iran-emrooz.net | Fri, 31.08.2007, 20:34
ما ز ياران چشم ياری داشتيم
سيد نظامالدين قهاری
به نام خدا
تهافت التهافه تاريخی
در چند سال اخير در هر روزنامه يا نشريهای اگر سرآغاز هر مقاله با نام محمد قوچانی مزين شده بود من همچون بسياری ازخوانندگان ايرانی آن مقاله و مطلب را با علاقه وافر مطالعه میکرديم و صرفنظر از محتوای تحليلی آن از قلم سليس و روان و شيوای آن لذت میبرديم وحتی به دوستان دور ونزديک خواندن آنرا توصيه میکرديم تا آنکه ....
در بساط روزنامه فروشان در نشريات هفتگی نگاهم با روی جلد مجلهی شهروند روز تلاقی کرد. همچنين بربالای صفحه عبارت ( در نقد مصدق ) به علاوه تصويری تأثرانگيز وغم آلود و متفکر از او به قلم نويسنده عزيز محمد قوچانی. با شتاب مجلدی از آن مجله تهيه و در نخستين فرصت به خواندن آن مقاله که عنوان خطاها و سجايای مصدق سرآغاز آن بود و نخستين مقاله را تشکيل میداد پرداختم. اما با کمال تاسف دريافتم که در آن مقاله بسياری از حقايق تاريخی دوران نهضت ملی و حکومت دکتر مصدق را ناديده گرفته و يا نادرست و معکوس جلوه دادهاند که برای خوانندگانی که با تاريخ و حوادث آن دوران آشنايی ندارند شبهه بر انگيز خواهد بود.
پيشاپيش بايد به عرض خوانندگان محترم برسانم که نقد عمکرد مسئولان و دولتمردان گذشته و حال از واجب ترين وظايف هر شهروندی است که به اتفاقات و سرنوشت ميهن خود حقيقتاً علاقه دارد. حکومتگران با انصاف همواره از متابعين و طرفداران خود میخواستند اعمال و اقدامات آنان را با دقت نظاره گر باشند و اگر اشکالی در کارشان وجود دارد گوشزد نمايند. فرمايش حضرت علی (ع) در آغاز زمامداری به کسانی که به خطبهی ايشان گوش فرا میدادند معروف است که نظاره کردن بر اعمال حاکم را جزو وظائف شرعی پيروان خود قلمداد میکند. در طول تاريخ فقط مستبدين و يکه تازان از نقد و انتقاد شهروندان پرهيز میکردند و زير دستان خود را از اين کار باز میداشتند.
بسياری از نقدها هم در زمان حکومت حاکم امکان ندارد بايد زمان بگذرد و به نقد نتايج عملکرد مسئولان و دولتمردان قبلی پرداخت و از کارهای مثبت و منفی آنان برای هموار ساختن راههای گذار آيندگان نتايج مثبت گرفت.
يکی از دلايلی که دکتر مصدق در زمان نخست وزيری دستور داد همهی روزنامهها آزاد باشند آن بود که از نقد و انتقاد نمیترسيد حتی از آن استقبال هم میکرد و اين عمل را لازمهی پيشرفت و اصلاح کارها و دليلی بر وجود آزادی و دموکراسی در کشور میدانست.
بنابر اين من و بسياری از دوستداران و طرفداران با حسن نيت نهضت ملی ايران و شادروان دکتر مصدق از نقد و انتقاد آن دوران هراسی نداشته و حتی استقبال هم می-کنيم. اما مشروط بر آنکه نقدها مستدل و مستند به اسناد و حقايق تاريخی باشد و با حسن نيت بيان گردد.
مقالهی آقای قوچانی با نقل يک جمله از يک سخنرانی نسبتا طولانی دکتر مصدق در مخالفت با روی کار آمدن ناگهانی رزم آرا آغاز میگردد. نه از مطالب قبل از آن سخنی گفته شده و نه از مطالب بعد از آن و همچنين نه از شرايط روز.
