iran-emrooz.net | Thu, 11.09.2008, 8:24
زبان مادری و کیستی ملی
مزدک بامدادان
در بخش هفدهم این جستار آوردم که کیستی ایرانی در فرایند تاکنونیاش چندین بار چرخهای تاریخی از "پویائی-سرکوب-ایستادگی-واکنش-نوزائی-پویائی" را پشت سر گذاشته است. با نگاه به آنچه که امروزه و در زیر پرچمی که واژه "الله" بر سینه آن جای گرفته است، بر سر این کیستی و ایرانی بودن ما میرود، بایدمان گفت که ایرانیان پس از سه دهه نبرد پیگیر و ناجوانمردانه جمهوری اسلامی با فرهنگ و گذشته ایران، اکنون دچار یک سردرگُمی شدهاند. یکی از نمونههای آشکار این سردرگُمی، خود را در بازیهای فوتبال جام جهانی دوهزار و شش در آلمان نشان داد. گروهی از ایرانیان پرچم جمهوری اسلامی را با خود به ورزشگاهها میبردند، گروهی دیگر پرچم ملی ایران را که نشان شیروخورشید بر سینه آن نشسته است برمیافراشتند، دستهای دیگر پرچم سه رنگی را که بر زمینه سپید آن واژه "ایران" به پارسی یا لاتین نوشته شده بود، و دسته چهارم پرچمی سه رنگ را بدون هیچ نوشته و نشانی.
در نگاه نخست شاید این رفتار چندان درخور بازگوئی و واکاوی نباشد، ولی بازتاب آن سردرگُمی پیش گفته را درست در چنین رفتارهایی میتواند دید. آیا ما ایرانیان دچار "کیستی باختگی" شده ایم، یا اینکه بمانند دورههای بسیاری از تاریخ سرزمینمان در رویاروئی با آفند همه سویهای که کیستی ملی و ایرانی بودنمان را نشانه رفته است، دچار سرگیجه و سردرگُمی؟
جامعه ایران در سه دهه گذشته درگیر چالش سهمناکی بر سر کیستی ملی خود بوده است. برای نخستین بار در در بیست و پنج سده گذشته کسانی بر تخت فرمانروایی ایرانشهر نشستهاند، که "شایستگی" خود را نه برگرفته از گوهر "پیوستگی" و نه بر پایه نگاهبانی از ایرانشهر، که در پیوند با "الله" و بر پایه نگاهبانی از اسلام میبینند. اگر دین و آئین تا بیست و دوم بهمن پنجاه و هفت ابزاری برای کشورداری و فرمانروائی بود و میبایست کیان کشور و کشوربان را استوار کند، برای نخستین بار این کشور و مردمان آن بودند که میبایست بپای دین و آئین قربانی میشدند. اگر برای نمونه صفویان تشیع را به زور شمشیر و به بهای کشتارهای فراگیر در سرتاسر ایران آنروز (بویژه در آذربایجان، که تنها در تبریز سخن از کشتار دهها هزار تن میرفت) گستراندند تا به ایرانیان در برابر ازبکان و عثمانیان کیستی دینی ویژهای ببخشند و از این رهگذر روانی تازه در کالبد رنجور و ناتوان کیستی ایرانی بدمند، اینبار ولایت فقیه آمده بود تا از ایران و ایرانی سرمایهای فراسازد برای گستراندن اسلام و تشیع. نزدیک به همه کنشها و رفتارهای این رژیم را در همین چارچوب میتوان دریافت. سردمداران جمهوری اسلامی در یک تلاش پیگیر سی ساله بر آن بودهاند که از ملت ایران، امت اسلام (با خوانش شیعی ولایت فقیهی آن) بسازند و از ایرانشهر که سرزمین آزادگان بوده است،ام القراء اسلام. آنچه که در این میان آگاهانه بدست فراموشی سپرده شده است، هم گذشته پیش از اسلام سرزمین ما است و هم سامانه اندیشگی کهنی که کیستی ایرانی بر آن استوار است و من در این جستار بارها و در