iran-emrooz.net | Wed, 09.04.2008, 7:20
تداعی سالهای پیش از انقلاب
حسين باقرزاده
سه شنبه 20 فروردین 1387 – 8 آوریل 2008
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
قرینه سازی در سیاست كار بیخطری نیست، ولی شرایط ایران امروز سخت به شرایط پیش از انقلاب ۵۷ نزدیك میشود، و رأیگیری ۲۴ اسفند مشابهت بیشتری در این مورد ایجاد كرده است. كافی است به سیر حوادث كشور در فاصله سالهای ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۷ كه افزایش ناگهانی درآمد نفت اقتصاد كشور را دچار تحولی بیمارگونه كرد نظری بیندازیم و تحولات سیاسی پس از آن را با آنچه كه امروز در جامعه ما میگذرد بسنجیم تا تشابهات آن را بهتر درك كنیم. وجود این تشابهات البته به معنای آن نیست كه ما امروز در شرایط به اصطلاح «پیشاانقلابی» به سر میبریم و باید فردا شاهد انقلاب جدیدی در ایران باشیم. جامعه ایران اكنون نسبت به ۳۰ سال پیش تفاوتهای فرهنگی و اجتماعی محسوسی كرده است، و كیفیت تغییرات آینده آن را نمیتوان با قرینه سازیهای تاریخی پیشبینی كرد.
افزایش ناگهانی درآمد نفت در سال ۱۹۷۳ (بر اثر جنگ اعراب و اسراییل) به یكباره سرمایه هنگفتی را وارد اقتصاد ایران كرد. شاه كه در آن زمان خیالات رسیدن به «دروازه تمدن بزرگ» را در سر میپروراند و نقش خود را در بالابردن قیمت نفت نیز عمده میدانست این فرصت را مغتنم شمرد و درآمد نفت را به صورت بیرویه در جهت تحقق آرزوهای دور و دراز خود به كار گرفت. او از یك سو به تقویت قوای نظامی خود پرداخت تا پنجمین قدرت مسلح جهانی آن روز را ایجاد كند و ژاندارم منطقه شود، و از سوی دیگر با تزریق بیرویه نفت در اقتصاد كشور به فساد گسترده اقتصادی دامن زد. در واقع، دو نهاد یا گروه از درآمد نفت بیش از هر نهاد و گروه دیگری سود بردند. یكی ارتش بود كه میرفت تا به مدرنترین و مجهزترین سلاحهای نظامی مجهز شود، و دیگری كسانی كه در ساختار قدرت جای پایی داشتند و میتوانستند با شركت در معاملات دولتی و مقاطعههای بزرگ از درآمد نفت سهمی به جیب بزنند.
در سطح جامعه، تزریق درآمد نفت به اقتصاد به فربهی آن كمك كرد و ثمرات آن به صورت ناموزونی در سطح جامعه پخش شد. طبقه متوسط از مزایای اقتصادی آن تا حدی بهره گرفت، ولی طبقات پایین جامعه و روستانشینان سود چندانی نبردند. علاوه بر این، فشار تورم ناشی از اقتصاد فربه شده از درآمد نفت، به خصوص در زمینه مسكن، بیش از همه بر طبقات پایین جامعه وارد میشد. و شاه كه از دور سیل اتومبیلهای جدید در خیابانهای تهران و برجهای ساختمانی شمال شهر را میدید غره از قدرت هرچه بیشتری كه به هم زده و نقش ژاندارمی منطقه را به عهده گرفته به «پیشرفت»های خود میبالید و بلهقربانگویان و چاپلوسان دستبوس نیز با ارائه گزارشهایی كه او دوست داشت بشنود به توهمات او دامن میزدند.
