iran-emrooz.net | Sat, 05.04.2008, 22:36
زبان مادری و کیستی ملی
مزدک بامدادان
داستان آغاز شده در بخش یکم را در رخدادهای پس از فروپاشی شاهنشاهی هخامنشیان نیز میتوان پی گرفت. تاریخنگاران نوشتهاند که اسکندر داریوش سوم هخامنشی را "شایسته" تخت شاهی نمیدانست، چرا که او پسر برادر اردشیر سوم بود و با همدستی بگواس فرمانده "اَمَرتَگان" (گارد جاویدان) همه بازماندگان اردشیر را کشتار کرده و خود، اگرچه شایستگی دودمانی شاه شدن را نداشت، بر تخت نشسته بود. افسانههایی که اسکندر را از خون هخامنشی و شایسته شاهنشاهی میدانستند، بازتاب خود را در شاهنامه فردوسی و شرفنامه نظامی گنجوی مییابند. فردوسی اسکندر را میوه زناشوئی میان داراب و ناهید دختر فیلیقوس رومی میداند:
چو نـه ماه بگذشت بر خوبچهر / یكی كــودك آمد چو تابنده مهر
ز بالا و ارونــــــد و بـــویا بــرش / سكندر همی خواندی مـادرش
نظامی ولی در شرفنامه اسکندر را پسر فیلیقوس میداند و داستان دارا و ناهید را ساختگی میخواند:
دگـــرگــونه دهــقان آذرپرست / به دارا کند نســل او باز بست
به هر روی این افسانهها را یا اسکندر و پیرامونیان او سرودهاند و یا مردم ایرانزمین، تا خواری شکست از دشمن را در "شایستگی" برساخته او از یاد ببرند. هرچه باشد، اسکندر خود نیز بر این افسانهها دامن میزده است و زناشوئی او با اِستاتیرا (دختر داریوش سوم) و پَروشیاتیش (دختر اردشیر سوم) و زناشوئی سردارانش با شاهزادگان و بزرگزادگان ایرانی را در همین راستا باید دانست، بویژه آنکه نزدیک به همه تاریخ پژوهان در همجنسگرائی اسکندر و دلدادگیاش بر سردار خود، "هفاایستیون" همسُخنند (۱).
فرمانروائی مقدونیان بر ایرانزمین با برآمدن اشکانیان پایان پذیرفت. "پیوستگی" بیگمان در آغاز کار آنان نیز جایگاه ویژهای در تلاششان در راستای نشاندادن "شایستگی" داشته است. دست کم لوسیوس فلاویوس آریانوس در کتاب " پارتیان " مینویسد اَرشَک و تیرداد، دو برادر که میگفتند از نوادگان اردشیر پارسی هستند، همراه با 5 دوست همدست خود (هفت تَن!) بر آندراگوراس شهربان پارت شوریدند (۲). این اردشیر پارسی باید اردشیر دوم هخامنشی باشد، که کتسیاس نام او را (پیش از بر تخت نشستن) آرسه کاس (اَرشَکَه؟) نوشته است. پروفسور شهبازی پیشینه اسطورهای اشکانیان را به کی قباد و آرش کمانگیر میرساند. این پیشینه را سکههای اشکانی نیز به ما نشان میدهند. کماندار نقش شده بر سکههای اشکانی باید در راستای ایرانی شدن آنان باشد، چرا که کمانداران و تیراندازان در نزد یونانیان مردمانی ترسو و بزدل انگاشته میشدند، که تنها از راه دور میجنگیدند. در ایلیاد هومر نمونه آشکاری از این نگرش در دست است؛ پاریس، شاهزاده تروایی نخست در میانه یک نبرد رودررو، بزدلانه از برابر مِنِلائوس، پادشاه اسپارت و همسر هلنا میگریزد و سپس در نهان کار با تیروکمان را میآموزد و در پایان داستان، آشیل روئین تن (یونانی: آخیلوس) را با تیری که بر زردپی پای او میدوزد، از پای میافکند. در فرهنگ هلنی که ژوبین داران و شمشیرزنان را شایسته ستایش