iran-emrooz.net | Mon, 29.09.2008, 7:42
نخست وزیری دکتر علی امینی و جبهه ملی ایران -۳
محسن قائم مقام- نیویورک
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
موقعیت امینی و شاه
شاه در تلاش کسب تمام قدرت
"شاه جوان" شروع کارش با رفتن پدر "دیکتاتور"، آنهم به آن شکل درمانده، با سنتهای دمکراسی آغاز شد. دوران سیاه سپری شده بود و شاهی ضعیف و بی تجربه در کنار مردمی که آزادی یافته بودند، ناچیز مینمود. شوربختانه روند کار شکل دیگری بخود گرفت و بزودی ارتجاع داخلی از زمین برخاست. دربار بار دیگر، سرکردهی ارتجاع و مرکز توطئههای کشور شد. حکومت نظامی، مجلس مؤسسان، درهم شکستن نهضت ملی ایران با کودتای ۲۸ مرداد، امیدها را در دلهای مردم به یأس تبدیل کرد. و بار دیگر قدرتهای خارجی حاکم بر سیاست ایران گردیدند.
مردم دوران پس از کودتا، دیگر مانند زمان دیکتاتوری رضاشاه، کارمندان سر بزیر و قانع ادارات دولتی نبودند و ده سال مبارزات دوران آزادیهای نسبی سالهای ۲۰ تا ۳۲ ، بخصوص مبارزات ملی شدن نفت برهبری دکتر مصدق، بخش بزرگی از مردم را بمبارزه کشانده و ورزیده کرده و غرور ملی را در ایشان زنده نموده بود. لذا مردم در ابتدا در برابر دیکتاتوری مقاومت کردند و وقتی سازمان امنیت صداها را در سینهها خفه کرد، حکومت را تنها گذاردند و اجبارآ، خشمگین از اوضاع میدان را برای جولان حکومت کودتا خالی کردند.
"شاه جوان" بتدریج چکمههای پدر را بپا کرد، با این تفاوت که جربزه پدر را نداشت و لذا بقول خمینی این چکمهها برایش گشاد بود. آنچه در خاطرات علم از فساد دربار و فساد شخصی او میخوانیم در پدرش نبود. رضاشاه بهترین اموال مردم در بخشهای آباد و حاصلخیز شمال را با زور و قلدری بنام خود ساخت و بارث برای پسر باقی گذاشت ولی بر خلاف پسر که یک مشت دزد و فاسد را دور خود جمع کرده بود، او سرآمد مردم و شخصیتهای صاحبنظر و صاحب نام و درستکار را در هیأت صاحب منصبان مملکت گرد هم آورده بود. رضا شاه در اواخر حکومت شخصیتهائی را بعنوان دزدی از وزارت خانههای دولتی محاکمه و زندان کرد که تمامی آن از میدان در کردن شخصیتهائی بود که ممکن بود در آینده شاخی در برابر ولیعهد نو جوان و ضعیف او گردند. ولی بگیر و به بندهای بدلیل فساد مالی در دوران محمد رضاشاه همه نمایشی بود و نمایشگران بخشی از عناصر هیأت حاکمه را میساختند. صحنه سازیهائی که هر چند زمان یکبار تکرار میشد ولی در نهایت کار عقبه نداشت و فساد در بافت هیأت حاکمه بود. نمایشات بزودی تمام میشد و جریان امور همچنان در دست دزدها و بند و بست چیها باقی ماند. دلیلش آن بود که شاه و خانواده اش در رأس دستگاه فساد قرار داشتند. دستگاه فساد در هر برنامه ایکه انتظار استفاده کلانی در آن بود، ریشه دوانده بود. استفادههای کلان در معاملات سازمان برنامه، حق دلالیهای بی حساب در خریدهای بزرگ اسلحه،...ا ووو. درخاطرات علم میخوانیم که معاملات خارجی و قراردادها و سیاست خارجی را شاه شخصآ و مستقل از نخست وزیر و سلسله مراتب بروکراتیک آن عمل منیمود.
