iran-emrooz.net | Mon, 19.05.2008, 11:04
زبان مادری و کیستی ملی
مزدک بامدادان
همانگونه که در پاره نخست این بخش آوردم، یکی از دستآوردهای جنبش هویت طلبی پدیدآوردن و گستراندن پرسمان حقوق قومی/ زبانی است، که تا پیش از آن تنها از سوی چپهای کهنه اندیش و استالینیست و در پیروی خام اندیشانه از سخنان لنین درباره "حق تعیین سرنوشت ملل" و با یکی گرفتن ساختار ایران و روسیه تزاری بزبان رانده میشد. به میان آمدن این پرسمان، همانگونه که رفت ، درست به اندازه پرسمان حقوق زنان و دگراندیشان و دگرباشان نیاز امروز جامعه ایران و گامی از گامهای بیشمار فرآیند شهروند شدن است. با این همه و اگر تنها به واکاوی زبانشناسانه نام این جنبش بپردازیم، به یکی دیگر از کاستیهای آن خواهیم رسید. هویت طلبان در "طلب" یک "هویت" هستند که هنوز دستکم برای بسیاری از کسانی که از بیرون به این جنبش مینگرند، شناخته شده نیست. اگرچه بسیاری از اندیشه پردازان سرشناس این جنبش با نگاه به آشوبها و درگیریهای خرداد ماه دو سال پیش میپرسند «مگر فریاد هارای! هارای! من ترکم! را نشنیدید»، و چنین مینمایانند که گویی در همین چهار واژه همه پشتوانه اندیشگی جنبش هویتطلبی نهان است، ولی هنوز هیچکسی دست به باز کردن این سخن و پاسخ به این پرسش نیازیده است که جایگاه این "هویت" که او در "طلب" آن است، در پیوند با کیستی ایرانی چیست؟ آیا در درون و بخشی از آن است؟ یا در کنار و همسایه آن است؟ یا بیرون و بدور از آن است؟ و یا در برابر و در ستیز با آن است؟
جنبش هویت طلبی از شناساندن کیستی ویژه آذربایجانی ناتوان بوده است و پافشاری تلاشگران این جنبش بر چیستی "تُرکی" آن، بر سردرگمیها افزوده است. من در نوشتههای دیگر خود نیز بارها و بارها بر این نکته انگشت نهادهام که کیستی آذربایجانی ویژگیهای خود را دارد و کیستی "تُرکی" نمیتواند به تنهایی بازگو کننده همه آن ویژگیها باشد. در پهنه جهانی امروزه واژه "تُرک" چیزی نیست جز شهروند کشور ترکیه. واژه نامههای زبانهای گوناگون نیز پس از آوردن این درونمایه، برابرنهادهای دیگری را میآورند که دستهای از آنها نه ریشه نژادی دارند و نه ریشه زبانی. به گمان من آنچه که اندیشه پردازان جنبش هویت طلبی خواسته یا ناخواسته به دست فراموشی سپردهاند، بازگوئی همین کیستی ویژه آذربایجانی بوده است. واژه "تُرک" اگر چه یکی از لایههای این کیستی (کیستی زبانی) را بازگو میکند، ولی به تنهایی گویای هیچ چیز دیگری نیست، چرا که هم در کشور ما و هم در کشورهای همسایه مردمان گوناگونی که گاه هیچ گونه پیوند و خویشاوندی با یکدیگر ندارند، به همین زبان "تُرکی" سخن میگویند و نزدیک به همه آنان کیستی ملی یا قومی خود را با واژهای دیگر بازگو میکنند. من هیچ ازبک، ترکمن، قرقیز، چچنی و یا قزاقی را ندیدهام که خود را ترک بداند، اگرچه همه این مردمان به یکی از شاخههای زبانهای ترکی سخن میگویند. حتی مردم جمهوری آذربایجان نیز خود را "آذری" و یا "آذربایجانلی" و زبان خود را نیز "آذربایجان دیلی" مینامند (۱).
