دوم: نقد برخی نگاهها و نقطه نظرها
گفتیم آقای نادری از تحلیل و تفسیر رویدادها و داوری پیرامون عملکرد چریکها عمدتا اجتناب کرده است. کتاب مواد خام فراوان فراهم آورده که میتوان از درون آن جهاتی از تصویر عمومی حرکت فدائیان را بازسازی کرد و علل عمومی فراز و فرود آنان را باز شناخت. کتاب آقای نادری اطلاعات فراوان برای صاحب نظران و تحلیل گران و ارزش گذاران آینده گرد آورده است.
قرائت سرگذشت و سرنوشت چریکهای فدائی در خواننده حس افسوسی عمیق تولید میکند؛ افسوس از این که چرا این همه جانهای شیفته این چنین آسان، این چنین ارزان، و این قدر زود هنگام پر پر میشوند. فضای عمومی کتاب، فضایی غم خوارانه نسبت به فدائیان است. قلم او ضد فدایی نیست. خواننده تیزبین به خوبی درمییابد که او در طول نبرد خونین چریکها با ساواک دلسوز چریکهاست. با این حال نادری در شماری موارد به سوی داوری چرخیده و به ناحق حرف زده است. اما این موارد آنقدر نیست که کتاب را به نمایشگاه دیدگاهها و داوریهای او تبدیل کند. و ایکاش این موارد نبود و یا تصحیح میشد. در فضای بسیار تلخ و سنگین موجود میان مخالفین و حکومت، یک خطا - تنها یک خطا - کافی است که کل محتوای کتاب را در ذهن مخالفین، به زیر سوال برد.
فقط دو مورد را زیر ذره بین میگذارم.
۱. نسبت چریکها با خشونت
محمود نادری میگوید چریکهای فدایی در میانه راه دچار دگردیسی شدند و خشونت بیدلیل، بیرحمی مفرط، گانگستریسم، تقدیس بی حد سلاح و عمل نظامی، تصفیههای خونین هر روز بیشتر دامنگیر آنان شد. او این پدیدهها را ناشی از غلبه یک گرایش فکری معین بر سازمان میشناسد.
با این داوری توافق نمیتوان داشت. من عکس آن را تائید میکنم. چریکهای فدایی از بدو پیدایش تا مقطع انقلاب دگردیسی، از آن نوع که آقای نادری میگوید، نداشتهاند و مسیر تحول فکری در جهت عکس، در جهت کاهش تکیه بر سلاح بوده است. از جمله مستندات من در مخالفت با برداشت آقای نادری نکات زیر است:
* سیر کاهشیابندهی تمایل به قهر
در بعد استراتژیک جزنی همیشه “متهم” بود که کمتر استالینی و بیشتر خروشچفی است. برای بیژن “گذار مسلحانه” اصلاً “وحی منزل” نبود و “گذار مسالمتآمیز” هم یک “ممکن” بود. او “ضرورت اعمال قهر” را با “تحلیل مشخص از اوضاع مشخص” مربوط میدید و نه با بنیان ایدئولوژی مارکسیسم. او همیشه میگفت اگر رژیم آزادی بدهد مبارزه مسلحانه بیمعنی است.
در بعد تاکتیکی، به خصوص در بحثهای میان نظریات جزنی و احمدزاده، یک موضوع مهم موضوع ضرورت و اهمیت کار سیاسی و صنفی بود. اهمیت بزرگ اشاعه و غلبه نظریات جزنی در سازمان، که از اوایل سال ۵۳ به بعد رخ داد، مشخصا در محدود کردن میزان تکیه بر قهر بود. سازمان هرچه جلوتر آمد بیشتر به اهمیت حضور مستقیم در میان مردم، به اهمیت تبلیغ سیاسی، به جایگاه تئوری در حرکت سیاسی، پی برد.
بدون طی سیر کاهنده تمایل به اعمال قهر - که فدائیان در سالهای قبل از انقلاب پشت سر گذاشتند - به هیچ وجه قادر نبودند در آستانه انقلاب و به ویژه بلافاصله پس از انقلاب به این سهولت از یک سازمان سیاسی نظامی به یک سازمان سیاسی استحاله شوند، سلاحهای خود را تحویل دهند و راه فعالیت علنی و قانونی را در پیش گیرند. و حتی زمانی که زیر یورش قهر آمیز قرار میگیرند، از دست زدن به قهر اجتناب کنند.
