iran-emrooz.net | Tue, 17.06.2008, 16:54
در دفاع از جامعه مدنی ایران
دکتر مهرداد مشایخی
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
نقدی بر نظر پرویز صیاد درباره سینمای بعد از انقلاب
دوشنبه شب این هفته، نهم ماه می، «کانون دوستداران فرهنگ ایران» در واشنگتن میزبان پرویز صیاد، هنرمند پرسابقه ایرانی بود. در گفت و شنودی که آن شب با آقای صیاد صورت گرفت مسایل و نکتههای بسیاری در مورد پیشینه هنری و خاطرات ایشان از سالهای پیش از انقلاب مطرح شد. آنچه مرا واداشته است تا مختصری در مورد این جلسه بنویسم بیان یک اظهار نظر از سوی آقای صیاد درباره سینمای بعد از انقلاب در ایران بود که در طول دو ساعت و نیم آن نشست چندین بار توسط ایشان تکرار شد و آن این بود که: «من اصولا میانه خوبی با سینمای بعد از انقلاب ندارم.» (نقل به معنی).
طبعا هر کس، و از جمله آقای صیاد، مختار است تا بر حسب سلیقه فرهنگی و هنری خود، درباره یک محصول هنری یا یک مجموعه هنری ـ فرهنگی ارزشداوری کند، اما بحث آن شب در همین حدود و به همین جا خاتمه نیافت. در پی پرسشها و انتقادهایی که از سوی برخی از حاضران نسبت به این اظهارنظر انجام گرفت، آقای پرویز صیاد به توضیح موضع خود پرداخته و «دولتی بودن» سینمای پس از انقلاب را دلیل اصلی مخالفتش با این سینما اعلام کرد.
وی در تشریح بیشتر موضع خود متذکر شد که حکومت جمهوری اسلامی سینمای ایران را در کنترل خود گرفته و از آن بهرهبرداری تبلیغاتی میکند؛ به این ترتیب که با نمایش گزیدهای از این فیلمها در فستیوالها و مجامع بینالمللی برای خود وجهه و اعتباری در دنیا کسب میکند. وی حتی به یک بحث سیاسی میان صاحبنظران آمریکایی (پس از تراژدی ۱۱ سپتامبر) اشاره کرد که ظاهرا یکی از شرکتکنندگان در آن در برابر موضعگیری سایرین دال بر خشکاندن ریشه اصلی تروریسم (ایران) ایستادگی کرده بود. به گفته آقای صیاد، این فرد با اشاره به سینمای پیشرفته ایران ـ در مقایسه با کشورهای عربی ـ خواهان برخوردی از نوع دیگر (احتمالا غیرنظامی) با ایران شده بوده است (نقل به معنی). و جالب این که آقای صیاد از چنین استدلالی آشکارا خشمگین بود!
بنا بر این، سخنان آقای صیاد دیگر یک قضاوت سلیقهای صرف نبود و آشکارا رنگ و بوی سیاسی به خود گرفت. بدین خاطر بود که شماری از حاضران در جلسه (از جمله نگارنده این سطور) درگیر یک گفت و گوی فرهنگی ـ سیاسی با او شدند.
در عین حال، باید اشاره کنم که این گونه استدلال را در سالهای گذشته نیز به کرات از آقای صیاد، به ویژه از برخی از کانالهای تلویزیونی لوسآنجلسی، شنیده بودم. این نگاه به «ایران بعد از انقلاب» در میان طیف معینی از نیروهای سیاسی جامعه برونمرزی، بخصوص بخشی از سلطنتطلبان، بسیار رایج است. از این روی، تلاش میکنم که در این مختصر به چند کاستی بنیادین این طرز فکر سیاسی بپردازم. بدیهی است که این نقد صرفا متوجه دیدگاه سیاسی آقای صیاد است و هیچ گونه ارتباطی با شخصیت و کارنامه هنری ارزشمند ایشان ندارد. امیدوارم که این نوشته، به سهم خود، بتواند موجد بحثی سالم و سازنده شود.
