iran-emrooz.net | Thu, 18.09.2008, 7:03
نخستوزیری دکتر علی امینی و جبهه ملی ایران – ۲
محسن قائم مقام- نیویورک
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
فضای انتخابات
مجلس شورای ملی یادآور انقلاب مشروطه ایران بود و انتخابات مجلس بازگوی شکستهای آن جنبش. دکتر مصدق برنامه حکومت خود را اجرای قانون ملی شدن نفت و اصلاح قانون انتخابات قرار داد. اولی جنبش ملی ایران را به اوج قدرت رساند و دومی بدلیل مسائل مربوط به نفت انجام نگرفت. مصدق انتخابات مجلس ۱۷ را بدلیل دخالتهای دربار و ارتش و ارتجاع اجبارآ در نیمه کار متوقف نمود. اکثریت نمایندگان مجلسی که انتخاباتش در دولت ملی مصدق انجام گرفته بود در خدمت ارتجاع درآمدند. صحنه سازیهای انتخابات مجالس فرمایشی پس از ۲۸ مرداد یکی پس از دیگری به نمایش گذارده شد. انتخابات مجلس هفدهم که در زمان حکومت ملی دکتر مصدق انجام شد در بسیاری حوزهها، خارج از شهرهای بزرگ که بسیار منظم و دست نخورده انجام شد، بسیار مخدوش و با دخالت تمام ارتش و ملاکین بزرگ ارتجاعی انجام گرفت و مصدق اجبارآ آنرا در نیمه کار متوقف ساخت. با وجود این فرق انتخابات مجلس ۱۷ با انتخابات مجالس کودتا در تفاوت آشکار فضای انتخاباتی بود. در دوران مصدق نشریات، احزاب، گروهها و افراد اجازه داشتند نظرات خود را با آزادی کامل بنویسند. باصطلاح آن زمان روزنامههای درباری- نفتی و روسی همه ی تیغ حمله شان بدکتر مصدق بود، در حالیکه این ارتجاع و درباریها و ارتش بود که در انتخابات دخالت میکردند و بالاخره هم اکثریت منتخبین از صندوقهای پر شده توسط دربار و ارتجاع بیرون آمد و طرفداران دکتر مصدق در اقلیت ماندند. در آن قضای انتخاباتی، آزادی بود، آزاد مینوشتند، آزاد صحبت میکردند و متینگ میدادند و کسی بدلیل مخالفتهایشان با دولت ملی متعرضشان نبود. فضای انتخابات مجلس ۱۸ که مدتی پس از کودتا انجام میشد بسیار خشونت بار بود. چون مردم هنوز پیروزی ارتجاع را نمیتوانستند باور نمایند. چاقو کشهای "میدان"، مانند طیب حاج رضائی، و شعبان بی مخ و نوچههایشان عربده کشان نفس کش میطلبیدند. و چون مردم هنوز گرم بودند باایشان بجنگ و جدال میپرداختند. در یک مورد عبدالله خان قصاب، که از طرفداران مصدق و نهضت ملی و در دروازه شمیران قصّابی داشت توسط نوچههای شعبان محاصره و ۱۷ ضربه چاقو خورد. حتی طرفداران مصدق، دکتر مصدق را کاندید انتخابات مجلس سنا کردند. و لیست اسامی کاندیداهای مورد نظر خود برای مجلس سنا که نام دکتر مصدق را هم داشت دست نویس و پخش میکردند. مجلس کودتا، مجلسی که قرارداد ننگین کنسرسیوم را تصویب کرد، مجلس ۱۸ بود که در آن همانطور که انتظار آن میرفت یک نماینده مردم هم راه نبافت. محمد درخشش، رئیس جامعه فارغ التحصیلان دانشسرای عالی در این دوره نماینده شد. واقعیت این بود که رأی معلمین نیز مانند رأی بقیه مردم خوانده نمیشد ولی به درخشش عنوان نماینده معلمین را بخشیدند. البته درخشش نوشتههای در ردّ کنسرسیوم که مهندس حسیبی تهیه کرده و خلیل ملکی تنظیم و نوشتاری نموده بود را علیه قراداد کنسرسیوم در مجلس خواند. کار با ارزشی بود و انعکاس خوبی داشت و بهمان دلیل معلمین در دوران امینی سراغ او رفتند. ولی یک صحبت این بود که برای حکومت در انظار داخل و بخصوص خارج از کشور لازم بود که قرارداد در مجلسی که تصویب میشود، مخالف هم داشته باشد.
