ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 30.03.2008, 19:40
درد دلی با آیت‌اله سبحانی!

سلامت کاظمی
جناب آیت اله جعفر سبحانی سلام بر شما. نامه دوم شما به آقای عبدالکریم سروش، مشوق من برای نامه نوشتن به شما بوده است. چون افکار و سرنوشت سروش و جریانی که او خواسته یا ناخواسته سخن‌گوی آن شده است، برایم اهمیت دارد و آن را رویداد مهمی در این مقطع از تاریخ کشورم می‌دانم. سروش، البته هنوز برای شما خودی است و من غیر خودی - و مسامحتا - دشمن! شما و سروش و من و ماها می‌رویم، اما وطن شما و سروش و من – ایران - پا برجا می‌ماند، و این نامه را هم به خاطر وطنم می‌نویسم، چون پایداری ، آزادی و سربلندی آن را مقدم بر عقیده‌ام می‌پندارم.

در نامه تان خواندم که مرز هشتاد سالگی را رد کرده‌اید. بسیار حیرت زده شدم. من حدود ۴۰ سال قبل دوسه بار شما را در تبریز از نزدیک دیده بودم. البته در قم سکنی داشتید. میهمان ما بودید یا جای دیگر، جزییات‌اش چندان یادم نیست. فقط خنده‌ها و قهقهه ریز و طولانی شما که به جهجه طولانی خوانندگان به نام می‌مانست، بین خواص معروف بود. من دبیرستان می‌رفتم و در مجلات "مکتب اسلام" و "مکتب تشیع"- و اساسا مکتب اسلام – اسم شما را در اغلب شماره‌ها می‌دیدم. پدرم این‌ها را می‌خرید و من چندان وارد محتوای مقالات تخصصی آن‌ها نمی‌شدم، چون برایم سنگین بود و به اقتضای سن، علاقه زیادی هم نداشتم. گاهی که گزارشی ساده و مصور، مثلا در باره زندگی مسلمانان در فلان کشور دورافتاده ، چاپ می‌شد، می‌خواندم. هدف از این یادآوری اشاره وار، فقط به این خاطر است که بگویم نویسنده این نامه، هموطن شما و حتی آشنای شماست و نه یک معاند اروپایی یا هندی و ژاپنی و یا یک یهودی، بهایی یا کشیش اسلام ستیز!

چند روزی از نوروز ۸۷ گذشته و دارم نوشته شما را بازخوانی می‌کنم و در وسوسه ادامه نوشتن این نامه یا رها کردن منفعلانه آن، برآشفتگی عصبی وادارم می‌کند که همه چیز را رها کنم و در اطاق قدم بزنم و موجی که درونم را به تلاتم واداشته، بخوابانم : ما شماها را با کار فرهنگی و "مکتب اسلام" و به قول خودتان با "قلم و کتاب و تدریس و تبلیغ" می‌شناختیم، با صفای ظاهری و باطنی و پنددهی‌ها و بذله گویی‌های مسحور کننده، شخصیت‌هایی عموما آراسته به حلم وتقوا و اخلاقیات مردمی و مردم داری، چه شد که دست شما به خون ما آغشته شد و دست ما به خون شما؟ چه شد که دست‌ها و مغزهای کینه توز و جنایت کاری عمامه‌های ساده شمایان را به خون آغشته کرد و دست‌های شمایان، ما را شکنجه کرد و طناب دار به گردن‌هامان افکند! هر بار اندوهی عظیم مرا فرا می‌گیرد که پیکر آغشته به خون مفتح ، مطهری و‌هاشمی نژاد را می‌بینم ؛ همان طور که پیکرهای آغشته به خون سلطان پور ، خیابانی و قاسملو را. آیا آن خون و خون ریزی‌ها به نحوی ریشه در بحث‌های فلسفی کنونی ندارد؟ به دیگر سخن، سهم قرائت حداکثری از دین، در آفرینش این فجایع چقدر است؟ آیا می‌شود با قرائتی دیگر از تکرار آن جلوگیری کرد؟

من تحت تاثیر لحن دوستانه ، متین و موقر و فاضلانه شما با سروش قرار گرفتم و آن را صدایی تازه نسبت به صداهای مرسوم حکومتی علیه مخالفان یافتم. به رغم وزنه سنگین علمی و حوزویتان، به میزانی تواضع و فروتنی در نامه تان احساس می‌شد. مانند برخی دیگر، از تهدید و حربه "ارتداد" خبری نبود. حال آن که شما در موضع مرجع تقلید صاحب رساله ، اصلح تر بر صدور این حکم بودید. سروش از شما خواسته بود که "اگر ظلم و جفایی بر مظلومی می‌رود، آرام نگیرید" و شما پاسخ داده بودید : "کی با جفاکاران همسو و هم کاسه بوده ام" و به کلامی زیبا از حضرت محمد - که درود براو باد - استناد کرده بودید، با این مضمون که: هر گز امتی پاک و آراسته نشود الا این که در آن امت حق مظلوم بدون لکنت و ترس و نگرانی از ظالم گرفته شود.