افزایش فوقالعاده درآمد نفت در سالهای اخیر نیز در نظام ولایت فقیه سیری مشابه، ولی به مراتب فسادبارتر، را در پیش گرفته است. آرزوهای جاهطلبانه ولیفقیه برای سلطه منطقهای (اگر نه جهانی) او را واداشته است تا سهم بزرگی از درآمد نفت را به مصرف هزینههای نظامی (یا بالقوه نظامی، فعالیت اتمی) اختصاص دهد و بازوی نظامی رژیم یعنی سپاه پاسداران را در حد بزرگترین، اگر نه قدرتمندترین، نیروی نظامی منطقه مسلح كند. هزینههای سرسامآور تبلیغاتی یا ماجراجوییهای خارجی به كنار، اقتصاد كشور نیز به صورت بیمارگونهای در اثر تزریق بیرویه درآمد نفت فربه شده است. از یك سو، عوامل و وابستگان رژیم با بند و بستهای تجاری و مقاطعهكاری تا آنجا كه میتوانند از این خوان یغما به جیب میزنند، و از سوی دیگر تورم مهارگسیخته این اقتصاد بیمار بخشهای وسیعی از جامعه و از جمله بخش اعظم طبقه متوسط را زیر فشار قرار داده است. ارقام رسمی تورم 20 درسدی را كنار بگذارید. مردم با تورمهای ۱۰۰ درسدی یا بیشتر در مورد زمین و مسكن و برخی از مواد خوراكی روبرو هستند. اقلیتی از خوان یغمای نفت به سرمایههای افسانهای دست یافتهاند و نقدینگی بسیار زیاد آنان ظاهرا نظام قیمتها را به هم ریخته است. افزایش درآمد نفت برای رژیم ولایت فقیه دارد همان كاری را میكند كه افزایش درآمد نفت در سال ۱۳۵۳ برای رژیم شاه كرد.
شاه در سالهای ۵۳ تا ۵۶ پایههای قدرت خود را هرچه بیشتر تحكیم میكرد و با اقتدار بیشتری كنترل كارها را به دست گرفت. او كه ایران را بیشتر از دید چاپلوسانی میدید كه از خوان نعمت نفت برخوردار شده بودند چنین میپنداشت كه مردم نیز از سیاستهای او خوشنودند و دعاگو، و نمیتوانست تصور كند كه در پس پرده تزویر و ریایی كه خود برای خود ساخته است در عمق جامعه چه میگذرد. اگر اعتراض و مخالفتی میشد آن را به تحریك بیگانگان میدانست و مالیخولیای دشمنتراشی كه ذهن او را پر كرده بود نمیگذاشت كه حتا به اخطار نزدیكان خود توجه كند. سرانجام نیز تصمیم گرفت كار را یكسره كند و با ایجاد یك حزب واحد همه مردم را عضو خانوادهای كند كه خود به عنوان یك پدر، سالاری آن را بر عهده داشت. آنانی را هم كه پدرسالاری او را نمیپذیرفتند، و به دید او از خارج دستور یا الهام میگرفتند، «مخیر» كرد كه گذرنامه بگیرند و از ایران «او» خارج شوند.
غرور پدرسالارانه ولی فقیه نیز در سالهای اخیر سیاست مشابهی را در پیش گرفته است. او اكنون میپندارد كه قاطبه مردم خواهان مهر پدرانه او هستند و تنها اقلیتی هستند كه تحت تأثیر بیگانگان و دشمنان نظام با ولایت فقیه سر سازگاری ندارند. مالیخولیای دشمنتراش او نیز در هر مخالفتی دشمن را میبیند و هر نظری را كه با اندیشههای داهیانه و آسمانی او همآهنگ نباشد بیگانه میداند. او نیز اكنون به بسیاری از نزدیكان خود اعتماد نمیكند و تنها مصاحبت چاپلوسانی را میپسندد كه در ولایت او ذوب شده باشند و گوش به فرمان او باشند. او البته به تحزب اعتقادی ندارد كه كار حزب واحد شاه را سرمشق خود كند، ولی در رأیگیری اخیر تقریبا همان كار را بدون حزب كرد. از یك سو، به اشاره او، مأموران گوش به فرمانش تقریبا همه كسانی را كه به «حزب» او اعتقادی ندارند از شركت در انتخابات منع كرد و از سوی دیگر به صراحت از مردم خواست كه به این حزب كه احمدینژاد مظهر آن است رأی دهند. او عملا از همه خواسته است كه به حزب واحد او بپیوندند. 24 اسفند را برای رژیم ولایت فقیه میتوان معادل لحظهای دانست كه شاه به تأسیس حزب واحد رستاخیز دست زد.
