iran-emrooz.net | Wed, 06.02.2008, 10:50
نقش و دیدگاه اتاق فکر «پروژه دمکراسی ایران»
گفتوگو با مایکل مکفال / سهیلا وحدتی
مایکل مکفال Michael McFaul یکی از گردانندگان «پروژه دمکراسی ایران»، درکنار عباس میلانی و لاری دیاموند Larry Diamond، در انستیتو هوور Hoover و استاد علوم سیاسی در دانشگاه استانفورد است. "«پروژه دمکراسی ایران» در انستیتو هوور برای درک روند و چشمانداز دمکراسی در ایران و دیگر کشورهای خاورمیانه تاسیس شد. هدف مرکزی این پروژه کمک به غرب برای درک پیچیدگیهای جهان مسلمان، و طرح نقشه مسیرهای احتمالی گذار به دمکراسی و بازار آزاد در خاورمیانه است که با ایران شروع میشود. این پروژه همیچنین در پی شناسایی، تحلیل و ارائه گزینههای سیاسی در مورد موانع موجود بر سر راه گذار به دمکراسی و راههای حذف این موانع و فراهم نمودن مشاوره فراحزبی و قابل اعتماد برای سیاستگذاران در واشنگتن است."*
مکفال همچنین جانشین گرداننده انستیتو Freeman Spogli برای مطالعات بینالمللی در دانشگاه استانفورد، مدیر «مرکز دمکراسی، توسعه، و حکومت قانون» Center on Democracy, Development, and Rule of Law و عضو «بنیاد کارنگی برای صلح بینالمللی» Carnegie Endowment for International Peace است. وی همچنین عضو هیئت مدیره خانه آزادی Freedom House و فوروم بینالمللی برای مطالعات دمکراتیک درباره بودجه ملی برای دمکراسی است. وی به عنوان مشاور موسسات خصوصی و نهادهای دولتی نیز خدمت کرده است. وی مقالههای فراوان و کتابهایی درباره روند گذار به دمکراسی democratization در روسیه، اوکرائین، و دیگر کشورهای کمونیستی نوشته است. (برای اطلاعات بیشتر درباره سابقه کار و پژوهش ایشان به اینجا مراجعه کنید: http://cddrl.stanford.edu/people/michaelamcfaul/) تمرکز کار مکفال در حال حاضر روی ترویج دمکراسی و مقایسه روندهای گذار به دمکراسی است. وی با همسر خویش، که از فعالان سازمان غیردولتی Momsrising.org مدافع حقوق مادران در محل کار است، و دو پسر نوجوان خویش در شمال کالیفرنیا زندگی میکند.
در حاشیه: هنگامی که من ضمن توضیح هدف این مصاحبه در راستای آگاه سازی جامعه ایرانی درباره «پروژه دمکراسی ایران» ، سعی کردم به آقای مکفال توضیح دهم که جامعه ایرانی بطور کلی نسبت به موسسهای که با کاخ سفید در ارتباط است، سوءظن توطئه دارد، آقای مکفال دلخور شد و بیان داشت که ایشان یک فرد دانشگاهی است و برخلاف دیگر گردانندگان این پروژه، هیچ پولی در ازای کار خویش در این پروژه دریافت نمیکند. از سوی دیگر، من تعجب کردم که این نکته برای یک پژوهشگر مسائل ایران تازگی دارد. بهرحال، مصاحبه بخوبی پیش رفت زیرا هر دوی ما به این درک رسیده بودیم که وقت آن رسیده که پیشداوریها و انتظارات را کنار بگذاریم چرا که ضروری است که مردم ایران و امریکا در کنار هم برای صلح تلاش کنند.
آنچه در زیر میخوانید متن تقریبا کامل صحبتهای مایکل مکفال درباره فعالیت «پروژه دمکراسی ایران» و تحلیل ایشان از مسائل مربوط به ایران است. این گفتگو در یکی از آخرین روزهای سال 2007 انجام شده است.
سهیلا وحدتی
«پروژه دمکراسی ایران» چگونه آغاز شد
«پروژه دمکراسی ایران» که در موسسه هوور قرار دارد، حدود 4 سال پیش با این ایده ساده آغاز شد که: اکنون یک بحث بزرگ درباره ایران و سیاستگذاری در قبال ایران و بسیاری مسائل دیگر در این رابطه وجود دارد. ما به قصد این اسم را انتخاب کردیم زیرا میخواستیم این نکته را به مردم یادآوری کنیم که علاوه بر مساله هستهای و مسائل امنیتی، امور داخلی ایران نیز باید بخشی از این بحث سیاستگذاری باشد و بویژه باید بخشی از تحلیل ما درباره ایران باشد.
من خودم را متخصص امور ایران نمیدانم، بلکه دانشآموزی هستم که در این زمینه مطالب زیادی منتشر کردهام. اما من به عنوان یک ناظر خارجی در این بحث هنگامی که آن را با بحث گذار به دمکراسی در اتحاد جماهیر شوروی و روسیه مقایسه میکنم، میبینم که ما واقعا کمبود شدید متخصص در زمینه ایران در محیط دانشگاهی داریم. آنطور که در هر دانشگاه عمده یک استاد مسائل روسیه، یک استاد مسائل چین، یک استاد امور امریکای لاتین داریم، استاد متخصص ایران نداریم. به همین دلیل، بخشی از هدف ما این بود که این خلاء را پر کنیم و به این ترتیب بود که ما شروع کردیم و سپس عباس میلانی را دعوت کردیم که به هوور آمد، وی ابتدا در استانفورد نبود. ایشان عضوی از موسسه هوور، و سپس عضوی مستقل از «پروژه دمکراسی ایران» شد. وی گرداننده مطالعات ایران در دانشگاه استانفورد است.
بودجه
ما هیچ بودجهدولتی دریافت نمیکنیم، هرگز. حتی یک ریال. دولت امریکا بارها از ما خواسته که پول آنها را قبول کنیم؛ از ما خواستهاند که برای بودجهای که دارند درخواست بدهیم و ما هرگز اینکار را نکردهایم، به خاطر رعایت اصول. نگرش شخصی من این است که دریافت پول دولتی تغییری در حاصل پژوهش ما نمیدهد، ولی به خاطر درک بهتری که عباس از مسائل درون ایران و جامعه ایرانی ساکن امریکا دارد، همیشه با گرفتن پول از دولت امریکا مخالفت کرده است. صددرصد بودجه ما از طریق بنیادها و افراد تامین میشود، همانطور که بودجه بیشتر اتاقفکرها think tanks نیز تامین میشود. بودجه ما نزدیک نیم میلیون دلار در سال است. ارقام بودجه ما در دسترس آگاهی عموم است و مشاهده آن براحتی امکانپذیر است.
