iran-emrooz.net | Tue, 29.01.2008, 21:55
در آستانه...!
جمشيد طاهریپور
تقديم به جان ناآرام؛ فرزاد!
به پاس انديشه ورزیهای او.
از فردای قيام – بهمن ۵۷ – "سازمان چريکها" فرايندی را طی کرد که در فاصلهای کمتر از دوسال – ارديبهشت ۵۹ - از آن بزرگترين سازمان سياسی چپ ايران را ساخت! اين فرايند زير تأثير مبارزات خشمآهنگ ضد آمريکا و ضد ليبرالها به فرجام خود رسيد؛ مبارزات توفنده-ای که به خمينی در ستيز با "جهان غرب" نيرو میداد و سرکوب "ليبرال دموکراسی" را برای او آسان میکرد!
پيدائی "سازمان اکثريت" و پيوستن آن به "خط امام" و سمتگيری وحدت با حزب توده ايران نتيجه طبيعی تحول در چنين بستری بود؛ تحولی که بنا به خاستگاه و سرشت خود نمیتوانست به نياز ايران به دموکراسی و پيشرفت پاسخ بگويد.
۱
۱۹ بهمن سال ۱۳۴۹؛ حمله مسلحانه به پاسگاه ژاندارمری "سياهکل" که اتفاق افتاد، حتی حلقههای تدارکاتی آن نيز- که مرا هم در بر میگرفت - چشم و گوششان به روی رويداد و معنا و مقصود آن بسته بود! "حماسه سياهکل"؛ همچون صدای رعد در آسمان بدون ابر، در سرتاسر ايران شنيده شد! سرمشق انقلابيونی که آن را برپاداشتند؛ "فيدل کاستروی جوان" در تجربهی "سی يرا" بود؛ زمانی که خود را "کمونيست" نمیشناخت. اما در سياهکل؛ دهقانان با انقلابيون همراهی نکردند. ژاندارمها با کمک مردم، انقلابيون را به اسارت گرفتند و "شاه" همگیشان را به جوخه اعدام سپرد.
گروه سياهکل ادامه گروه "جزنی- ظريفی" بود که با شماری از انقلابيون جوان دهه چهل تجديد سازمان يافته بود. گروه مادر، انفصالی از حزب توده ايران و اعضای آن از فعالين سابق سازمان جوانان حزب بودند. "جزنی" دوستدار "شوروی" بود اما بر "استقلال" انديشه و عمل چپ ايران تأکيد داشت و چسبندگی حزب توده ايران به "حزب کمونيست شوروی" را نمیپسنديد. باور جزنی به آموزههای "لنين" سرشت ايدئولوژيک نداشت؛ اين آموزهها تنها بستر و پس زمينهی انديشيدنهای او را تشکيل میدادند. شيوه بررسی و پاسخهای او برای مسائل نهضت چپ ايران بيرون از راهبردهای تئوريک و عملی حزب کمونيست شوروی قرار داشت.
از سياهکل ايثار و جانبازی باقی ماند و ايمان نمیگذاشت روزنی برای آگاهی بر شکست گشوده شود! اين امتداد شکست بود اما فکر میکنم توضيح دهنده شکست هم هست؛ ايران در آستانه دهه پنجاه، پا از دايره زندگی ايمانی خود بيرون نهاده بود. اصلاحات ارضی "شاه"، شهر را با جلوه تازهای از زندگی که سخت گيتيانه مینمود، آراسته بود و روستائيان که اصلاحات پایشان را به شهر باز کرده بود، در جذبه جلوههای شهری، از خلوت روستا که نگاهشان را به سقف آسمان میدوخت، میگريختند. حمله مسلحانه به پاسگاه ژاندارمری سياهکل که اعلام و آغاز جنگ با "شاه" بود، حکماً در ذهن روستائيان معادلهای ميان چريکها و شاه ترسيم میکرد که به هيچ رو نمیتوانست آنها را در سمت چريکها قرار دهد. اين حقيقت چندان آشکار بود که تنها چشمبند ايمان میتوانست چشم چريکها را بر آن فروبندد! "سياهکل" با ايمان به پيروزی راه ادامه يافت با اين تفاوت که ديگر خود را "چريک شهری"می ناميديم. اما اين تفاوت؛ تفاوتی بزرگ بود که محتوای آن را روانشناسی اجتماعی انقلابيونی تشکيل میداد که از صفوف جنبش نوظهور جوانان و دانشجويان کشور برخاسته بودند. "گروه احمدزاده" که خود را "جنبش نوين" در چپ ايران تعريف میکرد، صورت بيانی از اين روانشناسی اجتماعی را به دست میداد.