سردمداران جمهوری آذربایجان در این راه تا بدانجا پیش رفتند که چندی پیش با نگاشتن قانونی از نمایش فیلمهای سینمائی بزبان ترکی استانبولی نیز جلوگیری کردند، چرا که از گسترش روزافزون این گویش ترکی و بدنبال آن رنگ باختن کیستی آذربایجانی در برابر کیستی ترکی در هراسند. در ایران ما نیز این پدیده را میتوان پی گرفت. اگرچه فرقه دموکرات آذربایجان به رهبری پیشهوری زبان ترکی آذربایجانی را در آذربایجان رسمی کرد، در هیچکدام از نوشتهها، حتا در همان فرمان رسمی شدن زبان ترکی آذربایجانی نیز سخنی از "زبان ترکی" نمیرود و این زبان همه جا یا "آنادیلی" (زبان مادری)، یا "وطن دیلی" (زبان ملی) و یا "آذربایجان دیلی" (زبان آذربایجانی) نامیده میشود (۲). تا نمونه دیگری آورده باشم، وزارت آموزش و پرورش فرقه (آذربایجان معارف وزارتی) به سرپرستی محمد بیریا در دیباچه کتاب چهارم دبستان مینویسد: «امید اولونور آذربایجان اولادی [...] یئنی اصول اوزره "آذربایجان دیلینده" یازیلان کتابلاردان آرتیقجا استفاده ائدیب ...» (امید است که فرزند آذربایجان [...] از کتابهایی که بر پایه روشهای نوین به "زبان آذربایجانی" نوشته شدهاند، بهره روزافزون برده ...). امروزه اگر کسی زبان مردم آذربایجان را بجای "ترکی" آذربایجانی بنامد، بارانی از دشنام و ناسزا بر سرش فرومیبارد و انگ "پانفارسیسم" و "شوینیسم" بر پیشانیاش فرو مینشیند، آیا سران فرقه دموکرات و بنیانگذاران جمهوری آذربایجان نمیدانستند که نام زبان مادریشان ترکی، و نه "آذربایجانی" است؟ یا پذیرفتنیتر آن است که بگوییم آنان کیستی خود را چیزی فراتر از زبان مادری میدانستند و این زبان را تنها یکی از ویژگیهای پرشمار کیستی خود به شمار میآوردند؟ (۳)
به گمان من اندیشه پردازان جنبش هویت طلبی در بازنمائی و بازگویی درست و آشکار همین "هویت" کوتاهی کردهاند. اگر از همان آغاز کار بر سر کیستی آذربایجانی کار میشد و نشان داده میشد که یکی از ویژگیهای این کیستی، زبان ترکی آذربایجانی است، چنانکه هر کسی با شنیدن واژه "آذربایجانی" ناخودآگاه زبان ترکی آذربایجانی را نیز بیاد آرد، شاید بخش بزرگی از بگومگوهایی که امروزه بر سر واژههایی چون "آذری"، "ترکی" و "آذربایجانی" درگرفته است (و از نگر من تنها و تنها بازی با واژگان است) بیهوده مینمود. اگر شناساندن این "هویت" و ویژگیهای آن از همان گامهای نخست در دستور کار جای میگرفت، آنگاه برداشتن گامهای پس از آن که همانا گستراندن و پذیراندن خواستههای "هویتی" باشد، بسیار آسانتر میگشت.
چه هویت طلبان را این سخن خوش آید و چه ناخوش، اندیشه پردازان این جنبش نیروی خود را بجای پرداختن به واژگان و اندریافتهای پایهای، در راه نبرد با دشمن پندارینی که خود آنرا "پانفارسیسم" مینامند، به هرز دادهاند. در اینجا مرا با کُنشگران این جنبش و با آن دسته از نویسندگانی که "جوانند و جویای نام آمدند" کاری نیست. روی سخن من با چهرههای سرشناس و جهاندیده این جنبش است که هر از گاهی دست به نبشتن میبرند و اندیشههای خود را در باره نابرابری قومی/ زبانی و خواستههای جنبش هویت طلبی بروی کاغذ میآورند. اینان به جای پرداختن به پایهریزی بنیانهای اندیشگی آن "هویت"ی که خود را در "طلب" آن میدانند، به سخنان و موضوعهایی میپردازند که خواننده تنها میتواند انگشت شگفتی به دندان بگزد. برای نمونه دکتر رضا براهنی در پرخاش به نقشهای که در تارنمای بی بی سی چاپ شده است مینویسد: «در این نقشه تمامی آذربایجان غربی بعنوان سرزمین مردم کرد قلمداد شده است و ارتباط آذربایجان شرقی با دریای خزر قطع شده است»! و از بی بی سی میخواهد که برای آگاه شدن از چند و چون آمیختگی زبانی در ایران به سایت "اتنولوگ" نگاه کند. چندی پیش نیز گروهی از همین اندیشه پردازان سرشناس جنبش هویت طلبی نامهای به همان تارنمای اتنولوگ (بنیاد اس. آی. ال.) نوشته و در آن نگرانی خود را از "تلاشهای پرسش برانگیز برای فشار به نویسندگان اتنولوگ در راستای کاستن شمار ترکهای آذربایجانی ایران" بزبان آوردهاند. در پای این نامه، نامهای آشنائی چون دکتر براهنی، دکترسید ضیاء صدرالاشرافی، دکتر فرهاد قابوسی و چند تن دیگر، به همراه تیترهای دانشگاهی آنان به چشم میخورد (۴). من خود یکی از همان کسانی هستم که در پیوند با شمار گویشوران زبانهای گوناگون در ایران با تارنمای اتنولوگ نامه نگاری کردم (۵) و نشان دادم که اتنولوگ نه تنها آنگونه که نویسندگان نامه نوشتهاند "بی طرف ترین و علمی ترین" سرچشمه آماری در باره زبانهای مردم ایران نیست، که حتا نمیداند آمار سال ۱۹۹۱ خود را از کجا آورده است و مینویسد:
This information was posted by a previous editor, and it probably came from his personal communication with someone else, and was therefore not documented. (!)