نه یک موسسه دست راستی
دانشگاه استانفورد یک نهاد بزرگ غیرمرکزی است. یک دستوردهنده آنجا ننشسته که به مردم اینجا در استانفورد بگوید که چکار بکنند. این یک شبکه پیچیده است و من نقشهای زیادی در دانشگاه استانفورد و واشنگتن ایفا میکنم. من یک استاد علوم سیاسی در دانشگاه استانفورد هستم. این شغل اصلی من است. من همچنین یک همکار باسابقه Senior Fellow در موسسه هوور هستم، که یک اتاق فکر مرتبط با استانفورد ولی مستقل است؛ بخشی از دانشکده علوم سیاسی نیست. من همچنین همکار باسابقه در بنیاد کارنگی برای صلح بینالمللی هستم که در واشنگتن واقع است و ۱۳ سال سابقه همکاری دارم. دلیلی که اینها را میگویم این است که مردم وقتی که سوءظن توطئه دارند، فکر میکنند که هوور یک موسسه دست راستی است و من فقط میخواستم بگویم که هم با هوور همکاری می کنم و هم با بنیاد کارنگی برای صلح بینالمللی. علاوه برآن، من گرداننده «مرکز دمکراسی، توسعه و حکومت قانون» هستم که یک سازمان پژوهشی با ظرفیت آموزشی است.
سه وظیفه
«پروژه دمکراسی ایران» سه وظیفه عمده دارد.
یک، ما خود پژوهش انجام میدهیم و از پژوهشگران دیگر حمایت مالی میکنیم. در حال حاضر، پروژه آکادمیک ما یک کتاب است که مجموعهای از مقالههایی است که اکثرا توسط ایرانیها یا ایرانی-امریکاییها یا ایرانی-انگلیسیها و غیره نوشته شده است. این یک کتاب آکادمیک خواهد بود درباره آینده دمکراسی در ایران، که همه ابعاد اقتصادی، جامعه مدنی، اپوزیسیون، بحثهای مذهبی، و نقش عوامل خارجی از جمله ایالات متحده را بطور مثبت و منفی از جهت تاثیر در روند تحول دمکراتیک در ایران بررسی میکند. این پروژه عمده آکادمیک ماست و منابع ما صرف حمایت از این پژوهش میشود.
دو، هر از چندگاهی میزگرد بررسی مسائل سیاسی، گاه در اینجا و گاه در واشنگتن، داریم که ما یک پانل از سخنرانان را دعوت میکنیم که درباره یک موضوع خیلی مشخص صحبت کنند. ما خود نیز سخنرانی داریم ولی از متخصصین دیگر نیز دعوت میکنیم که صحبت کنند. ما یک گروه از روزنامهنگاران، افرادی از دولت، و افرادی از اتاقهای فکر در واشنگتن را به این صحبتها دعوت میکنیم. پس از انتخابات سال ۱۳۸۴، ما یک جلسه ویژه برای بررسی و درک انتخابات داشتیم.
سه، ما تلاش میکنیم که مقالههایی در نشریههای تخصصی سیاسی و روزنامهها منتشر کنیم. آخرین مقاله مشترک ما درباره ایران با عنوان «استراتژی برنده-برنده برای مقابله با ایران» در فصلنامه واشنگتن سال گذشته به چاپ رسید و در میان نامزدهای ریاست جمهوری امریکا خیلی تاثیرگذار بوده است. ما از این بابت خوشحالیم. ما در روزنامهها هم مقاله مینویسیم. عباس میلانی و من مقالهای درباره سیاست در مقابل ایران در واشنگتن پست نوشتهایم.
آموزش فعالین سیاسی
یک کار دیگری که ما در مرکز «دمکراسی، توسعه و حکومت قانون» انجام میدهیم آموزش است. ما یک دوره آموزشی تابستانی داریم برای فعالین سیاسی، اقتصادی، و وکلا که از همه کشورهای دنیا برای یک دوره آموزشی سه هفتهای درباره گذار به دمکراسی در ماه آگوست به اینجا میآیند. هر ساله، ما یک نفر از ایران در این برنامه داریم، ولی ما همچنین افرادی از عراق، مصر، چین، روسیه، افریقای جنوبی، زیمبابوه، و همه کشورهایی که در آنجا گذار به دمکراسی و رفرم اقتصادی مسائل عمده هستند، دعوت میکنیم.
پل ارتباط با دانشگاهیان ایرانی
ما میخواستیم یک پل ارتباطی با دانشگاهیان ایران برقرار کنیم و سه سال پیش یک کنفرانس بزرگ با شرکت بیش از ده مهمان از ایران برگزار کردیم. ما همچنین اکبر گنجی را چند بار اینجا به عنوان سخنران مهمان دعوت کردهایم. اخیرا، این بخش از پروژه خیلی دشوار شده است زیرا مردم ساکن ایران مشکل گرفتن ویزا و دردسرهای رابطه با سازمانهای غربی را دارند. و این واقعا مایه تاسف است.
شفافیت
دراین رابطه باید بگویم که هر چه ما مینویسیم شفاف است. همه برنامههای ما به روی عموم باز است. بصراحت بگویم، در تعریف از آقای میلانی که گرداننده این برنامهها در اینجاست، که ما بیشتر از مراکز دیگر برنامههای عمومی داریم. بویژه مرکز ایشان، یعنی مرکز مطالعات ایرانی، در همه زمینهها برنامه دارد، نه فقط درباره سیاست، بلکه از جمله درباره مذهب و ادبیات. شاعرهایی در اینجا گرد آمده و شعرهایشان را خواندهاند و شعر آنها ترجمه هم شده است. من فکر میکنم اینجا خدمات زیادی به عموم ارائه میشود که مجانی است. هیچکس برای شرکت در این برنامهها پولی پرداخت نمیکند.
اینجا یک دانشگاه است و ما همچنین بحثهای آکادمیک داریم که به روی عموم باز نیست و شما نمیتوانی در آن شرکت داشته باشی. با حفظ احترام به شما، شما در کلاسهای من هم نمیتوانی شرکت کنی. این شیوه کار دانشگاه است و هیچ ربط خاصی به این پروژه ندارد. این شیوه کار همهی گروههای پژوهشی است، چه روی برنامه مالیاتی کار کنند، چه روی چین، یا ایران.
اتاقهای فکر امریکا درباره مساله ایران
اگر سازمانهایی را که در آنها افراد زیادی روی ایران کار میکنند در نظر بگیریم، میتوان از American Enterprise Institute نام برد که در جناح راست قرار دارد و شامل چندین نفر است که درباره ایران مینویسند. ما در اکثر موارد با نظر آنها مخالف هستیم، ولی آنها از مهرههای اصلی در این بازی هستند. شورای روابط خارجی Council on Foreign Affairs دو پژوهشگر برجسته دارد، رضا تکیه و ولی نصر که هردو ایرانی-امریکایی هستند و من فکر میکنم که آنها نقش خیلی مهمی در دنیای اتاق فکر دارند. بنیاد کارنگی برای صلح بینالمللی یک پروژه روی خاورمیانه دارد و متخصص امور ایران در آنجا کریم سجادپور است که یک تیم یک نفره است. در بروکلین سوزان ملونی Susan Maloney هست که روی برنامه خاورمیانه کار میکند. ایشان همسر تکیه است و پیشتر در دستگاه اداری بوش مشغول بکار بود. افشین مولوی در بنیاد امریکایی نوین New American Foundation هست. و افراد آکادمیک دیگری نیز ]بطور پراکنده[ در این زمینه کار میکنند.