"احمد زاده" به تازگی از گرايش اسلام گرای محافل مرتبط با جبهه ملی گسسته و به "چپ ايران" پيوسته بود. ديدگاه احمد زاده بر آموزههای سست کتاب "رژيس دبره"؛ "انقلاب در انقلاب" استوار بود و در منازعه مسلکی حزب کمونيست چين و حزب کمونيست شوروی، از "مائو" ستايش میکرد و او را پاسدار خلوص "لنينيسم" میشناخت. تز اساسی "احمد زاده" باور به فراهم بودن "موقعيت انقلابی" در ايران بود. او بر اين نظر بود که ديکتاتوری شاه؛ سدی در برابر خيزش انقلابی تودهها به وجود آورده است که "تبليغ مسلحانه" قادر به شکافتن آن است. به نظر او حرکت انقلابی "موتور کوچک"، خيزش انقلابی "موتور بزرگ" را در پی میآورد. احمد زاده در نظرات خود به شور و شورشگری جنبش دانشجوئی رو به گسترش، اتکاء داشت و بيانگر رسالت نجات بخش جوانانی بود که صفوف جنبش دانشجوئی دهه پنجاه را میانباشتند. بر اثر "انقلاب سفيد"، طبقه متوسط شهری گسترش پيدا کرده بود که يکی از پی آمدهای آن ورود گسترده مستعدترين جوانان شهرستانها به دانشگاههای کشور بود. فضای فرهنگی که غالب آنان در آن پرورش يافته بودند، فضای سنتی و مذهبی بود که در پايتخت با احساس غريبگی آميخته با عصبيت از مظاهر مدرنيزاسيون "شاه" خود را دست به گريبان میديدند. ديکتاتوری و اختناقی که" شاه" گسترده بود، همه مجاری قانونی برای فعاليت يک"اپوزسيون" ملی، دموکرات و سکولار را که میتوانست به روانشناسی نسل جوان جهت آينده نگر و مدنی ببخشد، مسدود کرده بود. از مشروطيت جز "۱۴ مرداد" آن هم در قاب شاهنشاهی پهلوی چيزی باقی نمانده بود. اختناق؛ راه را بر آگاهی ملی و آگاهیهای اجتماعی و سياسی فرو میبست و برخورداری از آزادیهای مدنی را پوک و بی بها میکرد! حيات سياسی کشور از "حقوق شهروندی" خالی بود واين در شرايط افزايش شمار بخشهائی از جامعه که خواهان مشارکت در حيات سياسی کشور بودند اما پاسخی نمیيافتند، "شهر" را از نارضائی تهی بودگی و احساس بی حق و حقوقی میآکند! در چنين مختصاتی روانشناسی که در صفوف دانشجويان و روشنفکران گسترش میيافت، غريبگی، دلزدگی، بيگانه خوئی، ناشکيبی، قهرو طغيان و شورشگری بود. فضای ملتهب جهان دو قطبی که از هر چهار گوشه آن بوی باروت نبرد خلقهای بپا خاسته عليه امپرياليسم به مشام میرسيد و بويژه نبردهای مسلحانه در ويتنام، فلسطين و ظفار بر آتش اين روانشناسی میدميد.
ائتلاف بقايای گروه سياهکل با گروه احمدزاده، به "سازمان چريکها" موجوديت بخشيد. نيروهای اجتماعی نوظهور و تازه پائی که آنچه در جنم خود داشت عمدتاً خود داشتههائی بود از فرهنگ اسطوره باور، معتقدات مبتنی بر دين و سنت تحول نايافته و ايدئولوژيهای توتاليتر و جزمی ، همان نيروی جوان توفندهای که بر اثر اختناق و رانش گسل هويت به عصيانی خود انگيخته سوق میيافت؛ "سازمان چريکهای فدائی خلق ايران" را موجوديت بخشيد و عليرغم سرکوب خونين مستمر، موجبات بقاء و دوام آنرا فراهم آورد. اين امر به بهای ايثار و جانبازيهای شگرف صورت میگرفت و از اينجا بود که پرسش و پرسائی در چند و چون "راه"؛ سستمايگی و حتی چيزی در رديف "خيانت" به "خلق" شناخته آمد، پس مبارزه جنبه آئينی به خود گرفت که در محراب آن، "اهل عمل"، شأن قدسی داشتند و هرکس را که تأمل و پرسش ، تفکر و پرسائی، يا راه و انديشهای ديگر در سر بود، کمترين عقوبت، تحقير و طرد بود. اين واقعيت که چريک سقف عمر خود را ۶ تا ۴ ماه میدانست، همه گستره ذهن را به تصرف ايمان در میآورد و تعجيل در کردار ايثارگرانه را بر تأمل سوأل برانگيز، سيطره-ای بی چون و چرا میبخشيد!
۲
آموزه مرکزی "جزنی" در تبين مبارزه مسلحانه "نبرد عليه ديکتاتوری شاه" بود. "احمد زاده" نيز ضرورت مبارزه مسلحانه را، درهم شکستن "سد ديکتاتوری شاه" میدانست. اما عمليات مسلحانه چريکها به قهر و خشونت دامن زد و ديکتاتوری شاه و اختناق را در کشور گسترده تر کرد. هم جزنی و هم احمد زاده بر اين نظر بودند که "تبليغ مسلحانه" برای ارتباط و درآميزی فدائيان خلق با مردم راه میگشايد. اما "مبارزه مسلحانه" راه را برای ارتباط با مردم و کار روشنگرانه در ميان آنها مسدود کرد و با پاشاندن رنگ "مرگ و زندگی" بر مبارزه عليه ديکتاتوری شاه، ميدان نبرد سياسی را تنگ کرد و از آن جولانگاه "قهرمانان" و "ناجيان" ساخت! البته خاطره جانبازی و ايثار "چريکها" در حافظه تاريخی مردم باقی ماند اما به جای آگاهی، خشم و کينی کور عليه رژيم شاه بر انگيخت و تصوری قدر قدرت از آن در ذهن مردم ساخت که آنها را چشم انتظار ظهور نجات دهندهای رستگاری بخش میکرد!
ما از نفرت به "شاه" انباشته بوديم و اين نفرت را تعزيه گردانان کودتای ۲۸ مرداد در جان نسل من انباشتند. مرداد سال ۳۲، وقتی "کودتا" اتفاق افتاد من کودک هفت ساله بازی بودم، اما از همان دم که چشم بر معرکه گشودم، طرحی که از کشاکش مصدق با شاه در ذهنم ترسيم شد، گريز ناپذيری نبرد نور و ظلمت، اجتناب ناپذير بودن پيکار اهريمن و اهورا بود! نبرد و پيکاری که مصاف مرگ و زندگی بود؛ بیهيچ اما و اگر شک برانگيز و شبهه آميز! نبرد تا به آخر حق عليه باطل. اين دشمن خوئی پايان ناپذير و آشتی ناپذيری ابدی، ميان فدائيان خلق و رژيم شاه رابطهای مبتنی بر مرگ و زندگی شکل داد، در امتداد اين رابطه ما با "جهان غرب" بيگانه شديم و چشم ما به روی روشنائیهای مدنيت غرب بسته آمد! "آمريکا" "کودتا" را با همدستی "دربار" کارگردانی کرده بود. روح مجروح و تحقير شده و منتقم؛ در گهواره نوميدیهای موروثی خود، از آمريکا "دشمن" و از "شاه" وجودی "اجنبی پرور" ساخت. از تبعات کودتا، که ايران را به سوی فاجعه راند؛ تبديل شاه به نماد "نقار ملی" و شناسائی آمريکا به عنوان "اهرمن" بود. حالا تحقيقات جالبی در دست است که ثابت میکند در پيشنهادات آمريکا و يا بانک جهانی فکرهای گره گشا وجود داشت، ثابت میکند راهی که مصدق رفت و به کودتا انجاميد، اجتنابپذير بود.