شاه با تأسیس حزب واحد رستاخیز طبقه متوسط جامعه را كه از سیاستهای اقتصادی او تا حدی سود برده بود و یك پایگاه نسبتا مطمئنی برای نظام بشمار میرفت و در عین حال خواهان آزادیهای نسبی سیاسی بود از خود راند. همراه شدن این قشر با قشرهای پایینتر جامعه كه نارضایان اقتصادی بشمار میرفتند كار رژیم را یكسره كرد. امروز نیز آقای خامنهای با سیاست 24 اسفندی خود درست قشری را از خود رانده است كه یك پایگاه نسبتا مطمئنی برای نظام بشمار میرفت، ولی خواهان آزادیهای نسبی سیاسی نیز بود. او اكنون آنان را به صف مخالفان خود و نارضایان اقتصادی و سیاسی رژیم رانده است. این سیاست میتواند همان قدر مهلك باشد كه سیاست حزب واحد شاه. در فضای پس از ۲۴ اسفند، ولیفقیه بیش از هر زمان تنهاتر شده است و فقط میتواند به نیروی نظامی و چاپلوسان بلهقربانگوی خود متكی باشد. از این نیروها در حفظ رژیم شاه كار چندانی بر نیامد. آیا میتوان تصور كرد كه این نیروها بتوانند در حفظ رژیم ولایت فقیه نقش بهتری اجرا كنند؟
اینها تشابهات عمدهای بود كه بین شرایط فعلی ایران و سالهای پیش از انقلاب دیده میشود. البته تفاوتهای زیادی هم هست. شاه با یك حركت خودسرانه (و احمقانه) تغییر تاریخ نیز حربه بزرگی به دست اسلامگرایان داد. حركت مشابهی در این حد هنوز از ولی فقیه دیده نشده است (اقدامات ضد آثار باستانی تأثیر قابل مقایسهای در بسیج تودهای ندارد). رژیم ولایت فقیه تحت فشار بینالمللی است (كه رژیم شاه نبود) و این امر به صورت یك تیغ دو لبه میتواند به سود یا زیان رژیم تمام شود. رژیم ولایت فقیه از یك نفوذ معنوی نیز برخوردار است كه رژیم شاه نبود. از سوی دیگر، مقایسه این شرایط هیچ به معنای آن نیست كه این دو رژیم از یك جنسند: شاه یك دیكتاتور زمینی بود و خامنهای به نام خدا فرمان میراند. مبارزه با شاه البته سادهتر بود، ولی خامنهای نیز روئینتن نیست. او بیش از هر كس دیگر دارد ریشههای معنوی و مردمی نظامی را میزند كه خود بر آن فرمان میراند. خامنهای را باید مؤثرترین رهبر اپوزیسیون خواند.
شرایط سیاسی و اقتصادی ایران بر خیل عظیم ناراضیان از رژیم جمهوری اسلامی افزوده است. اكنون بیش از هر زمان دیگر، پایگاههای سیاسی و اجتماعی رژیم تضعیف شده است. این نارضایی عمومی البته به خودی خود به یك حركت سیاسی تبدیل نمیشود و نمیتواند منشأ تغییری در ساختار یا سیاست رژیم ایران بشود. از سوی دیگر، اگر این نارضایی عمومی بیان سیاسی پیدا نكند ممكن است به بروز تنشهای اجتماعی بینجامد و یا به شورشهای كور منجر شود. چنین حركتهایی میتواند از یك سو خطر فروپاشی جزیی یا كلی جامعه را به دنبال داشته باشد، و از سوی دیگر به تقویت خواست امنیت در برابر دموكراسی در جامعه بینجامد، و به این صورت راه برای به قدرت رسیدن یك دیكتاتور جدید باز شود. علاوه بر این، و در شرایطی كه ایران تحت فشار جامعه جهانی است، هرگونه به هم ریختگی سیاسی یا اجتماعی میتواند راه را برای دخالت خارجی باز كند. تنها در صورتی كه نارضایی عمومی مردم ایران یك بیان سیاسی پیدا كند میتوان از بروز این خطرات فاجعهبار جلو گرفت و به آینده دموكراتیك ایران دل بست. و این یعنی كه مشكل اصلی جامعه ما و اپوزیسیون مشكل رهبری است.