مجاهدین هم با وقوع انقلاب دست از قهر کشیدند. اما نفی خشونت در نظام اندیشگی آنان به وضوح تاکتیکی بود و نهادینه نبود. آنان بر این اعتقاد بودند که کسب قدرت بدون دست بردن به سلاح امکان پذیر نیست. آنها معتقد بودند عدم توسل به اسلحه تا زمانی صحیح است که “طرف مقابل” دست به قهر نبرده و راههای دیگر هنوز باز است. مائوئیستها هم میگفتند قدرت سیاسی از لوله تفنگ بیرون میآید. برای اکثریت فدائیان، به خصوص برای آنها که بیژن جزنی را قبول داشتند، گذار مسالمت آمیز، بدون توسل به اسلحه، به طور کلی غیرممکن نبود؛ در ایران غیرممکن بود. بدون تفاوتهای بنیادین در طرز تلقی فدائیان و مجاهدین از نقش سلاح و ضرورت قهر، غیر ممکن بود راهها و اشکال مبارزه نزد فدائیان و مجاهدین این گونه با شتاب از یک دیگر فاصله گیرد.
تحلیل آقای نادری در مورد تشدید تمایل به خشونت در میان چریکها نه تنها با شواهد عینی خوانایی ندارد، بلکه از تبیین زمینهها و چگونگی نهادینه شدن مبارزه مسالمت آمیز و نفی قطعی خشونت در سیر بعدی حرکت فدائیان نیز ناتوان است. بن بنیاد تمام تفاوتها در مسیری که فدائیان خلق و مجاهدین خلق در سالهای پس از انقلاب پیمودند در همین تفاوت بنیادین در دیدگاه آنان پیرامون “جایگاه قهر و خشونت در مبارزه برای تحقق اهداف سیاسی” نهفته است.
تاکید بیشتر بر خشونت و تشدید تمایل به نظامیگری شاخص اصلی تفاوت چریکهای فدایی نسل دوم با نسل اول نیست. “غلبه چریکیسم” عنوانی نامربوط و پوچ است. تنها تفاوت آشکار بین رفتار چریکهای سالهای ۴۹ تا ۵۱ با سالهای بعد از ۵۳ آسان و بسیار آسان شدن مرگ و ارزان شدن جان باختن در دفاع از هستی سازمان است. حتی به شهادت خود کتاب، هرچه جلوتر میآئیم خودکشی برای چریک سهلتر میشود. این که رزمندگان سیاهکل و بسیاری از رهبران سازمان زنده دستگیر شدند برای چریکهای سالهای ۵۴ و ۵۵ واقعا تعجب انگیز بود. در سه چهار سال قبل از انقلاب خودکشی تدبیری فراگیر شد برای محروم کردن ساواک از به دندان کشیدن گوشت تازه شکار. برای ما مسلم بود که دیگر هیچ کس زیر شلاق ساواک، بدون لو دادن - یا حتی پس از لو دادن رفیقان - جان به در نخواهد برد و اگر هم ببرد جوخه اعدام در دو قدمی اوست.
جلال توکلیان در مطلبی که اخیرا در شهروند امروز چاپ شده، به شهادت تحلیل غلط آقای نادری را پایه قرار داده، آن را بشدت غلیظ کرده و ما فدائیان را متهم کرده که از آرمان خواهی شروع کردیم و به پول پوتیسم گرویدیم. من مسوولیت جلال توکلیان برای تحقیق مستقل در باره صحت و سقم تحلیل نادری را نادیده نمیگیرم. اما آقای نادری مخترع و صاحب اصلی تحلیل غلط است و بار اصلی مسوولیت متوجه اوست. آقای نادری متوجه نیست که جنبش چریکی فدائیان قبل از این که جنبشی برای کسب قدرت سیاسی باشد، جنبشی عاشقانه است برای اثبات صداقت، برای غبار روبی از قلب مایوس اقشار روشنفکری ایران. جنبش چریکی فدائیان، بر خلاف همنامان لاتینی خود، قبل از این که جنبشی مسلحانه باشد، جنبشی دانشجویی است، جنبشی روشنفکری، جنبشی شاعرانه است، آمیخته با تمام رویاپردازیها و رومانسهای عاشقانه و شعر گونه سالهای جوانی و نوجوانی. نسبت پول پوتیسم به نهضت فدایی، اگر آگاهانه باشد، نسبتی کینه توزانه است. رد پای انکار ناپذیر پولپوتیسم در ایران بیش از هر جای دیگر در خاکستر سینما رکس آبادان، در درنده خویی های سال ۶۰ و در زیر خاک خاوران خوابیده است.
