iran-emrooz.net | Mon, 23.02.2009, 0:11
سی سال “اسارت ملّی” و خیال “آشتی با گرگ”
محسن قائم مقام- نیویورک
"بهتر است بیست سال صبر کنیم و با آخوندها متحد نشویم!"
زنده یاد دکتر محمدعلی خنجی، از رهبران جبهه ملی ایران، در شورش ۱۵ خرداد ۴۲
سی سال از انقلاب ایران و در عمل "دیکتاتوری مذهبی" گذشت. چه آنهائی که انتظار تسلیم و فرار آخوندها را در شش ماه آرزو داشتند و نوید میدادند و چه آنها که خواستند به نحوی با آنها کنار بیایند و باور داشتند (و یا دارند) که "آشتی با گرگ" راه حّل رهائی از این اسارت ملّی است، دشواری و پیچیدگی و در عین حال درماندگی و از هم گیسختگی امور را آشکارا به چشم میبینند و به آن اقرار دارند. درماندگی و افت امور مملکت را حتی "گرگها" هم با متهم کردن دیگران به آن به زبان میرانند. در این مقاله من سعی دارم، هم نگاهی گذرا به سیر انقلاب ایران با توجه به هواداران نهضت ملی ایران بیاندازم و هم در ادامه آن نشان دهم که "آزادیخواهان" ایران فریب گرگهای حکومتی را نمیخورند و همراه توهمات و خیال بافیهای شیفتگان و دلبستگان به رژیم جمهوری اسلامی و یا آنهائیکه به گمان خود در پی آنند که "طرحی نو" در این تار و پود دیکتاتوری مذهبی بریزند، با طناب پوسیده ایشان به چاه نمیروند.
انقلاب ایران یا "فتنه خمینی"؟
این اسباب شگفتی است که در این سی ساله، به خصوص سلطنت طلبان و نیز روشنفکرانی از گروههای مختلفی که انقلاب در جهت خواستههای ایشان حرکت نکرده است، حرکت عظیم مردم ایران و واژگون ساختن بنای ارتجاعی و استبدادی سلطنت را با عناوین "فتنه خمینی"، "وقایع بهمن ۱۳۷۹"، "آشوب بهمن ماه" و یا در غالب اصطلاحات و واژههای شبیه به آنها میخوانند، و با اصرار از به کار بردن واژه "انقلاب" برای پدیده تاریخی و بزرگ اجتماعی ایران در بهمن ۵۷ امتناع میورزند و عظمت این حرکت والاقدر مردمی را نادیده میگیرند و "افتخار" تمامی حرکت را ارزانی آقای خمینی میکنند و نتیجه "نیرنگ" ایشان میدانند. در حالیکه اگر این انقلاب را بد فرجام بخوانیم، یا بگوئیم که رهبری این انقلاب شوربختانه به چنگ ارتجاع مذهبی گرفتار آمد و یا صحبت از دیگر ناکامیهای حاصل از این انقلاب نمائیم، یک بحث است، ولی اینکه این پدیده یک حرکت انقلابی و یک انقلاب با تمام معنی خود بود بحث دیگری است. "پیروزی" یا "شکست" و یا کاستیهای یک جنبش، حضور مردم در آن و نقش ارادهی مردم در آن حرکت را نفی نمیکند. حتی کمک کشورها و نیروهائی از خارج به جنبش دلیل عدم حضور مردم در جنبش و یا عدم وجود اراده مردم در بوجود آوردن و تکوین جنبش را انکار نمیکند. انقلاب را که با دست خارجی نمیتوان به وجود آورد. جیمی کارتر انقلاب ایران را نساخت و خمینی تنها بر انقلاب ایران سوار شد و آنرا به سوی جهتی که در ذهن خود داشت جلو برد. و گرنه چرا انقلاب را در پی شورش ۱۵ خرداد ۴۲ به وجود نیاورد؟ تنها جنبش مردم را با رهبری ارتجاعی و نیرنگ و یا کمک خارجی میتوان از راهی که به خاطر آن شروع گردیده است، منحرف ساخت. "انقلاب" وقتی است که مردم و آحاد پائین جامعه سبب یک تغییر اجتماعی میشوند و "رفرم یا اصلاح طلبی" وقتی است که این تغییرات اجتماعی از سوی حاکمین یا عناصر وابسته به آن از بالا صورت میگیرد. و در این تعریف نحوه و سیر آرام و خونین بودن آن دخالتی در ماهیت آنها، که رفرماند یا انقلاب، ندارد، چه در تاریخ شاهد انقلابات آرام و حرکتهای اصلاح طلبانه خونین بوده ایم .[۱] ودیگر اینکه انقلابات یک پروسه اجتماعی بهم پیوسته و طولانی است و مربوط به واقعه یا شورشی در همان زمان نمیشود. به قول لئون تروتسکی، انقلابات رشته بزرگی از کوهها هستند که قلههای آن سلسله جبال نماینده شورشها و انقلابات آنند. و انقلاب ایران هم منشاء ش جنبش مشروطه ایران و نهضت ملی ایران است، که همه مانند رشته کوهی بهم پیوستهاند.
"انقلاب" تغییرات مسلم خود را با خود میآورد و ربطی به پیروزی و شکست انقلاب ندارد. پیدا شدن گروه آدمکش روبسپیر، بلافاصله پس از "انقلاب کبیر فرانسه" و یا ربوده شدن انقلاب توسط ناپلئون و باقی ماندن آن در دست اعقاب مستبد او تا دهها سال و حتی بازگرداندن سلطنت به فرانسه، نتوانست که از آثار بزرگ و تاریخی این پدیده بزرگ جهانی جلو گیرد و سدّی برای تغییرات بزرگ جهانی آن گردد. ولی میتوان حرکت دمکراتیک یک جنبش دمکراتیک اجتماعی را با نیرنگ و بهانههای گوناگون برای استقرار دیکتاتوری سالها و حتی نزدیک به یک قرن به عقب انداخت، استقرار دیکتاتوری به نام افزودن به افتخارات فرانسه با فتوحات ناپلئون در اروپا، و یا عنوان فدا کردن یک نسل برای خوشبختی نسل بعد به سیطره دیکتاتوری در انقلاب روسیه نامیدن و یا برای نردیکی به خداوند مردم را به اسارت گرفتن، در انقلاب ایران، نمونههائی از انحراف در انقلابات دمکراتیک جهان و ایران است.
