iran-emrooz.net | Tue, 16.12.2008, 3:22
اتهام جاسوس بودن بهائی
نادر سعیدی
استاد جامعه شناسی دانشگاه کارلتون، مینه سوتا
قسمت اول: ترفند «دیگرپردازی»
در باقی این مقاله بطور مختصر به بررسی اتهام سیاسی و جاسوس بودن آئین بهائی می پردازم.
پاره ای رسانه های عمومی ایران که کاملا با فشار مرتجعان به رسانه های خصوصی یعنی مروجان دروغهایی که به نفع اقلیتی واپس گرا می باشد تبدیل شده اند هر روز وسواس خاصی دارند که به بهائیان توهین نمایند و آنها را جاسوس بخوانند و هر روز آنان را به اتهامی جدید که در تخیل تنگ نظرشان پرداخته می شود متهم نمایند. تازگی هم مرتجعان ترفند نوینی ساخته اند یعنی بجای اینکه گناه آنان را محاربه با خدا معرفی نمایند انان را به جرم "اقدام علیه امنیت ملی" متهم می سازند. در واقع اندیشیدن در مغز همه سنت پرستان به معنای اقدام علیه امنیت ملی است. اما چون بیان این حقیقت ماهیت انسان ستیز آنها را آشکار می کند به صورتی دلبخواهی دست به جعل اتهامات خیالی می پردازند شاید که با بسیج ساختن تعصبات خود آگاه و ناخودآگاه بیسوادان علیه بهائیان افکار مردم را از واقعیتهای دردناک جامعه فعلی ایران منحرف نمایند. اما دروغ بودن این اتهامات را می توان با اندکی اندیشیدن ادراک کرد. در اینجا به چند دلیل بسیار آشکار اشاره می کنم.
اول: اگر بهائیان جاسوس بودند مانند همه جاسوسان دنیا دست به تقیه می زدند.
بهائیان در ایران یک گروه نژادی یا زبانی با خصوصیتهای قابل شناخت نیستند. به همین دلیل مگر آنکه خود را معرفی نمایند از ظاهرشان هرگز نمی شود آنها را بازشناسی کرد. به عبارت دیگر اگر بهائیان جاسوس امریکا یا انگلیس یا روسیه یا اسرائیل یا عربستان یا چین و یا برزیل می بودند به راحتی می توانستند در تمام ارگانهای سیاسی و امنیتی ایران نفوذ کنند تا بتوانند برای ان کشورها جاسوسی نمایند. آشکار است که اگر بهائیان ساخته سیاستهای توطئه پرداز خارجی می بودند از اول تعالیم ایشان بر ضرورت پنهان کردن عقیده دینیشان تاکید می داشت و از اول گروهی سرّی می بودند که نه تنها دیگران از بهائی بودنشان خبر نمی داشتند بلکه دیگر بهائیان هم از دین همکیشان جاسوس خود بی خبر می بودند. این مطلب کار سختی نمی بود زیرا که فرهنگ تقیه ویژگی شاخص شیعه بوده و می باشد و در نتیجه زمینه فرهنگی ان هم آماده بود. مرتجعان به بهائیان اتهام می زنند که شما علیه امنیت ملی اقدام می کنید و جاسوس صهیونیسم و دیگر کشورها هستید اما هر بهائی را با هر اتهامی به مجرد اینکه بگوید من بهائی نیستم از هر گونه اتهامی معاف کرده و دیگر آنها را نه تنها جاسوس ندانسته بلکه وطن دوست و ایران دوست و ضد صهیونیست می شمارند! در واقع دشوار است که چیزی مضحک تر از این شرایط بتوان تصور نمود. اگر بهائیان ساخته توطئه خارجی بودند و اگر هدف و وظیفه شان جاسوسی بود باید درست عکس این دو واقعیت وجود می داشت. یعنی اول آنکه بهائیان هرگز خودرا داوطلبانه معرفی ننمایند بالعکس کیش و اندیشه خویش را رسما پنهان و انکار نمایند تا بتوانند ازادانه در همه جا رخنه کنند و جاسوسی نمایند و دوم آنکه رژیم اسلامی هرگز نباید رسما تبری بهائی را از آئین بهائی بعنوان دلیل جاسوس نبودن بگیرد وبه بهائیان محکوم به مرگ این امکان را بدهد که تبری کنند و ازاد شوند. این واقعیت دردناک مانند آفتاب دروغبافی مرتجعان را روشن می کند و نشان می دهد که مشکل آنها با بهائیان مسئله جاسوسی نیست بلکه صرف اعتقاد دینی آنهاست. این شهامت بهائی به اینکه خود را با وجود چنین خشونتی بهائی بنامد و از حق انسان بودن خود دفاع کند است که اقدام علیه امنیت ملی قلمداد می شود. گویا در کد زبانی مرتجعان انسانیت و صداقت و زندگی بدون خشونت معنای نوینی یعنی جاسوس بودن یافته است.
