iran-emrooz.net | Tue, 23.10.2007, 9:05
خطرناکتر از جمهوری اسلامی و بمب اتمی، جنگ است!
علی کشتگر
سهشنبه اول آبان ۱۳۸۶
سایه شوم جنگ دارد لحظه به لحظه به ایران نزدیکتر میشود. شگفتا که نه ایرانیان و نه نیروهای صلح دوست جهان هیچ کدام به اندازه کافی برای ممانعت ازجنگی که نه فقط ایران و ایرانیان، بلکه امنیت، صلح و دموکراسی را در همه جهان تهدید میکند، بسیج نشدهاند.
یادداشت زیر را با ترس و نگرانی عمیق از خطربسیار بزرگی که ایران را تهدید میکند و میتواند کشور را به سراشیب تجزیه و تلاشی درغلتاند نوشتهام تا به مسوولیتهای انسانی و ایرانیام عمل کرده باشم.
بنیاد گرائی مذهبی و ناسیونالیسم افراطی که در شرایط معین از مسخ و به انحراف کشانده شدن میهن پرستی پدید میآید سرچشمه جنگ، خشونت و خود کامگی هستند. این دو کژفکری که ریشه در فقر و تبعیض و مناسبات ناعادلانه جهان معاصر دارند همواره مایه جنگها، ویرانیها ، و فجایع بزرگ بودهاند و امروزه هنوز در قرن بیست و یکم هم چنان امنیت، صلح و دموکراسی را به شدت تهدید میکنند.
در ایران در بیست وهشت سال گذشته میهن دوستی و ناسیونالیسم ایرانی در برابر بنیاد گرائی مذهبی قرارداشته است. بنیاد گرائی مذهبی ایدئولوژی حاکمیت، وسیلهای برای بسیج اقشار عقب مانده و واپس گرائی جامعه، تحکیم جمهوری اسلامی، سرکوب آزادی وحقوق بشر، مذهبی کردن شئونات جامعه و توسعه انقلاب اسلامی در کشورهای مسلمان به ویژه درمیان شیعیان بوده است. این در حالی است که ناسیونالیسم و میهن پرستی ایرانی تا به امروز کم و بیش وسیلهای بوده است در دست مخالفان جمهوری اسلامی که با توسل به منافع و آرزوهای ملی و حتی ارزشها وسنتهای باستانی و بیدار کردن حس ناسیونالیستی ایرانیان در دو دهه اخیر کوشیدهاند بنیاد گرائی دینی را خلع سلاح کنند. با این همه برخی از سران جمهوری اسلامی در مقاطع مختلف خواستهاند جمهوری اسلامی را با ناسیو نالیسم و میهن پرستی ایرانی آشتی دهند، بدون آن که دراین عرصه موفقیت چندانی کسب کنند.
اما اگر غرب بر سر مسا لهی هستهای با ایران هم چنان به گفتمان تهدید و مداخله نظامی ادامه دهد، و یا از آن بدتر به مداخله نظامی درایران توسل جوید، آن وقت از ترکیب بنیاد گرائی اسلامی و ناسیو نالیسم ایرانی ملقمهای پدید میآید که از بمب هستهای هم خطرناکتر است. جمهوری اسلامی هنوز سالها با بمب اتمی فاصله دارد و اگر هم روزی به آن دست یابد، بسیار بعید است که بتواند و یا جرات کند آن را علیه دیگران به کار برد. اما ترکیب بنیاد گرائی و ناسیونالیسم از آن چنان قدرت مخرب و در عین حال غیر قابل کنترلی بر خوردار است که میتواند ایران و سراسر منطقه خاور میانه را در آتش خود بسوزاند، و اثرات مخرب آن زندگی مردم منطقه خاور میانه و فراتر از آن را در تمام قرن بیست و یکم دستخوش جنگ و خونریزی و نگون بختی کند.
موضع تهدید آمیز وزیر امور خارجه فرانسه علیه ایران نمونه خوبی است برای نشان دادن اثرات فوری تهدید نظامی در نزدیک کردن بنیاد گرائی و ناسیونالیسم در ایران. پس از اظهار نظر برنارد کوشنر درباره احتمال حمله نظامی به ایران بسیاری از مخالفان سرسخت جمهوری اسلامی در داخل و گوشه و کنار جهان هم سو با رژیم ایران به فرانسه اعتراض کردند. حتی برخی از مقامات بلند پایه رژیم پیش از انقلاب و از مخالفان شناخته شده رژیم جمهوری اسلامی در اعتراض به سخنان برنارد کوشنر اعلام کردند که « در صورت حمله به ایران موقتا در کناررژیم جمهوری اسلامی قرار خواهند گرفت». نظیر این گونه اظهار نظرها در اکثر محافل و جریانات داخلی و خارجی ایران علیه تهدید نظامی، فراوان است.