انتخابات مجلس نوزدهم با بی تفاوتی کامل مردم روبرو بود. اوضاع با دو سال اول بعد از کودتا بسیار فرق کرده بود. دورانی که در آن نهضت مقاومت ملی فعالیت داشت، یعنی هنوز امیدها در دلها بسیار زنده بود. شایعه حمله " ایل قشقائی"، اعتصابات عمومی بزرگ نظیر ۲۱ آبان ۱۳۳۲، در اعتراض بمحاکمه دکتر مصدق که روز ۱۷ آبان در سلطنت آباد آغاز شد، و دستگیری وسیع شرکت کنندگان و تبعید فعالین به خارک و مقاومت مبارزین و و... که همه بمردم روحیه میداد جای خود را به خاموشی با تسلط مرگبار ساواک داده بود. فرمانداری نظامی تهران که پس از کودتا تشکیل شد. اخبار قزل قلعه، محاکمات رهبران ملی، کشف شبکه افسری حزب توده، اعدامها،... همه به پایان ریسده بود. فضای حاکم ساواک و سایه هراس انگیزش بر سراسر مملکت سلطه افکنده بود. دزدی و چپاول از ثروت ملی، بنام خرید اسلحه و افرایش قدرت ارتش. حیف و میل پول نفت، اشاعه فساد مالی در همه شؤن مملکت، پشتیبانی دولتهای بزرگ از حکومت کودتا،.... همه و همه مردم را بکلی از تغییر و بهبود اوضاع مملکت مأیوس ساخته بود. آثار فشار اقتصادی بر مردم، تنگدستی دولت بعلت فساد بی حد و حصر، فضای سرد و خاموش و بیتفاوتی به نشانهای از "قهر عمومی" در هر گوشهای از مملکت بچشم میخورد. و همانطور که در بخش پیش شرح داده شد "نمایشات" جلوگیری از فساد هم در مردم تفاوتی حاصل نکرد. بیشتر از حکومتیان پشتیبانان امریکائیشان در تغییر این فضای نامناسب سیاسی بفکر افتادند. فضائی که حرکت بجلوی مملکت را مسدود کرده و رژیم را در برابر انقلابات درونی بسیار شکست پذیر ساخته بود.
مجلس بیستم
شاه و هیأت حاکمه بفضای جدیدی که بسوی آزادیهای نسبی میرفت، تن در دادند. مجلس بیستم در زمان زمامداری دکتر اقبال با اعلام آزادی انتخابات پی ریزی شد و لی بدقت نمیدانستند که چه گونه انتخابات و شکل گیری جدید مملکت را در کنترل خود بگیرند، که هم مردم احساس آزادی نمایند و هم دست بترکیب هیچ چیز نخورد. این استراتژی با هیج منطقی جور در نمیآمد. در شروع کار با تمام وعدههای آزادی انتخابات، در عمل جلوی شرکت جبهه ملی در انتخابات گرفته شد و با عنوان دادن "رفراندم چی و مصدقیها" در کنار "تودهایها"، آنها را رسمآ کنار گذاشتند. جبهه ملی مانند دوره شانزدهم با فرستادن عدهای از رهبران خود به وزارت کشور از عدم آزادی انتخابات شکایت کرد. ولی جبهه ملی نه تنها بانتخابات راه داده نشد بلکه اجازه انتشار روزنامه و بر قراری اجتماعات را هم نتوانست کسب نماید. تنها الهیار صالح با پشتیبانی نزدیک به تمامی مردم کاشان بمجلس بیستم راه یافت. و شجاعانه در مجلس، فرمایشی بودن انتخابات را اعلام داشت.
