iran-emrooz.net | Sat, 13.10.2007, 8:27
برزخ سنت و تجدد در ایران
دکتر کاظم علمداری
تجدد بیش از یک قرن است که در پشت دروازههای فکری ما سرگردان مانده است. ما در برزخ دو گانگی تجدد و سنت گیرکرده ایم. تجدد با اصلاحات نوگرایانه از بالا توسط دولت، و از پائین و درون جامعه توسط مردم و تشکلهای مدنی شکل میگیرد. اما گاهی همین عوامل، در فرم استبداد حکومتی، و جزمهای اعتقادی و سنتی و خرافات مانع اصلی تجدد جامعه میشوند. وارداتی بودن تجدد برای ایرانیان مانع سوم دراین راه بوده است.
پس از تجربه نا موفق تلاش ۷۰ ساله اصلاحی جامعه از بالا، سرانجام انقلاب مشروطیت کوشید تا از پائین گیر اصلی ورود به تجدد، یعنی استبداد و بیقانونی حاکمبت را برطرف کند. اما جامعۀ ایران در آن زمان از نظرزیر ساخت و توان نیروهای پیش برنده خواست تجدد، و ساختار ذهنی آن آمادگی کامل را نداشت. گذشته از این عوامل، ما تجدد راهم نمیشناخیتم. تا حدی که برخی علمای با نفوذ، مشروط کردن قدرت شاه را به قانون، و گشایش مدارس نوین، دو جلوه و دو ابزار تجدد را خلاف شرع دانستند و در برابر آن تا پای جان ایستادند. تغییر در نهاد قدرت از بالا، و آموزش همگانی از پائین میتوانست راه گشای شناخت و کسب تجدد درایران باشد. این عوامل به همراه پی آمدهای فاجعه باری چون جنگ داخلی و ناحیهای، صدمات بزرگی که جنگ جهانی اول بر ایران وارد آورد، دخالت بیگانگان، فقر و شیوع بیماریهای واگیر و خستگی مفرط جامعه از هرج و مرج و نا امنی سبب شد تا سر انجام تجدد مثله شدهای راه خود را از طریق بنا نهادن قدرت متمرکز دیکتاتوری سلطنتی رضا شاه ادامه دهد. رضا شاه نو سازیهایی از جمله در زمینه اداری و آموزشی بوجود آورد؛ ولی وجه اصلی تجدد، یعنی وجه ذهنی و سیاسی آن کنار زده شد. افزون بر آن، و بر خلاف تجربه غرب، پی آمد انقلاب مشروطیت نه تنها به جدایی دین از دولت، یکی از بنیانهای تجدد منجر نشد، بلکه دخالت مستقیم دین در دولت را رسمیت قانونی بخشید.
انسان در هر کجا که باشد صاحب عقل است. در آن سخنی نیست. اما در ایران نه عقلانیت تجریدی، (فکری) یعنی فهم عقلانی از جهان، و نه عقلانیت عملی، یعنی عقلانی عمل کردن در جهان، مانند قانون مداری، رشد نکرد. علت اصلی این واقعیت، آنچنانکه در زیر توضیح داده ام، غلبه ساختار قدرت سیاسیای بود که به شدت با ساختار اقتصادی در آمیخه و یگانه شده بود. این ساختار شکل خاصی از رابطه دولت و مردم را طلب میکرد که انسان بر سر نوشت خود حاکم نبود. قدرت حکومتی با استفاده از توان مالی خود اجازه نمیداد که تفکر عقلانی و انتقادی که بالطبع چالشگر عملکرد آن بود، رشد کند. این چنین است که نگاهی منفعلانه، هیجانی و پر از احساس وشور همچنان در بافت فرهنگی ما جایگاه بزرگ و تعیین کنندهای دارد. این ویژگی جامعه بسترمناسبی برای نهاد قدرت در ایران بوده است. دوبار در تاریخ ایران نگاه عقلانی به جهان از غرب به ایران سرایت کرد. نخست در سدههای دوم تا چهارم هجری که در مجادله فکری معتزله و اشاعره بازتاب یافت، و بار دیگردر عصر مشروطیت. هر دو بار این گرایش قربانی قدرت سیاسی شد.
