iran-emrooz.net | Sat, 29.03.2008, 13:00
“از ایدالیسم اسلامی تا ماکیاولیسم مذهبی”
محمود نکوروح
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
انقلاب اسلامی مبتنی بر نوعی ایدالیسم "ایدالیسم اسلامی" وانگیزههای عدالتخواهانه و برابریطلبانه بود که میتوانست خودرا در جمهوری بازتاب دهد، ولی بتدریج از این ایدالیسم چیزی نماند، و جمهوری بهتدریج جای خودرا بنوعی اسلام متحجرانه داد. حاصلش یاس و انفعال عمومی، بخاطر بهره گیری از "روشهای ماکیاولی" (۱) و ضد اخلاقی در نهایت شد، امیدها تبدیل به نا امیدی و سرخوردگی گردید، و آرزوها بر باد رفت، تا جا ییکه امروز افق بیش از همیشه تاریک است، با انتخاباتی که میتوانست امید ایجاد کند ونکرد، که "همه چیز نشان از نوعی انتخابات غیر عادلانه، غیر قانونی، غیر سالم وغیرآزادو.. "داشت.(۲) کاش آیتاله خمینی، مهندس بازرگان و معلم انقلاب شریعتی و.... زنده بودند و میدیدند که امروز واژهها و شعارها چگونه قلب شده، هرکدام از آقایان که نماینده بخشی از جامعه ما بودند، نوعی ایدال وآرمان داشتند که به اسلام مربوط میشد، ولی امروز ما با کدام اسلام روبروییم "آخر غروب کدامین ستاره - ژرفای شب را چنین بیش کرده است". مردم از انقلابیون اولیه، ونسل جوان از پدران خود مرتبا میپرسند "چراانقلاب کردید؟". گویا نمیدانند که هدف استقلال -آزادی و جمهوری اسلامی بود که از اسلام انتظار عدالت وبرابری میرفت، نه انحصارگری و. تبعیض و.... اگرچه انقلاب ایران تحمیلی بود که در جای دیگراشاره کرده ام.
همیشه ما تاریخ اسلام را بخاطر حاکمان جابر و جائر نفی میکردیم و در جستجوی پیرایش اسلام از خرافات با اجتهاد آزاد که یک "حق" برای هر مسلمانست بودیم، ولی حال فهمیدیم که درست گفتهاند "هیچ ایدهای از تاریخش جدانیست" البته چنانچه وارد سیاست شد، یعنی عامل اصلی "توتالیتاریسم" ایده اولیه بوده، که درعمل به اتوریته منجر میشود و گرنه ایده تجریدی و انتزاعی بوده.. که بیشتر خصوصی است، در غیر اینصورت در جوامعی مثل ما به استبداد و توتالیتاریسم سر انجام مییابد که یافته است، چه، هنوز در کشوری مثل ما "خصوصی" وجود ندارد. چون "فرد" هنوز تعریف نشده است. "عمومی و جمع" هم بهانهای برای سرکوب، خفقان، بنام "مصلحت" بوده که همه تاریخ چنین رقم میخورد.
میبینیم در جوامع اسلامی هنوز یک حکومت دموکراتیک نداریم که حداقل الگویی باشد. هنوز سر و کارمان با پوپولیسم به بهانه مردم که همه خودرا نماینده آن دانسته و از طرف آن سخن میگویند و مردم هم یا بقولی "عوام کالانعام" و یا گرفتار شست وشوی مغزی از طریق وسایل ارتباطی مدرن و.. بوده. بدین خاطر بود که جهان بر پایان ایدئولوژی و ایدالیسم و کلیگرایی صحه نهاد.
امروز نگرش علمی، تجربی و... حاصل عملکرد مبارزینی در برابر مستبدینی بنام دین و ایدئولوژی بوده و حتی روزگاری بنام میهن و عدالت و آزادی و برابری... بوده و هست. مفاهیمی که دنیا را قرنها بخود مشغول داشته تا بالاخره مبنای سیاست و مدیریت در قسمتهایی از جهان به "حقوق" معطوف شد.
در تجربه انقلاب اسلامی معلوم شد "نظر از عمل جداست" (۲)، بنابراین جدایی دین از سیاست، که سیاست حوزه عمل است و مبتنی بر حقوق، و دین مبتنی بر نظر و یا تجربه خصوصی که هرکسی از ظن خود بطریقی بدان رسیده است وحق تحمیل بکسی ندارد. در حوزه نظر شاید "جدایی دین از سیاست غیرممکن است" ولی در حوزه عمل که به حکومت منجر میشود در کشوری چون ما که "هرایدهای سیاسی شده و تبدیل به فاشیسم میشود"(آلن تورن )، واجب ولازم است. حکومت باید توسط قانون و قرارداد اجتماعی و برنامه توسط انسانهایی منتخب مردم مرعی و مجری گردد. که دیگر این مرحله کاری به اعتقادات کسی ندارد، اگر دارد بخاطر اخلاق مجریان و نوعی پارسایی ایدالیستی در عمل است. اگر مجریان غیر اخلاقی عمل کردند معلوم میشود "خانه از پای بست ویران بوده". و ما "خواجگان دربند نقش ایوان بودیم" پس نیاز به تحلیل قدرت داشتیم که علمی بود و ما از آن غفلت نمودیم. در جمهوری است که ما از خرافاتها و فلج فکری رهاشده و "خود" به سرنوشت خود و مردمان خود میاندیشیم، ولی در اسلام هنوز بر یک تفسیر که با جمهوریت مطابقت داشته، نرسیدهایم. اصولا دموکراسی متعلق به جامعه "خودمختار" و انسان "خودباور" بوده (مارسل گوشه) که ما نداشتیم وهنوز هم نداریم.
بدینگونه هنوز ما صاحب شخصیت حقوقی، دولت پاسخگو و مسئول عملا نیستیم. البته انقلاب اسلامی واکنشی بود در برابر ستم قرنها، و قانونشکنیهای رضاخان و محمدرضا پهلوی که با کودتاهایی به قدرت مطلقه دست یافتند، و رژیمی که انسان در آن رژیم تعریفی جز رعیت نداشت، بهعلاوهی سخنان رهبر فقید انقلاب در پاریس مبنی بر ضرورت تحقق آرمان شهر یکصدساله مردم که معطوف به آزادی و عدالت بود، که درایران کم کم از یاد رفت. امروز ما با شهرهای بزرگ و اکثریت شهرنشین با جامعه مدنی سروکار داریم و نیازمند حقوق شهروندی، که در آن انتخابات آزاد یک حق است با یک متدولوژی "یعنی صندوق رای، ناظرانی از طرف مردم، احزاب سیاسی، تبلیغات برابر برای همه و..." که امروز متاسفانه انتصابات را بجای آن تجربه میکنیم که معروفست "دویست نفر از نمایندگان از قبل تعین شدهاند". شاید این پروسه انقلاب جبری بود تا نوعی آزمون و خطا را از سر بگذرانیم و به راهکارهای جدید برسیم، در عین حال که میدانیم در اسلام هدف "تقوی و اخلاق "بوده که امروز علیرغم شعارها خلاف آن عمل میشود. بهعلاوه، در اسلام وفای بهعهد سفارش گردیده ولی اینک عهد شکنی هم از مشخصات حکومت بوده. از این بهبعد با سقوط ارزشها و... شاهد نوعی نوزایش در حوزه اندیشه بخاطر رشد ارتباطات و تجارب چندی در یک قرن اخیر خواهیم بود. چنان نیست که تاریخ تعطیل شود و یا به عقب باز گردیم. بلکه شاهد تولدی دیگر با نسلی تحصیلکرده در رابطه با کرامت انسانی که با کنش خود طلب حق و حقوق میکند خواهیم بود. در میان اینهمه جنجال، راهی جز نوزایش در حوزه اندیشه، دین، حقوق و سیاست، و بالاتر از همه راه حل "حقوق محور"علیرغم قرنها سکوت قبرستانی نخواهیم داشت. که از منظر تئوریک کار روشنفکران و اندیشمندان بخاطر شرایط اجتماعی، فرهنگی و تاریخی ماست. امری که نیازمند فضای باز سیاسی و اجتماعی و فرهنگی است که فعلا فضای مجازی را "اینترنت" فراهم کرده است.