اینکه "انقلاب" خوبست یا بد است یک مقوله است و اینکه فلان انقلاب آثار خوبی هم داشته است مقوله دیگری است. من تصور میکنم که امروزه اکثر روشنفکران ایران و جهان با مشاهده آنچه در قرن بیستم بر سر مردمی که انقلاب نمودند آمد، هم صدا با "انقلاب" مخالفند و نمیخواهند عدهای تفنگ به دست را مادام العمر "قیّم" خود اعلام دارند. ولی این حقیقت ربطی به حقیقت دیگری ندارد که فیالمثل مشاهده نمائیم که انقلاب ایران اقشار وسیعی از جامعه را به میدان سیاست آورد که هیچگاه در هیچ دورهای از مبارزات مردم در صحنه سیاست جامعه نبودند. حتی اگر در دست خمینی هم به میدان آمدند، یاد گرفتند که میشود در میدان سیاست آمد. باید پرسید، ما در چه زمانی از تاریخ مبارزاتی مردم ایران، حرکت ۲۲ ملیون مردمی که دنبال اصلاح طلبی برای جامعه به خیابانها آمده بودند، را به یاد داریم؟ اینها همانهائی هستند که به دلیل دیگری، و در کوران انقلاب، به میدان سیاست راه یافتند و یا تجربه این پدیده اجتماعی، به آنها به میدان سیاست آمدن را آموخت و پس از گذشت زمان آگاهیهای جدیدی پیدا کردند.
جبهه ملی ایران و انقلاب
حمله به جبهه ملّی ایران به دلیل همکاری و همصدائی نزدیک و اظهار ارادت به حد شیفتگی برخی از رهبران جبهه ملی ایران به آقای خمینی، "ذکر" بدون وقفه دشمنان جبهه ملّی و احیانآ دوستانی که همه گرفتاریهای سیر انقلاب را نتیجه این "شیفتگی"های فارغ از واقعیت اینگونه رهبران میدانند، گردیده است. مرور چند حقیقت از وضع جبهه ملی ایران در آن دوران میتواند پاسخگو به بسیاری از تحلیلهای نادرست این گروهها باشد.
اوّل آنکه جبهه ملّی ایران مانند سایر گروههای سیاسی زمان خود در آنزمان از هم پاشیده بود و قدرت عملکرد موّثری را در میدان سیاست آنروز نداشت. سازمان جبهه ملی پس از مبارزات با ارزش خود در سالهای ۳۹ تا ۴۳ از هم گسیخته بود و اعضا و هوادارانش پراکنده گردیده بودند. رهبرانش پس از زندان و احیانآ محاکمه خانه نشین شده بودند. با وجود این در شروع انقلاب سه نفر از رهبرانش ، دکتر کریم سنجابی، دکتر شاپور بختیار و داریوش فروهر، نامهای که در زمان خود شجاعانه بود در اتمام حجت با شاه نوشتند. و از او خواستند که شاه مشروطه باشد و سلطنت کند و نه حکومت و به قانون مشروطه احترام بگذارد. ولی این ربطی به سازماندهی و مبارزات آگاه کننده و احیانآ خیابانی ، که لازمه چنین دورانی بود را نداشت. سازمانی وجود نداشت تا شکل داده شود. طرفداران نهضت ملی با فشار جیمی کارتر، رئیس جمهور امریکا، به حمایت از "حقوق بشر"، شبیه سیاست جان کندی در زمان دکتر امینی، اجازه فعالیت محدود پیدا کرده بودند. و بعدها در همین روند "سازمان حمایت از حقوق بشر در ایران" را ابتدا به ریاست دکتر سنجابی و سپس مهندس بازرگان بنیان کردند. سازمان عده قابل ملاحظهای را به دور خود جمع نکرده بود. واقعه کاروانسرا سنگ و حمله کماندوهای شاه به ایشان، اوج شکل گیری ایشان بود. درحالیکه مذهبیها هشتاد هزار مسجد در سراسر کشور را برای گسترش آگاهیهای خود در دست داشتند. و از آن گذشته حضور خمینی به عنوان رهبری که محکم و بسیار مصمم در برابر شاه ایستاده بود عامل بسیار نیرومندی بود که طرفداران نهضت مّلی ایران در آنزمان فاقد آن بودند. مصدق سالها بود که از میان رفته بود.
اینکه استراتژی جبهه ملّی ایران در این دوران بهتر بود چه باشد و رهبران جبهه ملّی ایران بهتر بود چه راهی را پیش گیرند همواره مورد بحث اعضا و هواداران جبهه ملّی ایران و یا دیگران در خارج از نهضت ملی ایران بوده است. واقعیت آنست که در مراحل مختلف دوران یکسال انقلاب، شرایط مختلفی متأثر از مبارزه مردم و رشد حرکت انقلابی، بوجود آمده بود. شاه در زمانی که روحانیون قدرتی پیدا نکرده بودند سراغ طرفداران نهضت ملّی نیامد و اساسآ دیدی از جریان نداشت. واقعیت این بود که هیچکس آنچه پیش آمد را به صورتی که پیش آمد نمیدید. و آنزمانی که مذهبیها قدرت یافته بودند دیگر هیچ اقدامی جلو دار حرکت مبارزاتی مردم به رهبری مذهبیها نمی توانست باشد. روی کار آمدن افراد خوشنام و خوش سابقه مّلی زمانی میتوانست کارائی داشته باشد و مردم گرد ایشان جمع شوند که نیروی ارتجاع مذهبی قدرتی پیدا نکرده بود و برای خنثی کردن نیروی ایشان لازم نبود تا ارتش را به خیابانها کشاند و اسلحه به رویشان کشید. خمینی همواره در پشت شعارهای آزادیخواهانه چهره واقعی و ارتجاعی خود را پنهان کرده بود. و "آقا" با "خدعه" خبر از نیت خود، به رفتن به قم و انجام نماز و روضه و ارشاد مسلمین میداد! روی کار آمدن رهبران ملی در نقش نخست وزیر شاه، نظیر دکتر شاپور بختیار، یا زمانی میتوانست صورت پذیرد که ارتش با تمهیدات و فشارهای ژنرال هویزر تسلیم و خنثی شده بود، در آنصورت همان میشد که بر سر بختیار آمد، چه نیروی انقلابی به رهبری مذهبیها همه قدرت را در دست داشتند. در اینصورت نه تنها کاری نمی شد انجام داد بلکه ارتشیانی که طور دیگری به جریانها میاندیشیدند، میتوانستند دست به خونریزی بزنند، نظیر تیر اندازی جلوی دانشگاه در دوران دولت دکتر بختیار، و چهره ی ملّی ایشان را به مردم ضد ملّی نشان دهند. در صورت دیگر، نخست وزیر مستقل، اگر در زمانی که شاه هنوز "صدای انقلاب" را نشنیده بود، به سر کار میآمد، با دستگاههای دست نخورده حکومت خودکامه شاه سر وکار پیدا میکرد، چون جنبش و حضور مردمی هم برای پشتیبانی ایشان در صحنه وجود نداشت، یا ناخواسته در خدمت ایشان قرار میگرفت یا اجبارآ صحنه را با زبونی ترک میگفت.
