iran-emrooz.net | Sun, 14.06.2009, 9:58
باز هم کنار این حکومت میتوان ایستاد؟
جواد طالعی
از میان ایرانیان مقیم خارج از کشور، من در شمار آن اقلیت کوچکی هستم که در انتخابات دور دهم ریاست جمهوری شرکت نکردم. روز جمعه ۲۲ خرداد، چند تنی از دوستان من، هنگامی که روانه شعبه های رای گیری بودند، از من پرسیدند که چرا آن ها را همراهی نمی کنم. در پاسخ برخی از آن ها به شوخی گفتم: "برای این که نمی خواهم شناسنامه ام بکارتش را از دست بدهد". اما پاسخ جدی من به چند تن دیگر این بود: "معنای انتخابات این است که آدم به پای صندوق رای برود و به کسی که گمان می کند می تواند از منافع او پشتیبانی کند، رای بدهد. به عبارت دیگر، معنای انتخابات این است که آدم به کاندیدای مورد علاقه خودش رای بدهد. اما هیچکدام از این چهار نفری که از صافی شورای نگهبان گذشته اند، چنین نقشی را برای من ندارند".
من، بدون آن که بضاعت تلاش در راه براندازی نظامی را داشته باشم که با آن مخالفم، اصولا با خودم عهد کرده ام تا زمانی که بساط ولایت فقیه پهن است و نظارت استصوابی وجود دارد، در رای گیری ها شرکت نکنم. زیرا تردید ندارم که تنها وفاداران واقعی همین بساط هستند که شانس گذشتن از فیلترها را دارند. اما، برخلاف نظر ولی فقیه که شرکت در انتخابات را یک وظیفه شرعی می داند، معتقدم تصمیم گیری برای شرکت یا عدم شرکت در هر انتخاباتی، حقی کاملا فردی است. بنابراین، با این که همواره عقیده داشته ام راه تغییر، رای دادن به نامزدهای خود رژیم نیست، هیچوقت از هیچکس نخواسته ام که با من همنظر شود و در انتخابات شرکت نکند.
رای دادن به بهترین جلاد؟
محمود دولت آبادی، در تازه ترین رمان خود (کلنل) که ترجمه آلمانی آن امسال وارد بازار کتاب شده است، فرازی دارد که بسیار بر دل من نشسته است. او از زبان شخصیت اصلی رمان خودش می نویسد: "... ممکن است کوته اندیشانی بگویند: شاید خوشبختی در آن باشد که از میان جلادان خود بهترین آن ها را انتخاب کنیم".
این، شاید دلیل اصلی شرکت مردم داخل کشور در انتخابات باشد. آن ها، درد، فشار، محرومیت، تحقیر، ناامنی و ترس را، در لحظه به لحظه زندگی شان احساس می کنند. در چنین شرایطی، هر قدمی که برای کاستن از این درد و ترس بردارند، قابل توجیه است. اما من، به عنوان کسی که در خارج از کشور زندگی می کند و در این درد و فشار و محرومیت و تحقیر و ناامنی و ترس شریک نیست، دست کم با چنین توجیهی نمی توانم میان جلادان خود بهترینشان را انتخاب کنم. پس، همچنان به امید روزی می مانم که جلادان، دیگر روی نامزد شدن نداشته باشند.
پیش شرط های بازی سیاسی
انتخابات یک بازی سیاسی است. شرکت در بازی سیاسی، برای یک انسان سیاسی، طبیعی و مجاز است. اما یک انسان سیاسی، بدون آگاهی از طرح و نقشه بازی نباید وارد آن شود. به ویژه زمانی که بازی در میدان حریف و با مدیریت او انجام می شود. بدون رعایت این پیش شرط، بدون آگاهی از طرح و نقشه بازی، وارد زمین حریف شویم و تردیدی نیست که بازی را خواهیم باخت. به قول پرویز قلیچ خانی کاپیتان تیم ملی فوتبال ایران در دهه پنجاه، قدرت مانور را، تیمی دارد که زمین را می شناسد، تماشاگرانش را دارد و پیشاپیش می داند که حریف مهره هایش را چگونه در برابر او می چیند و هر حرکتش مقدمه کدام حرکت دیگر است.
من، به دلیل محرومیت از این آگاهی ها، و به دلایلی که قبلا ذکر کردم، این بار هم به رغم شور و هیجانی که همه دوستانم برای شرکت در انتخابات نشان می دادند، با احترام به حق فردی آنان، از حق فردی خودم استفاده کردم و به پای صندوق رای نرفتم. در گفت و گو با دوستان نیز، همواره تاکید می کردم که باور نمی کنم نظام ولایتی حاضر باشد توپ را در اختیار مردمی بگذارد که می داند اگر اندک فرصتی به دست بیاورند خانمانش را بر باد خواهند داد. اما، می دیدم که دهها میلیون هم میهنم با شور و شوق و متانت رفتار، در یکی از سیاه ترین فصل های تاریخ ایران، کارناوال شور و شادی به راه انداخته اند، تا همه بغض های سی ساله را در قالب شعارهای کم نظیرشان بترکانند. پس، صمیمانه آرزو می کردم که آن ها به آرزوی قلبی شان برسند. آرزو می کردم آنقدر کفایت و خرد در رهبران حکومت باشد که بفهمند برد نهائی شان در برآرودن این آرزو است. این نسل پر شور، اگر به آرزوی قلبی اش می رسید، می توانست به پشتوانه بزرگی برای اقتدار ملی تبدیل شود. برای من، به عنوان یک شهروند معمولی، غیرممکن بود که بتوانم دست کم اطرافیان خود را متقاعد کنم که چنین کفایت و تدبیری، در ذات دیکتاتور نیست.
