iran-emrooz.net | Tue, 09.09.2008, 7:27
ریشههای شکست ورزشکاران ایرانی در المپیک پکن
دکتر محمد برقعی
ناکامیهای فراگیر ورزشکاران ایرانی در المپیک پکن ایرانیان را افسرده و در عین حال خشمگین کرده است. همگان میدانند که در مسابقات گوناگون المپیکها گاه ورزشکاران، به خاطر بدشانسی یا بروز سانحهای دچار شکستهای تلخ و غیرمنتظره میشوند اما وقتی این شکستها از سطح یک یا چند ورزشکار فراتر رفته و آفتی میشود بر جان عموم افراد اردوی ورزشی یک کشور، آسیبشناسی آن دیگر یک مساله فردی نیست بلکه میباید ریشه آن را در عوامل سیاسی و اجتماعی حاکم بر آن جمع و آن کشور جستجو کرد. و این ریشهیابی باید چنان صحیح و راستین باشد که اگر جستجوگر مخالف دولت و حکومتی است اجازه ندهد به شوق سرزنش آن دولت یا حکومت، از دسترسی به حقیقت غافل بماند.
با چنین بینشی است که میکوشم آنچه را که واقعا ریشه شکست فراگیر و غمبار ورزشکاران ایرانی اعزام شده به بازیهای المپیک پکن میدانم بیان کنم؛ بی آن که کارشناس ورزش باشم و خود را از نظر فنی در این مورد صاحب نظر و یا صاحب صلاحیت بدانم.
تمام علاقهمندان به ورزش میدانند که یک ورزشکار برای صعود به پیروزی و قدم گذاشتن روی سکوی افتخار نه تنها سالها بدنسازی کرده و تمرینهای سنگین میکند و ناگزیر از تنظیم صحیح تغذیه خود میشود، بلکه در کنار این همه از انگیزه و شوق بسیاری نیز برخوردار است. و هر چه زمان جلوتر میرود نقش عامل روحی نیز بر این عوامل افزوده میشود. زیرا امروزه، با جهانی شدن ارتباطات، تقریبا همه کشورها به اطلاعات مربوط به وضعیت و رکوردهای رقیبان خود دسترسی دارند و با امکان مسافرت و تمرین در کشورهای مختلف فاصله فنی میان ورزشکاران کشورهای توسعه یافته و توسعه نیافته روز به روز کمتر شده است. به همین سبب رقیبان ورزشی از نظر جسمی و از لحاظ فنی کمابیش یکسان هستند بهطوری که رکوردهای این ورزشکاران تا یک دهم ثانیه و حتی چند صدم ثانیه با یکدیگر تفاوت دارد. همچنین در کشتی ضربه فنی کردن امروزه امری استثنایی است و در وزنهبرداری هم فاصله رکوردها یکی دو کیلو بیشتر نیست. از همین رو پیروزی قاطع در ورزشهای مختلف از انحصار کشورهای خاص در آمده و از جمله میبینیم که آمریکاییان بدون داشتن سابقه در کشتی یا فوتبال در یکی دو دهه اخیر بالاترین سکوها را تسخیر میکنند. و یا بسکتبالیستهای چینی مثل بسیاری از بسکتبالیستهای خوب دنیا به آمریکا میآیند و در تیمهای درجه اول بازی میکنند و تجربه خود را به کشورهاشان انتقال میدهند.
بنا بر این، آنچه باعث میشود که ورزشکاری بر حریفان قدر و همسطح خود پیشی بگیرد امتیازهای روحی و روانی اوست؛ حالتی که چنان شکننده است که بروز یک اختلاف فردی یا یک بیانصافی در حق او کافی است که او را در کسب مدال ناکام کند. به همین سبب تمام همت گردانندگان ورزش کشورهای موفق در آماده کرده محیط مناسب روحی و روانی برای ورزشکاران خود است.