آنچه به سر شاه آمد، سرنوشت دیکتاتورها در جمع است و قابل برگشت نبود. دیکتاتورها سرشت دیگری دارند و دنیا را از پشت عینک خود مینگرند، آنها مثل آزادیخواهان فکر نمیکنند و راه حلهایشان برای مسائل جامعه با راه حل آزادیخواهان توفیر دارد و به همین دلیل از میان رفتنی هستند.
جبهه ملی با دو استراتژی
در دوران انقلاب در جبهه ملّی دو فکر وجود داشت، یکی همکاری با انقلاب بود و دیگری قانع کردن شاه به قبول حکومت مشروطه. و هر چه زمان بیشتر گذشت، با قدرت گیری، و نضج موج انقلاب، راه حل همکاری با انقلاب بیشتر شد. مذهبیها با تشجیع مردم به ادامه مبارزات انقلابی، روز به روز قدرت بیشتری یافتند. نامه سه رهبر جبهه ملّی به شاه اوج فکر اوّل بود و حملات جبهه ملّی به بختیار، تسلط استراتژی همکاری با انقلاب در جبهه ملی را نشان میداد. بیان این دو استراتژی بعدها خود را در دو چهره دکتر شاپور بختیار و دکتر کریم سنجابی خلاصه کرده است.
دکتر کریم سنجابی
من دکتر کریم سنجابی را در زمان دانشجوئی، زمانی که او مسؤل سازمان جبهه ملّی دانشگاه بود از نزدیک میشناختم و بسیار به من محبت داشت. بعضی پنچشنبهها که در منزلش، در دروازه شمیران، جلسه عمومی برگزار میکرد، شرکت میکردم. من قلبآ احترام زیادی برای سنجابی قائل بودم. او ورای وابستگیهای حزبی که به آن تعلق داشت، یعنی حزب ایران، و فارغ از احساسات فرقهای در جبهه ملی عمل مینمود. و از آنجا که اکثریت قریب به اتفاق افراد سازمان جبهه ملی را غیر حزبیها تشکیل میدادند، محبوبیت او در سازمان جبهه ملی ایران بسیار وسیع بود. دکتر سنجابی مبارزات میهنی و ملی اش را در جوانی در سالهای بعد از شهریور ۲۰ در حزب میهن و سپس حزب ایران آعاز نمود و فعالیتهای خستگی ناپذیر و صمیمانه اش در نهضت ملّی ایران در کنار دکتر مصدق و یکبار احراز وزارت فرهنگ در کابینه اول مصدق و سپس نمایندگی مجلس هفدهم، اوررا چهره و نامی آشنا و محبوب در میان مردم نموده بود. شرکت او به عنوان قاضی ایران در دادگاه لاهه شهرت و احترام او در جامعه را صد چندان کرد. مردی هنوز با فرهنگ ایلاتی بود و فارسی را کمی با لهجه کردی حرف میزد. یکروز از قاضی محمد از او پرسیدم، به عنوان شخصی بسیار ازو تعریف کرد. وقتی صحبت تودهایها بود از پنهان شدن شاهزاده سلیمان میرزا اسکندری در میان ایل سنجابی صحبت میکرد. سوسیالیست بود. در زمان انقلاب برای شرکت در کنگره سوسیالیستها به خارج آمده بود. که البته به دلیل پشتیبانی وزیر خارجه انگلیس از شاه در آنزمان از شرکت در گنگره سوسیالیستها منصرف شد. او به سوسیالیستهای اروپا اعتمادی نداشت و آنها را شریک استعمارگران میخواند. بسیار تحصیل کرده بود و بسیار با ادب و نزاکت با مردم رفتار مینمود. استاد کرسی حقوق بین الملل و زمانی رئیس دانشکده حقوق دانشگاه تهران بود. در حکومت کودتا او و دوازده استاد دیگر دانشگاه تهران را به دلیل انتشار اعلامیهای علیه کنسرسیوم نفت، مدتی از استادی محروم کرده بودند. بسیار صمیمانه و قاطعانه صحبت میکرد. روند انقلاب و صحبتهای خمینی، با تجربه انقلاب مشروطه این انتظار را در دلها جا داده بود که خمینی هم مانند رهبران مذهبی دوران مشروطه برای ادامه عبادت به قم خواهد رفت. شاید او بیشتر از دیگران آنرا باور کرده بود. برای روشن شدن ذهن خواننده به طرز فکر این رهبر سوسیالیست، این خاطره شخصی من از او بیانگر بسیار خوبی از چگونگی افکار اوست. وقتی دکتر سنجابی چند سال جلو تر از انقلاب برای دیدار پسرهایش، که در امریکا بسیار موفق بودند، آمده بود، قصد داشت هیچکس به جز افراد خانواده را ملاقات نکند. او تنها من و حسن ماسالی را در ایالت واشنگتن که پسر ارشدش زندگی بسیار مرتب و مرفهی داشت پذیرفت و ما در آنجا یکی دو روزی با ایشان بودیم. آقای دکتر فرج اردلان، از دوستان قدیمی، که هم از فعالین جبهه ملی بود و هم از اقوام نزدیک خانم دکتر سنجابی، نیز حضور داشت. دکتر سنجابی در بازگشت به ایران در نیویورک توقف داشت و توسط فرج اردلان به من اطلاع داد که برای خداحافظی، صبحانهای را در یکی از هتلهای نیویورک د رخدمت ایشان و فرج باشم. در آنجا گفتگو بسیار بود. و برای ما بسیار شیرین و شنیدنی. از جمله به او گفتم که از میان جبههایها چند نفری به خاورمیانه رفتهاند و باز قرار است که بروند. خاور میانه در آن زمان مرکز فعالیت خمینی و مذهبیها بود. او ناگهان با قیافهای بسیار جدی و تن صدائی محکم رو به من کرد و گفت "آقای دکتر ( آنزمان افراد بالادست به کوچکترها خیلی با احترام سخن میگفتند)، با آخوند جماعت نمی شود کار کرد"!! من و فرج نگاهمان بهم دوخته شد. لذا او دنبال کار کردن با آخوندها نبود. او همراه سایر رهبران جبهه ملی ایران در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ نیز هیچ اعلامیهای در پشتیبانی مذهبیها بیرون ندادند[۲]، هر چند در آنزمان در زندان امینی و شاه بودند. ولی بعدها هم هیچگاه اشاره مثبتی به آن شورش نکردند. بهمین دلیل هم نتوانست با آنها دوام بیاورد و دوماهه از کابینه بیرون آمد و علیه قانون "قصاص" در صف جبهه ملی مبارزه رو در روئی را با حکومت اسلامی آغاز کرد و سال بعد یا بعد تر از کوه کمر خود را به خارج کشاند.