البته سکولاریسم و لاییسیته هم با شرایط اجتماعی ما راه حل نیست. در کشوری که مردمانش "اسطوره سازند" حتی در غرب هم هنوز بعضی سکولاریسم ولاییسیته و هرایدئولوژی و.. را مطلق نموده که بهقولی مذاهب عرفی نام گرفته (مارسل گوشه - فیلسوف سیاسی - پاریس) مسئله اساسی اسطوره سازی و تابوسازی انسانهاست که هر ایدئولوژی را مطلق کرده که فاشیسم و استالینیسم حاصل همین مطلقنگری و اسطوره سازی است که چون تعمق کنیم مفهوم "خدا" و فلسفه خداپرستی که سلبی است در برابر این "اسطوره سازی" انسان است، نه دین ایجابی و جبری و... که از بسترش بعدها فقه، و انبوه تلقیها تا خرافات... در یکدوره از تاریخ بر آمد که دورهاش گذشته است.
ما امروز نیازمند نوعی "خودگرانی فرهنگی" در رابطه با شرایط اجتماعی، تاریخی و فرهنگی خودمان هستیم، بهعلاوهی تقسیم کار اجتماعی، که در جامعه مدنی هرکس در رابطه با تخصصاش کاری بهعهده گرفته و سخن گفته، بهویژه که دراجرا نیاز به نگرش علمی و تجربی بوده تا مطالباتمان عینی و متحقق شود... در گذشته، ما طی قرنها بیشتر سروکارمان با ادبیات و کلام بوده است و طرز تلقیهای متفاوت از دین، خدا، پیامبر، و.. بود. که فلسفیدن در آن جایی نداشت، ولی امروز معلوم شده "فلسفه علیه جادو شدن خرد انسان توسط زبان و کلام است" (ویت کنشتاین) که ما نداشتیم و هنوز هم چنانکه باید و شاید نداریم و هنوز از گذشته تغذیه میکنیم...
در گذشته هم نوزایی در حوزه اندیشه و... در کشور ما کار آسانی نبود بویژه که ما "فلسفه" نداشتیم هرچه بود حکمت بود و بحث درباره نظام تکوینی، دین "ایجابی" و نوعی جهان بینی، که انسان جزیی از آن بود و با آنکه در قرآن کریم انسان خلیفه خدا بود و کرامتش مورد تایید مکرر، ولی هرگز در تاریخ اسلام بدان پرداخته نشد. چه، این امر کاری سترگ میطلبید و قدرت اجازه نمیداد. فراتر رفتن از استباطات گذشته، در درجه اول که جرات میخواست چون آزادی اندیشه نبود، و ما زندانی تصورات و توهمات گذشتگان قرنها بودیم، وقتی "فلسفه" نبود اندیشه، سیاست و حقوق بهتبع آن نداشتیم، حتی سخن گفتن از ابتدا در مواردی تعین شده و محدود بود "آنچه استاد ازل گفت همان میگویم" بنابرین "من" وجود نداشته چون اندیشه وجود نداشت. و "ما" یعنی جامعه بههمچنین. مفهوم "مردم" جز در شورشهای کور در تاریخ ما دیده نمیشود که البته شاید زمان، عصر ماقبل مدرن بود، ولی اندیشمندانمان هم در اینموارد کاری چندان نکردهاند، اگر کردهاند فقط نصیحت بوده. چه سخن برای گروهی اندک در چارچوبهایی مجاز، و تغییر و بدعت همیشه غیر مجاز، بدین خاطر تاریخ ما تکرار مکررات و دورانی بود که قرنها دور خود چرخیدیم و ره بجایی نبردیم که گروههایی مان در "غربت" میان هموطنان وهمدینان خفتند، اگرچه دیدگانشان باز بود و در میهن تاریخیشان به اصطلاح که محلی از اعراب نداشتند حضوری غیر رسمی داشته. چه، "انسان" تعریفی نداشت، اگر داشت در حد همان رعیت در برابر خدایگان یعنی "شاه" بود. علیرغم امروز که تاریخ جوامع توسعه یافته خطی است و غیر قابل القاء از قبل، که از بالا گروهی، و یا قدرت به بهانههای مختلف به مردم القاء و به اصطلاح هدایت میکنند، قبل از اسلام بیشتر مغان بودند و شاه و قبایلی با "شاه شاهان" و اوعامل وحدت، و بعد از اسلام در حالی که در کشور ما و اسلام "پیامبری" بعد از پیامبر اسلام به پایان رسیده و انسان سرنوشتش به خود واگذار شده، یعنی "از نگاه امروز عقل حسابگر - تجربی و... عقل مدرن" و یا از نگاهی دیگر و سنتی "عقل استدلالی - کلامی وسنتی و..." واگذار شده است، که این عقل سنتی به صورت ابتدایی همان عقل افلاطونی بود که انسان را "حیوان ناطق" معرفی مینمود، اینها همیشه در تاریخ ما طبقهای که غالبشان توجیهگر قدرت بوده که به بهانه خدا و دین، نوعی جبر طبیعی را القا کرده و جامعه را از رفتن باز داشته، و در نهایت به نخبهگرایی اگر حسن نیت داشتند و گرنه ضد دموکراتیک و حقوق بشر و توسعه و پیشرفت در هر شکل و صورت، جدید و قدیم که ما در تاریخمان همه نوعش را تجربه کردهایم. علیرغم دینامیسمی که در جامعه میتواند و میتوانست حداقل گاهی بخاطر مطالبات و محاسبات، قدرت را با مشکل روبرو کند، و مهمتر از همه اینها از منظری دیگر "عرفان" که پای استدلالیان چوبین بود، یعنی بازهم به سود قدرت که به انسان فاقد کنش و فرهنگ مرید و مرادی معطوف میشد، در صورتیکه توسعه قدیم و جدیدش به انسان اندیشمند، کنشگر قبل از همه نیاز داشته که در آزادی میسر است و بعد تعریف انسان، جهان، در رابطه با او و حضورش "متافیزیک حضور (دریدا) که جرات کند من بگوید"، و حضور دیگری، خردگرایی، ریاضیات و فیزیک و بعد متافیزیک.