حضرت آیت اله ، در نامه مشفقانه تان به سروش، شما دست کم با سه ویژگی معرفی می‌شوید: ۱- در طول زندگی هشتاد و اندی خود جز با قلم و کتاب و تدریس و تبلیغ کاری نداشته‌اید (لابد این تاکیدی است غیر مستقیم بر این که از سیاست و حکومت و به طور مشخص از "جمهوری اسلامی" بر کنار بوده اید). چه بسا در همین رابطه هم هست که تاکید می‌کنید: ۲- با جفاکاران همسو و هم کاسه نبوده‌اید. ۳- معتقدید که حق مظلوم باید بدون لکنت زبان از ظالم گرفته شود.

من در این نوشته نه قصد مچ گیری و شرمنده کردن شما را دارم و نه مایلم صورت حساب طلب‌ها و دادخواهی‌های به حق مردم ایران از ظلم و جورهای این حکومت را در برابر شما قرار دهم. عمد دارم حتی نارفاقتی شما در حق آیت اله شریعتمداری را – که انصافا او بود که برای کارهای فرهنگی شما راه باز کرد – به حساب یک گزینه مستقل شخصی و فکری بگذارم و حتی از این که حکومتیان تلاش دارند شما را به عنوان آلترناتیو آن بزرگوار، مرجع تقلید آذری زبان‌ها جا بیندازند را به حساب صلاحیت‌ها و مراتب دینی انکار ناپذیر شما می‌گذارم. اما برای تطابق سه ویژگی شما بر وقایع و حقایق تلخی که در میهنم در این سی ساله رخ داده، ناگزیرم این طوری استدلال کنم که آن ویژگی ظلم ستیز و عدالت جوی شما، فقط در قلمرو خودی‌ها بوده و نه عموم مردم ایران. طبعا گستره تحقیقات من وسیع نیست، ولی در همین حد که روزمره با رسانه‌های داخلی و خارجی سرو کار داشته ام، هیچ موضعگیری از شما در برابر ظلمی که به ایرانیان غیر خودی رفته از شما مشاهده نکرده ام. سوال این است که آیا در این سی ساله هیچ ظلم قابل توجهی که خبرش به گوش شما برسد، رخ نداده است؟ آیا به هنگام کتابت و تبلیغ و تدریس خبر هزاران هزار اعدام به گوش شما نرسید؟ همه به کنار، به هنگام شنیدن خبر اعدام چندین هزار زندانی سیاسی در سال ۶۷ در عرض چند روز چه موضعی داشتید و دارید؟ البته در این که اکنون دیگر از این جنایت هولناک اطلاع دارید، کم ترین تردیدی ندارم، به ویژه پس از آن که استاد پرهیزگار و با شهامت شما آیت اله منتظری به بهای از دست دادن بالاترین مقام‌ها در سلسله مراتب قدرت، در برابر آن موضع گرفت ! به تحقیق، بخش قابل توجهی از این زندانیان که مطابق احکام دریافتی از دادگاه‌های خود حکومت، دوران محکومیت شان را می‌گذراندند، با مبارزه مسلحانه و ترور مخالف بوده‌اند و تنها جرم شان این بود که از فکر و عقیده غیر اسلامی شان بازنگشتند. حتی در مورد یک تن از این قربانیان نیز توصیه اخلاقی حضرت علی – که سلام بر او باد - به کار گرفته نشد : هر گاه کسی را بخشودی، از کرده خود پشیمان نشو! بگذریم که همین حضرت کرارا نسبت به ریخته شدن خون ناحق هشدار داده است. اگر آمران و عاملان این قتل عام سفاکانه، هدف شان حفظ حکومت بود، خوب است این اندرز حضرت ( در نامه به مالک اشتر) را نیز به گوش بسپارند : حکومت، نه تنها با ریختن خون ناحق حفظ نمی‌شود بلکه پایه‌های حکومت سست شده و باعث نابودی آن می‌گردد. و باز هم او در جای دیگر گفته است: هرکس تیغ ستم بیرون کشد، سرانجام، خودش به وسیله آن از بین خواهد رفت.

آیا شما از قتل تعدادی نویسنده و روزنامه نگار که آزارشان به مورچه‌ای نرسیده بود، اطلاع داشتید؟ آیا خیر قتل یک خبرنگار زن در زندان اوین – که جهانی را برآشفت – را شنیدید؟ آیا خبر به هدر رفتن جان و ناموس یک خانم پزشک در همدان به گوشتان رسید؟ می‌دانید که آن خطیب خوش صحبت هم دوره، ولی جوان تر از شما که تنها یکی از مناصب کنونی‌اش "مشاور آيت الله خامنه‌ای و رييس دفتر بازرسی بيت رهبری" است – ناطق نوری – آن چنان ارزشی در خون این زن مظلوم نیافت که حتی هیاتی برای بازرسی به محل اعزام نماید؟ و صد‌ها و صد‌ها مورد دیگر. آیا راست است که علی از ظلمی که به یک دخترک یهودی رسیده بود، گریست؟ آیا راست است که همو گفته است که شکنجه حتی در باره حیوانات مجاز نیست چه برسد به انسان؟ آیا ما باید باور کنیم که محمد گفته است : مهرورزی نیمی از دین است ؟ آیا اسلام عصر حاکمیت "جمهوری اسلامی" از رفتار با اقلیت‌های مذهبی و قومی سرش پایین است یا بالا؟