با اینهمه و در دنباله آنچه که پیشتر نوشتم، برای من این همه پافشاری و اینهمه نیروگذاری بر سر شمار گویشوران یک زبان و یا مرزهای سرزمینی قومهای همسایه دریافتنی نیست.(در اینباره بنگرید به نامهنگاریهای آقایان نظمی افشار و هجری، که یکی خواب آذربایجان بزرگ را میبیند و آن دیگری خواب کردستان بزرگ را، بیآنکه دمی بیندیشند که هر [...]ستان بزرگی، خواه ناخواه به کوچک شدن آن [...]ستان دیگر خواهد انجامید!). داستان ولی غم انگیز تر از اینها است. در باره دکتر براهنی من پیشتر نیز نوشتهام که اگرچه در باره حقوق قومی/زبانی با او همسخنم، ولی نگاه و نگر او به این پرسمان را پذیرفتنی نمیدانم و همه افسوسم از این است که چرا چهرههای فرهیختهای چون او که توان اندیشه پردازی دانشگاهی و کار آگاهیبخش در باره این حقوق بیچون و چرای شهروندی را دارند، نیرو و زمان خود را با چنین نامه نگاریهایی، و همچنین تاختن بر زبان پارسی و کسانی که خود آنانرا "روشنفکران فارس" مینامند، به هرز میدهند؟ اگر جنبش زنان نیز از همان آغاز کار بجای کار آگاهیبخش و اندیشه پردازی آکادمیک، همه مردان را بباد دشنام و ناسزا میگرفت و بجای به چالش کشیدن فرهنگ نرینه و سامانههای آفریننده نابرابری بر مردان میتاخت، آیا امروزه چیزی بنام "کمپین یک میلیون امضا" که به گمان من چشم و چراغ و پیشتاز جنبش مدنی ایرانیان است، در برابر چشمان ما میبود؟
آقای صدرالاشرافی از نویسندگان دیگر این نامه به جای پرداختن به جایگاه حقوق قومی/زبانی در حقوق شهروندی و آگاه کردن "همه" ایرانیان از این حقوق، در نوشتار بلندی بنام "ايران و مسائل ايران" نه تنها به برشماردن برتریهای زبان ترکی بر پارسی میپردازد و افسانههای هراسآوری از آنچه که خود "جنایات وشکنجههای روزگار ساسانیان و هخامنشیان" مینامد بازگو میکند و در پیروی از سران جمهوری اسلامی، شکست ساسانیان و کشتار گسترده ایرانیان بدست مسلمانان و نابودی کلانشهرهای ایران را پیشزمینه شکوفائی فرهنگ و دانش میداند، که بیشرمانهترین ناسزاها را بر شاهنامه و فردوسی روامیدارد و کینه کور خود از فرهنگ و کیستی ایرانی را آشکار میکند. جای شگفتی نیست که ایشان نیز در زمینه آمار دست بدامان "اتنولوگ" ، و در زمینه تاریخ دست به دامان "پورپیرار" میشود!
آقای قابوسی نیز پس از سالها پژوهش در رشته "فیزیک ذرات بنیادی" اکنون به تئوری "زبان برتر، زبان پستتر" رسیده است و به این سخن که ریشه همه نابسامانیهای فرهنگی و واپسماندگی تاریخی ما همین زبان پارسی است!
آیا جای سد دریغ و هزار افسوس نیست که این بزرگواران بجای ساختن پایههای جامعه شناختی و پرداختن زمینههای حقوقی برابری شهروندان ایرانی در همه زمینهها، بویژه در زمینههای زبانی و فرهنگی، تاختن به زبان پارسی و بازی با آمار و نکوهش فردوسی برای شعرهای زن ستیزانهای که هیچگاه نسروده است و انداختن گناه نابرابریهای جامعه امروز ایران به گردن آریائیهایی که گویا از هند به این آب و خاک کوچیدهاند، را پیشه کردهاند؟ آیا با چنین ساربانانی میتوان از کاروان هویت طلبی چشمداشت رسیدن به جایگاهی پیشرو و امروزین داشت؟ آیا کسانی که از شناخت و اندریافت کیستی و چیستی رژیم جمهوری اسلامی ناتوانند و آنرا نماینده "پانفارسیسم" و استوار شده بر اندیشه "شوینیسم آریائی" میدانند، گنجایش و توان نبرد با آن و نهادینه کردن حقوق شهروندی را خواهند داشت؟
سوگمندانه این همه داستان نیست، یکی از نمادهایی که در گردهمائیهای هویت طلبان هماره به چشم میخورد، نماد "بوزقورت" یا گرگ خاکستری است (۶) این نماد، که نشانی از سر یک گرگ است، نماد شناخته شده تندروترین گرایش نژادپرستانه در میان پانترکیستها است و ریشه آن به داستان "ارگنه قون" خواستگاه "گؤک تؤرکلر" (ترکان آسمانی) بازمیگردد، که در آن ماده گرگی این ترکان را از سرگردانی رهائی میدهد و از دل کوههای آلتایی بسوی دشتهای آسیای میانه رهنمون میشود. در واژه نامههای شناخته شده جهان و بویژه در واژه نامههای ترکیه، واژه "بوزقورت" (استانبولی: بوزکورت) در پیوند با جنبشهای نژادپرست ترکیه آورده میشود و در دنباله آن سخن از "میلّتچی حرکتی پارتیسی" (حزب جنبش میهنپرستی) و بنیانگذار آن آلپ ارسلان تورکش میرود. بخشی از این جنبش اکنون زیر نام "ارگنه کون" به یک سازمان ستیزه جوی زیرزمینی فرارُسته است که کسانی چون اورهان پاموک، احمد تؤرک، عثمان بایدمیر و لیلا زانا را در فهرست بلند ترور خود جای داده است. "بوزقورت" یا گرگ خاکستری نماد همه سازمانها و جنبشهای نژادپرست تندرو در میان پانترکیستها است و میتوان آنرا با نشان صلیب شکسته در نزد نازیها و نونازیها یکی گرفت.