فقدان مسئوليت ملی و فقدان آگاهی ملی در بالا و پائين جامعه، نسلهای جوان کشور را بی دفاع کرد. "چريکهای فدائی" و "مجاهدين خلق"، حساس ترين جانهای جوان کشور بودند. خيل بزرگ نسل جوان کشور در پی ظهور خمينی به سرباز و نيروی ضربت او تبديل شدند. شورشگری در واريز خود به درون طغيان روان تحقير شده و ناآرام "ملت"؛ انقلاب مشروطيت را به انقلاب اسلامی دوخت.
"ايران را سراسر سياهکل میکنيم": طوفان خشمآهنگ انتقام، تسلی خاطری حسرت زده و يا مرحم بر زخم خونچکان؟ نه! ايمان سرفراز به جاری بودن "حماسه سياهکل" در انقلاب خمينی! "سازمان چريکها" "حماسه سياهکل" بود بعلاوه-ی " مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتيک". از اين رو در آن روزهای سرنوشت ساز 22 و21 بهمن 57 در طلوع پيروزی انقلاب خمينی که "جمهوری اسلامی" ارمغان آن بود، جز "سياهکل" شعاری برای ايران در آستين نداشت.
جزنی سمت عمده نبرد را، نبرد عليه ديکتاتوری فردی شاه میدانست. اين جنبه از آموزه او میتوانست رهنمودی در همرأئی با دولت "شاهپور بختيار" و راهبرد اصلاح طلبانه-ی او در يک ماه منتهی به انقلاب بهمن از کار در بيايد. اما جزنی بلافاصله تأکيد میکرد که ميان ديکتاتوری شاه و نظام اجتماعی-اقتصادی مستقر که وی آن را "سرمايه داری وابسته" میناميد، رابطه ارگانيک بر قرار است و میگفت روبنای سياسی سرمايه داری وابسته تنها ديکتاتوری است. پس آموزه او رهنمون به انقلاب بود.
از نظر جزنی بستر اصلی مبارزه مردم ايران، مبارزه عليه امپرياليسم بسر کردگی امپرياليسم آمريکا، با هدف استقرار "حاکميت خلق" در ايران بود. اين آموزه او نيز که میگفت بورژوازی ملی در ايران تحليل رفته و نماينده سياسی مستقل ندارد، به نوبه خود آموزهای توهم زا بود؛ در شعاع اين آموزههاست که جزنی به شناسائی خمينی به عنوان نماينده خرده بورزوازی و کسبه و تجار و بقايای بورژوازی ملی ايران میپردازد و حمايت از خمينی را در سمتگيری ضد امپرياليستی و مخالفت وی با رژيم شاه تصديق میکند و به اين ترتيب آموزه ديگر خود را داير بر اجتناب از پشتيبانی حتی تاکتيکی از مسند نشينی روحانيت، نقض کرده و به محاق میراند.
مبارزه "چريکهای فدائی" هرآينه در مختصات عينی آن مورد سنجش قرار گيرد با مبارزه خمينی دارای محتوای واحدی بوده است و همان "انقلاب" را در خود میپرورانده که خمينی پرورد و متحقق ساخت! خمينی که اسلامگرايان دانشگاه ديده را در کنار خود داشت؛ منادی اصلی ترين خطوط گفتمان چپ ايران بود؛ در گفتمان او "کوخ نشينان" عليه "کاخ نشينان"، "مستضعفان" عليه "مستکبران" به پا خاسته بودند تا "طاغوت" و "طاغوتيان" را که دست نشانده و نوکر "استکبار جهانی" بودند، از اريکه قدرت بر اندازند. خمينی؛ در "سرنگونی رژيم طاغوتی و دست نشانده شاه"، "استقلال" برای کشور و "آزادی" برای مردم را بشارت میداد و توده بی شکل و بی سازمان مردم در "جمهوری اسلامی"، بديل ذهن آشنا و آسان فهم او که پر از "عدل و داد" وعده میداد اما غرنده و "بت شکن" به گوشها میرسيد، "رستگاری" خود میجستند.
اين حرف که "خمينی شعارهای چپ را مصادره کرده بود"، خام و خواب و تنها برای تسلی خاطر است! با پيروزی خمينی، لنينيسم به مثابه يک ايدئولوژی جزمی و توتاليتر در ايران و چپ ايران در معنای تاريخاً موجود خود، در انقلاب اسلامی به پايان رسيد! تفاوت انقلاب بلشويکی لنين با انقلاب اسلامی خمينی تنها در اين بود که در روسيه؛ انحصار قدرت سياسی را فقهائی به دست آوردند که خود را "کمونيست" میناميدند!
۳
در اکتبر۱۹۱۷ با پيروزی انقلاب بلشويکی در روسيه، تاريخ جهان ورق خورد و سير تمدن بشری با تکانهای روبرو شد که پيروزی انقلاب اسلامی در ايران، در شمار واپسين پس لرزههای آن، در مسير اعوجاجی است که بلشويسم در سير تمدن بشری بوجود آورد!
تصميم رهبران جهان "غرب" در کنفرانس "گوادلوپ"، در پشتيبانی از خمينی با هدف ايجاد "کمربند سبز" برای پيشگيری از خطر افتادن ايران در دامان "شوروی"، به برپائی حکومت اسلامی در کشور ما انجاميد و ايران را به "ام القرأی" بنيادگرائی اسلامی تبديل کرد. به اين ترتيب در سياهه لطمات ايران از "جنگ سرد"؛ سياهترين خط نوشته آمد. آيا هيچ انديشيدهايم که ما نيز عبارتی از همين نوشتهی سياه هستيم؟!