جلال توکلیان و هم فکران توجه کنند که اخلاق جنبش فدائیان و کارهایی که آنان کردند، الگویی و اسوهای دست نایافتنی بود برای آگاه ترین، رشد یافته ترین، با فرهنگ ترین، مدرن ترین لایههای اجتماعی ایران بود. تمام شاعران و نویسندگان کشور ما، تمام نقش آفرینان و دیگر هنرمندان ما، عموم ورزشکاران، دانشگاهیان، دانش دوستان، تمام آنان که از بند عقب مانده ترین سنتهای فقهی بریده و از دیکتاتوری شاه و از رفتار غرب با کشور خود دلخون بودند، اگر فدایی نبودند، اگر عاشق فدائیان بودند. آنان قبل از آنکه فدائیان را نماد خشونت ببینند، نماد شور و عشق، نماد صمیمیت و صداقت، نماد گذشت در راه خلق میدیدند. خشونت برای فدائیان فقط، تکرار میکنم: بیش از همه وسیلهای بود برای اثبات صداقت در پیشگاه “خلق” بود.
داوریها و تحلیلهای آقای نادری و هم فکران کوتاه تر از آن است که این تصور تاریخا شکل گرفته از ماهیت فدائیان را در ذهن تاریخ مکدر کند. با اطمینان میگویم: یافت نخواهد شد در هیچ کجای دنیا “اسناد و مدارک”ی که نشان دهد چریکها به آنچه اقشار فرهیخته ایرانی از ذات آنان میفهمیدند خیانت کردهاند.
هرچه کاوشها بیشتر شود، بیشتر درخواهیم یافت که فدائیان عاشقان شوریدهای بودند که جان خویش را کمترین هدیه خویش به “خلق” خویش میدیدند. آنان – چون به قدرت رسیدگان – فرصت “خلق فریبی” نیافتند؛ اما هم یافتههای نادری و هم همه حوادثی که بعد از انقلاب رخ داد نشان داد که تا کجا فدائیان در باره مابه ازای واقعی مفهوم آرمانی “خلق” خود فریبی داشتهاند.
* قضاوتی ناآگاهانه و ناعادلانه
کتاب فصلی دارد تحت عنوان “مشی مسلحانه در بوته نقد” که در آن آقای نادری نقاد پیگیر “خشونتهایی است که هرگز لازمه مبارزه مسلحانه نبودهاند”. او مثال میآورد که حمید اشرف در آخرین لحظه، دانه و جوانه، دو کودک ۱۲ و ۱۳ ساله را قبل از ترک خانه تیمی به رگبار مسلسل میبندد و میگریزد. نادری سپس از فدائیان بشدت انتقاد میکند که چرا کسی را که مرتکب چنین اعمالی میشود “رفیق کبیر” نامیدهاند. او از فدائیان میخواهد “به نقد این روش بپردازند و از نهادینه شدن چنین جنایاتی به نام انقلابی گری جلو گیری کنند” (ص ۶۴۷)
● اولا، این موضوع از نادر مواردی است که آقای نادری منبع گزارش خود را آشکار نکرده و برای خواننده معلوم نیست که برای ایشان از کجا معلوم است که به زندگی دردبار دانه و جوانه توسط حمید اشرف نقطه پایان گذاشته شده است. آیا این خبر در گزارشهای ساواک مندرج بوده یا از زبان خود چریکها نقل شده است. در آن زمان من در زندان بودم و بازجوها مدعی بودند که دانه و جوانه را حمید کشته. اما هیچ صورت جلسه تحقیق کارشناسانه – تا آنجا که من شنیدهام – نه تهیه شد و نه ارایه. بعد از انقلاب، اطلاعات چریکها، به نقل از حمید، حاکی از مرگ یکی و زخمی شدن بر اثر نارنجک اندازی ساواک به درون خانه بوده است.