اطلاعات موجود درباره ایران
شما اگر بخواهی به درآمدناخالص ملی ایران نگاه کنی، به صندوق بینالمللی پول روی اینترنت مراجعه میکنی و این اطلاعات در آنجا هست. به عنوان یک شرکت کننده فعال در بحث مسائل مربوط به ایران باید بصراحت بگویم که گاهی اوقات از خواندن تحلیل افراد باصطلاح متخصص در امور ایران بشدت تعجب میکنم وقتی میبینم که میگویند ایران کشور فقیری است. ایران کشور فقیری نیست! ایران یک کشور ثروتمند است اگر آن را با کشورهای دیگر مقایسه کنیم. من میشنوم که میگویند «اقتصاد ایران در حال ورشکستگی است» و من میگویم نه، در واقع اقتصاد ایران در حال حاضر یک اقتصاد رو به رشد است. ما اطلاعات نسبتا خوبی در تایید این نکته داریم. شاید روند رشد اقتصادی به آن سرعتی که لازم است و متناسب با رشد جمعیت نباشد. شما میتوانی درآمدسرانه را نگاه کنی: ایران چهار برابر ثروتمندتر از چین است. و این براساس اطلاعاتی است که درحال حاضر در اختیار ماست.
شرایط سیاسی ایران را مثل همه کشورهای نیمه استبدادی دیگر میتوان براساس اطلاعات موجود تحلیل کرد. در طول انتخابات، در یک جامعه باز تر، میتوان از مردم نظرسنجی کرد و با تجزیه و تحلیل دادهها نشان داد که چه گروهی به چه کسی رای میدهد. متاسفانه، ما این نوع اطلاعات را امروز در ایران نداریم. پس از شیوههای دیگر استفاده میکنیم.
منابع اطلاعاتی
یک مقدار اطلاعات به فارسی موجود است. علیرغم شرایطی که وجود دارد، نشریات زنده و دنیای وبلاگ با اطلاعات فراوان برای ما قابل دسترسی است. در واقع اینها برای عباس مطرح است، نه من. من به زبان فارسی آشنایی ندارم. در نوشتن مقاله با همدیگر، و باید بگویم که ما خیلی با همدیگر مطلب مینویسیم، من روی قضاوت ایشان در این زمینهها تکیه میکنم.
برای روشن تر شدن موضوع، اضافه کنم که ما فقط روی یک فرد تکیه نمیکنیم چنانکه شما میتوانی در کتاب مجموعه مقالاتی که بزودی چاپ و منتشر خواهد شد ببینی. ما همکاران زیادی داریم که همه به زبان فارسی مسلط هستند و در سراسر جهان پراکندهاند، در لندن، ژنو، ایران و دیگر کشورها. عباس میلانی فقط یک نفر است که در پروژه مشارکت دارد. علاوه بر ایشان، ما همکاران پژوهشگر دیگری در «پروژه دمکراسی ایران» داریم که زبان اصلی آنها فارسی است. ما البته میخواهیم که همکاران و پژوهشگران بیشتری در این زمینه داشته باشیم و اکنون مشغول جمعآوری بودجه برای استخدام یک متخصص مردمشناسی هستیم.
مطالعهی مقایسهای گذار به دمکراسی
شیوه مشارکت من در این پروژه به این دلیل نیست که من درک بهتری از بحثهای داخلی درون کشور ایران دارم. من در این زمینه یک دانشآموز هستم، نه یک مفسر بزرگ. مزیت نسبی من اینست که ایران را در مقام مقایسه قرار میدهم تا شرایط ایران را در گذار به دمکراسی در مقایسه با کشورهای دیگری که حکومت خودکامه داشتهاند، و کشورهایی که کمونیسم را پشت سر گذاشتهاند، درک کنم. من ایران را در حال حاضر یک کشور پساانقلابی میدانم که با مطالعهای که از انقلاب بلشویکی، انقلاب چین، و انقلاب انگلستان دارم، خیلی ویژگیهای مشابه در آن میبینم. این شیوهی من برای کمک به درک بهتر ایران است. و متخصصین امور ایران از ما خوششان نمیآید. آنها میگویند «اوه، ایران یک کشور منحصر به فرد است، و هیچ کشور دیگری مثل آن در جهان وجود ندارد.» و در ضمن، این همان چیزی است که روسها درباره روسیه، چینیها درباره چین، و امریکاییها درباره امریکا میگویند. شغل من این است که چارچوب مناسبی برای تحلیل وضعیت بسازم.
سفر به ایران
من در ماه اکتبر ۲۰۰۳ یک سفر دو هفتهای به ایران داشتم که از طرف دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی وزارت امور خارجه برگزار شد. یک بنیاد آلمانی شرکتکنندگان خارجی را به کنفرانس دعوت کرده بود. کنفرانس بخشی از گفتگوی تمدنها بود که آقای خاتمی در آن زمان برای آن تلاش میکرد. شرکت کنندگان ایرانی ترکیبی از مسئولین دولتی و دانشگاهیان بودند و بیشتر مهمانان خارجی از کشور آلمان آمده بودند، از جمله چند عضو پارلمان و رئیس جمهور سابق که سرپرستی هیات مهمان را به عهده داشت. همچنین افراد دانشگاهی مثل من از کشورهای روسیه، چین، فرانسه و مصر نیز حضور داشتند.
دستگیری موسویان
در ادامه آن کنفرانس، دو سال بعد یک کنفرانس دیگر در دبی تشکیل شد که با انتخاب احمدینژاد که دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی را در دست گرفت، جریان پیچیده شد. در آخرین دقایق، یعنی درست یک روز پیش از کنفرانس، همه کسانی که قرار بود از طرف دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی در این کنفرانس شرکت کنند، کنار کشیدند؛ به آنها گفته شده بود که شرکت نکنند. چند نفری از ایران آمده بودند، ولی کمتر از پیش و موسویان که بعدا دستگیر شد یکی از این شرکت کنندگان بود. ایشان قبلا سفیر ایران در آلمان و خیلی به رفسنجانی نزدیک بود و در مرکز مطالعات استراتژیک با روحانی کار میکرد. موسویان اخیرا به اتهام جاسوسی و دادن اطلاعات حکومتی محکوم شده که برای من خیلی عجیب است چون که او سالها درون رژیم بود و خود در زمینه مذاکرات مسالهساز بود. او و روحانی سالها نماینده ایران در مذاکرات EU3 بودند و من همیشه او را تندرو میپنداشتم ولی در مقایسه با احمدینژاد او خیلی متفاوت به نظر میرسید.
