ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 23.12.2008, 18:57
آشویتس، عشق، گوادلوپ و نود سالگی

سعید شروینی
.(JavaScript must be enabled to view this email address)

خودش گفته است که احساسات هیچ‌گاه نقطه‌ قوتش نبوده‌اند. با این وجود ( و شاید هم به همین دلیل!) از دوران دبیرستان با یک زن بوده است و تا امروز هم که نودسالگی‌اش را جشن می‌گیرد، با او مانده است.

چند سال پیش که راتسینگر از آلمان به مقام رهبر کلیسای کاتولیک در رم برگزیده شد، آلمانی‌ها شعار می‌دادند که «ما پاپ هستیم». و او به طعنه می‌گفت که از این شعارهای خل و چلی ندهید، آخر پاپ کجا مثل ما، تجربه‌ی رابطه‌ی عاشقانه با یک زن را داشته، کجا صاحب بچه شده و چه می‌داند که جلوگیری از بارداری چیست؟

او همزمان با برآمد و طغیان نسل ۶۸ و ۷۷ جامه‌ی وزارت و صدارت پوشید. شورشگران نسل‌های یادشده او را با برخورد سردش، تکنوکراتی در خدمت طبقات حاکم می‌دانستند. رفیق سابقش، اسکار لافونتن در باره‌اش گفته بود که با خشکی و نظم و انضباطی که در او هست، می‌توان یک اردوگاه مرگ هیتلری را هم اداره کرد. او البته از این سخن نرنجید و به سهم خود میدان را برای برآمد لافونتن در حزب سوسیال دمکرات فراهم کرد.

در مقابل نسل عصیا‌ن‌گر ۶۸ برخوردی جز بی‌اعتنایی و پرخاش و کلمات تند نداشت و به ویژه مدعای آنها در باره‌ی «نگاه و رسالت تاریخی» را به سخره می‌گرفت. حرفش این بود که هر کس که فکر می‌کند، صاحب «نگاه تاریخی» (ویژن) است بهتر است خودش را به روانپزشک معرفی کند. با این همه، بخش قابل اعتنایی از نسل ۶۸ امروز به او به دیده‌ی احترام می‌نگرد و او هم اذعان دارد که این نسل، اروپا و آلمان را در تعدادی از عرصه‌ها از انسداد رهاندند و به جلو آوردند. در خاطراتش او اینک ابایی ندارد اذعان کند که در دوران صدراعظمی‌اش، یعنی در هنگامه‌ای که ترورهای گروه بادرماینهوف در اوج بود، می‌شد بیشتر از این‌ها خونسرد ماند و همین مقدار هم سراسیمه نشد تا وضعیتی شبه‌اضطراری بر کشور حاکم نشود. هنوز هم، او نه تنها از سوی بخشی از چپ‌ها که از سوی طیف‌ها‌یی از لبیرال‌ها نیز، به واکنش غیرمتناسب و تعطیل نابه جای بخشی از دمکراسی در بحبوبه‌ی ترورها و اقدامات مسلحانه‌ی گروه بادرماینهوف متهم است.

تعریفی که از سیاست دارد تعریف نسبتاً ویژه‌ای است: اقداماتی پراگماتیستی با اهدافی اخلاقی. جمله‌ی معروفش این است: « سیاست بدون مبانی اخلاقی، فاقد وجدان است و سر از جنایت درمی‌آورد. عکس قضیه هم درست است، تعقیب اهداف سیاسی اخلاقی، بدون تعادل و طمانینه احتمالاً پیامدهای مخربی به بار خواهد آورد.»

در سخنرانی معروفش بر ویرانه‌ی ارودگاه مرگ آشویتس در سال ۱۹۷۷، این نکته را بازگفت که تاریخ صرفاً سلسله‌ای از رویدادها و اقدامات علت‌مند نیست، بلکه مسئولیت و تقصیر هم بخش بزرگی از آن را تشکیل می‌دهند و این دو مقوله نیز ابعادی تاریخی دارند.



میراث‌دار محافظه‌کار برانت

زمانی که پا جای پای ویلی برانت گذاشت و صدراعظم آلمان شد، در عمل پنهان نکرد که میراث‌دار راست‌گرای برانت است، به ویژه که، بخشی از چپ‌ها رفتن برانت را لزوماً به مسئله‌ برملاشدن جاسوسی یکی از اعضای دفترش برای آلمان شرقی مرتبط نمی‌دانستند، بلکه آن را ناشی از فشارهای جبهه‌ی راست در درون آلمان ونیز ناخشنودی دولت‌ نیکسون- کیسینجر از سیاست‌های تنش‌زدایی او با بلوک شرق ارزیابی می‌کردند.