کاستیهای گفتمان آقای صیاد را میتوان به شرح زیر خلاصه کرد:
یکسان انگاری دولت و ملت
طبیعی است که اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران از فجایعی که در سه دهه اخیر بر سرشان رفته خشمگین باشند. صدماتی که از سوی نظام جمهوری اسلامی متوجه اقتصاد، فرهنگ، سیاست، محیط زیست و میراث تاریخی ایرانیان شده حتی پس از سپری شدن دوران جمهوری اسلامی یکسره رخت بر نمیبندد. اما این به معنی آن نیست که سیاستمداران و روشنفکران سیاسی مخالف بخواهند یکسره، با اتکاء بر خشم و احساسات، گره از کار این ملت برگشایند. یک جلوه این هیجانزدگی مستحیل کردن ملت ایران در دولت و نظام جمهوری اسلامی است! گویی فراموش میشود که تمامیتخواهترین حکومتها نیز در طول تاریخ نتوانستهاند مانع از بروز مقاومت، خلاقیت و ابراز وجود مردم در عرصههای گوناگون شوند. سراسر تاریخ ایران، از جمله، عرصه قدرتنمایی حکومتهای خودکامه بوده است؛ پارهای سرکوبگرتر از بقیه. آیا این خصیصه مانع از پدیداری خلاقیت در رشتههای خاصی از هنر و فرهنگ و یا تحولات اقتصادی در این مرز و بوم شده است؟
آقای صیاد! شما که در اظهارات سیاسی خود، به درستی، مردم ایران را به مقاومت و ایستادگی دعوت کردهاید چطور تصور میکنید که در عرصه سینما و فیلم هنرمندان ایرانی (که جزیی از فرهیختگان همین ملتاند) ناگهان تسلیم محض وزارت ارشاد و یا وزارت اطلاعات شوند؟ برعکس، شکاف فزاینده میان دولت و ملت در ایران امروز در همه عرصهها بازتاب دارد: در آموزش و پرورش، در روزنامهنگاری، در فیلم و سینما، در ورزش، در شکلگیری خردهفرهنگها و پادفرهنگهای جوانان / نوجوانان و، البته، در اعتراضهای سیاسی ایرانیان.
آقای صیاد! مشکل اصلی دیدگاه شما این است که پویایی جامعه (مدنی) ایران را (علیرغم محدودیتهای حکومتی) نادیده میانگارید. معلوم نیست که در نتیجهگیری سیاسی خود، شما از کدام مردم انتظار دارید که تغییرآفرین باشند؟!
این منطق نمیتواند فقط به سینما محدود بماند!
آقای صیاد! در بحث شما در مورد «دولتی بودن» سینما و، در نتیجه، رویگردانی شما از این سینما، منطقی نهفته است که شما هر قدر تلاش کنید نمیتوانید آن را صرفا به محدوده سینما مرتبط کنید. شما در گفت و گوی دوشنبه شب خود تلاش کردید که سایر عرصههای ایران امروز (از جمله ورزش فوتبال) را به کلی از سینما متفاوت قلمداد کنید! نمیدانم مطلع هستید که ورزش ایران، به ویژه فوتبال، در حال حاضر کاملا دولتی است و کنترل سیاسی ـ ایدئولوژیک در گستردهترین مقیاس بر آن اعمال میشود؟
فراتر از آن، حکومت و عواملش در ایران پس از انقلاب کمترین عرصهای را آسوده گذاشتهاند: از آموزش و پرورش تا ورزش، تا فعالیتهای اقتصادی، وسایل ارتباط جمعی، فرهنگ، معاشرت با جنس مخالف و... ولی، آیا پذیرش این بدیهیات به معنی نادیده گرفتن نافرمانیهای مدنی روزمرهای است که در همین حوزهها، در سطح شهرهای بزرگ کشور، از سوی زنان و جوانان و دانشجویان و معلمان و هنرمندان و اقلیتهای قومی و دیگران در جریان است؟
اگر «دولتی بودن» سینما بیان منطق بحث شماست، در آن صورت شما قاعدتا میباید از هر فعالیت مردمی که در ایران امروز (طبعا زیر نظر حکومت) در جریان است رویگردان باشید!