به نظر من، مساله اصلی، مناقشه برسر مالکیت است. این هیچ ربطی به الله و انقلاب ندارد. اینها دو جناح درون یک رژیم خودکامه هستند و رفسنجانی و گروه او کنترل همه مالکیت و سود حاصله از این مالکیت را دردست دارند و سپاه بخشی از این مالکیت را میطلبد و این برای من یک قصهی آشناست. من این را در بسیاری از کشورهای جهان دیدهام.
پیششرطهای دمکراسی
من فکر نمیکنم هیچ پیششرطی برای تحول دمکراتیک وجود داشته باشد، و ما این را از تحلیل مقایسهای درمییابیم. بحث درطول ۴۰ سال پیش این بود که اول باید اقتصاد کشور مدرنیزه شود و سپس کشور دمکراتیزه گردد. اطلاعات مقایسهای comparative data در واقع نشان دادهاست که این واقعیت ندارد. اطلاعات مقایسهای همچنین نشان داده که هنگامی که کشوری گذار به دمکراسی دارد – حالا به هر دلیل بحران، انقلاب، یا هر انگیزهای – احتمال حفظ و ثبات دمکراسی در آن کشور بستگی به میزان توسعه دارد. کشوری که توسعه بیشتری دارد، احتمال ثبات دمکراسی در آن بیشتر است، و برعکس، کشور کمتر توسعه یافته شانس کمتری برای حفظ دمکراسی دارد. اگر شما به درآمد سرانه ایران، یا قدرت خرید سرانه ایران نگاه کنی، میبینی که خیلی بالاتر از این سطح لازم ]برای تثبیت دمکراسی[ است. یعنی اگر یک تحول دمکراتیک صورت بگیرد، به احتمال زیاد یک رژیم دمکراتیک پایدار خواهد بود. این لزوما بطور خودبخودی صورت نمیگیرد، ولی احتمال آن برای ایران بیشتر از یک کشور فقیر در جهان است.
موانع دمکراسی
اگر دوباره در چارچوب مقایسهای نگاه کنیم، آنچه درباره ایران در مقایسه با دیگر کشورهای نیمه استبدادی جهان منحصر به فرد است، قانون اساسی این کشور است. برای نمونه، برخی از کشورهایی که انقلاب رنگی داشتند را در نظر بگیریم: صربستان در سال ۲۰۰۰، گرجستان در سال ۲۰۰۳، و انقلاب نارنجی در اوکرائین در سال ۲۰۰۴. آنچه درباره تحول در همه این کشورها جالب است این است که آنها نیازی نداشتند که قانون اساسی را تغییر دهند که تحول عمیق دمکراتیک داشته باشند و این یک مزیت خیلی بزرگ برای آنها بود. نقیصهی بزرگی که ایران دارد این است که هیچ راهی برای دمکراسی واقعی بدون حذف آن عبارت در متن قانون اساسی که رهبر را به عنوان رهبر تعریف میکند، وجود ندارد. این بخش خیلی غیردمکراتیک قانون اساسی جمهوری اسلامی است و چالش بزرگی است. زیرا این بدان معناست که تحول دمکراتیک در ایران، بنا به تعریف، باید ورای قانون اساسی باشد. اینگونه تغییر بسیار دشوارتر است.
من عوامل دیگر در زمینه سیاست خارجی را نیز اضافه میکنم. داشتن یک رابطه خصومتآمیز با ایران به تندروهای درون ایران کمک میکند؛ این به تحول دمکراتیک کمکی نمیکند.
به دشواری میتوان کشوری را در طول ۴۰ سال گذشته یافت که ایالات متحده امریکا میخواسته که رژیم آن را از طریق تحریم یا نیروی نظامی ساقط کند و آن کشور تحول دمکراتیک داشته است. این شیوه تحول استاندارد نیست؛ شیوه تحول استاندارد معمولا هنگامی رخ میدهد که کشوری که خواهان رابطه بهتر با غرب است و میخواهد پیوندهای خود را با غرب بیشتر کند. در این هنگام است که وضعیت بیثباتتر میشود.
اتحاد جماهیرشوروی یک نمونه روشن است. در دوران اوج جنگ سرد و بحث جنگ ستارهها و امپراتوری شیطانی هیچ صحبتی از دگرگونی درون اتحاد شوروی نبود. ولی هنگامی که آقای گورباچف دست خود را بسوی غرب دراز کرد و تلاش کرد که روابط را بهبود بخشد، شرایط مناسب برای تحول درون اتحاد شوروی را فراهم کرد. و من بر این باورم که در مورد ایران نیز همین گونه خواهد بود.
شکاف درون رژیم
علوم سیاسی در پیشبینی تحولات ناموفق است. من وقتی که میبینم دیگران اقدام به پیشبینی میکنند نگران میشوم زیرا که ما ابزار لازم را برای اینگونه پیشبینیها– حتی با در دست داشتن اطلاعات بهتر – در اختیار نداریم. ولی در عین حال میتوانیم درباره آنچه که شرایط را مساعدتر میکند صحبت کنیم و ببینیم چه عواملی این روند را سرعت میبخشد.
من فکر میکنم باید یک شکافی درون حاکمیت ایجاد شود. و این آن چیزی است که ما در کشورهای دیگر مشاهده میکنیم، یک شکاف درون رژیم، و نه فقط حضور نیروهای دمکرات، ضروری است.
یک اشتباه بزرگ که برخی مرتکب میشوند اینست که روی اپوزیسیون که یک عامل کلیدی برای تحول است تکیه میکنند ولی این هرگز شرط کافی برای تحول دمکراتیک نیست. مسیر استاندارد برای تحول به دمکراسی یک شکاف در نظم کهنه است، بین نیروهای تندرو و نیروهای معتدل. و من فکر میکنم که نشانههای آن هماکنون در ایران به چشم میخورد.
بدین ترتیب، نقش جامعه مدنی و اپوزیسیون را در همراهی با نیروهای معتدل درون رژیم خودکامهی رو به زوال مشاهده میکنیم. بنابراین، در چارچوب سیاست غربی، باید خواهان سیاستهایی بود که به تشدید این تنشها میان تندروها و نیروهای معتدل درون رژیم کمک میکند. در این زمینه لاری دیاموند و عباس میلانی هم همین دیدگاه مرا دارند. به نظر ما بهترین راه برای تحول از طریق روابط دیپلماتیک و پایان دادن به تحریم به منظور تشدید تنشهای درون رژیم است.