در صددم كه در نوشته هفته آینده به مقوله رهبری بپردازم. ولی ضمن سپاس از دوستانی كه در مورد بخش اول این مقاله زیر نوشته من یا مستقیما از طریق ایمیل نظر داده بودند پیش از ادامه مطلب مایلم نظر خوانندگان را در مورد مسئله رهبری بدانم. لطفا به صورت عمومی نظر بدهید یا از طریق ایمیل نظرتان را برای من بفرستید، سپاسگزارم.
نظر کاربران:
به نظر میرسد رفتار شاه با قانون اساسی مشروطه و راهیان آن بستر قطبی شدن مملکت را فراهم کرد ، شوربختانه بلائی بر سر قانون اساسی آوردند که تقریبا بفراموشی کشید و غیر فعال گردید. شعار شاه باید سلطنت کند نه حکومت بسیار بجا و باارزش بود.
بی توجهی شاه به قانون اساسی ، کمک بزرگی به روحانیون بود که جامعه نقش تاریخی مشروعه خواهان را فراموش کنند. متاسفانه متاسفانه در نبود حداقل زمینههای فعالیت آزاد در زمان شاه ، نیروهای سکولار و مذهبی "متحدین" ضد حکومت دیکتاتوری پادشاهی شدند. بعداز پیروزی انقلاب هم بی توجهی به تشکیل مجلس موسسان و اهمیت دادن به مبارزه ی ضد امپریالیستی روحانیون را برای از بین بردن تتمه ی قانون اساسی مشروطه آزاد گذاشت.
نتیجه: مشروطه و قانون اساسی برای محدود کردن قدرت شاهان و روحانیون تحقق یافت. بهمین دلیل شاه و خمینی از آن انتقام گرفتند.
دموکراسی های اروپا اعم از پادشاهی و جمهوری بخاطر نقش مردم و قانون اساسی آنهاست که موفق بودهاند نه شخص ملکه ، شاه و رئیس جمهور.
اصرار بر توهمات من درآوردی گرهای از مشکلات ما را حل نمی کند. اجازه دهیم مردم با تجربه و آگاهی و آزمون و خطا به نقش های "مافوق مردم" چون ولی فقیه و مجلس خبرگان و امثال آن پی برده و خواهان تغییر قانون اساسی شوند.
بدون قانون اساسی مبتنی بر اراده ی و خواست مردم ، ولی فقیه بدترین نوع حکومت بوده و اصولا بدون قانون اساسی مترقی راه برای امثال حسنی مبارک رئیس جمهور مادام العمر باز میشود . رضا پهلوی چه کار میتواند بکند که مردم نمی توانند؟ اگر روزی راه تدوین قانون اساسی باز شود علی الاصول همهی ایرانیان حق شرکت در آن را باید داشته باشند. آنهائیکه ناشیانه تبلیغاتی برای افرادی چون رضا پهلوی می کنند متاسفانه اعتماد به نفس ندارند.
با احترام مانی
*
بر خلاف دوست عزیز جمهوری خواه یعنی آقای اردشیر که زیر عنوان جمهوری خواهی ادعاهای عجیبی میکند. ایشان که از هر سلطنت طلبی سلطنت طلب تر است ادعا می کند که طرفداران پسر شاه از طرفداران انقلاب بیشتر است. این ادعا هم فقط می تواند ساخته جمهوری خواه طرفدار سلطنت باشد. طرفداران اصیل پسر شاه بعید است از این فرمایشات بکنند.