پديداری که چپ ايران از مرحلهی آغازين با آن مشخص میشود و به سنجش در میآيد؛ باور و اعتقاد ايمانی اوست به سرمشق "بلشويسم". در حالی که جامعه ايران با ضرورتی که به لحاظ تاريخی روبروست انقلاب مشروطيت و پيشروی و بالندگی در چهارچوب آن بوده است، سرمشق چپ ايران انقلاب بلشويکی و در امتداد اين نگاه؛ کشاندن جامعه به "راه رشد غيرسرمايه داری"؛ در افق "انقلاب جهانی پرولتری" بوده است. پی آمد گريز ناپذير اين نگاه؛ قرار دادن مفهوم "ارتجاع - ترقی" در قاب لنين ساختهی "امپرياليسم – ضد امپرياليسم" و نتيجتاً سياههی اشتباهات فرصت سوز و شکست آفرين در تاريخ صد سال حيات چپ ايران است:
- عدم درک "امپرياليسم" به مثابه سياست و نتيجتاً انکار ستيزندهی "سرمايه داری جهانی"- جهان غرب - به جای مخالفت با سياست امپرياليستی دولتها که موردی و مقطعی است.
- انکار مقابله جويانهی سرمايه داری در مقياس ملی، به جای رشد دموکراتيک آن.
- ناسازگاری و رويگردانی و حتی ستيز با آرمان مشروطيت و نيروهای محرک بورژوا- ليبرال آن، به جای اهتمام در راه "همرأئی ملی" برای عملی ساختن عام و تام پروژه دولت/ ملت.
باز ماندن از درک "دوران معاصر" و مرحله تکامل تاريخی جامعه، سرتاسر تاريخ چپ ايران را در برمی گيرد و سرچشمه اشتباهات چپ ايران در شناخت نيروهای محرکه تجدد، پيشرفت اجتماعی و توسعه سياسی در جهان و ايران است. اين داوری بر "ناهمزمانی" چپ ايران دلالت میکند و به ويژه علت العلل همرأئی ما را با خمينی که بيرون ماندگیهای ايران از زمان را نمايندگی میکرد و در آرمان خود با ارزشهای "دوران معاصر" در تقابل بوده است، آشکار میکند.
ضد امپرياليسم و ضد ليبراليسم لنين و خمينی، مستقل از ادبياتی که آنها را پوشانده؛ از يک جنس و يک سرشت-اند و هردوی آنها علايق و منافع خود را در اين میجستند که گردونه "تاريخ جديد" را از پيشروی بازدارند.
۴
تحول از يک سازمان چريکی به بزرگترين سازمان سياسی در چپ ايران، از همان شباهنگام روز پيروزی قيام، با داير شدن "ستاد چريکها" در دانشکده فنی دانشگاه تهران آغاز شد. برپائی ستاد در دانشگاه، نماد اين آگاهی است که "چريک فدائی"؛ برآمد جنبش دانشجوئی دهه چهل و پنجاه ايران بوده است. هيبت و منزلت "چريک" در پيکار قهرمانی و در زندگی مخفی او بود که هيچگونه مرزی با مبارزه-ای مرگ آشنا نداشت! "ستاد"، با علنی کردن "سازمان چريکها"، به حيات آن علنيت بخشيد و با اين کار نه تنها بر "مبارزه مسلحانه" نقطه پايان گذارد بلکه همه هيبت قهرمانی و منزلت قدسی "چريک" را از سيمای آن زدود! در پرتو مبارزه علنی؛ و با پيدائی تاريک روشنی از مبارزه قانونی؛ سلاح نقد جای خود را به نقد سلاح داد!
با سقوط "رژيم شاهنشاهی" انقلاب اول به پايان رسيد. کشور هنوز با تنشهای آن دست به گريبان بود که "تسخير لانه جاسوسی" توسط "دانشجويان پيرو خط امام" و "سقوط دولت بازرگان" پيش آمد. خمينی اشغال "سفارت آمريکا" و گروگانگيری کارکنان آنرا "اتقلاب دوم، بزرگتر از انقلاب اول" توصيف کرد! اين توصيف بيانگر جايگاه ماجرای گروگانگيری در استراتژی خمينی برای استقرار "حکومت اسلامی" در ايران و تشکيل "انترناسيونال اسلامی" است. انقلاب دوم خمينی؛ انقلابی باهدف سرکوب ليبرالها و طرد ليبرال دموکراسی در ايران و ستيز با "جهان غرب"، برای صدور انقلاب اسلامی، از طريق تغير استراتژيک موازنه نيرو، با اتکاء به جنبش بنيادگرائی اسلامی در منطقه و "جهان اسلام" بوده است. انقلاب دوم، انقلاب اسلامی ايران در هيأت مستمر و جهانی آن است و در آن همهی پيروان رنگارنگ خمينی شرکت دارند و در پيشبرد آن خود را ذينفع احساس میکنند. جنگ ايران و عراق که با آزاد سازی خرمشهر به پايان خود رسيده بود، موافق اهداف استراتژی انقلاب دوم، هشت سال ادامه يافت و فاجعه عظيم انسانی و مالی برای کشور ببار آورد و سرانجام نيز، "ترک مخاصمه"، به دليل عدم کفايت قوا، از سوی خمينی مثل نوشيدن "جام زهر"، اجبارا" پذيرفته شد. منازعه جمهوری اسلامی با جهان غرب بر سر "استراتژی هسته ای" خود،که با آشکار شدن چشم انداز ناتوانی در ادامه جنگ ايران و عراق، طراحی شد و در دستور کار قرار گرفت، پيگيری اهداف "انقلاب دوم" در شرايط امروز ايران و جهان است.
"سازمان چريکها" در "انقلاب دوم" با تمام قوت مشارکت ورزيد و يکسره در سمت "خط امام" قرار گرفت. بر اثر اين مشارکت، فرايند تحول شتاب گرفت. دلايل شتاب متکثر و در مواردی متناقضاند اما درونمايه اين شتاب؛ باور ايمانی ما به ضدامپرياليسم و ضد ليبراليسم لنين بود! راست اين است که محرک اصلی "انقلاب دوم" نه تنها برای خمينی و دانشجويان پيرو او، بلکه برای "سازمان چريکها" و به طور اولی؛ برای حزب توده ايران نيز از منزلت ايدئولوژيک و اعتبار انترناسيوناليستی برخوردار بوده است! منادی اين منزلت و اعتبار شعاری بود که مشارکت ما در "انقلاب دوم" را معنی میکرد و فرجامی ناگزير برای تحول "سازمان چريکها" رقم میزد: بر محور شعار مرگ بر امپرياليسم جهانی بسرکردگی امپرياليسم آمريکا متحد شويم!