ایرانیان از نزدیک شاهد فجایعی که از رهگذر مداخله نظامی امریکا در عراق میگذرد هستند. آنها میدانند که مداخله نظامی، عراق را به ویرانه تبدیل کرده ، میلیونها عراقی از خانه و کاشانه خویش آواره شدهاند ، اکثریت عظیم مردم عراق به روز سیاه نشستهاند وعراق به مرکز زور آزمائی جریانات سیاسی رقیب و به میدان خشونت و تروریسم تبدیل شده است. عراق در آستانه تجزیه و تلاشی قرار گرفته است...
در زمان صدام، عراقیها صاحب کشور، شغل، رفاه نسبی، آموزش و پرورش و بهداشت بودند. اما آزادیهای سیاسی نداشتند. حالا عراقیها نه آنچه قبلا داشتند دارند و نه آزادی سیاسی و نه حتی امید چندانی به آینده. عراق و اوضاع دردناک آن اینک مستقیما بسترساز رشد بنیاد گرائی و به حاشیه رانده شدن تحولات دموکراتیک در کشورهای منطقه شده است. بدیهی است که هر ایرانی صاحب وجدان و میهن دوستی با مداخله نظامی خارجی درایران مخالف باشد.
وضعیت کنونی عراق و افغانستان برای مخالفان جمهوری اسلامی و مردم مشتاق آزادی در ایران درسی شده است که بدانند خطرناکتر ازاستبداد داخلی ، مداخله نظامی خارجی است ، که آزادی را نه ارتش مداخله گر خارجی که اراده ملی به ارمغان میآورد. برای جمهوری اسلامی هیچ موفقیتی بالاتر از آن نیست که جامعه جهانی به جای مخالفت با نقض فاحش حقوق بشر و سرکوب آزادیهای فردی و سیاسی و حمایت از تحولات دموکراتیک در ایران همه هم و غم خود را صرف مسالهی هستهای نماید. چرا که اگر فشارها و مخالفتها علیه حکومت ایران به دلیل نقض حقوق بشر و سرکوب آزادی اعمال میشد، آنگاه بنیاد گرایان نه فقط فرصت نمییافتند با توسل به تبلیغ پیرامون مخالفت قدرتهای بزرگ با حق ایران در زمینهی انرژی هستهای احساسات ناسیو نالیستی را به خدمت بگیرند، بلکه میهن پرستی و ناسیونالیسم ایرانی جذب جنبش دموکراسی خواهی و مبارزه علیه استبداد مذهبی میشد. و در نتیجه بنیاد گرایان حاکم بر نظام اسلامی منزوی میشدند و شرایط برای تحولات دموکراتیک در ایران نه بدتر از آن که هست بلکه مناسبتر میشد. رهبر جمهوری اسلامی و مشاوران وی با آگاهی از همین امر، رندانه کوشیدهاند که عرصه در گیری جمهوری اسلامی با غرب و سازمان ملل به مسالهی هستهای محدود شود و نقض فاحش حقوق بشر در ایران تحت الشعاع جنجال هستهای قرار گیرد و شگفتا که در این امر موفق هم بوده اند! عمده شدن مسا لهی هستهای از یک سو به رژیم فرصت داده است تا آن را به امری ملی تبدیل کند و از سوی دیگر جنبش دموکراسی خواهی را به حاشیه براند و صدای آن را خفه کند.
موثرترین راه منزوی کردن و خلع سلاح بنیاد گرایان نظام اسلامی ، حمایت وسیع جامعه جهانی و سازمان ملل از حقوق بشر و دموکراسی در ایران است که اتفاقا حل مسالهی هستهای ایران نیز تنها با رشد جنبش دموکراسی خواهی و جلب میهن پرستی ایرانی به این جنبش و انزوای بنیاد گرائی ممکن است. متاسفانه، هم بنیاد گرایان ایران و هم نو محافظه کاران حکومت امریکا فقط منافع سیاسی آنی خود را در نظر دارند و بر این اساس ترجیح میدهند که با عمده کردن مسا لهی هستهای و افزایش تنش در مناسبات ایران و غرب بستر مقاصد سیاسی خویش را هموار سازند.