شکاف میان سه بعد تجدد در ایران
مسلماً تجدد فقط تکنولوژی، ساختمان سازی مدرن و گاهی فرامدرنی که امروز در ایران و کشورهای عربی خلیج فارس فراوان یافت میشود، و یا رنگ ولعاب زدن به ظواهر، و یا دست یابی به تکنولوژی هستهای نیست. تجدد به انسان متجدد، فرهنگ، رفتار، نظام و اندیشهای که حقوق برابر انسانها را به رسمیت بشناسد نیز نیازمند است. در یک کلام، تجدد در غرب انسان را بر سر نوشت خود حاکم کرد. به پشتوانه درآمد نفت، شهرهای برخی از کشورهای عربی پر زرق و برقتر ازغرب است، ولی مناسبات سنتی همه جانبهای بر این جوامع حاکم است. پاکستان و کره شمالی به انرژی هستهای، و حتی بمب اتم مجهز شده اند، ولی مدرن نشدهاند. القاعده و طالبان به سلاحهای مخرب مدرن دست یافته اند، ولی از نظر اندیشه و ارزشها و مناسبات اجتماعی پدیدهای ضد تجدد، ضد بشرو بسیارعقب ماندهاند. آنها نه سنتی، بلکه واکنشی سیاسی در برابرجهانی شدن تجدداند. بازتاب منفی، یعنی نفی خشونت بار تجدد، در بسیاری از کشورهای منطقه، از جمله ایران دیده میشود. واژههایی چون غرب زده، لیبرال و اسلام آمریکایی دردفاع از سنت گرایی و مقابله با تجدد بکار رفته است.
تجدد یک تمدن است
تجدد یک تمدن است که جای تمدنهای گذشته را گرفته است. سکولاریزاسیون (جدایی دین و دولت)، خرد گرایی و فردیت (استقلال فرد از گروه) سه محور اصلی این تمدن است. تجدد در سه بعد ساختارفیزیکی، فرهنگی/رفتاری و نگرشی تبلوریافته است. اگر ساختارجامعه مدرن با جا به جایی نهادهایی چون دولت در تکانهای تاریخی، مانند انقلاب و اصلاحات ریشهای، و دگرگونیهای اجتماعی و رشد و توسعه تکنولوژیک فراهم میگردد، وجه فرهنگی و رفتاری آن در پروسهای از رهگذر مناسبات و مراودههای روز مره زندگی و تغییرات ارزشی و هنجاری انسانها در چارچوب ساختار مدرن شکل میگیرد. اما وجه نگرشی آن، برخلاف وجه ساختاری و حتی فرهنگی آن باید از موانع قدرت حاکم بگذرد و حقوق بشر، محور تجدد که با قانون گره خورده است باید توسط نهاد قدرت پذیرفته شود. این دشواری اصلی تجد است. این دیگر اختراعات و اکتشافات علمی، مکانیزه کردن کشاورزی، تأسیس شبکه برق رسانی و سد سازی وجاده سازی، نیست که دولت هم پشتیبان آن باشد. جا به جایی تدریجی رفتار، هنجارها و ارزشها مردم نیز پروسهای زمان بر است و با دو بعد دیگر تجد ارتباط مستقیم دارد. یعنی از یکسو جامعه باید ساختار مدرن را بسازد و از سوی دیگر نگرش به مناسبات میان انسانها بر محور رعایت حقوق برابر، و قانون نهادینه شود. انسان متجدد به آزادی خود که با سلامت وبهداشت روانی و اجتماعی اش پیوند نزدیک دارد اهمیت میدهد. ارزش انسان در مناسبات سنتی ناچیز است. دولتی که این واقعیت را درک نکند و یا نپذیرد، با مردمش گل آویز میشود و بر سر هیچ و پوچ بزرگترین صدمات را بر مردم و جامعه وارد میکند. رعایت استقلال و حرمت انسانی پدیده مدرنی است که دولت غیر مدرن نمیخواهد آنرا بپذیرد.