نتیجه منطقی این واقعیت بدیهی این است که اگر یک بهائی جاسوسی هم بتواند وجود داشته باشد لازم است آن شخص بهیچوجه خود را بهائی معرفی نکند و همه جا شهادتین گوید و ریش گذارد و در لباس طلبه و روحانیت ظاهر شود تا بتواند واقعا جاسوسی کند. در نتیجه دستگاههای امنیتی اگر در فکر امنیت ایران هستند باید ان کسانی را از حقوق شهروندی و آزادی محروم نمایند که به بهائیان فحاشی می کنند ودر انتساب به اسلام و هواداری رژیم سر و دست می شکنند تا بالاترین شغلها و نفوذ و امکانات را پیداکنند. چون اگر کسی بخواهد جاسوس موفقی باشد در جامعه کنونی ایران دشمنی با بهائیان بهترین و کارامدترین راه است. سیاست مرتجعان درست عکس ادعای انان است: انانی را که خود را بهائی معرفی می کنند و حاضرند شغل و مال و آزادی و جان خود را بدهند و تبری نکنند از همه حقوق محروم می کنند و انان را به خاطر اینکه خود را بهائی می خوانند جاسوس می شمارند و حتی اجازه ورود به دانشگاه را به جوانان بهائی نمی دهند ولی اگر آنها در برگه ثبت نام بهائی بودن را خط بزنند و بجایش مسلمان بنویسند بلافاصله اجازه ورود به دانشگاه می یابند.
خلاصه اگر آئین بهائی توطئه ای سیاسی برای جاسوسی به نفع خارجیان بود در ان صورت باید بهاءالله و عبدالبها و شوقی افندی و بیت العدل بهائی همواره به بهائیان تاکید می کردند که وظیفه دینیشان این است که مانند شیعیان دست به تقیه بزنند و برملا ساختن اعتقاد خود را گناهی بزرگ معرفی می کردند و از هر گونه تهیه امار کتبی برای معرفی بهائیان جلوگیری می کردند و برای گمنام ماندن خود از تشکیل جلسات بزرگ ممانعت می کردند و وقتی ماموران سرشماری ایران به خانه بهائیان می امدند به بهائیان دستور می دادند که خود را شیعه معرفی کنند نه آنکه همگان رسما اصرار بر بهائی بودن کنند تا آنکه سران سنت پرست مجبور شوند که برای پوشش حقیقت اصرار کنند که ستون بهائی را در این مورد حذف کنند در حالیکه همان مرتجعان در مورد تقاضای شغل و کسب اصرار بر وجود ستون مذهب داشته و دارند تا بهائیان را از هر حقی محروم کنند.
دوم. جهان بینی و تعالیم بهائی بجای عقب افتادگی ایران به پیشرفت ایران می انجامد.