از قراین چنین بر میآید که هر دو سوی منازعه خود را برای در گیری نظامی آماده میکنند. سران حکومت ایران به رهبری علی خامنهای چنان که راقم این سطور بارها گوشزد کرده بر آن هستند که:
1ـ با توجه به در گیری نظامی امریکا و متحدان آن درعراق و افغانستان، اشغال نظامی ایران نمیتواند در دستور کار آنان باشد.
2ـ حمله موشکی و هوائی به ایران به هر شدت و وسعتی که باشد موجودیت رژیم حاکم را در معرض نابودی قرار نمیدهد، بلکه موقعیت آنان را در نظام حاکم تحکیم میکند و در میان ملتهای مسلمان نیز مقبولیت آنان افزایش مییابد، پس میبا یست بر سر مسالهی هستهای محکم ایستاد و از تهدیدات نظامی غرب نترسید.
در حکومت امریکا و برخی حکومتهای اروپائی نیز به تدریج این تحلیل نو محافظه کاران امریکائی که برای توجیه جنگ با ایران ساخته شده جا میافتد که:
1ـ جمهوری اسلامی به سرعت مشغول تدارک بمب هستهای است.
2ـ جمهوری اسلامی هستهای به حدی برای جهان خطرناک است که عواقب جنگ با ایران را هر چه باشد باید پذیرفت و آماده حمله به ایران شد چرا که به هر حال خطر جنگ کمتر از خطر ایران هستهای است!
3ـ ایجاد ثبات سیاسی در عراق و برقراری آرامش در لبنان و حتی مسالهی صلح اسرائیل و فلسطین مشروط است به نابودی ماشین نظامی اقتصادی جمهوری اسلامی و از میان بردن قدرت مداخله آن در این سرزمینها.
دولت اسرائیل نیز همه نفوذ سیاسی و رسانهای خود در جهان غرب را در خدمت تبلیغ همین تحلیل قرار داده و حمله نظامی به ایران را به مثابه پیش شرط حل مسائل خاور میانه ترویج میکند.
به این نکته نیز باید توجه داشت که نو محافظه کاران حکومت امریکا فقط تا پایان دوره جورج بوش وقت دارند که با حمله نظامی به ایران یکبار دیگر شانس سیاست نظامی گرایانه خود را بیازمایند و مثلا با نابودی تاسیسات نظامی وهستهای و زیر ساختهای اقتصادی ایران به افکار عمومی امریکائیان وانمود کنند که منشاء بی ثباتی و خشونت درعراق، لبنان و فلسطین را از بین بردهاند و به این ترتیب برای دوره کوتاه چند ماهه مبارزات انتخاباتی وسیلهای برای جلب مجدد افکار عمومی امریکائیان به خود پیدا کنند.
خلاصه آنکه شبح شوم جنگ در بالای سر ایران به پرواز در آمده و اگر هر چه زودتر محافل صلح طلب جهان و جناحهای معتدلتر در ایران و امریکا ابتکار عمل را به دست نگیرند حمله نظامی امریکا و متحدان آن به ایران حتمی است.
اما اگر جنگ در گرفت آن وقت قطعا عواقب آن، هم دامن مداخله گران را برای دهها سال رها نخواهد کرد و هم ایران را به سوی تجزیه و تلاشی سوق خواهد داد. به هر حال پیامدهای آن به هیچ وجه مطابق تحلیلها و آرزوهای کسانی که امروز در شیپور جنگ میدمند نخواهد بود.
اگرامریکا و متحدان آن به ایران حمله کنند فقط به تاسیسات هستهای حمله ور نخواهند شد تا آن گونه که فرماندهان سپاه پاسداران و رهبر آنان آقای خامنهای این روزها به جامعه القا میکنند به نیروهای نظامی ایران فرصت انتقام جوئی داده شود. بر خلاف تصور رهبران جمهوری اسلامی، نیروی هوائی امریکا مرکب از موشکها و هواپیماهای جنگی از چنان نیروی تخریبی مهیبی بر خوردار است که ظرف 48 ساعت میتواند عمده تاسیسات نظامی و زیر ساختهای مهم اقتصادی ایران را ویران کند و منطقا نخست به مراکزی حمله خواهد کرد که احتمال میرود رژیم بخواهد از آنها برای مقابله و انتقام گیری نظامی استفاده کند. فرماندهان نظامی امریکا و متحدان آن هم اکنون بنا به گزارشهای رسا نههای غربی یازده هزار هدف را در ایران مشخص کردهاند. آنها نخست همه تاسیسات نظامی دریائی ، هوائی و زمینی سپاه و ارتش را منهدم میکنند و پس از آن که توان تحرک و مقابله نظامی جمهوری اسلامی را از میان بردند به سراغ تاسیسات هستهای و هدفهای دیگر میروند. چنین حملهای علاوه بر خسارتهای جانی، خسارتهای اقتصادی عظیم و جبران ناپذیری به ایران وارد خواهد کرد که بدترین آنها تجزیه و نابودی ایران است.