"انقلاب دوم" زير فشار نيرومند مبارزات توفنده اجتماعی و سياسی به پيش رانده میشد که نيروی ضربت آنرا گروههای بزرگ اقشار فرودست اما پيرو خمينی تشکيل میدادند. بی چيزان و زاغه نشينان حاشيه تهران و شهرهای بزرگ، جوانان فرودست روستاها و شمار بزرگی از کارگران کشور در اين مبارزات شرکت داشتند و بيرون از خواست و اراده خمينی، در طوفانی که سراسر کشور را فراگرفته بود، "عدل و داد" و عمل به مواعيد بهشتين او را میجستند. مصادرههای ماههای نخست انقلاب بر توهم آنها نسبت به رهبری خمينی افزوده بود، دوسالی بايد طول میکشيد تا آنها ببينند و دريابند همهی اين دعواها سر لحاف ملا است؛ ثروتهای کشور در "بنياد"های رنگارنگ گرد میآمدند تا امپراطوریهای ارضی و مالی و تجاری را بسازند که به چند خانوار "آيت الله" معمم و مکلا و آقا زادههاشان تعلق میگرفت!
ضرورتهای عينی برخاسته از مبارزات اجتماعی ما را در برابر پرسشهائی قرار میداد که ناگزير از پاسخ گفتن به آنها بوديم. در آميختگی فدائيان خلق با مردم در روزهای قيام، صفوف آنها را از نيروهای اجتماعی جديدی انباشته بود؛ ديگر نه فقط جوانان و دانشجويان بلکه نمايندگانی از کارگران، دهقانان، کارمندان، معلمان، نظاميان، از جامعه تحصيلکرده و روشنفکری ايران، و زنان و مردان از همبودهای قومی –زبانی و دگر دين باوران که هر روز بيشتر از روز قبل در معرض تحقير و تبعيض قرار میگرفتند، به صفوف سازمان پيوسته بودند. ما در مبارزات کارگران و دهقانان و بی چيزان شهرها فعالانه شرکت جستيم. مشارکت ما در شوراهای کارگران و هيأتهای هفت نفره تقسيم اراضی، به ويژه چشمگير بود. تجربه بر ويرانگر بودن برخورد ايدئولوژيک با ساختار اجتماعی –اقتصادی گواهی میدهد. مصادرهها نقش ويرانگر بر اقتصاد کشور بر جا نهاد و در بخشهای بزرگی با انهدام نيروهای مولد همراه بود. اما من بر اين آموزه تأکيد میکنم که عدالت را مفهومی در چهارچوب آزادی بايد درک کرد؛ همانگونه که شاهديم در شرايط فقدان دموکراسی، پيشرفت، رفاه و عدالت دستياب نخواهد بود. در غياب دموکراسی کارگران و زحمتکشان کشور نخستين قربانياناند.
يک روند با اهميت ديگر؛ ترکيب دلآرام فرهنگ زندگی با فرهنگ سياسی و جايگزين شدن آن با فرهنگ مبارزه چريکی در نزد رهبران و کادرهای تأثيرگزار بود. اکنون ديگر به جای خانههای تيمی سرد و خالی از زندگی و عشق و زيبائی، آپارتمانهای روشنی درگشوده بود که وارد که میشدی پر بود از گل و گياه، ترنم موسيقی و تابلوهای چشم نواز با مبلمان راحت و نيز آشپزخانه-ای که روبراه بود و عطر دوست داشتن زندگی و صدای عشق را میداد. نيروی سرزندگی به رهبری "سازمان چريکها" در مقابله با ماجراجوئی و رويکردهای ستيزجويانه استواری میداد و مشوق او در پيمودن راه مبارزه علنی و قانونی بود.
هر تحولی نيروی ابتکار و ايجاد گری آزاد میکند! سرشت ايجادگرانه تحول؛ برای ابتکارهای خودانديشيده و موقع شناسی باريک بينانه رهبری راه میگشود؛ ما با ارزيابی واقع بينانه از تناسب نيروهای سياسی در کشور، مجدانه در راه جلو گرفتن از دامنه جنگ و کشتاری که خمينی عليه فدائيان خلق در ترکمن صحرا براه انداخته بود اهتمام ورزيديم و توفيق آن را پيدا کرديم که به جنگ ترکمن صحرا پايان ببخشيم. تلاش مسئولانه و صلح خواهانه "رهبری" بر اعتبار سياسی "فدائيان خلق" افزود. سياست خود انديشيده آنها در دور نگاهداشتن "سازمان چريکها" از درگيریهای مسلحانه در کردستان، هرچند به نفوذ آن در ميان مردم کرد آسيب وارد آورد، دورانديشانه بود. ابتکار رهبری "سازمان چريکها" در تسليم داوطلبانه "سلاح" به کميتههای انقلاب اسلامی، شرکت در مناظرههای تلويزيونی و استقبال انديشيده انها از فراخوان 5 ماده-ای دادستانی در زمان قدوسی که بر آزادی فعاليت سياسی مسالمت آميز احزاب در کشور تأکيد داشت، به استراتژی فراروئی به سازمان سياسی قوت بخشيد و در مسير جلو گرفتن از جو خشونت و نابردباری و انسداد و انحصار سياسی انجام گرفت. آنها مدارک و تعهدات لازم را برای تثبيت فعاليت قانونی و مسالمت جويانه خود به دادستانی و وزارت کشور تسليم داشتند. اين اقدامات که به طور غريزی میکوشيد سرکوب "فدائيان خلق" را به تأخير اندازد،عليرغم تأئيد شرم آور اعدامهای خود سرانه و جنايکارانه عوامل رژيم شاه که ناشی از عدم اعتقاد ما به "حقوق بشر" بود و توجيه شرمبار سرکوب دگرانديشان که از پيوستن ما به "خط امام" بر میخاست، در وجدان جامعه و در دادگاه تاريخ؛ نيک و بد کردار خمينی را به قضاوت میکشيد.