رزم آرا در اوايل تير ماه سال ۱۳۲۹ با استعفای ناگهانی و بدون مقدمهی نخست وزير وقت علی منصور با فرمان رسمی شاه بدون موافقت قبلی مجلس نخست وزير گرديد و فورا هم اعضای کابينه و برنامهی خود را به مجلس شانزدهم معرفی کرد که مصادف بود با ايامی که که کمسيون ۱۸ نفرهای از نمايندگان مجلس برای بررسی لايحهی قرارداد جديد نفت تشکيل شده بود که به نام لايحه گس-گلشاهيان معروف گرديده بود. و اين کميسيون به اتفاق آراء به اين نتيجه رسيده بود که اين لايحه حقوق پايمال شدهی ملت ايران توسط شرکت نفت انگليس و ايران راکه بيشترين سهامش هم متعلق به دولت انگليس میباشد تأمين نمیکند.
روی کارامدن ناگهانی وکودتاگونهی رزم آرا با سابقهای که از دسيسههای عمال شرکت نفت وعوامل آن و دربار و مجلس موجود بود بيم واحتمال قريب به يقين وجودداشت رزم آرا مجلس را منحل نموده ومستقيماً قرارداد جديدی با شرکت نفت منعقد نمايد و باز با تمديد قرارداد به مدت چندين سال حقوق ملت ايران نا ديده گرفته شده پايمال گردد.
دکتر مصدق و ديکر اعضای فراکسيون جبهه ملی در مجلس هرکدام سخنرانیهای مبسوطی در مخالفت با کابينهی رزم آرا و روی کار آمدن خلاف عرف و معمول او ايراد کردند و دکتر مصدق اعلام کرد برای جلوگيری از ديکتاتوری و بستن هرگونه قرارداد جديدی با شرکت نفت و ايجاد شرايط خفقان در کشور آمادهی هرگونه فداکاری میباشد از جمله رويارويی آنچنانی که نويسندهی محترم همين جمله را از نطق طولانی او اتخاذ کرده در سر آغاز مقالهی خود قرار داده و با کلمات(گويا _ شايد _احتمالا) به آن چاشنی غليظی داده و پردهی حاشا بر آنچه درحال وقوع بود و دکتر مصدق و ياران او به درستی درک کرده بودند پوشانده است. و مینويسد:
اندکی بعد از نطق دکتر مصدق (دانش آموختهی حقوق) رزم آرا ترور میگردد. بدين ترتيت تلويحاً سخنان دکتر مصدق را دليل و مشوق اصلی ترور رزمآرا قلمداد مینمايد. درحاليکه نطق دکتر مصدق در مخالفت با کابينهی رزمآرا در تير ماه ۱۳۲۹ايراد گرديده بود و ترور رزم آرا در ۱۶ اسفند همان سال صورت گرفت و هيچ گونه ارتباط احتمالی بين اين دو وجود نداشت. تازه اگر در ترور رزم-آرا تنها فداييان اسلام دست داشته باشند و هيچ عامل ديگری از جمله عوامل درباری و نظامی (به قول سرهنگ مصور رحمانی در کتاب کهنه سرباز) حضور نداشته باشند دکتر مصدق و يارانش هيچ ارتباطی با اين ترور نداشتند و ماهها قبل موضوع ملی شدن نفت در سراسر کشور به صورت يک انگيزهی عام در چارچوب يک نهضت ملی به وجود آمده بود و باز هم به سفير گلولهی قاتل رزمآرا ارتباطی نداشت و اولين سنگ بنای ملی شدن صنعت نفت و استيفای حقوق ملت ايران ماهها و بلکه سالها قبل ريخته شده بود. لذا قراردادن جنبش آزادیخواهان مردم ايران بر اقدامی راديکال يعنی ترور، قلب کامل حقيقت محسوب میگردد.