● ثانیا، سازمان و هیچ یک از اعضای آن هیچ گاه گواهی ندادهاند که دانه و جوانه، برای جلوگیری از اسارت به دست ساواک، هدف شلیک چریکها قرار گرفته و کشتهاند. حمید اشرف در نامهی معروف خود، خطاب به نیروهای سازمان، در اشاره مشهود به درگیری مسلحانهی خانه تیمی تهران نو، مرگ دانه و جوانه را، به مشارکت آنان در مقاومت، به شلیک آتش دشمن، نسبت میدهد. فاطمه سعیدی، مادر دانه و جوانه، که خود در جریان آن ضربات دستگیر و زندانی شده بود، نیز همواره شهادت داده است که مرگ دانه و جوانه در اثر شلیک نیروهای ساواک بوده است.
● ثالثا من یگانه کسی هستم که حمید اشرف را از اولین روزهای نوجوانی، از سال ها قبل از پیوستن به سازمان، میشناختم. من معرف او به بیژن جزنی بوده و خود او را عضو گیری کردهام. او صمیمیترین و نزدیکترین رفیق دبیرستانی من بوده است. من و او هر دو شاگرد بیژن و مرید مخلص او بودیم. نظام ارزشها، کاخ آرزوها و معیار داوریهای ما با هم بسیار یگانه، و تواناییها و زبردستیهای ما البته بسیار متفاوت بود. همیشه، در آن ایام نوجوانی، من غبطه قابلیتهای او را داشتم و او غبطه قابلیتهای من را. دقت فوقالعاده، سرعت اقدام، میزان انضباط و حد خطرپذیری او همیشه مرا نسبت به خود کم اعتماد میکرد.
● این داوری که او فردی قسیالقلب، بیعاطفه و سنگدل بود، سخت ناعادلانه، ناآکاهانه و بسیار ولنگارانه است. این حرف که او فکر سیاسی کم داشت و فقط یک فرمانده نظامی بود از واقعیت دور است. او در خانوادهای بسیار فرهنگ و بسیار رشد یافته و بسیار مهربان، رشد یافته بود. تصویری که نادری از حمید اشرف ارایه میدهد اگر محصول تفحص خود او بوده باشد، بیپایه و غیر مستند، و اگر عکس برداری از قضاوت دیگران باشد، ولنگارانه و سرسری است.
تردید ندارم – و همیشه شاهد بودهام – که در هر جریان سیاسی، و میان جریانهای سیاسی، رقابت و حسادت – مثل هرجای دیگر – عمیق و ریشه دار است. و من آن چه که نادری به حمید نسبت داده را نه محصول تفحص خود او که تاثیر گرفته از گفتههای غیر مستند دیگران در باره حمید میبینم. آخر، مصطفی شعاعیان، به علت اختلاف و رقابت سیاسی و سازمانی، و بیشتر به علت کاراکتری که خودش داشت، با نگاهی آلوده به غیض و غرض کاراکتر حمید اشرف را تصویر کرده و محققانی چون مازیار بهروز (نویسنده شورشیان آرمانخواه) و اخیرا محمود نادری، نیز چشم بسته آن را خریدهاند.
* نادری در نفی خشونت ناپیگیر است
از حرفهای آقای نادری چنین بر میآید که از نظر ایشان بین “مبارزه مسلحانه” و “چریکسم”، بین “خشونتهایی که لازمه مبارزه مسلحانه نیستند” و خشونتهایی که لازمه مبارزه مسلحانه هستند مرزهای تعریف شده وجود دارد. در سازههای فکری چریکها هم مرزهای خشونت مشروع و نامشروع کاملا منفک بوده و تمام شواهد حاکی پایبندی عمیق آنها به این تعاریف است. آنها با “ترور عوامل دشمن” (هراسافکنی در دل عوامل دشمن) کاملا موافق و با تروریسم، به معنای هراسافکنی در میان مردم بیگناه، کاملا مخالف بودند. عملیات فدائیان “عوامل دشمن” را نشانه داشته است. آنها برخلاف سازمانهای تروریستی مدام وسواس داشتند “مردم بیگناه” را آماج نگیرند. آنها از ایجاد رعب در میان مردم بشدت پرهیز داشتند. آنها ساواک را مجری ایجاد رعب در میان مردم میشناختند و تصور میکردند با شلیک کردن به سوی “عوامل دشمن” رعب خلق را خواهند شکست. چریکها اعمال خشونت برای حفظ سازمان در مقابل حملات دشمن را نه تنها مجاز و مشروع، بلکه کاملا ضرور و حیاتی میشناختند. اینها بودند اهداف و مرزهای دقیقا تعریف شدهی “مبارزه مسلحانه”.
