iran-emrooz.net | Thu, 20.09.2007, 6:37
زبان مادرى و كيستى ملى
مزدك بامدادان
برپائى دو دولت خودگردان در سالهاى ۱۳۲۴ تا ۱۳۲۵ در كردستان و آذربايجان بخشى از تاريخ سرزمين ما است كه پرداختن به آن هميشه با نفرين گروهى، و آفرين گروهى ديگر همراه بوده است. من در اينجا بدنبال بررسى تاريخى دو جنبش همزاد "فرقه دموكرات آذربايجان" و "كومه له ژيانى كورد" (كه از سال ۱۳۲۴ حزب دموكرات كردستان ناميده شد) و ريشه هاى پديدآمدن آنان نيستم. به گمان من هر دو اين جنبشها گذشته از اينكه چه جايگاهى در سياستهاى همسايگان جهانخوار ما داشتند، با پيدايش و سرنگونى شان دستآوردهايى را براى جنبش آزاديخواهى مردم ايران به ارمغان آورده اند، كه اگر آنها را ناديده بگيريم، ناچار از پيمودن دوباره راهى خواهيم بود كه شصت سال پيش پيموده شده است. من در اين بخش نيز به نام يك ايرانى آذربايجانى بيشتر به فرقه دموكرات آذربايجان خواهم پرداخت، تا به حزب دموكرات كردستان و بويژه تلاش خواهم كرد از ريشه يابى پيدايش اين جنبش بپرهيزم و بيشتر به رخدادهاى آن سالها و دستآوردهاى آن جنبش بپردازم. بويژه كه براى خود من هنوز گوشه هاى بسيارى از اين رويداد و بويژه برجسته ترين بازيگر آن پيشه ورى، تاريك و ناشناخته مانده اند، كه بايد پژوهشگران با بى يكسويه گى و بدور از نفرينها و آفرينها آنها را وابكاوند و بر تاريكيهايشان پرتو بيفكنند. اگرچه امروز بر من آشكار شده است كه همسايه جهانخوار ما بسيار پيشتر از ۲۱ آذر ۱۳۲۴ در انديشه براه اندازى جنبشهاى جدائى خواهانه در ايران بوده است، با اين همه نمى توانم بپذيرم كه چهره فرهمندى چون پيشه ورى خودفروخته و مزدور بيگانگان بوده باشد.
قبيله گرايان و همچنين بسيارى از تلاشگران خردگراى جنبش هويت طلبى هميشه در نگاه به فرقه دموكرات سخن از "حكومت ملى" مى كنند. راستى را اين است كه حتا اگر بپذيريم كه "همه" مردم آذربايجان دل با فرقه چيها داشتند، چنين حكومتى را نمى توان "ملى" خواند، چرا كه در زير سرنيزه سربازان يك ارتش بيگانه و بيارى سردمداران همان كشور پاى گرفته بود و بسيارى از كاربران و كارورزانش نيز از همان كشور بيگانه به اين سو آمده بودند (۱). راستى را اين است كه نه فرقه و نه پيشه ورى هيچ كارى را بدون رواديد باقراُف و استالين به انجام نمى توانستند رسانيد و همه آن دستآوردهايى كه از آنها سخن خواهم گفت، اگرچه خواسته هايى درست و در چارچوب جنبش آزاديخواهى مردم ايران بودند، بخشى از سياستهاى حزب كمونيست شوروى بشمار مى آمدند و بدستور همانان انجام پذيرفته بودند. در يك واژه، پيشه ورى و ديگر سران فرقه بدون رواديد استالين و باقراُف آب نيز نمى توانستند خورد. گوياترين نمونه اين دست وپابستگى در برابر دستورهاى رسيده از باكو و مسكو، همانى است كه دكتر براهنى مى نويسد:
« و شما اصلا دقت نمى كنيد كه او اصلا و ابدا نمى خواست از ايران برود. او را به قول پروفسور زهتابى توى ماشين دربسته به آن سوى مرز بردند، و بعد هم به آن صورت فجيع كشتند، تنها به خاطر اين كه جام شرابش را به سلامتى آذربايجانى كه در چارچوب مرز ايران بماند، در مهمانى با قراوف، سر كشيده بود.» (۲)
آيا مى توان پذيرفت كه "ماندن" يا "رفتن" كسى بدست خودش نباشد ولى بتواند يكسال به خواست خود و بدون فرمانبردارى از همان كسانى كه او را «توى ماشين دربسته» نشاندند، فرمان براند و حكومت كند؟ تازه سخن در اينجا از پيشه ورى است، از كسى كه من هرچه بيشتر درباره اش مى خوانم، كمتر مى توانم بپذيرم كه او خود را به بيگانگان فروخته بوده باشد، كسانى چون غلام يحيى دانشيان و ديگرانى كه خود را نخست به سرزمين شوراها پاسخگو مى ديدند و سپس به مردم آذربايجان، ديگر جاى خود دارند. فرقه، در آن يكسال كارهاى فراوانى براى بهبود زندگى مردم انجام داد. بزرگترين دستآورد فرقه ولى به گمان من بيرون كشيدن زنان آذربايجان از كنج آشپزخانه ها بود و سازماندهى كردن آنان. در سالهاى كودكى من، هنوز زنانى در كوچه ما مى زيستند كه خود بروزگار فرقه آموزگار دبستان مى بوده اند و من در زيرزمين خانه آنان كتابهايى بزبان تركى نيز ديده بودم. با اين همه شايد يك همسنجى گذرا ميان فرقه دموكرات آذربايجان و حزب دموكرات كردستان كار بررسى را آسانتر كند. نخست بايد گفت كه فرقه دموكرات آذربايجان بسيار پيشروتر از همزاد كردستانى اش بود و دستآوردهاى آن بسيار گسترده تر و ژرفتر بودند، كه بخش بزرگى از اين دوگانگى، به بافت جمعيتى اين دو بخش از ميهنمان در دهه بيست باز مى گردد:
در كردستان آنروزگاران هنوز پيوندهاى عشيره اى بسيار نيرومند بودند و وابستگى به اين يا آن عشيره جايگاه بسيار برترى از گرايش سياسى مى داشت، در آذربايجان ولى بافت عشيره اى و ايلى ديگر از هم گسيخته بود و كسى كيستى خود را در كيستى عشيره اش نمى جُست. با اين همه روند رخدادها و كردار سران اين دو جنبش بگونه اى بود كه اگرچه هر دو اين جنبشها به شيوه اى همگون سرنگون و كارگزارانشان سركوب شدند، فرقه دموكرات آذربايجان از فرداى ۲۱ آذرماه سال بيست و پنج ديگر تنها يك "نام" و يك "ياد" بود، حزب دموكرات كردستان ولى تا به امروز جايگاه ويژه اى در ميان نيروهاى سياسى كردستان ايران دارد و هم امروز نيز نيرومندترين حزب كرد ايرانى است و گسترده ترين پايگاه مردمى را در كردستان دارد. فرقه سرنوشت خود را يكسر بدستان نيرنگ باز باقراُف سپرد و از درون آن ديگر هيچ چهره برجسته اى بيرون نيامد و سران آن حتا پس از سرنگونى شاه نيز چندان شتابى براى بازگشت به ايران از خود نشان ندادند. از دل حزب دموكرات ولى چهره هايى بدرآمدند كه شادروان قاسملو برجسته ترين آنان بود. فرقه يك روز پس از شكستش ديگر نابود شده بود، حزب