چون هيچ رابطهای بين آن ترور و روی کارآمدن دکتر مصدق به عنوان نخست وزير وجود نداشت. اگر هم عميقتر بنگريم به همان احتمالی که تاريخ نگاران به آن تکيه میکنند آن ترور به نفع روی کارآمدن فرد ديگری بود که در دربار منتظر ابراز اعتماد مجلس به نخستوزير جديد و صدور فرمان شاه بود که بعد از استعفای ناگهانی علا نخست وزير وقت بايد صورت میپذيرفت.
بنابراين جملات نويسندهی محترم: ( استقرار جنبشی آزادی-خواهان بر اقدامی راديکال همان خشت اول بود که معمار مصدق کج نهاده بود. ) کاملا منتفی و نادرست است. جنبش آزادیخواهان مردم ايران مدتها قبل آغاز شده بود و ريشهی عميق و استواری در ذهنيت مردم آگاه ايران پيدا کرده بود. ولی بعد از روی کار آمدن دکتر مصدق تجسم و تجلی علنی و واقعی پيدا نمود و ژرفتر گرديد.
نويسندهی محترم با ادبيات زيرکانه دوباره به نطق دکتر مصدق در بدو زمامداری رزمآرا باز میگردد و آن را دليل به رسميت شناختن و محرک حذف رزمآرا اعلام میدارد به علاوه آن را دليل بحرانهای جدی دوران زمامداری مصدق حقوقدان و قانونگرا میپندارد بدون آنکه دليل متقنی برای آن ابراز دارد. سخنان ايشان کلماتی است حداکثر در مقولات خطبههای جدلی و بيانات شبههبرانگيز بدون برهان و به دنبال آن با ذکر بيانات و نظراتی از مهندس سهابی، آيت الله طالقانی و مهندس بازرگان در مورد فداييان اسلام، آيا درست است که گروهی به احتمال شرکت در يک امر تروريستی درخواست سهم از نهضت ملی نمايند؟ و دکتر مصدق در حاليکه يک هدف بزرگ ملی يعنی اجرای لايحه خلع يد نفت را ترغيب میکرد منحرف ساختن افکار مردم به اقدامات فرعی ديگر را شايسته نمیدانست. آيا آنها که سهم میخواستند و قصد ترور دکتر مصدق را داشتند دانسته يا ندانسته درصدد روی کارآوردن نخست وزيری که دربار کانديدا کرده بود را نداشتند؟ نويسندهی محترم خود در همين مقاله اذعان دارد که آيت اللهکاشانی هم مدافع تأسيس حکومت اسلامی نبود. حال جدا شدن عدهی معدودی از طرفداران نواب از فرايند اصلی نهضت ملی را چگونه آقای قوچانی ريزش اولين گروه میداند در حاليکه آن روزها مرتباً بر طرفداران نهضت ملی و رهبر آن و تقويت جنبش افزوده میشد. جدا شدن گروهی که حتی آيت الله کاشانی تروريستشان خطاب کرد تأثيری در جريان پيشرفت نهضت و ملی شدن صنعت نفت و خلع يد نداشت.
در دنبالهی همين قسمت باز نويسندهی محترم به عبارت کوتاه مذکور از نطق دکتر مصدق در آغاز مقاله باز میگردد و به تبرعه نمودن کسانی میپردازد که قصد ترور دکتر مصدق را داشتهاند که از راههای مختلف به او خبر رسيده بود و مجبور شد در مجلس متحسن گردد. نويسندهی محترم ذکر نمیکند اگر گروه تروريستی به هدف خود رسيده بود حذف فيزيکی حيات دکتر مصدق به نفع کدام سياست بود و سرنوشت ملی شدن صنعت نفت به کجا میانجاميد.