با از میان رفتن قدرت تحرک و توان نظام جمهوری اسلامی، پروژه تجزیه ایران از طریق دامن زدن به شورشهای قومی درخوزستان و بلوچستان، کردستان و آذربایجان آغاز میشود و مداخله گران ممکن است از مطامع همسایگان برای جدا کردن مناطق نفت خیز کشور نیز بهره برداری کنند.
به محض حمله نظامی به ایران مخالفان جنگ خواه ناخواه با بنیاد گرایان حاکم در مخالفت با جنگ و مقاومت در برابر مداخله گران و تجزیه طلبان هم سو میشوند و مساله مقابله با مداخله خارجی و حفظ تمامیت ارضی ایران همه مسائل از جمله خواستههای دموکراتیک را تحت الشعاع قرار خواهد داد. بنیاد گرایان آسانتر از امروز مخالفان خود را سرکوب میکنند و ایران با جنگ داخلی، رشد بنیاد گرائی و تجزیه و تلاشی مواجه خواهد شد. اوضاع و احوال خطرناکی که ممکن است وضع ایران را از آنچه امروز در عراق میبینیم بدتر کند.
عواقب مخرب حمله نظامی به ایران در خارج از مرزهای کشور فراوان است که مهمترین آن رشد بنیاد گرائی شیعه و سنی در همه کشورهای منطقه و غلبه این دو در همه کشورهای منطقه و حتی اتحاد این دو جریان رقیب علیه مداخله گران است. میشود پیش بینی کرد که حمله به ایران اوضاع را در عراق و افغانستان وخیمتر میکند و امریکاو متحدان آن را در جنگی بی سابقه در گیر مینماید که از لبنان تا افغانستان و پاکستان را در بر خواهد گرفت، جنگی که پایان آن معلوم نیست و میتواند تروریسم و جنگ را در سراسر جهان در یک دوران طولانی گسترش دهد و تحولات دموکراتیک را نه فقط در کشورهای خاور میانه نابود کند ، بلکه دموکراسی را در کشورهای غربی نیز محدود کند.
بنا براین مداخله نظامی امریکا و متحدان آن به سود هیچ یک از دو کشور و هیچ یک از ملتهای منطقه نیست. جنگ آن چنان که برخی گروهها و افراد قدرت پرست ایرانی میپندارند به سود هیچ یک از گروههای سیاسی مخالف جمهوری اسلامی نیست. چرا که در جهنمی که از رهگذر آن ایجاد میشود همه امیدها و آرزوها در آتش کینه و نفرت میسوزد و خاکستر میشوند.
تا زمانی که در ایران زمام امور در دست علی خامنهای و در امریکا در دست نو محافظه کاران است، ایران هر لحظه در معرض جنگ و ویرانی است.
مخالفان ایرانی و جهانی جنگ میبایست پیش ازآنکه جنگ در گیرد یعنی پیش از آنکه مخالفت با مداخله نظامی بیهوده و بی معنا شود، علیه جنگ وعواقب شوم آن فریاد بزنند و به هر وسیلهای که میتوانند با آن به مخالفت برخیزند .
به گمان من سکوت در قبال خطر جنگ آنهم سکوت جریانها و کسانی که معمولا در هر مسالهای ابراز نظرمی کنند خیانت به خود وخیانت به کشوروملت خویش است( مقصودم جریانات و فعالان سیاسی ایرانی است).
مخالفان دموکراتیک ومیهن دوست جمهوری اسلامی در داخل و خارج از کشور باید تا دیر نشده صدای مخالفت خود را با هر گونه مداخله نظامی در ایران به گوش رهبران کاخ سفید و نیز افکار عمومی امریکا و جهان برسانند.