گام نهائی "رهبری" در مسير تثبيت تحول، با برگزاری بزرگترين گردهمائی چپ ايران، در مراسم بزرگداشت اول ماه مه، در ۱۱ ارديبهشت ۱۳۵۹ برداشته آمد. آنها در اين روز با تغيیر نام خود به "سازمان فدائيان خلق ايران "اکثريت"، التزام سازمان را به قانون اساسی جمهوری اسلامی اعلام داشتند اما تأکيد کردند که التزام آنها به قانون اساسی به اين معنی نيست که با اصولی در آن که ناقض حق حاکميت ملت ايران است روی موافقت دارند، بلکه بر عهده خود میشناسند که برای رفع تناقضهای موجود در قانون اساسی کشور بکوشند. گردهمائی فدائيان خلق توسط حزب الله خمينی به خون کشيده شد، اما سازمان "اکثريت" عليرغم آن، به رويکردی که در اول ماه مه سال ۵۹ اعلام کرد، پايبند باقی ماند و آنرا با تدوين و تصويب سند "در راه شکوفائی جمهوری اسلامی ايران" به برنامه استراتژيک- تاکتيکی خود فراروياند، که نسخه تازهای از برنامه حزب توده ايران بود و در راه سوق جامعه ايران در "راه رشد غيرسرمايه داری" میکوشيد.
راهی که در مسير يگانگی سياسی با حزب توده ايران توسط رهبری سازمان اکثريت پيموده شد، با گامهائی همراه بود که به سازمان يک هويت ايدئولوژيک در تراز حزب توده ايران بخشيد. نقش فرجام بخش را در اين زمينه، صف آرائی نيروها؛ له و عليه رژيم برخاسته از انقلاب ايران، در مقياس جهانی بازی کرد! اين صف آرائی جهانی که "بلوک شرق" را در سمت جمهوری اسلامی و "بلوک غرب" را در ستيز و مقابله با آن نشان میداد؛ جلوه و تبارزی از صف آرائی قوای "جنگ سرد" در قبال "جمهوری اسلامی" بود. زير تأثير اين صف آرائی؛ رهبری "سازمان اکثريت" به اين سمت رانده شد تا خود را در بلوک جهانی "دوستان انقلاب" باز آفريند و به تعريف در آورد. اسناد گردهمائیهای احزاب کمونيستی و کارگری جهان که تحت هدايت و رهبری هژمونيک حزب کمونيست شوروی تدوين و تصويب شده بودند، امکان باز آفرينی و تعريف هويت سازی را که رهبری سازمان "اکثريت" در پی آن بود و نمیجست، فراهم آورد. سازمان اکثريت با پذيرش رسمی اين اسناد خود را در تراز حزب توده ايران از يک هويت ايدئولوژيک در مقياس انترناسيونال کمونيستی برخوردار کرد. به اين ترتيب اگر در متن "جنگ سرد"، حزب توده ايران پرورده آمد، در جبهه آرائیهای واپسين آن نيز دومين "حزب توده ايران" ديده به جهان گشود.
من سالها به اين تجربهی پارادوکسيکال انديشيدهام؛ در شط هميشه جوشان تاريخ مدنيت معاصر، ايران نمونه تأخير است. ما تحول ديروزين خود را که از "سازمان چريکها" بزرگترين سازمان سياسی چپ ايران را ساخت، در متن اين تأخير به فرجام رسانديم، يعنی فرايند و فرجام کار با محدوديتهائی روبرو بود که نمیتوانست از ما يک نيروی دموکراسی خواه بسازد. اتوپيای لنينی جز شبان-رمگی ارمغان ديگری در آستين نمیتوانست داشت و همين نيز بيانگر تجانس لنينيسم و خمينيسم است، دليل اين واقعيت است که تحول پا به پای سازگاری ما با رهبری خمينی پيش رفت و پيشرفت آن، پذيرش رهبری خمينی را در صفوف ما گسترده تر و عميق تر کرد. اين سير و سيران را سرشت جزمی و توتاليتر باورهای ايدئولوژيک- سياسی ما رقم زد که به طور گريز ناپذير "سازمان اکثريت"را در ستيز با ليبراليسم سياسی و دشمنی با "جهان غرب"، در سمت خمينی؛ در سمت "مشروعه" قرار میداد. از فردای قيام – بهمن ۵۷ – "سازمان چريکها" فرايندی را طی کرد که در فاصله-ای کمتر از دوسال – ارديبهشت ۵۹ - از آن بزرگترين سازمان سياسی چپ ايران را ساخت! اين فرايند زير تأثير مبارزات خشمآهنگ ضد آمريکا و ضد ليبرالها به فرجام خود رسيد؛ مبارزات توفندهای که به خمينی نيروی ستيز با ارزشهای جهانشمول " مدنيت معاصر" میداد و سرکوب "حقوق بشر" و "حقوق شهروندی" را برای او آسان میکرد!
پيدائی "سازمان اکثريت" و پيوستن آن به "خط امام" و سمتگيری وحدت با حزب توده ايران نتيجه طبيعی تحول در چنين بستری بود؛ تحولی که بنا به خاستگاه و سرشت خود نمیتوانست به نياز ايران به دموکراسی و پيشرفت پاسخ بگويد.
۵
دهه ۶۰ بر اثر جنون خونريزیهای خمينی؛ خون رنگ ترين دهه تاريخ معاصر ايران است. در "خاوران"، امروز هم از شاخههای گل خون میچکد! در تاشکند شوروی خبر قتل عام زندانيان سياسی را شنيديم. بعد طليعه فروپاشی "شوروی" دميدن گرفت و ما در "جهان غرب" پناه جستيم؛ در خانه دشمن! هنوز در "خانه دائی جان يوسف" بوديم که چشم و گوشها باز شد! "نوانديشان" در برابر "کهنه انديشان" صف آراستند. در کنگره اول – در جهان غرب- اين صف آرائی به اوج رسيد؛ طغيان اعتراض عليه آن کس که بوديم، بی آن که بدانيم کدام کس بايد بود! در چشم من اين طغيان اعتراض که در حزب توده ايران، زودتر سربلند کرد و با اخراجهای گروهی پاسخ داده شد، حرمت دارد. حرمت دارد زيرا اعتراض به واقعيت مستقر بود، زيرا مطالبه تغيیر بود.
