iran-emrooz.net | Sun, 31.08.2008, 6:34
در حاشیه المپیک چین: نگاهی به این تمدن کهن
دکتر محمد برقعی
مراسم افتتاحیه المپیک فرصتی بود تا چین به جهان نشان دهد که ابرقدرتی در صحنه جهان شده و ثروت و تکنولوژی پیشرفته خود را در معرض دید جهان گذارد. اما آنچه از دید من گیرایی ویژه داشت تلاش برای رساندن این پیام بود که "ما راه موفقیت خود را نه بر پیروی از الگوی تمدن غرب که بر معیار فرهنگ چینی خود میپیماییم."
هر چند چین تمام رشد و توسعه کنونی خود را مدیون نظام سوسیالیستی مارکسیستی است، اما آنچه این تمدن را شکل داده فرهنگ کنفوسیوسی تائوئیستی با چاشنی بودایی است. این روایت مائو از آموزشهای مارکس بود که پایههای این بنای بزرگ را ریخت، حتی اگر بعدها بر تنهی این درخت تناور پیوندی از ساختار نظام سرمایه داری زده باشند تا میوهی سرمایه داری را هم از این درخت بچینند، اما با این همه در این نمایش بزرگ فرهنگی نشان چشمگیری از مارکسیسم و انقلاب سوسیالیستی به چشم نمیخورد و گردانندگان این برنامه در غم نشان دادن آن نبودند. آنچه بر فضا حاکم بود فرهنگ کنفوسیوس بود و تائوئیسم که به چند نمونه آن اشاراتی میکنم:
اولویت جامعه بر فرد
اگر رشد و گسترش غرب بر پایه "فردگرایی" و احترام به فرد و حقوق فردی است، بر این اساس "رقابت" پایه ستبر دیگر این بنا میشود. پیامی که آن شب به جهان داده شد "اولویت و برتری جامعه بر فرد" بود و اینکه هر فرد موفق و هر آن کس که به قلهها رسیده هرگز نباید فراموش کند که این پیروزی او در گرو تلاش هزاران انسان دیگر جامعه است. او بر شانه اینان سوار شده و بی وجود آنان وی به آن اوجها دست نمییافت، از این روی ماندگاری و تداوم حرکت او در گرو پاسداری از این جماعت است.
رقصندهای بر تخت روانی به زیبایی هر چه تمامتر میرقصید و چشمها را خیره هنر خود میکرد، اما این تخت بر دوش صدها انسان دیگر حمل میشد که بی وجود آنان نه تختی بود و نه بلندایی که رقصنده بر آن جلوه گری کند.
بیش از هزار طبال بر طبلهای خود میکوبیدند و نمایش خیره کنندهای از صدا و بیش از آن از نور را به وجود میآوردند، صحنهی زیبایی را خلق میکردند که هویتی مستقل از افراد مجری آن داشت؛ کلیتی که مساوی جمع اجزا آن نبود، بلکه آن کلیت شکوه مستقل و درست تر ماورایی خود را به نمایش میگذاشت.
تفاوت فرهنگ فردگرای غربی و فرهنگ کنفوسیوس که در آن برتری جامعه بر فرد آموزش داده میشود در همین جا بارز میشد. دوربین فیلمبرداران تلویزیون ان بی سی به سراغ طبل زنها میرفت و حرکات دستها و سر و بدن آنان را در فردیت خود نشان میداد که در آن هنری خاص و پیچیده و حرکت چشمگیری نبود، اما زمانی که دوربین از میان طبل زنها بیرون میآمد و صحنه را از دور و در کلیت خود نشان میداد اوج شکوه دیده میشد و زیبایی خلق شده احساس میشد؛ بازی نورها، حرکات موزون طبل زنها، خاموشی و روشناییها، هم صدایی طبلها که کوبههای هماهنگ شان نغمهای موزون و دلچسب را در فضا طنین میانداخت و رقص نورها که فضایی شاعرانه را به نمایش میگذاشت.
عدم درک فیلمبرداران آمریکایی از این فلسفه زمانی آشکارتر و به همین سبب آزاردهنده تر میشد که حرکات جمعی گروه وسیعی از چینیها، امواج را به نمایش میگذاشت. امواجی که گاه موج آب بودند و گاه اجزا پیکر پرنده ای. حرکاتی که دیدنشان از دور و در کلیت آنها معنی میداد، لذا وقتی دوربین به سراغ افراد میرفت و آنان را نشان میداد که از نقطهای به نقطهای به سرعت میدویدند نه تنها زیبا نبود و مقصود را نمیرساند بلکه زشت و بی معنی میشد.