بخشهای گوناگون از آن سخن گفتهام. اگر "پیوستگی" تا کنون راز ماندگاری فرهنگ و کیستی ایرانی بود، از پگاهان بیست و سوم بهمن پنجاه و هفت تلاش همه سویهای آغاز شد تا همه پیوندهای ایرانیان را با گذشته فرهنگی و ملی آنان بگسلد و بجای آن پیوندهای گاه برساخته و گاه دگردیسی یافته "دینی" را بنشاند. اینچنین بود که در نخستین گام، شیری که خورشید بر کمر و شمشیر در پنجه داشت، از پرچم سه رنگ ایران فروکشیده شد و بجای آن نگارهای از نام خدای مسلمانان فرارفت. شیروخورشید نمادی برخاسته از خواست و خواهش یک پادشاه نبود، این نماد آن "دوگانه جاودانی" یا بُنمایه آئین مهرپرستی و یکی از پایههای بنیادین آئین زرتشتی و نماد جهانبینی ایرانیان باستان را نمایندگی میکرد، همان دو گانه "نیلوفر و آفتابگردان" را که در نگارهها و سنگتراشیدههای تخت جمشید فراوان به چشم میخورد و همان دوگانه "زمین و آسمان" را که در آئین مهرپرستان میثرا و آناهیتا نمایندگان آن بودند. در یک فرآیند پیچیده هزاران ساله، نمادهای زمین و آسمان اکنون بار دیگر بر یک زمینه سپید نشسته بودند و با شمشیری در دست از خاک ایرانزمین نگاهبانی میکردند. با این نگاه و از این نِگر، دیگر جای شگفتی نیست، اگر که بخوانیم نماد شیروخورشید در دربار سلجوقیان روم، یکی از ایرانگراترین دودمانهای شاهی پس از ساسانیان پدید آمد، در دربار غیاث الدین کیخسرو، پسر علاء الدین کیکاووس (۱). این نماد بروزگار صفویان با گستردگی روزافزون (بویژه بروزگار شاه عباس بزرگ) بکارگرفته شد و با بر تخت نشستن شاهان قاجار دیگر نشان ملی ایرانزمین شده بود.
نماد ملی شیروخورشید به نهانگاه رفت و نماد دینی الله در همه جا آشکار شد. شیرهای بهارستان نیز از این سرنوشت بدور نماندند و به زیرزمین مجلس شورایی که تا آنروز "ملی" نامیده میشد رفتند، تا راه برای گشایش مجلس شورائی که دیگر ملی نبود و تنها "اسلامی" بود باز شود. تندبادی توفنده که شور انقلابی میلیونها انسان خِرَدباخته را در پشت خود داشت براه افتاده بود و هر کجا که نشانی با درونمایه "ملی" میدید، آنرا میزدود و نمادی "اسلامی" بر جای آن مینشاند. بولدوزرها براه افتادند تا ویرانههای تخت جمشید را از روی زمین بزدایند و اگر نبود پایمردی و ایستادگی مردم مرودشت که با پیکرهای خود دیواری در برابر بولدوزر نادانی و ایراستیزی ساخته بودند، شیخ صادق خلخالی کار اسکندر مقدونی را به پایان میرسانید و از پارسه نشانی برجای نمیگذاشت.
از مجلسی که خانه ملت بود گرفته، تا رادیوتلویزیونی که صدا و سیمای ملت بود، همه نهادها از ملت بازستانده و در دامان اسلام نهاده شدند، همه چیز ما رنگ و بوی اسلامی بخود گرفت، گفته شد "کسانی که میخواهند ملیت را احیا کنند مقابل اسلام ایستاده اند" (۲)، ملت ایران، امت اسلامی شد و ایرانزمین، یک جمهوری اسلامی. کار بدانجا رسید که دیگر بر پشت پیراهن ورزشکاران ما نیز نه نام ایران، که نام جمهوری اسلامی ایران نوشته میشود، ورزش ما نیز نه از آن ملت، که از آن جمهوری اسلامی است و تیمهای ما نه تیمهای ملی، که تیمهای جمهوری اسلامی هستند! (۳).