عمل کرد دکتر سنجابی با خمینی بسیار خارج از انتظار بود. قبول "جمهوری اسلامی" از یک سوسیالیست سکولار که هیچگاه زیر بار مراجع دینی در اصول نرفته بودند، در جبهه ایکه قانون ملی شدن صنایع نفت را با عنوان "بنام سعادت مردم ایران" به جای به نام خدا و غیره به مجلس میدهد،در حالیکه دهها روحانی طراز اول از جمله آیت الله کاشانی در آن حضور دارند. و تقدیم نامهای به خمینی که در خور شأن شخصی چون سنجابی نبود و انشاء نامه از شخص دیگری، از نویسندگان ایران بود که عمق شیفتگی دکتر سنجابی را به رهبر مذهبی که در گذشته هیچگاه مورد نظر و عنوان او نبود، نشان بیخبری از اوضاع و بسیار نا بجا بود. انشائی که نمتوانست نامه یک سیاستمدار سکولار و سوسیالیست به یک رهبر مذهبی باشد. آدم نا باورانه آنرا میخواند، که "خورشید از غرب طلوع کرده است"، به خصوص امروز که نقاب از چهره این رهبر مذهبی برداشته شده و "خدعه"هایش آشکار گردیده است. صحبتهای دکتر سنجابی در توجیه "سه مادّه" پیشنهادی[۳] به خمینی که او صحبت حکومت اسلامی را هزگز نکرده است با رأی او به "جمهوری اسلامی" و نامه او با اشاره به طلوع خورشید، پذیرفتنی نیست. او به پیشواز رفته بود و حکومت ایشان را با رفتارش پذیرفته بود. هرچند باز هم چرخش دوران را نمیدید. و توهین قطب زاده که روزی مصدقی بود، در منزل خمینی به او که فریاد زد "ما قبول نداریم، ما فریب نمیخوریم"[۴] پاره کردن عکسهای مصدق در راه پیمائیها، حتی همزمان رهبری خیابانی زنده یاد طالقانی در تاسوعا و عاشورا متوجهش نمیکرد. همه در خوابی رفته بودند و تنها رفتن شاه و بهار آزادی را در جلوی چشم داشتند! اینها همه درست، ولی علم کردن دکتر سنجابی و چوب زدن سه دهه به شخصی که سالها برای میهنش زحمت کشیده و در سایه اعتماد و احترام به او گروه وسیعی از جوانان به صفوف نهضت ملی ایران راه یافتهاند، عامدآ با نظر به حمله و توهین به صفوف هواداران نهضت ملی صورت میگیرد. و در مورد آنهائی که در صفوف نهضت ملی ایران قرار دارند، در این حملات بی انتها، آهنگ عداوتها و دوستی و دشمنیهای درون سازمانی گذشته به گوش میرسد، تا یک ایراد و یک انتقاد اساسی. یادمان هست که ملیونها نفر در خیابانها در پشتیبانی از خمینی رژه میرفتند، هزاران نفر عکس او را در ماه میدیدند، لدا قبول سنجابی از مقام رهبری خمینی به عنوان رهبری جبهه ملی ایران تغییری در پیشبرد خمینی نمی داد بلکه تنها مرتبه جبهه ملی را در میان روشنفکران پائین میآورد، چه یکی از حاضرین زمان دیدار دکتر سنجابی از خمینی نقل کرده است که خمینی نامه ی با امضاء زیر سه ماده را گرفت و پس از بیرون رفتن سنجابی از اطاق نامه را در زیر تشک در جائیکه نشسته بود قرار داد و گفت " این هم جب هیه ملّی (جبهه ملی)"! هر چند اکثریت روشنفکران، بدبختانه در آنزمان مانند دکتر سنجابی فکر میکردند و این حرکت او در آنزمان در میان طرفداران نهضت ملّی ایران که عمدتآ به نوعی و به شکلی موافق عمل ایشان بودند، هیچ اعتراضی را بر نیانگیخت. در آنزمان بسیاری از شخصیتهای ملّی در احترام به انقلاب ایران و رهبری موفق خمینی به دیدار آقا در پاریس رفتند و هیچ صحبتی از ایشان در میان نیست. و بالاخره آقای دکتر سنجابی به زودی به اشتباه خود پی برد و در سلک مرده آقا باقی نماند و با کل نظام در افتاد. این بخش مهم و با معنی از زندگی سنجابی را که تنها ۲ ماه، آنهم در جدال مداوم درکنار آنها ماند و سپس برای همیشه از ایشان برید و به مقابله با ایشان پرداخت را نمیخواهند ببینند. که حاکی از آنست که حساب شده دست از سنجابی بر نمیدارند.
در نهایت بحث شاید بتوان گفت که جبهه ملی و سایر احزاب یا شخصیتهای سکولار مطمئنآ جائی را در رهبری کسب نمیکردند ولی اگر درایت به خرج میدادند و صدای چکمه فاشیزم، به قول دکتر حاج سید جوادی، زود تر به گوششان میرسید و شیفتگی مذهبی وار عارض ایشان نمیشد، میتوانستند متحدآ در مقابل خمینی بایستند و در اینصورت روند قدرت دیکتاتوری مطمئنآ شکل دیگری به خود میگرفت. هرچند مردم ناآگاه در سطح ملیونی تحت نفود و تسلط روحی خمینی بودند و ارازل اوباش هم مثل رژیمهای فاشیستی دیگر دستشان به روی هرکسی باز بود و با آنچه بعدها از آن جنایتکار دیدیم معلوم نبود حاصل کار به آن اندازه که در آئینه تصور ماست بیرون میامد.