نقل خاطرهای در این رابطه گویای مقصود است. در اوایل دهه پنجاه شمسی بود که به تماشای کشتی گرفتن یکی از نامآورترین کشتیگیران کشورمان نشسته بودم. همه پیشبینیها حاکی از این بود که او در این صحنه جهانی مدال طلا خواهد گرفت. درست ده ثانیه پیش از پایان وقت حریف این کشتی گیر او را به پل برد و در میان بهت و حیرت همگان کشتیگیر ایرانی چند ثانیهای بیشتر پایداری نکرد و پشتش به تشک ساییده شد!
به قول یکی از متخصصان امر ورزش این نکته در میان کشتیگیران و ورزش دوستان شناخته شده بود که کشتیگیران ایرانی برعکس روسها در تمرینهاشان چندان روی عضلات گردن کار نمی کنند و به پل رفتن نقطه ضعف عمومی آنان است اما با این همه چند ثانیه زمانی نیست که کشتیگیر قدری چون آن پهلوان ایرانی نتواند تاب آن را بیاورد.
سالها بعد فرصت دیداری با این کشتیگیر پیش آمد. پیش خودم فکر می کردم که او نمیدانسته تنها چند ثانیه از وقت باقی مانده بود، لذا در مورد دلیل تسلیم شدن او صحبت کردم و پرسیدم چرا مربیان از کنار تشک به او نگفتند که فقط چند ثانیه از وقت باقی است؟ ولی او گفت خودش از موضوع مطلع بوده است. وقتی میزان بهت و حیرت و سرخوردگی مرا دید گفت لازم است دو توضیح برای درک علت آن تسلیم بدهم. یکی این که فشاری که در آن موقع از سوی حریف بر گردن کشتیگیر وارد میشود به سنگینی کوه احد است لذا تنها راه تحمل آن ارادهای است که اگر اعمال کنی یا گردنت میشکند و نخاعت قطع میشود و یا ایستادگی موجب رفع خطر شده و نجات مییابی. اما در آن لحظه به خاطر آوردم که غیاثی قهرمان پرش ایران و نخستین ایرانی که توانسته بود حد نصاب شرکت در المپیک را به دست آورد، در تمرینهایش صدمه دید و فلج شد. فدراسیون کشتی به جای این که به فکر معالجه و نگهداری از او باشد را به کلی رها کرد بهطوری که بالاخره با همت چند ورزشکار جوانمرد پولی از مردم جمع آوری شد و او را به اروپا فرستادند. و این در حالی بود که مقامات فدراسیون بیدریغ از بودجه ورزش برای خود برداشت میکردند. عبور این خاطره در ذهن من همان و تماس شانههایم بر تشک کشتی همان!
اگر حمایتهای مالی و معنوی از ورزشکاران تا چند دهه پیش نقشی بهسزا در پیروزی ورزشکاران صاحب استعداد داشت می بینیم که در این ایام این نقش دهها و بلکه صدها بار بیشتر شده است. از سویی ورزش تبدیل به یک صنعت چند میلیونی شده و بسیاری از سرمایهداران را به خود جذب کرده است. دوم این که تکنولوژی ارتباطات به جایی رسیده که میتواند از یک پیروزی یک واقعه بزرگ ملی بیافریند. ما امروز واقف هستیم که پیروزی تیم فوتبال فرانسه در مسابقه جهانی یک پدیده جامعه شناختی شده و نشان میدهد که چگونه این ورزش هویت «فرانسوی» خود را دوباره معنی کرده و یا مثلا پیروزی تیم فوتبال عراق سبب شد که برای چند روز تمام دشمنیها در منطقه کنار گذاشته شده و همه اقوام و پیروان مذاهب مختلف در عراق اسلحهها را بر زمین بگذارند و دست در دست هم رقص و پایکوبی کنند. و البته که چنین شمشیر برانی عملکرد دوگانه هم میتواند داشته باشد؛ چنان که در عین حال میتواند استادیوم صد هزار نفری ایران را تبدیل به میدانی برای مخالفت با حکومت سرکوبگر موجود کند.