شاه در صدر هیأت حاکمه آزادی اجتماعات را بشکل در بسته و محدود داده بود. با استفاده از این فرصت ابتدا دکتر بقائی در یکی از خانههای بزرگ و قدیمی خیابان صفی علیشاه، در نزدیکی همان خانه ایکه افشارطوس، رئیس شهربانی مصدق را بدام انداخته بود با شعار "ما برای راستی و آزادی قیام کرده ایم" که روی پارچه بزرگی نوشته شده بود، با حرارت از آزادی صحبت میکرد. و مردم زیادی گرد آمده بودند چون تنها جائی بود که اینگونه صحبتها شروع شده بود. بعد که جبهه ملی شروع بکار کرد در مجلس بقائی دیگر جز شمار معدودی از مردم شرکت نکردند و لاجرم تعطیل شد. مبارزات جبهه ملی با وجود اختناق و جلوگیریهای رو در روی رژیم ادامه مییافت و تشکیلات سازمانی ایشان گسترش پیدا میکرد. یکبار دانشجویان در خیابانهای اطراف منزل صالح که در یکی از خیابانهای نزدیک دانشگاه قرار داشت جمع شدند و پشتیبانی خود را نسبت به الهیار صالح از رهبران با درایت و ثابت قدم جبهه ملی ابراز داشتند. صالح، که تازه از مجلس باز گشته بود، با نهایت تواضع برای تشکر روی بالکن منزلش آمد و از دانشجویان تشکر نمود. مجلس بیستم با آنکه تمامی نمایندگانش بجز صالح و رحمت الله مقدم مراغه ای، نمانیده مراغه ، از طرفداران شاه در حزب ملیون دکتر اقبال و حزب مردم اسدالله علم تشکیل میشد، با اصرار علی امینی و با فرمان شاه در اردیبهشت ماه ۱۳۴۰ انحلال پیدا کرد. امینی مجلس شاه را دست و پا گیر حکومت خود میدید و با آنکه دنبال در حاشیه قرار دادن شاه بود ولی مجلس را با "فرمان ملوکانه" منحل اعلام داشت. امینی در خاطراتش میگوید: "همه دائم نگران بودند. خوب، خلق الله میگویند انتخابات بکنید. گفتم آقا، این [شاه] نمیگذارد. به محض اینکه انتخابات را شروع بکنم، گرفتار هرج و مرج در تمام استانها میشویم و الان برای ما priorite [اولویت] وضع اقتصادی است....شاه نمیگذارد، کما اینکه مصدق السلطنه با تمام قدرتش نتوانست انتخابات بکند. چرا؟ برای اینکه ایشان نمیگذاشت. باید یک عدهای باشند که این [شاه] نترسد، و الا خیال میکند مجلسی تشکیل شود[و] میگویند آقای دکتر امینی، مثلآ رئیس جمهور. شما[شاه] هم بروید پی کارتان....اصلآ نمیخواهم با شاه مبارزه بکنم. اصلآ غلط است. توی مملکتی نعمتی حیدری درست بکنیم؟...بنده، جهنم نخست وزیر نباشم...." و در عمل ایشان نه وضع اقتصادی را توانست درست نماید و بعنوان نخست وزیر اعلام کرد که "کشور ورشکسته است" و نه دنبال انتخابات و آزادی مردم و احزاب و دستههای سیاسی رفت. بهانه تراشی دیگر آقای امینی در عدم گشایش مجلس این بود که "..با حضور مالکان عمده هم اکثریت کرسیهای مجلس را در اختیار داشتند و تصویب لوایح اصلاح ارضی بااین بن بست روبرو میشد". در حالیکه نمایندگان "فرمایشی"، چه مالک و چه غیر مالک تنها چشم بفرمان شاه بودند و نه هیچ کشش دیگری. چه در پروسه اصلاح ارضی نشان داده شد که بزرگ مالکان پایهای در حاکمیت مانند فئودالهای اروپا را ندارند، چه بمحض مخالفت، ایشان را همچون حیات داوودی، بزرگ مالک خارک، زندان و سپس اعدام مینمایند و آب هم از آب تکان نمیخورد. این شاه و هیأت حاکمه بودند که طول کشید تا به اصلاحات تن در دهند. در مورد روحانیون هم بآنصورت که پیش آمد از حساب آنها خارج بود، چون ایشان اغلب از حقوق بگیران خودشان بودند. موضوع مقاومت خمینی و پی آمدهای آن، نه تنها در ذهن هیأت حاکمه نمیتوانست مطرح شود بلکه برای خود روحانیون در گیر و خمینی هم بآن صورت که شکل گرفت قابل پیش بینی نبود.
