ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 24.12.2008, 23:56
اتهام رابطه با روسیه، انگلستان و صهیونیزم

نادر سعیدی
استاد جامعه شناسی دانشگاه کارلتون، مینه سوتا

قسمت اول: ترفند «دیگرپردازی»‏

قسمت دوم: اتهام جاسوس بودن بهائی
‏ ‏
اکنون که سخافت اتهامات بهائی ستیزان روشن گردید به مهمترین شکلهای این اتهامات از طریق ‏یا افترابندی و یا تحریف نوشته های بهائی اشاره میکنم و آنها را بگونه ای مختصر بررسی می ‏کنم:‏

اول: اتهام مبنی بر یادداشتهای دالغورکی سفیر روسیه ‏

بر طبق این اتهام مشهور باب و بهاءالله ساخته‏ روس‏ها معرفی می‏گردد. برای اثبات این مدعا ‏کتابی به نام «خاطرات سیاسی کینیاز دالغورکی» در سال ۱۹۴۳ در مشهد چاپ می‏شود و اندکی ‏پس از آن چاپ دیگری در همان سال صورت می‏گیرد. بر طبق این نوشته که متأسفانه در فرهنگ ‏ایران بسیار اثر می‏گذارد و کتابی مستند تلقی می‏شود و هنوز هم در بسیاری از نوشته‏ها و بحث‏ها ‏در مورد این مسئله به آن استدلال می‏شود، کینیاز دالغورکی که در فاصله‏ زمانها ی ۱۸۴۵ تا ‏‏۱۸۵۴ سفیر روسیه در ایران بوده است، ظاهراً این یادداشت‏ها را به رشته‏ تحریر در می‏آورد و ‏بیان می‏کند که به ایران می‏آید و مسلمان می‏شود و به آموزش علوم اسلامی می‏پردازد و درجرگه‏ ‏علما وارد می‏شود و در این مدت با بهاءالله ملاقات می‏کند و بعداً به عنوان یکی از علما به کربلا ‏می‏رود و در آنجا باب را پیدا می‏کند که در آن موقع در کربلا بود و او را می‏فریبد و کاری می‏کند ‏که باب ادعای مهدویت کند. بر اساس این قصه‏ عجیب خیالی، از آن پس هرچه در این زمینه انجام ‏می‏یابد، بر اثر اعمال کینیاز دالغورکی و روسیه صورت می‏گیرد و همه‏ آثار بهاءالله نوشته‏ کینیاز ‏دالغورکی است. این افسانه تا به آنجا می‏رود که می‏گوید، دالغورکی برای ساختن خانه ای جهت ‏اقامت بهاءالله در عکا، در زمانی که ایشان در آنجا سکونت داشت پول می‏دهد. ‏

سخافت این نظریه و جعلی بودن این یادداشت بر همه‏ کسانی که کوچکترین تحقیقی کرده‏اند، ‏آشکار و روشن است. اولین مطلبی که خواننده را به تعجب می‏اندازد، این است که بر طبق این ‏نوشته، باید فرض نمود که همه‏ مردم ایران و همه‏ علما، افرادی بسیار جاهل باید باشند که ادعای ‏یک شخص روسی را که تظاهر به اسلام می‏کند و خود را مسلمان معرفی می‏کند، از تهران به ‏کربلا می‏رود و با علما و گروه‏های مختلف، در مدارس مختلف زندگی می‏کند و بعد از مدت ‏کوتاهی سفیر می‏شود و به عنوان سفیر روس در ایران کار می‏کند، بپذیرند، بدون آن که تشخیص ‏دهند، که این شخص روسی است و یا آنکه آقای سفیر قبلاً در میان طلاب و علماء بوده است. اما ‏نوشته‏ اولی که در سال ۱۹۴۳ در مشهد به طبع رسید، آن قدر غلط‏های عجیب و غریب داشت که ‏با وقایع مختلف بدیهی تاریخ کاملاً متناقض بود، به طوری که مجبور شدند، تغییرات فاحشی در آن ‏به عمل آورده، پس از مدت کوتاهی بار دیگر دست به چاپ آن زدند. با این حال چاپ دوم نیز ‏غلط‏های بسیاری دارد. به عنوان مثال در چاپ اول نگاشته شده که کینیاز دالغورکی برای ساختن ‏خانه ای که بهاءالله در عکا در آن اقامت داشتند، پول داده است. اما جالب است که کینیاز ‏دالغورکی یک سال قبل از تبعید بهاءالله به عکا فوت می‏کند. سال فوت او ۱۸۶۷ است، بنابراین ‏اصلاً امکان ندارد که این کار انجام شده باشد. از این جهت است که نویسندگانی که آن را جعل ‏کردند و متوجه شدند که مرتکب غلط‏های فاحشی در آن شده‏اند – مانند اشتباهی که ذکر شد – ‏سعی نموده اند، در چاپ دوم تصحیحاتی در آن انجام دهند. در این بحث وارد جزئیات و اشتباهات ‏بزرگ دیگر تاریخی نمی‏شوم و به مهمترین مسئله می‏پردازم. ‏

بر طبق نوشته‏ی این کتاب، کنیاز دالغورکی در زمآنها ی مشخصی خودش را به عنوان یک عالم ‏و مسلمان جلوه داده و در طهران و کربلا زندگی کرده و به فریفتن بهاءالله و باب اقدام می‏کند. اما ‏زندگی کینیاز دالغورکی کاملاً مشخص است. این شخص نه تنها سفیر روسیه در ایران بود، بلکه ‏از خانواده‏ای بسیار معروف در روسیه بوده است. کتاب‏های متعدد تاریخی و دائرة المعارف‏های ‏روسی و غیره در مورد او نوشته‏اند و از این جهت تاریخ زندگی او در دست است. در آن ‏سال‏هایی که دالغورکی بر طبق کتاب جعلی «خاطرات سیاسی کینیاز دالغورکی» در تهران و در ‏کربلا زندگی کرده و خودش را به عنوان مسلمان جا زده و به صورت یک عالم، لباس روحانیت ‏در برکرده و مشغول فریفتن باب و بهاءالله شده است، بر طبق تاریخ‏هایی که در کتب معتبر در ‏ارتباط با کینیاز دالغورکی در فرانسه و روس نوشته شده، سفیر روسیه در لاهه، ایتالیا و استانبول ‏بوده است! ‏

دالغورکی بین ۱۸۳۲ تا ۱۸۳۷ در لاهه زندگی می‏کند. در فاصله‏ی سال‏های ۱۸۳۷ تا ۱۸۴۲ در ‏ایتالیا به سر می‏برد و پست سیاسی خود را در آنجا داراست. در سال‏های ۱۸۴۲ تا ۱۸۴۵ در ‏استانبول زندگی می‏کند و البته پس از آن است که به تهران می‏آید و در فاصله‏ی سال‏های ۱۸۴۵ تا ‏‏۱۸۵۴ سفیر روسیه در ایران میشود. بنابراین تمام قصه‏های خیالی که در اینجا ذکر شده است، ‏یعنی دورانی که ایشان بر طبق این خاطرات سیاسی در کربلا یا در تهران هستند، ایشان در واقع ‏در ایتالیا و هلند و استانبول بوده‏ و مقامات عمده‏ سیاسی داشته‏ و مشغول فعالیت‏های سیاسی بوده‏ ‏است. ‏

بنابراین تمام جعلیاتی که در این خاطرات سیاسی کینیاز دالغورکی مطرح شده است، جز دروغ ‏هیچ بیش نیست. این مطلب را تمام نویسندگان محقق و دانشمندان ایرانی مدت‏ها قبل فهمیده و در ‏مقالات متعددی نوشته‏اند. از جمله کسروی است. کسروی با وجود ان که نسبت به دیانت بهائی ‏دشمنی داشته است و خود یک ردیه علیه ان نوشته، اما در همان کتاب و همچنین در مقالات متعدد ‏دیگری از این یادداشت‏ها (خاطرات سیاسی کینیاز دالغورکی) سخن به میان آورده است و می‏گوید ‏که می‏داند چه کسی آن را جعل کرده است. ‏

علاوه بر کسروی بسیاری از نویسندگان دیگر نیز در ارتباط با این مسئله تحقیق کرده‏اند و همگی ‏نوشته‏اند که این نوشته‏ها جعلی و باطل است. به عنوان مثال آقای مجتبی مینوی، استاد دانشکده‏ ‏الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران، در مجله‏ی راهنمای کتاب، سال ششم، شماره‏ یک و دو، ‏فروردین و اردیبهشت سال ۱۳۴۲، در صفحه‏ ۲۲ می‏نویسد: «یقین کرده‏ام که این یادداشت‏های ‏منسوب به دالغورکی مجعول است». ایشان در آن مقاله، پس از شمارش اغلاط تاریخی و ‏تناقضات درونی و امتناع منطقِی درستی این یادداشت‏ها می‏نویسد: «از روی همین مطالب خلاف ‏واقع و اغلاط تاریخی که در این یادداشت‏هایی که منسوب به دالغورکی موجود است، می‏توان ‏حکم کرد که تمام آنها مجعول است و این جعل هم باید در ایران شده باشد.»‏