ولى پس از شكست تازه به گردآورى نيرو و بازسازى خود پرداخت. شايد راز ماندگارى حزب دموكرات و فروپاشى فرقه دموكرات در اين بود كه رهبران فرقه در كنار شكست جنگى، شكست بزرگتر اخلاقى را نيز بجان خريدند و رهبران حزب دست كم از نبرد اخلاقى با رژيم شاه سربلند و پيروز بدر آمدند. رهبر فرقه، سيد جعفر پيشه ورى، اگر نوشته ها و گفته هاى دكتر جهانشاهلو، جميل حسنلى و نوشته هاى خودش را پايه بگيريم، پيروانش را واگذاشت و گريخت. اينكه آيا براستى دست و پاى او را گرفتند و بستند و در ماشينش افكندند و بزور به آن سوى ارس بردند، گذشته از راست و دروغش، سرسوزنى از بار اخلاقى او وديگر سردمداران فرقه كم نمى كند، دو رهبر كرد، قاضى محمد و ملا مصطفى بارزانى از اين رويداد به تلخى و خشم ياد مى كنند:
«سرهنگ عطايى گفت آخرين سؤال: آيا راستى خودت نرفتيد يا ملامصطفى نخواست تو را با خودش ببرد و تو با او باشى؟
قاضى محمد : سرهنگ به تو هم بگويم تو هم اهانت نكنى؟ يعنى چه راستش را بگويم ! نه من به كجا مى روم اينجا خاك كردستان است پدر و پدربزرگانم در اينجا زندگى كرده اند, من پيشه ورى زن صفت نيستم خاك و ملتم را رها كنم؟!» (۳)
ملامصطفى بارزانى پس از اينكه ديگر اميدى به ايستادگى نديد، با جنگجويانش از مهاباد بيرون رفته به كوه زد و بسوى ارس گريخت. ابو الحسن تفرشيان، نويسنده كتاب "قيام افسران خراسان" مى نويسد:
«...يادم هست موقعى كه او را ديدم، مثل پيامبرى در ميان افرادش ايستاده،بينشان فشنگ تقسيم مى كرد. موقعى كه مرا ديد به طرفم آمد و گفت: من پيشه ورى نيستم، پناهيان هم نيستم كه در موقع صلح رئيس ستاد ارتش باشم و در موقع جنگ ناگهان سر از باكو در بياورم. من هستم و اين تفنگم... نوكر هيچ قدرت و هيچ حكومتى نيستم، نه انگليس نه آمريكا و نه روس... من فقط نوكر ايل بارزان هستم، نوكر امت خودم هستم...»
من در اينجا بدنبال اين نيستم كه در باره رهبران اين دو جنبش داورى كنم، همچنين بر آن نيستم كه بگويم كدام يك راه درست را برگزيدند، قاضى محمد مانند يك قهرمان كشته شد، ولى هيچكس نمى تواند بگويد او راه درست را برگزيد، يا پيشه ورى. ولى آنچه كه در ياد مردم مى ماند، نه بررسى خردگرايانه و هدفگرا، كه راستى و يكرنگى رهبران است. من خود بياد دارم كه در كودكى بارها و بارها از پشت در بسته گفتگوى پدرم را با ميهمانانش در اين باره مى شنيدم، پيشه ورى هر چه بود، قهرمان نبود. مردم آذربايجان با همه دستآوردهايى كه در آن يكسال بهره آنان شده بود، هرگز نتوانستند آن گريز زبونانه را بر سران فرقه ببخشند، بر كسانى كه يك سال در گوش مردم خوانده بودند: «اؤلدو وار، دؤندؤ يوخ / مرگ هست، بازگشت نيست!» ولى دو روز پيش از آنكه مرگ يا همان ارتش شاهنشاهى بدروازه هاى تبريز برسد، خود را با همسر و فرزند و كاچالِ خانه به آنسوى ارس رسانده بودند.