جامعه مدرن انسان مدرن میطلبد و انسان مدرن در جامعه مدرن زندگی میکند، و محصول جامعه مدرن است. اما جامعه مدرن نیز محصول فکر خلاق و فرهنگ مدرن است. اینها همه گامهای سخت افزاری و نرم افزاری به سوی تجدد است.
اما در بعد سوم، مهمترین بعد تجدد، شناخت و رعایت حقوق بشر،حقوق سیاسی و مدنی افراد، و حکومت قانون است که ایران در این زمینهها پس مانده است. دلیل این پس ماندگی نیز دو عامل تنیده بهم یعنی انحصار قدرت، و کج اندیشی در باره پدیده تجدد بوده است. ریشه انحصار قدرت، ساختار اقتصاد دولتی است. اینکه تجدد با فلسفه حقوق بشر آغاز شد، و پشتوانه آن قانون عرفی بود برای ما ایرانیان کمتر شناخته شده است. چه درعصر مشروطیت که مجادله مشروطه ومشروعه به حقوق بشر کاری نداشت، و چه نهضت 20-32، و چه در انقلاب 57 که اکثر مخالفان دیکتاتوری شاه، خود خواستار نوع دیگری از دیکتاتوری بودند، و اگر سخن از آزادی بود، آنرا در پناه دیکتاتوری پرولتری، یا دینی میجستند.
ادامۀ کجاندیشی درباره تجدد منجر به طرح نظریه "بومی کردن تجدد" شده است. اگر چه "بومی کردن تجدد" با "تجدد بومی" متفاوت است، ولی نتیجه آن یکسان است. زیرا هردو به نفی جهانشمول بودن تجدد میرسند. طرفدارن "تجدد بومی" در پی بازگشت به ایرانیت ما قبل اسلاماند که حقوق بشر نیز در آن نهفته است؛ و طرفداران "بومی کردن تجدد" در فکر برگشت به خویشتن خویش یا ریشه اسلامی خود. این هر دو گرایش مدعی برتری بر غرب در واکنش منفی نسبت به رشد تجدد در غرب و برای هویت سازی ایرانی یا اسلامی رخ داده است. اگر ایران پایه گذار حقوق بشر، دمکراسی و تجدد است، چرا امروز خود از آنها محروم است. این بد فهمیها همه در سرنوشت تجدد درایران نقش داشته است. شکاف میان بعد ساختاری و نگرشی تجدد باید پرشود تا ایران بتواند از پل برزخ سنت و تجدد عبور کند. بدین معنا تجدد پدیدهای غربی و جهانی است و تجدد بومی معنی ندارد. جهانی است نه بدین معنا که اجزای آن در جهان پیدا شده است، بلکه به این معنا که هیچ جامعهای را گریز از آن نیست.