عباس اقبال آشتیانی، استاد تاریخ دانشکده‏ ادبیات دانشگاه تهران، در مجله‏ی یادگار، سال پنجم، ‏شماره‏ی ۸ و ۹، فروردین و اردیبهشت ۱۳۲۸ شمسی، در صفحه‏ ۱۴۸ چنین نوشته است: «در ‏باب داستان کینیاز دالغورکی حقیقت مطلب این است که آن به کلی ساختگی و کار بعضی از ‏شیادان است. علاوه براین که وجود چنین سندی را تا این اواخر احدی متعرض نشده بود، آن ‏حاوی اغلاط تاریخی مضحکی است که همه‏ء آنها صحت آن را به کلی مورد تردید قرار ‏می‏دهد.»‏

خنده داراین است که خاطرات سیاسی کینیاز دالغورکی همواره فقط به زبان فارسی به چاپ ‏رسیده ولی هرگز اصل روسی آن دیده نشده، نه کسی آن را نشان داده و نه درکتابخانه ای در ‏روسیه یا جای دیگر دنیا مطرح شده است. این است که مطلبی است به کلی ساختگی و یک نوع ‏جعلی است که در کمال ساده لوحی انجام شده و این سؤال را پیش می‏آورد که: چگونه چنین کار ‏غیر اخلاقی، چنین جعل غیر انسانی، می‏تواند توسط بسیاری از نویسندگان، کسانی که در مورد ‏آئین بهائی اظهار نظر می‏کنند و خود را متخصص می‏دانند، همواره به عنوان سندی راستین و ‏دلیلی قاطع جهت اثبات ادعای سیاسی بودن آئین بهائی به کار برده شود و دلیلی بر آن باشد که ‏دیانت بهائی ساخته‏ء استعمار است؟ ‏

دوم: اتهام بر اساس اعطای لقب سِر به عبدالبها

بهائی ستیزان براین واقعیت تکیه می کنند که انگلیسیها به عبدالبها لقب سِر دادند. مرتجعان بهائی ‏ستیز بلافاصله پس از گفتن این نکته بشکلی طوطی وار اضافه میکنند "می دانیم که انگلیس این ‏لقب را تنها به کسانی می دهد که برای سیاست انگلیس خدمت عمده کرده اند پس عبدالبها جاسوس ‏انگلستان بود". جالب اینجاست که باز هیچیک از این افراد با کلیشه های کلی باف خود بما نمی ‏گویند که چه فعالیت جاسوسی توسط عبدالبها سر زد که این اتهام معنا بیابد بلکه باز دست به ‏استنتاج خیالی می زنند. اما واقعیت درست عکس این کلی گویی های ساده لوحانه است. اول آنکه ‏می دانیم که عبدالبها چه کرد که چنین لقبی به او داده شد. دوم اینکه دهها بار انگلستان این لقب را ‏به کسانی داده است که نه تنها جاسوس نبوده اند بلکه مبارزان راستین عدالت و آزادی بوده اند. ‏سوم اینکه اگر عبدالبها جاسوس انگلیسی می بود باید هرگز دولت انگلستان چنین لقبی به مامورش ‏ندهد تا سوء ظن در مورد جاسوسش بوجود نیاید و بتواند اسان جاسوسی کند. چهارم انکه ‏اگردرستی این منطق واژگون و کلی باف را دنبال کنیم اسان می شود ثابت نمود که نه تنها همه ‏علما و مشروطه خواهان یک قرن گذشته بلکه همه سران فعلی کشورمان ماموران استعمار فرانسه ‏و انگلیس و صدام حسین و امریکا بوده و هستند. بگذارید به اختصار این چهار نکته را روشن ‏کنم. ‏

اینکه چرا انگلستان به عبدالبها لقب سِر داد معلوم است. در بحبوحه جنگ جهانی اول عبدالبها به ‏همه بهائیان ساکن در فلسطین (بسیاری بهائیان بدستور علمای اسلامی و دو دولت اسلامی قاجار و ‏عثمانی به فلسطین تبعید شده بودند) دستورداد که به کشاورزی در سطح وسیع مشغول شوند. در ‏نتیجه هنگامی که قحط سالی و کمبود غذا زندگی ساکنان عکا را تهدید می کرد عبدالبها دستور داد ‏که با جیره بندی غذا به مردم عکا آذوقه داده شود. به پاس این امر بود که دولت فاتح یعنی انگلیس ‏به عبدالبها چنین لقبی داد. البته اینکه مسلمانان عکا از گرسنگی و طاعون تلف نشدند به شکلی ‏غیر مستقیم به ایجاد نظم هم کمک می کرد و در نتیجه می توان گفت که این کار با منافع انگلیسیها ‏هم می خواند. ولی این به ان معنی نیست که عبدالبها کاری غیر انسانی کرد. نجات دادن جان ‏مسلمانان کاری غیر انسانی و یا ضد اسلامی و یا ضد ایرانی و یا ضد فلسطینی نبود. اعتراض ‏مرتجعان به این معناست که عبدالبها جاسوس است چون کودکان و زنان و مردان مسلمان عکا را ‏از مرگ نجات داد! اگر جاسوسی این است همه بهائیان و همه بشر دوستان و همه پیامبران هم ‏جاسوس بوده و هستند.‏

اما جمله کلیشه ای مرتجعان واقعا شاهکاری است. این افراد فکر می کنند که چون انگلیس و ‏امریکا و فرانسه دست به استعمار زدند در ان صورت هر چه که کردند و می کنند انعکاسی از ‏سیاست استعماری آنها ست. البته بسیاری از کارهایشان همینطور هم هست ولی در بسیاری موارد ‏این کشورها بر اساس شعارهای برابری و آزادیشان مجبورند که بر اساس منافع انسانی هم رفتار ‏نمایند تا هژمونی آنها نه تنها قهر امیز بلکه مشروع نیز تلقی شود. هر مورخ و جامعه شناسی ‏بخوبی از این مطلب باخبر است. اعطای جوایز گوناگون در بسیاری موارد بخاطر این هدف ‏مشروعیت عملی می گردد. بعنوان مثال درست است که انگلیسیها به عبدالها لقب سر دادند ولی به ‏نلسون مندلا و اقبال لاهوری یا بیل گیتز و یا دهها هنرمند و مخترع هم این لقب را دادند. حال ‏همانقدر که نلسون مندلا با مبارزه اش علیه آپارتاید و نژادپرستی و رهایی سیاهان جاسوس انگلیس ‏می بود و یا اقبال لاهوری فیلسوف و شاعر پاکستانی که به آزادی پاکستان و احیای اسلامی تعهد ‏داشت جاسوس بود عبدالبها هم جاسوس بود. یا آنکه باید گفت که هر کس که از نظر ادبی و هنری ‏و علمی امتیازی می یابد و در نتیجه به دریافت این لقب نائل می شود کاری کرده است که ضد ‏منافع مردم کشور خودش می باشد. در واقع استراتژی این نوع جوایز این است که با دادن این ‏نشان به برخی افراد انسان دوست و خادم بشر دولت انگلستان چنین وانمود کند که همواره حافظ ‏منافع عمومی است و طرفدار مظلومان است. شاید هم بخاطر اینکه مردم عکا و حیفا چه مسلمان ‏چه مسیحی و چه یهودی شیفته عبدالبها بودند انگلیس می خواست با تجلیل ایشان مردم را به خود ‏نزدیک کند. اما عبدالبها بر اساس فلسفه خود با آنکه از دریافت چنین نشانی اکراه داشت اما برای ‏حفظ صلح و احترام به دیگران ان را رد ننمود ولی هرگز نه ان را بکار برد و نه در مورد ان ‏سخن گفت چراکه هدف او احیای عالم بود و خدمت به وحدت عالم انسانی. ‏

اما در واقع نه تنها دادن این لقب به عبدالبها بیانگر جاسوس بودن عبدالبها نیست بلکه بالعکس خود ‏این واقعیت ثابت می کند که دولت انگلستان عبدالبها را جاسوس خود نمی دانسته است. اگر ‏عبدالبها جاسوس بود و اگر کسانی که این لقب را به او می دادند بخاطر جاسوسی او را ارج می ‏نهادند در ان صورت باید نشان سر را به هرکس غیر از عبدالبها می دادند. علتش این است که ‏ایشان با فرهنگ توطئه گرای منطقه اشنا بودند و باید همه کار می کردند که جاسوسشان مخفی ‏بماند و در ظاهر توسط دولت انگلستان مورد قدردانی نگردد. یعنی خود اتهام ثابت کننده نادرستی ‏ان است.‏