ناديده گرفتن دستآوردهاى فرقه در آذربايجان، برخورد گزينشى با تاربخ خواهد بود. در آن يك سال پر تنش كارهاى بسيارى در آذربايجان انجام گرفتند كه بايد آنها را بزير ريزبين گذاشت و بررسى كرد. شوربختانه درست بر سر اين بزنگاه است كه هم دوستان و هم دشمنان فرقه به بيراهه مى روند و دادگرى را از ياد مى برند. از يك سو كسانى كه فرقه دموكرات را دست نشانده و گوش بفرمان استالين و باقراُف مى دانند، به هيچ روى نمى خواهند بپذيرند در آن يك سال در آذربايجان كارهايى انجام گرفتند كه بسيار پيشتر از آن مى بايست در سرتاسر ايران انجام مى يافتند. از ديگر سو شيفتگان فرقه نيز از ياد مى برند كه گذشته از آماجها و خواسته هاى فرقه چيان، استالين و باقراُف تنها بدنبال نفت شمال نبودند و اگر مى توانستند، آذربايجان را براى هميشه از ايران جدا مى كردند و در اين راه دريافتنى است كه مى بايست به مردم آذربايجان سردر باغ سبز نشان مى دادند و آنان را خرسند مى گرداندند تا مانند دهه هاى پيش از آن سر به شورش بر ندارند. دكتر براهنى مى نويسد:
« آيا او [پيشه ورى]نبود كه در بازگشت به تبريز نخستين كنگره ى ملى آذربايجان را براى تحقق شوراهاى ايالتى و ولايتى تشكيل داد؟ آيا او نبود كه نخستين بار به زنان حقوق مساوى با مردان داد. آيا او نبود كه در طول يك سال با دست خالى يك ولايت به آن بزرگى را از شر لومپن ها، چاقوكش ها، دزدان سرگردنه، مفتخورها، گردن كلفت ها و زمين خوارها نجات داد؟ آيا او نبود كه مشروطيت را در آذربايجان به صورت عينى پياده كرد؟ آيا او نبود كه پدر همه ى بچه هاى تبريز، دوست همه كارگران و دهقانان، و مسئول سلامت و امنيت سراسر منطقه اى به آن بزرگى بود؟ و آيا براى كوبيدن دمكراسى در آذربايجان، و از بين بردن اميد و آرزو در ميان مردم منطقه اين قوام و استالين نبودند كه دست به دست هم دادند تا نخستين حركت انقلابى كارگران و دهقانان را در آذربايجان نقش بر آب كنند؟ ... آيا او نبود كه دومين شهر بزرگ كشور، يعنى تبريز را شبانه آسفالت كرد؟ آيا او نبود كه دومين دانشگاه كشور را به وجود آورد؟ آيا او نبود كه بين مردم مى گشت و از كسى واهمه نداشت؟ و او نبود كه جز جنايتكاران و متجاوزان به عنف به بچه ها و زنهاى مردم، كسى را تنبيه نكرد؟ آيا او نبود كه تئاتر، موسيقى و ادبيات منطقه را به صورت رسمى رواج داد؟»
دكتر براهنى در چارچوب همين شيفتگى است كه از ياد مى برد، دستان پيشه ورى چندان هم تهى نبودند، به گواهى دكتر جهانشاهلو افشار و جميل حسنلى پول و خواروبار دست و دلبازانه از باكو مى رسيد و در سرزمينى كه پر بود از سربازان ارتش سرخ و كارمندان كا. گ. ب. نه تنها " لومپن ها، چاقوكش ها، دزدان سرگردنه، مفتخورها، گردن كلفت ها و زمين خوارها"، كه مردم كوچه و بازار نيز ياراى آنرا نداشتند كه سرسوزنى از آنچه كه فرقه فرمان مى داد، سربپيچند. افسوس كه تاكنون بررسى جداگانه اى در باره آزاديهاى سياسى در حكومت يكساله فرقه انجام نگرفه است تا بدانيم جايگاه آنها در آن روزگار چه گونه بوده است. دكتر براهنى اگرچه بدرستى از پيوند شوم قوام و استالين سخن مى راند، ولى باز هم از سر همان شيفتگى ژرفش از ياد مى برد اين خود پيشه ورى بود كه پيشاپيش با بريدن از ايران و پيوستن به سرزمين شوراها، استالين و باقراُف را فرمانرواى بى چون و چراى سرنوشت خود كرده بود (اينرا خود پيشه ورى هم پس از شكست فرقه و گريز به باكو رودرروى باقراُف گفته بود، ولى افسوس كه كار از كار گذشته بود)، پيشه ورى جايگاه خود را به نام رهبر يك جنبش ايرانى تا بدانجا فروكاسته بود كه ماندن و رفتنش به يك چرخش انگشت استالين بند بود، تا بشود، آنچه كه مى بايست مى شد. سرنوشت پيشه ورى يادآور آن زبانزد پارسى است كه مى گويد:
هر كه گريزد ز خراجات شهر
باركــش غـــــول بيابان شود!