میدانست، پیکر یک کماندار نمیتوانست آذین بخش سکهها باشد. کمانگیری ولی از ویژگیهای برجسته پارتیان بود و آنان در اینکار در سرتاسر جهان پرآوازه بودند (۳). میتوان انگاشت که کماندار نشسته بر پشت سکههای اشکانی، یادآور آرش کمانگیر باشد، و اگر این نکته را بپذیریم، آنگاه درخواهیم یافت، چرا در شاهنامه فردوسی و در خداینامههای ساسانی جای آرش کمانگیر که جان خود را بر سر گستراندن سرزمینهای ایرانی گذاشت، تهی است؛ ساسانیان هرآنچه را که یادآور شاهان اشکانی بود، دانسته به باد فراموشی میسپاردند (۴). فردوسی در این باره میسراید:
از ایشان بجز نام نشـــنیده ام / نه در نامه خسروان خواندهام
برآمدن ساسانیان نیز نمونه آشکار دیگری از پدیده پیوستگی در کیستی ایرانی است. اردشیر، که گویا فرزند چوپانی از مردم پارس بوده است، پس از شکست دادن اردوان و برانداختن شاهنشاهی اشکانی، با دنباله روی از پیشینیان خود دست به داستانسرایی میزند. در "کارنامه اردشیر پاپکان"، ساسان از تخمه دارای دارایان (داریوش بزرگ) دانسته میشود:
«پس از مرگ اسكندر رومی، ایرانشهر را ۲۴۰ کدخدای بود. اسپهان و پارس و سامانهای نزدیك به آنها در دست سالار اردوان بود. بابك شهریار و مرزبان پارس و از گماردگان اردوان بود و در (شهر) استخر نشیمن داشت. بابك را هیچ فرزند نام برداری نبود. و ساسان، (كه) شبان بابك بود، همواره همراه با گوسفندان بود و از تخمه دارای دارایان بود. و اندر دژخدایی اسكندر به گریز و نهان-روش شده بود و با كُردهای شبان می رفت».
فردوسی، که دانستههای تاریخی خود را از خداینامههای ساسانی برگرفته است، مینویسد:
چو دارا به رزم اندرون كشتــه شد / همــــه دوده را روز برگشـــته شد
پسر بد مر او را یـــكی شادكـــــام / خردمند و جنگی و ساسان به نام
به هندوستان در بــــه زاری بــمرد / ز ساسان یكی كودكی ماند خــرد
بدین همنشـــــان تا چـــهارم پسر / همی نام ســاســانش كـردی پدر
...
به بابك چنین گفت زان پــس جوان / كه من پور ساسانم ای پــــــهلوان
نبیره جــــــهاندار شـــاه اردشــــیر / كه بهمـــنش خواندی همی یادگیر
سرافــــــراز پـــــور یــــل اسـفندیار / ز گشتاســـــپ یل در جـهان یادگار
این دارا که در شاهنامه از رومیان شکست میخورد، همان داریوش سوم هخامنشی است که از مقدونیان شکست خورده و مرگ یافته است. ساسانیان در راستای پیشینه سازی او را پسری بخشیدهاند ساسان نام، که پس از مرگ پدر به هندوستان میگریزد و خود و فرزند و نواده اش نیز نام ساسان بر پسرانشان مینهند و برای آنکه شناخته نشوند و تخمه کیانی از گزند دشمنان ایرانزمین بدور بماند، به جامه شبانان در میآیند، تا بروزگار اردشیر، که این راز سربسته آشکار میشود و نبیره دارا و بهمن و اسفندیار و گشتاسپ بر تخت شاهی ایرانزمین مینشیند و تاج کیانی بر سر مینهد. در پیروی از کوروش و داریوش و اسکندر، اردشیر نیز دختر اردوان، واپسین شاه اشکانی را به همسری برمی گزیند، تا شایستگی دودمانی جانشینانش را استوار کند، در شاهنامه میخوانیم که شاپور پسر اردشیر میوه این همسری است (۵).