شاه میخواست تنها خودش در میدان قدرت مملکت باقی بماند و در این کار هم موفق شد. سیاست خارجی هم قدرتی مانند شاه میخواست که پایههای سنتی داشته باشد و نه تنها هر روز عوض نشود بلکه برای گروه وسیع و نا آگاه مردم هم چهرهای آشنا باشد. در این معامله شاه بزودی با چهار برابر کردن قدرت ارتش با درآمد نفت و کمک سیاست خارجی ستاد نظامی امریکا در منطقه شد. تا در غرب بنویسند که "ارتش ایران از برکت کمکهای نظامی امریکا آماده مقابله و سرکوبی جنبشهای داخلی است"[۱]. و این بار نه از راه تصاحب اموال غیر منقول مردم مانند پدرش، بلکه از راه استفاده از درآمد سرشار نفت از ثروتمند ترین افراد جهان شد.
شاه با مصدق، همکاران او و جبهه ملی دشمن بود و این دشمنی در کتابهائی که نوشته است آشکار است. شاه در سال آخر سلطنتش که "صدای انقلاب شما" را هم شنید حاضر نشد با صدیقی و سنجابی، بعبارتی با جبهه ملی کنار بیاید. زمانی که بختیار را پذیرفت زمانی بود که دیگر امید بهیچ چیز برایش نمانده بود کار را تمام شده میدید و در حال خروج از کشور بود. سؤال اینست که با این احساسات شاه نسبت به جبهه ملی، چه گونه برخی انتظار دارند یا داشتند که علی امینی پلی برای در میدان سیاست باقی ماندن جبهه ملی بشود؟ و یا وسیلهای برای برقراری حد اقل آزادیهائی که جبهه ملی در آن هویت خود را حفظ نماید باشد؟ علی امینیای که خود تافته جدا بافتهای بود و تنها برای پیشبرد کار خود بجبهه ملی راه داده بود، آیا میتوانست نقشی در پیشبرد و رشد جبهه ملی ایفا نماید و یا چنین برنامهای را تحمّل نماید؟
امینی و موضوع اصلاحات و مبارزه با فساد
نخست وزیرانی که با برنامه اصلاحات سر کار آمدند کم نبودند. که دلیل خرابی اوضاع فساد حکومتی بود. همه شان هم مدعی بودند که مصمّماند و اصلاحات انجام خواهد شد. برای تأکید در تصمیم، دکتر اقبال حتی "به ناموس مادرش" قسم خورد که انتخابات آزاد خواهد بود! انتخاباتی که خودشان هم آنرا قبول نکردند. علی امینی هم با برنامه اصلاحات سکان کار را بدست گرفت. بدون تردید همه شان میدانستند که اقدام باصلاحات وقتی همه در رأس کار فاسدند آب درهاون کوبیدن است و نمایشی را بصحنه آوردهاند. شاه از برنامه اصلاحات امینی نمیترسید چون کسی که پنج ملیون دلار، با ارزش دلار در آن دوران، رشوه بگیرد و پشتیبانی از مردم نداشته باشد، نمیتواند اصلاحات اساسیای را پایه گذاری نماید. و میدانست که همواره سر نخ در دست خودش باقی خواهد ماند. تنها ترسش از سیاست خارجی بود که سبب شود تا زمام امور از دستش بدر رود. ولی با قبول "اصلاحات" از این "خوان" هم گذشت.
امینی در خاطراتش از شاه شکایت دارد که چرا نمیگذارند هر اقدامی در مملکت با نام او اعلام شود، و مبگوبد، "گفتم آقا، اسم شاه آوردن هرجا، این زشت است. سبک میشوید. گفت بله، مثلآ فلان جا را افتتاح میکنند: "بنام نامی اعلیحضرت" گفتم جسارت است، مثلآ مستراح. گفتم بگوئید نکنند...."[۲] صحبت کم کردن نفوذ شاه در هر مقولهای است. تقاضای کم کردن 15 در صد بودجه ارتش را از شاه میکند. در حالیکه مهمترین پایه امنیت شاه و مهمترین منبع درآمد شاه در گسترش ارتش بود و سیاست خارجی حاکم هم چنین نمیخواست. معلوم بود که انجام نمیشود. حتی وقتی مملکت از نظر اقتصادی درحال ورشکستگی بود.شاه از هر راهی کوشش داشت که امینی را در دایره قدرت خود نگهدارد و حتی پیشنهاد کرده بود که امینی علم را وارد کابینه نماید و او باین کار تن نداده بود. باز در خاطرات از تمرکز قدرت در دست شاه پس از استعفای خودش سخن میگوید. کلید پایان کشتی شاه و امینی در دست سیاست خارجی بود، و نه در این جور بکش و واکشها.