اکنون ببینیم اندیشه پردازان هویت طلب با این پدیده و این گرایش چگونه برخورد میکنند. برخورد درست و روشنگرانه باید این میبود که آن جوانان ناآگاهی که هنوز نمیدانند در زیر این نماد و بنام این نشان چه جانهای بیگناهی ستانده شدهاند و چه خونهای بیگناهی بر خاک ریختهاند، فراخوانده شوند، تا دیگر این نشان را بکار نبرند و از آن دوری بجویند، چرا که در جهان امروز هرکسی که دست خود را با این نشان بالا ببرد، نژاد ترک را برترین نژاد میداند (هر عیرقین اؤستؤنده، تؤرک عیرقی!) و خواهان برپائی امپراتوری سراسری ترکان از دریای زرد تا دریای مدیترانه است. ولی این یک چشمداشت بیهوده است.
ماشاءالله رزمی، همان کسی که میگوید یونسکو زبان پارسی را سی سومین لهجه زبان عربی و زبان ترکی را سومین زبان توانمند جهان نامیده است، در نوشتاری بنام "میدان گرگ در تبریز (قورت میدانی)" (۷) مینویسد:
«چنانکه اکنون نیز هر وقت نام گرگ خاکستری مطرح میشود ، افرادی که اطلاعی از اسطوره گرگ خاکستری در فرهنگ ترک ندارند ناآگاهانه (بعضیها نیز آگاهانه)، گرگ خاکستری را معادل یک گروه سیاسی بهمین نام در ترکیه دانسته و موضعگیری سیاسی میکنند. گروه سیاسی یاد شده یک جریان جدید است ولی اسطوره گرگ خاکستری در اعماق تاریخ ترکان جای دارد».
نخست باید گفت که در میان ترکان و ترکزبانان پهنه فرهنگ ایرانی، هیچ کجا نشان و نماد گرگها را بر روی پرچمها نمیبینیم و بجای آن همیشه شیر که نماد میترای گاوکش و برگرفته از میتختهای پیشازرتشتی است ، بکار میرفته است (بنگرید به دیواره بیرونی کاخ تچر در تخت جمشید). همچنین است نامهای ترکی شاهان دودمانهای ترکتبار ایرانی که در هیچکدام از آنها واژه "قورد/قورت" به چشم نمیخورد، ولی بجای آن بسیاری از آنان واژه "ارسلان" (شیر) را در نام خود دارند و افسانه ارگنه قون تازه بروزگار بالندگی پانترکیسم بود که دوباره زنده شد، تا به آنزمان، همانگونه که در "سیاوش زمانه" نوشته محمد امین رسولزاده و همچنین نوشتههای نزدیک به همه اندیشمندان آذربایجانی و قفقازی میبینیم، شاهنامه فردوسی زیربنای ساختمان اسطورهای این مردمان بوده است.
اگر امروز هر کسی، در هرکجای جهان و به هر انگیزهای، در گردهمائیها نشان "چلیپای شکسته" را بر سر دست بگیرد، همه او را یک نازی و باورمند به برتری نژاد آلمانی میدانند. با اینهمه نشان چلیپای شکسته هیچ پیوندی با تاریخ و فرهنگ و میتختشناسی ژرمنی-سلتی ندارد و خاستگاه آن ایران و هند است. این نشان را در آلمانی "سواستیکا" مینامند، که برگرفته از "سو-استکه" سانسکریت(۸) و به معنی "بَخت آوَر" است، (از "سو" که در پارسی "هو/خوب" خوانده میشود و "اَستی" که همان کارواژه "استن/بودن" است، با پسوند "ـَکه"، بر روی هم "آنچه که نیکوست". برابرنهاد پارسی باستان آن میتواند "هو-اَستاکه" باشد). از آنجا که این نماد هم در هنر ایلامی و هم در هنر هندی (در پیوند با گَنِشا خدای هندی) یافت شده است و هم در کاوشگریهای رودبار و تپه مارلیک و سِیَلک، به گمان میرسد سواستَکَه یا گردونه مهر، نخست در هند یا پُشته ایران پدید آمده و سپس در سرتاسر آسیا و اروپا پراکنده شده باشد. با اینهمه هیچ انسان خردمندی حتا به این اندیشه نخواهد افتاد که بکار گیری این نماد را در یک گردهمائی سیاسی، تنها به این بهانه که "گردونه مهر ریشه در ژرفنای تاریخ هفت هزارساله ما دارد، ولی نازسیونال سوسیالیسم زائیده سده بیستم است" کاری درست بداند بر خرده گیران بتازد که "اطلاعی از اسطوره گردونه خورشید در ایران ندارند". بکارگیری نماد بوزقورت یا گرگ خاکستری درست به همان اندازه نکوهیده است، که بهره گیری از نماد صلیب شکسته، و بر خردمندان این جنبش است که بکاربرندگان این نماد را از این کار بازدارند، نه اینکه با افسانه پردازی در پی توجیه آن برآیند و اگر چنین نکنند، نشان دادهاند که آگاهی آنان از نمادهای سیاسی بیش از دانستههای احمدی نژاد نیست که در آذربایجان دستش را به نشانه گرگ خاکستری بالا میبرد، بی آنکه بداند چه میکند (۹).