پس از برافتادن ساسانیان و فروپاشی ایرانشهر، نخست سروکار ایرانیان با بنی امیه بود که دشمنی با ایرانزمین و فرهنگ ایرانی را بر پرچم خود نوشته بودند و در خوارشماری و سرکوب آن از هیچ دژخوئی و تبه کاری رویگردان نبودند. آنان با "آزادگان" همچون "بندگان" رفتار میکردند و نبشتههای پهلوی را در آتش میریختند و از خون مردمان این سرزمین آسیاب میگرداندند. با اینهمه فرهنگ ایرانی و آرمان ایرانشهری ریشه دارتر و ژرفتر از این بود که به سرنوشت سوریه و مصر و لیبی و فلسطین دچار شود. در درازای دو سده، فرمانروایان مسلمان حتا یک روز نیز رنگ آرامش ندیدند. جنبشهای گستردهای که پس از فروکش کردن سردرگمی نخستین ایرانیان آغاز شده بودند، دمی نیز این بیگانگان ایران ستیز و فرهنگ کُش را بخود وا نمیگذاشتند. این خیزشهای پراکنده از آنجایی که توان همبستگی با یکدیگر را نداشتند، بدست سربازان مسلمان سرکوب میشدند. در کنار آن جنبش فرهنگی نیز به همه سرکوبهایی که بر آن رواداشته میشد، همچنان رو به گسترش و پیشروی داشت (۶). سرانجام این جویهای پراکنده به رودخانهای خروشان فرارُستند که تاریخ میهنمان آنرا بنام "جنبش سیاه جامگان" میشناسد. ابومسلم نخست همه بخشهای خاوری ایرازمین را از کوچندگان عرب بپرداخت و سپس رو بسوی دمشق نهاد، تا کار دودمان امیه را که بیش از یک سده تازیانه بر پیکر فرهنگ ایرانی فروکوفته بودند، یکسره سازد.
عباسیان خود را از نوادگان عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر اسلام میدانستند و با دست یاختن به این "پیوستگی" توانسته بودند "شایستگی" خود را برای فرمانروایی بر جهان اسلام به مردمان سرزمینهای اسلامی بباورانند (بدیگر سخن از نگر عباسیان نیز "مردمان ناشایستی بر منبر پیامبر اسلام نشسته بودند ..."). اینکه آیا آنان نیز این پیشینه را برای گسترش خواستههای خود و نشاندادن ناشایستگی امویان برساخته بودند، یا اینکه براستی نوادگان عموی پیامبر میبودند، پرسش این جستار نیست. همین اندازه میدانیم عباسیان، که از تیرههای عرب و برخاسته از حجاز بودند، از آنجایی که به پشتیبانی ایرانیان بر سر کار آمده بودند، پایتخت جهان اسلام را از دمشق (بیزانس) به بغداد (ایران) آوردند، که خود روستا یا شهرکی در نزدیکی تیسفون، پایتخت ساسانیان بود. همچنین آنان آئینهای دربار شاهان ساسانی را دوباره زنده کردند و سررشته کارها را بدست خاندانهای ایرانی چون فرزندان برمک و سهل دادند و اگر پایورزی مسلمانان بر زبان عربی، که آنرا زبان قرآن و زبان پیامبر میدانستند، در کار نمیبود، شاید که زبان مادری خود را نیز فرومی هشتند و بپارسی سخن میگفتند.
گفتنی است که تاریخ نگاران پیشینه ابومسلم را به بزرگمهر بُختگان، وزیر فرهیخته و دانشمند خسرو انوشه روان رسانیدهاند. برای نمونه ابن خلکان تبار او را چنین برمی شمارد: عبدالرحمن بن مسلم بن شه فیروز بن اسفندیار بن شیدوش بن گودرز بن بوذرجمهر! از آنجایی که ابومسلم پس از مرگش به نمادی از پایداری ایرانیان در برابر عربان فرارُست و به گفته تاریخ نویسان در خراسان گروهی به پرستش او برخاستند، میتوان دریافت که پیشینه سازیهای اینچنینی برای پیوستن این جنبش بزرگ ایرانی با ساسانیان بوده است. در ایرانی (و نه اسلامی) بودن جنبش ابومسلم همین بس که سرداران او چون سنباد و استادسیس بادغیسی ، که پس از مرگش به خونخواهی او برخاستند، آن پنهانکاریهای پیش از برآمدن عباسیان را به سویی نهادند و آماج راستین خود را که همانا برافکندن سروری مسلمانان بود آشکار کردند. خواجه نظام الملک توسی در سیاستنامه در باره سنباد گبر مینویسد:
« هر گاه با گبران خلوت کردی، گفتی: و باز نگردم تا کعبه را ویران نکنم، که او را بَدَل آفتاب برپای کردند و ما همچنان قبله خویش آفتاب کنیم، چنانکه قدیم بود».