یک عامل واضح دیگر که بگونه ای آشکار سخافت اتهامات مرتجعان را نشان می دهد این است که همه تعالیم بهائی به رهایی و تجدد راستین و رشد و تکامل ایران می انجامد. اگر آئین بهائی ساخته توطئه خارجی برای جلوگیری از پیشرفت ایران باشد در ان صورت باید تعالیمش همگی به عقب افتادگی و سنت پرستی ایران کمک کند. حال آنکه حقیقت عکس این امر است. یعنی این آرمان ارتجاع گرایان است که هم در فکر و هم در عمل به عقب افتادگی و استبداد سیاسی و مذهبی که جذام پیشرفت اجتماعی است منجر شده و می شود. در واقع یکی از اهداف این همه دروغ بافی و اتهام نسبت به بهائیان انست که حقیقت فرهنگی و تاریخی دو قرن اخیر را وارونه جلوه نمایند تا کسی رغبتی به مطالعه آرمان ایرانی بهائی نکند. بدین ترتیب که عمّال فرهنگ جهالت و سنت پرستی و تحجر فکری را که در واقع زیربنای ضعف ایران و تحکم نیروهای استعماری بوده است بعنوان عوامل بیداری فرهنگی و ترقّی ملّی و مبارزان استعمار معرفی نمایند و بالعکس باب و بهاءالله را که شکوهمندترین نوآوری فرهنگی و روحانی را برای ایران به ارمغان آورده و برای اوّلین بار اندیشهء عدالت اجتماعی، تساوی حقوق زن و مرد، اصل دمکراسی سیاسی، نفی ناشکیبائی مذهبی، تحریم نظام برده داری، الغاء حکم نجاست مذاهب دیگر، الغاء هرگونه تبعیض حقوقی نسبت به غیر مؤمنان (از جزیه گرفته تا توهین بر مقدساتشان تا ممنوعیت ایشان از حقّ آزادی سخن و عقیده تا حکم قتل افراد بخاطر جهاد یا ارتداد و غیره) را به ایران ارائه نمودند مورد توهین و افتراء قرار داده و آنها را بعنوان حامیان استعمار و عقب افتادگی ایران قلمداد نمایند. وقتی آدمی به گفتمان واژگون بهائی ستیزان گوش می دهد در واقع باید به این نتیجه برسد که تکیه بر آزادی عقیده و دین و دمکراسی واصل تساوی حقوق همگان و عدالت اجتماعی و تساوی حقوق زن و مرد و نفی آزار و تبعیض بر غیر مسلمانان و غیر شیعیان عامل اصلی عقب افتادگی ایران و حمایت از استعمار است و بالعکس باید که متقاعد شود که سنّت پرستی، تشویق فرهنگ نفرت نسبت به اقلیتهای مذهبی، زن ستیزی و مرد سالاری، زیر پا گذاردن اصل آزادی سخن و عقیده در جامعه و نفی دمکراسی سیاسی راه تکامل و ترقّی و مبارزه با استعمار است و اوج تکامل فرهنگی هم در فرهنگ مربوط به آداب نجاست و طهارت و دخالت در جزئیات زندگی شخصی افراد از جمله آداب مستراح رفتن و جماع و غیره متبلور میگردد. چنین واژگونی حقیقت تاریخی از غریب ترین مسخهای فرهنگی تاریخ بشرست.
یکی از علل اصلی عقبافتادگی ایران و دیگر کشورهای خاور میانه در دنیای جدید، فرهنگ طرد و تکفیر مذهبی بود که توسّط زمامداران مذهبی بر عامّهٴ مردم تحمیل میگردید. بر اساس این فرهنگ معاشرت با اروپائیان و دیگر اقوام و ادیان مطرود گشته و نجاست و گمراهی و ضلالت آنها مورد تأکید قرار میگرفت. فرهنگ تکفیر بر آن بود که مسیحیان و یهودیان چنان پست و پلیدند که حتّی کتابهای دینی خود را عمداً تحریف کردهاند و لذا فرهنگ آنان فرهنگی فاسد و گمراه است در نتیجه مردم خاور میانه علاقهای به مطالعهٴ فرهنگ اروپائی نداشتند و از اتفاقات اروپا اساساً بیخبر بودند. بالعکس سران مذهبی این جوامع خود را دارای فرهنگ برتر دانسته و با تأکید بر ایستاگرائی مذهبی، سنّتگرائی فرهنگی و تقلید از علماء روحیّهٴ تحقیق علمی و تکامل فرهنگی و خلاّقیّت فردی و توسعهٴ اقتصادی را سرکوب نمودند. اگر چه در قرنهای شکوفائی اسلام کشورهای اسلامی نیروی چیره بر نیروهای اروپائی بوده و بسیاری از مناطق اروپا تحت کنترل و تسخیر نظامی ارتشهای اسلامی قرار داشت امّا اروپائیان با رویکرد به فرهنگ تحقیق علمی و آزادی مذهبی بتدریج در جهت علمی، اقتصادی، اجتماعی و در نتیجه نظامی و سیاسی نیز پیشرفت حیرتانگیزی نموده و بزودی حکومتهای اسلامی فائق بر قسمتهای گوناگون اروپا را شکست داده و بتدریج بسیاری از مناطق اسلامی را تحت تصرّف و نفوذ خود قرار دادند.