سران جمهوری اسلامی از یکسو به بازسازی گسترده همه نمادها و یادگارهای اسلامی پرداختند و میلیاردها تومان برای باز سازی امامزادههای سرشناس و ناشناس هزینه کردند و از دیگر سو یادگارهایی چون خانههای ستارخان سردار ملی در تبریز و عارف قزوینی شاعر ملی در قزوین را تنها از آن رو که این دو تن پروای ایران را داشتند و نه پروای اسلام را، به دست نابودی سپردند. حتا خانه روحانی برجسته جنبش مشروطه، سید عبدالله بهبهانی (کوچه بهبهانی در بازار تهران) نیز که خانه مشروطه نامیده میشود، در سالهای گذشته رو به وبرانی نهاده است.
پس در همین راستا است که میبینیم جمهوری اسلامی از دزدیده شدن چهرههای برجسته ایرانی چون فارابی و ابن سینا و خوارزمی و بیرونی و مولانا و سعدی بدست کشورهای عرب و ترکیه هیچ غمی به دل راه نمیدهد، ولی میلیونها دلار هزینه پژوهش در باره چند و چون نیایشگاهی بنام "فاتیما" در پرتغال میکند، چرا که نام "فاتیما" یادآور "فاطمه" است و میتواند پیوندی هر چند دورادور با اسلام داشته باشد. اگر کشورهای همسایه ما، نوروز را که هماره جشنی ایرانی و یکی از رازها ماندگاری فرهنگ و کیستی ما ایرانیان بوده است، از آن خود میدانند (۴) چه باک، جمهوری اسلامی سرگرم برگزاری همایش جهانی "غدیر خم" است و براه اندازی "مجمع جهانی اهل بیت".
سی سال است که دارائیهای ملی ما ایرانیان برای بازسازی اسطورههای اسلامی بکار گرفته میشوند. سیمای جمهوری اسلامی یکی پس از دیگری سریالهای پُرهزینهای چون "مردان آنجلس" (داستان اصحاب کهف)، "حجر بن عدی"، "امام علی"، "ابراهیم خلیل الله"، "ستاره سهیل" (زندگی اویس قرنی) و "یوسف پیامبر" میسازد و به خورد ایرانیان میدهد. و تازه این نمونهها آن بخش دیگر از فیلمها و سریالها را در بر نمیگیرند، که اگرچه تاریخی نیستند، ولی به دین و اسطورههای دینی میپردازند (مانند شب دهم که داستان دلدادگی در چارچوب برگزاری آئینهای سوگواری عاشورا است). با اینهمه باید گفت که جمهوری اسلامی با ساختن سریال "چهل سرباز" گریزی نیز به اسطورههای ایرانی زده است (که ریشه این رویکرد را در بخش بیست و نهم بازگو کردم). ولی این سریال که باید به اسطورههای ایرانی بپردازد، با پدید آوردن آمیزهای خنده آور از ایران و اسلام و کیستیهای ملی و دینی، خِرَد بینندگان را به ریشخند میگیرد. تنها در ایرانگرایی ساخت جمهوری اسلامی است که رستم دستان و مالک اشتر نخعی همرزم میشوند و اسفندیار روئین تن لگام شتر فاطمه بنت اسد را در دست میگیرد! در کنار اینهمه سریالها و فیلمهای اسلامی، دریغ از حتا یک فیلم و سریال که به تاریخ پیش از اسلام بپردازد و بجای حجر بن عدی به سرگذشت آریو برزن و بجای یوسف پیامبر به زندگانی مانی پیامبر بپردازد. نه تنها چهرههای برجسته تاریخ پیش از اسلام مانند شاهان هخامنشی و اشکانی و ساسانی، که چهرههای ملی پس از اسلام، چون بابک خرمدین و مازیار و سنباد و استاذسیس نیز در جمهوری اسلامی دانسته بدست فراموشی سپرده میشوند.