اما اگر بخواهیم بر طبق این گونه استنتاجات خیالی تاریخ پردازی کنیم باید همه کس را به نوعی ‏جاسوس بشماریم. بعنوان مثال انقلاب ایران بدون اینکه دولت عراق و دولت "استعماری ‏صهیونیسی" فرانسه که بزرگترین حامی نظامی اسرائیل در چند دهه تاسیس اسرائیل بود به رهبر ‏انقلاب اجازه اقامت و فعالیت سیاسی بدهند و نیز بدون اخبار بی بی سی انگلیسی امکان نداشت. ‏حال باید پرسید که ایا می شود رهبر انقلاب را متهم به جاسوسی و صهیونیزم کرد؟ این نوع ‏تاریخ پردازی و توطئه گرایی را می توان در مورد هرکس و هر چیز بکار برد. اتهام جاسوسی ‏موقعی درست است که دلایل عینی در اثبات ان آقامه شود و نه استنتاجهای قیاسی قرون وسطایی ‏بر اساس تخیل آکنده از نفرت و غرض. آنچه که آئین بهائی را مستثنی می سازد زمینه تعصبات ‏ناخودآگاه ارتجاعی علیه ان در فرهنگ ماست و در نتیجه هر اتهام توطئه ای هر قدر هم که بی ‏اساس باشد به آسانی در فرهنگ ما مورد قبول قرار می گیرد. ‏

سوم: اتهام شهبازی بر اساس ارتباط مجعول با یهودیان اقاسی و ساسون


چند سال قبل روزنامهء جام جم‎ ‎‏ در ۴ شماره به درج مقاله ای تحت عنوان "جستارهائی از تاریخ ‏بهائی گری در ایران" نوشتهء عبدالله شهبازی پرداخت. این مقاله، سرتاسر دروغ و افتراء علیه نه ‏تنها بهائیان بلکه همهء دیگر اقلیتهای مذهبی ایران از جمله زرتشتیان و یهودیان است که همگی را ‏بعنوان عمّال و جاسوسان انگلستان قلمداد مینماید. تاریخی که شهبازی می بافد از سه رشته تنیده ‏شده است. اول آنکه میرزا آقاسی را جاسوس یهودیان و در نتیجه انگلیسیها می داند که به گسترش ‏آئین باب پرداخت و به این جهت می گوید که باب از او به ستایش یاد کرد. دوم آنکه یهودیان ‏مشهد در سال 1839 بی آنکه کوچکترین فشاری بر آنها باشد داوطلبانه و دسته جمعی مسلمان ‏شدند تا آنکه در اسلام جاسوسی نمایند. این افراد بعدا اولین مومنان خراسانی به آئین باب می ‏گردند و عامل اصلی برای گسترش آن می شوند. سوم آنکه در زمانی که باب نوجوان در بوشهر ‏در تجارتخانه دائیشان کار می کند تاجرانی یهودی مخصوصا دیوید ساسون یهودی از بمبئی به ‏تجارت با جاهای گوناگون از جمله بوشهر می پردازند واین امر ثابت می کند که باب ساخته دست ‏ساسون است! ‏

در اینجا به ذکر فهرست وار برخی از غلطهای عمده نوشته شهبازی بسنده می کنم. ‏

شهبازی می گوید: نقش شبکهء زرسالاران یهودی و شرکا و کارگزاران‎ ‎ایشان در گسترش بابی ‏گری و بهائی گری را از دو طریق میتوان پیگیری کرد‎: ‎‏ اوّل‏‎ ‎حرکتهای سنجیده و برنامه ریزی ‏شدهء برخی از دولتمردان قجر بویژه حاج میرزا آقاسی‎ ‎صدر اعظم … که به گسترش بابی گری ‏انجامید... صعود حاج میرزا آقاسی به صدارت (۱۲۶۰‏‎ ‎ق.) مقارن با آغاز دعوت علی محمّد باب ‏است‎. ‎‏ تصحیح: میرزا آقاسی حدود ۹ سال قبل‏‎ ‎از آغاز دعوت باب به صدارت رسید و ظهور باب ‏در سال ۱۲۶۰ هجری قمری یک دهه پس از‏‎ ‎صعود میرزا به مقام صدارت عظمی اتّفاق افتاد‎.
شهبازی به نقل از هما ناطق می‎ ‎گوید: حاج میرزا آقاسی که جای خود داشت. باب از او به ستایش ‏یاد می کند و می نویسد‎ "‎بدیهی است حاجی به حقیقت آگاه است". تصحیح: باب مطلقاً چنین بیانی ‏نگفته است‎. ‎نه تنها این مطلب درست نیست بلکه حقیقت عکس آن هم می باشد. گفته باب این است: ‏‏"یقین‎ ‎است که جناب حاجی به کما هی امر علم نرسانیده." نه تنها هرگز باب از حاج میرزا‎ ‎آقاسی ‏ستایش نکرده است بلکه در اوّلین فصل اولین کتابش (سورة الملک) به او دستور‎ ‎میدهد که خود را ‏از مقام صدارت مخلوع سازد و در خطابش به او وی را اینگونه توصیف می‎ ‎کند: ای کافر بالله و ‏مشرک به آیات او و معرض از حضرت او و مستکبر به باب او ای‏‎ ‎دشمن خدا و دشمن اولیاء او ‏و ای مظهر ابلیس: چه کرده ای گویا که به همهء موجودات از‎ ‎غیب و شهود ظلم روا دآشتی. ‏ننشسته ای مگر بر صدر آتش جهنم و مرزوق نیستی مگر از آتش‎ ‎خسران و نمی خوری مگر از ‏میوه های شجرهء حسبان‎.‎

شهبازی می گوید: دوم گِرَوش‎ ‎وسیع یهودیان به بهائی گری که سبب افزایش کمّی و کیفی این فرقه ‏و گسترش جدید آن در‎ ‎ایران شد… یهودیان مشهد... در سال ۱۸۳۹ میلادی اندکی پس از استقرار ‏کمپانی ساسون در‎ ‎بوشهر و بمبئی و پنج سال پیش از آغاز دعوت علی محمّد باب، به طور دسته ‏جمعی مسلمان‎ ‎شدند بی آنکه هیچ فشاری بر ایشان باشد. تصحیح: واقعیت این است که یهودیان ‏مشهد‎ ‎در سال ۱۸۳۹ داوطلبانه مسلمان نشدند بلکه گروش ظاهری آنها به اسلام به این جهت بود‏‎ ‎که بیش از ۳۰ تن از آنان را در ضوضاء علیه یهودیان مشهد کشتند، اموالشان را مصادره‏‎ ‎کردند، ‏دخترانشان را بزور برده و به کنیزی برخی سران مشهد در آوردند و می خواستند‎ ‎که بقیهء ‏یهودیان را نیز به قتل برسانند که در نتیجه برای نجات جان خود "اسلام‎ ‎آوردند". این واقعه جلوهء ‏منحوسی از ناشکیبائی مذهبی و تجاوز‎ ‎دسته جمعی علیه یهودیان ایرانی می باشد. جزئیات این ‏حادثه توسط نویسندگان و مورخان‎ ‎گوناگون ثبت شده است و بخصوص در اثری که در گفتهء نقل ‏شده از شهبازی بعنوان مأخذ‎ ‎ذکر شده، یعنی تاریخ یهود ایران نوشتهء حبیب لوی، و نیز درمقالات ‏متعدد دائرة‎ ‎المعارف‎ Judaica ‎که مکرراً توسط شهبازی منقول می گردد مورد بحث قرار گرفته ‏است. ‏ ‎ ‎شهبازی به مسخ این حادثه پرداخته، بجای آنکه فرهنگ ناشکیبا و تاراجگر ظالمان را به‏‎ ‎باد انتقاد کشد و نسبت به هموطنان یهودیش که آماج اینگونه تعدی و ظلم بوده اند‎ ‎احساس محبّت و ‏همدلی بیاید، بر یهودیان می تازد و ایشان را دو رو و ریاکار و حقّه‎ ‎باز می خواند چرا که آنها ‏بدون آنکه واقعاً به اسلام ایمان داشته باشند تظاهر به‏‎ ‎اسلام کردند (یعنی تقیه کردند)‏‎ ! ‎

شهبازی می گوید: می دانیم که بابی گری را یک یهودی جدید‎ ‎الاسلام ساکن رشت، به نام میرزا ‏ابراهیم جدید، به سیاهکل وارد کرد. تصحیح‎: ‎اوّلاً این مطلب مربوط به حوالی سال ۱۳۲۷ قمری ‏است و این حادثه حدود ۷۰ سال پس از‏‎ ‎ظهور باب صورت گرفته و اینها همه مربوط به دین ‏بهائی است نه "بابی گری" . کسی که‎ ‎دیانت بهائی را به سیاهکل وارد کرد بهائی مسلمان زاده ای ‏بنام آقاسیّد احمد بود که‎ ‎به سیاهکل رفته در آنجا اقامت گزید و آقاشیخ ضیاءالدین روضه خوان را ‏تبلیغ نمود و‎ ‎وی به امر بهائی ایمان آورد‎.‎