سخن دیگر درباره واژه "کثیرالمله" است، که با بسامد فراوان هم از سوی هویت طلبان و هم از سوی قبیله گرایان بکار میرود. ایران، تا پایان پادشاهی قاجاریان "ممالک محروسه ایران" خوانده میشد، این "ممالک" بخشهایی بودند که از سوی شاه کمابیش به والیها اجاره داده میشدند، تا از مردم خراج بستانند و خزانه شاهی را پر کنند. مردمان این "مملکت"ها نه ملت بودند و نه در گزینش سرنوشت خود آزاد، خودکامگی، یا آنگونه که پدر میهنگرائی نوین ایرانی - میرزا فتحعلی آخوندزاده - میگفت، دسپوتیسم، همه مرزها را درمی نوردید و ساختار آن نه آنگونه که گروهی از هویت طلبان میپندارند "فدرالیسم"، که خانخانی و "فئودالیسم" بود. پدران و مادران ما در جنبش مشروطه خونها دادند تا آن"مملکتها" برچیده شوند و نوزادی بنام "ملت ایران" (و نه ملل ایران) چشم به جهان بگشاید و پای در راه پیشرفت و سربلندی بگذارد. دانش آموزان دبستانها در تبریز سروده زیر را میخواندند (تاریخ مشروطه، کسروی، برگ ۲۱۶):
آمــــالیمیز، افـــکاریمیز، ایقبـالی وطندیر / سرحـــدیمیزه قـــلعه بـیزه، خاک وطندیر
دعوا گونی یکسر گؤرؤنن قانلی کفن دیر / ایرانـــلی لاریخ جان وئریریخ نام آلاریخ بیز
آرزو و انــدیــشه مــا ســـربلــــندی میهن اسـت / دژ نــــگهبانی مــرزهای مــا خــاک میهن است
به روز جـــــنگ یکــــــسر خــــونــــین کـــفنانـیم / ایرانیـانیم که جان میدهیم و نام میستانیم
و محمدامین رسولزاده (بنیانگذار جمهوری آذربایجان) در سرمقاله روزنامه ایران نو در این باره مینویسد: «ما باید ملتی تشکیل بدهیم که در زبانها و شیوههای مختلفه تکلم نموده و به آئینهای متفرقه خدا را پرستش نمایند که اسم او ایرانی است. از امروز در ایران نه مسلمان، نه زرتشتی، نه ارمنی، نه یهودی، نه فارس و نه ترک بوده، فقط یک ایرانی هست، و ما یک ملت هستیم». (۱۰)
سخن گفتن از "ایران کثیرالمله" یکسد سال پس از جنبش مشروطه چیزی نیست جز واپسگرائی و راهپیمایی بسوی گذشته، و بازگشت به روزگار قجری و نوسازی ساختار خانخانی. این نگرش هیچ پیوندی با "فدرالیسم" با اندریافت مدرن آن ندارد و بیشتر در پی بازآفرینی "فئودالیسم" است، تا هر خان و سرکردهای بتواند فرمانروای بی چون سرنوشت قبیله خویش گردد و در قلمرو خویش، اسب خودکامگی بتازاند.
و دیگر آنکه دریافتنی نیست، اگر جنبش هویت طلبی بدنبال رسیدن به خواستههای حقوق بشری و دست یافتن به حقوق شهروندی شناخته شده در جهان پیشرفته امروز است، چرا از یکسو درگیریهای قره باغ کوهستانی و دشمنی جمهوریهای آذربایجان و ارمنستان را بدرون مرزهای ایران میکشاند و آنرا بخشی از گفتمان خود میکند، و از دیگر سو تلاشگران این جنبش، راهپیمائی ارمنیان ایران در یادکَرد از نژادکشی ارمنیان بدست ارتش عثمانی را برنمیتابند و با آنان درگیر میشوند. اگر وزارت کشور به هویت طلبان اجازه برگزاری راهپیمایی برای پرخاش به کشتار آذریهای قره باغ را نمیدهد، گناه از هممیهنان ارمنی ما نیست و درگیر شدن با آنان و پشتیبانی از دولت ترکیه را با هیچ منطقی نمیتوان رفتار کسانی دانست که آقای مهدی ن. (بنگرید به بخش پیشین) در باره ایشان مینویسد «خواهان تدریس زبان مادریشان در مدارس و دانشگاهها هستند».