همه چیز باید اسلامی باشد، حتا پس و پیش کشیدن ساعتها در آغاز بهار و پائیز از آن رو که "اوقات شرعی طاعات و عبادات مسلمین" را در هم میریزد، به کناری نهاده میشود. سیاست دینی جمهوری اسلامی پیروان دیگر دینها و آئینها را که سدهها و هزارهها در این سرزمین به آرامش میزیستند، از ایران گریزانده است. پیروان مذهب تسنن که به گمان میرسد شمارشان در تهران به بیش از دو میلیون تن برسد، حتا "یک" مسجد از آن خود ندارند، در جایی که اگر در دورافتاده ترین روستاهای کردستان و بلوچستان و ترکمن صحرا یکی دو خانوار شیعه مذهب زندگی کنند، دولت اسلامی هم برایشان مسجد میسازد و هم برایشان امام جمعه و جماعت میفرستد. رنگارنگی زبانی و فرهنگی و دینی که از ویژگیهای برجسته کیستی ایرانی است، با کوچ آسوریان، کلدانیان، ارمنیان، یهودیان و زرتشتیان و بیش و پیش از همه بهائیان اندک اندک رنگ میبازد و کم شمارترین آنان مانند آسوریان و کلدانیان که توانسته بودند مرده ریگ نیاگان خود را در درازای هزاران سال از گزند روزگار بدور نگه دارند، اندک اندک از کشور ایران رخت برمی بندند و در کشورهای بیگانه پس از گذر یک یا دو نسل برای همیشه از میان میروند. این یکی از بزرگترین دژخوئیها و تبه کاریهای این رژیم است، که از رهگذر آن آسیبی بزرگ بر کیستی ایرانی و بر جایگاه انسان در ایرانزمین میرود.
با یک همسنجی ساده میان رفتار سردمداران جمهوری اسلامی با شاهان صفوی میتوان رویکرد دوگانه آنان را به ایران و اسلام دریافت. اگرچه شاهان صفوی را در تاریخ ایران به پایورزی و سخت سری دینی میشناسیم، ولی از یاد نباید برد که بروزگار همین شاهان دینمدار ارمنیان و گرجیان از جایگاهی فراز برخوردار بودند و بویژه بروزگار شاه عباس بزرگ که میخواست گریبان دستگاه شاهی را از چنگال تیرههای تُرک قزلباش رها کند، جایگاهی فرازتر یافتند. شاه عباس برای رهانیدن خود از دست تیرههای هفت گانه قزلباش که ستون ارتش ایران بودند، از سویی نیروی "شاهسَوَن" (شاهدوست) را پدید آورد و از دیگر سو با میدان دادن به ارمنیان و گرجیان، تُرکان را رفته رفته از دستگاه دیوانی و ارتشی بیرون راند، چنانکه بزرگترین سپهسالار ارتش او (و شاید سرتاسر دوران صفویه) یک گرجی مسلمان شده بنام الله وردی خان بود، که از او برای نمونه پلی در اصفهان و گنبدی در مشهد بیادگار مانده است. کوچاندن انبوه ارمنیان و گرجیان به اصفهان و برکشیدن آنان در برابر تیرههای ترک قزلباش به این پیروان آئین مسیح چنان جایگاهی بخشید که تا پایان روزگار صفویه ارتش ایران بدست فرماندهان گرجی و ارمنی رهبری میشد و گروهی از آنان مانند گرگین خان گرجی که به شورش میر ویس پدر محمود افغان پایان داد، به فرمانروائی بخشی از ایران نیز میرسیدند. آری! صفویان با همه دینورزی و خشک اندیشی مذهبی ارمینان و گرجیان را به درون پایتخت خود میآوردند و برایشان کوی و برزن ویژه میساختند (جلفای اصفهان) تا از توانائیهای آنان در راه سازندگی ایرانزمین بهره مند شوند، و جمهوری اسلامی با بازماندگان آنان چنان رفتار سختگیرانهای در پیش گرفته است که راه گریز از ایران را در پیش گرفتهاند و اگر در همچنان بر این پاشنه بگردد، دیری نخواهد گذشت که سرگذشت ارمنیان و آسوریان و یهودیان وزرتشتیان و کلدانیان ایران به افسانهها خواهد پیوست.