از رنج میتوان فضيلت ساخت. رنجهائی که بيش از دو دهه در بطن جامعه ايران تراکم يافته بود، در دوم خرداد ۱۳۷۶ فضيلت آراست! در دوم خرداد ۷۶ از ميان شکافی که در صفوف حکومت کنندگان به وجود آمده بود، جنبش دموکراسی و حقوق شهروندی مردم ايران مجال ظهور پيدا کرد. برای نخستين بار در تاريخ صد ساله معاصر ايران ميليونها تن از زنان و مردان ايران، هفتمين دوره انتخابات رياست جمهوری اسلامی را به ميدان کارزار مدنی مسالمت آميز برای دستيابی به حقوق شهروندی تبديل کردند. شعارهای محوری مردم؛ "برپائی جامعه مدنی" و "ايران برای همه ايرانيان" بود. دوم خرداد توان آينده ساز اقشار نوپديد سکولار- دموکرات ايران را به نمايش گذاشت.
برآمد دوم خرداد؛ بازتابی از دگرگونیهای پردامنهای بود که مردم ايران طی دو دهه، تحت سيطره استبداد دينی خونچکان و زير قيموميت "رهبری فقاهتی" از سر گذرانده بودند و نشان میداد که با گسترش روابط کالائی تا عمق روستاهای کشور، در شرايط انقلاب جهانی رسانه-ای که شبح مدرنيته را در آسمان ايران به پرواز وا میداشت؛ ترکيب گروهبنديهای جامعه؛ در کميت و کيفيت چشمگير به سود طبقه متوسط شهر نشين ايران تغير کرده است. اين تغیير را اذهان روشنرأی در جنبش چپ ايران با تعميق تحول سوسيال- دموکراتيک و سوسيال- آينده نگری مبتنی بر حقوق بشر؛ در صفوف خود بازتاب دادند. "فعالين چپ ايران" برای نخستين بار در اين موقعيت قرار گرفتند تا خود را به مثابه پديداری ساخته و پرداخته تکامل مناسبات اجتماعی در ايران باز بينند و در مقام پاسخگوئی به نيازها، خواستها و مطالبات انسان شهروند ايرانی و نيروهای بالنده اجتماعی درون جامعه ايران و جوشش و جنبش آينده نگر آنان بازآفرينند و از نو تعريف کنند.
مثل جوئی که به رودی میپيوندد؛ در انديشيدنهائی که با من بود؛ جوشش نوانديشی و نوگرائی که روشنرأی ترين کادرهای نهضت چپ ايران در آن شرکت خلاق داشتند، با جنبش دوم خرداد که زنان و مردان نسلهای جوان کشور بر پا دارنده آن بودند، در آميخت! از درون اين در آميزی آن کس که سر راست کرد البته به انسان و شکوفان کردن شخصيت او و بهتر کردن زندگی جاری آدميان میانديشيد، اما درک کرده بود؛ بدون رهانيدن ذهن آدمی از سيطره ايدئولوژی و جان آدمی از جباريت دين، تحقق آن ناممکن است. بر اين بنياد در چهار چوبی آرمانخواهانه که سوسياليسم را نه يک صورتبندی اجتماعی- اقتصادی که آرمانی انسانی و دموکراتيک میشناسد؛ در حيطه انتخاب سياسی خود، ديگر شدنی را که تجربه کردم، تحولی از سرشت سوسيال دموکراتيک بر بنياد "هستی شناختی معاصر" و مبتنی بر "انسان شناختی" حقوق بشر تعريف کرده ام.
گفتمان پيشارو؛ گفتمان تحزب است. دموکراسی بدون احزاب تحقق پيدا نمیکند و تنها با احزاب پاسداری تواند شد. پلوراليسم اجتماعی و سياسی از بنيادهای تفکر شهروندی است. در اين راه بايد کوشيد که نيروهای اجتماعی تشکيل دهنده جامعه مدنی ايران با تشکيل احزاب مربوط به خود، مجال آن پيدا کنند به خود جان و روح ببخشند و مهر و نشان خود بر سير تاريخ ايران برجای نهند. "همرأئی ملی" و "همبستگی ايران" با کوشش در راه بنيادگذاری احزاب مدرن سکولار- دموکرات در چپ، میانه و راست ایران قوام پيدا میکند. آينده ايران در سکولاريسم- صلح – دموکراسی – حقوق بشر و پيشرفت و عدالت با کوششهائی رقم میخورد که آزاديخواهان ايران در اين زمينه از خود به عرصه میآورند.
ج- ط
۲۲/۰۱/۲۰۰۸
نظر کاربران:
دوست عزيز آقای طاهریپور
نقد لنينيسم ، چپ ايران و نقد سوسياليسم اسيائی برای سرنوشت اينده آزادی و دمکراسی ايران امری لازم و ضروری است. با اين همه بايد دقت کرد که چنين نقدی بر پايه احساسات و از منظر يک رنگ ديدن جهان صورت نگيرد.
تفاوت های اساسی ميان جنبش چپ و سوسياليسم اسيائی و جنبش اسلامی از لحاظ ماهيت ، مختصات پلاتفرم های سياسی ، پايگاه های اجتماعی ، ارزش های فرهنگی ، ساختارهای دولتی ، نظام هژمون ، شکل اعمال ديکتاتوری، و... موجودند و يکی پنداشتن آنان ما را از نقد واقعی و علمی هردوی انان دور می سازد. چگونه ممکن است دولت لنينی را که بر پايه لايسيته ايدئولوزيک قرار دارد با حکومت دينی يکی پنداشت ؟
به باور من اين نظر يه که "مبارزه "چريکهای فدائی" هرآينه در مختصات عينی آن مورد سنجش قرار گيرد با مبارزه خمينی دارای محتوای واحدی بوده است " کاملا نادرست است هم چنين اين گفته نيز که "اين حرف که " تفاوت انقلاب بلشويکی لنين با انقلاب اسلامی خمينی تنها در اين بود که در روسيه؛ انحصار قدرت سياسی را فقهائی به دست آوردند که خود را "کمونيست" میناميدند!" نادرست تر از سخن اول است.