با اینهمه باید به این پرسش پاسخ داد که جمهوری اسلامی بر پایه کدام ویژگی و کدام نگرش خواستههای بی چون و چرای قومی/زبانی را سرکوب میکند و این حقوق پذیرفته شده شهروندی را از کسانی که زبان مادری آنان پارسی نیست، دریغ میدارد؟
دنباله دارد ....
۲۴. "پیوستگی" و کیستی ایرانی-یک
۲۵. "پیوستگی" و کیستی ایرانی- دو
۲۶. "پیوستگی" و کیستی ایرانی - سه
۲۷. هویت طلبی و کیستی ایرانی-یک
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
بهار هشتاد و هفت
مزدک بامدادان
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
---------------------------------------
۱. 1http://az.wikipedia.org/wiki/Az%C9%99rbaycan_Respublikas%C4%B
۲. در اینباره بنگرید به: " جنوبی آذربایجاندا ملّی ـ دموکراتیک حرکات ۱۳۲۰ – ۱۳۲۵"، نوشته اکرم رحیملی، ویراستاری شوکت تقییئوا و جمیل حسنلی.
۳. در این باره بنگرید به بخشهای پانزدهم و شانزدهم همین جستار "آذربایجان و کیستی ایرانی"، همچنین به دو کتاب از محمد امین رسولزاده بنیانگزار جمهوری آذربایجان به نامهای "عصریمیزین سیاووشو" و "آذربایجان جمهوریتی، کیفیتی تشکؤلؤ و ایندیکی وضعیتی"
۴. http://www.durna.eu/asle.htm
۵. http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/13089/
۶. http://www.youtube.com/watch?v=paaMjdt7Uf4&feature=related
۷. http://www.azadtribun.net/x18662.htm
۸. su-asti-ka ---- Swastika
۹. http://media.farsnews.ir/Media/8504/ImageReports/8504210297/1_8504210297_L600.jpg
۱۰. ایران نو، ش. ۱۳۴، سه شنبه ۱۶ فوریه ۱۹۱۰، برگ یکم
نظر کاربران:
... و دو سه نکتهء دیگر:
آقای بامدادان عزیز، با سلام و خسته نباشید...
شادروان احمد شاملو - که در فارسی نویسی هم به جز فارسی سرایی سرآمد روزگار خود بود و ترجمههای پابرهنهها و دن آراماش حرف ندارد! - همواره میگفت که معیار در اغلب موارد زبان مردم است. اگر زبان را وسیلهء ارتباط بدانیم که هست، نثر ویژهء شما و نثر احمد شاملو در دو جهت مخالف حرکت می کنند.
مثلا به نظر من “درود” به جای “سلام” فقط در رسانهها و گفت و گوهای تلفنی خارج از کشور! ممکن است روزی جا بیفتد. البته من مخالف استفاده از واژههای جدید مانند پرسمان و گفتمان و روند و غیره نیستم ولی واژههایی که در طی قرون و اعصار یا به قول شما سدهها از پیشینیان به ما رسیده است مشکل است جایشان را به واژههای جدید بدهند. کما اینکه شادروان کسروی با آن همه کوششی که کرد شاید دو سه واژه جدید به زبان فارسی افزود. من گمان نمیکنم کسی که به مادرش تلفن می کند به جای سلام مادر بگوید درود مادر.
بنابراین زبان مردم کوچه و بازار که از هموطنهای ترکشان سخن میگویند و نه الزاما آذربایجانی شان، که من بارها ترک همدانی و ترک خراسانی و غیره زیاد شنیدهام، زبان معیار می شود.
شما درست میفرمایید که قرقیزها و ازبکها و باشقیرها و دیگران که اصلا به یکی از لهجههای ترکی یا شاخههای ترکی سخن میگویند، هرگز خود را ترک معرفی نمیکنند. در مقابل فارسی زبانان تاجیکستان و افغانستان و ازبکستان نیز خود را فارس معرفی نمیکنند. بلکه تاجیک و دری معرفی میکنند. اما در ایران، ما ترک زبانان را ترک خطاب میکنیم و جالب اینجاست که من از یک استاد زبانشناس ترک ترکیه شنیدم که می گفت غیر از ترکیه فقط ترکان ایران خود را ترک معرفی میکنند!
- دیگر اینکه در عصر مدرنیته “فردیت” انسان بسیار اهمیت پیدا کرده و بنابراین هرکسی یا هر گروهی حق دارد خود را آن چنان که دوست دارد معرفی کند. ترکان ایران اگر دوست باشند باید حق داشته باشند که خود را ترک بنامند. روزگاری سیاهان آمریکا را نگرو مینامیدند، سپس بلک (سیاه) نامیده شدند و حالا آفرو آمریکن (آمریکاییهای آفریقایی تبار) نامیده می شوند. دیگر گروه ها هم همچنین.