فکر میکنم این حکومت جمهوری اسلامی دست ساز حکومت محمد رضا شاه بوده است. از آن حکومت شاه فرزند خلفی جز جمهوری اسلامی نمی توانست زاده شود کما اینکه زاده نشد. در زمان شاه آزادی نه تنها وجود نداشت بلکه مردم آزاد نبودند که حتی از این کلمه استفاده کنند. این رای گیری هائی که امروز صورت می گیرد و اعتراضاتی که به تقلبات حکومت می شود در زمان شاه اساسا قابل درک نبود. در زمان شاه آمار شرکت کنندگان هیچ ربطی به صندوقها نداشت. ساواک اعلام می کرد که میزان آرا را چقدر است. در نتیجه خفقان شاهنشاهی، مردم امکان شناخت جانوران کنونی را نتوانستند کسب کنند. در زمان شاه فقط و فقط مساجد آزاد بودند. از اینرو شرط اتحاد اگر دو عنصر باشد یکی دفاع از آزادی و دوم نه به جمهوری اسلامی و نه به پدر جمهوری اسلامی یعنی حکومت سلطنتی است.
نباید با ادعای نو اندیشی کالاهای کهنه و مندرس را روانه بازار آشفته کشورمان کرد. البته سهم آقای باقر زاده هم در پراکندن این توهمات کم نیست. بی جهت نیست که از سه نفر حاشیه نویس مطلب ایشان یکنفر غیر سلطنت طلب دیده نمیشود.
زنده باد آزادی!
سپیدار
*
آقای حسین باقرزاده با سلام به شما و به اردشیر.
من میخواستم نطر خودم را بنویسم ولی متوجه شدم كه نطر اردشیر نظری بسیار نو جالب و واقعیتی ست از جامعهی كنونی ایران. من امیدوارم كه این نوشته و نوشتههایی از این دست باعث آگاهی و خودآگاهی همهی ما بشود. جامعهی ایران امروز آبستن رویدادهای بزرگی ست. ما امروز به یك مامای خوب نیاز دارىم. اگر درست عمل كنیم و به هم دیگر اطمینان كنیم این ماما ایرانی خواهد بود و مردم ایران و نخبگان از چپ تا راست از لیبرال تا رادیكال از مشروطه طلب تا كمونیست در حد در صد خود همه كاره خواهند بود. در غیر اینصورت ماما غیرایرانی خواهد و حتا بچه نیز ابتر. و آنهایی نیز كه با چنین مامایی بدنیای قدرت ایران برسند هر كه باشند عروسكی بیش نخوهند بود. من هم هماند اردشیر معتقدم كه امروز تنها با همگرایی همه ی نیروها كاری مكن است. این كار چنان ملی و بزرگ است كه باید تمامی مردم ایران در ان
شركت داشته باشند. نمایندگان همه و همه یعنی همه و گرنه خطر حتمی ست!!!
ورجاوندان از تهران
*
جناب حسین باقر زاده
با تشکر از ابتکارات و نوشته های شما و باز هم سپاسگزار از سایت ايران امروز. ازآنجا که در خواست کرده اید تا خوانندگان نيز نظر دهند من نیز غنیمت شمرده و نظر خود را می نویسم. من در ايران زندگی می کنم، دانشجوی سالهای آخر دانشگاهی در تهران هستم و در یکی از علوم انسانی تحصیل می کنم. در جنوب شهر تهران ساکنم و از خانوادهای عیالوار و خیلی متوسط. پدر و مادرم از چپیهای فعال زمان شاهند، خود من هم چپگرا هستم و جمهوری خواه. آزاده و مستقل هستم. بنا بر کاری که در کنار تحصیلم می کنم رابطهای تنگاتنگ و صمیمی با مردم مختلف کوچه و بازار و خیابان ...دارم. اينهمه را نوشتم تا خود را معرفی کرده باشم. بنا بر آنچه گفتم آنچه را می گويم برآمده از واقعیتهای جامعه است و نه غير از آن.