حضرت آیت اله؛ ایران این طوری نخواهد ماند. راهش را به سوی جامعه مدنی – که به قول یک فرزانه از هم اکنون به صورت یک جزیره مرجانی زیبا در حال برفراز شدن از دل همین حکومت است – قطعا خواهد پیمود. برخلاف نگرانی شمایان، دین ، اسلام و تشیع از میان مردم رخت نخواهد بست. نه رنسانس ، ایمان مسیحی را از مردم اروپا گرفت و نه حکومت کمونیستی از مردم روس و نه جامعه دموکراتیک و سکولاز آینده قادر است ایمان مذهبی را از قریب به اتفاق مردم ایران بگیرد. سخن از این است که هزینه این عبور هر چه کمتر شود. خون کمتری ریخته شود و عظمت ، یک پارچگی و استقلال میهن مان محفوظ ماند.

من در برخی نوشته‌های خود براین باور پای فشرده‌ام که یک پارامتر تعیین کننده برای تحقق جامعه مدنی و مدرن ، اصلاح دین و مدنی کردن آن است. قرائت محافظه کار، سنتی و "اشعری" از اسلام و قرآن، مانع اصلی مدنی شدن آن است. عالی ترین محصول این قرائت همین ساختار حکومتی "ولایت مطلقه فقیه" است که میهن ما را به قهقرا برده و شان انسان و جان و کرامت او را به شدت تنزل داده است. کسانی با تجربه اندوزی از دورن همین حکومت به این نتیجه رسیده‌اند که اصول و مبانی اسلامی از چنان دینامیزیم قابل تاویلی برخوردار است که اجازه قرائت دیگری از آن را ممکن می‌سازد. این قرائت خلق الساعه نیست و نسب نامه تاریخی دارد؛ از عموم "اعتزالیون" گرفته تا نحله‌هایی از بزرگان شیعی ، فیلسوفان و عارقان اسلامی و امروزه نیز از طریق "نواندیشان دینی" دنبال می‌گردد. این قرائت تا زمانی که یک سلسله مبانی اصلی دین را مورد بازبینی علمی و منطقی قرار ندهد، و آن را به زبانی ساده به میان مردم نبرد، سترون خواهد بود. سروش دانش و شجاعت آن را داشته است که به این حیطه گام بگذارد. پرچمی که او برافراشته از جمله به این دلیل اهمیت یافته که مردم به تنگ و به خروش آمده از این هم جفکاری که به اسم دین شان در حق خودشان رواداشته می‌شود، به یک باره با قرائتی از همان دین مواجه می‌شوند که آن جفاکاری‌ها را نفی می‌کند. من از نظرات دکتر سروش این طور می‌فهمم – یا لااقل تمایل دارم که این طوری باشد!- که مقدم دین در یک جامعه مدنی و همزیستی با آن تنها زمانی گرامی داشته خواهد شد، که تفسیر تازه‌ای از جنبه‌های متافیزیکی و آسمانی آن ارائه شده و به میزانی پاهایش روی زمین گذاشته شود. زمانی که تعریفی ملایم تری از وحی و رابطه پیامبر گرامی اسلام با عالم بالا ارائه می‌شود، زمانی که انعکاس شرایط اجتماعی و اقلیمی و مادی عربستان ۱۴ قرن قبل، در کلمات پیامبر مورد تایید و تاکید قرار گیرد، وظیفه دشوار و غیر واقعی قانون گزاری برای حیطه‌های عمومی از روی دوش او برداشته شده و به تبع آن، دین با رفتن به حیطه خصوصی و پرداختن به الاهیات و معنویات، ارج و قرب واقعی خود را پیدا خواهد کرد. تنها از این طریق است که می‌توان قانون به غایت ضد دموکراتیک و جنایتکارانه ارتداد (مجازات مرگ به جرم گزینش دین دیگر) را از دامان بشریت زدود. تنها از این طریق است که می‌توان برای همیشه قانون جنایت کارانه سنگسار را از صفحه گیتی محو ساخت. تنها از این طریق است که قوانین قرون وسطایی دست و پا بریدن و چشم درآوردن برای همیشه از کتاب قوانین قضایی حذف خواهد شد. دین در این حالت، بزرگوارانه و دلسوزانه مردم را به تبعیت از قوانین مدنی و پیشرفته روز فرا می‌خواند و رستگاری هر کس را مشروط به آن می‌کند. تنها با این قرائت از دین است که تفکیک قوای سه گانه کشور – که از ارکان یک نظام دموکراتیک است – تحقق می‌پذیرد. توجه داشته باشیم که حتی کشوری مثل پاکستان که از لحاظ تمدن و پیشرفت، بسیار عقب مانده تر از کشور ماست، به لحاظ همان استقلال نیم بند قوه قضاییه‌اش هزاران فرسنگ از کشور ما و نظام قضایی فقاهتی آن جلوتراست. طبیعی است در نظامی که همه احکام از طرف خدا نازل شده است، درنظامی که رهبری‌اش از جانب یک امام غایب نمایندگی دارد و به عبارت دیگر، غیر مستقیم به آسمان وصل است، استقلال قوا به قول شمایان "سالب به انتفاع موضوع" بوده و یه یک شوخی بیشتر شبیه است. مهم ترین تصمیمات قوه قضاییه با تلفن مستقیم بین بیت رهبر با رییس بی اختیار قوه مربوطه حل و فصل می‌شود، دادگاه‌ها جز یک نمایش تشریفاتی و وکلا و دادستان‌ها جز ماموران گوش به فرمانی بیش نیستتد. آیین نامه اسلامی سنگسار در کشوی میز همین قاضیان قرار دارد، اما در آستانه یک سفر خارجی، یا نزدیک شدن اجلاس کمیسون حقوق بشر، چند خط تلفن به صدا در می‌آید تا موقتا اجرای حکمی کنار گذاشته شود. قوه مقنیه با معرفی امامان جمعه و تازه بعدش با غربال شدن چندباره توسط شورای نگهبان و شوراهای دیگر تشکیل می‌شود و چنین است که به صراحت می‌توان گفت که در هیچ دوره از جمهوری اسلامی – حتی در زمان اصلاح طلبان – حتی یک نماینده مجلس منتخب مردم ایران نبوده است. (البته دوره اول تا حدودی استثناست) . اگر دولت عرفی شود، دیگر رییس آن رابطه‌اش را هم با جمکران و هم بیت رهبری قطع کرده و به جای داستان سرایی در باره‌هاله نور دور سرش در سازمان ملل، مصوبات یک مجلس دموکراتیک و مردمی برای توسعه اقتصادی و اجتماعی را به پیش می‌برد. همین فواید برای تجدید نظر در تئوری غیبت کبرا" نیز متصور است که باز به نوعی سروش به آن پرداخته است. نفی امام زنده و حاضر در پشت پرده، زمینه ذهنی دین باوران را برای پذیرش دولت‌های عرفی و اصالت و احترام قایل شدن برایش و تبعیت حقیقی از آن را فراهم می‌کند. دیگر در ادبیات مذهبی، دولت عرفی یک دولت غاصب خوانده نمی‌شود و نیز هیچ دولتی خود را منتسب به امام زمان نمی‌کند! من در نوشته‌ای اشاره کردم که تنها در این صورت است که می‌توان طلیعه پروتستانییزیم شیعی را بشارت داد . پروتستانیزیم شیعی و اسلامی یعنی مدنی شدن آن. دین تنها در قلب مردم باقی می‌ماند و از نفوذ داده شدن به قوانین عرفی جامعه و امتداد یافتن تا سرو لباس و آرایش و اطاق خواب مردم و تا دار و درفش و سنگسار و شلاق درامان می‌ماند. شما در نامه خود به سروش نگران هستید که در اثر این نواندیشی‌ها، "هیچ گزاره یقینی در اسلام نباشد و همه اندیشه‌هایی که از قرآن و سنت و عقل و خرد به دست آورده ایم پیوسته لرزان بوده و به مرور زمان دگرگون گردد"، بله دقیقا همین اتفاق خواهد افتاد و نگرانی شما واقعی است.