جنبش سیاه جامگان در خون خفه شد. ابومسلم، سنباد و استادسیس به نیرنگ کشته شدند. با برآمدن نخستین خاندانهای ایرانی و در راستای جنبش نوزائی فرهنگ ایرانی، پدیده "پیوستگی" بار دیگر رخ نشان داد. از نیمه سده سوم خورشیدی تا برآمدن سلجوقیان در سال چهارسد و نوزده خورشیدی، دودمانهای شاهی بسیاری در کنار هم و در بخشهای گوناگون ایرانزمین فرمانروائی کردند. از آنجایی که کشتارها و ویرانگریهای جنگجویان مسلمان استخوانبندی دستگاه دیوانی شاهنشاهی ساسانی را از هم گسسته بود و همچنین از شکست ایران در نهاوند تا برآمدن نخستین دودههای پادشاهی ایرانی بیش از دو سده گدشته بود، پدیده پیوستگی نیز دچار دگرگونی شده بود، بدینگونه که اینبار داستانسرائیها در راستای نشان دادن پیوند شاهان نوین با ساسانیان انجام میگرفتند. برای نمونه طاهریان (عربان طاهریان را "ابن بیت النّار" [فرزند آتشکده] میخواندند) خود را از نوادگان رستم دستان، سامانیان از بازماندگان بهرام چوبین، صفاریان از نبیرگان خسرو انوشه روان و دیلمیان (آل بویه) از نوادگان بهرام گور میدانستند (۷). در اینکه این داستانها همگی برساخته دستگاه اندیشه پردازی دربارهای نامبرده بودند، جای هیچ سخنی نیست، چرا که گسیختن پیوندهای خاندانی و دودمانی ایرانیان در کشتارهای هراس آور یکسد سال نخست پس از فروپاشی ایرانشهر و گریختن بزرگزادگان دربار ساسانی به سرزمینهای دوردست جایی برای کنکاش در ریشههای تباری ایرانیان بازمانده نگذاشته بود. با اینهمه این پیشینه سازیها چنان به مردم باورانده میشدند، که جای پای آنها را در کشورهای دوردست نیز میتوان یافت. برای نمونه در موزه استانبول مینیاتوری هست که در آن پیشینه دودمانهای ایرانی و همچنین عباسیان را نگارگری کردهاند. در بالای این مینیاتور نام بهرام چوبینه نوشته شده و در زیر آن نام اسماعیل سامانی و در زیر نام او "طبقه سامانیان"، و این نوشته ترکی عثمانی: «بونلَردَن اوَّل تَختَه جلوس ایدَن اسمعیل اوغلی احمد العادل ایدی» (نخستین کسی که از اینان بر تخت نشست، احمد العادل پسر اسماعیل بود). در نوشته ترکی این مینیاتور همچنین زیر "طبقه آل بویه" آمده است: «... گیلان پادشاهی اوغلَنلَرندَن ایدی نسللَری کیخسرو زماننَه چِقار» (فرزندان پادشاه گیلانند و دوده ایشان به روزگار کیخسرو میرسد). کار بجایی رسید که سلطان محمود غزنوی نیز برای خود تبارنامهای برسازاند که نشان دهد از نوادگان شاهان سرافراز ساسانی است (۸). به هر روی ابوریحان بیرونی نیز طاهریان، صفاریان و سامانیان را از نوادگان بهرام چوبینه میداند.