ولی ما از دنیای "متافیزیک" آغاز کردیم که در آن حوزه عدهای دستشان باز بود و هرچه خواسته بافتهاند، و ما دنیای فیزیکی و عینی را فراموش نمودیم در صورتیکه "دنیا مزرعه آخرت بود" ولی تعریف دنیا که عینی و مادی است هنوز هم نداریم. روزی این نقش مانع را دین زرتشتی با تمام محاسنش در حوزه اخلاق، فرهنگ و... با عدهای بازی نمود که شخصیتی به اصطلاح فرهمند را علیالظاهر بر کرسی قدرت مینشاند که خداینامهها تا زمان فردوسی که شاهنامه شد حاصل آن دوره است، و روزی اسلام که بیشتر با سنتهای اقوام عرب در هم تنیده شده، و وضعیتش از ما بهمراتب بدتر بود در حالیکه پیامبر اسلام - پیامش مبتنی بر "رحمان و رحیم" بود. که البته تاریخ اسلام توجیه گرانش با بهترین حالت از همان عقل افلاطونی بهره میگرفتند که نماد برجسته آن خواجه نصیرالدین طوسی و خواجه نظام الملک و امام محمد غزالی و.. ودر بدترین حالت منطق آن منطق قدرت قبیلگی و در ایران غالیان که از اسلام و پیامبرو امام اسطورهها ساختند، و گاهگاهی به زور به حکومت پرداختند، شاید در حوزه نظر، افراد فوق با حکمت ومنطق افلاطونی که همه ادعای امامت و پیشوایی داشته و حکومت را حق مسلم خود دانسته، و البته غیر پاسخگو که فقط خود را در برابر "خدا" مسئول معرفی کرده، و یا در برابر شاه و حاکم وقت حتی اگر از مغولان و یا از اعراب قبیلهای بود. توجیهاتی برای نظم اجتماعی داشتند که دورهاش گذشته است، درعین حال که قدرتشان با ایستایی جوامع و نا برابری انسانها پایدار بود. که تحجر حاصل این روند بوده و هنوز هم هست، و جالب اینکه عدهای هم اینک بعد از یکصد سال مبارزه مردم ما در جستجوی آنند. که مشکل انقلاب ما از ابتدا همین گروه بودند. وگرنه شعار اولیه "میزان رای ملت" (۴) بود و سپس "مجلس راس کلیه مسائل" (۴) است، اگر غیر از این شد نشانگر انحراف انقلاب از هدفهاست. و گرنه انقلاب در ذات خود علیه قدرت غاصبانه وعامل بیاراده شرکتهای نفتی بود.
در تاریخ اسلام "قدرت" که گاهی متعلق به اعراب و گاهی متعلق به ترکان آسیای میانه بود اجازه نمیداد که ما، "ما" شویم که به ادعای خودمان تمدنی و گذشتهای داشتیم که در آن بیشتر امپراطوری با نظامی طبقاتی که طبقات فرودست بیشتر "رعیت" بودند و در جنگها هرگز حق نداشتند بگویند که برای چه میجنگند در حالیکه گاهی تا پایان برای پیروزی میجنگیدند "امری که در جنگ هشت ساله هم تکرار شد"، بعد هم بصورتی دیگر یعنی موالی شدیم و در جستجوی مولا، و هنوز هم در میان بخشهایی از جامعه ما وجود دارد، و همچنین در نگاه گروههایی از حاکمان که مشکل امروز ما همین نگاه است که چون تعمق کنیم "سیاسی"و به خاطر قدرت است، در صورتی که مطابق پیام اسلام خلیفه خدا برروی زمین بودیم، در ادواری در برابر این القائات یا واکنشی به درون رفتیم، و توهماتی که مبنای درستی نداشت که به جنگ هفتاد و دو ملت انجامید که قدرت قبیلگی محدودتر بود و بیشتر اجازه نمیداد، حتی به خرد گرایی "معتزله و..." با وجود سفارشات اسلام به تعقل و تفکر هرگز اجازه نداد، تا جاییکه فردوسی شاعر پارسی گوی که سخن را با "بنام خداوند جان و خرد آغاز میکند" درامان نبود زیرا که "جان وخرد" در فرهنگ اینان جایی نداشت. و بسیاری شعرا و اندیشمندان ایرانی چون ابن سینا و ناصر خسرو این اواخر ملا صدرا و.... که بیشتر با اما و اگرهایی به خاطر استبداد فرهنگی و خردستیز که حاکم بود همیشه خانه بدوش بودند.
بههمین دلیل در حوزه سیاست و مدیریت جامعه که مبتنی بر حقوق، تعادل اجتماعی بین نیروها باید باشد، نوعی خودکامگی حاکم بود. البته در کشوری چون ما اصولا نیروهای اجتماعی تعین کننده نبود، یکطرف مردم بودند، و طبقات کوچکی، که بخشی شان به قدرت وابسته و از آن تغذیه میکردند، و یکطرف قدرت خود کامه که کسی جلودارش نبود. از انقلاب مشروطه به بعد که ما با تهاجم نیروهای بیگانه روبرو بودیم و تقسیم کشور در قرار داد ۱۹۰۷ و.. انجام شد روشنفکران آن روز در جستجوی هویت باستانی بودند، ازینرو حالت تدافعی داشته، و بعضی تحت تاثیر شمال ایران نظرشان به سوسیالیسم و سوسیال دموکراسی و بعضی به دموکراسی جلب شده بود که تقلیدی بود یعنی مقدمات آن فراهم نبود، حتی گروههایی از حاکمیت و فرزندان حکومتیها که به خارج رفته و از آن جا خاطراتی داشته در رابطه با دموکراسی و لیبرالیسم پیشگام بودند. ولی به هنگام تعارض این امر با منافع و مصالح شان آنرا برای ایران زود میدانستند (ناصرالملک از شاهزادگان قاجار و...) که به نسبتی درست بود ولی نمیشد بدون کنشی در دوران جدید زندگی کرد و در کشور ما با تمام ادعاها هنوز زندگی به معنای حقیقی جز برای عدهای وجود نداشت. از این زمان تاریخ روشنفکری ما آغاز میشود که انسان در برابر ناملایمات کنش نشان داده و گام اول در جستجوی قانون بر آمده تا قدرت خود کامه را مهار کند، ولی از مبانی حقوقی قانون غافل بودند. اینجاست که از این "قانون" همیشه قدرت بیشترین بهره برداری را کرده است چون او با قانون به ابزارهای اجرای قانون دست مییافت. و بعد از آن بخاطر تمرکز قدرت بازهم روند ضدمردمی و انسانی گذشته ادامه مییافت حتی بنام خدا و پیغمبر که اینک تجربه مینماییم...