امینی در امر مبارزه با فساد میگوید "شاه بمن گفت که امریکائیها میگویند فساد پشت در اطاق شماست".... بشاه گفتم که شما چارهای بجز دستگیری سران فاسد ارتش مثل سپهبد کیا و سپبد بختیار ندارید. شاه گفته بود "حساب خواهرم پهلوی بختیار است"[۳]. با این توضیحات اشکال کار معلوم میشود. و اینکه هیچ کدام زیاد در زندان نبودند و بزودی روز از نو و روزی از نو آغاز شد. شاه دنبال سپهبد بختیار موقعی رفت که عزم برداشتن او را از قدرت کرد نه بدلیل فساد. همه شان در فساد غوطه ور بودند و صحبت مبارزه با فساد بطور جدی، بیشتر از آنکه بازی سیاسی باشد برای مردم بشوخی شبیه بود و همه میدانستند که کسی دنبال بر انداختن فساد نیست.
مقایسه رزم آرا، مصدق و امینی در مقابله با قدرت شاه
امینی سالها دنبال احراز کرسی نخست وزیری از راه کمک دولتهای خارجی بود. و در خاطراتش میگوید مادرش آنرا در مکه از خدا طلبیده بود. امینی جدا از شرکتش در کابینه چهار روزه قوام در ۱۳۳۱ و سپهبد زاهدی و وعده همکاری با سپهبد رزم آرا در دوران نخست وزیریش،[۴] در کتاب جدیدی میخواندم که کاندید نخست وزیری کودتای نافرجام (امریکائی) سرلشگر قرنی بوده است.[۵] او دنبال این بود که حد اکثر استفاده از موقعیت جهانی و سیاستهای خارجی برای بازی قدرت خود را بنماید. و در این امر موفق شد. او با قدرت شاه مخالف بود. ولی این مخالفت پایه مردمی نداشت. او دنبال کم کردن قدرت شاه بر پایه احترام باراده مردم نبود چه او هیچگاه در این خط حرکتی نکرد.
پیش از علی امینی هم نخست وزیران دیگری در مقابله با قدرت شاه موضع داشتند. و شاه در برابر ایشان بشدت حالت دفاعی بخود گرفت. در مقایسه علی امینی با سپهبد رزم آرا، که هر دو در مساعی دست یابی بقدرت شاه بودند میبینیم که، هر دو مورد پشتیبانی سیاست یا سیاستهای خارجی بودند، هر دو نقش حسّاس و مخالف منافع ملّی در مورد موضوع نفت را بازی کردند، هر دو بمصاف شاه آمده بودند، هر دو از شخصیتهای شناخته و ممتازی در مملکت بودند، هر دو نهایت کار و اقداماتشان بدقت روشن نبود، هر دو این شهرت را در میان جمعی از مردم پیدا کردند که با تمام زد و بندها که در کارشان هست، در نهایت بنفع مردم خواهند بود، حتی در میان آزادیخواهان این شهرتها را پیداکرده بود[۶]. و هر دو بازی را بشاه باختند. با این تفاوت که رزم آرا بخش بزرگی از ارتش او را حمایت میکرد و باین ترتیب قدرت درون کشوری قابل ملاحظهای داشت و شاه چارهای بجز از میان بردن او نداشت، در حالیکه امینی تنها مورد حمایت خارجیها بود و وقتی قدرت خارجی از پشتش برداشته شد، مهرهای سوخته و خارج از عرصه شطرنج سیاست شد. آنکس که باو دندان برای مبارزه داده بود با تغییر سیاست میتوانست که دندانش را بکشد. و برای شاه دیگر رفع مزاحمت او احتیاج باقدام شرورانهای نداشت. حالا هر دو را مقایسه نمائید با دکتر مصدق که تنها نخست وزیری بود که مخالف قدرت حکومتی شاه بود و آنرا