شرحی در هدفهای جدا از هم
جبهه ملی بنا بخصلتش تنها صحبت عمده اش و دلیل حضورش در میدان سیاست آنروز، کوشش برای برقراری حکومت قانون و احیای سنن و قوانین مشروطه بود. و لذا تقاضای انتخابات و آزادی انتخابات از جانب جبهه ملی امری طبیعی و بر خواسته از آرزوی استقرار حکومت ملّی و مردمسالار در ایران بود. مذاکرات جبهه ملی با دکتر امینی همواره در حول تقاضای تشکیل مجلس دور میزد و امینی هم زیر بار شروع انتخابات نمیرفت، و دوران فترت مجلس همچنان ادامه پیدا میکرد.
اگر علی امینی دنبال برقراری مجلس و آزادی دادن بود، این یک حرفی میشد و سابقه و گذشته ی او دیگر نمیبایست مطرح شود. همانطور که در ابتدای کار هم رهبران جبهه ملی در کنارش نشستند و باین زبان با او سخن گفتند که "شما از خاندان مظفرالدین شاه و امین الدوله هستید، چرا باید در دوره نخست وزیری شما مجلس منحل شود و در فترت حکومت کنید، بدین ترتیب شما رئیس الوزرای دوره استبداد هستید، زیرا نه مجلس وجود دارد و نه دولت متکی به آراء مردم است و فقط با فرامین شاه به نخست وزیری ادامه میدهید...)
ولی امینی برنامه اش برای خودش روشن بود. او تنها دنبال تحکیم قدرت خود بود و حضور مجلس نه تنها باین امر کمکی نمیکرد بلکه دست و پاگیر او نیز میشد. لذا او بانجام انتخابات هرگز تن نمیداد.
در آن دوران هرگز اجازه ایجاد یک فضای باز انتخاباتی داده نشد. فعالیت علنی جبهه ملی در زمان امینی منحصر میشد بیک باشگاه که در آن افراد جبهه ملی میتوانستند گرد هم آیند. ولی هرگز اجازه انتشار نشریه به جبهه ملی را ندادند. سازمان دانشجویان دانشگاه تهران نشریه "پیام دانشجو" را منتشر میکرد که در دانشگاه و سایر سازمانهای جبهه ملی توزیع میشد. بولتن داخلی جبهه ملی نیز در همین محافل پخش میگردید. متینگ باشکوه جبهه ملی در میدان جلالیه (پارک لاله کنونی) در ۲۸ اردیبهشت ۱۳۴۰ که خبر گزاریها رقم آنرا بین ۸۰ تا ۱۲۰ هزار نفر بدنیا مخابره کردند، قدرت نمائی بزرگی از سوی جبهه ملی ایران بود. تنها یک سازماندهی مجهز در آن شرایط میتوانست این گرد هم آئی عظیم را فراهم آورد. این موفقیت بهترین دلیل برای آنهائیکه روی بی اطلاعی و یا بغض و کینه از عدم سازماندهی در جبهه ملی سخن گفتهاند میتواند باشد. و برای آنهائیکه بیهوده فکر میکردند مردم مصدق و جبهه ملی را فراموش کرده اند، نمایش بزرگی بود. نمایشی برای شاه و اربابانش، برای آقای علی امینی که جبهه ملی را خیلی دست کم گرفته بود و ایشان تازه بعد از این نمایش بینظیر از خواب و خیال "استفاده" از جبهه ملی در سودای جاه طلبیهائی که در سر داشت، بیدار شد. و از این پس با شدت دنبال درهم شکستن نیروئی برآمد که بازیچه دست عاقد قرارداد کنسرسیوم نگردید.