دکتر شاپور بختیار
من دکتر شاپور بختیار را در سالهای فعالیت مجدد جبهه ملی در سالهای ۳۹ تا ۴۳ از نزدیک میشناختم و زیر نظر او در هیأت تحریریه نشریه پیام دانشجو فعالیت داشتم. او در آنزمان مسؤل سازمان پر قدرت دانشجویان وابسته به جبهه ملّی بود. بسیار صریح و رک صحبت میکرد. هنوز طنین تکان دهنده سخنرانی اش در 28 اردیبهشت ۱۳۴۰ در گوشم هست که شروع سخنرانی اش را با این شعر بهار " به کجا شکوه توان برد که در کشور ما/ دزدی و بیشرفی همچو نظام اجباری است!" آعاز کرد و سپس با عنوان " من پسر سردار مشروطه..." به سخنرانی بسیار پر شور و بر انگیزاننده خود ادامه داد. بختیار بسیار شجاع و در بیان نظراتش بی مهابا بود. او بسیار تحصیل کرده، اروپا درس خوانده و سوسیالست و آزادیخواه بود. شرکت او در نهضت مقاومت فرانسه و جنگهای داخلی اسپانیا علیه فاشیزم را بسیار نوشتهاند. او بسیار خوش قیافه و خوش پوش و خوش مشرب بود و به دلیل شخصی و خانوادگی با بسیاری از خانوادههای رده بالای شهر تهران آمیزش داشت. بختیار با آنکه مانند سنجابی از خانواده ایلی، آنهم ایل بختیاری و پسر سردار اسعد بود ولی خیلی با منش اروپائی رفتار میکرد، چه دوران زیادی را در اروپا گذرانده بود. با وجود این در قلبش ایلی بود و اعتماد به قاتل خودش با تمام اصرار دوستانش ناشی از این خصلت ایلی او بود. بختیار از رهبران حزب ایران بود و علاقه به حزبی بودن و حزب ایران او را کمتر از سنجابی در میان دانشجویان محبوبیت داده بود. البته سابقه ملی و سیاسی سنجابی بسیار از بختیار که از او بسیار جوانتر بود سبقه داشت. او پس از بازگشت از اروپا در انتخاب دانشیار در دانشکده حقوق دانشگاه تهران شرکت کرد که دانشیاری به کاندیدای دیگری داده شد[۵]. بختیار از آن پس دنبال کسب مقام دانشگاهی نرفت و به کار دولتی مشغول شد و در زمان کابینه دکتر مصدق معاون وزیر کار (دکتر عالمی) گردید. بختیار پس از کودتا از رهبران نهضت مقاومت ملی بود که آنرا آیت الله حاج سیدرضا زنجانی، از روحانیون آزادیخواه، پایه گذاری کرده بود. او مدتی را در زندان کودتاچیان به سر برد . و سپس در سازمان جبهه ملی دوم، عضو هیأت اجرائی بود. در این دوران گاه گاه، رفتار بختیار با سایر سردمداران جبهه ملی بسیار متفاوت و بحث انگیز بود. از جمله در ۱۱ بهمن ۱۳۴۰ در تحصن معروف دانشجویان در دانشگاه تهران به عنوان مسؤل سازمان جبهه ملی در دانشگاه، در نیمه شب به دانشگاه آمد و دانشجویان او را روی دوش خود به میان دانشجویان متحصّن در دانشکده ادبیات آوردند و او از دانشجویان خواست تا تحصن را بشکنند و از دانشگاه خارج شوند. همهمهای راه افتاد و دانشجویان قبول نکردند و شب را در دانشگاه ماندند. این بسیار از محبوبیت او کاست و به زودی دکتر سنجابی مسؤل سازمان دانشگاه شد. من در امریکا از حاج قاسم لباسچی که از رهبران نهضت ملی در بازار بود و با دانشجویان از نزدیک کار میکرد، شنیدم که گفت در جلسه هیأت اجرائی سازمان جبهه ملی او تنها مخالف بیرون آمدن دانشجویان بوده و رأی بیرون آمدن با سایر اعضای بود که به دلیل فشار زیاد دستگاه تصویب کرده بودند. و او چیزی از این مقوله به جائی نگفته بود. ولی در جای دیگر در متینگ بزرگ ۲۸ اریبهشت ماه او بر خلاف تمام قول و قرارهای قبلی که در هیأت اجرائیه نموده بودند و دستور اکید سازمانی که تنها از "آزادی و حکومت قانون" حرف بزنند و نه صحبت دیگری و حتی بنا بر آن بود که سخنرانیها را قبلآ به نظر همه برسد. ولی او برخلاف همه قول و قرارها از " قرارداد کنسرسیوم نفت" و سیاست خارجی حکومت که مانند "جواهر نعل نهرو" باشد و علیه "پیمانهای منطقه ای"، صحبت کرد که هیجان و احساسات مردم را بر انگیخت و دقایقی برای او ابراز احساسات میکردند ولی رهبران جبهه ملی را بسیار ناراحت کرد. الهیار صالح که از رهبران ممتاز حزب ایران بود و نفر اوّل جبهه ملّی محسوب میشد، دکتر شاپور بختیار را "شاپور" خطاب میکرد. من هیچگاه به جز او نشنیده بودم که کس دیگری را با نام اول خطاب کند که حاکی از علاقه فراوان صالح به او بود. و در باره سخنرانی بختیار، از بسیاری از جمله آقای ادیب برومند شندیم که صالح، مانند بسیاری از رهبران دیگر جبهه، در متینگ ۲۸ اردیبهشت ماه بسیار ملول و ناراحت از بختیار شده بود. این نمونهای از اقدامات غیر سازمانی و به زبانی خودسرانه ی دکتر بختیار بود. چه در هیأت اجرائی سازمانی قرار داشت و متعهد به کار سازمانی بود. قبول نخست وزیری شاه هم بهمین شکل بود. هرچند جبهه ملی در آنزمان سازمانی نظیر سازمان سالهای ۳۹ و ۴۳ نداشت ولی قرارشان به گفته نزدیکان آنزمان این بود که هر کاری میکنند دسته جمعی باشد. و اعتراضات شدید علیه او در آنزمان در جبهه ملی در اعتراض به این قرار بود. البته هرکدام داستان را در خاطراتشان به شکل دیگری تعریف میکنند که مع الفارغ است. چه همانطور که در بالا اشاره شد، اختلاف نظر در استراتژی در جبهه ملی وجود داشت و ادامه کار به اینجا رسید که بختیار دنبال مقابله با مذهبیها رفت و به نیروهای باقی مانده از شاه اعتماد کرد و در ذهن خود به ایشان اعتبار داد و باقی به پشتیبانی از انقلاب و باور بر اینکه مانند دوران انقلاب مشروطه خمینی به مدرسه فیضیه قم برای تدریس طلبهها بر میگردد، شتافتند.