آسفالت خيابانها و ساختن دانشگاه و تأتر و نمايش براى ارزيابى كارنامه يك جنبش، سنجه هاى خوبى نيستند. نخست آنكه بدون كمك و پشتيبانى همه سويه شورويها كه بدنبال دلربائى از مردم آذربايجان بودند، اين همه شدنى نمى بود، ديگر آنكه انجام چنين كارهائى بخودى خود گوياى هيچ چيزى در باره يك چهره تاريخى نيست. اگر ما ايران سال ۱۳۰۰ و ايران ۱۳۲۰ را كنار هم بگذاريم و دست به همسنجى آنها بزنيم، خواهيم ديد كه رضاشاه با همه خودكامگى اش چه دستآوردهاى شگرفى را براى ايران به ارمغان آورده است و گذشته از اين كه او را دوست مى داريم يا دشمن، ايران نوين را پس از گذر از سده هاى سياه و تاريكش بنيان گذاشته است. ولى همانگونه كه در پاسخ دكتر براهنى نيز نوشتم، من نمى توانم براى رضاشاه هورا بكشم، كه درد من درد آزادى است!
هيتلر و رژيم نازى از دل ويرانه هاى كشورى شكست خورده و ويران شده سربرآوردند. آلمان نازى بسال ۱۹۳۹ آنچنان نيرومند و پيشرفته بود كه جهانى را به نبرد خوانده بود و اى بسا اگر هيتلر نيروهايش را در جنگى فرسايشى با شوروى زمينگير نمى كرد، اروپا را ياراى ايستادگى در برابر ارتش او نمى بود و امروز با اروپائى ديگر روبرو مى بوديم. زبانزد "هيتلر هم اتوبان ساخت" امروزه در آلمان و در جايى بكار مى رود كه كسى بخواهد دست به ارزيابى يك چهره و يا جنبش، با نگاه به دستآوردهاى روبنائى آن بزند. اين، ولى همه آنچيزى نبود كه نازيها براى آلمان به ارمغان آوردند. براى نمونه در يازدهم فوريه ۱۹۳۳ آدولف هيتلر فرمان به "سَواره سازى" ملت آلمان داد. از بيست و هشتم ماه مى ۱۹۳۷ هر كارگر آلمانى مى توانست با پرداخت پنج مارك در ماه يك خودروى چهار سرنشينه بخرد، فولكس واگن يا "خودروى خلق" چشم به جهان گشوده بود. اين تنها يكى از هزاران نمونه بود، زيرساخت استوار اقتصادى آلمان (از اتوبان و راه آهن گرفته تا راههاى هوايى و دريائى و فنآورى ويژه آنها) كه پيشرفت شگفت انگيز اين كشور را پس از جنگ شدنى كرد، يادگار همان سالهاى سياه فرمانروائى نازيها بود. آيا هيچ انسان خردمند و آزاده اى حتا در جهان پندار نيز مى تواند دمى به اين بينديشد كه در باره هيتلر و نازيها با نگاه به اتوبانها و كارخانه ها و "خودروى خلق" و بويژه ساختن كشورى كه ياراى جنگ با همه اروپا را داشت، از كشورى شكست خورده، ويران، خوار و زبون شده و ورشكسته، داورى كند؟ سخن از همسنجى فرقه با نازيها نيست، سخن از به چالش كشيدن اينگونه نگاه است، ويادآورى هزار باره اين نكته كه پيشه ورى و فرقه اگر جادوگر هم مى بودند، بدون كمك و پشتيبانى همه سويه استالين و باقراُف حتا يك چوب كبريت هم نمى توانستند در آذربايجان دهه بيستِ ايران بسازند.