شهبازی می گوید: می دانیم اوّلین کسانی که در‎ ‎خراسان بابی شدند یهودیان جدید الاسلام مشهد ‏بودند... معروفترین ایشان‎ ‎ملاّعبدالخالق یزدی است. تصحیح: در واقع استدلال وی در مورد نقش ‏یهودیان‎ ‎خراسان در پیدایش و گسترش آئین بابی به همین نام یعنی ملاّعبدالخالق یزدی منحصر می‎ ‎گردد. امّا ملاّعبدالخالق یزدی مسلمان زاده بود و این پدر وی بود که از دیانت یهود‎ ‎به اسلام ‏گروید و این اتّفاق بیش از ۵۰ سال قبل از مسلمان شدن دسته جمعی یهودیان‏‎ ‎مشهد در سال ۱۸۳۹ ‏صورت گرفت و این اتفاق هم در مشهد نیافتاد. شهبازی خودش می نویسد‎ ‎که ملاّعبدالخالق از ‏مقربان شیخ احمد احسائی بود و شیخ احمد به مدت ۷ سال در خانهء‎ ‎وی در یزد سکونت داشت. ‏مرگ شیخ احمد احسائی حدود ۱۵ سال قبل از ایمان جدید‏‎ ‎الاسلامهای مشهد صورت گرفته است و ‏واضح است که ملاّعبدالخالق یزدی و ایمان او به‎ ‎آئین باب مطلقاً کوچکترین ارتباطی به توطئهء ‏کمپانی ساسون و جدید الاسلام شدن‎ ‎یهودیان مشهد در سال ۱۸۳۹ نداشته است مگر آنکه کمپانی ‏ساسون ماشین زمان هم در‎ ‎اختیار خود داشته است. مأخذ شهبازی در مورد یهودی الاصل بودن ‏ملاّ عبدالخالق‎ ‎یزدی یک مأخذ تاریخ یهود نیست بلکه یک نوشتهء تاریخ بابی است که به نقطة ‏الکاف‎ ‎مشهور است. اما در همان کتاب نقطة الکاف علاوه بر ملاّعبدالخالق یزدی نام یک نفر‎ ‎یهودی الاصل دیگر که به اسلام گروید نیز مطرح شده است. امّا این شخص سعیدالعلماء‎ ‎عامل ‏اصلی مبارزه ومخالفت با آئین بابی در مازندران و مسئول قتل اکثر رؤسای نهضت‎ ‎بابی در ‏واقعهء حماسی قلعهء شیخ طبرسی بوده است. امّا شهبازی در مورد این مسئله‎ ‎سکوت می کند و ‏خوانندهء او هرگز نخواهد فهمید که مغرض ترین مخالف و معاند آئین باب‎ ‎یک یهودی جدید ‏الاسلام بود. امّا چون این مطلب با نظریهء توطئه اش نمی خواند فقط از‎ ‎عبدالخالق یزدی سخن می ‏گوید‎. ‎‏ امّا مسئله این است که ملاّعبدالخالق یزدی اگرچه‏‎ ‎بابی شد امّا پس از ۴ سال با شنیدن اینکه ‏باب خود را قائم موعود معرفی نمود از‎ ‎دیانت بابی خارج شد و بابیان را کافر دانست و سعی کرد ‏که فرزندش را که در قلعهء شیخ‎ ‎طبرسی شرکت داشت از امر باب خارج نماید که موفق نشد. ‏استدلال شهبازی در مورد نقش‎ ‎یهودیان جدید الاسلام مشهد در پیدایش و گسترش آئین بابی به ‏کسی خلاصه می شود که نه‎ ‎از جدید الاسلامهای مشهد در سال ۱۸۳۹ بود و نه در امر باب باقی ‏ماند بلکه بالعکس به‎ ‎مخالفت آن قیام کرد‎! ‎‏ اما بابیان اوّلیهء خراسان چه کسانی بودند! در پاسخ ‏این‎ ‎سئوال باید گفت که اکثریت قاطع ایشان بطور قطع از‎ ‎شیعیان بودند. اوّلاً اوّلین مؤمن به امر ‏باب ملاّحسین بشرویه ای خراسانی بود که از علمای تشیّع بود. به همین ترتیب چند تن از خویشان ‏نزدیک وی نیز از مؤمنان‎ ‎اوّلیهء خراسان و از حروف حی یعنی ۱۸ نفر اوّلین مؤمنان به باب ‏محسوب می گردند‎. ‎امّا با سفر ملاّحسین به خراسان تعداد کثیری از مردم و علمای شیعه به آئین ‏باب‎ ‎گرویدند. اوّلین بابیان خراسان علمای طراز اوّل خراسان بودند که بدنبال هریک از‎ ‎آنها تعداد ‏کثیری از پیروانشان بابی شدند. از اوّلین مؤمنان خراسان یکی میرزا احمد‎ ‎ازغندی بود، دیگر ‏ملاّاحمد معلّم حصاری دیگر ملاّ شیخ علی ترشیزی ملقب به عظیم،‎ ‎دیگر ملاّمحمّد دوغ آبادی، ‏دیگر میرزا محمّد باقر قائنی دیگر حاج عبدالمجید‎ ‎نیشابوری پدر بدیع خرآسانی، و ملاّ زین ‏العابدین. یکی از این علماء هم‎ ‎ملاّعبدالخالق یزدی بود. آشکار است که اوّلین بابیان خراسان ‏یهودیان جدید الاسلام‎ ‎نبودند‎ ‎و اکثریت قریب به اتّفاق بابیان اوّلیهء خراسان نیز از شیعهء اثنی ‏عشری‎ ‎آمدند و چند تن معدود از یهودیان جدید الاسلام نیز هیچگونه نقش مهمّی در گسترش آئین‎ ‎باب ایفا نکردند چرا که اصولاً در آئین بابی باقی نماندند‎.‎

خطای هفتم: شهبازی می نویسد: ‏‎ ‎پژوهش من بر پیوندهای اوّلیهء علی محمّد باب و پیروان او با ‏کانونهای معینی تأکید دارد... دوران اقامت باب در بوشهر مقارن است با سالهای اوّلیهء فعالیت ‏کمپانی ساسون (متعلق به سران یهودیان بغداد) در بوشهر و بمبئی... خاندان ساسون بنیانگزاران ‏تجارت تریاک ایران بودند. تصحیح: اگر چه شهبازی کوچکترین دلیلی برای اثبات اتهامش نمی ‏آورد (استدلال شهبازی این است: باب در بوشهر تجارت می کرد. برخی تاجران یهودی هم در ‏بمبئی با بوشهر تجارت داشتند. پس باب جاسوس آنان است!) و اگرچه امر عدمی را نمی شود ‏اثبات کرد اما با این وصف همه شواهد نشان می دهند که شهبازی عامدانه دروغ می بافد. اگر باب ‏مخلوق و بازیچهء دست دیوید ساسون که تاجر تریاک بود می بود در آنصورت منطقی است که ‏هم برای تضعیف ملّت ایران و هم برای ازدیاد منافع دیوید ساسون مصرف تریاک را تشویق نماید ‏و آنرا وظیفه ای دینی قلمداد کند. امّا وقتی به آثار باب نگاه می کنیم و پس از آن به آثار بهاءالله می ‏بینیم که نه تنها مصرف تریاک حرام شده است بلکه باب داشتن، خریدن، فروختن و مصرف ‏تریاک را همگی تحریم می فرماید. این تحریم به حدی قوی است که اصولاً آئین بابی از ابتدا بر ‏اساس حرمت دخان و تریاک تعریف گردید. ( بیان فارسی باب هشتم از واحد نهم " فی حرمة ‏التریاق و المسکرات"). در بیان عربی در بارهء تریاک و مسکرات حکم می فرمایند که "لا ‏تملکون و لا تبیعون و لا تشترون و لا تستعملون" که هم مالکیت و هم خرید و هم فروش و هم ‏استعمال تریاک را حرام فرمود. در واقع حرمت دخان و افیون از مهمّترین شاخصهای نهضت ‏بابی و بهائی بوده است. شاید دقت به این نکته لازم باشد که در قرآن کشت و تولید و مصرف ‏تریاک به هیچ وجه حرام نیست. به علاوه در مورد دیوید ساسون کتابهای متعددی نگاشته شده ‏است. جالب است که علیرغم همهء تحقیقات گوناگون در مورد دیوید ساسون حتّی یکی از این ‏نویسندگان هم ذکری از واژهء بابی و یا بهائی نکرده است. دیوید ساسون یهودی متعهدی بود که ‏در آئین یهود بسیار فعّال بود و کوچکترین ارتباطی با امر بابی و یا بهائی نداشت. به علاوه اگر ‏دیوید ساسون عامل اصلی این توطئه بود چرا به ایران نمی آید و چرا هرگز در بمبئی و هندوستان ‏به ترویج آئین باب و یا بعداً آئین بهاءالله اقدام نمی کند و چرا مطلقاً ارتباطی میان ساسون و آئین ‏بهائی در هیچ مدرک و نامه و سندی از او در دست نیست با آنکه زندگانی وی موضوع دهها ‏تحقیق بی طرفانه و علمی بوده است؟ کار تحقیق تاریخی در ایران به جائی رسیده است که تنها ‏ملاک علمی بودن یک نوشته در مورد بهائیان فقط و فقط این است که نسبت به بهائیان دشمنی ‏نشان دهد و اتهام بزند و دلیل اثبات این اتهام هم خود ان اتهام است. ‏