اگر چه عقبافتادگی کشورهای خاورمیانه توسّط سیاستهای استعماری اروپائی تشدید و تحکیم گردید امّا عوامل درونی فرهنگی این ممالک هم از علل عمدهٴ این عقبافتادگی بوده و میباشد. فقدان آزادی دین و وجدان، تعرّض به عقائد و آزار مردم، و نابرابری و تبعیض حقوقی افراد و گروهها بر اساس اعتقادات ایشان یکی از مهمترین موانع رشد علم و صنعت و از
اساسیترین هادمان روحیّهٴ تحقیق و تتبّع و خلاّقیّت اقتصادی و فرهنگی است. بهمین علّت است که بهاءالله در الواح گوناگون خود از جمله لوح سلطان خطاب به ناصرالدّین شاه بر ضرورت آزادی عقیده و دین در ایران تأکید نمود و عبدالبهاء نیز در آثار گوناگون خود از جمله مقالهٴ شخصی سیّاح تحقّق آزادی وجدان را شرطی اساسی برای عدالت اجتماعی و تکامل و تجدّد و توسعهٴ اقتصادی و فرهنگی معیّن کرد. جای تأسّف است که این آرمان آزادی و برابری و دمکراسی از ابتدا خود مهمترین آماج تعرّض فکری و ناشکیبائی مذهبی و تبعیض و ظلم حقوقی و توهین و افتراء و خشونت فرهنگی قرار گرفت. بی جهت نیست که هر جامعهشناس تیزهوش و منصفی بخوبی از این نکته آگاه است که شاخص راستین گسترش و رسوخ اندیشهٴ دمکراسی و شکیبائی دینی و فرهنگی در ایران درجهٴ کوشش ایرانیان در جهت حمایت از آزادی مذهبی و حقوقی هموطنان بهائی خویش است.
مهمترین تعلیم بهائی یعنی اصل وحدت عالم انسانی و صلح عمومی نفی کامل نه تنها استعمار بلکه طرد علل زیر بنایی استعمار است. بهاءالله به روسای سیاسی دنیا ازجمله روسای استعمارگر نامه نوشت و همه آنها را به عدالت و دمکراسی و خلع سلاح عمومی و جایگزین ساختن نظامهای دمکراتیک بین المللی بعنوان مبنای تصمیم گیری در سیاست بین الملل بجای فرهنگ شقاوت و نظامی گرا و جنگجو و متجاوز دعوت نمود. اگر بهاءالله جاسوس می بود باید تعالیمش توجیه استعمار می بود و نه نفی کامل ان. حتی اصل لغو جهاد در آئین بهائی نیز نفی کامل هر نوع استعمار و استثمار می باشد. لغو جهاد در امر بهائی به این معنی است که هیچ مذهب و کشور و فرهنگی حق ندارد که با توسل به زور و خشونت خود را بر مردم و فرهنگهای دیگر تحمیل کند، به کشورشان حمله کند، مملکت آنها را تصرف نماید و از آنان مالیات اضافی و باج و خراج بگیرد. بدین جهت است که اصل لغو جهاد نه تنها نفی کامل استعمار غرب مدرن است بلکه بعلاوه نسخ حکم حمله به کشورهای غیر مسلمان، تحمیل جزیه و خراج بر کفار و اهل کتاب، به برده کشیدن کودکان و زنان بیگناه و تبعیض حقوقی میان مؤمن و غیر مؤمن است. تفاوت اندیشه بهائی با نظر مرتجعان انسان ستیز در این است که بهائی با استعمار به هر شکلی مخالف است در حالیکه مرتجع فقط با آن نوع استعماری مخالف است که در آن خود استعمارگر نباشد والا هیچ اعتراضی به تسخیر و استعمار و برده نمودن دیگران توسط خودش به اسم دین و وظیفه دینی ندارد. اینکه کسی شعار ضد انگلیسی بدهد که او را مترقی و پیشرو نمی سازد. هیتلر و همه نازیان دشمن خونی انگلیس و امریکا و یهودیان بودند ولی بجای سربلندی المان و دفاع از حقوق انسانی مایه نکبت و ذلت و خجلت المان شدند. اعتراض آنها به استعمار انگلیس نه بخاطر دفاع انان از انسانیت بود بلکه بالعکس بخاطر ارتجاعی بودن و ضد حقوق بشر بودنشان بود که با ان مخالفت می کردند. آئین بهائی نفی استعمار و نژادپرستی و انسان زدایی بطور کلی است و همین است که سنت پرستان را چنین به هراس می اندازد زیرا آرمان بهائی اعلان ورشکستگی فرهنگ انسان زدا می باشد.