به فرقه و دستآوردهاى آن با اين رويكرد بايد نگريست. قبيله گرايان ما ولى اين همه را نمى توانند ديد و درست بمانند بنيادگرايان شيعه، كه هزار و چهارصد سال است براى آماده باش هرروزه نيروهاى خود و دميدن در آتش كينه به "يزيديان" ياد عاشورا را زنده نگه مى دارند و گريه مى كنند و بر سروسينه خود مى كوبند و گاه نيز سر خود را به تيغ شمشير مى شكافند، ۲۱ آذر را عاشوراى خود مى دانند.
در آئينهاى سوگوارى محرم، همه بازيگران بخوبى شناخته شده اند، "اشقياء" كسانى هستند كه بر حسين و خاندان او ستم روا داشتند و او يارانش را –اولياء را- به بيداد كشتند. اين جهانبينى "مانوى" و بخش كردن سختگيرانه جهان و پديده ها به نيك و بد، خود را بويژه در آئين نمايشى تعزيه نشان ميدهد. در اينجا نيز مرز ميان اردوى "اولياء" و اردوى "اشقياء" تيزتر از لبه شمشير است. بُنمايه انديشه "خودى و ناخودى" كه بر همه انديشه هاى بنيادگرا، چه از گونه قبيله گرايانه اش و چه از گونه پان شيعيستى اش سايه افكنده است، حتا در دستگاههاى موسيقى كه خوانندگان تعزيه در آنها مى خوانند، خود را نشان مى دهد، اولياء در دشتى و شور و گاه شوشترى مى خوانند و اشقياء در چهارگاه و مخالف سه گاه.
برخورد قبيله گرايان به رخدادهاى يكساله حكومت فرقه نزديكى هاى بسيارى با اين نگاه دارد. "اشقياء" رژيم شاه، ارتش، و قوام السلطنه اند. "اهل كوفه" كسانى هستند كه در هراس از جدائى آذربايجان به فرقه پشت كرده بودند و شوينيسم فارس كه كُدى پنهان براى پارسى زبانان است، همان "يزيديان"، در اين ميان تنها جاى يك "زيارتنامه" تهى است، كه آنرا نيز نوشته هاى سرتاسر ستايش قبيله گرايان پر مى كند. با اين همه جامه "قربانى" به هيچ روى بر تن پيشه ورى و فرقه راست نمى ايستد، اگر در روز دهم محرم حسين و يارانش يك به يك تا واپسين مرد كشته شدند، "اولياء" قبيله گرايان دو روز پيش از آنكه دشمن به دروازه هاى تبريز برسد به آنسوى ارس گريختند و پيروان خود را به دم تيغ بيدريغ "اشقياء" سپردند. رهبران حزب دموكرات كردستان اگرچه جنگ را باختند، ولى براى هميشه در دل مردم كردستان آرام گرفتند، بويژه قاضى محمد كه با بگردن گرفتن مسئوليت همه آنچه كه در آن يكسال در جمهورى مهاباد رخ داده بود، و دليرى بى مانندش در دادگاه، جان بسيارى از همرزمانش را از مرگ ناگزير رهايى بخشيد (۴). رهبران فرقه دموكرات آذربايجان ولى نه تنها جنگ را باختند، بلكه همان اندك همدردى برجاى مانده در دل مردم آذربايجان را نيز با گريزشان به آغوش پدر راستين فرقه، ميرجعفر باقراُف، از دست دادند، بدينگونه پيشه ورى كه از برجسته ترين و فرهمندترين چهره هاى روزگار خود بود، نه تنها جان بر سر دوستى با اهريمن گذاشت، كه نام خود را نيز براى هميشه به ننگ همكارى با دشمن آلود، اينكه آيا او براستى خواهان اين همكارى بود، ويا در روند پيشرفت رخدادهاى حكومت يكساله از آن ناگزير شد، رازى است كه شايد هيچگاه از پرده بيرون نيفتد، همين اندازه دانسته است كه مردم آذربايجان ديگر هرگز او و فرقه را نبخشودند و سرنوشت آنان همان شد كه امروز نيز هست، يك نام، يك ياد.