به نظر من شاید در هيچ جای دنیا اپوزيسیونی به گستردگی اپوزيسيون حکومت اسلامی ايران نباشد. در عين حال هيچ اپوزيسيونی نیز ناکارآمد تر از اين اپوزيسيون شاید نبوده و نيست. و تکرار می کنم با اين گستردگی. البته اين گستردگی و در عین حال اين عدم انسجام و از هم پاشیدگی دلایل مختلفی دارد که حتما در اينجا و در حوصلهی این نوشته نيست. اما من کوششم بر اين است تا دست کم از يکی از آن دلایل سخن بگويم. ما در جامعهای زندگی می کنیم که تاریخی دوگانه دارد. شاید هم تاریخی موازی دارد و یا تو در تو. بخشی از اين تاریخ میوهی شکست قادسیه است با حدود هزار و چهارصد سال سابقه و بخشی از آن هفت هزار ساله و دست کم چند هزار ساله است. این هزار و چهارصد سال را نه میتوان و نه حتا بایسته است که آنرا ندیده گرفت که جزو تاریخ ماست.
من از این تاریخ به سرعت می گذرم زيرا اولا در اين هزار و چهارصد سال پیوسته و بی گسست و در اين بیست و نه سال بی گسست حتا یک آن و يک لحظه ما را با «ذکر» و تبلیغ و حقنه کردن و شستشوی مغزی دادن آسوده نگذاشتهاند. از رادیو تلویزیون و مسجد و محراب و منبر و در صف گوشت و نان و اتوبوس گرفته و تا دیوار و شعار کوچه و خيابان و پارک و جنگل و کوه دمن و با بلندگو تا نوع لباس و پوشاک و خورد و نوش و و هر زمينه و هر فضا و ... پر بوده است از باران مسموم تبلیغات اسلام ناب محمدی. تا آنجا که جامعهی ما را مبتلا به بیماری وحشتناک اشکفرونی کردهاند که پس از اين حکومت برای درمان آن ما محتاج دهه ها وقت هستيم.
ولی در مورد آن تاريخ و تاريخيت دوم. ما دارای تاريخی هستیم که در دوره هایی از آن با نقاط سیاه غیر انسانی و دیکتاتوری و استبداد و جنگ و آدمکشی روبرو بودهايم. ولی در عین حال یکی از درخشانترین و انسانی ترین حکومتها را هم هرازچندی داشتهايم. ايران ما که یکی مبدعّان و مدعيان حکومت در جهان است ارثيهی بسیار گرانسنگی از پادشاهانی داریم که نه تنها یکی از بزرگترينهایند بلکه يگانه هایی هستند که حکومتگران و رییسان جمهور حتا امروز هم به گردپای آنان نمی رسند. پادشاهی کوروش پادشاه هخامنشی را در تمامی دورانی که بشر بیاد می آورد و تاريخ آنرا نگاشته همتایی ندارد! پادشاهان ديگری نيز داشتهايم که مصلحان امروز نیز در برابر پررنگی و شرافت انسانی آنان رنگ میبازند. از نظر تاريخ تمدنی، فرهنگی و هنری نيز همينطور است.
من به عنوان جمهوریخواه باید بگويم که تاریخ جمهوريت نيز در جهان علاو بر داشتن محاسن و هنرهای بیمانند و ديرزی همچنين پر است از دیکتاتورهای رییس جمهور و البته دموکراسی غربی بخاطر آلترنایو داشتن و بودن، از همه به نظر من سودمندتر است. اما زمينهای که اينک در ايران موجود است و حرف مردم و خواست مردم را در نظر آوريم. فکر می کنم که شما آقای باقرزاده و خیلی های ديگر چند سال يا سالیانی ست که در ايران نیستید، روشنفکرانی را من در ايران می شناسم که متاسفانه از آنها که در خارج زنگی میکنند هم از مردم دورترند. برای شناخت خواست مردم ، برای رهبری اپوزيسيون باید بین مردم رفت.
من چند روز پیش با يکی از روشنفکران در میدانی در شمال شهر تهران برخوردم، بر سبیل حرف رسیدیم بدانجا که او به من گفت « فلانی من بیست و دو سال است که از میدان ونک پایینتر نرفتهام» !! البته من در پی عمومیت دادن اين نظر نيستم ولی اين نمونهای قابل توجه است از ناديده گرفتن و حتا نديدن مردم. برای آگاهی از کسانی که از جو درون مردم بی خبرند باید گفت ـ چنانکه پيش از اين هم در مطلبی و اظهار نظری نوشتم که نمی دانم منتشر شد یا نه ـ امروز بخش عظیمی از جامعه ايران «خدابیامرز گو» و «رحمت فرست» خاندان پهلويند! مردم امروز ايران در سرتاسر آن و اکثريت قاطع آن چنینند که اگر محمد رضا شاه ايران زنده بود و آنها را دعوت به تظاهرات می کرد تظاهرات آنان به مراتب وسيعتر و فراگیر تر از تظاهراتی بود که در سال پنجاه و شش و هفت بر عیله خودش صورت می گرفت. مردم ايران در کلیتش احساس غبن و احساس باختن در قماری می کند که روحانیت شیعه برنده آن است.