آیا پیشرفتهای فرهنگی ـ اجتماعی یکسره در خدمت حکومت قرار میگیرند؟
به نظر میرسد که شما بر این باورید که اگر پیشرفت و تکاملی در سینمای ایران بعد از انقلاب به وجود آمده باشد تماما مورد بهرهبرداری حکومتگران قرار گرفته است! مشکل نگاه شما این است که تنها بخشی از واقعیت را مورد توجه خود قرار میدهید و از بخش دیگر آن غافل میشوید. طبعا جمهوری اسلامی، نظیر سایر حکومتهای ایدئولوژیک ـ استبدادی (و به مراتب بیش از رژیم پیشین) در تلاش بهرهبرداری سیاسی ـ ایدئولوژیک از پیشرفتها و تحولاتی است که در عرصههای گوناگون حیات اجتماعی ـ فرهنگی جلوه میکنند. همه میدانیم که دستگاههای عریض و طویل داستانپردازی این نظام دمی از این امر ـ چه در سطح داخلی و چه در سطح جهانی ـ غفلت نمیکنند. ولی، خوب، که چه؟! چه استنتاجی از این واقعیت به دست میدهید؟
از سوی دیگر، اما، سوژههای انسانی مشخص و ملموسی وجود دارند که با تلاشهاشان پیشرفت و تحول را میسر میکنند: کارگردانها و هنرپیشگان ما، دانشجویان و دانشآموزانی که در دانشگاههای ایران و خارج از کشور، و در المپیادهای علمی، افتخار میآفرینند؛ دختران دانشجویی که حدود دو سوم قبولشدگان کنکور را تشکیل میدهند؛ ورزشکارانی که در رشتههای گوناگون در جهان و خاورمیانه میدرخشند؛ روزنامهنگارانی که در عرض یک دهه ادبیات و ساختار مباحث روزنامهنگاری کشور را متحول ساختند؛ نویسندگان و پژوهشگرانی که زیر تیغ سانسور مینویسند و آگاهی را میگسترانند؛ و نقاشان، مجسمهسازان و خوشنویسانی که در نمایشگاههای جهانی جلوه میکنند. ولی آیا ظرفیت جامعه ایرانی همین است؟ مسلما نه! ظرفیت به مراتب بیشتر از آن است که متحقق میشود. ولی باید پذیرفت که به هر حال، جامعه منفعل و بیکار ننشسته است.
کاستی بنیادین نگاه شما این است که از منطق «هیچ یا همه چیز» پیروی میکنید: اگر جمهوری اسلامی از پیشرفتی به نفع خود بهرهبرداری میکند پس، لاجرم، یا باید منکر آن پیشرفت بود و یا آن را تماما در خدمت حکومت تصور کرد!
آقای صیاد! با یک چنین استدلالی در مورد سینمای ایران بعد از انقلاب، به راستی شما چه رهنمودی برای فیلمنامهنویسان و کارگردانان و بازیگران و بهطور کلی فیلمسازان غیر دولتی و مستقل ایران دارید؟ آیا غیر از این است که آنها برای این که از حسن نظر شما برخوردار شوند میباید دسته جمعی استعفا دهند و از حرفه سینماگری خارج شوند؟ به یک معنی، و قاعدتا، شما باید بر آن باشید که «هر چه بهتر، بدتر!» و یا «هر چه بدتر، بهتر!»
خود شما در جلسه دوشنبه شب به مصاحبهای مشترک که در آن خانم تهمینه میلانی از ایران شرکت داشتهاند و در اعتراض به استدلال شما عنوان کردهاند که ایشان خود سرمایهگذاری فیلمهاشان را به عهده داشتهاند اشاره کردید. ولی پاسخ شما به ایشان چه بود؟ فرمودید که به ایشان گفته بودهاید «این دیگر بدتر!»
درک آرمانگرایانه از تغییرات سیاسی
البته باید اذعان داشت که آقای پرویز صیاد در جلسه دوشنبه شب مطلبی دال بر چگونگی تغییر سیاسی در ایران بیان نکردند. با این وجود، سیاستمدارانی که نگاهی شبیه به ایشان دارند معمولا دیدگاههای مشخص و معینی را درباره چگونگی دگرگونی سیاسی و جایگزینی جمهوری اسلامی دنبال میکنند. تعجب آور نیست که با چنین پیشزمینههایی، راه حلهای پیشنهادی این طیف را معمولا این گونه بیابیم: تمایل به مداخله نظامی ـ سیاسی از خارج، ضربتی و ناگهانی بودن تغییرات، دیدگاههای رمانتیک و آرمانگرایانه از مردمی که قرار است تحولات سیاسی «مورد نظر» را متحقق سازند، گرایشهای اسلامستیزانه و عربستیزانه، تمایل به یک حکومت متمرکز و غیردموکراتیک، بی اعتنایی به تنوع درونی و کثرتگرایی فرهنگی ـ زبانی در ایران، ادامه چرخه تاریخی انتقامگیری و خشونت و نظایر آن.
مهم ترین پرسشی که میباید در برابر منادیان این دیدگاه قرار داد این است که تودههای مردمی که قرار است بزودی موجد تغییرات سیاسی بنیادین شوند، در حال حاضر چه رابطهای با جمهوری اسلامی برقرار کردهاند؟ اگر معتقدید آنها در کارزار روزمره با حکومت هستند و آن را به چالش میکشند پس دیدگاهتان در مورد عرصههایی مثل سینما و هنر (و دولتی دیدن آن) با این نگاه همخوانی ندارد. مگر آن که معتقد باشید جمهوری اسلامی فقط بر عرصههای محدودی (از جمله سینما) اعمال کنترل میکند و سایر عرصهها را به حال خود رها کرده است! در حالی که در ایران امروز حتی حکومت بر سازمانهای غیردولتی (NGO) چنگ انداخته و از کارکرد مستقل آنها کاسته است.