كوتاه سخن، تجربه حكومت يكساله فرقه دموكرات، گنجينه ژرفى براى واكاوى و كنكاش جنبش آزاديخواهى در ايران است، تا مشتى از خروار آورده باشم، بايد بررسى كرد كه چرا دادن حق رأى به زنان در آذربايجان دهه بيست هيچ بگومگويى را برنيانگيخت، ولى همين كار در دهه چهل كار را به زدوخوردهاى خيابانى و كشته ها و زخمى هاى بيشمار كشانيد؟ تاريخ فرقه و سرگذشت پيشه ورى را تنها با اين رويكرد بايد واكاويد، آنچه كه قبيله گرايان به آن دست ميزنند، كاريكاتور غم انگيزى از عاشوراى حسينى است، كه "اولياء" آن جانشان را برداشتند و گريختند، تا فرهيخته ترينشان بدست كسانى كشته شود كه تا هفت ماه پيش از آن دست در دست او در كوچه هاى تبريز گام مى زدند. اوليائى كه با ياد آنان تنها مى توان آتش كينه سينه زنان خودى را به "فارسها" و "زبان فارسى" حتا "ايران" تيزتر كرد، كسى كه به فرقه شيفتگى كوركورانه نداشته باشد، حتا يك چكه اشك را هم از اين "اولياء" دريغ خواهد داشت.
دنباله دارد ....
1. فروپاشی از درون، جایگزینی برای جنگ رودَررو
2. آن "سد" و آن "سی سد"
3. زبان مادری، زبان رسمی، زبان سراسری
4. ملت سازی، ملت چیست؟
5. ملت سازان، پیشینه سازی و بازی با آمار
6. قبیله گرا کیست؟
۷. آن قبیله دیگر
٨. گفتمان پارسی ستیزی
٩. گفتمان شاهنامه ستیزی
١٠. گفتمان ستیز با ایران باستان
۱۱. سخنی چند در ميانه راه
۱۲. و چند سخن ديگر ...
۱۳. قره باغ، فلسطين قبيلهگرايان
خداوند دروغ، دشمن و خشكسالى را از ايران زمين بدور دارد
تابستان هشتاد و شش
مزدك بامدادان
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
۱. فراز و فرود فرقه دموكرات آذربايجان، جملى حسنلى برگهاى ۱۷ تا ۳۳. اگرچه قبيله گرايان در برابر اين كتاب فرياد برمى آورند كه منصور همامى تنها برداشت خود را از اين كتاب نوشته و "ترجمه او مملو از غرض ورزى و تحليلهاى منفى" است، ولى سندهاى بكار رفته در اين كتاب بخودى خود گوياى همه چيز هستند و سخن نيز در اينجا بر سر همين "سند"هاست و نه برداشتى كه هر خواننده اى از آنها دارد.
۲. صورت مسئله آذربايجان؟ حل مسئله آذربايجان؟ دكتر رضا براهنى، ۱۶ خرداد ۸۵، تورونتو
۳. متن كامل اسرار محاكمه قاضى محمد و صدر و سيف قاضى، ويژه نامه «تاج كيانى» ويژه ستاد ارتش، نوشته سروان كيومرث صالح
۴. قاضى محمد پس از ديدار با باقراُف در زمستان سال ۱۳۲۴ و بدرخواست او نام كومه له ژيانى كورد را به حزب دموكرات كردستان تغيير داد، اگرچه هم امروز نيز بر اين فرمانبردارى خرده گرفته مى شود، ولى پايان كار قاضى وايستادگى اش اين گناه او را از يادها برده است. در اينباره بنگريد به: "ئاله كوك (برگ سبز)، غنى بلوريان" و همچنين " مختصر تاريخ كرد، درك، كينان، ترجمه ابراهيم يونسى"