لازم به ذکر است که چون مدتی پیش میان شهبازی و برخی دیگر از سران رژیم اسلامی اختلاف ‏افتاد دیدیم که همان روش دروغباف و مزورانه ای که در مورد بهائیان بکار رفت این بار در باره ‏هم خود شهبازی و هم مخالفانش در داخل رژیم بکار برده شد. شهبازی بنا به سبک "مورخانه" ‏خویش یک یک مخالفانش را به بهائی بودن متهم کرد و برخی از مخالفانش هم با "ردپایی" ‏صهیونیزم در پسر و دختر و عروس "یهودی" وی از ماهیت ضد انقلابی و ضد اسلامی وی ‏سخن گفتند. این است معنای دور ِ باطل.‏

چهارم: اتهام مبتنی بر انتساب صهیونیزم به بهائیان

‏ یکی ازشایع ترین دروغها مربوط به رابطه بهائیان با دولت اسرائیل است. اصولاً این مطلب یک ‏هنجار متداول است که در بحث در مورد تجاوز به حقوق بشر در ارتباط با آزار و اذیت بهائیان ‏ایرانی، بجای اظهار خجلت از این روحیه قرون وسطائی، دشمنان آئین بهائی که از آزار و ایذا به ‏بهائیان لذّت می‌برند دست به دامان حمله به اسرائیل گشته و بهائیان را به شکلی به دولت اسرائیل ‏می‌چسبانند تا مسئله تجاوز حقوق بشر را در زیر خاکستر مسخ و انحراف پنهان نمایند. بعنوان ‏مثال کانون رهپویان در اثبات صهیونیست بودن بهائیان می نویسد "آئین جدید ابتدا و برای اوّلین ‏بار توسّط رژیم غاصب صهیونیستی به رسمیت شناخته می ‌شود... بهائیان در اراضی این رژیم از ‏پرداخت مالیات معاف می ‌شوند".‏

در همین جمله کوتاه چندین غلط و تناقض فاحش وجود دارد. اوّلین دروغ محض این است که ‏پس از ایجاد آئین بهائی دولت اسرائیل اوّلین دولتی بود که آنرا به رسمّیت شناخت. اما باید سؤال ‏کرد که نویسندگانی که تا این حد از بدیهی ‌ترین واقعیتهای تاریخی در مورد موضوع مورد ‏بحثشان بی‌خبرند چگونه به خود اجازه این گونه قضاوتهای قاطع و محکم را می‌دهند؟ شاید این ‏افراد نمی ‌دانند که دولت اسرائیل بیش از صد سال پس از آغاز آئین بهائی بوجود آمد، و مدتها قبل ‏از آن، یعنی دهها سال قبل از سال ١٩٤٨ که سال تشکیل دولت اسرائیل بود، دهها کشور گوناگون ‏بر اساس احترام به اصل آزادی مذهب آئین بهائی را به رسمیت شناخته و تشکیلات و اماکن بهائی ‏را بنحو قانونی مورد ثبت و شناسائی قرار دادند. در اکثر این کشورها که اماکن و سازمانها ی ‏دینی از مالیات دولتی معاف می ‌باشند این امر در مورد دیانت بهائی نیز ادامه یافت. اما همه این ‏کشورها بدون استثنا همین امر را در مورد سازمانها و اماکن اسلامی و مسیحی و یهودی نیز ‏مجری می دارند. بعنوان مثال در امریکا و اسرائیل مساجد و سازمآنها ی اسلامی از مالیات معاف ‏هستند و در نتیجه باید بر روال منطق کانون، اسلام را صهیونیست و حامی امریکا و یا ساخته و ‏پرداخته آن دو به حساب آورد. ‏

امّا مکررا بهائیان را به صرف اینکه برخی اماکن مقدسه و در نتیجه مرکزروحانی و اداری انان ‏یعنی بیت العدل در اسرائیل کنونی قرار دارد به صهیونیست بودن و جاسوس بودن متهم می کنند. ‏اما هیچیک به خواننده خود نمی گویند که علت اینکه این اماکن و بیت العدل دراسرائیل کنونی ‏قرار دارد چیست چون چنین توضیحی نفی کننده اتهام صهیونیستی است. این امر مستلزم توضیح ‏است بخصوص که مرتجعان هزاران بار بهائیان را متّهم به جاسوسی برای اسرائیل کرده‌اند و ‏دلیل عمده‌شان هم این است که مرکز اداری و روحانی بهائیان در اسرائیل قرار دارد و لذا بهائیان ‏نیز مبالغی را برای مراکز خود در اسرائیل می ‌فرستند. ‏

پس از آغاز آئین بهائی، سرکوب و تکفیر و کشتار بابیان و بهائیان بدست سران مذهبی و سیاسی ‏ایران آغاز گردید. نظر به همان ناشکیبائی مذهبی، شارع آئین بهائی بهاءالله در سال ١٨٥٣ ‏میلادی از وطن خود به بغداد در امپراطوری عثمانی تبعید گردید. به خاطر گسترش نفوذ بهاءالله ‏در بغداد بود که به تشویق سران مذهبی و سیاسی ایران ایشان به نقاط دورتری در مملکت عثمانی ‏تبعید گردید تا آنکه در سربازخانه عکّا در سرزمین فلسطین محبوس شد. بهاءالله درسال ١٨٩٢ ‏میلادی در عکّا وفات کرد و بدین ترتیب عکّا محل استقرار جسد ایشان شد و مقدّس‌ترین اماکن ‏بهائی در جهان محسوب می‌گردد. به همین ترتیب عبدالبهاء نیز که در سن ٩ سالگی بهمراه پدرش ‏به خاک عثمانی تبعید گشت در نزدیکی عکّا یعنی بر فراز کوه کرمل در شهر حیفا وفات کرد و ‏مرقدش بهمراه جسد باب، که ایرانیان اجازه دفن آن را نمی ‌دادند و هنوز هم مقابر مقدّس بهائی را ‏خراب کرده و می‌سوزانند، در آن کوه استقرار یافت. وفات عبدالبهاء در سال ١٩٢١ میلادی بود. ‏پس به علّت ناشکیبائی و ظلم تنگ ‌نظران مذهبی ایرانی بود که بهاءالله به فلسطین تبعید گردید و ‏بخاطر ظلم و کینه همانها بود که فلسطین مقدّس‌ترین مرکز روحانی و اداری بهائی گردید. بیش ‏از ٥٠ سال پس از وفات بهاءالله در فلسطین بود که کشور اسرائیل بوجود آمد. در نتیجه بخاطر ‏ظلم و ناشکیبائی سران ایرانی بود که مرکز اداری و روحانی بهائی در محلی قرار گرفت که بعدا ‏به کشور اسرائیل تبدیل گشت. حال تنگ‌نظران مذهبی ایرانی که خود بخاطر سیاست ظلم و ‏ستمشان شارع بهائی را به فلسطین تبعید کردند و باعث شدند که مراکز اداری و روحانی بهائی در ‏اسرائیل کنونی قرار یابد طلبکار و مظلوم هم شده‌اند و بودن این مراکز در اسرائیل را دلیلی بر ‏ظالم بودن بهائیان و جاسوس بودن و بیگانه پرست بودن ایشان تلقی می کنند. از این جالب‌تر ‏اعتراض این افراد به فرستادن تبرعات به مراکز اداری و روحانی خویش است که آنرا کمکی به ‏اسرائیل تلقی می‌کنند. این مطلب درست مانند آنست که مسلمانان ایران برای نگاهداری و حفظ ‏کعبه و ضریح ائمه تبرعاتی به عربستان و عراق بفرستند و آنگاه این امر دلیلی برای سر‌سپردگی ‏و جاسوسی مسلمانان ایران برای شیوخ حاکم عرب و صدام حسین و یا هم اکنون امریکا تلقی ‏گردد. از آن گذشته مسلمانان دنیا برای حفظ بیت المقدّس همواره مخارجی می ‌نمایند و بیت ‏المقدّس نیز در داخل اسرائیل قرار دارد آیا می‌شود گفت که حضور بیت المقدس در اسرائیل دلیل ‏آنستکه همه مسلمانان جهان جاسوس اسرائیل هستد؟ ‏

اصولا باید همواره سخنان مرتجعان را در ارتباط با بهائیان و اسرائیل مورد ترجمه قرار داد تا ‏بتوان ان را فهمید. بعنوان مثال برخی از روزنامه های ایران پس از دستگیری هفت نفر رهبران ‏اداری بهائی در ایران نوشته و می نویسند که آنها به ارتباط و تماس با دولت صهیونیستی ‏اعتراف کرده اند. این مرتجعان دارای یک کد رمزی هستند که کار این کد این است که بهائیان را ‏منفور جلوه دهد. حقیقت این است که سران بهائی و هر بهائی در سرتاسر دنیا با افتخار اعلان می ‏کند که با بیت العدل که رهبر روحانی و اداری جامعه جهانی بهائی است و البته بر خلاف ‏نظامهای سنتی گذشته توسط انتخابات دمکراتیک در سرتاسر جهان انتخاب می گردد در تماس ‏است و در مورد نحوه اداره جامعه بهائی با ان مرکز مشورت می نماید. البته این مطلب ‏کوچکترین ربطی به دولت اسرائیل ندارد و هیچ بهائی کاری به هیچ دولتی از جمله دولت اسرائیل ‏ندارد. اما در کد مرتجعان ارتباط با رهبر بهائی که بخاطر ظلم همین مرتجعان اتفاقا در اسرائیل ‏کنونی قرار دارد به شکل ممسوخ ارتباط با دولت اسرائیل تحریف می گردد. ‏