کشور ما به طور تاریخی دارد به سمت جامعه مدنی پیش می‌رود، اسلام اصلاح شده لازمه و پشتوانه این حرکت است. در نوشته‌های دیگر اشاره کرده‌ام و لذا واردش نمی‌شوم که روند مدنی و مدرن شدن ایران، فراتر از وجود یا عدم وجود حکومت کنونی است و یک چشم انداز تاریخی و فراسیاسی باید برای آن گشود . سروش و دوستانش ضرورت و حتمیت این روند جبری و تاریخی را با تمام وجود لمس می‌کنند و به مدنی شدن دین مورد علاقه شان همت می‌گمارند. حکومت که سی سال است خودش را وصل به آسمان جلوه داده، از این روند احساس خطر می‌کند. مردم ما حتی با حضور گسترده در مراسم باورنکردنی عاشورا در لندن، عشق خود را به حسین نشان می‌دهند، اما حکومت یک موزیک چند ثانیه‌ای بهارانه را هم از رسانه‌ای که قاعدتا متعلق به خود آن‌هاست دریغ می‌کند . وسایل دفاعی او حکم ارتداد است و سانسور و زندان و کشتن و تبعید که طبعا آن را با ابزار‌های فرهنگی ممزوج می‌نماید. ظاهرا باز حق با حضرت علی است که : کوه‌ها را از جای کندن، آسان تر از دل کندن از ریاست چند روزه است. از نوشته شما این طور بر می‌آید که ساحت شما به عنوان یک فرهنگی کار قدیمی از این مقابله برنامه ریزی شده حکومتی به دور است و امید است که این طور باشد و به همین نحو ادامه یابد. اما در ورای این قدرت نمایی‌ها و بگیر و ببندها، مردم، ترس حکومت را می‌بینند که چقدر از ناحیه عنصر ملی و ایرانیت مردم در هراس است. اما به صراحت لهجه نوروز و بهار و پیام گوش نواز همین سفره هفت سین پیش رو، خواهد رسید روزی که مردم شما را با قوانین قصاص و ارتداد و حرام و حلال مذهبی تان در کوچه و پس کوچه‌های قیراندود تاریخ جا خواهند گذاشت و با خدا و محمد و علی و سفره ابوالفضل و امام رضای مخصوص خلوت خودشان و زرتشت و نوروز و چهارشنبه سوری و حاجی فیروزشان دست افشان و پای کوبان به سوی جامعه‌ای آزاد و آباد و سکولار خواهند رفت.
مرقوم داشته اید: "دولت‌های ظالم و غاصب از یک سو بر شخصیت رسول اکرم و تعلیمات بشردوستانه او می‌تازند و از سوی دیگر حقوق و آزادی‌های پیروان او را آشکارا زیر پا می‌گذراند".