در اينجا لازم است به يک واقعه قضايی اشاره گردد که در آن زمان مرحوم نواب و چند نفر ديگر از فداييان اسلام را در اتهام با قتل رزمآرا و ارتباط با خليل طهماسبی ضارب او دستگير کرده بود و ارتباطی به مخالفت آنان با دکتر مصدق نداشت و دکتر مصدق دستوری در اين مورد صادر نکرده بود.
البته اين هنر نويسندگان زبردست است که حوادث ريز و درشت غير هم زمان و مکان را به هم پيوند داده با کلماتی مجادله گونه به نتايج مطلوب و از پيش فرض شدهی خود برسند از جمله آنکه آقای قوچانی به چهرهی واقعی دکتر مصدق شک میکند که کدام حقيقت دارد ايشان درک نمی-کنند که از بیطرفی ادعاييشان خارج شدهاند و برای خوانندگان جوان عمداً يا سهواً ايجاد شبهه و ترديد کردهاند.
ضمناً ناگفته نماند آن جريان و گروه ريزشکننده هيچ گاه با هيچ جنبش ملی به خصوص نهضت ملی شدن صنعت نفت به رهبری دکتر مصدق روی خوش و موافقت مستمر نشان ندادند و الا مخالفت با دکترمصدق نبايد به جدا شدن از يک نهضت بزرگ مردمی منجر گردد.
اما برای اطلاع نويسنده محترم مقاله و آگاهی بيشتر خواننندگان عزيز معروض میدارد دکتر مصدق هيچ زمان دنبال وجيهالمله شدن نبود بلکه در هر شرايطی هدفش صيانت از حقوق حقهی ملت ايران و کوشش برای آزادی و استقلال ميهن بود. بنابر اين يک چهره بيشتر نداشت. هيچ گاه دورويی تزوير و ريا پيشه نکرد حال اگر کسی غير از اين تصوری دارد شايد سيمای خود را در آينه پاک او مشاهده میکند.
وقتی از برنامهی دکتر مصدق در آغاز زمامداريش گفته می-شود آقای قوچانی باز به عمد يا سهو گرفتار اشتباه میگردد. اولين برنامهای که او به عنوان نخست وزير به مجلس ارائه داد شامل دو مطلب بود: ۱- ملی کردن صنعت نفت ۲- اصلاح قانون انتخابات نه انجام انتخابات آزاد. چون مجلس شانزدهم هنوز وجود داشت و زمانش سپری نشده بود و مسئلهی انتخابات آزاد مطرح نگرديد. در مورد ملی شدن صنعت نفت بر خلاف نظر آقای قوچانی دکتر مصدق ۱۰۰% موفق گرديد. تازه قرارداد کنسرسيومی که زمان زاهدی بسته شد ديگر نفوذ و قدرت شرکت نفت انگليس مثل سابق تکرار نگرديد و درآمد ايران از همان نفتی که به ثمن بخس ميبردند چهار برابر گرديد. سالها بعد هم بهای نفت بالارفت وسيل دلارهای نفتی بسوی ايران سرازير گرديد. ولی بی کفايتی رژيم شاه چنان بود که از اين نعمت بزرگ نتوانست به نفع آبادانی و پيشرفت کشور آن طور که شايسته است بهرهبرداری کند. چه طور آقای قوچانی ملی شدن نفت را شکست خورده تلقی میکند؟ البته دکتر مصدق در نظر داشت کليهی درآمدهای نفتی را برای پيشرفت اقتصاد، صنعت، فرهنگ و بهداشت کشور مصرف کند ولی متاسفانه آن کودتای ننگين مانع به انجام رسيدن اين آرزوی بزرگ دکتر مصدق و ملت ايران گرديد در دنبالهی اين بحث میفرمايند: صنعت نفت ملی نشد بلکه بين المللی گرديد و در اختيار کنسرسيوم جهانی قرار گرفت. در اينجا باز نويسندهی محترم فاصلهی اين دو جريان را در نظر نمیگيرد و طوری قلم فرسايی میکند که خوانندگان ناآگاه تصور میکنند که دکتر مصدق نفت را بين المللی کرده و به کنسرسيوم داده در حاليکه ملیکردن صنعت نفت دقيقاً يک حرکت اصيل ملی ضد استعماری و طرد نفوذ اجنبی بود در اوايل سال ۱۳۳۱ انجام گرفت و تشکيل کنسرسيوم در اواسط سال ۱۳۳۳ يعنی نزديک دو سال و نيم بعد اتفاق افتاد در حرکت اول دکتر مصدق به راستی دست اجانب و نفوذ سياسی اقتصادی و فرهنگی آنان را از سر ملت ايران کوتاه کرد و در حرکت دوم دولت بعد از کودتا به آن خيانت بزرگ يعنی واگذاری استخراج، تصويه و فروش نفت به يک کنسرسيوم خارجی و تشکيل يک شرکت چند مليتی دست زد. با وجود اين سهم ايران تا ۵۰% افزايش يافت که قبلاً به آن اشاره گرديد. در مورد انتخابات هم نويسندهی مقاله اذعان دارند که با دخالت ارتش و دربار کامل انجام نگرفت ولی گلهگی میکند دکتر مصدق مجاس را افتتاح نکرد. البته بايد به ايشان تذکر داد در تمام دوران مشروطيت هيچ گاه نخست وزيران مجلس را افتتاح نمیکردند بلکه شاه با تشريفات رسمی به اين عمل میپرداخت که شامل مجلس هفدهم هم گرديد. ولی دکتر مصدق مانند نخستوزيران پيشين از مجلس طی پيامی تقاضای رأی اعتماد نمود که پذيرفته گرديد و دليل توقف انتخابات را شرح داد و آن را موکول به تصويب قانون جديد انتخابات کرد. به خاطر هيچ کس نمیآيد و در هيچ جايی ذکر نگرديده که خواستار اخراج نمايندگان ناصالح گرديده باشد. شايسته است آقای قوچانی شواهد و دلايل خود را برای آگاهی خوانندگان بيان فرمايند.
نويسندهی محترم ناگهان از افتتاح مجلس در اوايل سال ۱۳۳۱ به مرداد سال ۱۳۳۲ پرش میکند و به قسمی مقاله را ادامه میدهد که چون نمايندگان ناصالح از مجلس اخراج نشدند (سرانجام در مرداد۱۳۳۲ پيش ازکودتای ۲۸ مرداد مجلس را با رفراندمی که در قانون اساسی پيش بينینشده بود منحل کرد). به راستی بی انصافيست حوادثی که منجر به انجام رفراندم و انحلال مجلس گرديد نديده و ناگفته گذاريم و به سرعت به انحلال مجلس بدون ذکر در قانون اساسی برسيم برای آگاهی خوانندگان محترم معروض میدارد که بعد از وقايع اسفند ۱۳۳۱ که توطعهی عظيمی برای کشتن دکتر مصدق به دست دربار و سفير آمريکا و جمعی از ارتشيان اخراجی و اوباش و اراذل ترتيب داده شده بود مخالفت شاه و مزدورانش با دکتر مصدق علنی گشته بود. ابتدا رئيس شهربانی او را به وضع فجيهی به قتل رساندند. سپس به شورش عشاير از جمله ايل بختياری در مرکز ايران و شادلو در شمال خراسان و در نقاط ديگر اقدام کردند. روزنامههای مخالفی با سرمايه گذاری جاسوس سيا يعنی کرميت روزولت برای فحاشی و مخالفت عليه دکتر مصدق به وجود آوردند. مجلس را به صحنههای درگيری و تشنج تبديل کردند تا آنجا که کار قانونگذاری کاملاً متوقف شده بود که سبب گرديد جمعی از نمايندگان نهضت ملی و مستقل استعفا دهند عملاً مجلس از