تجدد در غرب پیدا شد
سنت گرایان تجدد را غربی میخوانند تا آن را برابر با بیدینی معرفی کرده عوام را بر علیه آن بشورانند. حکومتهای غیر دمکراتیک در جهان از تمام فرآوردهای تجدد غربی، از قواعد رانندگی اش گرفته تا ساخت بمب اتم استفاده میکنند، ولی مبانی فکری آن که به رعایت حقوق بشر و دمکراسی بر میگردد را مضر میخوانند. ناسیونالیستهای افراطی مدعیاند که غرب پیشرفتهای خود را از شرق، به ویژه از ایران گرفته است. اما این ادعا درست نیست. همه از جمله غربیان خوب میدانند که شرق پیش از قرن 16 از غرب جلوتر بود. ولی این واقعیت هیچ ارتباطی به پیدا شدن تمدن مدرن درغرب که دلایل دیگری دارد، ومتمایز از تمام تمدنهای گذشته است، ندارد. ایرانیان هنوز با تمدن مدرن مخالفت میکنند، چگونه غربیها آنرا از ایران گرفتند؟ این تمدن پدیدههایی چون سرمایه داری صنعتی، اختراعات و اکتشافات علمی و صنعتی نوین، تولید انبوه، درمان انبوه، دمکراسی، قانون مداری، حقوق بشر و جدایی دین از دولت را با خود آورد. این پدیدهها هیچگاه در ایران نبوده است که غربیها آنها را از ما گرفته باشند.
تجدد پدیدهای جهانشمول
تمدن مدرن پدیدهای جهانشمول است. زیرا ویژگیهای تجدد، چون حقوق بشر و دمکراسی شرقی و غربی، ایرانی و غیر ایرانی، اسلامی و غیر اسلامی ندارد. بشر، بشر است؛ چه مرد و چه زن. چه درایران متولد شده باشد چه در انگلستان و سوئد، چه در خانواده مسلمان وچه در خانواده مسیحی و یا بیدین. درجامعه متجدد او انسانی برابر با انسانهای دیگر و دارای حقوق برابر زاده شده است. چگونه میتوان مفاهیمی چون حقوق بشر را ایرانی یا شرقی کرد؟ آیا ارزش بشرشرقی کمتر از بشرغربی است که با نادیده گرفتن حقوق او بتوان نام شرقی یا بومی بر آن نهاد؟ آنچه به نام بومی کردن تجدد و اجزای آن بکار برده میشود، پروژهای سیاسی است. در واقعیت این نام توجیهی است که حقوق و قدرت حاکمان را نامحدود و حقوق مردم را ناچیز میشمرد. در مورد حقوق بشر نیز چنین کردهاند. برخی روشنفکران مستقل نیز بیتوجه به این واقعیت، این تبعیض را تئوریزه میکنند. آنچه میتواند در ایران متفاوت باشد، نه تجدد و حقوق بشر، و دمکراسی، بلکه شیوۀ عملی کردن آنهاست. خلاقیتی که میخواهد تجدد را در ایران پیاده کند، با تلاشی که میکوشد تجدد را ایرانی کند بسیار متفاوت، و حتی متضاد است. تجدد را نمیتوان ایرانی کرد، بلکه میتوان آموخت که چگونه در ایران پیاده کرد. مگر ما اتومبیل و کامپیوتر را ایرانی یا اسلامی کرده ایم؟ یا اصولا چنین چیزی معنی دارد؟ آنچه ما ایرانی کرده ایم نام کامپیوتر و زبان استفاده از آن است. واژه حقوق بشر را هم ما از لاتین ترجمه کرده ایم، ولی محتوای آن که به حقوق انسان مربوط است قابل ترجمه، تغییرو تقلیل نیست. به دلیل همین کج اندیشی است که کسانی میخواهند القا کنند دمکراسی ایرانی همین است که ما داریم، و حقوق بشر هم پدیدهای غربی است و ما باید حقوق بشر خودمان را بسازیم. معنی این سخن این است که در ایران همه در برابر قانون نباید برابر باشند. همه بشر برابر