بخش‌هایی از این گزارش واقعیت ندارد و نیز تمامی حقیقت را منعکس نمی‌کند. غاصب خواندن این دولت‌ها (که نحوه انتخابات دموکراتیک و رعایت حق اکثریت و اقلیت در آن، از عالی ترین دست آوردهای انسان امروزی است و آرزوی ما این است که‌ای کاش ده درصد آن در ایران پیاده شود)، به غایت بی معنی و غیر واقعی است. اگر یک واعظی در زمره شعارهای تهییج کننده از بالای منبر علیه غرب و "استکبار جهانی" آن را بگوید براو هرجی نیست، اما از شما که اهل تحقیق هستید، پذیرفته نیست. این که دولت‌ها به شخصیت رسول اکرم می‌تازند، به میزان زیادی واقعیت ندارد. بسیاری از این دولت‌ها به خاطر منافع اقتصادی و نیز امنیت و آرامش داخلی خود، با این کارها مخالف‌اند و آن را به کرات ابراز داشته‌اند. منتها بنا به همین دلایل نیز قادر نیستند، برخلاف قوانین اساسی خود، آزادی‌های اجتماعی را تعطیل کنند. این جا از این خبرها نیست که یک زن عادی جامعه حرفی در باره حضرت فاطمه بزند (مقایسه‌اش با آن زن هنرمند ژاپنی که یادتان هست) و تنها چند ساعت بعد طناب دار در برابر خود ببیند! دموکراسی و آزادی بیان در این کشورها باعث می‌شود که مثلا در همین ماجرای فیلم خرت ویلدرز هلندی، در میزگردهای تلویزیونی، ما بهترین دفاع‌ها و ارج گزاری‌ها نسبت به اسلام و پیامبر آن را از قضا از زبان همین مردم اروپا بشنویم. آیا این مصاحبه‌ها به سمع حضرت عالی نرسیده است؟ این تکه‌ها را از نشریه آستان قدس رضوی برایتان می‌خوانم در گزارشی تحت عنوان: "اسلام در سرزمین پطرس فداکار". از جمعیت ۱۶ میلیونی هلند فقط 5 درصد مسلمان هستند. اما در همین کشور کوچک و دموکراتیک : "تعداد مساجد موجود در هلند به ۲۰۰ مسجد می‌رسد. هلند تنها کشوری است که دموکراسی ادیان و مذاهب در آن به خوبی اجرا می‌شود...در ماه مبارک رمضان، ساعات تعطیلی نماز برای کارمندان مسلمان وجود دارد. در بیمارستان نیز پوشش بیمار برای زنان مسلمان به خوبی اجرا می‌شود و حجاب برای زنان و دختران مسلمان هیچ محدودیتی ندارد...حدود 4 هزار کشتار گاه جهت انجام ذبح اسلامی برای مسلمانان در این کشور وجود دارد. مدارس بر پایه ادیان نام گذاری می‌شود. مدارسی برای گروه پروتستان جدا از کاتولیک ساخته می‌شود. مدارس مسلمانان نیز از دیگر گروه‌های مسیحی و سکولار جداست".