بر این اساس فدائیان معتقد بودند “تضادهای درون جنبش خصلت دشمنانه (آنتاگونیستی) ندارد و به هیچ وجه نباید اجازه داد این تضادها خصمانه شوند.” آنها توسل به خشونت برای حل اختلافات فکری و سیاسی درون جنبش را محکوم میشناختند. بحث و اختلاف نظر در سازمان همواره جاری بوده و هیچ گاه طرفین روی هم سلاح نکشیدهاند. جدایی گروه مصطفی شعاعیان و جدایی گروه تورج حیدری و پیوستن آن به حزب توده ایران نه خونین بوده و نه پیآمدهای خونین داشته. هیچ یک از فدائیان به دلیل اختلافات در خط مشی سیاسی و یا در اصول عقاید اعدام نشدهاند. فاجعه ترور صمدیه لباف و شریف وافقی در میان فدائیان هیچ نمونه نداشته است. فدائیان این ترورها را با صراحت و قاطعانه محکوم کردهاند.
با این حال اکنون که ما از فراز ۳۰ ، ۴۰ سال بعدتر به صحنههای آن روز مینگریم به سهولت بسیار درمییابیم که خطا و خطرناک است هرگاه تصور کنیم میتوان تشکیلاتی نظامی، مسلح و درگیر در جنگ – در ایران یا در هر جای دیگری از این کره خاک – به راه انداخت و از ارتکاب خشونتهای دردناک و نفرت بار مصون ماند؟
هر جنبش مسلحانه و جنگ به طور اخص، و اعمال خشونت برای دست یابی به اهداف سیاسی به طور اعم، در هر شکل، در هر زمان، و در هر کجا که رخ دهند، در خود عناصری حمل میکنند که وجدان بشری آنها را سرزنش میکند. جنگ و مبارزه مسلحانه قبل از شروع بسیار دلفریب تر از واقعیت آن است. ذهنی که خشونت را دارای دو ماهیت میکند و نوع انقلابی آن را از نوع جنایی آن تفکیک میکند راه را بر توسل به خشونت نمیبندد. هر قدرتی، اعم از حکومتی یا غیر حکومتی، که از شکنجه و از اعدام دست نمیشوید، دست خود را باز میگذارد که به نام دفاع از “حق” به هر جنایتی دست زند. درست از همان لحظهای که برای اعمال خشونت، به معنای ضرب یا قتل، حقانیت تصور شود، درست از همان جا که اعدام کردن به صورت یک “حق” یا “ضرورت” توصیف میشود، تمام راهها باز میماند که به نام انسان، به نام میهن، به نام انقلاب، به نام دین یا هر آرمان دیگری خشونت بی مرز شود و بهای جان و کرامت آدمی از مزد گورکن کمتر.
هنوز در نهان خانه ذهن آقای نادری، درست مثل ذهن ناپختهی چریکها، نوعی از جنبش مسلحانه متصور است که میتواند به “خشونت غیر ضرور” آلوده نشود. این بسیار خطرناک و اغوا کننده است. هیچ جنبش سیاسی، و هیچ قدرت حکومتی، وجود ندارد که حق ریختن خون انسان را، با هر انگیزه و بهانهای، حق مسلم خود بداند؛ و در درون خود، حتی با پارههای تن خود، دیرتر یا زودتر، همان نکند که با خصم خود میکند. آن که قهر را “مامای تاریخ” تصور میکند، دنیا را جهنم میکند و در جهنم تر و خشک با هم میسوزند. نهضتی که ارنستو چه گوارا نماد نامدار آن است، هم در دل خود همان حقایق تلخی را میپرورد که سرگذشتهای تراژیک فدائیان خلق در دل میپرورید. نقد آقای نادری از مشی خشونت آمیز و پی آمدهای آن هنوز یک نقد رادیکال نیست.