- من خود را انسان هویت طلب (اگر به معنای تک هویتی باشد) نمی دانم. اما یکی از هویت های من هویت ترکی است. همچنان که نوشتم من به هویت های چند لایه اعتقاد دارم و هر چه شمار هویت ها بیشتر باشند انسان انسان تر می شود! انسان های تک هویتی به القاعده و فاشیسم و پان ترکیسم و پان ایرانیسم و پان اسلامیسم و غیره ختم می شوند! اما من که اهل ایرانم نیز از ترکان ایرانم و نیز مسلمان زادهام (یعنی یک هویت اسلامی هم دارم. هرچند سکولار هستم)، آسیایی هم هستم، خاورمیانهای نیر و چون شهروند آمریکا شدهام، یک آمریکایی ایرانیتبار نیز هستم و چون مرد هستم! پس جنسیتام مذکر است و چون در باشگاه فلان گلف بازی می کنم عضو آن باشگاه هم هستم و ... دهها کیستی (یا کیستمان) به من تعلق می گیرد.
مساله به نظر من سادهتر از اینهاست. بخشی از هموطنان ما در سپیده دم تاریخ مدرن میخواهند بخشی از هویت گمشده شان را به دست آورند و نیز بخشی از حق و حقوقشان را مانند آموزش زبان مادری. البته در هر حرکتی حرکات حاشیهای و رادیکال هم زاده میشوند که کم کم با گفتمانهای سازنده بیشتر به حاشیه رانده میشوند و شاید هم از بین بروند.
با احترام مجدد
مرتضی نگاهی
*
ازجناب آقای بامدادان بعید است كه فرق بین زبان به اصطلاح آذری (كه تاكنون حتی بك نفر هم با این گویش پیدا نتوانسته اندبكنند به جز در عالم وخواب وخیال ...) را با زبان توركی یا همان تركی آذربایجانی متوجه نباشند ما توركها با زبان آذری ساخته و پرداخته كسروی كه تاكنون تنها از اختراعات دوره رضا خانی است مشكل داریم والا زبان آذربایجانی یا وطن دیلی همان زبان توركی است همچنانكه برای یك آلمانی زبان وطن همان زبان آلمانی میباشد و گفتن این مطلب كه در آلمان زبان مادری یا وطن دیلی شاید منظور انگلیسی باشد دور از ذهن و خنده دار میباشد.
همچنین ایشان باید بهتر بدانند كه ملت تورك یك كلمه كلی است ودر درون این كلمه كلی زیر شاخه های متعددی همچون تورك آذربایجانی یا تورك اوزبك ویا قیرقیز و... وجود دارد و به هیچ وجه تورك بودن مترادف با شهروند توركیه نمی باشد بلكه كشور تركیه جزیی از دنیای تورك میباشد واگر هم اینگونه در جهان مصطلح شده باشد از این به بعد اصلاح خواهد شد همچنانكه فارس بودن به معنی ایرانی بودن نیست.
ومطلب بعدی ایشان در مورد نماد گرگ میباشد كه واقعا جای تعجب دارد آیا ایشان تكذیب میكنند كه گرگ در فرهنگ توركهای آذربایجانی سمبل یك نوع تقدس و هوشمندی است؟ پس بهتر است در صورت امكان قبول زحمت فرموده سری به روستاهای آذربایجان بزنند مناطقی كه كاملا از تیررس تبلیغات به قول ایشان پان توركیستی بدور میباشد تا با چشم خود ببنند كه هنوز كه هنوز است مردم از پنجه گرگ برای شفای برخی بیماریها و همچنین جلوگیری از چشم بد و... استفاده میكنند و همچنین در مثلها و سخنان از گرگ چگونه یاد میشود واین نیز تازگی ندارد همچنانه خروس سمبل ملت فرانسه است و...
در آخر با عرض نمایم كه اتفاقا شعار “هارای هارای من توركم” نشانگر همه چیز در مورد هویت و زبان و تاریخ گویندهاش میباشد.
*
آقای نگاهی گرامی، با درودهای گرم!
“ترک” بودن اگر تنها به معنی سخن گفتن به زبان ترکی باشد، آنگاه سخن شما درست است. ولی آنچه که من در این جستار به آن پرداختهام، نه زبان مادری مردم آذربایجان، بلکه کیستی آذربایجانی است، که یک کیستی ویژه است و اگرچه با کیستی دیگر ترکزبانان ایرانی مانند قشقائیها و ترکمنها همانندیهایی دارد، ولی با آنها یکسان نیست، پس از این نگر، قشقائی و ترکمن نیز دارای کیستی ویژه خویش است و زبان ترکی تنها یکی از لایه های کیستی او است.
آنچه که من در این بخش بدنبال شکافتنش بودهام، این سخن است که ترک بودن (سخن گفتن به زبان ترکی آذربایجانی) اگرچه یکی از برجسته ترین ویژگیهای کیستی آذربایجانی است، ولی بازگو کننده همه آن ویژگیها نیست. یک آذربایجانی شاید فرهنگ و باور و روش زندگی و آئینهایش (که بخشی از کیستی اویند) به همسایگان کُردش که با او همانندی زبانی ندارند، نزدیکیهای بیشتری داشته باشد، تا به یک ترکمن و یک قشقایی که همزبان اویند. اگر همه کسانی را که بزبان ترکی سخن می گویند “ترک” بنامیم، آنگاه دست به “یکسان سازی” فرهنگها و کیستیهای گوناگون زده ایم و به دیگر سخن به آذربایجانی و خلج و ترکمن و قشقائی گفتهایم که همه آنها از یک کیستی یکسان “ترکی” برخوردارند و بدینگونه ویژگیهای فرهنگی آنان را نادیده گرفته ایم. این کار مینیاتوری از همان سیاست یکسان سازی پهلویها در باره ملت ایران خواهد بود و می دانیم که از این رهگذر چه آسیبهایی بر سر کیستی ایرانی آمده است.
