iran-emrooz.net | Wed, 02.04.2008, 9:10
تز، آنتی تز... و مسلمانان میانهرو
بابک جاودانخرد
چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۷
جنگ ایدئولوژیک بین اسلام و غرب دوباره بالا گرفته و پس از جنجال کاریکانورهای پیامبر اسلام، اکنون یک نمایندهی راست گرای مجلس هلند بنام گرت ویلدرس فیلم کوتاهی تحت عنوان "فتنه" ساخته و توانسته بهرغم همهی مخالفتها و تهدیدها آن را در یک تارنمای اینترنتی به نمایش گذارد. نظرات مخالف و موافق دربارهی این فیلم مرتب اعلام میشود و تقریبا همهی دولتها، و نه جوامع مدنی، غربی ساخت و نمایش چنین فیلمی را محکوم کرده و آن را تصویری خلاف واقع از مسلمانان و کتاب مقدس شان، قرآن، دانستهاند. اگر از این تعارف دیپلماتیک غربی بگذریم و به واقعیتهای جاری و نهفته در جوامع اسلامی و غربی نگاه کنیم، به عمق این پدیدهی "اسلام ستیزی" غربی، که چنانچه به درستی مدیریت نشود، میتواند در نهایت به فاجعه بیانجامد، بیشتر پی خواهیم برد. منطق دیالکتیکی حکم میکند که برای هرآنتی تز یا "برابرنهاده"ای یک تز یا "نهاده" بیابیم ، وگرنه در برابراین پرسش که، "چگونه شد اکنون، در قرن بیست ویکم وعصرشکسته شدن مرزهای بعید دانشی و تکنولوژیکی، به این ورطهی هولناک قرون وسطایی افتادیم؟"، پاسخ قانع کنندهای نخواهیم داشت.
به گمان این قلم، تز یا نهادهی این "فتنه" در اواخر دههی ۷۰ قرن گذشته و پیروزی انقلاب اسلامی ایران نهاده شد، که طی آن اسلام سیاسی پس از یک و نیم هزاره "چله نشینی" در جامهی تشیع و به رهبری متولیان آن به قدرت رسید، وغرب و اسراییل ستیزی لگام گسیخته و دشمنی با مظاهر تمدن غربی، از جمله و بویژه مدرنیته، را رسما در دستور کار قرارداد. اما غرب درآن زمان چنان دلمشغول جنگ سرد و براندازی "امپراتوری شیطان"ی اتحاد شوروی، بود که تولد این نطفه شوم را به جدٌ نگرفت، سهل است که در مواردی ( جبههی نبرد افغانستان) نیز دست یاری به آن داد و حتا به پرورش و گسترش آن همت گماشت. در این جبههی غریب، بنیادگرایان شیعی و سنی- سلفی، هریک در منطقهی قومی خود، نظامیان پاکستانی، عربهای داوطلب از کشورهای مختلف اسلامی، و غربیهای مدرن و سکولار دوش به دوش هم در برابر کفر کمونیستی به صف آرایی پرداختند، و پس از یک دهه جنگ خونین آن را واپس نشاندند. دههی ۱۹۸۰ که با گروگانگیری دیپلماتهای آمریکایی در تهران بهمثابه نخستین برآمد بنیادگرایی اسلامی آغاز شده بود، با صدور فتوای قتل سلمان رشدی از سوی آیتالله خمینی در فوریه ۱۹۸۹ و بهت توام با خشم افکار عمومی اروپا و غرب ازاین اقدام غریب و بیسابقه به پایان رسید و تز بنیادگرایی غرب ستیز را برجستگی بیشتری بخشید.
در دههی ۱۹۹۰ و پس از فروپاشی "امپراتوری شیطان"، اسلام بنیادگرا در ایران اسلامی-شیعی، پس از پشت سرگذاشتن ۸ سال جنگ خونین با عراق، به مرحله تثبیت رسید و درهمان حال، شاخه سنی- سلفی آن ضعیف ترین حلقهی زنجیر کشورهای اسلامی را، که در آن زمان الجزایر بود، نشانه رفت و چنان حمام خونی درآنجا به راه انداخت که در پایان دهه بیش از ۱۰۰ هزار کشته بجا گذاشت، و هنوز هم کارش به فرجام نرسیده است. الجزایر که از زمان استقلال در آغاز دههی ۱۹۶۰، رژیمهای چپ گرا برآن حکومت میکردند و در دوران جنگ سرد درعین داشتن روابط اقتصادی خوب با غرب، در اردوگاه سوسیالیسم عملا موجود قرار داشت، خود یکی از نخستین قربانیان عرب-اسلامی زوال عمومی این اردوگاه و فروکش اقتدار مادی و معنوی آن بود که به سود نیروهای اسلام گرا تمام شد و این نیروها توانستند در شرایط فقدان دمکراسی و حضور احزاب لیبرال به سرعت فضای خالی مادی و معنوی خالی شده از سوی چپ را پرکنند، امری که در دیگر کشورها و جنبشهای مسلمان نیز به درجات گوناگون تجربه شد.