این گونه حرکات آکروباتیک دسته جمعی را بویژه در جشنهای نظامهای سوسیالیستی بسیار شاهد بوده ایم از روسیه و چین زمان مائو، بویژه در دوران انقلاب فرهنگی، تا حال در کره شمالی، که پیام اصلی تمام این نمایشها تجلیل از نظم و هماهنگی و قدرت کار گروهی و بویژه دیسیپلین و پیروی از مرکز فرمان بود، اما تمامی نمایشهای آن شب فضایی شاعرانه را القا میکرد، زیبایی میآفرید و به دنبال تلطیف روح بیننده بود و پیام نهایی آن تحسین هماهنگی و حل شدن فرد در جمع بود. حرکات جمعی قدرت و سرود و شوق انقلابی را نمینمایاند، بلکه زیبایی بود و شعر و اعتلای روح. و همین ویژگیها بود که آن را به جای پدیدهای نشأت گرفته از شعار و اهداف انقلاب سوسیالیستی و نظم آهنین حزبی و دمکراسی مرکز مدار حاکم بر دولت سوسیالیستی چین، دستاورد فرهنگ چینی و ملهم از آموزشهای تائوئیسم و کنفوسیوس میکرد.
اگر در نمایشات دولتهای سوسیالیستی حرکات آکروباتیک جمعی اشکال هندسی را به نمایش میگذاشتند تا قدرت و صلابت و همکاری را نشان دهند در اینجا حرکات شکل موج دریا میگرفت؛ دریایی از مردم که از بیکرانهها میآمدند و موج میزدند و به بیکرانهها میپیوستند و در این امواج و تلاطم و فراز و فرود انسانها که چهره شخصی انسان پیدا نبود زیبایی و لطافت آفریده میشد، پیش از آن که قدرت و صلابت را به نمایش بگذارند.
غرور ملی
این دسته از نمایشها بیانگر غرور ملی بود و به رخ کشیدن تمدنی که مدعی است پیش از آنکه غرب برپا خیزد و رنسانس خود را آغاز کند و به دنبال آن در اندیشه تسخیر جهان بیفتد و در این رهگذر قاره آمریکا را کشف کند چین دارای بزرگترین ناوگان جهان در قرن پانزدهم بود. و پیش از آنکه کلمبوس به شوق یافتن هند به قاره آمریکا پای گذارد چین صاحب بزرگترین ناوگان جهان بود و ستاره آن ناوگان کشتیای بود با دو هزار سرباز با تمام تجهیزات نظامی که چون قلعهای مستحکم بر روی آب حرکت میکرد، اما قصد از این سفر طولانی که تا منتهی الیه سواحل آفریقا ادامه یافت و به روایتی حتی به قاره آمریکا هم سرکشید نه تسخیر کشورها، بلکه داد و ستد تجاری و فرهنگی بود. و به همین سبب هم به جای مستعمره کردن کشورها، سفرایی از آنها را در برگشت خود به چین برد.
در این نمایشها هم چنین از صنعت چاپ گفته شد و اینکه پیش از گوتنبرگ، چینیها این صنعت را میشناختند و از آن بهره میگرفتند.
و در کنار این همه، همه جا آتش بازی بسیار زیبا و شکوهمند بود نشان آنکه چینیها سدهها پیش از غرب گوگرد و قدرت انفجاری آن را میشناختند ولی بیشتر از آنکه آن را در صنایع نظامی به کار گیرند در آتش بازی و خلق زیبایی مورد استفاده قرار دادند. و بدین سان ادعای آن که تمدن بزرگ چین انسانی تر و اخلاقی تر از تمدن غرب است؛ تمدنی که ولعی سیری ناپذیر در جهان گشایی دارد.
مشعل المپیک و جهان خدایان
اگر افروختن مشعل المپیک بر فراز قلهها نشان آتش و روشنایی در جایگاه خدایان است؛ آتشی که حضورش گرمی بخش دلهای پهلوانان و تلاشگران سخت کوش است، پس برای رسیدن به آن اوج و آن آتش باید به دور جهان دوید و این راه طولانی و سخت را مرحله به مرحله باید پیمود تا به مرحله آمادگی صعود به اوجها رسید.