و بالاخره به همه این دلایل و دهها دلیل دیگر، امروزه حتی ورزشکاران در سطح آماتوری نیز چون حرفهایها عمل میکنند. ورشکاران اغلب روزانه ده تا دوازده ساعت و برای سالهای متمادی تمرین میکنند تا بتوانند در یک صحنه جهانی بدرخشند. مایکل فلپس، ابرقهرمان آمریکا، میگفت پس از هشت سال تمرین و تلاش اکنون مربی من اجازه داده است که یکی دو ماهی به مرخصی بروم. او، به گفته خودش، حتی در ایام کریسمس و تعطیلات سال نو هم تمرین میکرده است.
پس از ذکر این مقدمه اکنون به بررسی ورزش ایران میپردازم. امکاناتی که در اختیار ورزشکاران قرار میگیرد میتواند از یکی از این دو منبع تامین شود:
۱ ـ بخش خصوصی؛ که عبارت است از سرمایهدارانی که مستقیم و غیرمستقیم در این زمینه سرمایهگذاری میکنند و نیز خانوادههایی که به خاطر عشق به فرزندشان آنان را حمایت میکنند. این هر دو در ایران، مثل اکثر کشورهای جهان سوم، بسیار ضعیف عمل میکنند؛ مخصوصا در مورد ورزشهایی چون کشتی، شنا، وزنهبرداری که در تمام نقاط جهان بدون کمک مالی دولتی امکان تداوم ندارند و مثل فوتبال و بسکتبال پولساز نیستند.
۲ ـ بخش دولتی؛ که نقش آن در کشورهایی مثل ایران در همه زمینهها بسیار اساسی است و تقریبا حیات ورزش، به ویژه در رشتههایی مثل کشتی که از دیرپاترین و ملیترین ورزشهای کشور ماست، بستگی تام و تمام به حمایت آن دارد.
ورزش ایران از این بابت اسیر دو آفت بزرگ است که در اینجا به آن میپردازم.
الف ـ آفت قدرت و مدیریت
از آنجا که مسئولان ورزش ایران عموما موقعیت خود را نه براثر کارکردشان در زمینه ورزش بلکه به خاطر روابط و ارتباطاتشان با حکومت به دست میآورند لذا مثل تمام عرصههای دیگر دولتی خود را خدمتگزار مردم نمیدانند بلکه خود را به صورت اربابی میبینند که بر رعایای خود مینگرند؛ گیرم به دیده عطوفت.
بیهوده نیست که در زمان شاه ورزشکاران بزرگ ما، چون عبدالله موحد، شکایت داشتند که مقامات فدراسیون زمینها و خانهها را برای خود بر میدارند در حالی که قول آن را به ورزشکاران داده بودند و اردوی ورزشی ایران همیشه مشتی طفیلی داشت که هیچ نقشی در ورزش نداشتند و جالب این که عباس جدیدی، کشتیگیر به نام و کارشناس کشتی، در برنامه تلویزیونی «جام جم» به همین نکته در مورد اردوی اخیر ایران اشاره میکرد و میگفت که معلوم نیست چرا فلان رییس کارخانه یا فلان خویشاوند مقامات را بدون آن که کوچکترین نقشی در ورزش داشته باشند به چین فرستادهاند!