با انقلاب مشروطه غالبا روشنفکران هنوز گذشتهگرا در برابر تهاجم بیگانه که با حالت تدافعی از هویت باستانی دفاع مینمودند بوده، با واکنشی در برابر هرج و مرج حاصله از نیروهای ناشناخته متوجه "مشت آهنین" شدند "عامل هرج ومرجها ۲۰۰ گروه بودند در صورتیکه تنها بیست گروه شناسنامه داشتند، مابقی مطابق نظرات تاریخی همانند بیست وهشت مرداد از اجامر واوباش و توسط نیروهای نامریی و یا... تقویت میشدند." بدین خاطر روشنفکرانی به حمایت رضاخان پرداختند. بویژه وقتیکه هنوز "سلطنت موهبتی الهی" بود که به "فرد" هدیه شده، مفهومی کشدار و تاریخی که بر "مطلقیت" قدرت استوار بود، برای اجتناب از هرج و مرج مبنای قانون باید "حقوق انسان" باشد که تعریفی از انسان وجایگاه اورا در جامعه مشخص کند که ما نداشتیم. و شرایط اجتماعی آن روز اولویت امنیت را بیشتر القا میکرد. از اینجا همه در جستجوی امنیت بر آمده که باسیاستهای انگلیس در منطقه در برابر روسها همخوانی داشت، غافل از آنکه امنیت مورد نظر انگلستان بخاطر چاههای نفت، حفظ هندوستان و... در نهایت مارا هم دربند میکرد، و چه بسیار مواقعی که روسیه هم با سرمایه داری غرب به خاطر منافع بر روی ما معامله میکرد. که البته در آن مقطع در نهایت کودتای انگلیسی رضاخان که مورد حمایت غالب روشنفکران و حتی روحانیت مشروطهخواه و حتی روسها هم قرار گرفت، موفق شد نظمی سرکوبگر حاکم کند، قبل از همه به سرکوب روشنفکرانی معترض در برابر سیاستهای خود پرداخت. این امر "مشت آهنینی" شد که با آنکه ابتدا نظر به جمهوری داشت با سفارش مراجع روحانی به سلطنت سرکوبگر منجر گردید. یعنی اینجا علیرغم نظر بعضی (۵) "نظام حقوقی مطرح نبود" اگر بود، جمهوری بر سلطنت ترجیح داشت. البته دیکتاتوری مدرن که اول با قانون اساسی آمد و بعد ضد آن عمل نمود که به قول مصدق در زنگبار هم کسی چنین چیزی ندیده بود که "قدرت در یکنفر متمرکز شد". در مجلسی که مدرس آن را ترک کرد، به بهانه آنکه صلاحیت ندارد و بعدها معلوم شد که "مدرس قبلا رضاخان را به قم برده و با مراجع عظام ملاقات کرده و با آنها قرار گذاشته که رژیم را تبدیل به جمهوری نکند تا آنها از او حمایت کنند.(۶) ازین به بعد رضاخان به مدرنیزه کردن کشوروبعضی قوانین و... برای نظم و تمرکز قدرت پرداخت ولی نه فرهنگ و باورها و سنتها، که مدرن کردن آنها درد سر داشت، زیرا که پایههای قدرتش سست میشد، ولی با اولین ناقوس خطر از هجوم جنگ جهانی با همه رجز خوانیها از هم پاشید و راس هرم تاب پایداری بسرعت از دست داد، که، ارتش و نظم نظامی در جامعه عقب افتاده از هم گسست، چه بسیار امیران گریختند و سربازان با دست خود لباس سربازی کنار نهاده و به شهرهای خود رفتند و مردم ایران دفاعی از آن نکردند زیرا که خودرا از آن جدا میدانستند، که رژیم نفتی، بیشتر حافظ منافع انگلستان بود نه مردم ایران که رضاخان خودش روزی گفت "مردم سی سال بعد من را بخاطر قرداد نفت نفرین میکنند همانگونه که ما قبلی هارا بدین خاطر نفرین میکردیم. "
هجوم روستاییان از روستاها و شهرها به مرکز بخاطر قحطی و بیکاری و... دوره آشوب و هرج و مرج را آغازید. روشنفکران رمانتیکی که این روستاییان را به جای پرولتاریا به صحنه کشیده و با اینها میخواستند مثل لنین تاریخ را میانبر، بزنند بیشتر گرفتار مشکلاتی شدند که پیش بینی نکرده بودند "نگاه کنید به خاطرات اردشیر اوانسیان... ویا "گذشته چراغ راه آینده است "، شورشهای کور برای "نان" و تنها "نان" که حتی یکبار به قتل عام گرسنگان انجامید" ۱۷ آذر "۱۳۲۲". چندین بار تکرار شد. کشور ما اشغال شده، شمال تحت سلطه روسها و نیروهای استالین و جنوب تحت اشغال آمریکا و انگلیس که بعد از جنگ هم کنفرانس تهران از چرچیل و روزولت و استالین به یکی از روشنفکران به نام آن زمان، "فروغی" که از فراماسونهای معروف و انگلوفیل بود پیشنهاد جمهوری میکنند، او نپذیرفته، و محمدرضا پهلوی را که به رضاخان قول داده بود بر تخت سلطنت بنشاند، نشاند، او سلطنت محمدرضا را به متفقین پیشنهاد نموده، در صورتی که میتوانست غیر از آن کند. و سلطنت را به محمدرضا که بیشتر بچه مادرش و مادرش خرافاتی بود سپرد، روضه خوانیهای این مادر در شبهای جمعه با حضور سید جواد ذبیحی مداح معروف است، و نجات محمد رضا توسط حضرت عباس در جاده امامزاده داود و همچنین نجات او توسط امام زمان به قول خودش در ادواری تکرار شده که نیاز به توضیح ندارد.(۷) محمدرضا آنزمان بیست سال بیشتر نداشت. گفتم در زمان رضاخان نوعی رمانتیسم واپسگرا توسط روشنفکرانی معروف، به خاطر دفاع از هویت باستانی، زمینه ساز این دیکتاتوری شد که واکنشی در برابر هرج ومرج حاصله از انقلاب مشروطه بود، انقلابی که فراتر از شرایط اجتماعی ما بیشتر حاصل کار روشنفکران بود. بعدها این دیکتاتور مجلس را که همین روشنفکران بخاطرش تلاشها کرده بودند طویله نامید و وکلای فرمایشیاش توسط سرهنگ درگاهی با حکم دیکتاتور بهشان ابلاغ میشد. در این مرحله روشنفکران و حتی روحانیونی چند چوب بستهای دیکتاتوری شدند وبعد یکی یکی به حاشیه رانده شده و یا سر به نیست شدند. از همانزمان دخالت ارتش در انتخاباتها "مد" شد. چون نیروی متشکل دیگری نبود و ما فاقد احزاب سیاسی و یا نهادهای مدنی بودیم. شهرنشینی تازه آغاز شده بود ولی هنوز از شکلگیری جامعه مدنی، بورژوازی، طبقات اجتماعی، و.... خبری نبود، هرچه بود مردمانی بودند از روستا به شهر کوچ کرده وغالبا با فرهنگ روستایی و قبیلگی، قومی که جامعه نشده بودیم، جماعاتی بشدت ابتدایی، فاقد انگیزه و شناخت، در چنین شرایطی با نگاهی آینده نگر آرمانگرایی، ایدالیسم، و حتی رمانتیسم در برابر "هزاره گرایی" که ذهنیت جامعه عقب افتاده را گرفته بود موجه بود، چه این یکی بر "انتظار" تاکید داشت که شاید برای دورهای قابل توجیه بود ولی نه برای دوران جدید. که ما نیاز به آرمانگرایی وایدالیسم مدرن وانسان کنشگر داشتیم، نه ایدالیزه کردن گذشتههای دور ونزدیک که نقض غرض بود. که اگر اینها خوب و کار آیی داشت وضعیت ما چنین نبود. هر چه بر واپسگرایی این رمانتیسم واپسگرای سلطنتی افزوده میگشت، چون تاجگذاری و... ستایش از آن از سوی بعضی متملقین و چاپلوسان، که بسیاری شان باسواد و مدعی روشفکری هم بودند، دیکتاتوری و سرکوب حتی به بهانه قانون مرتبا بیشتر میشد، یعنی قوانین مشروطه یا از محتوا خالی و یا بسود قدرت از آن بهره برداری میشد و قوانین بیشتر دست و پای مردم را میبست. ادبیات پیشرو وانقلابی دوران مشروطه کم کم تبدیل به ادبیات رمانتیک وغیراجتماعی که افیون جوانان بود، معروفترین آن رمانهای علی دشتی و بعدها حسینقلی مستعان و حتی جواد فاضل و... است که برای نسل جوان آن روز سرگرم کننده بحثهای عشقی، تخیلی و... بود، البته ادبیات انقلابی و مقاومت راهم در این ایام داریم چون فرخی، عشقی، بهار و نیما بعدها، که دو نفر اولی جان بر سر مبارزه با آن نهادند، و ادبیات مارکسیستی به نسبتی توسط گروهی که با باز داشتشان به پنجاه و سه نفر معروف شدند. دیکتاتوری مدرن با قانون علیرغم استبداد سنتی و قبیلگی این بار به کمک انگلستان حاکم شده و با پول نفت قدرتمندتر گردیده، و "شاه" بازهم خدا و قدرت مطلقالعنان ومردم همانند گذشته رعیت گردیدند.