در زمانی که بختیار نخست وزیری شاه را پذیرفت ملیونها نفر در خیابانها در پشتیبانی خمینی راه پیمائی مینمودند و تنها تکیه بختیار به ارتش شاه میتوانست باشد. بختبار پشتیبانی جبهه ملّی، در آنزمان رهبران و کادرهای جبهه ملی، را هم نداشت. عدهای از جوانان جبهه ملی به دنبال او آمدند ولی کافی برای مقابله نبود. این آشکار بود که بختیار نمیتواند در برابر حرکت ملیونی مردم دوام بیاورد. اوضاع اداره امور از دست دولت بختیار خارج بود. آقای دکتر محمد علی مهرآسا در مقالهاش مینویسد دکتر بختیار به دکتر مدنی پیشنهاد وزارت کشور کرده بود و ایشان پاسخ داده بودند که اگر شما مرا به اطاقم در وزارتخانه برسانید قبول میکنم![۶] با این اوضاع اگر از ارتش برای مهار انقلاب کاری ساخته بود پیشتر انجام شده بود. و بعد از خروج شاه بختیار هیچ سابقه، تجربه و محبوبیتی در میان ارتشیان، آنهم ارتشیان آن دوران را نداشت که بتواند رهبری ارتش را در دست گیرد. و وقتی در اخبار روزنامهها میخوانیم که: "فرماندهان ارتش، دستورات نخست وزیر را اجرا نمیکنند" [۷] میبینیم که بختیار چه شانسی آورده است که کارش زود تر از آنکه رهبران ارتش فاجعه به بار بیاورند پایان گرفته است.
ماندن اجباری بختیار در خارج از کشور ، او را مانند سایر رهبرانی که در تبعید به سر بردند، در تنهائی نگاه داشت. او رهبر گروهی از فعالین نهضت ملی و گروهی از سلطنت طلبان درآمد. این گروه دوم او را قهرمان حفظ "مشروطیت" ایران میخواندند، به عبارتی ناگهان آنهائیکه دههها جلوی اجرای قوانین مشروطه را با سر نیزه گرفته بودند، و مجالس فرمایشی، یکی بعد از دیگری برپا میکردند، خود را مدافعین مشروطیت ایران خواندند. دوستان نهضت ملّی بختیار هرگز نتوانستند به این کمدی- تراژدی تاریخی خاتمه دهند و سلطنت طلبان را از گرد بختیار خارج سازند. شما میتوانید تغییر عقیده دهید و مشروطه خواه بشوید ولی نمی توانید خود را مشروطه خواه بخوانید و طرفدار محمدرضاشاه باقی بمانید. این پارادکس طیف هواداران دکتر بختیار از اعتبار ایشان میکاست. چه میدیدیم که یک آزادیخواه و مشروطه طلب مورد استفاده تبلیغاتی سلطنت طلبان قرار میگرفت. و میبینیم در کنار گروه آزادیخواه و ملّی طرفداران دکتر بختیار، هنوز هم دشمنان نهضت ملی ایران به نام بختیار به نهضت ملی و جبهه ملی ایران میتازند، و از محمد رضا شاه، شاه مشروطه میسازند! چگونه بختیار حتی در زمانیکه ماجراها در داخل پایان یافته است خود را از سلطنت طلبان جدا نمیکند و اینکه به چه امیدی با آن طیف هم مانده است پرسیدنی است؟
اما دکتر شاپور بختیار صرفنظر از تمام اظهار نظرها و نقدهای خوب و بدی که به قضاوتها و برداشتها و تجزیه تحلیلهای او در مسائل ملی شده است، نشان داد که تا آخر کار برای دفاع از آزادی، در برابر اردوی دیکتاتوری ایستاد و هیچگاه کنار نکشید و خود را در دفاع از مردم باز نشسته اعلام نکرد. قتل بختیار نشان دهنده این بود که جمهوری اسلامی هرگز خطر شاپور بختیار را برای خود نادیده نگرفت.
و بالاخره به ادامه سخن از سنجابی و بختیار پرداختن، دردی را برای مبارزین نهضت ملی ایران دوا نمیکند. مسائل امروز جامعه ایران و جامعه جهانی با آن روزگاران بسیار تفاوت دارد و باید امروز به مسائل امروز اندیشید و برای حلّ آنها متحدآ کوشید. این درست است که مسائل امروز بسیاری با مسائل گذشته گره خورده است ولی میتوان فارغ از تعصبات به مسائل نگریست و تحلیل و نظر دهی نمود. در مورد روانشناسی مبارزین بسیار نوشتهاند. در کتابی به نام" سیاستهای دلشکستگان"[۸] مینویسد، دلشکستگان در سیاست، همه فشار و غمهای حاصل از موجب دلشکستگی را چون آتشی در سینه انبار میکنند و سپس، ناگهان این آتشها را چون نارنجک به سوی مخالفین خود پرتاب مینمایند. هرچند روی سخن با آنهائیکه خارج از نهضت ملّی و مغرضانه و برای آتش افروزی در میان مبارزین، از بختیار و سنجابی سخن میگویند، نیست، چون هدف ایشان تنها آشفته کردن میدان مبارزه است و بس.