کار افتاده بود و بايد انتخابات تجديد میشد. انحلال مجلس از راه قانون اساسی فقط با فرمان شاه امکان داشت که مسلماً شاه به اين کار دست نمیزد. به علاوه دکتر مصدق اختيار انحلال مجلس را که مجلس موسسان فرمايشی در سال۱۳۲۸ به شاه داده بود قبول نداشت و آن را ضد دموکراتيک میدانست. لذا به تنها راه دموکراتيک يعنی اتکا به آراء مردم متوسل شد. که حتی اگر به قول خلاف نويسنده آن را اقدامی پوپوليستی بدانيم و اراده و انتخاب آزاد ملت را به هيچ بشماريم دموکراتيکترين راه در تمام دموکراسیهای موجود آن زمان در جهان بود به صرف آنکه در قانون اساسی سخنی از آن به ميان نيامده نمیتوان آن را بر خلاف نظر آقای قوچانی غير دموکراتيک خواند و مغاير با آزادی به شمار آورد. نويسندهی محترم به قرار دادن دو صندوق جداگانه برای موافقين و مخالفين ايراد میگيرد چون : (اصل بديهی مخفی بودن رأی گيری و شخصی بودن حق رأی را نفی کرده ) در رأیگيری برای رفراندم که رأی دهندگان به دو کلمهی آری يا نه رأی میدهند مانند انتخابات مجلس رأیگيری مخفی مطرح نيست. صرف نظر از آنکه ايشان اصل رفراندم را عملی خلاف قانون اساسی میداند. ولی مخفی و علنی بودن رأی را اصل مسلم فرض میکند. جدا بودن دو صندوق برای حفظ امنيت موافقين و مخالفين صورت گرفت و همه شاهد بودند که هيچگونه درگيری و کشمکش در زمان رأیگيری پيش نيامد و کسی مخالفين را در خيابان محاکمه نکرد سپس آقای قوچانی میگويد: ريزش نيروی مصدق به خصوص در ميان نخبگان شدت گرفت. اين سخن هيچ سند تاريخی ندارد. سن نويسنده هم ايجاب نمیکند که در آن زمان حضور داشته باشد اتفاقاً نيروهای مردمی بيش از پيش در کنار مصدق قرار گرفتند و رأی بالايی به انحلال مجلس دادند که تا آن روز سابقه نداشت. ايشان سپس ادعا میکند (مصدق پس از انحلال به ميان مردم رفت و بر دوش آنان فرياد زد مجلس واقعی جايی است که مردم آنجا هستند.)
در اينجا نويسنده با تخيل به تاريخ سازی پرداخته است. بعد از رفراندم به هيچ وجه چنين واقعهای اتفاق نيفتاد بلکه در دورهی شانزدهم رخ داد که مخالفين دولت به سرکردگی جمال امامی سعی داشتند با ايجاد تشنج از سخنرانی و گزارش مصدق در مورد آشوبهای روز ۱۴ آبان که حزب توده و اوباش و اراذل درباری در تهران به وجود آورده بودند جلوگيری کنند دکتر مصدق به ميدان بهارستان آمد و گزارش خود را در ميان مردم بيان کرد و گفت: من نخست وزير ملتم نه نخست وزير شاه و مجلس. حال کجای اين عمل عوام-گرايانه است که شيرينی آن سبب دلزدگی نويسنده شده و نادرستی آن را تشخيص داده است؟ ولی بهتر است بداند هرکس از هر طبقهای زمانی که برای آزادی و استقلال ايران کوشش مینمايد و دست اجانب را از سر منابع اقتصادی، فرهنگی و سياسی ايران قطع میکند در ميان و قلب ملت جای دارد. میخواهد ستارخان و باقرخان باشند يا به قول نويسنده مصدقالسلطنه مبدل به مصدقالمله.