شاه در این دوران در فکر چاره جوئی برای کوتاه کردن شرّ دکتر امینی از سر خود بود. و دنبال بهانه میگشت. او زاهدی را با علم کردن سپهبد بختیار معروف در صحنه و نشان دادن بامریکا که او خود میتواند برنامههای ایشان را پیاده نماید و با این تفاوت که او شاه است و با پشتوانه شاهی در ایران مهره ثابت تر و قابل اعتماد تری برای برنامههای اربابان است، زاهدی را از میدان بدر برد. در مورد امینی هم وقتی شاه برنامههای اصلاحات ارضی را قبول کرد، دیگر نیازی به ماندن امینی برای امریکائیها نبود. شاه در این مبارزه برای کسب قدرت موفق از کار بیرون آمد و مقام سر چاکر ارباب در مملکت و سپس در منطقه را برای خود احراز نمود. او در عمل توانست منافع امریکا و غرب را در برابر روسها بخوبی حفظ نماید. لذا هر چند شاه خود موضوع انتخابات آزاد را بمیان آورده بود خود را طرفدار آن به نیروهای ملی نشان میداد ولی در حقیقت مسأله انتخابات آنطورها برای شاه مهم نبود چه بعد از امینی در دولت اسدالله علم هم عجلهای در بر پا کردن انتخابات نشان نداد. برداشتن امینی یا برخورد با امینی به مانورهای دیگری بجز انتخابات نیاز داشت. در مورد جبهه ملی و انتخابات باید گفت که جبهه ملی پس از امینی نیز در مذاکرات محرمانه با فرستاده شاه، که بعدها علنی شد، بانجام انتخابات آزاد اصرار ورزیده بود. شاه توسط واسطه اش اسدالله علم وعده مقامات و موقعیتهائی، در سفارت و نمانیدگی برخی از شهرها ، باستثنای وزارت برای جبهه ملی را پیش کش کرده بود، ولی ایشان همانا پا برجا خواستار اجرای قانون اساسی، آزادی انتخابات و عدم مداخله شاه در اموری که طبق قانون اساسی بعهده دولت میباشد، گردیده بودند. و از این پایه بدرستی، یکقدم هم پائین تر نیامدند. شاه در پاسخ جبهه ملی در برقراری حکومت قانون و اینکه شاه سلطنت کند نه حکومت، به علم گفته بود که اینها دنبال آنند که کفشهای من را مانند احمد شاه برایم جفت کنند! شاه همیشه از مصدق و جبهه ملی که ادامه دهنده راه مصدق بود هراس داشت. به تکهای از خاطرات امینی توجه نمائید:"...ولی در این generation [نسل] ما که بنده مثلآ جزو این generation بودم. این برای ایشان [شاه] ناراحت کننده بود و تازگی داشت. خود منهم واقعآ معتقد بودم که ما باید یه تدریج یک اصول دموکراسی برقرار بکنیم- با این مشارکت مردم. لااقل، این طبقه جوان حس بکند که[ناتمام]. این [شاه] هم ترسیده بود [که] این طبقهای که جزو مصدق هست. دارد جلو میآید."
امینی، شاه و جبهه ملی ایران هرکدام هدفهای جداگانهای برای خود داشتند. هرکدام راه جداگانهای را میپیمودند. شاه دنبال این بود که همه قدرت را در دست داشته باشد و مورد پشتیبانی ارباب یا اربابها هم بماند. امینی در این خلأ قدرت و ورشکستگی سیاسی و اقتصادی مملکت دنبال این بود که با انجام سیاستهای امریکا در ایران و نهایتآ در منطقه و با پشتیبانی ایشان خود را سیاستمدار و نخست وزیر نیرومند ایران نماید و شاه را هم در گوشهای بدون قدرت بنشاند. دعوای او با شاه، یقه درانی برای مردم نبود. جبهه ملی هم سیاستهائی جدا از هر دوی ایشان داشت. استفاده از اختلاف شاه و امینی کار برد بسیار محدودی داشت. چه بمحض آنکه هر دوی ایشان قدرت گیری جبهه ملی را در نمایش متینگ 12 اردیبهشت مشاهده کردند، در سرکوب جبهه ملی باهم اختلافی نداشتند. جبهه ملی بدرستی در خدمت هیچکدام در نیامد و اعتبار خود در نزد مردم را محفوظ نگهداشت.