اعتقاد به دین در برابر سکولاریسم
در دوران پیش از انقلاب، احترام به دین و پیروی از دستورات دینی و شرعی دو مقوله ی متفاوت بودند. در آن دوران معتقدین به دین بسیار بودند. اعتقاد به دین و بخصوص احترام به سمبلهای دینی مانند حضرت علی و یا امام حسین و غیره را جدا از مردم عادی و حتی جدا از ظاهر سازیهای حزب توده به "مسلمان و محمدی" بودن، اعضایش در سرمقالههای "مردم"، بسیاری از هواداران حزب توده که از نزدیک میشناختیم، اعتقادات مذهبی داشتند. آدم را یاد تظاهرات بزرگ مردم مسلمان باکو و زنانشان با چادر در پشتیبانی از بلشویکها، در پیش از انقلاب ۱۹۱۷، میانداخت، فیلم تاریخی این تظاهرات باقی مانده است. در نهضت ملّی نه تنها مصدق در خاطراتش جای شبهه به اعتقاد دینی خود را باقی نگذاشته است، نماز گزاری و انجام سایر فرایض دینی هیچگاه فراموش الهیار صالح نشد. به همین دلیل نزدیک صددرصد شهر مذهبی کاشان به این شخص به واقع صالح و ملی و دیندار در مجلس بیستم، در زمان شاه رأی دادند. به جز دکتر غلامحسین صدیقی، مابقی رهبران به شکلی و درجهای به مذهب و دین اعتقاد داشتند. در نامه سرگشاده سه رهبر جبهه ملی به شاه میخوانیم که مینویسند: "بنا بر وظیفه ملی و دینی"، که البته عنوان کلمه دینی به اینصورت در نوشتههای پیشتر مربوط به جبهه ملی دیده نمیشود. گویا مهندس بازرگان در نوشته دخالت داشته چه بنابود امضای او هم پای نامه باشد[۹]، و نامه مهر دوران را به خود گرفته، هرچند هر سه بدون نام بازرگان زیر آن را امضا کردهاند. ولی همه شان همواره سکولار بودند و گروهی از ایشان که میخواستند به شکلی دیانت را داخل سیاست نمایند به صورت "نهضت آزادی" از ایشان جدا شدند، هرچند ایشان نیز جدا شدنشان موضوعات شخصی و سیاسی همراه داشت تا کاری ریشهای و اساسی و میبینیم که زنده یاد مهندس بازرگان هم در آخر کار در وصیت نامهاش نوشت که دین تنها برای آخرت خوب است.
آشتی با گرگ یا آشتی ملی منطقی؟
طی این سی سال، که "بانگ رسوائی" این رژیم و ورشکستگی سیاسی و اجتماعی ایشان "گوش فلک را کر کرد"[۱۰]، به جز رجز خوانی و به میدان طلبیدن قدرتهای بزرگ جهانی و پنهان کردن واقعیات امور از مردم، و در اسارت نگاه داشتن ایشان، کاری که دردی از زخمهای جامعه را التیام بخشد، از این جماعت دیده نشد. امروزه به خصوص در این روزهای سخت همه از واقعیت بحران ملّی و مملکتی و شرایط سخت اقتصادی و اجتماعی روز کشور و جهان سخن میگویند و راه حلهای خود را عرضه میکنند. جدالهای درونی جناحهای گروه حاکم نیز به این بحثها دامن میزند. "انتخابات" در راه، فرصتی را در دسترس صاحبان قدرت و منتظرین کسب قدرت قرار داده است. صحبت تفاهم ملی و درنهایت آن آشتی ملّی در میان آنهائی که حق زندگی سیاسی در کشور را دارند، آسان رد و بدل میشود. "تعارفات" شرکت در یک دولت ملّی از "دگر اندیشان" این طرف و آن طرف به گوش میخورد.
لیکن "دگراندیشان" سالهاست که حسابشان را از حکومتگران و فرصت طلبان جدا کردهاند و هرگز خیال رفتن به چاه "تغییر در امور" با این طنابهای پوسیده را به سر خویش راه ندادهاند. حتی آنهائی که فکر "آزادی" را از سر بیرون نبردهاند، صحبت "دولت وحدت ملّی" و " آشتی ملّی" میکنندـ. ولی حاشا صحبت "آزادی" و هنوز از خمینی رهبر و مقتدا ساختن و یاد کردن، نفی "آزادی" و دمکراسی است. آیا سی سال تجربه با این گروه بی فرهنگ که جز حفظ قدرت و سود جوئی بهر قیمت چیز دیگری را نمی شناسند، برای شناختن "اسارتگران" ملتی کافی نیست؟
اینکه روی کار آمدن افرادی که راه حلّهایشان برای مسائل و پیچیدگیهای امروز جامعه قابل قبول تر از گروه تمامیت طلب است، بهتر است، حرفی نیست. ولی آنها نیز بند نافشان به بدنه "جمهوری اسلامی" پیوند دارد و همانگونه که در دوران آقای خاتمی دیدیم، در بزنگاه آنچه رشتهاند را پنبه میکنند و برای حفظ "جمهوری اسلامی" در حالیکه به مبارزان آزادی ناسزا میگویند سرافکنده میدان را خالی میکنند. سپس با اعتذار به اینکه من " کارگزار " بودم ۲۰ میلیون آدمی که به هواداریش به خیابانها آمده بودند را در یأس و نومیدی خانه نشین میکنند. آزموده را آزمودن خطاست. این گروه "اصلاح طلبان" که کشتی حکومت را متلاطم میبینند و برای حفظ رژیم دوباره به میدان آمدهاند، این بار مردمی را مانند گذشته در پشتیبانی ندارند. ولذا در زمانیکه مملکت و مردم ایران باید مرزهای روابط خود رابا سایر کشورهای جهان خط کشی نمایند و حکومت پایانی به ماجراجوئیهای خود بدهد و به خیل کشورهای جهان که در راستای همزیستی مسالمت آمیزی در جهان گام بر میدارند باز گردد، هیچ رهبری مورد اعتماد مردم و مورد پشتیبانی مردم و خیرخواه برای کشور در این میانه وجود ندارد. چه تنها با پشتیبانی مردم که زائیده اعتماد ایشان به حکومت است میتوان طرف معامله شایستهای را در رأس امور برجای نهاد. با ایجاد اینگونه روابط دوستانه و سالم است که میتوان از منافع ملّی ایران در جهان دفاع نمود. اینکه ابر قدرتها دنبال تحکیم منافع خود در جهان هستند، موضوع تازهای نیست. ولی با رفتار ماجراجویانه و دن کیشوت وار، همانند صدام، در صحنه جهانی عرض اندام نمودن، نمیتوان جلوی هجوم کشورهائی که به منافع ایران چشم دوختهاند را گرفت. افسوس که این خیل بی فرهنگ که احمدی نژاد بهترین معرف واقعی ایشان است، تنها دنبال حفظ حکومت و منافع مادّی خویشاند. نه چشمهایشان اوضاع در هم ریخته و بحرانی ممکت را میخواهد ببیند و نه گوشهایشان اعتراضات کشورهای مسؤل جهان را میشنود.