همین ظلمی که در حق ورزشکاران در زمان شاه میشد و چنان که باید به آنان نمیرسیدند در نظام جمهوری اسلامی هم تکرار میشود. اگر در آن موقع به موحد و محمد قربانی و دیگران نمیرسیدند اکنون هم ابرمردی مثل حسین رضازاده که بزرگترین افتخارها را برای کشور آورده است دو سال پیش گلایه میکرد که خانهای که قولش را داده بودند به او ندادهاند. در مقابل مقامات ورزشی ما، در هر دو نظام، زندگی خوبی برای خود فراهم آورده و میآورند. کشور ترکیه به حسین رضازاده، پس از شکستن رکود استثنایی جهان که هنوز هم کسی نتوانسته آن را بشکند، پیشنهاد کرد چند میلیون بگیرد و به ترکیه برود اما او بر مبنای غرور و غیرت ملی خود این پیشنهاد را رد کرد ولی حالا کارش به جایی رسیده که مجبور شده است برای یک شرکت ساختمانی در دوبی تبلیغات کند. مسلما شرکتی که در پی ساختن چند ساختمان در دوبی است قادر نیست رقم قابل ملاحظهای برای تبلیغات بدهد و چنین است که بار دیگر قهرمانی بزرگ احساس میکند که او را فریب داده و پس از استفاده از وی، او را به حال خود رها کردهاند.
ب ـ تعصب و تزویر
این درد دیرینه را جامعه در همه زمینهها آزموده و پادزهر آن را هم تا حدودی یافته است و آن چیزی نیست جز این که تشویق مردمی را جایگزین هرگونه تشویق و حمایت دیگر کرده است. ورزشکار با شوق قهرمان شدن و ارضای دل خود به نیروی همان آتش درون علیرغم تمام این نامردمیها و نابسامانیها حرکت میکند. و اگر مورد توجه و حمایت دولت قرار نمیگیرد لااقل تبدیل به قهرمان مردم خود میشود و دل به آنان خوش میدارد چنان که از این رهگذر «جهان پهلوان» اسطوره و الگوی مردم میشود و ملت که هر یک به نوعی با این درد آشنا هستند چنان مهر او را به دل میگیرند و او را در جمع خود پذیرا میشوند که آن کمبودها تا حدودی جبران میشود. و لذا در این زمین خشک درخت کهور میروید و گلهای سختجان میشکفند و «جهان پهلوان» تختیها، قلیچخانیها، رضازادهها و ساعیها تجلی میکنند.
اما در چند سال اخیر آفتی به جان این مزرعه افتاده و دارد تمام گلها و گیاهان را از ریشه میخشکاند. این آفت که تحت لوای اعتقادات دینی و سیاسی ـ اما با نهایت تزویر و دروغگویی و خدعه ـ عمل میکند شاید در تاریخ ما، حتی در زمان حافظ هم، نمونهای نداشته است. این آفت تمام هستی و غرور و شخصیت فردی ورزشکار را هم، از سر بازی، لگدمال میکند. انسان برای او هیچ ارزشی ندارد. حتی اگر قهرمان از امکاناتی که او وعده میدهد هم چشمپوشی کند باز اگر منافع او ایجاب کرد وی را به طور کلی نابود میکند و تمام هستی او را با یک هوس، یک بازی یا یک سرگرمی، لگدمال میکند. اجازه بدهید نمونهای بیاورم تا بیم مبالغه و گزافه و شعار بر این ادعا نرود. محمد علیرضایی، قهرمان شنای صد متر قورباغه ایران، یکی از آن پهلوانان استثنایی است که با وجود کمبود امکانات شنا در ایران با تلاش شخصی خود توانست نخستین شناگر در تاریخ ایران باشد که به حد نصاب رکورد المپیک برسد. او میرفت که نقطه عطفی در تاریخ شنای ایران بشود؛ قهرمانی که با شکستن این سد میتوانست الهامبخش هزاران هزار جوان شود تا راه او را دنبال کنند تا روزی آنها نیز بر سکوی افتخارات بینالمللی بایستند.