اما مرتجعان که کوچکترین دلیل و نشانه ای از صهیونیست بودن بهائیان نمی یابند به ناچار باز ‏دست به دامان فن تحریف متون بهائی می شوند تا چند جمله بیابند که با مسخ ان دست به استنتاج ‏بغض امیز خود بزنند. در این اواخر در نوشته های انان به دو مطلب استناد می شود. اول اینکه ‏می گویند عبدالبها سالها قبل از تشکیل دولت اسرائیل پیش بینی کرده است که یهودیان به ارض ‏مقدس باز خواهند گشت. از این مطلب نتیجه می گیرند که عبدالبها با تشکیل دولت اسرائیل موافق ‏بوده است. دوم اینکه مدعی می شوند که روحیه خانم همسر شوقی افندی در خطاب به اسرائیلیان ‏بیان داشته است که سرنوشت اسرائیل و آئین بهائی بهم مرتبطند. اما واقعیت این است که هیچکدام ‏از این تعابیر درست نیست. بگذارید به طور فشرده این دو مطلب را بررسی نماییم.‏

درست است که عبدالبها از مهاجرت یهودیان به ارض مقدس خبر داده اند اما این امر نه به معنای ‏تایید تاسیس "دولتی" یهودی است و نه به معنای تایید صهیونیزم. مر تجعان همواره استدلال می ‏کنند که قران کلام خداست زیرا توانست بدرستی اتفاق چند سال بعد یعنی شکست ایران از رومیان ‏را در سوره روم پیش بینی کند. اما وقتی صحبت از درستی پیش بینی عبدالبها در مورد بازگشت ‏یهود می شود به نآگاه این امر دلیل جاسوس یهودیان بودن می شود ولی در مورد پیش بینی قران ‏صحبتی از اینکه پیامبر اسلام جاسوس رومیان در توطئه علیه ایران بوده است نمی شود. در واقع ‏مخالفان اسلام ظاهرا دلیلی برای این تعبیر غلط داشتند زیرا که ایه قران این پیش بینی را بعنوان ‏اتفاقی که باعث شادمانی مومنان می شود بیان می دارد یعنی نه تنها پیش بینی است بلکه در ظاهر ‏بیان شادمانی و حمایت از شکست ایران هم می باشد. اما در سخنان عبدالبها مطلقا سخنی که ‏صحبت "دولت" یهودی باشد یا اخراج اعراب را از سرزمین خود توجیه کند و یا از ذلت اعراب ‏اظهار شادمانی شود وجود ندارد. نه تنها چنین نیست بلکه عبدالبها درست عکس این مطلب را بیان ‏می کند یعنی می گوید که تنها یک راه وجود دارد که به عزت قوم یهود منجر شود و یهودیان باید ‏که ان راه را انتخاب نمایند. و ان اینستکه به فکر منافع همگان باشند و نه منافع خصوصی خود و ‏تاکید می نماید که هر سیاستی که مبتنی بر افکار خصوصیه باشد منتهی به خسران مبین می گردد. ‏به عبارت دیگر عبدالبها با هر سیاست قومی یا ملی که بخواهد به ظلم به دیگر گروهها منجر شود ‏مخالف است و این مطلب را در مورد مسئله بازگشت یهود مورد تاکید قرار می دهد. بعنوان مثال ‏ایشان چنین می نویسد: "(قوم اسرائیل) روز بروز ترقی خواهد یافت و از خمودت و مذلت ‏هزاران ساله خلاصی خواهد یافت ولی مشروط بآنکه بموجب تعالیم الهیه روش و رفتار نمایند... ‏در منافع و روابط عمومیه عالم بشر سعی و کوشش نمایند از تعصبات قدیمه و افکار پوسیده و ‏اغراض ملّیه منسلخ گردند و جمیع بشر را اغنام الهی شمرند و خدا را شبان مهربان دانند امروز ‏روزی است که افکار خصوصیه چه از افراد چه از ملّت سبب نکبت کبری گردد و عاقبت منتهی ‏به خسران مبین شود".‏

پس تنها در یک صورت می شود بهائیان را متهم به دفاع از صهیونیزم کرد و ان موقعی است که ‏صهیونیزم نظریه معطوف به منافع همه مردم صرفنظر از دین و جنس و قومیت و زبان انان باشد ‏و با همه بر اساس چنین سیاستی معامله کند. حال اگر تعریف صهیونیزم چنین است بهائیان هم ‏مانند همه نوعدوستان و پیامبران "صهیونیست" هستند!‏

مطلب دیگری که بخوبی سخافت این اتهام را بر ملا می سازد این است که هر اندیشه و سیاستی ‏که خصوصی باشد با آرمانها ی آئین بهائی ناسازگار است. از نطر آئین بهائی زمان ان رسیده ‏است که همه انسانها شهروند کره زمین باشند و همه جا بروی همگان باز باشد. این اندیشه نه تنها ‏در تضاد با صهیونیزم به عنوان سیاستی تبعیض امیزاست بلکه با صدها شکل دیگر قوم گرایی و ‏تبعیض دینی هم مخالف است. اینکه یهودیان در سرتاسر کشورهای اروپایی و نیز اسلامی چه در ‏قرون وسطی و چه در دوران جدید به شکلهای گوناگون از حقوق شهروند مساوی بر خوردار ‏نبوده اند هم نوع دیگری از خصوصی گرایی است. ملاقات و همکاری مفتی مسلمانان فلسطین با ‏هیتلر همانند ستم بر فلسطینی ها هردو مبتنی بر فرهنگ خصوصی گرایی و تبعیض و نژادپرستی ‏است و تا همه افراد بشر این منطق را کنار نگذارند رهایی و آزادی راستین ممکن نیست. عبدالبها ‏آرزو دارد که یهودیان عزیز شوند ولی این عزت برای او به این معناست که همه دیگر افرادبشر ‏هم عزیز بشوند. راه عزت هر گروهی در دنیای بهائی ان است که در عزت همگان کوشد و این ‏تعریف بهاءالله از انسان است: "امروز انسان کسی است که به خدمت جمیع من علی الارض قیام ‏نماید... عالم یک وطن محسوب و من علی الارض اهل ان."‏

ترفند دیگر مرتجعان برای تحریف حقیقت این است که مدعی میشوند که روحیه خانم به اسرائیلیان ‏گفته است که سرنوشت اسرائیل و آئین بهائی به یکدیگر مرتبط است. البته احتمال دارد که روحیه ‏خانم هرگز چنین چیزی نگفته باشد و من هنوز چنین نقل قولی را در هیچ مدرکی ندیده ام . اما ‏حتی اگر یک بهائی چنین جمله ای ادا کند معنای ان درست عکس معنایی است که در اندیشه و ‏زبان مر تجعان پرورده می شود. اگر چنین حرفی را یک بهائی بزند صرفا به این معناست که بر ‏طبق بشارات تورات در زمان ظهور موعود یهودیان به ارض مقدس می روند و این امر مقدمه ‏ای برای تحقق صلح جهانی است بطوریکه شمشیر به وسیله شخم تبدیل می گردد و گرگ و میش ‏از یک چشمه می نوشند. از انجا که این صلح و آشتی میان همه اقوام و ادیان و ملل است که بر ‏طبق تورات سرنوشت قوم اسرائیل است و از انجا که دقیقا همان سرنوشت مقصد آئین بهائی هم ‏می باشد می توان گفت که سرنوشت بهائیان و سرنوشت راستین همه اقوام و ادیان و ملل عالم از ‏جمله یهودیان بهم پیوسته اند زیرا آینده جهان آینده صلح عمومی و وحدت عالم انسانی است. ‏آشکار است که این مطلب نه دفاع از تبعیض و قوم مداری بلکه بر عکس توصیه به سیاست انسان ‏گرایی و حقوق بشر است.‏

اما آنچه که به صورتی انکار ناپذیر اتهام صهیونیستی بودن بهائیان را کاملا باطل می کند ‏مهمترین و مستقیم ترین واقعیت و سند تاریخی در مورد تشکیل دولت اسرائیل است که در پیام ‏بیت العدل اعظم نیز تاکید و تکرار شده است:‏