حضرت آیت اله؛ در دوران جمهوری اسلامی و دولت‌های منتسب به امام زمان آن، چند مکان عبادتی ویژه اقلیت‌های مذهبی در ایران ساخته شده است؟ (البته سوال اصلی این است که چه تعداد ویران و تعطیل شده است!). چگونه اقلیت‌های مذهبی هزار هزار از ادارات تسویه شدند تا کل اندام بوروکراتیک کشور و مراکز علمی و دانشگاهی یک ست شیعی شود چه رسد به دادن امکان و وقت اداری برای انجام تکالیف مذهبی خاص آن‌ها! راستی بیمارستان‌های شما حاضرند یک زن توریست بی حجاب در حال مرگ را بپذیرند؟ آیا حتی فرزندان سفرای اروپایی قادرند با پوشش مخصوص خودشان به مدرسه بروند؟ در این کشورها مسیحیان بلوند و چشم آبی مسلمان شده با روسری می‌آیند در تلویزیون‌های سراسری از مسلمان شدن خود دفاع می‌کنند و بهترین و گسترده ترین تبلیغات از زبان این‌ها به نفع اسلام صورت می‌گیرد بدون این که شمشیر ارتداد در بالای سرخود ببینند. دین که مدنی شد از تنگ چشمی هم فاصله می‌گیرد. دیگر لازم نیست مثل داستان آن جوان افغانی مسیحی شده که علمای کشور فرمان ارتداد و قتل‌اش را صادر کردند ، رییس جمهور کرزای دخالت کند و جان او را نجات داده و به ایتالیا روانه‌اش سازد. راستی هیچ فکر کرده‌اید انسانی که از ترس گردن زده شدن مسلمان باقی بماند، به چه دردی می‌خورد؟ امثال سروش اگر از ترس حکم ارتداد، عقاید خود را پس بگیرند، قاضی مرتضوی‌ها دستی از غرور و پیروزی به محاسن خود می‌کشند، اما چه گلی به سر اسلام زده می‌شود؟. استقرار جامعه مدنی و سکولار در اروپا و مدنی شدن کلیسا در آن، باعث شده که آن‌ها از هرگونه تکثر گرایی دینی و تنوع فرهنگی استقبال نمایند ( و این بنیادگرایی و تروریسم اسلامی به ویژه پس از حوادث ۱۱ سپتامبر بود که در روند آن اندکی اخلال ایجاد کرد)، اما قرائت حداکثری شما از تشیع باعث شده که روز به روز بیشتر در لاک دفاعی فرو روید به حدی که از پخش چند ثانیه سرنا و دهل ملی مردم در آغاز سال نو از رادیو و تلویزیون هراس دارید و چاپ یک کاریکاتور در یک کشوراروپایی تمام دستگاه دیپلوماسی شما را به دنبال خود می‌کشد و حتی اسم شیرینی دانمارکی را تبدیل می‌کنید به شیرینی گل محمدی!

این‌ها را خدمت تان عرض کردم تا یادآور شوم، آن بخش از حقیقت که در نوشته شما مکتوم مانده این است که نقش اعمال حکومت خودتان در زیر علامت سوال رفتن اسلام و تخفیف آن در انظار جهانیان چیست؟ چگونه همه دشمنی‌ها را به حساب دولت‌های غاصب جهان می‌گذارید، حال آن که در گذشته هزاران پناهنده سیاسی ایرانی تنها با نشان دادن آثار باقی مانده از شکنجه در زندان‌های شما موفق به اخذ پناهندگی شدند. شخصیت‌های معتمد و معروف و سازمان‌های غیر دولتی مدافع حقوق بشر به مدد پزشکان متخصص از نزدیک آثار این شکنجه‌ها را دیده‌اند و بر صحت آن گواهی داده‌اند. اما از آن جا که دست دولت‌ها برای اعتراض، عموما در پوست گردوی ملاحظات اقتصادی و سیاسی است، هنرمندان و اهل فرهنگ با زبان قلم و هنر خود واکنش نشان می‌دهند. بشریت باید به خود ببالد که به نقطه‌ای رسیده – و پیشرفت تکنولوژی ارتباطات نیز این امکان را برایش فراهم آورده – که از فراز منافع طبقات و دولت‌ها عبور کرده و با ندای مظلومان و ستم دیدگان هم نوایی نماید و آن را به گوش جهانیان برساند. شما دیدید ، به عنوان مثال، خون به ناحق ریخته شده زهرا کاظمی به لحاظ افکار بین المللی چه قیمتی روی دست حکومت گذاشت، با این حال دستگاه قضایی متصل به ولی فقیه، یک درجه قاضی مرتضوی را ارتقا مقام داد. سیستمی که خودش را به پیغمبر "خطاناپذیر" می‌بندد و کلهم را مطلقا به خدا وصل می‌کند، حتی در حد عزل یک قاضی خطاکار قدرت مانور و نمایش دموکراسی ندارد. چه بخواهید و چه نخواهید دانش و قلم شما در خدمت تداوم این نظام فکری و عقیدتی است. حیرت نمی‌کنید، ستون نویس‌های ساده زیست مجله "مکتب اسلام" و "مکتب تشیع" و مدرسین پرهیزگار دارالتبلیع و مدرسه خان و فیضیه و حقانی پس از سال‌ها گفتن و نوشتن در باب عدل و داد اسلامی، اکنون که به مسند حکومت تکیه زده اند، قتل عام هزاران زندانی سیاسی و عقیدتی و شکنجه و تجاوز در زندان‌ها و قتل مظلومانه یک خانم پزشک در همدان – که به مداوای محرومان شهره بود - به اندازه سربریدن مرغی کنار باغچه وجدان دینی شان را بر نمی‌انگیزد.لازم است همین جا تاکید کنم که من از هرگونه توهین به سمبل‌های مذهبی مردم بیزاری می‌جویم. به خصوص آن دسته از ایرانیانی که به اسم کمونیزم ، به سمبل‌های دینی مورد احترام قریب به اتفاق هموطنانشان توهین می‌کنند را تبهکارانی می‌دانم که از دموکراسی‌های اروپایی برای عفده گشایی‌های شخصی و تبلیغ حزیی بدترین سواستفاده‌ها را می‌نمایند. خوب است بدانید که مارکسیست‌های وطن پرست ، آزادی خواه و آزاد اندیش ایرانی، با این گونه تبهکاران– که از جمله در آلمان و هلند با راسیست‌ها و نئونازی‌ها جبهه واحد تشکیل داده‌اند و دود اعمالشان به چشم پناهندگان سیاسی می‌رود و خواهد رفت – مرزبندی دارند.