بحثهای جاری در امریکا درباره سیاست در قبال ایران
بحث به شکل معمول بین دولت بوش و هواداران کنترلسلاحاتمی بوده است. هواداران کنترل سلاح اتمی میگویند که ما مجبوریم با ایران به خاطر سلاح اتمی مذاکره کنیم و باید صحبت درباره تغییر رژیم را کنار بگذاریم؛ خطر ایران اتمی بقدری زیاد است که ما باید گفتگو درباره حقوق بشر را متوقف کرده و فقط درباره غنیسازی اتمی گفتگو کنیم. این یک دیدگاه رایج است. در مقابل، تندروها و دولت بوش میگویند "علیرغم تمام مسائل موجود، ما نیاز به یک تغییر رژیم داریم!" و چنین نتیجهگیری میکنند که باید تحریم را افزایش داد، و برخی حتی میگویند که باید ایران را بمباران کرد. دیدگاه ما متفاوت از هر دو جبهه است.
دیدگاه متفاوت از دیگران
دیدگاه ما با بحثهای رایج تفاوت دارد. ما میگوییم که رابطه باثبات و بادوام با ایران فقط وقتی ممکن است که ایران یک کشور دمکراتیک باشد و همه مسائل دیگر گذرا است. ولی، نکته جالب این است که استراتژی کمک به تحول دمکراتیک در ایران از راه افزایش تحریم نیست، و مسلما بمباران ایران – که سادهترین و سریعترین راه مستحکم کردن حکومت تندروها در ایران است – کمکی نخواهد کرد. چنین سیاستهایی هیچ کمکی به تغییر رژیم نمیکند، و بر عکس، این مستحکم کردن رژیم است. این یک اشتباه عظیم است که مطبوعات غربی مرتکب میشوند و نومحافظهکاران را هواداران تغییر رژیم میخوانند، این دو تضاد دارند. شما نمیتوانی هر دو را در یک گروه در دولت بوش بگنجانی، چون یکی نیستند. ما خواهان ترویج دمکراسی و منافع امنیتی امریکا هستیم، ولی نکته بامزه اینجاست که راه مناسب به نظر ما همان راهی است که هواداران کنترل سلاح اتمی پیشنهاد میکنند که مذاکره و باز کردن رابطه با ایران به منظور متعهد نمودن حکومت ایران است.
تماس با رسانهها به جای کاخ سفید
پیش از این، ما تماس بیشتری با دولت بوش داشتیم. بویژه پس از پیروزی بوش در دور دوم انتخابات و پیش از پیروزی احمدینژاد در انتخابات، یک دورهای بود که نظرات ما درون دولت در بالاترین ردهها، حتی تا سطح ریاست جمهوری، مورد بحث قرار میگرفت. این تغییر جدید و بنیادی در سیاستگذاری که ما آن را ورای تغییر تدریجی beyond incrementalism مینامیم مورد بحث قرار میگرفت. و چون محافظهکارانی بودند که از آن حمایت نمیکردند و بحثی جدی درون دولت در جریان بود.
پس از انتخاب احمدینژاد، این بحث درون دولت بوش به میزان قابل توجهی افت کرد. ما همواره گفتهایم که اگر شما مایل به مذاکره جدی هستی، این مذاکره با احمدینژاد نخواهد بود زیرا او در ایران قدرت عمده را در دست ندارد و این اشتباه احمدینژاد است که فکر میکند طرف مذاکره قرار خواهد گرفت.
پس از آن، شیوه کار ما از تلاش برای تغییر تفکر بوش درباره ایران به سوی پیشگیری از حمله نظامی علیه ایران تغییر یافت زیرا به نظر ما چنین حملهای برای منافع امریکا در منطقه و نیز بویژه برای فعالین دمکراتیک در ایران مصیبتبار خواهد بود. به جای مخاطب قرار دادن مقامات کاخ سفید و وزارت امور خارجه، ما همه تلاش خود را روی رسانهها متمرکز کردیم و مقالههایی منتشر کردیم که در رسانهها موثر باشد و بحثهای دوره کمپین انتخابات ریاست جمهوری در امریکا را تحت تاثیر قرار دهد.
تاثیر روی بحثهای سیاستگذاری امریکا
به نظر من ما یک مقدار موفقیت در این زمینه داشتهایم و همینکه بطور مشخص بحثهای درون حزب دمکرات درباره ایران جدی شده و اوباما موضعی متفاوت از سناتور کلینتون اتخاذ کرده، یک نشانه مثبت است. اینکه ما تا چه حد در این زمینه نقش داشتهایم، عاقلانه نیست که ادعایی داشته باشیم. اما ما خیلی خوشحالیم که میبینیم چنین بحثی در جریان هست و ایدههای ما که دو یا سه سال پیش از سوی منتقدان ما در جناح راست – که به ما میگفتند که شما جمهوری اسلامی را نمیشناسید و تحت تاثیر جو تبلیغاتی قرار گرفتهاید - خیلی رادیکال یا سادهلوحانه خوانده میشد، امروزه خیلی مشروعتر شده است. این به نظر من پیشرفت است.
گزارش شورای اطلاعات ملی درباره ایران
حاصل این گزارش اخیر شورای اطلاعات ملی این است که احتمال یک حمله نظامی به ایران را در دوره ریاست جمهوری بوش بشدت کاهش میدهد. من فکر نمیکنم که این احتمال به صفر رسیده است؛ برخی بطور اشتباه به این باور رسیدهاند. ولی من فکر میکنم این گزارش، کار کسانی را که بخواهند حمله نظامی را توجیه کنند خیلی سختتر کرده است. گفته میشود که آقای تام فینگر Tom Finger رئیس شورای اطلاعات ملی مخالف آنگونه گزارشدهی بوده که به جنگ عراق منجر شد و میخواسته مطمئن شود که اطلاعات صحیح در اختیار مقامات مسئول قرار میگیرد.
درک این نکته اهمیت دارد که این گزارش درباره برنامه غنیسازی، که دشوارترین جنبهی تکنولوژی ساختن سلاح اتمی است، چیزی نگفته است.
دغدغه دمکراسی در کشورهای دیگر؟
اینجا در مرکز «دمکراسی،توسعه و حکومت قانون» ما خیلی روی کشورهای دیگر منطقه تمرکز میکنیم. من خود اخیرا مقالهای درباره مراکش و چگونگی تحول رژیمهای سلطنتی در شماره ژانویه ژورنال دمکراسی نوشتم. دو تن از همکاران ما روی پاکستان کار میکنند، و بهار گذشته یک پژوهشگر متخصص امور عربستان سعودی اینجا بود که در بهار دوباره خواهد آمد. همچنین همکار مهمانی از مراکش داشتیم و در برنامههای تابستانی فعالین دمکراتیک از پاکستان داریم. ما فردی را از عربستان سعودی به این برنامه دعوت کردیم؛ جالب اینکه ایشان نتوانست ویزا بگیرد و بیاید. ولی ما افرادی از بحرین،مصر، لبنان، مراکش، موریتانی و پاکستان، از جمله یک نماینده مجلس آن کشور، را در اینجا به عنوان مهمان داشتهایم. فکر میکنم ما علاقه خاصی به پاکستان داریم.