در سال 1947 میلادی، یک سال قبل از تأسیس‏‎ ‎کشور اسرائیل، هنگامی که کمیسیون ویژۀ ‏فلسطین در سازمان ملل متّحد خواهان‎ ‎نظر ادیان و گروه‌های مختلف راجع به آیندۀ این سرزمین ‏شد، رئیس این‎ ‎کمیسیون، عالی‌جناب قاضی امیل سندستروم، ضمن نامه‌ای به مرجع امر بهائی،‎ ‎حضرت شوقی افندی، نظر و دیدگاه بهائیان را در این زمینه جویا شد‎. ‎آن‎ ‎حضرت در تاریخ ‏‏14 جولای 1947 در مکتوبی خطاب به ایشان فرمودند که دیانت‎ ‎بهائی به کلّی از سیاست حزبی ‏مبرّا است و در مجادلات و منازعاتی که در‎ ‎مورد آیندۀ ارض اقدس در میان است وارد نمی‌شود‎. ‎‎ ‎هیکل‎ ‎مبارک در همان نامه توضیح می‌فرمایند که "بسیاری از پیروان دیانت ما از‎ ‎اعقاب مسلمان ‏و یهودی هستند و ما هیچ گونه تعصّبی نسبت به هیچ یک از این‎ ‎دو گروه نداریم و به جان و دل ‏مشتاقیم که به منظور حفظ منافع متقابل آنان‎ ‎و خیر و صلاح این مملکت، بین آنها صلح و آشتی ‏برقرار گردد‎."‎

اینست حقیقت تاریخی بهائیان و موضع انان در باره سیاست و منطق خصوصی گرایی.‏

پنجم: اتهام مبتنی بر دعای عبدالبها در حق زمامداران عالم از جمله پادشاه انگلیس

یکی ازدلایلی که توسط مرتجعان برای اثبات جاسوس بودن بهائیان بیان شده است مبتنی بر این ‏است که عبدالبها در پایان جنگ جهانی اول و پیروزی انگلستان بر عثمانیان در حق پادشاه ‏انگلستان دعا کرده ودر ان دعا بیان می کند که سرادق عدل بر ارض مقدسه سایه افکنده است و ‏بدین جهت خدارا شکر می نماید. (الهم ان سرادق العدل قد ضربت اطنابها علی هذه الارض ‏المقدسه فی مشارقها و مغابرها...اللهم اید الامبراطور الاعظم جرج الخامس بتوفیقاتک ‏الرحمانیه)‏ ‏. مرتجعان این بیان را بدین معنی می گیرند که عبدالبها از اشغال‎ ‎فلسطین توسط ‏انگلیسی ها ستایش می کند و استعمار را تایید می نماید. اما حقیقت عکس این مطلب است. در ‏جریان جنگ جهانی اول اعراب انگلستان را نه یک نیروی استعمارگر و متجاوز بلکه نیرویی ‏آزادی بخش که قرار است به انان برای رهایی از تسلط ترکها کمک نماید نگاه می کردند. اما بعد ‏که انگلستان قول خود را زیر پا گذاشته و خود جانشین ترکها شد مورد انتقاد قرار گرفتند. آنچه که ‏عبدالبها در ان زمان ستایش می نماید طلیعه پایان یافتن جنگ جهانی اول است چه که در این جنگ ‏انگلستان تعهد کرد که با اعرابی که از حکومت استعماری و ارتجاعی عثمانی در ستوه بودند و ‏آرزو داشتند که با شکست عثمانیان مناطق عربی توسط خود اعراب کنترل شود همکاری نماید و ‏به انان قول داد که اعراب خود حکومت را بر عهده خواهند گرفت و ارتش انگلستان تنها برای ‏تضمین این آزادی مناطقی را که در تصرف ترکهای عثمانی بود ازاد خواهد کرد. به همین دلیل ‏است که عبدالبها در نهایت حکمت بخاطر فتح اراضی مقدسه و پایان جنگ خدارا شکر می نماید ‏و در عین حال با تاکید بر اینکه دولت قاهره به "عدالت" و" راحت رعیت و سلامت بریه" ‏معطوف است با کاربرد زبان و اصطلاحات خود انگلستان به آنها خاطرنشان می کند که باید به ‏قول خود و بر طبق مقتضای عدالتی که مدعی ان بودند رفتار نمایند. این هم به این معناست که ‏قدرتشان را در راه رهایی اراضی مقدسه بکار ببرند و نه آنکه یک نوع استعمار را به شکلی ‏دیگر و شدیدتر تبدیل نمایند. بطور خلاصه اگر از ظواهر تشریفاتی دعای عبدالبها فراتر برویم ‏این دعا تنها یک معنا دارد: خدارا شکر که جنگ به پایان رسید و حال وقت ان است که لشگر فاتح ‏انگلیسی بر طبق قول خود و بر طبق آنچه که عادلانه است و مقتضای راحت و اسایش مردم ‏فلسطین اقدام نماید و با حمایت از استقلال اعراب و خروج از منطقه براستی که سایه عدلش را در ‏ارض مقدس پایدارسازد. به عبارت دیگر پیام عبدالبها این است که امیدوار است که انگلستان ‏بعنوان قوای فاتح به منافع عمومی مردم فلسطین و نه منافع خصوصی خود توجه نماید.‏

اما این همان مطلبی است که پیش از ان بهاءالله در سال 1868 در نامه اش به ملکه ویکتوریا در ‏باره انگلستان مورد تاکید قرار داد. در خطاب بهاءالله به ان ملکه اول از اقدامات مثبت وی در ‏دوجهت ستایش می شود یکی حرکت در جهت دمکراسی سیاسی و دیگری لغو برده داری. انگاه با ‏زبان حکمت بهاءالله از سیاست استعماری انگلستان انتقاد می نماید بدین ترتیب که اعضای ‏پارلمان را مورد خطاب قرار داده و بیان می نماید که دمکراسی و پارلمان مطلوب است ولی باید ‏اعضای پارلمان در اجتماع خویش با این هدف مشورت و تصمیم گیری سیاسی نمایند که منافع ‏عمومی مردم جهان متحقق شود و نه آنکه منافع خصوصی ایشان علیرغم منافع مردم جهان مبنای ‏سیاست باشد. (ولکن ینبغی لهم بان یکونوا امناء بین العباد و وکلاء لمن علی الارض کلها...یا ‏اصحاب المجلس فی هناک و دیار اخری تدبروا و تکلموا فیما یصلح به العالم و حاله".‏ ‏ پس از ان ‏بهاءالله انگلستان و دیگر کشورها را دعوت به صلح و خلع سلاح عمومی می نماید تا آنکه هیچ ‏کشوری نتواند بر هیچ کشوری تجاوز نماید. ‏

شیوه عبدالبها در این باره شیوه کلی رویکرد به سیاست در تعالیم بهائی است. عبدالبها در این ‏مورد اصلی را که پدر بزرگوارش بهاءالله بکار برد تکرار می نماید. در نوشته های بهاءالله می ‏بینیم که مفهوم سنتی السلطان ظل الله کاملا تعبیر مجدد ومترقی می گردد. به این معنی که در ‏گذشته این جمله که سلطان سایه خداست به این معنا بود که سلطان هرچه که بکند مشروع است ‏زیرا سایه خداست. اما بهاءالله که بر لزوم دمکراسی و عدالت تاکید نمود این سمبل مورد علاقه ‏زمامداران سیاسی را بکار می برد تا ان را تعبیری رهایی بخش و دمکراتیک نماید و بدین ترتیب ‏با استفاده از ادعای خود حاکم لزوم رعایت عدالت توسط او را گوشزد نماید. در نتیجه اگر چه ‏ظاهرا زبان تشریفاتی بکار می رود ولی در عمل وسیله ای است که او را وادارنماید که از ظلم ‏احتراز کند و بر طبق منافع عمومی و نه منافع خصوصی رفتار نماید. بیان بهاءالله این است که ‏سلطان سایه خداست و این به این معناست که سلطان راستین کسی است که سیاستش همانند سیاست ‏خداست یعنی بمانند سایه خدا عمل می کند. اما بهاءالله توضیح می دهد که خداوند با همه مهربان ‏است و عادل و دادگر است و بارانش بر همه می بارد ونه به یک گروه بخصوص با یک عقیده ‏دینی مشخص یا یک قومیت خاص یا یک طبقه مخصوص. آنچه که الهی است عمومیست و هر ‏آنچه که خصوصی است غیر الهی است. به عنوان مثال بهاءالله به زمامدار ایران ناصرالدین شاه ‏نامه می نویسد و با زبان حکمت اورا به عدل می خواند و این کار را با استفاده از همان سمبل ‏انجام می دهد بدون آنکه به پادشاه اهانت نماید:‏

ملک عادل ظل الله است در ارض باید کل در سایه عدلش ماوی گیرند و در ظل فضلش بیاسایند. ‏این مقام تخصیص و تحدید نیست که مخصوص به بعضی دون بعضی شود چه که ظل از مظل ‏حاکی است."‏

بنابراین بهاءالله و عبدالبها در زمان خود با هر حاکمی به زبان حکمت اندرز عدالت می دادند و ‏در برخی موارد این کار را با زبانی تشریفاتی که در ان موقع هنجار چیره بود و توسط همگان ‏رعایت می شد انجام می دادند به این ترتیب که بطور تشریفاتی احترام به حاکم را رعایت می ‏کردند و سمبلها و شعارهایی را که خود حاکم برای توجیه خود بکار می برد مورد استفاده قرار ‏می دادند تا آنکه او را مجبور کنند که در عمل هم با عدالت رفتار کند. در واقع همانگونه که ‏جامعه شناس مشهور اسکات نشان داده است استفاده از سمبلهای حاکم توسط مظلومان برای احقاق ‏حقشان از مهمترین ویژگیهای همه نهضتهای مردمی بوده است.‏