اما آخرین بخش این راه جهان ذهن است و خیال. فضای وهم آلودی که تنها با قوه خیال و تصور میتوان پیمودش. لذا در این منزل دونده با بند دل و پیوند نامریی خیال به جهان ناشناختهها وصل میشود و به قوت آن از جای برکنده میشود و تمام سالن را میپیماید، اما نه در سطح زمین و یا صعود از پلهها، بلکه در بلندای ابرها و اوجها و در آن جهان اشراقی و وهمی، دویدنهایش نیز ذهنی است و وهم آلود. میدود بی آنکه پایی بر زمین داشته باشد. در آن جهان اثیری دونده به عادت خود تصور آن را دارد که با پای خود میرود و اما در حقیقت این نیروی وهم و خیال و شوق است که او را سبکبال در آسمان میراند. دونده مشعل را میبرد بی آنکه پایش تکیه گاهی را لمس کند و زمینی را درنوردد.
اگر کنفوسیوس راه بردن مشعل را تا به آخرین منزل نشان میدهد، اما سخنی و آموزشی برای چگونگی رفتن به آن جهان رویایی و احساسی ندارد و آنجا است که لائوتسه میآید؛ این پیرمرد طاس با قیافهی خنده دار که جد و شوخ را درهم میتند و شیوه رفتن به جهان شوق و ذوق و سرمستی را که کنفوسیوس نمیشناسد، نشان میدهد. و این فرهنگ بی خدا را با دنیای اشراق و ذوق و دل آشنا میکند.
اگر در ادیان ابراهیمی ذوق و سرمستی هدیه ایست الهی، در این دیار بی خالق و بی حاکم مطلق نشئه ایست که در جان خود انسانها است و توانی است که بالقوه در درون او و جهان پیرامون او وجود دارد، تنها باید با آن فضا و طبیعت و روح جهان هماهنگ شد تا چون پری در باد رها شد و سبکبال تا اوجها سفر کرد.
کمبود حضور همین جهان اثیری در فرهنگ عقل گرای یونانی است که پهلوانانی که به اوج میرسند گاه خدایان را به مبارزه میطلبند و خود ادعای خدایی میکنند. و چون این ارثیه به غرب میرسد سبب میشود که خدای گونه هم به تسخیر تمام جهان برود و تمدن شگرف و توانا و پرتوان غربی را بیافریند و هم جنگ افروزی و کشتار و جان ستانی را تا به نهایت برساند. برای پر کردن همین خلاء روحانی و جهان اثیری است که دست به دامان معلمان و رهبران دینی بین النهرینی میشود و مسیحیت خاورمیانهای را با فلسفه یونانی درهم میتند و چنین ترکیب متضاد و جوشانی را به وجود میآورد.
اما چین بر آن است که این هر دو جهان را در خود دارد. جهان ماورایی در همان طبیعت پیرامون جاریست تنها باید با آن همساز شد و در آن غوطه خورد. آموزشهای کنفوسیوس و تائوئیسم چنان تمامی تار و پود این تمدن کهن را به هم بافته که هر اندیشه نویی را نیز که بپسندد در همان قالب پذیرا میشود. بودایی ره آورد همسایه دیرین خود هند را نیز در همین متن کنفوسیوس تائوئی پذیرا میشود و رهبر کمونیست آن نیز با زبان شعر سخن میگوید و برای انقلاب و تحول و حتی خون ریزیهایش بیان شاعرانه مییابد. و نظام سوسیالیستی آن با نظام سوسیالیستی روسیه که در بطن فرهنگ اروپایی و بیزانسی رشد کرده تفاوتهای بنیانی پیدا میکند.*
مراسم پایانی
در مراسم پایانی، زیباترین پیام فرهنگ چینی برای تمام انسانیت بود. هماهنگی و توازن، همراهی و همدلی، ین و یانگ، لزوم فضای خالی و پر، رد خودپرستی و دارونیسم اجتماعی به سود همراهی و تعاون. جمعیتی که یکدیگر را بیرحمانه پس میزدند تا خود سوار بر اتوبوس شوند و از در و پنجره آن با هجوم بالا روند به ندای کودکی واپس زده شدند تا بار دیگر و به شیوه دیگر بر اتوبوس سوار شوند. و این بار هر یک سکویی شوند تا رهرو پای بر پشت آنان به سوی اتوبوس روان شود و آنگاه همگان به نوبت و با نظم در اتوبوس جایگاهی به دست آورند.
در این باشکوه مراسم و در این زیبایی به کمال خلق شده از ستیز خونین سنت و مدرنیته، نزاع خونین غرب و شرق، مسئله غرب ستیزی و غرب شیفتگی، دو دستی بر هویت بومی چسبیدن و هر پدیدهی غیربومی را رد کردن نشانی نبود. اینها همه در هم تاروپودهایی بودند که این زیبایی را شکل داده بودند.