سی سال گذشت و گروهی بی فرهنگ و متظاهر به مذهب بر جای ماندند ولی بحران ادامه دار حاضر در جامعه ایران نماینده شکست ایشان در تسلط کامل برحکومت و اطمینان به ماندگاری رژیم است. دست اندرکاران حکومت و جناحهای مختلف رژیم، که دعوای اصلیشان بر سر آنست که چه شخصی و گروهی از ایشان بر مسند فرمانروائی بنشیند، سالهاست که در تجربه دریافتهاند که هرگز نگذارند اختلافات داخلی ایشان به از میان رفتن جمهوری اسلامی منجر گردد. حتی افرادی از ایشان چون محمد خاتمی که با حرارت دنبال قانع کردن سایر شرکاء برای تغییراتی در سیاستهای حکومتی برای حفظ رژیم میروند، به قیمت از میان رفتن سیاسی و اجتماعی خود نیز، وارد دعوای مرگ و زندگی برای "اصلاحات" واقعی نمیشوند.
"آزادیخواهان" و دگراندیشان در تجربه تا کنون آموختهاند که تغییرات "اصلاح طلبانه" در درون این سیستم به دقت و به درستی معنی بهم پاشیدن سیستم را دارد. و صاحبان قدرت و سهمبران عمده غارت ثروت ملی از بهم پاشیدن این سیستم پرنعمت باتمام قوا جلو خواهند گرفت. سیستمی که با حضور ولایت فقیه همه را در قیمومیت و اسارت گروهی قدرت طلب و سودجو گرفتار آورده. لذا "آزادیخواهان" دلیلی ندارد که چشم بسته و در عمل دهان بسته، دنبال بازیهای گروههائی بروند که در دلشان هرگز تصور از بهم پاشیدن این سیستم دیکتاتوری مذهبی راهی ندارد. "آزادیخواهان" خیال آشتی با گرگ را هرگز و به هیچ افسون و بهانهای از سوی شیفتگان "جمهوری اسلامی" به سر راه نخواهند گرفت.
ممکن است سالهای دیگری مجبور باشیم تا صبر کنیم تا ورشکستگی این سیستم رسمآ اعلام شود ولی خود را در خدمت یک گروه بیفرهنگ و غارتگر ثروتهای ملّی قرار دادن تنها به اعتبار این گروه مرتجع و ضد آزادی تمام خواهد شد تا حصول نفعی برای مردم. باید کوشید و از فرصتها سود جست تا گروههای آزادیخواه در کنار هم راههای نزدیک شدن به یکدیگر و در یک صف قرار گرفتن و همکاری بایکدیگر و در یک صف مبارزه کردن را یاد گیرند و در آگاهی دادن به مردم هر چه بیشتر کوشا باشند. و تا بتوان با استفاده از نیروی جاودانی مردم و در خدمت گرفتن تمام راههای دمکراتیک بینالمللی و در پشتیبانی خود قرار دادن مردم دمکرات و صلح جوی جهان، براین سیستم مافیائی و ضد مردمی فائق آمد.
محسن قائم مقام- نیویورک
۲۲ فوریه ۲۰۰۹
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
-----------------
[۱]- تعریف از روزا لوکزمبورگ- زن انقلابی قرن نوزدهم.
[۲]- تنها اعلامیه ایکه در تهران توسط دانشجویان وابسته به جبهه ملی، که به علت دستگیری رهبران در نوعی بیخبری بودند، توزیع شد. اعلامیهای بود که سازمان جبهه ملی ایزان در اروپا در آنزمان در پشتیبانی از شورش ۱۵ خرداد بیرون داده بود.
[۳] - سه ماده باینقرار است: ماده اول اینکه سلطنت کنونی به سبب تجاوز به قانون اساسی...فاقد پایگاه قانونی و شرعی است؛ ماده دوم اینکه تا وقتی سلطنت استبدادی کنونی باقی است جنبش ملی و اسلامی ایران حاضر به شرکت در هیچ ترکیب حکومتی نخواهد بود.؛ ماده سوم اینکه نظام مملکت ایران باید با مراجعه به آراء عمومی معلوم بشود. – نقل از کتاب"امیدها و نا امیدیها" خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی.ص ۲۹۷ [۴] - "امیدها و نا امیدیها" خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی.ص ۳۰۰ – در این صفحات جریان تشرف به حضور خمینی با جرئیات بیان شده است.
[۵] - در مقاله طرفدارانش میخواندم که گویا دکتر سنجابی که در همان زمان ریاست دانشکده حقوق را داشته موجب کار بوده است. به تصادف با دو سه نفر از دانشجویان حقوق در همان زمان که امروز بازنشستهاند در این باره صحبت کردم و متفقآ به من گفتند که اینطور نبوده است. چه در آنزمان بختیار بسیار جوان بود و کاندیدای دیگر، هم دکترای حقوق داشت و نیز سابقه ده سال مقام قضاوت،که دلیل بردن مقام دانشیاری برایش گردید.
[۶] - "چه بد اقبالند روشنفکران مرئی و نامرئی ی ایران!"- دکتر محمد علی مهرآسا
[۷] - مصاحبه سعید بشیرتاش- ابراهیم نبوی پیرامون وقایع انقلاب: سی سال در چنین روزی
[۸] - The Politics of Brokenhearted: On Holding of the Tensions of Democracy by Parker J. palmer
[۹] - مهندس بازرگان اصرار داشت که امضاهای دیگری هم از دوستان او در ذیل نامه باشد ولی سه امضاکننده دیگر به جز امضای دکتر سحابی و حسن نزیه، قرار دادن امضای سایر پیشنهاد شدگانرا در سطح امضا در زیر چنین نامهای نمیدانستند و لذا مهندس بازرگان نامه را امضا نکرد و ایشانهم از مقدم مراغهای خواستند که امضایش را بردارد که تنها همان سه نفر امضاکننده باقی بمانند.- نقل از خاطرات دکترسنجابی و مقدم مراغه ای.
[۱۰] - بخشی از شعر زیبای دکتر مهدی حمیدی شیرازی: "کوس رسوائی من گوش فلک را کر کرد/ای فلک مرتبه فریاد ز گوش کر تو!"