در اين باختن هم شاه و هم حکومت پادشاهی همراه مردم باخته است و اين جاست که مردم و حکومت شاهنشاهی هر دو همسرنوشت و همداستانند. و اينجاست که خاطرهی شاه و حکومت پادشاهی حکومتی رویایی و ناستالژيک می شود. و اما روشنفکران عمدتا چپ اين مشروعيت مردمی و اين خواست تودهای را ناديده می گيرند. اين ناديده گرفتن به شدت توسط حکومت اسلامی هم دامن زده می شود تا آنجا که هر صبح و شام در راديو تلويزيون از قباحت مشروطه خواهی و بدی آن، ضد انسانی بودن آن و استبدادی بودن آن و ستمشاهی بودن آن، و...سخن پراکنی می شود و پیش از مطرح شدن آن حکومت آنرا چنان تحقیر می کند که روشنفکر چپ خود را در برابر چنین تحقیری می بازد و اصولا جرات نمی کند که بگويد اشتباه کرده است که از چنین حکومتی دفاع نموده. ديگر اينکه گویا چپگراهای ایران تصمیم گرفتهاند تا ابد در دام تابوهای خودساخته بمانند. آنها ـ و پدر و مادر من نيز ـ حاضر نیستند برسمیت بشناسند که حکومت شاه آنقدر وحشتناک نبود که آنها می گفتند همچنانکه آنقدر هم نیکو صورت و نيکو سيرت نبود که دوستانش میگفتند. برای همين هم حاضر نيستند که به حرف بخش مهمی از مردم که امروز مشروطه خواهی ست توجه کنند. من به عنوان کسی که در جامعه زندگی می کند اعلام می کنم که اگر کسانی با شهامت اين طلسم را بشکنند و همگرایی تمامی دمکراتها فراهم شود از فردا باید برای پایان اين وضعیت روزشماری کرد. در غیر اين صورت اين وضعیت به نفع حکومت اسلامی و به نفع جنگ و ويرانی ايران دوام خواهد آورد.
امروز مردم ايران قرائتی به مراتب هوشمندانه تر از روشنفکران و خصوصا روشنفکران چپ در مورد حکومت پهلويها دارند.
لازم نیست که ما راه دوری برویم تا اين مسئله را دریابیم: تاکسی، اتوبوس، صف گوشت و نان و تخم مرغ، حرف مردم در مترو، در بیمارستان در درمانگاه، در داروخانه و هر جایی که مردم هستند آنجا «خدا رحت کنه شاهو» آنجا «خدا بیامرزه رضا شاهو» هم وجود دارد. زمينه اين است! ما نمیتوانيم در ذهنیت خود خواهان برپایی حکومتی باشيم که فقط خودمان خواهانش هستیم حکومت برای مردم ايران است همچنانکه نمی توانيم هزار و چهارصد سال تاريخ پس از قادسیه را نادیده بگيرم نمی توانیم هم با اين بیست نه سال که
مردم ايران حتا یک روز خوش را هم تجربه نکرده اند، و از آن تاريخ بیست دوم بهمن پنجاه و هفت تا کنون بی هيچ درنگی جنازهی فرزندانش را می آورند، آری با بیست و نه سالی اين چنین نمی توان کوروش و داريوش و هخامنشیان و حتا ساسانیان و بروایتی سه
هزار و به روایتی ديگر هفت هزار سال سابقه و حافظه ی تاريخی و خاطره ی جمعی مردم ايران را ناديده گرفت. چنانکه يک بار ديگر نوشتم پهلويها لویی های فرانسه نبودند، انقلاب ايران انقلاب فرانسه نبود، خمینی دانتون نبود روبسپیر هم نه و انقلابیون فرانسه هم چنين نبودند و در تمامی تاريخ شاهان فرانسه حتا يکی از شاهان نیکوکار و انسانمدار ما هم نبودند و...