اما بزرگترین برآمد تز بنیادگرایی، رویداد تروریستی ۱۱ سپتامبر در آغاز قرن بیست ویکم و در قلب دژ مدرنیتهی جهانی، آمریکا، صورت گرفت، که شاید بیشترین تاثیر بلافصل را در شکل گیری آنتی تز اسلام ستیزی گذاشت. اما مشکل ازآنجا پیچیده ترشد که رهبری جبههی غرب مدرن و سکولار نیز به دست بنیادگرایان مسیحی (اوانجلیکال) و شخص جورج دبلیو بوش افتاد که او نیز به نوعی خودرا نماینده مسیح و خدای مسیح میدانست. کژاندیشی مذهبی توام با عطش نفتی (وشاید ساده لوحی گاوچرانهی) وی و دستگاه زیررهبریاش، روند مبارزهی جهانی با بنیادگرایی تروریستی-اسلامی را به بیراهه کشاند: بجای تاکید و تداوم فشار سیاسی- نظامی- اقتصادی - اطلاعاتی برمثلث (به بهای سنگین شناسایی شدهی) بنیادگرایی تروریستی- اسلامی، یعنی پاکستان، افغانستان و ایران اسلامی که سرچشمه و پناهگاه بنیادگرایان شیعی و سنی- سلفی بودند (وهستند)، چشم و دست خودرا متوجه بابل اهریمنی (عراق) و دجٌال حاکم برآن (صدام) کردند. با اقدام نابخردانهی دولتهای آمریکا و انگلیس در حمله به عراق صدام حسین و گشوده شدن جبههی جدیدی برای جولان و جلوه نمایی بنیادگرایان اسلامی شیعی- سلفی، و نیزبمب گذاریهای متعاقب آن در مادرید، لندن، بالی، استانبول و.... بحران ابعاد جدید و پیچیدهای یافت. پس از چندی بتدریج آشکار شد که آمریکا و انگلیس و اسراییل تسویه حساب دیرین با صدام حسین "کافر" و برخی ملاحظات سوداگرانه- نفتی را وجه المصالحهی نبرد واقعی با تروریسم و بنیادگرایی اسلامی کردهاند و این پدیدهی شوم را دست کم گرفتهاند. چنانکه اروپا و غرب نیز در دهههای ۸۰ و ۹۰ سدهی گذشته با در پیش گرفتن یک سیاست مهاجرتی و پناهنده پذیری باز، بویژه نسبت به اسلامیون رادیکال و دنبالههای آنها که ظاهرا مورد پیگرد رژیمهای حاکم بر کشورشان قرار داشتند، سیل ورود مسلمانان و امام جماعتهای بنیادگرا به قلب سرزمینهای اروپایی را تسهیل کردند، بطوریکه شمار مسلمانان در اروپا اکنون به ۵۰ میلیون رسیده است. این درحالی بود که همین دولتها سیاستها و خطمشیهای مهاجرتی سختگیرانهای را نسبت به پناهندگان سکولار و غیرمذهبی کشورهای مسلمان درپیش گرفته بودند، توگویی مهاجران و پناهجویان سکولار دل غربیهای تنوع طلب و ماجراجو را زده بود و در طلب ماجراهای مهیج "علاءالدین و چراغ جادو" و "دزد بغداد" دربه در به دنبال مردان ریشو و زنان محجبه میگشتند که به غرب بیآیند ، مسجد بسازند و سال از پی سال بچه مسلمان بزایند تا به زعم خود سرانجام روزی روزگاری اروپای مسیحی را از درون استحاله ومسلمان سازند - امری که مسلمانان مهاجم عرب در قرن هفتم و ترکهای عثمانی در قرن شانزدهم و هفدهم از انجام آن بازمانده بودند! بیدلیل نیست که گفته میشود در بریتانیا به تنهایی نزدیک به ۲۰۰۰ مسجد وجود دارد و قرار است بزودی بزرگترین مسجد اروپا هم در لندن ساخته شود! مبارک است!
بدین ترتیب تز و آنتی تزاسلام گرایی و اسلام ستیزی در یک همآغوشی وهمآوردی عجیب، بویژه دراروپا، قرار گرفتند تا به اکنون که میبینیم به مرحلهی رویارویی خطرناک رسیدهاند. ایرانیان سکولار مقیم کشورهای عمدهی اروپا (بریتانیا، فرانسه، آلمان، ایتالیا، سوئد، بلژیک، اتریش ،سوییس، بویژه استانبول) به چشم خود میبیینند که دراین سه دهه چقدر شمار زنان محجبه و جوانان و مردان ریشوی مسلمان که خودرا هویت طلب میدانند، زیاد تر شده و تا چه اندازه برآمد اجتماعی یافتهاند.