علنآ و نه مانند آندو دیگر در پنهانی، در مجلس و رادیو اعلام کرد که "در حکومت مشروطه شاه سلطنت میکند و نه حکومت" و مردم قیام ملی ۳۰ تیر ۱۳۳۱ را ساختند و با فریاد "یا مرگ یا مصدق" از او پشتیبانی کردند. وجه مشترک مقاومت در برابر قدرت حکومتی شاه، هر سه را بچشم مردم آورده بود. تفاوت آنکه مردم در دراز مدت اعتباری برای آنها که کمک خارجی را در پشت خود داشتند قائل نشدند و در خاطره تاریخی خود، حسابشان را از مصدق که با کمک مردم بمخالفت با قدرت حکومتی شاه برخاسته بود، جدا کردند. مردم بعناصری که با کمک خارجیها دنبال کاری، احیانآ بظاهر بخاطر مملکت بودند، هرگز اعتماد نکردند. نظامیها هم حتی اگر بر اساس یکی از فرضهای دکتر فریدون کشاورز و یا بسیاری دیگر در مورد رزم آرا ظرفیت یک نقش ملی را داشتند، چون آشکارا از کمک خارجی بر خوردار بوند و در حمایت سیاست خارجی بودند، در عمل نمیتوانستند از دایرهای فراتر روند. رضا شاه نمونهای از آن گروه بود که وقتی خواست از دایره خود، حتی در شکلی ناچیز، فراتر رود، چون پشتیبانی مردم را نداشت، سرنوستش چنان شد که دیدیم. نظامیهائی هم که مثل کلنل محمدتقی خان پسیان پشتیبانی مردم را داشتند معلوم نبود که پس از پیروزی حاضر باشند که قدرت را بمردم واگذارند و در خدمت مجلس شورای ملی در آیند.
چند کلامی در مورد اصلاحات ارضی
اصلاح ارضی نیز با فشار امریکا و کاردانی دکتر حسن ارسنجانی، وزیر کشاورزی و سخنگوی دولت علی امینی آعاز شد. امینی درخاطراتش مینویسد:"در پاسخ امریکائیها که میپرسیدند اینکار چند سال طول میکشد گفتم اگر پول باشد و بخصوص کادر، ۱۵ سال و اگر نباشد، ۲۰ سال."[۷]
وقتی شاه کارها را در دست گرفت و ارسنجانی رفت، "انقلاب شاه و مردم" و بطور عمده اصلاحات ارضی، بسرعت برق انجام شد. و کشاورزان ماندند و دهات بدون مالک (بدون کاردان و مدیر) و بدون سرمایه. آبهای قناتها که سرکشی و لاروبی مداوم لازم داشت، در بی صاحبی و بی توجهی خشک شدند و ملیونها دهاتی به شهرهای بزرگ سرازیر گردیدند و در حاشیه شهرها مسکن گزیدند. این روحیههای دهاتی و ذهن و فکر اجتماعی دست پرورده آخوند ده میتوانست نیروی بزرگی خارج از حیطه نیروهای روشنفکر شهری شود. همانگونه که در انقلاب، بدون تردید و سر باخته، نیروی ملیونی خمینی را ساختند. موضوع حاشیه نشینان شهری سالها پیش توسط جامعه شناسان امریکای جنوبی بررسی شده بود ولی روشنفکران ایران پس از بچاه افتادن آن کتابها را خواندند و این اطلاعات در دسترس عموم قرار گرفت.
در دوران حکومت ملی دکتر مصدق نیز مسآله "اصلاحات ارضی" در یکی از جلسات کابینه مطرح شد و مصدق بدلیل نداشتن بودجه برای انجام کار آنرا از دستور دولت خارج کرد و دنبال پرداختن ۲۰ در صد سهم مالکانه به کشاورزان (رعایا) شد.[۸]
من در بخش پیش عکس العمل جبهه ملی باصلاح ارضی رانوشتم که در جمله معروف و محکم "اصلاحات ارضی آری، دیکتاتوری شاه نه!" خلاصه میشد.