در اين جا بحث من بر سر خوبی يکی يا بدی ديگری نيست بلکه بر سر تفاوت های اساسی ميان انان است. به همان شکل در که در تحول دمکراسی يکی پنداشتن پلاتفرم سوسيال - دمکراتيک و لُیرال دمکراتيک و تاثيرات هريک بر توسعه سياسی ، اقتصادی ، فرهنگی کاملا متفاوت است در تحول استبدادی يکی پنداشتن پلاتفرم دينی و چپ اسيائی و تاثيرات انان کاملا نادرست است .
صفت استبدادی را ميتوان به نظام سلطنت پهلوی و نظام جمهوری اسلامی هردو اطلاق کرد با اين همه ل نادرست است که تصور شود هردو ماهيتا از يک فماشند و تاثيرات يکسانی بر تحول جامعه بر جای نهادهاند.
نکات و موضوعات طرح شده در مقاله شما نياز مند گفتگوهای طولانی است و اميدوارم که مفاله شما سراغاز آنان شود.
مايل بودم اين ياداشتها را مستقيما به شما ارسال دارم . متاسفانه ايميل شما در مقاله نيست .
با تشکر، تقوائی
*
با سلام خدمت جناب طاهری پور،
واقعا کنجکاو شدم که از اين قسمت از فرمايش جنابعالی مطلع شوم:"حالا تحقيقات جالبی در دست است که ثابت میکند در پيشنهادات آمريکا و يا بانک جهانی فکرهای گره گشا وجود داشت، ثابت میکند راهی که مصدق رفت و به کودتا انجاميد، اجتنابپذير بود"
ببينيد ، جناب طاهری پور به قضاوت همه ،باستثنای دينداران ما ، دوره ی ۲۰ـ ۳۲ بهترين ايام تمرين دموکراسی در ايران بود. خواهشمندم اينجانب را روشن فرمائيد که عليرغم تمام کجروی های حزب توده ، دربار و کم و بيش بقيه نيروها ، به آمريکا و بانک جهانی چه مربوط که در "سرنوشت " کشوری دخالت کنند و حالا بعداز چند نسل " اثبات "کنند که "راهی "که مصدق رفت به و به کودتا انجاميد اجتناب پدير بود. بسيار نا مشخص و چند پهلوست. اميدوارم در آينده باز تر و دقيق تر مطرح شود تا ديد منظور از اين مطلب چيست.
بهر صورت حمايت آمريکا و غرب ، از بعد از۲۸ مرداد درتائيد روند اختناق تا بهمن ۵۷ شکی باقی نمی گذارد که اساسا در ايران نمی بايست دموکراسی پا می گرفت و بايد تک حزبی رستاخيز در ايران و بعث در عراق بر پا می شد. سکوت آمريکا در برابر جنايت های رژيم شاه ، صدام و خمينی هم اين موضوع را تائيد می کند که غرب ميخوا ست .و ميخواهد "قيم " ملل جهان باشد.
دلم برای ترکيه ميسوزد که سکلولاريسمش در حا ل "استحاله"ست در ترکيه لايحهی "آزادی حجاب" به مجلس رفته و اساس آن هم استفاده ی به موقع مذهبيون از "منشورحقوق بشر" يعنی آزادی حق انتخاب لباس می باشد. با تصويب اين لايحه خانمهای محجبه هم می توانند برای ادامهی تحصيل به دانشگاه ها راه يابند. شخصا اين موضوع را تائيد می کنم. تمام وسائل ارتباطات جمعی غرب با جانبداری به اين موضوع برخورد می کنند. اما آيا دولت مذهبی ترکيه ، از آزادی و حق انتخاب لباس زنهای ايرانی هم دفاع می کند؟ آيا غرب نسبت به مسئله انتخاب لباس در ايران و ترکيه يکسان عمل می کند؟
مثال ها زياد ست و اميدوارم در مطالب بعدی در باره ی چگونگی "بنيادگذاری احزاب مدرن سکولار- دموکرات در چپ، میانه و راست ایران " در عمل و حضور اختناق دينی و نظامی خوانندگان را روشن فرمائيد.
*
آقای طاهری پور از روشنگری شما خیلی ممنونم.
یک نکته ای را خواستم درنوشته خوب شما که مطرح کردید، درمیان بگزارم.
شما نوشتید. "احمد زاده" به تازگی از گرايش اسلام گرای محافل مرتبط با جبهه ملی گسسته و به "چپ ايران" پيوسته بود. ديدگاه احمد زاده بر آموزههای سست کتاب "رژيس دبره"؛ "انقلاب در انقلاب" استوار بود و در منازعه مسلکی حزب کمونيست چين و حزب کمونيست شوروی، از "مائو" ستايش میکرد و او را پاسدار خلوص "لنينيسم" میشناخت." شما بیاد دارید که انقلاب دهقانی و محاصره شهر ها از طریق دهات تو ایران تبلیغ می شد. (ولی در واقع انقلاب درایران از شهرها شروع شد).
این نه فقط تئوری چینی ها بود بلکه رژیس دبره، همدست چه گوارا و عملا هم چریکها در سیاهکل تحت تاثیر به قول شما این "آموزههای سست" شروع کردند. بنا بر این من هیج تمایزی بین احمد زاده و چریکها نمی بینم. در همه این ایدولوژی ها کشتن و شهید شدن رل اصلی رابازی می کرد. از چه گوارا گرفته تا مبارزین مسلحه در ایران. شهید شدن در راه "خلق" و کشتن ریشه اسلامی دارد. روزتان خوش
ایرج رشتی