شاید این نیز از شوخیهای ژرف تاریخ باشد، که یکپارچگی سرزمینی و سیاسی ایران، پس از برافتادن ساسانیان بدست یک خاندان ترکزبان انجام گرفت، بدست سلجوقیان، که با پنج شاخه خود فرهنگ ایرانی و زبان پارسی را در سرزمینهایی فراختر از ایرانشهر ساسانی گستراندند. نگاهی کوتاه به نامهای شاهان این خاندان و شاخههای گوناگون آن، نمایانگر گرایش فرهنگی آنان است. بسیاری از پادشاهان این دوده واژه "شاه" را بر نام خود میافزودند. برای نمونه در میان خاندان کرمانی این دودمان نامهایی چون "کرمانشاه"، "تورانشاه"، "بهرامشاه" و بویژه "ایرانشاه" به چشم میخورند. پایدارترین خاندان دودمان سلجوقی ولی سلجوقیان روم بودند، که نامهای بسیاری از آنان شاهنامهای بود و شیفتگی شگرفی به ایران پیش از اسلام داشتند. از بیست و چهار پادشاه این خاندان پنج تن "کیقباد"، چهار تن "کیخسرو"، دو تن "کیکاووس"، یک تن "سیاوش" و یک تن نیز "شاهنشاه" (ملکشاه) نام دارند. اینان همانگونه که رفت شیفتگی ژرفی به فرهنگ ایران باستان و زبان پارسی داشتند و پیشینه ترکی خود را تا بدانجا از یاد برده بودند، که ترکان را مینکوهیدند و آنان را "اَتراک بی ادراک" مینامیدند (۹). بروزگار خوارزمشاهیان این یکپارچگی در آفند ویراگرانه مغولان بار دیگر از هم گسیخت و تا برآمدن صفویان بازهم "ایرانشهر را دهها کدخدای بود...".
با اینهمه پدیده پیشینه سازی در راستای "پیوستگی" بروزگار صفویان بود که به جایگاه راستین خود فرارُست و بار دیگر افزاری شد برای نشاندادن "شایستگی" شاه جوان، و نوزائی ملی. با بکارگیری این نیرنگ صفویان توانستند بار دیگر کشوری یکپارچه را که گستره آن کمابیش ایرانشهر ساسانی را بیاد میآورد، پایه گذاری کنند (۱۰). بایسته است که بر سر پیشینه سازی صفویان اندکی بیشتر درنگ کنیم. بنا به نوشته میرزا محمدطاهر وحید قزوینی در "تاریخ جهان آرای عباسی"، فیروز شاه زرین کلاه نیای ششم شیخ صفی الدین اردبیلی بشمار میرود. شیخ حسین پسر شیخ ابدال پیرزادﮤ زاهدى در "سلسله النسب صفویه" علی بن ابی طالب، امام نخست شیعیان را نیای نوزدهم فیروز شاه میداند. با این همه ولی پیوستگی با شاهان ساسانی هنوز چیزی کم داشت، اسماعیل که از مادری مسیحی و نیمه بیزانسی (مارتا دختر اوزون حسن و کایرا کاترینا) زاده شده بود، میبایست پیشینه خود را به هر نیرنگی که بود، به شاهان ساسانی میرسانید، و چنین شده که در راستای پیوستگی، افسانه زناشوئی حسین بن علی امام سوم شیعیان، با شهربانو دختر یزدگرد سوم پدیدار شد، تا علی زین العابدین نواده یزدگرد سوم ساسانی بشمارآید و خون کیانی از اینراه در رگان شاهان صفوی روان گردد. اگر با نگاه یک تاریخ پژوه به این داستانها بنگریم، یک سخن راست در آنها نخواهیم یافت، نه هیچکدام از تاریخنگاران سخنی از دستگیرش شدن خانواده یزدگرد رانده اند، نه میتوان پذیرفت که دختر یزدگرد تازه بیست سال پس از گریز خاندان شاهی از تیسفون، بدست جنگجویان عرب افتاده باشد. با اینهمه مجلسی در بحارالانوار چنان از گفتگوهای میان شهربانو و علی بن ابی طالب در مدینه سخن میگوید که تو گویی خود در کنار آنان ایستاده بوده است! گفتنی است که شهربانو در تاریخ شیعه هیچ کار دیگری جز رساندن ژنهای خاندان ساسانی بدست شاهان صفوی ندارد داستان او با زادن تنها یک فرزند – علی زین العابدین، تنها مرد بازمانده از خاندان حسین – پایان میپذیرد و این شاهزاده خانم افسانهای همانگونه که از هیچ فرازآمده، در هیچ نیز فرو میرود: «... پس از شهادت امام حسین(ع) سوار بر ذوالجناح شد و یک سره به ایران تاخت و در نزدیکی ری به کوهی که اکنون به کوه بی بی شهربانو مشهور است رسید. دشمن در پی او بود. او خواست بگوید: یا هو مرا دریاب، به جایش گفت: یا کوه مرا دریاب؛ کوه شکافته شد و او در دل کوه رفت ...».