من صادقانه و بدور از تعلق و به عنوان يک جمهوریخواه ايرانی اعلام می کنم که تنها راه رهایی مردم ايران، و خود ايران از اين حکومت و حتا از جنگ و خونريزی ما بايد جمعیتی از تمامی جمهوريخواهان چپ و ملی و حتا راست و مشروطه خواه را بدور آينده ايران و بدور انديشهی دموکراسی فراهم آوريم اگر چنين نکنیم نه جمهوريخواه به دموکراسی خواهد رسيد و نه مشروطه خواه به تنهایی موفق خواهد شد. بازندهی اصلی ايران خواهد بود. شايد اين حرف من بیهود بنماید ولی آیا نمی توان ازدواجی اندیشمند بین پادشاهی و جمهور پدیدار کرد: جمهوری پادشاهی، جمهوری ساخت ايرانی که نام رییس جمهور آن پادشاه است و هر پنج سال و یا هر چند سال یکبار انتخاب می شود. برای حافظه تاريخی، نام، آری نام بسی اهمیت دارد. فرصتم کم بود با اشاره چند خطی را نوشتم. بايد تا دير نشده کاری کرد گر چه ديری ست که دیر شده است!
اردشیر از تهران
*
با سلام
به نظر می رسد که همه دقیقا می دانند که علت طول عمر جمهوری اسلامی نبود جایگزین واحد و قدرتمند مورد قبول توده مردم است. ده ها حزب و سازمان مخالف وجود دارد بدون آنکه بتوانند بر سر اصولی ابتدایی (مثل پرچم) با هم به توافق برسند!! متاسفانه هر کس ساز خود را میزند و انگار همه در گذشته مانده اند.
ایشان به جای ارائه راه و روش برای آینده تنها کاری که می کنند در بهترین حالت افشا گری است و در بدترین حالت به عنوان عمله جمهوری اسلامی به جنگ دیگران می روند. ما نیاز به یک رهبر سکولار وطن پرست داریم که با تمام وجود به دمکراسی اعتقاد داشته باشد. برایش تنها یک چیز مهم باشد و آن برقراری شرایطی که مردم بتوانند آزادانه انتخاب کنند. کسی که فقط منافع ملی را در نظر بگیرد و برایش هیچ چیز دیگری مهم نباشد. کسی که به همه اتفاقات دنیا از نظر منافع ملی ایران نگاه کند و با درایت از شرایط سیاسی دنیا و منطقه برای پیش برد دمکراسی در ایران استفاده کند. شاید ایده خوبی باشد که شما شرایط رهبری را با توجه به نظرات دیگران جمع آوری کنید و آن را به بحث بگذارید (نظر سنجی خیلی خوب است) آنگاه برای اطلاع عموم و بدون ملاحضات سیاسی افرادی را که دارای این شرایط هستند لیست کنید و با هم مقایسه کنید.
من مقاله زیاد می خوانم ولی باز نمی توانم کسی را با این شرایط معرفی کنم الا رضا پهلوی. البته به گنجی امید زیادی داشتم ولی وقتی اعلام کرد به هیچ وجه با سلطنت طلبان متحد نمی شود از او نا امید شدم. خوب حالا شما ببینید میزان آگاهی توده مردم در ایران چیست. به نظر من رهبری باید حتی حاضر به مذاکره با نظام ولایت فقیه باشد. دمکراسی یعنی احترام به عقیده مردم و چه بسا مردم در یک انتخابات آزاد ولایت فقیه را انتخاب کنند!
باز از زحمات شما تشکر می کنم. من تنها و تنها یک چیز برایم مهم است و آن برقراری نطام دمکرات در ایران. نوع آن اصلا مهم نیست و به هر کس که بهترین برنامه را ارائه کند رای خواهم داد.
پاینده باد ایران