نیستند. این عارضهای سیاسی وبقایای تمدن ماقبل مدرن است که میخواهند بر مردم تحمیل کنند وکسانی نیز در پی تئوریزه کردن آن هستند. آنچه متفاوت است تاریخ غرب است که در ایران تکرار شدنی نیست. در خود غرب هم این تاریخ نمیتواند تکرار شود. آنچه به نام تجدد شناخته میشود مفاهیم نوین زندگی و دست آوردهای بشری است که زندگی در جوامع میلیونی را ممکن و راحتتر میسازد. اگر جلوه فیزیکی تجدد علم و تکنولوژی مدرنی است که امروز بیآن زندگی فلج میشود، جلوه رفتاری تجدد استفاده از حمام دوش به جای خزینه، یا استفاده از قاشق و چنگال به جای با دست غذا خوردن است؛ و جلوه نگرشی آن برابری انسان، و رعایت حقوق بشر یا حقوق طبیعی انسان است. دیگرکسی نمیگوید که پدیدههای غربی چون رادیو و تلویزیون غربی است، یا کسی سراغ حمام خزینه دار را نمیگیرد، یا به جای پزشک به رمال مراجعه نمیکند. پس چرا برخی برابری حقوقی را هنوزغربی میدانند؟ یا آزادی و دمکراسی را برابر با فساد و بیبند وباری میشمارند؟
تجدد با حقوق بشریا حقوق طبیعی بشر، و اندیشه صاحب نظرانی چون جان لاک، توماسهابز، نیوتن و کانت آغاز شد. این اندیشمندان زایده محیط اجتماعی متحول خود بودند. محیطی که از سده ۱۴ میلادی با پیدایش رنسانس، سکون فکری جامعه قرون وسطایی را بهم ریخت. بطوری که هیچ نهادی نتوانست از تحولات اصلاحی به دور بماند. تجدد برخلاف سنت گرایی، انسان را محور جهان قرار داد و بر سرنوشت خود حاکم کرد. تجدد انسان سراسر تکلیف را به انسان صاحب حق طبیعی و حقوق مدنی و سیاسی در برابر مسئولیت بدل کرد. در ایران جان لاک وهابز پیدا نشدند که فلسفه حقوق بشر را خلق کنند. زیرا اندیشمندان ایرانی از دو سو، یعنی استبداد حکومتی و سنت جامعه مورد تعرض بودند. آنها استقلال اندیشه و خلاقیت را از بین بردند.
موانع تاریخی تجدد در ایران
تجدد تاریخی دارد و تحلیلی و محتوا و شکلی. وجه تاریخش نشان میدهد که تجدد از کجا آمد و کی آمد. وجه تحلیلی اش بدان میپردازد که چرا وچگونه آمد. شکل و محتوایش بدان معنا است که تجدد با خود چه آورد و با آمدن اش چه پیشرفتهای عینی و ذهنی در زندگی بشر پیدا شد. وقتی این تفاوتها را شناختیم آنگاه پرسیدنی است که چرا تجدد نخست در غرب آمد و در شرق از جمله در ایران، نیآمد؛ و آن زمان که با تاخیر دو قرنی به سراغ ما آمد، یا ما به سراغ آن رفتیم، چرا در پشت دروازههای فکری ما سرگردان مانده است. در کلامی کوتاه و کلان نگر میتوان گفت اقتصاد دولتی مانع ساختاری تجدد در ایران بوده است. رمز پیروزی تجدد در غرب مشروط، محدود و قانونمند کردن نهاد قدرت دینی و دولتی توسط جامعه بوده است. این ممکن نبود مگر آنکه دولت در آمد خود را ازجامعه کسب میکرد. این ضرورت را رشد بورژواری بوجود آورد. در ایران این وارونه بوده و هست. همچنان دولت از در آمد مستقل از مردم برخورد دار است. پس نه دولت بلکه مردم زیر دست و خادم دولت باقی ماندهاند. شعار دولت نوکر مردم است شعاری بیمحتوا است. درایران دولت ارباب مردم است، و این عین سنت است، نه تجدد.