شاید من به آن اندازه که درباره ایران مینویسم، درباره کشورهای دیگر ننوشتهام. این امر به این دلیل است که ایران یک کشور محوری در خاورمیانه است، درست مثل اینکه شما بخواهی آسیا را مطالعه کنی و اگر درمورد چین مطالعه نکنی اشتباه بزرگی خواهد بود، یا اگر بخواهی کشورهای کمونیستی سابق را مطالعه کنی، روسیه همان کشور محوری است. من فکر میکنم در واقع چین، روسیه و ایران خیلی ویژگیهای مشابه از نظر رابطه با همسایگانشان و رابطه با ایالات متحده امریکا دارند. این سه کشور به نظر من سه کشور محوری در روند گذار به سوی دمکراسی هستند.
رابطه ایران و روسیه
من روسیه را بهتر از ایران میشناسم. وقتی که من در سال ۲۰۰۳ در ایران بودم، و با مقامات وزارت امور خارجه درباره روسیه صحبت میکردیم، آنها میگفتند که هیچیک از طرفین به دیگری اعتماد عمیق ندارد ولی هردو طرف به همدیگر نیاز دارند. تحول رابطه دو کشور نشانگر این نوع رابطه شیزوفرنی است. چرا بیشتر از یک دهه طول کشیده که نیروگاه بوشهر تکمیل شود؟
روسها حکومت ایران را بازی میدهند و تلاش میکنند که روابطشان را با غرب نگه دارند و در همان حال قراردادهای میلیارددلاری با حکومت ایران را هم سرپا نگه دارند. با این وجود، تصمیم روسیه مبنی بر دادن سوخت هستهای به ایران، که فکر میکنم در ماه اکتبر آینده عملی خواهد شد، یک شوک بزرگ برای غرب بود. دولت بوش بویژه اصلا انتظارش را نداشت. آنها فکر میکردند که راهی برای پیشگیری از این کار یافتهاند ولی آقای پوتین مخالف آن عمل کرد. ایشان تصمیم دیگری گرفت بخشا به این دلیل که آنها میخواستند بیشتر در بوشهر کارکنند و همچنین سلاحهای بیشتری به ایران بفروشند و برایشان روشن شده بود که اگر روی آن مکث کنند، آن قراردادها در خطر قرار خواهد گرفت.
دوم اینکه پوتین روی دندهی ضدامریکایی افتاده و خیلی از همهی انتقادهای کاخ سفید درباره این قرارداد خوشحال است. سوم، نکتهای که به نفع روسها وجود داشت این بود که سالها همه میگفتند که نباید تکنولوژی به ایران داد زیرا صرف برنامه سلاحسازی میشود و ما در سال ۲۰۰۲ دیدیم که این تکنولوژی روسی نبود، بلکه تکنولوژی پاکستانی بود که به صرف این برنامه مخفی میرسید. از این رو، روسها احساس کردند که آنها دیگر در مورد تجهیز ایران به سلاح اتمی متهم نیستند و تصمیم گرفتند که این قرارداد را انجام دهند.
نقش چین
چین نیاز به انرژی دارد؛ ایران انرژی دارد. چین درمورد نوع رژیم شرطی قائل نمیشود و من این را آغاز یک رابطه درازمدت میبینم. این حتی شاید یک تغییر جهتگیری استراتژیک برای ایران در فاصله گرفتن از غرب است که ممکن است صرفنظر از اینکه ایران دمکراسی باشد یا نباشد، اتفاق افتد. به خاطر نیاز چین به انرژی، یک دلیل ملی برای اینکار وجود دارد.
در ابعاد بزرگتر، نگاه من اینست که امریکا از طرف سازمانهای غیردولتی مثل القاعده مورد تهدید است. امریکا از سوی حکومتهای ضعیف و درحال فروپاشی نیز تهدید میشود. و دسته سوم تهدیدهای احتمالی از سوی کشورهایی است که دارای قدرت هستند و درعین حال رابطه خصومتآمیزی با ایالات متحده امریکا دارند. و در این دسته آخر، چین، روسیه و ایران را قرار میدهم.
وجه مشترک این سه کشور این است که هریک از آنها سرکردگی منطقه خود را دارند؛ همه آنها قدرتمندترین کشورهای منطقه خود هستند. دو، همه آنها کشورهایی هستند که ،به درجات متفاوت، خیال دارند بیشتر از یک قدرت منطقهای باشند. سه، آنچه که این کشورها را متحد میکند این است که همه آنها حکومتهای خودکامه هستند. این سه کشورهایی هستند با حکومتهای متفاوت و درنتیجه رابطههای پیچیدهای با دمکراسیهای غربی دارند. حال در این چارچوب، تفاوتهایی وجود دارد. ایران خصمانهترین رابطه را با ایالات متحده امریکا دارد. روسیه در این زمینه دوم است، و چین سوم. یک نکته جالب دیگری درباره این ردهبندی نیز وجود دارد. اگر میزان درآمیختگی با غرب را در نظر بگیریم، به نظر من چین در رده اول قرار میگیرد، روسیه در رده دوم، و ایران در رده سوم. در مقایسه این دو ردهبندی، بنظر میرسد که درآمیختگی ممکن است روابط را بهبود سازد، کشوری که بیشترین درآمیختگی را دارد کمترین تهدید را دارد، و برعکس، کشوری که کمترین درآمیختگی را دارد بیشترین تهدید را دارد. ولی در دو دههی آینده چگونگی مقابله با این سه کشور بیشتر از هرچیزی مورد توجه سیاستگذاری استراتژیک امریکا خواهد بود.
رابطه ایران-امریکا برای اعتماد و درک متقابل
در سطح دولتها، اعتمادی در هیچ یک از دوطرف وجود ندارد. در سطح جامعه، درک خیلی اندکی وجود دارد که ناشی از تماس خیلی کم بین دو جامعه است. من فقط یک بار به ایران سفر کردهام. هنگامی که آنجا بودم، آنچه که کاملا در تماس با مردم برایم آشکار بود مهماننوازی صمیمانه و علاقه به تماس با من بود. من در آنجا همراه یک هیات عالیرتبه مجلس آلمان بودم و در موارد گوناگون ایرانیها ترجیح میدادند با من صحبت کنند چون من امریکایی بودم. منظورم این است که من در مقایسه با دیگر اعضای هیات، رتبه پایینتری داشتم ولی علاقه واقعی نسبت به من بخاطر امریکایی بودنم وجود داشت. من در اتحاد جماهیر شوروی و لهستان در دوران کمونیسم زندگی کردهام و این یادآور زندگیام به عنوان یک امریکایی در میان مردم شوروی در دوران کمونیسم و لهستان در دهه ۱۹۸۰ بود که روابط کشورها خیلی خصمانه بود. در سطح روابط شخصی، مردم تلاش میکردند هر طور شده از یکدیگر پیشی بگیرند و با من حرف بزنند و برعکس. من به حدود ۶۰ یا ۷۰ کشور سفر کردهام و می توانم بگویم که ایران در میان کشورهایی است که مردم آن بیشترین علاقه نسبت به امریکا را دارند.