سوم: اتهام جاسوس بودن نه بر مبنای هیچ فعالیت بهائیان بلکه صرفا مبتنی بر تخیل و فن تحریف است.
اگر آئین بهائی ساخته سیاستهای خارجی می بود و پیامبر بهائی و پیروانش جاسوس می بودند در ان صورت در این مدت صد و هفتادسال یک دشمن بهائی می توانست با مدرک و دلیلی عینی جاسوس بودن بهائیان را بر اساس اعمال جاسوسی آنها مشخص نماید. اما عجیب است که با آنکه همه چیز بهائیان را زیر ذره بین قرار داده و می دهند نتوانستند یک مدرک پیدا و ارائه کنند. بالعکس روش این افراد این است که یا بدون هیچ مدرکی افترا بزنند و آشکارا دروغ بگویند یا آنکه هزاران نوشته های بهائی را بدست متخصصان استخدامی و قلم به مزد زیرو رو کنند تا چند جمله پیدا کنند که بتوانند انرا سوء تعبیر نموده و اتهام ارتباط خارجی به بهائیان بزنند. اساسا از آنجا که اتهامات وارد بر بهائیان یا دروغ محض است و یا آنکه صرفا استنباطی مبنی بر تعبیر متون است و نه هیچگونه فعالیت بخصوص آشکار می شود که همه این اتهامات حاصل بغض مرتجعان نسبت به نهضتهای مترقی و انسانی است. با آنکه سنت پرستان از دیر زمان در میان بهائیان جاسوس داشته و دارند و از همه فعالیتهای بهائی باخبرند وهرگز فعالیتی که جنبه سیاسی و جاسوسی و توطئه داشته باشد در میان بهائیان ندیده اند ولی باز حرفهای خود را علیرغم همه واقعیتها تکرار می کنند. بعنوان مثال بهائی ستیزان مکررا می گویند که بهائیان مامور و جاسوس روسیه تزاری بوده اند. حال آنکه هر واقعیت تاریخی نشان می دهد که نمی تواند چنین باشد. از این بگذریم که مرتجعان کتابی ساختگی با نام یادداشتهای سفیر روسیه در ایران جعل نمودند و ان را چاپ کردند و در آن هزاران فحاشی و بی ادبی روا داشتند. خوشبختانه این جعل مضحک بقدری ابلهانه صورت گرفت که همه محققان غیر بهائی ایرانی که حتی علیه بهائیان هم ردیه نوشته اند با دلایل گوناگون ساختگی بودن این نوشته مجعول را ثابت نمودند. خود اینکه مرتجعان باید برای اثبات اتهام خودشان دست به اینگونه جعل و دروغ بزنند بخوبی نشانی می دهد که همه این اتهامات جز تخیلات مشتی بشر ستیز نیست که از هیچ کاری برای رسیدن به منافع خود فروگذار نیستند. اما دلیل دیگری که قاطعانه دروغ بودن این اتهامات را آشکار می کند این است که با انقلاب کمونیستی در روسیه و انقراض رژیم تزاری قدرت در دست کسانی افتاد که بخاطر انکه دین را بطور کلی امری ارتجاعی می دیدند با بهائیان دشمنی داشتند و هر چه که می توانستند برای سرکوب و بی اعتبار ساختن بهائیان انجام دادند. بدیهی است که اگر بهاءالله مامور و جاسوس روسی بود این مطلب در توده ای از پرونده های امنیتی رژیم تزاری پیدا می شد و رژیم ضد تزاری و ضد بهائی آنها را بر ملا می ساخت تا علاوه بر افکندن بهائیان به زندان در بحث تاریخی هم آنها را بی اعتبار سازند و البته چنین نشد چرا که چنان نبود. پس آشکار است که این اتهام جز فریبی برای مسخ حقیقت بیش نیست.
چهارم: اگر اتهام جاسوسی درست بود این همه تناقض در این اتهامات نمی بود.