در این سه دهه گذشته هنرهای ایرانی نیز از اسلامی شدن بی بهره نماندند. جمهوری اسلامی در راستای زدودن همه یادگارها ملی و جایگزینی آنها با نمادهای اسلامی، هنر را نیز نشانه گرفت. موسیقی اسلامی، تأتر اسلامی، سینمای اسلامی و ... یک به یک پدید آمدند و رقص از بزم هنرها رخت بربست. در دهه نخست پس از برپائی جمهوری اسلامی سازها خُرد و نابود شدند و سینما دستآوردی جز فیلمهایی چون "توبه نصوح" نداشت، همه چیز در راستای جنگ بود و انقلاب و پیش از هرچیز اسلام. تعزیه، برترین نماینده هنر تأتر شد، نوحه خوانی و مداحی جای آواز و ترانه را گرفت، صدای زنان خواننده خاموش شد و هنر تندیس سازی و نگارگری نیز میدانی برای خودنمایی نیافت، مگر زمانی که تندیس شهیدان جنگ را ساخت و "شمایل اولیاء اطهار" را بر بوم نقش نمود. هیچ کجا هنر برای بازگوئی تاریخ ملی (و نه اسلامی) این آب و خاک و در راه استواری کیستی ایرانی بکار نرفت. همه چیز در خدمت اسلام و انقلاب درآمد، بر سر هنر در ایران داستانی پر آب چشم رفت و کیست که نداند جایگاه هنر در کیستی ملی چیست؟
در این میان نسلی که در این سه دهه زاده و بالیده است، با یک کیستی اسلامی روبرو بوده که از همان روز نخست کیستی ایرانی او را به چالش گرفته و همه نیروهای خود را بسیج کرده است، تا "ایرانی بودن" را از او بازستاند. سردمداران جمهوری اسلامی بدنبال دگردیسی "ملت ایران" به "امت اسلام" بودهاند و در این راه نگارهای دروغین و کَژ و کول از "کیستی" را در برابر چشمان نسلهای پس از انقلاب گرفتهاند. نگاهی گذرا به کتابهای درسی دبستان به خوبی جایگاه "اسلام" و "ایران" را در جهانبینی سردمداران جمهوری اسلامی نمایان میکند، در کنار کتابهای آموزشی برای خواندن و نوشتن و علوم تجربی و ریاضیات و تعلیمات اجتماعی، کتابهای زیر از همان سال نخست برای آموزش و پرورش دینی کودکان ایرانی آموخته میشوند:
* سال یکم:
- آموزش قرآن (۷۲ برگ)
* سال دوم:
- آموزش قرآن (۸۵ برگ)
- هدیههای آسمان (تعلیم و تربیت اسلامی در ۶۴ برگ)
* سال سوم
- آموزش قرآن (۱۵۶ برگ)
- هدیههای آسمان (۸۰ برگ)
- کتاب کار هدیههای آسمان (۵۸ برگ)
* سال چهارم
- آموزش قرآن (۱۴۴ برگ)
- هدیههای آسمان (۸۰ برگ)
- کتاب کار هدیههای آسمان (۴۰ برگ)
* سال پنجم
- آموزش قرآن (۱۳۲ برگ)
- هدیههای آسمان (۱۱۱ برگ)
- کتاب کار هدیههای آسمان (۶۴ برگ)
به دیگر سخن، در پنج سال دبستان، کودکان ایرانی روی هم رفته یکهزار و هشتاد و شش برگ در باره قرآن و آموزش و پرورش اسلامی میخوانند و تنها نوزده برگ (تعلیمات اجتماعی چهارم دبستان، برگهای هشتاد و شش تا یکسدو پنج) در باره تاریخ پیش از اسلام. در کتاب تعلیمات اجتماعی پنجم دبستان، تاریخ پس از اسلام از پیدایش دین اسلام تا درگذشت بنیانگزار جمهوری اسلامی از برگ ۷۶ تا ۱۳۷ (۶۱ برگ) بازگو میشود که تاریخ اسلام (۲۴ برگ) و تاریخ انقلاب اسلامی (۸ برگ) بروی هم رفته بیش از نیمی از آنرا پُر کردهاند.
ناگفته نماند که این تنها یک همسنجی آماری است و مرا در اینجا به چند و چون آنچه که در باره سدههای پیش از اسلام به دانش آموزان آموخته میشود، کاری نیست. واگرنه که در کتاب بینش دینی (دین و زندگی) سال دوم دبیرستان در باره این سدهها میخوانیم:
«نظام حکومتی، نظامی استبدادی بود و خودکامگی در دستگاه حکومتی سرچشمه بسیاری از ستمها بود. [...] آتش پرستی، آفتاب پرستی و بسیاری موهومات و خرافات دیگر بر افکار مردم حکومت میکرد که از آنجمله میتوان به عقیده مصاف نُه هزار ساله اهورامزدا و اهریمن، تشریفات عجیب آتش پرستی، منع دفن مردگان، منع استحمام در آب گرم و ... اشاره کرد. مورخین آداب و رسوم خرافی فراوانی از دوران قبل از اسلام در ایران ذکر کرده اند». (۵)
از یاد نبریم! این جمهوری اسلامی است که بر "موهومات و خرافات و تشریفات عجیب و غریب" ساسانیان خرده میگیرد و بر آنها پوزخند میزند، که گفتهاند آب چون سربالا رود، قورباغه آواز ابوعطا خواند!
