iran-emrooz.net | Sun, 04.01.2009, 21:57
ایران داخل تلویزیون
سحر دلیجانی
يکی از نمادهایی که انزوای مهاجران ايرانی سخت کوش، پيرو قانون ولی بی اعتماد را بر پهنه ی گسترده ی امريکا نمايان می کند، تلويزيون های ماهواره دار ايرانی است. در هر اتاق نشمين، برنامه های ايرانی انوار بی انتهايشان را بر چهره ی تماشاچی ها پرتاب می کنند و اين انوار و تصاوير کمک می کنند تا آنان درغربت به خويش و زندگی خويش، احساس نزديکی بيشتری کنند.
اين کانالهای تلويزيونی دارای انواع و اقسام برنامه های مختلف هستند، سريال تلويزيونی، موزيک ويدئو، اخبار، فيلم، و غيره. ولی به نظر می رسد آنچه که بيش از هر برنامه ی ديگری موفق به بلعيدن زمان پخش است ميزگردی است يک نفره که شباهت بسياری به برنامه های اخبار سالهای ۱۹۵۰ دارد: يک ميز بلند، يک بلندگوی پنهان شده در لباس گوينده و يا با افتخارقرار گرفته در برابرش، زمينه ای يک رنگ و يک نواخت. مجری برنامه که تنها است و انگار با دوربين مقابلش به گفتگونشسته، آينده ی ايران را با چاقوی کندی کالبدشکافی می کند. در طول برنامه، دوربين فيلمبرداری بدون کوچکترين حرکتی، نه زومی به جلو و يا به عقب، و يا حتی تغيير زاویه ای (گويی فيلمبردار پشت دوربين خوابش برده باشد) به کار خود ادامه می دهد. دوربين برجای يخ زده، و بسان چشمان تو خالی جسدی که بر خدای خود خيره شده، مجری برنامه هرگز از روی تماشاچی چشم برنمی دارد.
در پائين صفحه، شماره ی تلفن برنامه، پیوسته در حال چشمک زدن است. آن دسته از تماشاچی ها که ميل به گفتگو دارند می توانند به اين شماره زنگ زده و عقيده شان را بيان کنند، و يا از خوبی های برنامه و مجری تعريف و تمجيد کنند و يا خشم و نارضايتی خود را تخليه کنند. برخی اوقات، بعضی از تماشاچی ها با فريادهايی غضب ناک مجری برنامه را به باد ناسزا می گيرند و اين خشم می تواند هزاران دليل داشته باشد: يا مجری رژيم کنونی را اغماض کرده و يا رژيم را محکوم، يا شاه را مقصر شناخته و يا شاه را تمجيد کرده، يا از امريکا انتقاد کرده و يا امريکا را ستايش، يا از برخی ها خواسته که پوزش بخواهند و از بعضی ها که فراموش کنند، و يا به سادگی خواسته که بی طرف بماند.
ذهن خستگی ناپذير و بی اعتماد ايرانی برای کشف توطئه ای جديد هر دم در حال کند و کاو است، توطئه ای بر عليه ما، آينده ی ما، حال ما و گذشته ی ما. کوچکترين نشانه ای از يک دسيسه، حتی اگر غير عمدی، حتی اگر بی ربط، حتی اگر کاملاً بديهی، قادر است به راحتی در ما آنچنان خشم، برآشفتگی و احساس يأس آميزی بر انگيزد که گويی تمام دنيا بر عليه ما توطئه کرده باشند. ما مردمی هستيم که هنوز با گذشته مان کنار نيامده ايم و حالمان نيز مابين بی اعتمادی و بدبينی نسبت به غرب و بيزاری و يأس نسبت به رژيم کنونی گير افتاده است. در طول سی سال اخير در برزخی معلق زندگی کرده ايم و به خصوص ما، نسل جوان مهاجر ايرانی، به غير از بر سريکديگر فرياد زدن به خاطر گفتن سخنی اشتباه و يا انجام عملی اشتباه، چيز ديگری نديده و نشناخته ايم. برای ما گذشته و آينده ی ايران در هزار توی حوادث گم شده است. و وطن همواره نفس می کشد و ما هزاران فرسنگ دور از سرزمين فرش و خاطره و خاک در خشم و يأسمان پيچ و تاب مي خوريم.
تلويزيون ايرانی به مهاجران ايرانی اجازه داده است تا قلمروی مجازی برای خود به وجود آورند که وطن به نظر نزديکتر از پيش می آيد و آن احساس سرازير شدن در دهان مکنده ی کشور غريب و بزرگی که حداکثرشان ميل از آن خود دانستنش را ندارند، مانند قبل به آنان دست نمی دهد. ايرانيان، در دلبستگی آهنين، ليک مبهم خود به سرزمينی که پشت سر گذاشته اند با قاطعيت تأکيد می کنند که روزی که رژيم عوض شود بدون ترديد به ايران بازخواهند گشت. و صبورانه عيد پس از عيد انتظار می کشند، کودکانشان را می بينند که بزرگ شده و به دنبال زندگی خود رفته اند تا آنجا که بتدریج فراموش می کنند به انتظار چه نشسته اند. تنها احساس گنگ انتظار می ماند که با عزمی راسخ بدان چنگ می زنند چراکه به آنان حسی ملايم از اميد و پايداری می دهد. تغيير رژيم برای ايرانيهای خود تبعيد کرده بسان سرابی مبهم و شيرين است.