بله داشتم این را می‌گفتم که وقتی شما هولوکاست را انکار می‌کنید، انتظار نداشته باشید، آن اروپایی که نازیسم را با گوشت و پوست خود لمس کرده و قربانیانش را از نزدیک دیده است و حتی فامیل نزدیک‌اش هست، برای شما و دینی که خودتان اعمال و گفتارتان را به آن منتسب می‌کنید، هورا بکشد! وقتی همه ساله جایزه قتل "سلمان رشدی مرتد" را افزایش می‌دهید، از روشنفکران و آزاد اندیشان جهان چه انتظاری دارید؟ من با عرض پوزش از شما و از خوانندگان این نوشته، جوکی را که در مطبوعات این جا چاپ شد را ذکر می‌کنم. خوب است شما هم مثل من، به جای خنده دو دست بر سرگذاشته و به این روزگار فکر کنید: مسلمان‌ها مردی مسیحی را پس از موعظه‌ها و آموزش‌های فراوان به دین اسلام دعوت کردند و او پذیرفت. اما گفتند شرط‌اش ختنه کردن توست که باز به اکراه به آن هم تن داد. اما چند ماه بعد، از اسلام خوش‌اش نیامد و خواست به دین قبلی‌اش بازگردد. به او گفتند حکم ارتداد در باره تو جاری خواهد گشت و سرت با شمشیر قطع خواهد شد. فریاد برآورد خداوندا, این چه دینی است که موقع ورود به آن سر آلت ات را قطع می‌کنند و موقع خروج از آن، سر خودت را!

وقتی برای نجات جان یک مرتد در "جمهوری اسلامی افغانستان" رییس جمهور باید پادرمیانی کند، یک طنزپرداز اروپایی حربه‌ای جز این برای مقابله با این حکم قرون وسطایی دارد؟

حضرت آیت اله، وجه ملی ایران، وجه اسلامی آن را نفی نخواهد کرد به شرطی که از حوزه عمومی کنار بکشد و به حکومت‌اش بر قلب‌ها قناعت نماید. وجه ملی ایران، حکومت اسلامی شما را به کناری خواهد نهاد، اما در همان جامعه مدنی نیز، قرآن سر سفره هفت سین کنار دیوان حافظ خواهد گذاشت و سال نوی خود را با دعای "یا مقلب القلوب..." شروع خواهد کرد و زیارت مشهدش را خواهد رفت، اما تمامی رساله‌های عملیه را جمع آوری و به بایگانی تاریخ خواهد سپرد و برای بخش عمومی و خصوصی زندگانی خود و پیشرفت اجتماعی، از بهترین و مدرن ترین قوانین روز بشری استفاده خواهد نمود. جمهوری اسلامی با هر چه ضخیم تر کردن زره دفاعی و سرکوبگرانه خود ، این تئوری را تقویت نمود که راست است که اسلام با ضرب شمشیر به مردم ایران تحمیل شد و الا برای حفظ موقعیت خود به شمشیر متوسل نمی‌شد. اما ایرانیان با مدنی کردن اسلام، ثابت خواهند کرد که – همان گونه که در قبل از اسلام به آن شهره بودند - در حیطه فرهنگی مداراجوترین، تحمل پذیرترین و تکثرخواه ترین ملت جهان‌اند.

حضرت آیت اله سبحانی؛ به تکرارش می‌ارزد دو باره خاطر نشان کنم، من کسی هستم که در ایام دبیرستان دو سه باری افتخار معانقه با شما را داشته ام. الان هم دارم تصور می‌کنم که به خانه ما آمده‌اید و برای شما چایی آورده‌ام و دو زانو چند قدم آن طرف تر روبه روی شما نشسته‌ام و شما با لبخند و وقاری خاص و مملو از مهر و صفا از درس و مشق من می‌پرسید. سوالتان که تمام شد من هم یک سوال ازشما دارم، آیا از قتل عام سال ۶۷ و قتل زهرا کاظمی در اوین و دکتر زهرا بنی عامری در همدان خبردارید؟ موضع جناب عالی در قبال آن‌ها چیست؟ شمایان سالیان سال از پهلوی شکسته حضرت زهرا سخن گفته‌اید و مردم را گریانده اید، آیا از گواهی پزشکی و معاینه جسد این دو زهرای دیگر اطلاع دارید؟. اگر هیچ جوابی برای آن نداشته باشید، از شما تقاضا خواهم کرد که آن حدیث انسانی و زیبا از پیامبر را هرگز بر زبان نیاورید و به من هم اجازه دهید این سکوت‌ها را از جمله ملزومات و تحمیلات حاکمیت دین حداکثری و متصل به وحی قلمداد نمایم. باور کنید پس از سی سال جفاکاری‌های استبداد دینی، تحکیم مبانی فلسفی و عقیدتی این نظام هیچ افتخاری ندارد و یقینا مستلزم پاسخگویی در فردای تاریخ است!