گفتنی است که برآمدن صفویان اگرچه یکپارچگی سیاسی را به ایران بازگرداند، ولی فرهنگ ملی و دینی و بویژه بافتار مردمی ایرانزمین را دچار چنان آسیبهایی کرد که ایران تا به امروز نیز هنوز نتوانسته است کمر از بار آنها راست کند. صفویان پزشکان کم دانشی بودند که اگر چه توانستند با داروی شگفتی که از در هم آمیختن باورهای کهن، فرهنگ باستانی، یادمانهای تاریخی و پایورزی سنگ-سَرانه دینی (شیعی) ساخته بودند، بیمار را از مرگ رهائی بخشند، ولی او را به بیماریهای سختتری دچار کردند که پزشکان دانشمند تا به امروز در درمان آنها درماندهاند و انگشت افسوس بدندان میگزند!
هرچه بود، صفویان توانستند با دست یازی به نیرنگهایی اینچنینی، کشوری یکپارچه برپا کنند و آنرا به همان نام پیشینش "ایران" بخوانند و خود را جاینشینان شایسته شاهان سرافراز ساسانی بدانند، این شایستگی در سایه پیوستگی خونی آنان به یزدگرد سوم فراچنگشان آمده بود.
بدینگونه ایران سومین نوزائی ملی خود را پشت سر گذاشت، تا بروزگار شاهان قجر، جان ایرانی در جستجوی پیوستگی، پای از دربار شاهان بیرون نهد و کار بدست فرهیختگان و فرزانگان برخاسته از میان مردم دهد، تا با بهره گیری از پدیده پیوستگی، واژهای نوین بیافرینند:
"ملت ایران"
دنباله دارد ....
۲۱. شاهنامه و کیستی ایرانی - یک
۲۲. شاهنامه و کیستی ایرانی - دو
۲۳. شاهنامه و کیستی ایرانی - سه
۲۴. "پیوستگی" و کیستی ایرانی-یک
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
زمستان هشتاد و شش
مزدک بامدادان
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
------------------------
۱. دانستههای ما در باره دودمان داریوش و زندگانی االکساندر از تاریخنگاران زیرند:
"Diodoros", "Curtius Rufus", "Valerius Maximus", "Lucius Flavius Arrianus "
۲. کتاب پارتیان نوشته آریانوس تنها در نوشتههای بیزانسی فوتیوس و سینسلوس بر جای مانده است.
۳. چیره دستی پارتیان در تیراندازی از پشت اسب و به هنگام تاخت، رشک همه دشمنان آنان را برمی انگیخت. هم امروز نیز در زبانهای اروپایی "نیرنگ پارتی" و "تیر پارتی" زبانزد است: Parthian shot, Parthisches Manöver
۴. فردوسی در باره اشکانیان مینویسد:
كنون ای ســـراینده فـرتوت مرد / ســــوی گـــاه اشكانیان بازگـرد
بزرگان كه از تــــــخم آرش بدند / دلیر و سبكسار و سـركش بدند
نخـــست اشـک بود از نژاد قباد / دگــر گـــُرد شـــاپور فــرخ نـــژاد
آرش در اوستا "کاوی اَرشَن" (پارسی: کی آرش) و "اِرَخشَه" (پارسی: رخشنده) نامیده شده است. بنگرید به یشت هشتم، سیزدهم و نوزدهم.
۵. سرگذشت اردوان با دختر اردشیر، شاهنامه فردوسی، تصحیح ژول مُل، برگ 1523
۶. بنگرید به بخشهای هفدهم و هژدهم همین جستار:
http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/14816/
http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/14921/
۷. بنگرید به: هویت ایرانی و زبان فارسی، شاهرخ مسکوب، برگهای 15-14
۸. در این تبارنامه سبکتکین از نوادگان یزدگرد سوم خوانده شده است. بنگرید به:
تاریخ ایران کمبریج، جلد چهارم، انتشارات امیرکبیر، ١٣٧٩، ص ١٤٥
۹. در باره جایگاه ترکان و زبان ترکی در روزگار سلجوقیان روم بنگرید به:
Türk Edebiyatında İlk Mutasavvıflar, Prof.Dr.Mehmet Fuat Köprülü
۱۰. برای همسنجی مرزهای ایران بروزگار ساسانیان و صفویان به نشانیهای زیر بنگرید:
http://www.iranchamber.com/history/sassanids/images/sassanid_empire_map.gif
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/4/4a/Safawiden1512.png