بر مسند ویلی برانت که تکیه زد، بر مبنای گرایش‌های راستگرایانه‌اش، اتحادیه‌های کارگری را قوی می‌دانست و خواهان محدود‌کردن بخشی از حقوقشان بود، به انرژی اتمی عشق می‌ورزید، مخالف آن بود که سن رای از ۲۱ سال به ۱۸ سال کاهش یابد و در برخی از عرصه‌ها مانند مسائل مربوط به روابط با کشورهای در حال توسعه، امتیازدهی به آمریکا در زمینه‌ی مسابقه‌ی تسلیحاتی با شوروی و مباحث زیست محیطی هم در قیاس با سوسیال‌دمکرات‌ها، یعنی حزب خودش، نگاهی محافظه‌کارانه داشت. این گونه بود که جناح چپ سوسیال دمکراسی آلمان با او نمی‌جوشید و نمایندگان این جناح از دور و برش پراکنده شدند. کم‌ نیستند ارزیابانی که همین راست‌روی‌های او را از جمله دلایل برآمدن حزب سبزها برای نمایندگی بخشی از سرخوردگان از سوسیال دمکراسی می‌دانند.

با این همه، او سیاست تنش‌زدایی با شرق را که برانت آغاز کرده بود، کم و بیش ادامه داد و سال ۱۹۷۵ امضایش را در پای پیمان تاریخی هلسینکی گذاشت. خاطره‌ی تلخ او از جنگ جهانی دوم تا اندازه‌ای بود که پاسداشت امر صلح در اروپا به هدف اولش بدل شد، به گونه‌ای که منتقدانش خرده می‌گرفتند که همین پیگیری‌اش در سیاست تنش‌زدایی با بلوک شرق کار را به جایی رسانده که کمتر در صدد حمایت صریح از جنبش‌های اعتراضی درکشورهای کمونیستی (جنبش همبستگی لهستان و منشور ۷۷ در چکسلواکی و ...) برمی‌آید. سال ۱۹۹۰ که دیوار برلین فروریخت، او به سخن آمد و گفت اگر تنش‌زدایی نبود، اروپا وحدت خود را بازنمی‌یافت و دیوار عمری درازتر می‌داشت.

دمکراسی و تنش‌زدایی

در عرصه‌ی سیاسی آلمان و جهان به کله‌شقی، بدخلقی و صراحتی گاه دفع‌کننده می‌شناسندش. خودش می‌گوید که با خوش و بش و تر و خشک‌کردن رابطه‌ها میانه‌ی خوشی ندارد، چون وقت‌گیر است!

گرچه حالا دیگر ناپسند است که در مکان‌های عمومی با سیگار ظاهر شوی، اما شرط او حتی برای شرکت در مناظره‌های تلویزیونی هم این است که اجازه‌ی سیگارکشیدن داشته باشد و رسانه‌های آلمان به احترام شان و مرتبتش این اجازه را به او می‌دهند.

ورد زبانش این است که نه آلمانی‌ها و نه اروپایی‌ها اجازه ندارند خود را استاد دمکراسی تلقی کنند و نقش معلم برای جوامع دیگر بازی کنند. او به رهبری چین احترام می‌گذارد و گروه ۸ را که خود روزی با ژیسکار دستن بانی‌اش بود به سخره می‌گیرد که چرا چین، برزیل و روسیه و ...را شامل نمی‌شود. با شناخت نسبتاً خوبی که از منطقه دارد، همراه با اگون بار، شرودر را زنهار داد که از همکاری و همراهی با بوش در جنگ با عراق بپرهیزد. شرودر به این توصیه عمل کرد و معلوم شد که خطا نکرده است.

در گستره‌ی اروپا رد و نشان ایده‌ها و اقدامات او بر بسیاری از نهادها و روندهای اتحادیه‌ی اروپا برجاست. در واقع با همکاری و همگامی او و ژیسکار دستن بود که مبنای اتحادیه‌ی اروپا در شکل کنونی‌اش گذاشته شد.