وقتی به اتهامات مرتجعان علیه آئین بهائی توجه می کنیم می بینیم که محتوای این تاریخ پردازیها همگی با یکدیگر در تناقض هستند. این تناقضها ان چنان فاحش است که در واقع تمامی این اتهامات تنها در یک نکته مشترکند و ان تعریف بهائی به جاسوس بودن است اما محتوای این ادعا یعنی اینکه جاسوس کجا هستند و کی جاسوس شدند همه با هم در تناقض است. برای کسی که خِرد و اندیشه دارد این واقعیت ثابت میکند که این نوع جمله ها فاقد محتوای عینی و مفهومی است بلکه صرفا جمله هایی است که تنها خصلت احساسی دارد و تنها در مورد شخص اتهام زننده و احساسات و خواسته های او به ما خبری می دهد ولی در مورد واقعیت خارجی هیچ اطلاعی نمی دهد. بعنوان مثال وقتی می گوییم "درجه حرارت در زمستان پائین می رود" جمله ای را بر زبان می اوریم که دارای محتوای عینی است و دارد چیزی در باره زمستان به ما می گوید. اما وقتی می گوییم من از زمستان نفرت دارم این جمله فقط جمله ای احساسی است و دارد احساسات گوینده را توصیف می کند بی آنکه در مورد زمستان اطلاعی عینی بما بدهد. اتهامات علیه بهائیان که انان را جاسوس می خواند منطقا جز جملات احساسی نیست و تنها دارد خصوصیات گوینده و اینکه به آئین بهائی دشمنی دارد را بازگو می کند بی آنکه در مورد بهائیان واقعیتی را گفته باشد. دلیل این مطلب این است که محتوای این جملات و اتهامات همگی نفی کننده یکدیگرند و تنها چیزی که باقی می ماند این است که همه آنها بیانگر این خواسته گویندگان است که می خواهند که بهائیان را بد جلوه دهند. اجازه بدهید به چند نمونه اشاره کنم:
یکی از نویسندگان ایرانی بنام دیوید یزدان چندی پیش در نشریه Persian Heritage مقالهای نوشت. این شخص در مقالهاش در این مورد سخن میراند که بهائیان عمال استعمار انگلستان هستند و بعد برای اثبات این مسئله میگوید که این بهائیان بودند که سید جمال الدین افغانی را علم کردند و این بهائیان بودند که که مخارج آیتالله خمینی را پرداختند و آیت الله خمینی را علم کردند و اینکه انقلاب اسلامی در ایران ساخته دست بهائیان بوده است! البته این نویسنده شانس دارد که در ایران نیست و البته اگر در ایران بود تاریخ ضد بهائی او درست معکوس می گشت. مثالی دیگر: مرتجعانی که دست به جعل کتاب یادداشتهای دالغورکی سفیر روس زدند باب و بهاءالله را مامور روسیه که توسط سفیر روس اغوا و پرورده شدند معرفی می کنند. اما کسانی نظیر کسروی که با آئین بهائی دشمنی دارد و بر ان رد نوشته است باب و بهاءالله را کاملا بی رابطه با هر سیاست خارجی می داند. اما در چند سال اخیر که تاریخ پردازی یعنی جعل و مسخ تاریخ در خدمت زورگویان در مملکت ایران به یک حرفه سوداور تبدیل شده است نویسندگانی مانند شهبازی با هزار آب و تاب ادعا کرده اند که باب مامور و پرورده انگلیسیها بود. در این میان البته از نوشته های تاریخ پرداز کانون رهپویان نمی توان غافل شد که در واقع تاریخی بدست داده اند که تنها بشرطی درست در می اید که باب و بهاءالله ماشین زمان در اختیار خود داشته و با سفر به آینده توانسته اند که مدتها پس از وفاتشان توسط انگلیسیها ساخته و پرداخته شده و انگاه به صدسال قبل بازگشته و دینشان را شروع کنند. در این مقالات نویسندگان رهپویان وصال بدین گونه تجزیه و تحلیل کردهاند که بعد از آن که واقعهء رژی در ایران رخ داد، استعمار انگلستان متوجه شد که تنها چیزی که میتواند مانع استعمار در ایران شود، تشیع و اسلام است. به این جهت انگلیسیها به همراه دیگر نیروهای استعماری یک جلسه محرمانه ای تشکیل دادند که چهار نشست داشت. در این نشستها با گفتگوهای مختلف به چند نتیجه رسیدند که این نتایج توسط این نویسندگان مطرح شده است. ولی مهمترین نتیجه این بود که باید یک دین جدیدی به وجود آورد که این دین اصل جهاد را نفی کند و بر اصل تسامح وبردباری مذهبی تاکید کند تا در نتیجه ایران ضعیف شده و انگلستان بتواند حاکم بر ایران شود. استدلال این نویسندگان این است که بعد از