وقتی که این را به دوستان امریکاییام میگویم، آنها تعجب میکنند چون که ایرانیها به نظر آنها دشمن هستند، مذهبیهای متعصب و دیوانهای که میخواهند اسرائیل را نابود کنند و این حرفها. این به خاطر عدم تماس بین جامعه ایران و جامعه امریکا است. به نظر من، این فقط یکجور عدم درک از نیات طرف متقابل است که به خاطر عدم امکان تماس با مردم طرف دیگر بوجود میآید و به همین دلیل است که من خیلی هوادار گسترده شدن روابط هستیم. افرادی مثل من باید هر دو ماه یک بار به ایران بروند و ما باید هزار دانشجوی ایرانی داشته باشیم که در امریکا تحصیل کنند، نه فقط تعداد اندکی که الان وجود دارند. و در ضمن، فقط در رشتههای مهندسی تحصیل نکنند. خیلی عالی است که ما دانشجویان ایرانی در رشته مهندسی داریم، ولی باید دانشجویانی در رشتههای علوم سیاسی، اقتصاد و تاریخ نیز داشته باشیم. و نیز برعکس، ما باید هزاران امریکایی در ایران داشته باشیم تا جامعه ایران را بهتر درک کنیم. من واقعا به این امر اعتقاد دارم. این فقط به نفع تندروها در هر دو کشور است که تماس را محدود نگاه دارند چون اگر شما تماسی با طرف نداشته باشی، آنها را بصورت دشمن مجسم خواهی کرد همانطور که در دوران جنگ سرد با شوروی چنین بود. روسها دو مترو نیم قد داشتند، موجوداتی غیرانسانی بودند و این دقیقا تصویری بود که به مردمی که هرگز به روسیه نرفته بودند القا میشد. ولی اگر به آنجا میرفتیم، چنانکه من رفتم، این حرفها را نمیگفتیم. این در سطح خیلی خرد است.
عدم اعتماد در میان ایرانیان خارج کشور
من به عنوان یک ناظر خارجی مشاهده میکنم که یک سطح دیگری از اعتماد و عدم اعتماد در میان ایرانی-امریکاییها و یا بطور عموم در میان ایرانیان خارج از کشور است که نقش مخربی دارد. اختلافهای زیادی وجود دارد، مثلا ]درباره فردی گفته میشود[ "اوه، او کسی است که از ملاها پول میگیرد!" و "او از سازمان سیا CIA پول میگیرد!" منظورم این است که بحثهای نامشخص زیادی درباره اینکه چه کسی فاسد است و چه کسی برای شاه کار میکند و چه کسی برای جمهوری اسلامی کار میکند، وجود دارد. من به دفعات فراوان شنیدهام که کسی به من گفته است "با فلان فرد دانشگاهی کار نکن، چون از جمهوری اسلامی پول میگیرد، و آدم فاسدی است." من به عنوان کسی که عضوی از این جامعه ایرانی نیستم، ولی با آنها سروکار دارم، این را درمیان گروهی که میتواند بطور متحد در مقابل دولت امریکا لابی کند و یا به عنوان یک جامعه منسجم منشاء تحول در ایران باشد، خیلی مخرب میدانم.
من این را در میان دیگر گروههای مهاجر امریکایی نیز دیدهام. ولی گروههای موفق راه اتحاد برای هدف مشترک را پیدا میکنند. جامعه لهستانی-امریکایی، بطور مثال، در دهه ۱۹۸۰ خیلی در هر دو زمینه لابی با دولت امریکا و حمایت از مردم لهستان در دوران کمونیسم بقدری موفق بود که شایسته بررسی و یادگیری است زیرا جامعه مهاجر خیلی موفقی هستند.
حق حاکمیت از آن کیست؟
در حدود سیصد سال پیش در استرالیا اصل حق حاکمیت پدیدار شد و ایده اینکه آنچه در یک کشور اتفاق میافتد به مردم آن کشور مربوط است بوجود آمد. به مرور زمان پس از آن، و بویژه در قرن بیستم، هنجارها تغییر یافت و ما دیگر حق حاکمیت را از آن حکومت نمیدانیم، بلکه، حداقل از دیدگاه من، ما شروع کردهایم به اینکه حق حاکمیت را از آن مردم بدانیم. در آغاز روند استعمارزدایی، بویژه پس از جنگ جهانی دوم، این امید وجود داشت که حق حاکمیت به مردم سپرده شود و به مردم اجازه داده شود که حق حاکمیت خود را از دست امپراتوری انگلیس، امپراتوری فرانسه و امپراتوری پرتغال درآورند. این باور وجود داشت که ترویج حق حاکمیت در واقع ترویج استقلال مردم خواهد بود، ولی اینطور نشد. آنچه که اتفاق افتاد این بود که رهبرانی بودند که ادعا کردند که از طرف مردم این کشورها حاکمیت را در دست میگیرند. از دید من، این حکومتها مشروعیت ندارند و از این رو اگر واقعا درباره حق حاکمیت ایرانیها صحبت میکنیم، به نظر من ترویج حق حاکمیت ایرانیان به معنای ترویج دمکراسی در ایران است و این فلسفه بنای کار من در کمک به این روند است.
دمکراسی مجوز ندارد
در همین راستا، من فکر نمیکنم که ایدهها به یک ملت یا حکومت تعلق دارند. ایدهها باید آزادانه در میان ملت دولتها سفر کنند، بین کالیفرنیا و نوادا، بین امریکا و انگلیس، و بین ایران و یونان و انگلیس و کالیفرنیا. برخی ادعا میکنند که گویا با ترویج یک ایده شما از امپریالیسم امریکا حمایت میکنید. بر این اساس، بچههای من اینجا در استانفورد نباید آثار ارسطو را بخوانند چون امریکایی نبوده، و نمیتوانستند آثار جان لاک، یا کارل مارکس را بخوانند چون آنها نیز امریکایی نبودهاند. این شیوه تفکر در واقع ضدروشنفکری است. هیچ شیوه روشنفکرانهای نمیتواند از این ایده دفاع کند که ما در امریکا فقط باید ایدههایی را که توسط امریکاییها نوشته شده تدریس کنیم و اگر ایدههای دیگری را بیاموزیم به حق حاکمیت کشور امریکا تجاوز کردهایم.
مردم ایران نیز باید بتوانند مانند همه مردم جهان مطالعه کنند و البته حکومتشان را خود انتخاب کنند. و اگر مردم رای به داشتن یک حکومت سلطنتی یا دینی میدهند، من اعتراضی ندارم. ولی تنها راهی که میتوان اطمینان پیدا کرد که مردم حکومت سلطنتی یا دینی یا فاشیستی را میخواهند این است که حق داشته باشند که نظر خود را در انتخابات آزاد و عادلانه بیان کنند. به این ترتیب، قضیه کمی پیچیده میشود. در غیراینصورت، هر کسی میتواند به نام مردم حق حاکمیت را در دست بگیرد بدون آنکه به نظر آنان اهمیتی بدهد.