جبهه ملی در میان شاه و امینی
شاه و امینی در برابر یکدیگر ایستاده بودند. امینی با کمک امریکا حکومت شاه را در مورد اصلاحات و بخصوص اصلاح ارضی سخت در تنگنا قرار داده بود و با اعلام "اقتصاد ورشکسته"[۹] حکومت را از هر اقدامی باز داشته بود. امینی با دادن آزادیهای کوچکی به جبهه ملی، هم بدنبال ترساندن شاه بود و هم جانب استقاده از محبوبیت ملی جبهه ملی برای تحکیم موقعیت کشوری خود. یکبار هم در غیاب شاه اجازه داد که دانشجویان جبهه ملی بر روی رودخانه جوادیه، که دائمآ سیل میگرفت، پلی بسازند و از انترنهای دانشکده پزشکی و دانشجویان مدیریت وابسته بجبهه ملی بسر پرستی دکتر مهدی آذر، درمانگاهی سرپائی بسازند.[۱۰] این پروژه که بهمت دانشجویان وابسته به جبهه ملی در دانشگاه انجام گرفت، در حد خود بی سابقه و تاریخی بود و من در باره آن جداگانه خواهم نوشت.
در جمع لباسی که امینی برای جبهه ملی دوخته بود بر قامت برازنده و افتخار آمیز جبهه ملی ایران بسیار کوتاه و زشت بود. و جبهه ملی بدرستی موقعیت خویش را در آنزمان شناخته بود و لباس بیقواره امینی را به تن نکرد.
شاه و دربار هم آنطور که انتظار میرفت علیه امینی به توطئه چینی پرداخته بودند. خبر کودتاهای در حال تکوین، که امینی هم در خاطرات خود از کودتای تیمور بختیار یادی میکند، بسیار شایع بود. هرچند بیشترش اخباری بود که دستگاه شاه برای ترساندن مخالفین و ایجاد فضای وحشت در مملکت، خود منتشر میکرد. و نیز "فاجعه اول بهمن ۴۰" که شاه با رزالت آنرا انجام داد و بر سر دانشجویان در دانشگاه تهران کماندویهای ارتشی را فرستاد که هر جنبندهای در صحن و درون عمارات دانشگاه را به حد مرگ بزنند و اساسیه علمی دانشگاه را در آزمایشگاهها دیوانه وار بشکنند. من بدلیل اهمیت موضوع بشرح این فاجعه جداگانه خواهم پرداخت.
کوشش برای تحقق انتخابات آزاد و استفاده از فضای مبارزاتی آن برای وسعت بخشیدن بمبارزه برای آزادی و دمکراسی در کشور، استراتژی جبهه ملی بود. این روش مبارزاتی مشخص با چشم بسته دنبال برنامههای در خدمت حکومت امینی، که معلوم نبود در آخر امر بکجا میانجامد رفتن، تفاوت داشت. و در خدمت "فرامین" شاه، بجای رأی مجلس و مردم، کمر بستن و دنبال اصلاحات در فضای دیکتاتوری رفتن، چیزی جز نفی خواستههای آزادیخواهانه جبهه ملی نمیگردید. حقیقت این است که شرکت جبهه ملی در این اقدامات فرصت طلبانه که هیچ فکری یا راهی برای آزادی مردم در آنها ارائه نمیشد، یا جای پای دلال سیاست امریکا در ایران را محکم ساخته بود، یا بازی را بنفع شاه خاتمه میداد، که انجام هیچکدامشان شایسته جبهه ملی نبود و در این نقشها بدون تردید اعتماد مردم بخود را از دست میداد. وظیفه جبهه ملی در این فضای محدود مبارزاتی و در این مرحله از مبارزه، تنها کوشش برای فراخواندن مردم در ایستادگی برای استقرار آزادی، از هر راه شرافتمندانهای که میتوانست بود. یک نمونه از اتفاقات که استقلال جبهه ملی را بیان میکرد باین شرح است که جبهه ملی از تضّاد شاه و امینی برای رساندن صدای خود بمردم ایران استفاده کرد و توانست و در آنزمان که همه فعالیتها را محدود کرده بودند و صداها تنها در چهار دیواری خانه در اجاره جبهه ملی شنیده میشد، در چهلم دکتر خانعلی صدای خود را بگوش معلمین تهران برساند. این واقعه را من جداگانه در زیز میآورم.