نهضت آزادی و علی امینی
نهضت آزادی در این دوران دنبال پشتیبانی از دولت امینی بهر قیمیتی گردید. امینی که باشگاه جبهه ملی را بعد از تظاهرات و مقاومت جبهه ملی در ۳۰ تیر ۱۳۴۰ بست، باشگاه نهضت آزادی را همچنان باز نگهداشت. ولی در عمل نهضت آزادی تنها نظاره گر کشتی شاه و امینی گردید و نه بیش. نه باشگاهش محلی برای تجمع مردم شد و نه روزنامهای برای ابراز نظراتش داشت و نه کار دیگری بجز تآئید امینی توانست انجام دهد و پس از کنار رفتن امینی بصورتی خسرة الدنیا والاخره گردید. کاری که جبهه ملی ایران بخوبی پیش بینی میکرد و خردمندانه از آن دوری جست : که تنها نقش ثناگوی دولت امینی را بازی ننماید. آقای مهندس بازرگان در کتاب خاطرات به تفصیل از آنچه انجام دادهاند دفاع مینماید و میگوید : "من و دوستانم عقیده داشتیم که باید به امینی فرصت داد و کارهای او را ارزیابی کرد. بدون تردید شاه با نخست وزیری امینی موافق نبود، شکست سیاسی و اقتصادی رژیم و نا رضائی عموم در نتیجه عملکرد چهار نخست وزیر پس از کودتا، شاه را ناچار به قبول نخست وزیری او کرده بود...... اقدامات دولت امینی از جمله انتشار برنامه اصلاحات ارضی، اعلام مبارزه با فساد، دستگیری چند تن از امرای ارتش به اتهام فساد، انتقاد از روش دولتهای کودتا، وعده و وعید آزادی مطبوعات و اجتماعات، توجه مردم را بخود جلب کرده بود...." فراموش نشود که مردم از سخنرانیهای مکرر و طولانی و وعدههای بسیار و بی انجام و بی حاصل آقای امینی بستوه آمده بودند. و نهضت آزادی هم در برابر برنامه اصلاحات ارضی شاه با پیشنهاد آیت الله طالقانی این شعار را در موضوع زمین و روابط ارباب و رعیتی عنوان کرد: "روابط مالک و زارع باید بر اساس عدل و انصاف باشد" و این اصل مبنای خواستههای نهضت آزادی در باب زمین، رعایا و مالک شد. و آیت الله طالقانی در این باب کتابی هم نوشت. این نطرات که بصورت خواستههای سیاسی و اجتماعی بیرون داده شد بر پایه معتقدات مذهبی که در آن اصل مالکیت بر املاک محترم شناخته میشد بنا میگردید. در آن نظرات، روابط ارباب و رعیتی بر اساس "عدل و انصاف"تقاضا شده بود، که معلوم نیست در آن دوران نگاه ایشان به کدام مرجع و یا قانونی برای احاله اجرای عدالت و انصاف بود؟ و بسیار متعجب ماندم که آقای مهندس بازرگان در کتاب خاطراتش مینویسد "... اما در مورد موضع جبهه ملی در برابر رفورم، بخصوص اصلاحات ارضی دولت امینی؛ باید گفت که جبهه در این زمینه فضای مانور کردن نداشت؛ زیرا چند تن از اعضای آن در زمره مالکان بودند. از سوی دیگر رهبران جبهه میل نداشتند با اعضای روحانی شورای عالی که بیشتر آنها مخالف اصلاحات ارضی بودند، همچنین عدهای از مراجع عظام، درگیری پیدا کنند." در حالیکه کمیته دانشجویان دانشگاه تهران وابسته بجبهه ملی بر روی پارچه بزرگی که بر سر در دانشگاه نصب کرده بود نوشت : "اصلاحات ارضی بلی، دیکتاتوری شاه نه!" و جبهه ملی هم با همین کلمات اعلامیه خودش را علیه "انقلاب سفید" نوشت و مهندس بازرگان سخنی از ارتجاعی و مذهبی بودن شعار نهضت آزادی در مورد اصلاحات ارضی نمیگوید.