دهه بیست مجددا روند دموکراسی خواهی در سایه فضای باز سیاسی ادامه یافت. مجلس سیزدهم که انتخاباتش در زمان دیکتاتور انجام شده بود بکار خود ادامه داد. وجالب آنکه در همین مجلس طویله "مسئول سانسور روزنامهها "علی دشتی"، اولین ساز مخالف را در زمانیکه هنوز رضاخان از دروازه تهران خارج نشده بود ساز کرد با این عبارت "که این دزد که سرمایههای کشور را غارت کرده، نگذارید خارج شود واو باید محاکمه گردد." از سوی دیگر ادبیات ژورنالیستی، از طرف احزاب سیاسی خلق الساعه، و مجلات سرگرم کننده که گاهی سیاسی و گاهی ادبی و غیر سیاسی میشد، و گاهی ایدئولوژیک، تئوریک والبته وارداتی که غالبا با یک حامی مالی چون روزنامههای حزب توده به اعتراف خاطراتها - ایرج اسکندری - انور خامهای ویا اخیرا "رضا مرزبان در پاریس" که هم از شرکت نفت سابق اداره پخش توسط مصطفی فاتح و هم سفارت شوروی در مورد کاغذ و هزینه کمک میگرفتند، روزنامههای درباری کیهان و اطلاعات که از طرف دربار و انگلیسها حمایت مالی شده، و مجلهها فراوان، تهران مصور، خواندنیها، و... و گاهی هم روشنفکری به نسبتی، مجله روشنفکر، امید ایران، فردوسی که بازهم بطریقی از دربار بعضی بهره میبردند و یا سپید وسیاه و امثالهم را داریم. روزنامههای انگلوفیل چون روزنامه داد از مصطفی الموتی، خواندنیها و فرمان، که از همه کمک میگرفت. ولی در مجموع فضا در سایه نیروهای متفقین باز بود و در زمان مصدق بازتر شد. که روزنامه باختر امروز، مرد امروز، شاهد، جبهه آزادی، مردم ایران، ملت ایران، جوانان ایران، و بسیاری دیگر که کم و زیاد مستقل و یا ارگان سازمانی.. بوده و یا با سختی، منتشر میشدند و بعضی با تیراژ خوب تامین میشدند. اینها در مجموع با القاء نظرات سیاسی و اعتقادی در هر صورت نوعی تکثرگرایی را باعث شده که اگر چه بعضی التقاط فرهنگها و سیاستهای خارجی را اشاعه میدادند که با منافع ملی کشوری چون ما در تضاد بود و دردسرهایی ایجاد مینمود ولی تکثر گرایی، رشد فرهنگی، و.. را هم سبب میشد. که ما تا آنزمان حزب بمعنای واقعی نداشتیم ولی در این زمان احزاب قوی با پشتوانه مردمی با ویژگیهای جهان سومی یافتیم که با تضادهاشان از بسته شدن فضا ممانعت مینمودند.
با تمام حرفها ما دراین زمان هنوز "خودمان" نبودیم، تضاد منافع خارجیها بویژه در مورد نفت که شوروی تا بدانجا رفت که از تخلیه اذربایجان طفره میرفت، و به همین بهانه انگلیس و امریکا اگرچه نیروهاشان را برده ولی توسط سیاستمداران وابسته در مجلس و دولت استقلال مارا خدشه دار کرده، اینها همه باعث نوعی واکنش مردمی و ارائه انگیزه عام شد که مصدق سردمدارش بود که در انتخابات دوره چهارده با اصرار مردم وارد انتخابات شد و با تعدادی از رجال استخوان دار که در جلوی کاخ "سردر سنگی" گفت "مردم مارا تنها نگذارید" سکوت قرنها را شکست. تز موازنه منفی او در برابر تز موازنه مثبت نیروهای وابسته معروف است، اولین بار بود که پس از سالها مردی از تبار مشروطه خواهان صادقانه از مردم و برای مردم کمک خواست، و چون نیک بنگریم روشنفکر تحصیلکرده در حوزه حقوق، آنهم در فرانسه مهد حقوق بشر و انقلابی در رابطه با آن، اولین انقلاب اجتماعی سیاسی که سرنوشت جهان را عوض کرد که در ماده اولش میگوید "هرکس حق دارد" که برای ما و روشنفکری تازه پای ما آغازی بود که تابحال بدان نپرداخته و در انقلاب مشروطه که خواست اندکی شاید بپردازد یا با هرج ومرج روبرو شد و یا با دیکتاتوری وسرکوب، چه پرداختن بدان قبل از همه نیاز بنوعی فلسفه سیاسی و تعریفی جدید از انسان داشت که مبتنی بر "حق "باشد که ما با تمام ادعاها نداشتیم، نیاز بنوعی فضای باز سیاسی داشت که هرکس حق داشته باشد طلب حق و حقوق کند، از حق حیات تا حق آگاهی، و حق حضور با نوشتن، گفتن، انتخاب شدن وانتخاب کردن و... تا برسمیت شناخته شود، بتواند در قالب احزاب سیاسی، نهادها و... من - ما و... شود. و درنهایت در حوزه خارجی استقلال از دخالتهای خارجی و در حوزه داخلی مهار قدرت داخلی که حکومت هر کار خواست نکند. یعنی با انتخابات آزاد، با نماینگان خود قدرت را غیر متمرکز نماید. اموری که رهاییبخش عملا و نظرا بود که ما تا آنزمان دولتهای سست، فاسد، وابسته، ضدملی -و... داشتیم، به معنای درست کلمه در برابر مردم و ملت، دولت نداشتیم، یعنی "انگلستان میگشت هرچه دزد وفاسد و... بود بما تحمیل میکرد" مصدق - و روسها هم گاهی معترض و بند و بستهایی با انگلستان در صحنه جهانی کرده وعامل فشارشان حزب توده بود. و در نهایت علیه دولت ملی تا توانستند پابپای روسها کارشکنی میکردند.