متاسفانه گویا معدودی از ایرانیانی که به سمت مشاوران نو محافظه کار در امور ایران فعالیت میکنند و یا ایرانیانی که اسیراین توهم هستند که به کمک نظامیان امریکائی در ایران به قدرت میرسند، این روزها به شدت در کنار لابیهای جنگ طلب امریکا ئی فعالاند و مداخله نظامی در امور ایران را تشویق میکنند. گفته میشود که آنها به سناتورهای امریکائی و به کمیتههای مشورتی پنتاگون، وزارت خارجه و کاخ سفید امریکا توصیه میکنند که در صورت مداخله نظامی در ایران مردم شهرهای بزرگ هم زمان علیه رهبران جمهوری اسلامی شورش میکنند و نظام حاکم ظرف چند هفته واژگون میشود. نظیر این گونه مشورتها را قبلا عراقیها ئی مثل چلبی به امریکائیان داده بودند که بقیه ماجرا را حالا همه میدانیم. اما مداخله نظامی در ایران به دلایلی که در این یادداشت بر شمردم برای ایران و منطقه و جهان بسیار مصیبت بارتر از قضیه عراق خواهد بود.
در روزهای گذشته هر دو طرف بحران هم حکومت بوش و متحدان آن و هم افراطیون حاکم بر جمهوری اسلامی مواضع تندتر و آشتی ناپذیر تری نسبت به هم اتخاذ کردهاند. به نظر میرسد که منطق جنگ در هر دو سوی دعوا بر اعتدال و عقل سلیم غالب شده است. جورج بوش، ایران و کشورهائی که حاضر به پذیرش پیشنهادات امریکا در قبال ایران نیستند را به جنگ جهانی سوم تهدید کرده است. تونی بلر نخست وزیر پیشین بریتانیا شرایط جهانی را به دوره پیش از جنگ دوم جهانی و ظهور فاشیسم تشبیه کرده و جمهوری اسلامی را کانون اصلی بحران کنونی معرفی کرده است. دولت جدید فرانسه نیز سنت گلیسم را در سیاست خارجی این کشورزیر پا گذاشته و به نومحافظه کاران امریکائی نزدیکتر شده است. تکلیف دولت اسرائیل نیز که از دیر بازخواهان جنگ با ایران بوده وهم اکنون نیز فعالانهتر برای شعله ورشدن آتش جنگ جدیدی درخاورمیانه فعالیت میکند روشن است. اوضاع ایران تا اندازهای شبیه به وضعیت عراق در ماههای پیش از جنگ شده است. با این تفاوت که این بار فرانسه هم در کنار امریکا قرار گرفته است. درهفتههای گذشته حکومت بوش برای آن که بهانههای مختلفی در حمله ایران دستاویز قرار دهد، علاوه بر مسالهی هستهای تبلیغات هر چه بیشتری در باره دخالت مستقیم نیروهای نظامی ایران در عراق و کشته شدن سربازان امریکائی به دست آنان آغاز کرده است که هدف از آن آماده کردن افکار عمومی امریکائیان و جهانیان برای حمله هوائی گسترده به ایران است. متاسفانه تحولات درونی جمهوری اسلامی نیز دال بر آن است که آقای خامنهای که انگار در توهمی بیمار گونه گرفتار شده به این خیال باطل که از این جنگ پیروز بیرون میآید و با آن که راهی برای فرار از جنگ وجود ندارد دست به آرایش جنگی زده است. بر کناری سردار رحیم صفوی از فرماندهی سپاه و گماشتن سردار جعفری به جای وی وحالا کنار گذاشتن لاریجانی که در پرونده هستهای خواستار رسیدن به نوعی توافق موقت با اروپا بود و سپردن مسوولیت مذاکرات به نیروهای تند رو هماهنگ با احمدی نژاد بخشی از این آرایش جنگی است.
گویا لاریجانی خواستار آن بوده است که برای گرفتن بهانه از حکومت بوش در حمله به ایران، جمهوری اسلامی به مدت شش ماه فعالیتهای غنی سازی را متوقف سازد. گفته میشود که احتمالا ولادیمیر پوتین نیز به رهبرجمهوری اسلامی هشدار داده است که احتمال حمله گسترده موشکی و هوائی به ایران جدی است و بهتر است تا هنگامی که جورج بوش بر مسند قدرت است غنی سازی اورانیوم را متوقف شود. اگر جریانات معتدل و به اصطلاح « عقلای جمهوری اسلامی » اختیار تصمیم گیری داشتند احتمالا حاضر میشدند تا پایان دوره بوش دست به عصا راه بروند. اما ظاهرا خامنهای میخواهد با سرنوشت ایران قمار کند!
30مهر 1386
علی کشتگر