آنچه فدائیان را از غلطیدن به غرقابی - که مرز خشونت مشروع و نامشروع در آن درآمیخته است - مصون داشت پررنگی و استواری خود این مرزها نبود. فرارسیدن شتابناک انقلاب و کوتاه شدن عمر جنبش چریکی، و نیز سیر کاهش یابندهی تمایل به قهر در اندیشه ما بود که ناجی ما شد. اگر قصه سر دراز مییافت، اگر مشی مسلحانه سالدار میشد؛ و یا اگر ما هم – مثل پیکاریها و مجاهدین – اعمال خشونت را (نه تدبیری برای شکستن رعب دیکتاتوری شاه که آن را) “جزء جوهری عمل انقلابی” شناخته بودیم، آنگاه نه تنها فجایعی از آن دست که در دیگر سازمانهای مسلح رخ داده است در میان ما هم “ضرورت” تصور میشد، بلکه راه استحاله فدائیان به یک سازمان مخوف متاسفانه هموار میماند. سرنوشت سازمان مجاهدین پیش روی ماست.
۲. نسبت چریکها با انقلاب بهمن
محمود نادری روایت خود از فدائیان خلق را با نقل صحنهای تمام میکند که فدائیان روز قبل از انقلاب، ۲۱ بهمن، در زمین چمن دانشگاه گرد آمده و “در حالیکه تمام درهای ارتباط خود را با مردم قفل زده بودند” فریاد میزدند “ایران را سراسر سیاهکل میکنیم.” (ص ۸۳۰)
دوربین نادری صحنههای آنسوی درهای بسته دانشگاه را پوشش نمیدهد. در آن سو، “خلق” با تمام وجود فریاد بر میداشت:
“حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله”...
“دموکراتیک و ملی هر دو فریب خلق است”...
“چپ و راست نابود است، اسلام پیروز است” ...
او کتاب را با این عبارت تمام میکند که “انقلاب بیاعتنا به مشی جزنی و مشی احمدزاده به عمر رژیم دیکتاتوری خاتمه داد. این واقعیت برای چریکها بسیار آزار دهنده بود.”
نادری باور میکند که این مشی جزنی و احمدزاده بود که چریک را به گوشه زمین دانشگاه رانده و محبوس کرده بود. این باور خطاست. این خود دانشگاه بود که به محاصره خلق در آمده بود. دانشگاه، پس از یکسال و نیم کشمکش، سرانجام در سحرگاهان روز سه شنبه دوم اردیبهشت ماه ۱۳۵۹، به پیش قراولی حزبالله، با حمله به بست نشینی دانشجویان پیشگام دانشگاه تهران، به دست خلق فتح شد.
این سخن درست است که نسبت انقلاب ۵۷ با جنبش چریکی نسبتی نسبتا بعید بود. این ناممکن بود که “خلق” به سر کردگی فدائیان خلق وارد میدان شود و شاه را از میدان به در کند. جزنی شانس اول سرکردگی را به آیتالله خمینی داده بود و آن زمان دیگران از کنار این سخن بیاعتنا گذشتند. فدائیان پایگاهی وسیع تر از اقشار متوسط مدرن شهری نداشتند. ستاد آنان در میان فرهیختگان کشور و مامن اصلی آنان همان دانشگاه بود. اکثریت فدائیان، با به میدان آمدن خلق، خیلی زود متوجه شدند نسبت قدرت و نفوذ حوزه و دانشگاه، نسبت قلمرو سنت و تجدد در ایران، نسبت فیل و فنجان یا نسبت دریا با دریاچه است. پس از انقلاب آنها خواستند چنان سیاست کنند که دریاچه بر دریا – یا دریا بر دریاچه - نیاشوبد و این دو، تا هرجا که ممکن است، با هم همسو بمانند. اما حاکمان تازه را بیش از آن باد در بادبان بود که از دست این تدبیرها کاری ساخته آید. آنها همین که قدرت خلق به مهارشان آمد، باورشان آمد که اقشار مدرن اصلا “مضرند” و باید ازعرصه عمومی پاک سازی شوند. انقلاب بخش بزرگی از این اقشار را اصلا از کشور کوچاند. کشتارهای پس از انقلاب رخ داد و امتداد آن تا تابستان ۶۷ محصول همین نخوت و همین تمامت خواهی بود.
دانشگاه زادگاه اصلی چریکها بود. دانشگاه خانهی امن چریکها بود. بیش از نود در صد چریکها از دانشگاه برخاسته بودند. یافتههای نادری نیز دقیقا همین را میگوید. فدائیان خلق را جنگ چریکی منزوی نکرد. این خویشاوندی فدائیان با روشنفکران، نسبت آنان با دانشگاه، نسبت آنان با تجدد، بود که آنان را از کوچه پس کوچههای شهرها و روستاهای ایران بیرون کشید و “دانشگاه نشین” کرد.