از اینزمان ملیگرایی وارد حوزه مطالبات اجتماعی ما شد که تابحال بطور ناقص در انقلاب مشروطه گاهی مطرح شده ولی همانطور که گفتم با رمانتیسمی واپسگرا که حاصلش شاه و اعوان وانصارش بود که بعد از انقلاب مشروطه سرسپرده انگلستان و بعدها امریکا بودند. و نیروهای اوپوزیسیون هم بیشتر از حزب توده، روحانیت، واندک روشنفکرانی که هنوز تعین کننده نبودند، زیرا که همانگونه که گفتم گذشتهگرا، یا قبل از اسلام و یا بعد از اسلام، تضاد و تعارض بین این دو بود. البته ابتدا روشنفکرانی در اقلیت، در حوزه روحانیت هم همراهانی داشتند چون نایینی، آخوند خراسانی، مازندرانی، طباطبایی و بهبهانی و سیدجمال الدین اسدآبادی و... ولی با کودتای رضاخان سکوت قبرستانی حاکم شده، بسیاری ترور و یا زندانی و یا شهید... شدند و بعضی تا به آخر از حمایت رضاخان به عنوان مصلحت دست بر نداشتند. تا بعد از جنگ دوم جهانی با جابجایی نسلی، اشغال ایران، و... اوضاع دیگر شد. ولی در این وقت هم تبعیدشدگانی چون سید ضیاء الدین طباطبایی عامل انگلیسی کودتای ۱۲۹۹ با تاسیس حزب اراده ملی، آیت اله کاشانی حزب مجمع مسلمانان مجاهد با کمک شمس قنات آبادی که در کتابش اعتراف میکند ما تحت حمایت سید ضیاء بودیم، وارد صحنه شدند. فداییان اسلام که به حکومت شرعی بیشتر نظر داشتند، گروهی کوچک که غالبا بازار را بزور و تهدید به بهانه اسلام و... برای لحظاتی بسته و مهمتر از همه مورد حمایت غیرعلنی سید ضیاء (نگاهی به خاطرات عبد خدایی و مصاحبهها). سربر آوردن حزب توده با توجه به خاطرات شادروان خلیل ملکی، انور خامهای، و انشعابهای چندی بخاطر وابستگی آن حزب به شوروی که نشانگر بحران اندیشه و تفکرات وارداتی است که سقوط شوروی و کمونیست روسی را حتی پیش بینی کرده و از وابستگی بدان سرباز زدند، جریان مارکسیستی "نیروی سوم" که یکبار با دکتر بقایی ائتلاف هم کردند و مجددا منشعب شدند. آشفتگی در سیاست واندیشه که در این رابطه اوضاع و احوال در عین آزادی و آرمانگرایی آشفتهتر هم شد. و ارتش همچنان در انتخابات دخالت میکرد. که هنوز در این میان با تمام ادعاها ما با فقدان "نوزایی" در حوزههای به اصطلاح روشنفکری بیشتر مقلد بودیم، که از بستر این تفکرات وارداتی نه دموکراسی، نه حقوق بشر، نه حرف نویی در شرایط خودمان، که هنوز بحث روز نبود، که هرکس از دیدگاهی خارجی الهام میگرفت.
مذهبیونی چون سید ضیاء، کاشانی، فداییان اسلام که بیشتر در جستجوی حکومت اسلامی، مارکسیستها دنبال شوروی، انشعابیون جز مارکسیسم ابتدایی ارائه نکرده، که هنوز مکتب فرانکفورت در کشوری چون ما جایی نداشت و شاید هم از آن بیاطلاع بودند، ناسیونالیسم مصدقی که درست بعد از قیام "سی ام تیر" که مصدق با حمایت طبقات محروم مجددا به قدرت بازگشت با اختیارات شش ماهه توانست قوانینی چون تامین اجتماعی، بهره مالکانه برای کشاورزان، و بسیاری دیگر را به تصویب رساند که بیشتر با نگرشهای سوسیال دموکراتیک همخوانی داشت، وعلیرغم ناسیونالیسم غربی که به شوونیسم و فاشیسم معطوف بود. تنها این حرکت را میتوانیم حرکتی روشنفکرانه و استقلال طلبانه و دموکراسی خواهانه در حوزه روشنفکری به حساب آورد. ولی دموکراسی باز هم نهادیته نشد. چون فرهنگ دموکراسی نیاز به اندیشه و نوعی فلسفه سیاسی و حقوقی و تعریف انسان دارد، که با نهادینه شدن آن دیکتاتوری بعدی و استبداد سنتی میسر نگردد. و حتی در انقلاب اسلامی که به استبداد دینی انجامید بدین راحتی میسر نباشد، چنانچه در ایران طبقهای روشنفکر و یا به معنای واقعی حزبی و سیاسی شکل میگرفت که با رالیسم انتقادی و حتی ایدالیسم رالیسم ارائه نظر میکرد اوضاع به نسبتی دیگر میشد، چون هنوز واقعیتها، ساختارها نیاز به انقلابی فرهنگی و دگرگون ساز داشت. ما تنها با تعریفی مدرن و حقوقی از انسان میتوانستیم از تمام موانع منجمله بعضی سنتها و خرافات و... که مانع دموکراتیزه شدن فرهنگ و سیاست وحقوق است سلب قدرت کنیم، و بعد تحلیل جامعه شناختی توده، و جامعه تودهوار که حاصل هر حرکتش نامعلوم و آسیبپذیر است. دراین مقطع دو دیدگاه کم کم در میان روشنفکران مشهود است یکی نوعی مذهب اعتراض، بهقولی شبیه کار جامعه شناس مشهور "ماکس وبر" که نوعی پروتستانتیزم دینی را تداعی مینماید ولی عین آن نیست، چه، لوتر و کالون جرات کرده بخشی از "متن" انجیل که مربوط به گذشته است کنار گذاشته است. نوگرایی مذهبی در کشورما یا جنگ مذهب علیه مذهب که شریعتی بیشتر تئوریسین آنست آغازگر نوعی ایدالیسم اسلامی بود، اگرچه با خداپرستان سوسیالیست آغاز کرده ولی تنها سردمدار نوعی جنبش پیرایش دین است که هنوز بخاطر جابجایی جمعیت سنت زده از روستا به شهر نقش فرهنگیاش پایان نیافته، ولی برای آینده با تجربه انقلاب اسلامی و بحرانهای حاصله نیاز به رهروانی نوگراتر داریم که حتی در حوزه دین و سیاست و حقوق اجتهادات تازه کنند وگرنه در رابطه با پروتستانتیسم و یا نظرات ماکس وبر "قیاس مع الفارق است".
دیدگاه دیگر متعلق به مارکسیستهای ماست که نیاز به توضیح اینجا ندارد، هردو اینها یعنی روشنفکران ما در حوزه های مختلف نیاز به یک خانه تکانی دارند. چه در حوزه مارکسیسم که در جهان با فروپاشی شوروی جای بحث ندارد و چه در حوزه مذهب که با تجربه انقلاب اسلامی که معلوم شد "هدف قدرت بوده است" که آیت اله خمینی صادقانه در نهایت فرمود "ولی فقیه میتواند توحید را و یا به روایتی نماز را تعطیل کند" نقل به مضمون - و یا درانتخاباتهای اخیر و روند سی ساله معلوم شد که دموکراسی از اول مورد نظر گروههای حاکم نبوده که حتی دست اندرکاران اولیه خود مجبور شدند به خدا پناه ببرند"هاشمی رفسنجانی و... و یا در نهایت در انتخابات فعلی که مهندس سحابی میگوید "عامل اصلی آن است که میخواهند مملکت از یک صدا برخوردار گردد مانند آنچه در زمان رضاخان حاکم بود" (در مصاحبه با سایت روز) مجلس رضاخان را هم که در بالا شرحش رفت. با این شرایط دیگر برای روشنفکران محلی برای تردید نمانده که التقاط دین و دولت فاجعه باراست.