واقعهی رژی، استعمارانگلیس فهمید که چه عواملی مانع پیشرفت استعمار در ایران است و در نتیجه، آئین بهائی را به وجود آورد که آئین نفی جهاد و آئین بردباری مذهبی است. اما این تاریخ قدری اشکال دارد. مسئله این جاست که بهاءالله در سال ۱۸۹۲ یعنی همزمان با واقعه رژی (1891-1892) وفات میکند. بنابراین از دیدگاه این نظریهء بغض آلود و افترا آمیز، استعمار انگلستان پس از وفات بهاءالله برآن میشود که آئین بهائی را ایجاد کند، یعنی این که ماشین زمان در اختیار استعمار انگلیس بوده است که بتواند پس از وفات بهاءالله به گذشته برگردد و پیغمبری به نام بهاءالله به وجود آورد در حالی که بهاءالله ۵۰ سال پیش از آن حکم جهاد را ملغی کرد، اصل تسامح و شکیبایی مذهبی را تأکید فرمود، و اصل آشتی بین ملل و مذاهب و وحدت ادیان را پایه گذاری نمود. اصولی که به قول این نویسندگان باعث عقب افتادگی ایران است! البته در این چند دهه اخیر که در سیاست ایران اسرائیل اماج نفرت و خشم مردم شده است اکثر تاریخ پردازیها از صهیونیزم بعنوان ریشه آئین بهائی سخن می گوید حال انکه آئین بهائی بیش از صدسال قبل از ایجاد حکومت اسرائیل بوجود امد. در عین حال در ان واحد بهائیان بعنوان جاسوس همه استعمارگران تعریف شده اند یعنی همواره جاسوس همه کشورها بوده اند چه روسیه چه انگلیس چه امریکا چه اسرائیل. حال هم اگر فردا چین کشور منفور به حساب بیاید تاریخ پردازان ارتجاع از جاسوسی چین سخن خواهند گفت زیراکه عبدالبها از چین مثبت گفته است و در حق ان کشورهم دعا کرده است! در فرهنگ ارتجاع اندیشیدن گناه نابخشودنی است و این است که در این فرهنگ هنوز عده ای می توانند به این اتهامات علیرغم تضاد فاحش با یکدیگر باور دارند.
پنجم: اگر آئین بهائی توطئه ای علیه ایران بود باید بهائیان ایرانی داوطلبانه به سرتاسر دنیا هجرت نمی کردند.
تمامی تاریخ آئین بهائی حکایت از ان می کند که این آئین خود را عامل رهایی و آزادی همه دنیا می شمارد و به همین دلیل بهائیان به همه جای دنیا مهاجرت کرده و می کنند تا پیام صلح و برابری را به همه نقاط دنیا ببرند. مهاجرت بهائیان هم به کشورهای فقیر و هم به کشورهای غنی هم به شهرها و هم به دورترین قبایل اقیانوسیه و افریقا و امریکای لاتین صورت می گیرد. بهائیان هم در ایران و هم در انگلیس و امریکا و فرانسه و المان به انتشار فرهنگ صلح و وحدت مشغول بوده و هستند. بهاءالله در دوران تبعید و زندان الواحی خطاب به زمامداران عالم از جمله زمامداران فرانسه و المان و اطریش و انگلستان و پاپ و ایران و عثمانی می نویسد و همه انان را به امر خود و به صلح و دمکراسی ملی و بین المللی دعوت می کند. این واقعیتها نشان می دهد که ماهیت آئین بهائی امری روحانی و جهانی است و ربطی به زد و بندهای خاص سیاسی ندارد. حال اگر بهائیان جاسوس انگلستان برای از میان بردن ایران بودند باید تمرکزشان بر ایران باشد نه آنکه به قبایل اقیانوسیه مهاجرت نمایند. به همین دلیل است که تعداد بهائیان در برخی جاها بسیار بیشتر از تعداد بهائیان ایرانی است. بعنوان مثال اگر ماهیت بهائی صهیونیزم است دیگر مهاجرت به دهها کشور فقیر که هیچ ارتباطی با درگیری سیاسی اسرائیل و فلسطینی ها ندارند بی معنی و بی مورد است. اما می بینیم که مهاجرت بهائیان حد و مرزی نمی شناسد و به همه جای دنیا می روند تا آئین خود را انتشار دهند. اگر این آئین یک توطئه خاص سیاسی بود باید تنها یک یا چند نقطه مشخص مورد تاکید انان بود و کاری به دیگر جاها نمی داشتند. مگر اینکه بهائیان را عامل توطئه همه کشورها علیه همه کشورها بپنداریم. جالب است که در هیچیک از این کشورها دولتهای گوناگون با خصوصیتهای گوناگونشان بهائیان و نظام اداری دمکراتیک بهائی را نه جاسوس می دانند و نه انان را مخالف منافع انسانی می پندارند. تنها در میان فرهنگی که هنوز در قرن بیست و یکم حکم ارتداد را قانون کشور می داند و بر طبق ان می اندیشد این گونه اتهامات علیه این اقلیت مذهبی مطرح می شود.