او دو سال درس خود را در رشته مهندسی مکانیک رها کرد و شب و روز شنا کرد و سپس دو هفته به بلغارستان رفت و پس از آن هشت هفته به کروسیا رفت که به قول خودش اگر به آنجا نرفته بود و با شنای جهان آشنا نشده بود به المپیک راه نمییافت. وی در مصاحبه با رادیو زمانه از این دوران با تلخی یاد کرده و فضایی ترسیم میکند که واقعا غمانگیز است. از مصاحبه میتوان اینگونه برداشت کرد که وی میگوید هر صبح از اتاق خود خارج میشده و تنها به استخر میرفته و در آنجا در کنار کسانی که زبانشان را نمیفهمیده است تمام روز شنا کرده و شب با بدن خسته و کوفته به تنهایی به اتاقش برمیگشته؛ بدون این که همزبان و یا همصحبتی داشته باشد. او تنها با خیالات خود در این مدت زندگی میکرده و هزاران بار خود را بر سکوی پرش لب استخری میدیده که بزرگترین شناگران جهان در آن به رقابت میپردازند و با آن که میدانسته شانسی برای پیروزی در چین ندارد اما امیدوار بوده است که در بازگشتش به ایران دیده هزاران هزار جوان به او دوخته شده باشد تا با الهام از او راه افتخار را بپیمایند.
اما چند روز پیش از انجام مسابقه معلوم شد که طبق قرعهکشی چند خط آن طرفتر از او یک شناگر اسراییلی هم شنا خواهد کرد. باز فریاد مقامات امنیتی و ایدئولوژیکی جمهوری اسلامی بلند شد که او نباید شنا کند. مسئولان فدراسیون و مربیان ابتدا گفتند نه ایرادی ندارد زیرا او با ورزشکار اسراییلی روبرو نمیشود. و دیگر این که هر دو در همان دور اول حذف میشوند و غائله خاتمه مییابد. اما در آخرین لحظه و درست در شب مسابقه یکباره شناگر ایرانی از اردو به نقطه نامعلومی برده شد و فردا مقامات المپیک جویای چرایی غیبت بیخبر او شدند و مقامات ورزش ایران گفتند که او مریض شده و برای معالجه رفته است!
مقامات المپیک که بنا بر تجربه المپیک قبل ایران که یک کشتیگیر را از رویارویی با یک کشتیگیر اسراییلی منع کردند، با این توضیح قانع نشدند و پرسیدند اولا که ما تمام امکانات پزشکی را در دهکده المپیک داریم و نیاز به خروج نبوده و اگر هم رفته بگویید به کدام بیمارستان رفته است. و بعد هم تهدید کردند که در صورت افشای دروغ شما که بر خلاف سیاست المپیک است نه تنها این ورزشکار برای همیشه از شرکت در مسابقات حذف خواهد شد بلکه تیم ایران هم در این دوره از شرکت در مسابقات محروم میشود. و این سختگیری حاصل حماقتی بود که قبلا آمریکا و شوروی در دو المپیک مسکو (۱۹۸۰) و لوس آنجلس (۱۹۸۴) مرتکب شده بودند تا جایی که بیم آن میرفت که المپیک برای همیشه از بین برود، لذا از آن پس سیاست المپیک بر عدم دخالت سیاست در ورزش تعیین شد.
با سختگیری مقامات المپیک پکن دروغگویی و التماس و حقارت مسئولان اردوی ورزشی ایران آغاز شد به این ترتیب که التماس میکردند که حالا سخت نگیرید، هرچه بوده گذشته. بعد یکی از مقامات شنای المپیک که یک فرد ایرانی است به یاری آنها آمد و میتوان تصور کرد که گفتگوهای او با مقامات المپیک از این قرار بود که خدا را خوش نمیآید این جوان و یا دیگر ورزشکاران ایرانی را قربانی کنید؛ آنها که گناهی ندارند و خودشان اسیر دست این موجودات بیرحم و زورگو میباشند! و بالاخره به این ترتیب دل مقامات المپیک به رحم آمد و از دنبال کردن ماجرا دست برداشتند و حتما در میان خود گفتند که این دیگر چه ملت حقیر و عقبماندهای است که مثل آب خوردن دروغ میگوید و تقلب میکند و رو در روی همگان با وقاحت تمام حقیقت روشن را انکار میکند! آنچه در این میانه واقعا اسفبار است و من بر آن مبنا عمل مقاماتی که شناگر ما را از مسابقه بیرون بردند یک جنایت میخوانم همین نکته است. یعنی اگر اینها میتوانستند بر موضع خود بایستند و بگویند ما به دلیل اعتراض به عملکرد دولت اسراییل چنین کردیم حداکثر میشد گفت که من یا شما این سیاست را قبول نداریم و آن را درست نمیدانیم و مسلما جمعی هم آن را تایید میکردند. اما وقتی نظامی نه تنها جرات ابراز نظر خود را ندارد بلکه باید با دهها دروغ و تقلب نیت خود را پنهان کند آن وقت باید گفت که این یک جنایت است زیرا تمام زندگی و آمال و آرزوهای یک جوان و هزاران جوان دیگر را که به او امید بسته بودند به خاطر هوس بیجای یک یا چند مقام متعصب، نادان و کوردل به نابودی کشانده میشود.