از طرفی مهندس بازرگان در نهایت بدانجا رسید که گفت "دین متعلق به آخرت است"(کیان شماره ۱۱) و دکتر یزدی گفت "ما در استراتژی راهمان درست بود ولی در تاکتیک اشتباه، که ما نمیدانسیم یکصد وهشتاد هزار نفر روحانی داریم" (نقل از روزنامه هم میهن)، و یا فراتر رفته و اخیرا گفت "روحانی نمیتواند با دموکراسی سازگار باشد چون خودرا نماینده خدا دانسته و نقد ناپذیر است" (نقل به مضمون) (۱۱). و مارکسیستهایمان که اخیرا روزنامههای کار و کار وکارگر سرمقالههاشان بود "که چه خوب شد ما به قدرت نرسیدیم که اگر رسیده بودیم یک استالینیسم حاکم کرده بودیم" (نقل از رادیو فرانسه فارسی - ژانویه ۲۰۰۸). بدینگونه میتوانیم جنبش روشنفکری ایران را در قرن نوزده و بیست در نهایت "رمانتیک، واپسگرا و غیرمدرن به حساب آورد، که دورهاش گذشته است، اگر چه با تلاشهاشان به مواردی از پیشرفت و توسعه رسیدیم که نسبت به کارشان اندک و حاصل نهایی و امروزینش مثبت نیست، زیرا که تحلیل شرایط، بررسی واقعیتهای اجتماعی، قدرت پیش بینی و... نداشتند که چگونه "هر ایدهای هر انقلابی سیاسی شده وبه فاشیسم سرانجام مییابد" (آلن تورن) و یا در حکومتهای دینی و یا ایدئولوژیک سرانجام با نوعی "اتوریته" روبرو میشویم که حرف آخر را آن میزند که انتخابی نیست. و مشروعیتش را از خدا و دین میگیرد که با دموکراسی امروز سازگار نیست در عین آنکه میدانیم "معصوم نداریم" (آیت اله نایینی).
البته این میان جریانهایی وارد حوزههای حقوق و سیاست واندیشه بطور خودجوش، شدند، که بخاطر فقدان منابع مالی و تبلیغات و.. چنانکه باید و شاید ببار ننشست. این امر در صورت فقدان خفقان و اختناق میتوانست به انسان "خود بنیاد"، "خرد خودبنیاد" که نیاز روشنفکر مدرن است (دور کهیم) بینجامد. و روند حرکت تاریخ مارا غیر از آن کند که شد، البته در حوزه روحانیون هم اجتهادات جدید داشتیم که از قالبهای فرهنگی و عقیدتی اندکی فراتر رفته که حداکثر بر جدایی دین ازسیاست در عمل تاکید داشتند (آخوند خراسانی - نقل از مجله تاریخ معاصر شماره ۳۴).
شایان ذکراست که محمد نخشب با تکیه بر الهیات تنزیهی، و مطالعات حقوقی و دانشگاهی فراتر از شرع و دین رفته و با نگاه سلبی وفلسفی به قدرت، جامعه سنتی، و. دین خرافات زده و... نگریسته. راهی جدید را برای روشنفکر جماعت پیشنهاد میکرد تا با اجتهاد آزاد "خود" شود، و در مورد جامعه، با اقتصاد سوسیالیستی که انواع گوناگون در عمل و تجربه داشت، نه فلسفه بافیهای ماتریالیستی، بلکه فلسفه بافیهای اومانیستی که در حوزه سیاست به لیبرالیسم و فرهنگ و حقوق فردی، در حوزه اقتصاد در کشوری چون ما به دخالت دولت در اموری چون درمان، آموزش وپروش، بهداشت و.... میانجامید. دولت "انتخابی و دموکراتیک و با برنامه"، که "سوسیالیسم یعنی برنامه، والبته بارجالی شناخته شده ودر عمل "اخلاق محور" چون مصدق که عملش با سخنش یکی بود، بهین دلیل در تاریخ و فرهنگ ما جاودانه شد، عدالت و سوسیالیسم در دهه بیست در کشور ما میان نوگرایان دینی حاصل چنین نگاهی است که نخشب از آن بهره گرفت. او نه برای همه جهان نسخه پیچید و حرفهای گنده زد و نه از نسخههای جهانی حتی مارکس چنانچه مفید بود سر باز زد، چه هدف عبور از خط قرمزهای فرهنگی واعتقادی گروههایی بود که مبنای درست دینی هم چون نیک بنگریم ندا شت، او بیشتر به توسعه و پیشرفت کشوری عقب مانده که خود از طبقات محروم و دردمند جامعه بود میاندیشید که امروز در انتخابات دوره نهم مجلس میبینیم گقته میشود "اقتصاد ما نیازمند یک جراحی است"(محمد رضاخاتمی دبیر حزب مشارکت) و یا حتی از اول روشنفکرانی از زور درماندگی نگاهشان به خارج که روزگاری تقی زاده و... را داریم که "مشت آهنین" را به رضاخان القا کرد و بعد خود به اعتراف خودش "مامور و معزول" و قرار داد ننگین نفت در ۱۹۳۳ را بدستور رضاشاه امضاکرد (۸) و حتی بعد از انقلاب اسلامی که یکی از هدفها استقلال بود میبینیم "یکی از برادران لاریجانی در انتخابات یکی دو دوره قبل "که به لندن رفته و از نیک براون سفیر انگلیس و از وزارت خارجه آنجا طلب حمایت کرده و بعدهم به پستهای حساس در جامعه انقلاب زده چنگ انداختند و... (مصاحبه تاج زاده سه شنبه ۲۱ اسفند ۸۶) (۹). یعنی هنوز "خودمان" نبودیم. که "خود" با کنش، و... در آزادی متحقق میشود. اگر روزی سرکارمان با رمانتیسم دینی و یا تاریخی و گذشتهگرا و یا ایدالیسم مارکسیستی و حتی مدرنتر بود امروز با "ماکیاولیسم مذهبی" با انتخاباتی اینچنین شده است. توسط کسانی که روزی در برابر اصلاح طلبان برنامه "ظهر عاشورا" راه انداخته ودر جریان اتمی گفتند "مروارید دادیم وآب نبات گرفتهایم" ولی بعد که خود مجری آن شدند وسط راه بریدند. ودولتی که نیاز به معرفی ندارد که وعدههای قبل از انقلابش را با شوخی و طنز پاسخ میدهد و هنوز نتوانسته است جواب درستی در رابطه با میلیاردها دلار نفتی و گرانیهای جورواجور بدهد..... اینها همه ضد اخلاقی است که در اسلام مرتبا بدان سفارش شده است.