جنگ چریکی، یا بهتر بگویم: جانفشانی معصومانه و تراژیک فدائیان خلق، در آن فضای گر گرفته و مسحور دهه ۱۹۶۰، غبار سنگین یاس و سرخوردگی را از ذهن توده روشنفکران ایران پاک شست. همین بازی مستانه ما با جانهای بیبهای خویش بود که ما را به دُر دانه اقشار مدرن شهری ایران، و سازمان ما را در چشم آنان به بیگناهترین، به صادقترین و به فداکارترین سازمان سیاسی کشور تبدیل کرد.
اما به مجرد این که سیلاب تند انقلاب تودههای وسیع زحمتکشان را، “از اعماق” تاریک خانه تاریخ، به صحنه سیاست فرا ریخت، دیگر هیچ تدبیری و هیچ ترفندی، چه مسلحانه یا غیر مسلحانه، چه از چپ و چه از راست، برای مهار و تسخیر مهر خلق، قادر به رقابت با روحانیون نبود.
آقای نادری توجه کند که نام فدائی خلق در میان اقشار فرهیختهتر و غیر سنتی ایرانی نه تنها هیچ منزوی نبود بلکه بسیار هم محبوب بود. در مقطع انقلاب هرکس به ندای روحانیون در میدان نبود، اگر خودش با ما نبود، چشمش به ما، و دست کم رایش با ما بود. این حرف که فدائیان به دلیل خط مشی خود از جلب حمایت زحمتکشان بازماندند حرفی بیپایه است. آقای نادری توجه ندارد که نه کنار گذاشتن مشی جزنی و یا مشی احمدزاده و نه پذیرفتن هیچ مشی سیاسی و غیر سیاسی دیگری قادر نبود این نسبت یک بر ده را بالا و پائین کند. مرزهای تاریخی، طبقاتی و فرهنگی با تغییر مشی سیاسی جا به جا نمیشوند.
این ماهیت و خاستگاه فدائیان، دانشگاهها، بود که آنان را از توده جدا کرد و نه خط مشی آنان. حرف نادری البته حرف بسیاری از روشنفکران ماست. آنها که “خلق” و یا “توده زحمتکش” را هنوز به سیاق مائو و یا لنین میبینند، نتیجهای جز این نمیگیرند. کم نیستند کسانی که هنوز تصور میکنند که گویا مشی سیاسی خاصی میتوانست وجود داشت که اگر پی گرفته میشد ممکن بود سرکردگی تودههای وسیع خلق از آیت الله خمینی نشود، و یا پس از انقلاب امکان داشت، “به واسطه یک خط مشی درست” و “به نیروی خلق” این رهبری را از آنان باز ستاند.
با مسیری که ایران در دوران پهلوی پیمود چنین چیزی توهم محض است. چنین توهمی مروج درک غلط از تناسب قوای اجمتاعی است[۱]. چنین توهمی مخل سیاست ورزیهای واقع گرایانه و مردمدارانه در مفهوم وسیع آن است. چنین توهمی یا زمینه ساز ماجراجویی و هدر دادن نیروهاست، و یا آنطور که پس از ۲۸ مرداد و اخیرا پس از دوم خرداد پیش آمد، یک عامل مهم تولید بیاعتمادی، بدبینی، تفرقه و یاس در میان نیروهاست؛ چنین توهمی یک منبع مهم قهر با مردم، و در نهایت قهر با کشور است.
فرخ نگهدار - چهار شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۷ (۱۰ اوت ۲۰۰۸)
——————————
[۱] در تحقیقی دیگر پیرامون نتایج انتخابات مجلس هشتم (۱۳۸۶) در تهران و مقایسه آن با نتایج انتخابات مجلس اول (۱۳۵۸) نشان دادهام که چگونه این وضع بعد از ۳۰ سال اساسا دگرگون شده است و اکنون تناسب عددی میان آن بخش از مردم که ۳۰ سال پیش دانشگاه را در محاصره خود داشتند، با آن بخش از مردم که حامی دانشگاهیان بودند، دست کم در تهران، درست معکوس و نسبت “یک به ده” به نسبت “ده به یک” تبدیل شده است.