اصلاحات حکومتی مرد، زنده باد مبارزات مدنی برای حقوق شهروندی
در خاتمه، تلاش میکنم به اختصار دیدگاه بدیل خود را در برابر نگاه آقای صیاد و همفکران ایشان قرار دهم. عرصهای که با کمی چاشنی تسامح به «عرصه مدنی» موسوم است، عرصه کارزار روزمره نیروهای مدنی و معمولا مدرنی است که برای کسب حقوق متنوع شهروندی خود و وادار ساختن حکومت اقتدارگرا به رعایت آنها، تلاش جمعی میکنند. در جوامع پیشرفته دموکراتیک جامعه مدنی جدا و مستقل از حکومت است. ولی در جوامع استبدادزده (مثل ایران) عرصه مدنی همواره خود را با دخالت حکومت مواجه میبیند. پس، به واقع، این جامعه عرصه کشمکش دایم میان حکومتگران و نیروهای مدنی است. هر جا که حکومت حس کند میتواند از پیشرفت و تحول جامعه مدنی به نفع خود بهرهبرداری کند، حتما تلاش خواهد کرد که چنین کند.
در ایران امروز، جمهوری اسلامی تلاش میکند از سینما، از ورزش، از آموزش عالی، از المپیادهای علمی، از پیشرفتهای تکنولوژیک و از برگزاری انتخابات به نفع خود استفاده تبلیغاتی کند، ولی در یکایک این عرصهها نیروهای مدنی با زیرکی و تیزبینی بخشی از خواستها و مطالباتشان را نیز به پیش میبرند. به گوشهای از این دستآوردهای مدنی (که چندان مورد توجه دوستان نمیباشد) اشاره میکنم: سینمای ایران، جدا از دستآوردهای جهانی خود، در سطح داخلی موفق شده که عرصه سکولار را در برابر حکومت دینی تقویت کند؛ برخی از معضلات اجتماعی کشور مثل مشکلات جوانان، زنان، معتادان، فرار مغزها، کمبود عشق، خشم عمومی نسبت به روحانیون در قدرت، و... را طرح کند و در پارهای از مسایل سیاستهای حاکم را به نقد کشد. (اشاره به مصداقهای گوناگون آن از حوصله این بحث خارج است). در ورزش هم، گروههای اقلیت، به ویژه زنان، توانستهاند حضور خود را در رشتههای ورزشی پررنگتر نمایند؛ افتخارات جهانی ورزشکاران ایرانی، به هر حال، افتخارات مجموعه ملت ایران نیز هستند و گاه به جشنهایی در سطح ملی انجامیدهاند. پیشرفتهای علمی ـ تخصصی در رشتههای گوناگون نیز، از منظر تاریخی، بیان انباشت دانش و فنآوری برای جامعه ایران هستند.
جمهوری اسلامی روزی کنار گذاشته خواهد شد ولی انباشت دانش و فنآوری زمینهساز پیشرفت نسلهای بعدی خواهد بود. حتی در عرصه کنترل شدهای مانند انتخابات، نیروهای جامعه مدنی در سال ۱۳۷۶ قادر شدند بزرگترین تضاد درونی را به نظام کنونی تحمیل کرده و فضا را برای مدتی قابل تحملتر کنند. این که حرکت اصلاحطلبانه حکومتی شکست خورد نافی تیزهوشی و شم چالشگرانه نیروهای مدنی نمیباشد.
اگر قرار است ایران آینده دارای یک نظام دموکراتیک و سکولار باشد، در آن صورت، فرایند دموکراتیک سازی ایران از جاده مبارزات مدنی، مسالمتآمیز، و شهروندی روزانه و رو به گسترش امروزی میگذرد.
جامعه برونمرزی، آنطور که برخی دوست دارند، نباید در انزوا و تقابل با جامعه درونمرزی حرکت کند؛ میباید با آن در ارتباط همه جانبه بود؛ آن را بازشناخت و حساسیتهایش را درک کرده و از مبارزات متنوعش حمایت کرد بدون این که لازم باشد در مقابل کاستیهای آن کوتاه آمد. بله، آقای صیاد، چنین اگر بنگریم، در مییابیم که نمیتوان با جامعه درون ایران بیگانه شد و یا به کلی با آن قهر کرد!