خانواده ها برای شام دور هم جمع می شوند. تلويزيون ايرانی طبق معمول روشن است. يکی از معدود
فيلم هايی که در طول سال های ۱۹۵۰ در ايران ساخته شده را تماشا می کنند و همراه با هنرپيشه های محبوبشان که يا از سرغم و يا مانند طاووسها برای به وسوسه انگيختن معشوق خود آواز سر می دهند، زمزمه می کنند. آنان همراه با اين هنرپيشه های موميايی شده در داخل جعبه ی جادويی تلويزيون که زمان را متوقف کرده، با جهشی بزرگ به گذشته باز می گردند. و نه فقط با فيلمهای قديمی، که بيشتر و بيشتر مهاجران ايرانی دلبسته ی سريال های تلويزيونی توليد شده در ايران می شوند و شايد اين يکی از طنزهای زمان ماست که ايرانيهای داخل ايران برنامه های توليد شده در امريکا را تماشا می کنند و ايرانيهای خارج از ايران برنامه های توليد شده در ايران را. بدينگونه مهاجران ايرانی سعی می کنند زخم باز غربت را مرهم گذارند. برای آنان اين خانه و وطن است: ايران داخل تلويزيون!
تلويزيون ايرانی وجود دارد تا ايرانيان وضعيت خود را به عنوان يک مهاجر فراموش کنند و درقلمروی يک ايران مجازی با خيال راحت زندگی کنند. آنان عمل مهاجرت را بخشی مصنوعی از زندگی خود حساب
می کنند و ترجيح می دهند که فراموشش کنند. بدين ترتيب پشت سپر تلويزيون هايشان پنهان می شوند تا واقعيت متزلزل دنیای مجازی خود را باور کنند. ايرانيان هنوز با وضعيت جدیدشان به عنوان مهاجر کنار نيامده اند. در لباس نوشان احساس بدقوارگی می کنند. کلمه ی "مهاجرت" بسان توده ای از دود سياه، ناملموس، ناشناس، و تهديد آميز بالای سرشان شناور است، دود سياهی که خفه شان خواهد کرد و روحشان را از تن برون خواهد کشيد. پس بر گوشت و پوست خاطرات خود چنگ می زنند و در خويشتن عقب نشينی
می کنند، مخفی می شوند.
آنان می گويند که نمی خواهند هويت خود را از دست بدهند. نمی خواهند که فرزندانشان هويت خود را از دست بدهند. شايد فرزندانشان ترجيح می دهند برنامه های تلويزيونی امريکايی را تماشا کنند ولی پدرو مادرانشان مقاومت می کنند. می گويند که در آن کانالهای امريکايی به غير از سکس، خشونت، سينه های بيرون افتاده و شلوارهای پايين افتاده، چه چيز ديگری هست؟! غافل از اينکه دخترانشان تا پايشان را از خانه بيرون گذاشته، بلوز يقه دار پوشيده را از روی بلوز يقه باز بيرون می آورند و پسرانشان تا به مدرسه رسيده و از چشمان پر قضاوت پدر و مادر خود دور شده، شلوارهای خود را از کمر شل می کنند. هويت نسل دوم مهاجران ايرانی: جامه ی مبدل پوشاندن روان گسیخته به اصول اخلاقی، بيرون و داخل خانه.
شايد برخی از ايرانيان هنوز مصالح معمول در بازار مهاجرت را کاملاً درک نکرده اند، که چيزی می دهی و چيزی می گيری. آنان می ترسند، گويی که هويتشان را به حراج گذاشته باشند. روسياهی و ننگ! حتی از فکرش بر خود می لرزند. و بدين ترتيب گاهی اوقات، هنگامی که مواظب نيستند، کلمه ای از دهانشان به بيرون می لغزد، کلمه ای که از گذشته ی آنان ناگهان و بی خبر سر بلند می کند؛ آنان امريکايی ها را به اشتباه "خارجی" صدا می کنند. اين کلمه ايست که با خود از ايران به اين سوی اقيانوس ها آورده اند، کلمه ای که انسان را به ياد آن زمان می اندازد که انگليس ها و امريکايی ها به طور مستقيم و غير مستقيم کشور را اداره می کردند. کلمه ای که برای مشخص کردن غربی ها(آنان که از ماورای مرزها آمده بودند، با چشمان آبی و موی طلائی) استفاده می شد. ایرانیان قصد خاصی از امريکايی ها را "خارجی" صداکردن ندارند. اين فقط چرخش تاريخ است که هنوز بدان عادت نکرده اند. ما ايرانيان هنوزکاملاً آنچه را که برایمان رخ داده را هضم نکرده ايم که اکنون مائيم که "خارجی" هستيم. پس تلويزيونهايمان با صدايی سرسام آور صداهای مردد و خفه شده مان را زير سيل پرخروش خود غرق می کند.