شرح واقعه چهلم خانعلی و حضور جبهه ملی ایران
زمانی کوتاه، علی امینی، بخصوص بخاطر روی کار آمدنش با اعتصاب معلمین و مخالفت ضمنی اش با شاه، نظر مثبت مردم را بخود جلب کرده بود. درخشش نه تنها با پشتیبانی جامعه معلمین وزیر فرهنگ شد بلکه معلمین پایههای قدرت مردمی حکومت امینی را ساختند. ولی طولی نپائید که معلمین درخشش و امینی را رها کردند چون همانطور که در بخش اول اشاره کردم آنها جامعه معلمین را نادیده گرفتند و اجازه فعالیت سازمان یافته صنفی بایشان ندادند. معلمین و مردم در صحنه مبارزه از این خلاف وعده بسیار خشمگین شدند. چهلم دکتر خانعلی در شرف برگزاری بود. همه چیز در دست امینی و درخشش وزیر فرهنگ او بود. در این برنامه گزاری نه جامعه معلمین نقشی داشت و نه جبهه ملی که در پیروزی مبارزات معلمین و تظاهرات اعتراضی معلمین علیه قتل دکتر خانعلی نقش عمدهای داشت. چند روز مانده به روز چهلم یکی از دانشجویان پزشکی[۱۱] که از علاقمندان بمبارزات دانشجوئی بود و با هم آشنائی زیادی داشتیم، بمن نزدیک گردید و گفت " آیا حاضری بعنوان نماینده خانواده دکتر خانعلی در روز چهلم او صحبت نمائی؟". باو گفتم من باید از آقای دکتر شاپور بختیار، که مسؤل سازمان دانشجویان جبهه ملی است سؤال نمایم. من با دکتر بختیار تماس گرفتم و او گفت "ترا در جمع خارج از دانشگاه کسی نمیشناسد، اگر قبول کردند که علی اکبر اکبری هم همراه تو، باهم نمانیدگی داشته باشید، قبول میکنیم.". من پاسخ را بردم و مورد قبول قرار گرفت. همه میدانستند که دائی دکترخانعلی که همه کاره خانواده است یک سرهنگ سازمان امنیت است. و معلوم بود که این نقشه شاه است. ولی ما فرصتی پیدا میکردیم تا با مردم صحبت کنیم. ما در این تجمع بزرگ معلمین میتوانستیم حرفهای خودمان را بزنیم. مجال این را پیدا میکردیم که مستقل از برنامههای روز دولت و شاه، جبهه ملی با مردم سخن بگوید. زمان بسیار مناسبی برای ما بود تاخواستههای جبهه ملی را در جمع بزرگ معلمین ابراز داریم. من دانشجوی دانشکده پزشکی بودم و با استفاده از ماشینی که از بردن در بخت آزمائی خریده بودم، میتوانستم در ساعتهای درس تئوری در بعد ازظهرها، معمولآ دوساعت در دبیرستانی در همان حوالی درس بدهم. زنده یاد علی اکبر اکبری هم دبیر رسمی وزارت فرهنگ و دانشجوی دانشکده علوم اجتماعی بود. و لذا هردوی ما بعنوان دانشجو و نیز افرادی از خانواده "فرهنگیان" در جمعی که رؤسای فرهنگ و درخشش حضور داشت رفتیم و خودمان را بعنوان نماینده خانواده، معرفی کردیم. علی اکبر اکبری را همه مردم آشنا بمبارزات میشناختند، چون در متینگهای جبهه ملی، در بالاترین نقطه مثل سر مجسمه در میدان بهارستان، میایستاد و سخنرانی میکرد. یکبار هم مجله تهران مّصور عکس او را در بالای مجسمه رضاشاه در میدان بهارستان، پشت جلد خود انداخته بود. اکبری در امامزاده عبدالله بر سکوئی که ساخته بودند ایستاد و برای انبوهی از فرهنگیان بعنوان نماینده خانواده سخنرانی پرداخت. و سپس در پایان سخنرانیش از همه حاضرین دعوت کرد تا بسر قبر دکتر حسین فاطمی، در نزدیکیهای همان محل قرار داشت، بروند. لذا معلمین که درخشش اجازه فعالیت صنفی و حفظ سازمانشان را بآنها نداده بود، همه بسوی قبر حسین فاطمی سرازیر شدند و درخشش را در قبرستان با چند تن از همراهانش تنها گذاردند. فردایش روزنامه فکاهی توفیق، که نقش بسیار مؤثر ملی داشت، کاریکاتوری کشید که در آن ، درخشش در امامزاده عبدالله، در حالیکه کسی دور و برش نمانده، در قبرستان صحبت میکند و خطاب به قبر مردگان میگوید "شما که پشتیبان من هستید"! این واقعه بخوبی نقش شاه، امینی و جبهه ملی را در کنار هم نشان میداد که هرکدام دنبال اجرای برنامههای خود بودند.