البته استفاده از زبان تشریفاتی و ستایش زمامداران با القابی بسیار گزافه گو خصوصیت متداول ‏ان زمان بود. کافی است که نگاهی به نامه های حضرات علما به پادشاه و دولت انگلستان یا دیگر ‏کشورها در همان زمان بیاندازیم تا ببینیم که این زبان تشریفاتی غالبا به حدی مورد گزافه قرار ‏می گیرد که به اوج تملق مبدل می شود. نامه تملق امیز فضل الله نوری به انگلستان مثالی از این ‏هنجار متداول است. ‏

سیاستی که عبدالبها در سرتاسر نوشته های خودش از ان دفاع کرده است سیاستی الهی است یعنی ‏سیاستی که عمومی است و متوجه به منافع همه مردم جهان. به گفته عبدالبها: "هر امر عمومی ‏الهی است وغیر محدود و هر امرخصوصی بشری و محدود. امور خصوصی را فدای امر ‏عمومی نماییم." ‏

ششم: اتهام مبتنی بر بهائی بودن هویدا و برخی دیگر از سران رژیم پهلوی

در جو خشن یک جانبه و تملق امیز بحث سیاسی در ایران هر کس که به نوعی به رژیم پهلوی ‏چسبیده شود خود بخود متهم به هزازان برچسب می گردد. این هم از دروغهای متداولی است که ‏مرتجعان در میان ایرانیان انداختند که بسیاری از افراد رژیم پهلوی بهائی بوده اند. اگر چه این ‏مطلب به خودی خود مسئله جاسوس بودن بهائیان نیست ولی در عمل به این معنا هم برداشت ‏ناخودآگاه می گردد. واقعیت این است که همانطور که می شد درجو المان نازی از انسانیت ‏یهودیان طرفداری کرد و اتهامات نژادپرستانه علیه ایشان را نفی نمود در ایران فعلی هم می توان ‏در مورد دروغ بودن اتهامات به بهائیان سخن گفت. حقیقت این است که نه هویدا و نه هیچیک از ‏رجال سیاسی ایران چه در زمان پهلوی و چه هم اکنون بهائی نبوده و نیستند. البته همه فعلا باور ‏دارند که در رژیم فعلی هیچیک از سران رژیم بهائی نیست. اما نه تنها این روند شروع شده است ‏که گروههای مخالف در داخل رژیم فعلی یکدیگر را بهائی بنامند (مثلا گفته های شهبازی در باره ‏مخالفانش درداخل رژیم) بلکه اگر سیاست در ایران عوض شود و رژیمی دیگر روی کار بیاید ان ‏وقت بسیاری از سران فعلی به بهائی بودن متهم خواهند شد. این کار هم سخت نیست. همان منطقی ‏که برای اثبات بهائی بودن این یا ان وزیر پهلوی بکار برده می شود را به آسانی می توان در ‏مورد برخی از سران فعلی بکار برد یعنی یا بالکل دروغ گفته میشود و یا آنکه می گردند که ببینند ‏در خانواده ان شخص یک خویشاوند بهائی می یابند یا نه و اگر چنین بود اورا بهائی قلمداد می ‏کنند. مردم و نویسندگان ایرانی هم دلیل دیگری لازم ندارند زیرا تا به حدی به نگرش راسیستی و ‏نجس گرا به بهائیان خو کرده اند که وجود خویشاوند بهائی را دلیل بهائی بودن خود فرد می دانند. ‏حال آنکه در آئین بهائی دین امری انتخابی است و نه خویشاوندی و خونی. در آئین بهائی نه ‏ارتداد است و نه جهاد. در نتیجه بهائی کسی نیست که پدرش یا پدر بزرگش بهائی بوده باشد بلکه ‏بهائی ان است که داوطلبانه آرمان بهائی را انتخاب کند و به ان اعتقاد داشته باشد. تمام کسانی ‏مانند هویدا که مرتجعان انان را بشکلی راسیستی بهائی می نامند کسانی هستند که نه تنها بهائی ‏نبودند بلکه در تضاد محض با اعتقادات بهائی رفتار کرده اند. حتی اگر این افراد در کمال عدالت ‏هم عمل کرده باشند باز هم صد در صد نه بهائی بلکه مسلمان هستند: اول به این دلیل که خود می ‏گویند مسلمان هستند و نه بهائی. البته چون در تشیع تقیه است شاید بتوان گفت که واقعا مانند ‏بسیاری از ایرانیان فعلی بوده اند. همه می دانند که بسیاری از ایرانیان هم اکنون بخاطر آنچه که ‏در جامعه می بینند دیگر اعتقادی به اسلام ندارند اما بر اساس ضرورت امرار معاش ادعای اسلام ‏می کنند. اما به هر حال این افراد صد درصد بهائی نبودند زیرا همانطور که جامعه بهائی ایران ‏در وسط این همه آزار و ظلم نشان داده است بهائی تقیه نمی کند و نفس انکار بهائی بودن به این ‏معناست که بهائی نبودند. دوم آنکه همین که یک شخص پستی سیاسی را قبول نماید ثابت می شود ‏که بهائی نیست زیرا قبول این پستها در آئین بهائی حرام است. ‏

اما البته نوع دیگری از منطق راسیستی در این اتهامات به بهائیان دیده می شود. یعنی با اینکه این ‏افراد بهائی نبودند ولی همین که مرتجعان به چند نفر اتهام بهائی بودن زدند از ان نتیجه می گیرند ‏که این نشان می دهد که همه بهائیان این چنینند و بخاطر بهائی بودنشان است که چنینند. اما همین ‏افراد وقتی شاه مسلمان و هزاران ساواکی شکنجه گر مسلمان و هزاران روحانی جیره خوار رژیم ‏گذشته و هزاران وزیر و روسای مسلمان را می بینند این را نه به حساب باقی مسلمانان می گذارند ‏و نه به حساب اسلام. این منطق ناجوانمردانه تنها در فرهنگی راسیستی امکان پذیر است و دلیل ‏اینکه حتی برخی از تحصیلکرده ها هم خود بخود و بدون اندیشیدن و انصاف این تجزیه و ‏تحلیلهای ضد انسانی را می پذیرند رسوخ منطق راسیستی در ناخود آگاه ایشان است. دیدن حقیقت ‏شجاعت می خواهد و آزادگی. اما باید شادمان بود که نسل جدید روشنفکر ایرانی دارد نشان می ‏دهد که جرات به اندیشیدن دارد و بندهای راسیستی را در هم می شکند. به امید ان روز که بحث ‏در باره اقلیتهای مذهبی تجلیل وحدت در کثرت باشد ونه بحث در مورد هزار اتهام و ظلم و به ‏امید ان روز که همه ایرانیان از منطق تفرقه که شاخص کینه و بغضای مذهبی است رها شوند و ‏همه ایرانیان متحد و برادر در جهت پیشرفت ایران عزیز بکوشند. ان روز روزی است که ‏عملکرد مذهب نه تشویق و توجیه سادیزم بلکه ترویج حقوق بشر و صلح و اتحاد خواهد بود.‏

9-
‎ ‎کسروی بهائیگری ص 70‏

10-
‎ ‎داستان گروش قهرامیز یهودیان نه تنها توسط خود یهودیان بلکه توسط سیاحان غربی نیز که در آن دوران در ‏مشهد بودند به تفصیل مورد بحث قرار گرفته است. این داستان دهشتناک قتل و تاراج و ناشکیبائی به تفصیل توسط ‏مسیونر مسیحی فرانسوی فریر که در ان زمان در ایران بود نوشته شده است. بهمین ترتیب مسیونر مسیحی ‏المانی ولف که در ان دوران در مشهد بود جزئیات واقعه را توشته است. همینطور لرد کرزن، نیمارک و وامبری ‏نیز در مورد ان نوشته اند. اما این حادثه درمشهد یک اتفاق غریبی نبود. چند سال قبل از ان در تبریز کشتاری ‏عجیب از یهودیان صورت گرفت که ان شهر را از یهودی خالی کرد. از غرائب روزگار است که ادمی که در ‏قرن بیست و یکم تمام هم و غمش ضدیت با یهود است انکار میکند که در ایران قرن نوزدهم فشاری بر یهودیان ‏بوده است!‏

11-
‎ ‎برای اطلاعات بیشتر رجوع کنید به کتاب کورش پویا تحت عنوان بهائی ستیزی عبدالله شهبازی و تحریفات ‏تاریخی وی چاپ شرکت کتاب

12-
‎ ‎امر و خلق جلد 4 ص 470‏

13-
‎ ‎مکاتیب عبدالبها ج 3 ص 347‏

14-
‎ ‎بهاءالله اثار قلم اعلی ج 1 ص 62‏

15-
‎ ‎بهاءالله اثار قلم اعلی ج 1 ص 77‏

16-
‎ See Scott, james C., Weapons of the Weak