در این هنگامه، اما، جای مسلمانان میانه رو یا روشنفکران دینی کجاست و این جریان کمابیش ساکت و خموش دراین کارزار که قرمز میزند و بوی خون میدهد، چه میکند؟ متاسفانه باید گفت که درناکجایند و تقریبا صدایی از آنان شنیده نمیشود ، واز آن چند تنی هم که سخنی شنیده میشود جز توجیه تز اسلام گرایی با زبانی پرتکلف چیزی به گوش نمیرسد . برای مثال، جناب مهاجرانی که اکنون در لندن (دیاسپورای مسلمانان پناهنده به اروپا) بهسر میبرد، در مصاحبه با یکی از رادیوهای فارسی زبان برون مرز (رادیو زمانه)، ضمن محکوم کردن فیلم "فتنه" و بیارزش دانستن آن، بجای اینکه اشارهای هم به سیاهکاریهای اسلام گرایان ایرانی وغیرایرانی دراین سه دهه کند و این گمانه را مطرح سازد که شاید " هرچه هست، ازقامت ناسازبی اندام ماست!"، به حکمت دروغین متوسل میشود و در توجیه سخنان فتنه انگیزانهی احمدی نژاد و مشکینی و سازگاری آن با آیههایی از قرآن که در فیلم ویلدرس نشان داده میشود، میگوید (نقل به مضمون) "این آیهها را باید در ظرف زمانی شان بررسی کرد و آنها را به زمان حاضر تعمیم نداد...." باید به مهاجرانی گفت چرا این "لالایی" را برای اسلامیون حاکم بر ایران مصیبت زده نمیخواند؟ آیا ایشان سه دههی تمام شاهد و ناظرتعمیم این آیههای دارای "ظرف زمان" و امثال آنها به شرایط کنونی و گنجاندن آنها در بسیاری از قوانین موضوعه، از جمله قانون ضد بشری مجازات اسلامی، نبوده است؟ آیا ایشان نمیداند که با استناد به چنین آیاتی، نزدیک به ۵۰۰۰ تن زندانی سیاسی درسال ۱۳۶۷ مظلومانه قتل عام شدند؟ آیا ایشان ازاین مسئله بی خبراست یا تجاهل میکند و به تظاهر، تزویر؟
پیشتر، آقای مهاجرانی بلافاصله پس از فتوای قتل سلمان رشدی ازسوی آیت الله خمینی، کتابی در رد کتاب آیههای شیطانی نوشته و در آن کتاب نیز از جمله تلاش کرده بود فتوای خمینی را که دعوت به ترور یک تبعهی خارجی میکرد، توجیه کند. ایشان میبیند و میشنود و میخواند که در همین زمان با استناد به آیات قرآن در ایران سنگسار میکنند، دست و پا میبرند، زنان را نصف مردان میشمارند، در مورد غیرمسلمانان و دراویش و حتا غیرشیعیان تبعیض فاحش قائل میشوند، بهاییان و دگرباشان را لایق زندگی نمیدانند و.... ایشان باید پاسخ دهند که کی و کجا در رد این ستمکاریها مطلبی نوشته یا گفتهاند که اکنون ازغربی که میزبان ایشان است طلبکار شدهاند؟ مهاجرانی در راستای همین "طلبکاری" میگوید (نقل به مضمون) "... در سورهی یوشع (تورات) نیز مطالبی به مراتب خشن تر و ضد حقوق بشری تر از این آیهها وجود دارد، چرا به یهودیان ایرادی گرفته نمیشود..." باید به ایشان یادآوری کرد که مگر میتوان یک بدکاری را با بدکاری دیگری توجیه کرد؟ به علاوه، دولت اسراییل این "سوره" را وارد قوانین مدنی خود نکرده و از آن دفاع نکرده است. باید منتظرماند و دید دیگر یاران میانه روی ایشان چه واکنش یا توجیهی درباره این فیلم و ریشههای اسلام ستیزی درغرب نشان و به دست میدهند.
براستی، در این رویارویی ایدئولوژیکی تز (اسلام گرایی) و آنتی تز (اسلام ستیزی)، جای مسلمانان میانه رویی از نوع مهاجرانی، خاتمی و سروش کجاست؟ و آیا آنها میتوانند کمکی به پدید آمدن یک سنتز مقبول افکار عمومی جهانی کنند که از صلح، دمکراسی و مدارا بگوید؟