روزگاری محمدنخشب با نوعی "فرد حقوقی" که از بستر الهیات تنزیهی سر بر میآورد به حاکمیت انسان بر سرنوشت خود، چه در سیاست و چه در اقتصاد رسیده و پای میفشرد، که از این روند نه تنها برابری فرصتها و نه تنها برابری مادی بلکه برابری در سیاست و قدرت حاصل میشد و عدم تمرکز قدرت و ثروت، که از نظر او فرهنگ رو بنا نبود بلکه زیربنا بود. که دیدیم در کشورهاییکه زیربنا را اقتصاد گرفتند هم در غرب هم در شرق، بخاطر ناآگاهی انسان ها از حقوق و آزادیهای متعدد.. جز انباشت سرمایه، سرمایه داری وحشی، توتالیتاریسم و فاشیسم و امپریالیسم برنیامد. بدین خاطر در دنیای روشنفکری "ما امروز با سه نوع حقوق برای رشد و توسعه روبرو هستیم حقوق فرهنگی، حقوق اجتماعی و حقوق اقتصادی" (آلن تورن) و راه حل درسیاست و مدیریت کشور، دولت وظیفهمند در رابطه با این حقوق، پلورالیسم "دموکراسی شورایی"، و.... که از نظر نخشب "عبادت به جز خدمت خلق نبود" و سوسیالیسم یعنی "مناسبات و روابط اخلاقی در جامعه" (گورباچف) (۱۰) که در شوروی به انحراف کشیده شد و "به سرمایه داری دولتی سر انجام یافت".(خلیل ملکی) این روند در ابتدای انقلاب با حضور دکتر کاظم سامی در دولت موقت به طرح برنامه جدید "طرح طب ملی" و "دموکراسی شورایی" پرداخت که مورد قبول آیت اله طالقانی و رهبر انقلاب قرار گرفت، با تکنیک خاص خود و تیم مخصوصی که حاضر به اجرای آن بودند، ، ولی بخاطر تعدد مرا کز قدرت، واکنشهای مخالف در رابطه با بودجه اینها کنار گذاشته شدند، و بعد هم دکتر سامی در مطبش شهید شد و قاتلش هم در حالی که با یک گلوله کشته شده بود گفتند خودکشی کرده و... زیرا که او از همان اول خطر ارتجاع را هشدار میداد.
این تجارب یکصدساله برای ما کافیست، بویژه که امروز رشد ارتباطات، نسل اکثرا دانشگاهی، جامعه مدنی، و.... بیشترین کمکها را به دموکراتیزه شدن جامعه نموده و نوعی جبر اجتماعی را به قدرتمدران تحمیل میکند "که اختلافات بالا حاصل آنست" که راه گریزی نیست. و همچنین ظهور روشنفکری جدید با طرحها و تزهای جدید، با مطالباتی عینی تر. بویژه که دوره رمانتیسم و حتی ایدالیسم در دنیای مدرن بخاطر اثرات نامینمون این دو در مواردی بسیار، اجتماعی، سیاسی، و فرهنگی با تمام محاسنی که در حوزه نظر و ایدالها داریم گذشته است. امروز سروکار ما با "خودیابی" و "نئوکانتیسم" و "پوزیتیویسم" که البته اینها هم مشکلات خاص خودرا داشته که انسانیت ومعنویت فراموش شده. چه، انسان یک مفهوم در حال تکامل است، توسعه و تکامل درارتباط تنگاتنگ قرار داشته که "انسان ابتدا ماشینی است که سوخت میخواهد" (مارسل گوشه) و مهمتر از همه برای ما گذار از منطق افلاطونی به منطق دیالکتیکی در حوزه "جامعه و... " جدایی حوزه عمل از نظر، حوزه دین از حوزه سیاست، اقتصاد، علم، حقوق و حتی "قضا" که به علت جرم نظر دارد و نه استنباطات یکنفر بنام "قاضی"، که هنوز هم بدنبال توهمات کشف و شهودی بعد هم حکم در باره همه چی و حتی جان یک انسان، و یا فراتر در جامعه و قدرت و... که همه چیز را همه کس میداند نه یکنفر، که این امر به بهانه خدا، دین، اخلاق انجام میشود.
امروز باید با ایجاد یک رابطه دیالکتیکی بین "فرهنگ واقتصاد" که هردو لازم و ملزوم هم هستند به تعریف حقوقی انسان همت گمارد. تعین جایگاه اجتماعی او، حقوق او و وظایف دولت وحدود این وظایف و... در برابر او، . نه با بحثهای کلامی همه را در یکنفر و یک گروه خلاصه کرد. که همیشه مشکل اساسی کشور ما از قدیم الایام و هم امروز بوده است. تا جاییکه انتصابات بجای انتخابات، انجام شده، امری که "متدولوژی خاص خودرا در عمل دارد" (مارسل گوشه) که با حرفهای کشدار و نظارتهای فراقانونی و غیر قانونی قابل توجیه نیست، با روشنفکرانی بر سر دوراهی که رای دادن به همان اندازه اهمیت دارد که رای ندادن، در اولی آقایان به حساب حمایت از خود گذاشته، در دومی میدان را به حریف واگذار کرده که علیرغم شعار اصولگرایی به هیچ اصولی پایبند نیست. مهم اینست که اینها ارزشهای ادعایی خودرا مرتبا نقض میکنند ارزشهایی که اخلاقی است و بیش از همه زیانش متوجه جامعهای که چون سرانش قانون گریز است، وقتی ارزشهای اخلاقیاش هم توسط مبلغین و مدعیان از دست رفت چه چیزی جز "انحطاط" باقی میماند. در کشوری که قانون شکنی و قانون گریزی یک عادت شده و شخصیتها دوگانه گردیده، شفافیت و خلوص در سیاست و کیاست کیمیاست، و جالب آنکه حکومتش اسلامی و شب و روز شعارها مبتنی بر تقوا است در عین حال که "رطب خوردگان مرتبا منع رطب میکنند".
------------------------
پانوشت ها :
۱- از مصاحبه تاج زاده در حزب مشارکت
۲- نقل از اعلامیه "کمیته دفاع از انتخابات آزاد "
۳- این گذاره را من از یکی از روحاینون بنام در برابرسوالی شنیدم
۴- ازسخنان آیت اله خمینی
۵- ازجواد طباطبایی نقل از ویژه نامه روزنامه کارگزاران ص ۵۸ درباره کتاب "نظریه حکومت قانون درایران "
۶- جمله معروف مصدق که "به توپچی یک عمر میدهند بخورد تا یکروز شلیک کند "مربوط به غیبت مدرس دراین مجلس که به موتمن الملک با اعتراض میگوید، در جلسه ای که آیت اله نایینی، آیت اله شیخ عبدالکریم حایری وآیت اله سید ابوالحسن اصفهانی از مراجع بزرگ تقلیدکه سلطنت رضاخان رادربرابر دست شستن او از جمهوریت تاکید نمودندتا روحانیت با او مخالفت نکند.
۷- میتوانید به کتاب "ماموریت برای وطنم "رجوع کنید.
۸- نقل از کتاب ملی شدن نفت
۹- مصاحبه تاجزاده از سایت امروز 21/12/ 86
۱۰- سخن گورباچف در جواب پیام رهبر انقلاب توسط آیت اله جوادی آملی - نقل ازروزنامه لوموند 1982
۱۱- نقل از کتاب "روشنفکری و چالشهای جدید "از دکتر ابراهیم یزدی بخش سانسورشده ص 520.