کوتاه سخن اینکه در این سه دهه فرمانروائی دینفروشان، کیستی ایرانی با همه نمادها و نشانههایش زیر آفند همه سویه اسلامگرایان بوده است و در این رهگذر نه تنها ایرانی بودن جوانان ایرانزمین به چالش گرفته شده است، که هنر بی ارزش گشته و دانش خوار شده و ویژگیهای برجسته ایرانی بباد فراموشی سپرده شده است و از این رهگذر آسیبهای فراوانی بر کیستی ایرانی رسیده که درمان آنها اگر نه سیسد، که دست کم سی سال دیگر زمان خواهد برد، آیا فردوسی سخن از زمانه ما میراند، هنگامی که میسرود:
نهان گشــت کـــردار فرزانـــگان / پراگنـــــــــده شد کام ديوانگان
هنـر خوار شد، جادویی ارجمند / نــــهان راســـتی، آشکارا گزند
شــده بر بدی دست ديوان دراز / ز نيکی نبودی سخـن جز به راز
ندانســـت خـود جـز بد آموختن / جز از کشتن و غارت و سوختن
دنباله دارد ...
۲۷. هویت طلبی و کیستی ایرانی-یک
۲۸. هویت طلبی و کیستی ایرانی- دو
۲۹. هویت طلبی و کیستی ایرانی- سه
۳۰. هویت طلبی و کیستی ایرانی - چهار
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
مزدک بامدادان
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
-----------------------------------------
۱. اگرچه ابن عبری ریشه نشاندن شیر بر پشت خورشید را در دلباختگی کیخسرو بر شاهزاده خانمی گرجی میداند، ولی از آنجایی که هم شیر و هم خورشید از نمادهای کهن ایرانیان و هر یک به تنهایی آذین بخش سکههای دودمانهای گوناگون ایرانی بوده اند، میتوان پنداشت که نشستن خورشید بر پشت شیر دنباله یک فرایند پیچیده تاریخی و نمایانگر بخشی از ناخودآگاه ملی ایرانیان بوده است.
۲. "ملی گرایی خلاف اسلام و دستور خداست"، "مردم برای اسلام انقلاب کردند نه برای ملی گرایی"، "ملی گرایی اساس بدبختی مسلمین"، "مردم ما ریشه ی ملی گرایی را خشکانده است" (روح الله خمینی،صحیفه نور ج ۱۲ برگهای ۱۱۰، ۲۷۵، ۲۸۰، ج ۲۰ برگ ۲۳۶)
۳. در همه کشورهای جهان بر پشت پیراهن ورزشکاران تنها نام کشور را بدون هیچ پیشوند و پسوندی مینویسند، برای نمونه "آلمان" بجای "جمهوری فدرال آلمان". تا پیش از یکی شدن دو آلمان بر پیراهن ورزشکاران آلمان خاوری "دی. دی. آر." نوشته میشد تا از ورزشکاران آلمان باختری بازشناخته شوند. بر پشت پیراهن ورزشکاران ایرانی "آی. آر. ایران" نوشته میشود که واکهای نخست سه واژه جمهوری اسلامی ایران هستند.
Deutschland / Deutsche Demokratische Republik (DDR) / Islamic Republic of Iran (I. R. Iran)
۴. ارتش ترکیه تا همین ده سال پیش بروی شهروندان کُرد خود که در شیرناک و حکاری نوروز را به جشن نشسته بودند، آتش میگشود و خرد و کلانشان را کشتار میکرد، ولی اکنون اردوغان نوروز را از جشنهای ملی تُرکان میداند!
۵. در اینجا من به کتابهای درسی چاپ شده تا سال ۱۳۸۵ پرداختهام، آنچه که در دو سال گذشته دیگرگون شده است، در این بررسی نیامده است.