کودتای مخملی در برابر انقلاب رنگی؟
انتخابات برگزار شد. هیچکس تردیدی نداشت که برنده اصلی، همان نامزدی است که چرخانندگان بساط ولایت تصمیم گرفته بودند با بازی دادن او، پس از سال ها بیا و نیا، پای دهها میلیون جوان آرزومند تغییر را به صحنه انتخابات بکشند. حتی خود سازمان دهندگان بازی، در میانه راه، در یافتند که بازنده آن خواهند بود. روباهان مکار، به سرعت تشخیص دادند که این نسل پرشور، دارد بازی آن ها را به هم می زند و از صحنه انتخابات، برای ترکاندن بغض های سی ساله و جان گرفتنی دوباره بهره می برد. پس، در آستانه شمارش آراَء، تصمیم گرفتند انتقام بگیرند. کدام انتقامی برای تبهکاران شیرین تر از آن که یک نسل پاک سرشت و امیدوار را، یک شبه به سیاهچان نومیدی و افسردگی سرازیر کنند؟
و چنین کردند. چنین کردند و از پیش به این هم اندیشیدند که شور این نسل پرخروش، نمی تواند یک شبه خاموش شود. اندیشیدند که این نسل، برای بازپس کرفتن حقی که از او سلب کرده اند، به میدان خواهد آمد. پس، همه ابزارهای یک کودتای سریع را به سرعت آماده کردند: همه وسایل ارتباط این نسل باید قطع می شد تا نتوانند با استفاده از اینترنت و تلفن همراه و پیامک، خبر بدهند که برای مطالبه حق غارت شده خود، در کجا جمع می شوند. آن ها که می دانند خانه شان بر آب است، دریافتند که اگر اندکی غفلت کنند، این رودبارهای معترض و خشمگین، شتابناک به سیلاب جمعیت های میلیونی تبدیل می شود و حتی اگر قصد سرنگونی نداشته باشد، دست کم بساط استبداد ولایت را با خود خواهد برد. پس، خیل چماقداران خونخوار خود را بسیج کردند تا در خیابان ها و کوی های دانشجوئی به جان معترضان بیافتند و آنچه را خود "فتنه" می خوانند، در نطفه خفه کنند. پیشاپیش، هنگامی که گفته بودند آنچه می بینند مظهر یک انقلاب رنگی است، این عزم را اعلام کرده بودند. کودتای مخملی باید به ستیز انقلاب رنگی می آمد و آمد. این که چقدر موفق باشد یا نباشد، بستگی به پایداری مردمی دارد که وارد صحنه شده اند. و صد البته پشتیبانی ما که در خارج نشستهایم و تهییج و تنویر افکار عمومی جهانی، که آگاهی رساندن به آن، در نتیجه بستن پروبال خبرنگاران خارجی دشوار شده، وظیفه ما است.
نسلی که خود را رهبری می کند
نسل جوانی که عمرش از عمر انقلاب اسلامی بیشتر نیست، به رغم همه تلاش های ضد فرهنگی مخرب مرگ پرستان، در دو هفته آستانه انتخابات، با رفتار متین و شعور تابناک خود، نشان داد که هم شایستگی دموکراسی را دارد، هم قادر است خود را اداره کند و هم می داند چگونه بدون آن که یک قطره خود از دماغ کسی بریزد، خواست های قانونی اش را فریاد بکشد. این نسل، نشان داد نیازمند کفیلانی نیست که ظرف سی سال گذشته، ناهمزمانی، حماقت و تحجر خود را بی وقفه به محک آزمایش نهاده اند. پس، بی هیچ واهمه ای از فقدان سازمان و رهبری، باید از این نسل پشتیبانی کرد.
تف سربالا
بزرگترین درس این روزها، همین است که باور کنیم نسل جوان ایران، دارای شعوری بسیار فراتر از حد تصور ما است. و اما درس بزرگ دیگر: نظام ولایتی جمهوری اسلامی را، با شرکت در بازی های خودش نمی توان وادار به پذیرش تغییرات کرد. کسانی که امروز در ایران ما بر اریکه قدرت تکیه زده اند، زبان مدارا نمی فهمند. شرکت در انتخابات نمایشی آنان، تفی است که بر گریبان خود ما باز می گردد. برای ما، دیگر هیچ راهی جز تلاشی یکپارچه برای برچیدن بساط ستم آنان باقی نمانده است. نپرسیم چگونه. ما در بدشانسی شانس آورده ایم. ابلهانی که بر ایران حکومت می کنند، خودشان، زمینه های اتحاد ما را، به رغم همه اختلاف نظرهائی که ممکن است با یکدیگر داشته باشیم، فراهم کرده اند. آن ها، همه ما را به یک جبهه رانده اند. جبهه ای که باید در برابر آنان قرار بگیرد، زیرا که خود آن ها نمی خواهند که در کنارشان باشد. همه این جوان هائی که امروز زیر چکمه پلیس و چماقداران ولی فقیه له و لورده می شوند، آمده بودند تا در کنار حکومت، و با همراهی آن، زندگی سیاسی و اجتماعی خود را اندکی بهبود ببخشند. رهبران کوردل این حکومت، خود این همراهی را نخواستند. پس باید برای مقابله آماده شوند. جنبش پرشور نسل جوان ایران، اگر این روزها سرکوب شود، هر هفته و هر ماه و هر سال آینده، از گوشه ای دیگر سر برخواهد افراشت. این نسل، سرانجام مزه شیرین سردادن سرود آزادی و امید را دست در دست هم تجربه کرد، پس، دیگر خاموش نخواهد شکست.
فرزندان، خواهران، برادران و یاران خود را در مسلخ ولایت فقیه تنها نگذاریم.