موسیقی پاپ غربی با اشعار چینی خوانده میشد و سازهای آن را انبوهی از سازهای سنتی چینی که به کمانچه ما میماند همراهی میکردند و در این هماهنگی زیبایی موسیقی غرب و شرق نغمهای چینی، اما مدرن خلق میشد؛ موسیقیای که هویتش انسانی بود تا غربی یا شرقی.
همخوانی دو خواننده زن و مرد هم بود؛ زنی که اپرا را به زبان چینی میخواند و مردی که با همان زیبایی به زبان ظاهراً ایتالیایی و تلفیق آن روح زیبایی بود در اثر وجود همین آموزش ین و یانگ و هماهنگی سیاه و سفید است که امروزه سی میلیون نفر در چین ویولون غربی میزنند و پانزده میلیون نفر پیانو و همه سخت هویت چینی دارند.
اگر برجی در میان صحنه بود و موج انسانها از آن بالا میرفتند و به اوجها میرسیدند و در نهایت گلی را میشکفتند که تمام فضای سالن را در زیر گلبرگهای خود میگرفت، در پای این برج هزاران انسان از اقوام مختلف چینی هر یک با لباس و فرهنگ خود و با حفظ هویت قومی خویش با هم و در هم حرکت میکردند و صعود به آن برج بلند را ممکن میساختند؛ برجی که در راه صعودش انسانها یکدیگر را پس نمیزدند تا خود بالا روند، بلکه با هماهنگیشان و همکاریشان بسیار گلها که بر بدنهی آن شکوفا میکردند.
در آنجا دیو نبود و فرشتهای که یکی بدر رود تا دیگری به درون آید. سنت نه زشت بود و نه ایده آل و مدرنیته نه مطرود و نه معبود، بلکه چون تعالیم کنفوسیوس و لائوتسه هر دو بخشی از پیکرهی حیات بودند که بی وجود یکی دیگری نیز وجود نخواهد داشت. راه درست و تائو نه طرد یکی و گزینش دیگری، بلکه ایجاد هماهنگی و همسازی میان آن دو است.
با آنکه لحظهای نبود و نمایشی نبود که هویت چینی آن و افتخار به آن فرهنگ و تمدن در آن موج نزند، اما با جهان سرستیز نداشت و به دنبال اعلام برتری یا یگانگی خود نبود. هر گلی را در گلخانه خود پذیرا بود و بر آن بود که از این تنوع و چندگونگی است که زیبایی خلق میشود. حق و باطلی نبود که شمشیر برهم کشیده باشند. هویتهای مختلف بودند که در جهان امروز میتوانند با هم و در کنار هم و در هماهنگی با هم جامعهی بزرگ و زیبایی را خلق کنند.
چنین است که غربیان با آنکه در اثر سالها تبلیغات علیه چین عموما با دیدی منفی به این دیار آمده بودند بویژه که دستهایی کوشیده بودند ماجرای تبت را چنان بزرگ کنند که از چین چهرهای بسیار خشن ترسیم کنند و بخشی از گناه کشتار در دارفور را به پای چین بگذارند، تا جایی که رئیس جمهور فرانسه به دنبال تحریم مراسم افتتاح بود و چه تلاشها شد که کشورهایی را بر آن کنند که به عنوان اعتراض به این حکومت مستبد، بیرحم، خشن و ستمگر از شرکت در مراسم افتتاحیه خودداری کنند یا وقتی بر سکوی افتخار میروند با دادن شعاری، شیرینی پیروزی را زهری کنند بر جان مردم چین، اما در نهایت با هر مسافری و ورزشکاری و خبرنگاری که صحبت میشد از مهربانی و میهمان نوازی و ادب مردم کوچه و بازار چین میگفتند و تلاشی که میلیونها چینی داوطلب میکردند تا به میهمانان کشورشان خوش بگذرد و خاطرهای شیرین را با خود به خانه خویش ببرند.
------------
* آنچه در این نوشتار آمده بر مبنای ایده آلهای فرهنگی جامعه است که الهام بخش هنرمندان خالق مراسم افتتاح المپیک شده، نه مدعی آنکه در زندگی روزمره و عملکرد نظام حکومتی نیز این ایده آلها هم چنان اجرا میشود. ایده آلهای فرهنگی همیشه چون مشعلی هستند که کاروانیان نور و زیبایی آن را در دور دستها میبینند و به سوی آن حرکت میکنند.