افزون بر آن، ایران تا زمان قاجار حکومتی با ویژگیها و بافت ایلی، عامل ضد تجدد، داشت، و تنها پس از انقلاب مشروطیت به قانون اساسی و مجلس قانون گذاری، پدیدههای غربی دست یافت، و زمان رضا شاه پدیده دولت- ملت ساخته شد، ولی اقتصاد دولتی، سکوی قدرت سیاسی حکومت گران پایان نگرفت. رضا شاه تجارت را نیز در انحصار دولت گرفت. بطوری که امروز بیش از %۷۰ اقتصاد ایران در کنترل دولت است. اقتصاد دولتی دیکتارتوری را تداوم میبخشد. زیرا با کنترل اقتصاد، نهاد قدرت سیاسی، نیروی نظامی و تمام ارکان کنترل جامعه، حتی دستگاه قضایی در انحصار حکومت گران باقی میماند؛ و آنها معیارهای خود را بر دیگران تحمیل میکنند. این وضعیت، دولت را نه به خدمت گذار جامعه، بلکه به ارباب مردم بدل میکند، و مردم مجبور میشوند تابع اراده حکومت گران شوند، نه برعکس. زیرا کسب وکار و زندگی مردم در گرو انحصار دولتی باقی میماند. چنین دولتی به طور طبیعی با تجدد که تقسیم قدرت بخشی از آن است مخالفت میکند؛ و برای بینیازی به پشتوانه مالی مردم، به نام کمک به مردم مدافع اقتصاد دولتی میشود.
آزادی و استقلال فرد یک اصل تجدد است. اگر در مناسبات سنتی، و بافت ایلی ایران، گروه، چه خانه و خانوار، چه همسایه و همجوار خود را محق میدانند در زندگی خصوصی دیگران دخالت کند، به دیگران دیکته کند که چه بگویند، چه بپوشند و چه بنوشند و چه بکنند. در زمانی که سیستم توتالیتر حاکم است این دخالتهای به دست دولت انجام میگیرد. تجدد کوتاه کردن دست دولت از زندگی خصوصی فرد است.
موتور تجدد
اما موتورحرکت ارابه تجدد سرمایه داری صنعتی بوده است. انقلاب صنعتی، علم، قانونگرایی، شهرنشینی، آزادی فردی، دمکراسی همه در ارتباط با این تحول جدید جانی نو گرفتند، به رشد تجدد مدد رسانند و خود بخشی از این تمدن شدند. با این تحول و رشد تجدد سلطنت استبدادی و کلیسای قرون وسطایی هر دو بقایای جامعه سنتی، کنار زده شدند. تمام این نو آوریها در مناسبات میان نهادی و درونی نهادی نهادهاییهای جامعه چون اقتصاد، صنعت، دولت، ارتش، خانواده، آموزش و پرورش، بهداشت خصوصی و عمومی، دستگاه قضیایی، و دین تبلور عینی پیدا کرد. یک قرن پیش از آنکه آموزش مدرسهای در ایران خلاف شرع خوانده شود، درغرب آموزش مدرسهای رایگان و اجباری شد. زیرا از یکسو این بخشی ازحقوق انسانی کودکان بود، و سوی دیگر تجدد به سواد آموزی همگانی نیاز داشت. این حقوق و این نیاز در ایران به وجود نیامد. چون سرمایه داری صنعتی و خصوصی بوجود نیامد.
درغرب، جایی که تولد و رشد تجدد با دگرگونیهای ساختاری و نهادی همراه بود، گذار ازمقاومتها ومخالفتهای سنت گرایان سریعتر انجام گرفت. ولی درجوامعی مانند ایران که تجدد کالایی وارداتی بود، با فرهنگ سنتی و سیاست حاکم برآن تصادم جدی پیدا کرد. این است که با گذشت بیش از صد و هفتاد سال آشنایی ایرانیان با تجدد ، و استفاده فراوان از دست آوردهای علمی و تکنولوژیک آن، وجوه اصلی و محوری تجدد، مانند حقوق بشر، آزادی انسان، دمکراسی و حکومت قانون هنوز به دست نیامده است.