این بلا را در المپیک ۲۰۰۴ هم بر سر آرش اسماعیلی آوردند؛ کسی که امید میرفت مدال طلای رشته جودو را بگیرد از مسابقات حذف شد. در آنجا هم باز مقامات به دروغ و نیرنگ او را مریض اعلام کردند و موضوع اعتراض به حضور جودوکار اسراییلی را انکار کردند تا وقتی به ایران برگشتند و آن وقت مثل دیگر بزدلهای نادان و دزدهای ناشی که به کاهدان میزنند دلیل اصلی را به زبان فارسی و برای ملت ایران اعلام کردند. البته این بزدلها حتی همین حد را در مورد محمد علیرضایی هم نتوانستند تکرار کنند و تمام امید و آرزوهای او را به خاطر هیچ بر باد دادند.
چنین است که در جهانی که قهرمانان آنچنان مورد حمایت مالی و معنوی قرار میگیرند و رقابتها چنان تنگاتنگ است که کمتر ورزشکاری قادر است در دو المپیک پشت سر هم افتخار بیافریند، نمیتوان از قهرمان المپیک سال ۲۰۰۴ انتظار نداشت که در المپیک سال ۲۰۰۸ در همان دورهای اول از مسابقات حذف نشود و بعد هم برای همیشه و بدون کسب افتخاری در المپیک تشک را نبوسیده و با جودو وداع نکند. کافی است که هر بار ورزشکاری ایرانی در هنگام تمرینهای سختی که دارد با خود فکر کند اگر پس از این همه تلاش از بدشانسی و به حکم قرعه در کنار یک اسراییلی قرار گرفتم چه خواهد شد!
و اگر در این ماجرا شاهدیم که سرنوشت یک ورزشکار اینطور آلت دست و بیارزش است این داستان مسلما به دهها نوع دیگر تکرار میشود. بیجهت نیست که هادی ساعی در پاسخ به پیروزی خود و شکست کشتیگیران و وزنهبرداران ایرانی گفت که آنها هم سخت کار کرده بودند و لیاقت کسب مدال داشتند اما روحیه آنان خراب بود. بدینسان است که ورزش ما سرنوشتی جدا از دیگر عرصههای مملکت ندارد. اگر فرار مغزهای ایرانی زبانزد ایرانیان و غیرایرانیان است چرا ورزش ما جز این باشد؟ اما اگر ورزشکاران رشتههای فوتبال و بسکتبال به پیروی از همان الگوی فرار مغزها قادرند با بازی در تیمهای دیگر کشورها به حیات ورزشی خود ادامه دهند، در مقابل ورزشکاران رشتههای کشتی و وزنهبرداری ما، به عنوان دو ورزش ملی ما، آیندهای بسیار تاریک در پیش دارند. و این در حالی است که داستان «پوریای ولی» قرنهاست بر سر زبان ایرانیها جاری است و تختی هنوز هم قهرمان مورد احترام ایرانیهاست.