توضیح : در این نوشته ، کلمات بزرگان از ترجمه فارسی کتاب "تحف العقول" – چاپ سوم - ، اثر ابو محمد حرانی (قرن چهارم هجری) اخذ گردیده است.


نظر کاربران:

مقاله دلنشین و متنین شما و مناظره تان با استاد سبحانی حقیقتا طلوع دوباره‌ای را در ایران عزیز نوید می دهد. مقاله و محتوای آن دوباره خبر می‌دهد که ایرانیان با حفظ آرمان ها و باور های دینی مردمانی نیک سرشت هستند، کینه توز نیستند و نهایتا هر بلائی را با صبر و صداقت و شکیبائی از سر راه طولانی و کهن سال خود میگذرانند. مقاله شما تاییدی است بر این که حتی مردم ایران زمین اسلام را با خوش سلیقگی و گزینش بهترین گزینه های درون آئین آن برگزیدند، از این دین و آئین بهترین نمادهای آن را گرفته و اکنون نیز در این برهه زمان بازهم فرزندانی از این سرزمین صبورانه به باز نگری پرداخته و در صدد عرضه بهترین نمادها و قرائت ها از آئین اسلام هستند ، اسلامی که با حیات به میان مردم میرود و بر قلوب می نشیند و با نحوست های مرگبار در ستیز است.

*

آقای کاظمی عزیز!
احساس شما را درک می کنم و چه با ارزش خواهد بود که در دفاع از خویش و اندیشه و یا مرام و مکتب و مذهب خود دیگری (مخالف و رقیب و متضاد) را همانند خویش (یک انسان) دانسته و تمامی حق و حقوق یک انسان را برایش برسمیت شناخت. به امید چنان روز با شکوه در ایران زمین.
کوتاه نکته اینکه. تمام پرسش شما از آقای سبحانی (انسان در هر قرارگاه تاریخی مسوًل کردار و گفتار و پندار خویش می باشد) در مورد آقای سروش نیز وارد است و افزون بر سروش خود ش در بستن و اخراج استادان و اندیشمندان در دانشگاها نقشی جدی داشت. او نه تنها ذره ای به خمینی بر خورد نکرده است بلکه در همین نامه تازه اش به آقای سبحانی "امام خمینی"اش را همردیف مولانا از عارفان بزرگ اسلامی قلمداد می کنند(عارف و قاتل). بگذریم ، کار آقای سروش و همفکرانش بیشتر به حرکت قدیس مشهور آگوستین می ماند که سرآغازی شد تا اروپا بیش از هزار سال در تاریکی وحشتناکش فرو برد. قدری جدی نگاه کنید. رنسانس در ایران بیش از یک قرن رست که تخم ریخت ولی همواره با سد و سدید های فراوان روبرو بوده و هست و از بزرگترین سد های ممکن در تازیخ کنونی تیز "پدیده" خمینی است. هر اندیشه و حرکتی که با این پدیده (نه شخص خمینی) مرز بندی شفاف و روشن و جدی نداشته باشد نه تنها خد متی به مدرنیته ایران و ایرانی نمی کند بلکه بر عکس بند و سدی است بر تلاش ایرانیان برای ایرانی آزاد و آباد. از قدیم و ندیم گفته اند " از این سماور آبی جوش نمی آید".
بامید بازگشایی فراتر اندیشه و نبرد تفکر!!
رضا، تکزاس

*

دوست عریر تازه شناخته شده , سلام بر سلامتت جواب متین و از روی درد و مسئولیتت را خوانم دست مریزاد. درد دلم را در آن یافتم امیدوارم این نوع منش در ما ایرانیان جوانه بزند هرچند نوشته شما جوانه و نویدی است. اما راهمان طولانی است. امیدوارم هر کس که قلم
بدست می گیرد ارزش آنرا بداند و مرکب آن را از چاشنی تعصب و عقده گشایی پاک سازد. تعصب و کینه ما را به جایی نمی رساند مگر دستاورد جمهوری اسلام از این همه ناهنجاری روانی چه بوده است. با تشکر شما را به خدای رحمت می سپارم.

*

this is the best prescription for a free and successful country which respects the rights of all people who are belong to it .I hope the authorities pay attention to such awarness for keeping an Iran in the size like now in future.


*
از قضاوت و بررسی و پاسخ به نامه آیت اله، من بسیار شادمان شدم. واقعا جامعه ما برای پیشرفت و رسیدن به جامعه ازاد و مدنی نیاز به اینگونه گفتگوها دارد وگرنه بقول معروف شمشیر را از روی بستند و هر گونه عقیده مخالف را نفی و معدوم کردن و حذف دیگران به جایی نمی رسیم و این دور باطل استبدادی با پوشش ها متفاوت را بطور پیوسته تکرار خواهیم کرد.
من برای شما و انسانهای خیرخواه و ایران دوست آرزوی سلامت و پایندگی دارم . دست و قلم شما پایدار و استوار باشد .
دوست و هم میهن شما اردشیر از شهر کی‌یف-اوکراین