تجدد ستیزی
در ایران سنتگرایان کوشیدهاند که تجدد را با آسیبهای اجتماعی جوامع متجدد یکسان معرفی کنند، و از وجوه مثبت و دست آوردهای مادی و معنوی آن مانند علم و تکنولوژی، رفع کمبودهای غذایی و مقابله با بیماریهای واگیرو کشنده که جوامع سنتی نیز از آنها بهره مند شدهاند کمتربگویند. این بدان ماند که کسی در منع مردم برای استفاده از اتومبیل و هواپیما دائما تصادفات و تلفات ناشی از آن را به رخ بکشد و از مزایا و ضرورتهای اجتناب نا پذیرآن چیزی نگوید. یا آنکه تجدد را با از دست دادن دین و خانواده برابر بداند، و نگوید که برخی از جوامع مدرن حتی از جوامع سنتی متدینترند و و ارزشهای واقعی خانواده، از جمله حقوق زنان و کودکان به مراتب بیشتر رعایت میشود. تحریکات مغرضانه علیه تجدد به آن میماند که کسانی افکار و رفتار گروههای تروریستی مانند القاعده را عین اسلام بدانند، کاری که برخی گروههای مغرض در غرب انجام میدهند تا شکاف میان جوامع اسلامی را با جوامع غیر اسلامی عمیقتر کنند. آنها نیز، همانند گروه بالا، در پی این سیاست منافعی دارند و واقعیت را کتمان میکنند.
کشش تجدد و فشار سنت
ایرانیان به دلیل ایجاد فاصله میان خود و تجدد، فرصتهای بزرگی را از دست میدهند. فرار سرمایه فکری و مالی از ایران درپی فرصتهای بزرگ تر، ناشی از همین پدیده کشش تجدد و فشارسنت است که فرهیخته گان را کمتر تاب تحمل آن است. کشش فرصتهای تحصیلی، شغلی، آزادی، امنیت، دردنیای مدرن، وفشار سیاسی، بیعدالتی، تقسیم نا برابرامکانات و کیفیت پائین زندگی بسیاری را از جوامع سنتی فراری داده در خدمت جوامع مدرن قرار میدهد. این پدیده شکاف ما را با جوامع پیشرفته بیشترمی کند.
نتیجهگیری
ایران در برزخ سنت و تجدد گیر کرده است. آنچه در بالا در مقام مقایسه ایران و غرب و در باره تجدد نوشتم خود توضیحگر مشکلات و موانعی است که جامعه ما با آن روبرو بوده، و هست. برای شکستن این گیر باید نخست به سراغ اولین پله و ستون محوری تجدد، یعنی حقوق بشر رفت. امری که کمتر از آن و درباره آن گفته و نوشته شده است. در تلاش صد ساله ایرانیان برای آزادی و دمکراسی نبرد میان دو جبهه متخاصم دولت برای حفظ قدرت انحصاری و مطلقه خود، و مخالفان آن برای تسخیر قدرت انحصاری دولت ادامه داشته است. زیرا تمام امتیازهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و دینی در نهاد قدرت دولتی مترکز شده است. پس تسخیر آن به معنای سلطه بر تمامیت جامعه و سرنوشت مردم بوده است. ما را با ساخت جامعه مدنی کمتر کاری بوده است. تمرکز قدرت باید از طریق رها شدن اقتصاد از چنبزه دولت بشکند و تقسیم قدرت در سطح ملی جای آنرا بگیرد تا افراد برسر نوشت خود حاکم شوند. اگر اساس این خواست تغیر نکند، حتی اگر بارها دولت جا به جا شود، ایران به آزادی و دمکراسی نخواهد رسید. گره اصلی نا کامی ما بیتفاوتی نسبت به حقوق بشر است. برزخ سنت و تجدد در ایران با شناخت و اجرای حقوق بشر آغازخواهد شد.
پایان
15 سپتامبر 2007