برای بازگویی و بازشکافی یک مقوله اجتماعی، نمی توان دست بدامان گفتارها و گفتمانهای کوچه و خیابان شد. کیستی آذربایجانی باید بدست اندیشه پردازان جنبش هویت طلبی موشکافی و بازگویی گردد و به گونهای بازگویی شود که “ترکزبان بودن” دارندگان آن از پیش برای شنونده پذیرفته باشد. به گمان من پافشاری سران فرقه دموکرات و رهبران جمهوری آذربایجان بر واژه “آذربایجان” و دوری جستن از واژه “ترک” نیز درست در همین نگرش نهفته است، آنها بدنبال بازآفرینی کیستی ویژه آذربایجانی بودند و نمی خواستند که کسی آنان را با دیگر ترکزبانان یکسان بگیرد.
در همین راستا است که من شعار “هارای هارای من ترکم” را در بازگوئی کیستی آذربایجانی نارسا می دانم، گو اینکه با نگاه به سرکوب فرهنگی و زبانی و از آنجایی که زبان مادری برجسته ترین آماج این سرکوب است، سردادن این شعار از سوی راهپیمایان تا اندازهای دریافتنی می شود.
در باره زبان “آذری” و “آذربایجانی” سوگمندانه باران دشنام و ناسزایی که هر روز با ای-میل بر سر من می بارد، داستان دیگری می گوید!
هویت طلبی همانگونه که گفتم از زیرساختهای فرهنگ شهروندی است و کیستی زبانی و قومی نیز در همین چارچوب جای می گیرد، جای افسوس و دریغ است که شما خود را هویت طلب نمی دانید، شاید اگر خِردگرایانی چون شما در این باره دست به آگاهیبخشی و روشنگری می زدند، آنگاه گستراندن و پذیراندن حقوق پایه ای شهروندی چون آموزش زبان مادری در جنبش آزادیخواهی ایران بسیار آسانتر می بود، کاری که خردگرایان جنبش زنان در برابر فرهنگ نرینه سالار هزاران ساله از پس آن برآمدند.
با سپاس و مهر
*
آقای بامدادان در این مقاله به دو سه نکتهء مهم اشاره کرده اند که جای تامل دارد:
- من بدون اینکه خود را هویت طلب بدانم یا بنامم، به این نتیجه رسیدهام که آذربایجانیهای ایران و دیگر ترک زبان کشورمان سالهای سال به نام “ترک” شناخته شدهاند. ما در زبان روزمرهء مردم هم غیر از جوکهای “ترکه رفت ....” از داماد ترک و سرکار استوار ترک و همسایه ترک و معلم ترک و ... بسیار استفاده میکنیم. بنابراین در ایران، دست کم، واژه ترک فقط معنای شهروند ترکیه بودن نمیدهد. ترک در ایران یعنی ترک زبان. در ادبیات ایران هم این واژه بسیار به کار رفته که کم و بیش در این مفهوم. از ترکان شیرازی تا ترکان سمرقندی و ترک تبریزی و ...
- امروزه مردم آذربایجان به ویژه تحصیل کردههاشان و به ویژهتر! هویت طلبانشان زبان آذری را فوقش یک زبان باستانی آذربایجان میدانند که ربطی به زبان ترکی آذربایجانی امروزه ندارد. این زبان هم مانند بسیاری از زبانهای دنیا در طول سالیان از بین رفته و متروک شده و جز چند لغتی که کسروی و دکتر مرتضوی از گوشه و کنار آذربایجان پیدا کردهاند نشانی دیگری از آن نیست. بنابراین عقیدهء آقای بامدادان که نوشته هویت طلبان زبان “آذربایجانی” را بر نمیتابند، درست نیست. آنان زبان “آذری” را برنمی تابند.
- به نظر من که از طریق سایت یولداش دست نزدیکی بر آتش دارم، شعار هارای هارای من تورکم! نتیجه سالها تحقیر و جوک و برنامههای سخیف تلویزیونی و رادیویی و ... غیره بود که امروزه ورد زبان فعالان هویت طلب شده... این شعار در حقیقت چهل سال پیش از زبان یک رانندهء تاکسی جاری شد که در دعوای ترافیکی که حریف او را ترک خر خواند، فریاد زد تورکم کی تورکم. افتخار هم میکنم! (من خودم مسافر آن تاکسی بودم) حالا هم آن ضمیر ناخود آگاه در عصر اینترنت و ماهواره و اندکی “ماهی گیری از آب گل آلود!” متوجه آن حرف راننده تاکسی شده است و آن را به نوع دیگری شعار خود کرده است!
با احترام
مرتضی نگاهی