ادامه دارد...
سایر نیروهای در صحنه در دوران امینی
----------------
[۱] - "از یالتا تا ویتنام" نوشته David Horowitz ص ۱۹۰
[۲] - "خاطرات علی امینی" ویراستار حبیب لاجوردی. ص ۱۲۵
[۳] - کتاب بالا. ص ۱۰۲ و ۱۰۳
[۴] - کتاب بالا. ص ۵۷
[۵] - نقل از نسخه قبل از انتشار کتاب "Eminent Persians" بقلم عباس میلانی
[۶] - در مورد امینی که شرح آن در این نوشته آمده است و در مورد رزم آرا، دکتر فربدون کشاورز درخاطراتش با نهایت احتیاط مینویسد"....بنظر من از سالیان قبل از تیر اندازی به شاه، رزم آرا...نقشه یک کودتا را تهیه دید..رزم ارا را همه معمولآ عامل انگستان میدانند... شک نیست انگلیسیها از مرگ رزم آرا متأثر شدند..."پراودا" فردای قتل سرمقاله نوشت. کاری که...برای هیچ نخست وزیری نشده بود..فرض دیگر که بنظر من باید مورخین درباره آن مطالعه کنند... رزم ارا که افسری باهوش و تحصیل کرده و پرکار بود یک ناسیونالیست بود و میخواست اول با پشتیبانی شوروی و انگلستان شاه را از سلطنت با کودتا خلع کرده، دست امریکا را از ایران کوتاه نماید، و وقتی بقدر کافی خود را تثبیت کرد چهره واقعی خود را نشان دهد.. بعقیده من همه این فرضها باید در نظر گرفته شود." خاطرات سیاسی، نوشته دکتر فریدون کشاورز. ص ۱۷۹
[۷] - کتاب "خاطرات علی امینی". ص ۹۷
[۸] - دوست گرامی ام علی شاکری زند روی این موضوع تحقیقاتی دارد و قول تکمیل و انتشار آنرا بما دادهاند.
[۹] - هم علی امینی اعلام " ورشکستگی مملکت " را نمود. و هم دکترعبدالحسین بهنیا،وزیر دارائی امینی و بقول دکتر سنجابی، یکی از برگزیده ترین کارشناسان مالی ایران، اعلام " ورشکستگی به تقصیر" دولت را کرده بود – "امیدها و نا امیدیها، خاطرات دکتر کریم سنجابی" - ص ۲۱۴
[۱۰] - این فعالیتهای چشمگیر و بیسابقه در غیاب شاه یکهفته پائید و من راجع بان فعالیت بی نظیر سیاسی اجتماعی جبهه ملی در آن دوره، که در تاریخ سیاسی اجتماعی ایران بیسابقه بوده است، بکمک دوستان دیگری که در آن فعالیت شرکت داشتند خواهم نوشت. شرح این برنامه گزاری بزرگ و موفقیت آمیز پاسخ بآنهائیست که جبهه ملی دوم را فاقد سازماندهی میخوانند و در کتانهایشان برای کوچک کردن آن حرکت بزرگ سیاسی، گروههای کوچک ذره بینی را بزرگ میکنند.
[۱۱] - من ترجیح میدهم که در شرایط حکومت پلیسی حاضر نام این دانشجو را پس از تماس مستقیم با شخص او بنویسم.