در ملتقای سیاست و فرهنگ

سیاستمداران بسیاری در دوران خدمت خود منشا کارهای قابل اعتنایی می‌شوند، و سال‌های مدیدی هم عمر می‌کنند، اما این که حضور و وجود او در نودسالگی هم دامنه و برد دیگری دارد، ناشی از قدرت و شفافیت خلاقانه‌ی ذهنی او و حافظه‌ی همچنان قوی‌اش در این زمستان عمر است. او کماکان تحلیل‌گری توانا باقی مانده، هر چند که دیگر در شرایطی نیست که آن بخش از تحلیل‌هایش را که قابل سرایت به عرصه‌ی اقدام و عمل است تحقق بخشد. در فاصله‌ی ۱۹۷۴ تا ۱۹۸۲ او به جز قدرت تحلیل‌گری این امکان را هم داشت که نتایج عملی تحلیل‌هایش را به آکت سیاسی بدل کند و به سهم خود در سرنوشت آلمان و جهان موثر باشد. نگاه غیرخشک و منعطلف او به صحنه سیاسی از جمله آنجا خود را نشان می‌دهد که به قول خودش در تعیین وزرای کابینه، خودش را جای یک کارگردان تئاتر می‌دیده که می‌بایست برای اپرای سه پولی برشت یا هاملت شکسپر بازیکن انتخاب کند، بازیکنی که هم مستقل و توانا باشد و هم با کارگردان همراهی و همدلی داشته باشد.

این که او سخنور بسیار قهاری است از جمله به خاطر اشرافش به مبانی بسیاری از عرصه‌های علمی و تاریخی و فرهنگی است. در پیانونوازی و تفسیر موسیقی کلاسیک، به خصوص آثار برامس، حرفی برای گفتن دارد. و این‌ها همه سبب شده‌اند که او مرزهای کوتوله‌بودن در عرصه‌ی سیاسی را درنوردد و در سن نود سالگی نیز نگاه و تحلیل‌هایی قابل اعتنا از روندهای داخلی و بین‌المللی داشته باشد.

در همین راستا، او ۵ سال پیش سرمایه‌داری کنونی را به رغم گرایش‌های همچنان محافظه کارانه‌اش، «سرمایه‌داری غارتگر» توصیف کرد و پیش‌بینی‌اش این بود که بحرانی‌شدن این شیوه‌ی سرمایه‌داری در سال‌های آتی تنها یک احتمال نخواهد بود. و زمانی که دولت بوش با گسترش شتابان ناتو به سوی شرق در صدد برآمد امنیت اروپا و غرب را نه با ادغام روسیه، بلکه با حذف و محاصره‌ی آن تعریف کند، او ندا درداد که این روند جواب نمی‌دهد و ممکن است به تف سربالا بدل شود.

بدبینی در گوادلوپ

سه دهه‌ی قبل‌ نیز زمانی که خیزش عمومی در ایران کار را به جایی رسانده بود که غرب می‌بایست در باره‌ی ادامه‌ی حمایت یا عدم حمایت از شاه تصمیم بگیرد، او نیز از جمله رهبران چند کشور بزرگ صنعتی جهان بود که در دی ماه ۱۳۵۷ در گوادلوپ گرد آمدند تا در این باره رایزنی و تدبیر کنند. معروف است که او بی‌آن که نگهداشتن شاه را توصیه کند، رغبتی هم به انتقال قدرت به نیروهای جدید نمی‌دید و بدبینی‌اش به تحولات بعدی بسیار بیشتر از سایر حاضران بود. حرفش این بود که تحولات در مسیری پیش می‌رود که وضعیتی بی‌ثبات از پیامدهای آن است و رنگ و بوی مذهب منطقه را فرا خواهد گرفت.

حالا در نگاهی شاید پراگماتیستی به صحنه، نظرش این است که در زمینه‌ی اتمی بیش از حد بر ایران تمرکز شده و ضعف‌های پیمان منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای بر سر این کشور خراب می‌شود. و نیز می‌گوید که در مورد خطر و تهدیدهای ناشی از ایران اغراق می‌شود.

الگویی از زمان‌های دیرین

اگر از او بپرسی که الگویش در زندگی و فعالیت سیاسی چه کسی بوده، پاسخ می‌شنوی: مارکوس آُئورلیوس, قیصر روم. از دو جهت، یکی به خاطر نگاه و درک و فهمش نسبت به انجام وظیفه و مسئولیت و یکی هم به خاطر برخورد راحتی که نسبت به پایان زندگی و سرنوشت خود داشته است.*

-------------------
* مارکوس آئورلیوس (Marcus Aurelius) قیصر فیلسوف‌ماب امپراطوری رم، آموزه‌ها و اظهارات نغزی در زمینه‌ی سیاست و فلسفه دارد. او سال ۱۸۰ میلادی،هنگامی که در گرماگرم یک نبرد متوجه شد به طاعون مبتلا شده، از خوردن و آشامیدن سرباز زد تا مرگ خود را تسریع کند. علاوه بر اشمیت، چخوف و ژوزف برادسکی نیز نگاه فلسفی آئورلیوس به جهان و سیاست را سرمشقی برای خود می‌دانسته‌اند