ششم: جاسوسی در آئین بهائی حرام است.
بهائی ستیزان هزار دروغ در باره بهائیان به استناد مسخ نوشته های بهائی می پردازند ولی کوچکترین علاقه ای به نوشته های بهائی در مورد وظایف بهائی بعنوان یک شهروند و نظر بهائیان در باره ایران ندارند. در عین حال همه مردم ایران و مخصوصا بهائی ستیزان بخوبی می دانند که بهائیان تقیه نمی کنند و مرگ را بر هتک اعتقاداتشان ترجیح می دهند. ولی به آسانی تناقض ذاتی این دو واقعیت را با مسئله جاسوس بودن یک بهائی می توان فهمید. عبدالبها در مورد لزوم خدمت و امانت و صداقت هر شهروند بهائی چنین حکم می کند "هر ذلتی را تحمل توان نمود مگر خیانت به وطن و هر گناهی قابل عفو و مغفرت است مگر هتک ناموس دولت و مضرت ملت." و نیز بیان می دارد "اگر نفسی موفق بر ان گردد که خدمت نمایان به عالم انسای علی الخصوص به ایران نماید سرور سروران است و عزیزترین بزرگان." (۸) این است نحوه اعتقاد و وظیفه بهائیان و ملاک رفتار و روش کردارشان. جاسوسی را باید در میان کسانی جست که به آئین بهائی و تعالیم ان باور ندارند و اهل دروغ و تقیه هستند و نه رادمردان و رادزنانی که حاضرند از همه حقوق توسط انسان ستیزان محروم شوند ولی خلاف باورشان سخن نگویند و رفتار ننمایند.
نکته دیگری که در این مورد دروغ بودن اتهامات سیاسی بر بهائیان را مشخص می کند این است که از طرفی مرتجعان می گویند آئین بهائی یک دین نیست بلکه دستگاهی سیاسی و جاسوسی است و از طرف دیگر می گویند که بهائیان برای استخدام کنندگان خود یعنی اسرائیل مرتب پول می فرستند. این هم نوع جدیدی از استخدام جاسوسی است که جاسوس نه تنها از استخدام کننده اش حقوق نمی گیرد بلکه به ان حقوق هم می دهد و نه تنها از این جاسوسی نفعی نمی برد بلکه حاضر است که هر چه دارد را داوطلبانه فدا نماید ولی بهائی بودن خود را انکار نکند. نه تنها این واقعیت ماهیت سادیستی این نوع اتهامات به بهائیان را افشا می کند بلکه بعلاوه نشان می دهد که بهائیان بخاطر اعتقادشان به الهی بودن تعالیم بهائی است که حاضر به این همه ظلم و جفا می شوند اما اعتقادشان را انکار نمی کنند. در چنین شرایطی است که می بینیم تحریم جاسوسی و خیانت به وطن اعتقاد بنیادی بهائی است و به همین جهت بر خلاف ریاکاران یک بهائی حاضر است که جان بدهد ولی خیانت به وطن ننماید.
(۸) امر و خلق جلد 3 ص 289