مایلم تاکید کنم که این هیچ ربطی به ایالات متحده و دمکراسی امریکایی ندارد. این اشتباهی است که حکومت خود ما و بویژه دولت بوش مرتکب میگردد و خیلیها را وادار کرده که بگویند "آنها شیوه امریکایی را رواج میدهند و مدل امریکایی را میخواهند." ما دمکراسی را اختراع نکردیم؛ ما حق انحصاری روی آن نداریم. اینها ایدههای جهانشمول هستند و برچسب "ساخت امریکا" روی آنها وجود ندارد. این ایدهها از جاهای دیگر میآید. گروههای امریکایی که مقاومت مدنی بدون خشونت را در ایران تبلیغ میکنند مورد انتقاد قرار گرفتهاند. من میپرسم که چرا میگویید که این یک محصول امریکایی است، این ایده مهاتما گاندی است. او هرگز در امریکا زندگی نکرد، و هرگز پاسپورت امریکایی نداشت. من درک نمیکنم چرا گفته میشود که اینها نوعی تبلیغات امریکایی است.
بودجه امریکا برای تبلیغات
ایران سالانه صدها میلیون دلار برای اشاعه ایدههایش در خارج کشور، در سراسر دنیا و از جمله در اینجا، خرج میکند. این گروه عدم خشونت در نیویورک دفتر دارد و میخواهند ایدههایشان را رواج دهند. روسها همه جور پول در این کشور به همین منظور خرج میکنند. ونزوئلا پولش را در این کشور خرج میکند، عربستان سعودی، ژاپن، تایوان، همه این کشورها اینکار را میکنند. اکنون قرن ۲۱م است. این فقط ایالات متحده امریکا نیست. آقای چاوز به مردم فقیر محله برانکس Bronx ]در نیویورک[ کمک میکند. مردم فکر میکنند که فقط امریکا اینکار را میکند. این درست نیست و خیلی از کشورها چنین میکنند. در ضمن، من فکر میکنم که این خوب است. من مخالف اینکار نیستم و فکر میکنم این خیلی مثبت است. بنیاد هیتاچی میخواهد که یک دفتر اینجا بزند و ایدههای خودش را رواج دهد. تا زمانیکه آنها قوانین ایالات متحده امریکا را نقض نکردهاند، به نظر من عالیست.
بودجه ۷۵ میلیون دلاری امریکا در داخل ایران خرج نمیشود ] و از این رو قانون کشور ایران را نقض نمیکند.[ من هرگز از برنامه امریکا در این زمینه پشتیبانی نکردهام چون اشکالات زیادی دارد. در مقالهای مشترک، من و فوکویاما نوشتیم که باید یک نوع جدایی بین اینگونه نهادها ] و حکومت[ وجود داشته باشد که تا حد امکان آنها را از کاخ سفید و وزارت امور خارجه دور نگاه دارد. یک نوع دیوارآتش باید بین آنها وجود داشته باشد. این هم به نفع امریکاست و هم به نفع کسانی که از این پول استفاده میکنند.
منافع ملی امریکا
من با کسانی که میگویند امریکا هیچ حقی ندارد که ایدهای دمکراتیک را رواج دهد مخالف هستم. منفعت ملی ما در ترویج دمکراسی است. وظیفهی مسئولین منتخب مردم در حکومت امریکا نسبت به ما، شهروندان امریکایی که به آنها رای دادهایم، این است که امنیت ما را افزایش دهند. اگر شما تاریخ ۲۰۰ ساله این کشور را مرور کنی، میبینی که بیشتر دشمنان امریکا دیکتاتوریها بودهاند. هر کشوری که به ما حمله کرده، یا با ما روابط تهدیدآمیز داشته، دیکتاتوری بوده است. این یک تصادف تاریخی نیست، دلیلی پشت آن نهفته است.
مصدق
کودتای علیه مصدق یک اشتباه استراتژیک بزرگ بود و هیچ ربطی به ترویج دمکراسی نداشت بلکه ترویج استبداد بود. یک اشتباده بزرگ دیگر حمایت از صدام حسین در سالهای ۱۹۸۰ در جنگ ایران-عراق بود، همچنانکه حمایت از شماری از دیکتاتوریها در جهان امروز نیز اشتباه است. چنین سیاستی در کوتاه مدت سودآور است، اما در درازمدت نتایج منفی خواهد داشت. ولی این بدان معنا نیست که چون حکومت مصدق با کودتا سرنگون شد، من اجازه نداشته باشم که برای رساندن ایدههای دمکراسی به مردم ایران بکوشم. من درک نمیکنم که چرا به خاطر گناهی که ۵۰ سال پیش دولت ما مرتکب شده، من در آن نقشی نداشتهام و حتی در آن زمان متولد نشده بودم، نباید اجازه داشته باشم که با دمکراتهای ایرانی گفتگو کنم. این منطق را من درک نمیکنم و به این نوع تقابل درباره ایران زیاد برخورد میکنم.
تحولات سریع
نکته چشمگیر، برای من به عنوان کسی که روند گذار به دمکراسی را در سراسرجهان بررسی میکند، این است که در بیشتر مواقع تحول سریعتر از آنچه که بتوان فکرش را کرد اتفاق میافتد. در نتیجه محدودیتهایمان، معمولا ما وضعیت موجود را واقعیت ایستا میپنداریم. من به افراد بدبین میگویم که اندیشه خود را به روی احتمال تحول باز نگه دارید زیرا با نگرش به شرایط ساختاری، و این شرایط قابل اندازهگیری است، میبینیم که ایران کشوری است که در حقیقت برای گذار به دمکراسی کاملا آماده است. ایران در مقایسه باکشورهای دیگری مثل عربستان سعودی شانس خیلی بیشتری برای تحول به دمکراسی در آینده نزدیک دارد. من حدود دو سال پیش یک مقاله در ژورنال دمکراسی با عنوان " رویاهای چینی و واقعیتهای ایرانی" نوشتم درباره اینکه چرا ایران چین نیست و این چیز خوبی است. ولی اگر این فرض را درست بیانگاریم، مجبور میشویم که فرضیات متداول دربارهی چگونگی کمک به تحول را، بویژه از بیرون، به چالش بکشیم. بدین معنا که گاه مجبور میشویم که استراتژی را بطور رادیکال تغییر دهیم تا به تحول کمک کنیم و جریان را به مسیری ببریم که انتظارش را نداشتیم.
همه ما ممکن است که در این ذهنیتهای معمول گرفتار شویم. باید برای تغییرات سریع آماده باشیم.
* http://www.hoover.org/