زنده یاد آیت الله محمود طالقانی آزادیخواهی ارزنده و مبارزی بزرگ بود، او را در کسوت روحانی و آزادیخواهی، مجاهد نستوه ( خستگی ناپذیر) لقب دادند. او در مبارزات آزادیخواهی خود بسیار مقاوم بود. بارها در زندان شاه ماند. و با مبارزین سیاسی دگر اندیش نسبت بعقاید دینی خود مهربان و دوست بود. در خاطرهای از مهندس بازرگان میخواندم که آقای طالقانی حتی مخالف پذیرش نخست وزیری از جانب بازرگان بود. با عنوان کردن شعار ایت الله طالقانی و نهضت آزادی در مورد اصلاحات ارضی، تنها خواستم نشان دهم که وقتی مسائل ملی با موضوعات مذهبی گره میخورد، بسا میتواند چه اشکالات بزرگی را ببار آورد و در این مورد نظر و اقدام شاه و امینی نسبت باصلاحات ارضی میتواند بسیار از شعار و خواسته طالقانی و نهضت آزادی مترقی تر باشد! و باز اضافه نمایم که زنده یاد مهندس مهدی بازرگان آزادیخواهی ارجمند بود و آنچه در مقابله با تمامیت خواهان نشان داد و عنوان کردن این موضوع در وصیت نامه اش که دین تنها برای عاقبت است، نشان داد که در راه استقرار آزادی در ایران ملاحظه هیچ قدرتی را نمیکند. بهمین دلیل همچنان مورد احترام مردم باقی ماند. آنچه در این نوشته مینویسم یک تحلیل تاریخی است تا بیان همه سخن در مورد بازرگان.
امینی از دیدگاه جبهه ملی ایران
در اینجا برای نشان دادن چهره امینی از دیدگاه جبهه ملی دوم، نظر دکتر سنجابی در مورد دولت امینی در سال ۴۰ و ۴۱ را شاهد میآورم : "... در جریان مبارزات انقلابی اخیر ایران او [امینی] هم در برابر دربار ایستاد و با همه سازمانها و شخصیتهای سیاسی و روحانی مخالف شاه ارتباط داشت و میخواست در آن عرصه میانجی بشود و خود را بزمامداری برساند. با منهم در آن مدت چندین بار ملاقات کرد و از جمله کسانی بود که عقیده داشت با وجود حضور شاه هیچ کاری در ایران ممکن نیست. با همه انیها در مورد او سوابق نمایانی وجود دارد که ما را از او جدا میسازد. وی در کابینه کودتای سرلشگر زاهدی که با نقشه انگلیسیها و کمک امریکائیها حکومت ملی دکتر مصدق را بر انداخت عضویت داشت، وزیر دارائی بود و قرارداد کنسرسیوم نفت را امضا کرد که مخالف صریح قانون ملی شدن نفت بود. در سالهای ۱۳۳۹ و ۱۳۴۰ هم که جبهه ملی تنها سازمان مخالف رژیم دیکتاتوری شاه بود و در اجتماعاتش دهها هزار نفر شرکت میکردند، امینی با پشتیبانی صریح کندی رئیس جمهور امریکا به حکومت رسید. وی از قیام مردم ایران بهره برداری کرد با وجود این برای جلب رضایت شاه و ادامه ی حکومتش جبهه ملی را قربانی نمود و در بهمن ۱۳۴۰ به بهانهای همه رهبران فعال و از جمله خود من و جمع کثیری از دانشجویان وابسته به آن جبهه را به زندان انداخت و قریب هفت ماه تا پایان حکومت مختصرش در توقیف غیر قانونی نگاهداشت. اختلاف اصلی ما با وی بر سر انتخاب مجلس بود. او که با رسیدن به حکومت مجلس را منحل کرد و قانونآ موظف بود در مدت سه ماه انتخابات جدید به عمل آورد. البته بر همه معلوم بود که انتخابات آزاد در سراسر کشور ممکن نیست و یقینآ دربار و ارتش بفرمان او در غالب حوزهها همانند گذشته مداخله خواهند کرد. با وجود این در آن زمان و با استفاده از جنبش عمومی مردم ایران انتخابات صورت میگرفت و دولت امینی فی الجمله بیطرفی نشان میداد در پایتخت و بعضی از شهرهای مهم ایران مسلمآ عده قابل توجهی از نمایندگان واقعی مردم انتخاب میشدند و مجلس را تحت الشعاع خود قرار بدهند و با استفاده از پشتیبانی عمومی در برابر خودکامگی مستبدین بایستند. ولی امینی در آنزمان فقط میخواست با اتکاء امریکا بر صدارت و قدرت بماند که بزودی آنرا از دست داد و سرنگون گردید."
ادامه دارد..
امینی و شاه