برای آگاهی نويسندهی جوان معروض میدارد: در آن زمان اکثريت اعضای پارلمان نقش خود را به عنوان واسطه ميان نخبگان و تودههای مردم فراموش کرده و به عوامل اصلی توطئههای دربار و سفارت آمريکا تبديل شده بودند در آن شرايط نخست وزيری که با بيگانگان درگير بود حق داشت مسائل و مشکلات و گزارشهای خود را مستقيما ًبا ملت در ميان بگذارد که آن هم يا از طريق راديو صورت میگرفت يا بيانيههايی که در جرايد به چاپ میرسيد. دولت ملی بايد قدرت خود را مستقيماً از نيروهای مردمی کسب کند و بهترين راه توانگيری حکومت او همين طريق بود که دکتر مصدق انتخاب کرده بود. و در حالی که ارتش و شهربانی و دربار (درگاه ) با او و دولت و ديوان محدود او مخالف بودند و عليهش توطعه میکردند، مستقيماً به ملت متکی باشد.
در مورد لايحهی اختيارات دکتر مصدق، باز هم نويسنده دچار اشتباه میگردد. زيرا اختلاف مجلس و دولت رابر سر آن میداند. ولی لايحهی اختيارات که اولين آن شش ماه و سپس برای يک سال تمديد شد مربوط به سال۱۳۳۱ بود. در حاليکه مخالفتهای جنجالبرانگيز و توطعه آميز مجلسيان در سال ۱۳۳۲ بعد از قتل افشارطوس آغاز گرديد. به علاوه اختيارات مطلق نبود. بلکه به دولت اجازه میداد لوايحی که برای اصلاح امور قضايی اداری آموزشی و کشاورزی لازم است ضمن آنکه به مجلس میفرستد به اجرا گذارد تا نواقص و کمبودها و اشکالات آنها روشن گردد و بعد از تصويب مجلس لايحهی منقح و بدون نقصی تهيه و به اجرا گذاشته شود. دريغ از آنکه مخالفان دکتر مصدق در مجلس اجازه ندادند حتی يکی از لوايح او که به مجلس آمده بود مطرح گردد و نواقص و اشکالات آن به دولت تذکر داده شود. بلکه فقط دستآويزی گرديده بود برای ايجاد موانع بر سر راه اصلاحات. اين ممانعت مجلس از تصويب لوايح مذکور مبين آن است که حق با دکتر مصدق بود تا اجازهی اجرای قوانين را قبل از تصويب از مجلس درخواست و کسب کند. اتفاقاً قوانين دکتر مصدق در مورد اصلاح امورکشاورزی، تشکيل شورای ده، افزايش سهم کشاورزان تا ۵۰% محصولات و ديگر اقدامات اصلاحی در روستاها به علاوهی لوايح قضايی شامل قوانين مدنی، کيفری، جزايی و مطبوعات، قانون بيمه اجتماعی کارگران برای نخستين بار در ايران و ديگر لوايح بسيار مترقی و اصلاح گرايانه و تحولآميز بود. کاش نويسندهی جوان ما ابتدا آنها را مطالعه میکرد و بعد راجع به حق مطلق پارلمان فلم فرسايی میفرمود و اتهام ناديده گرفتن اصل بديهی تفکيک قوا را به مصدق وارد نمینمود.
از اينجا به بعد مقالهی نويسنده جوان ما سرشار از اتهامهای نادرست و تخيليست. از جمله دهخدا میخواسته رياست جمهور احتمالی گردد و يا مترجم روح القوانين است که هر دو نادرست میباشد چون آن کتاب را سرهنگ مهتدی ترجمه کرده بود. همچنين اولويت دادن رفتار رضاشاه به کارهای اجرايی دکتر مصدق که از کتاب ماًموريت برای وطنم شاه سابق اقتباس شده که قابل پاسخ دادن نيست. چون بارها دربارهی ديکتاتوری رضا شاه و پسرش سخن رفته و سبب اطاله کلام میگردد.
اما نويسنده تاًسف میخورد که چرا نهادهای واسطی مثل حزب و جبهه به وسيلهی دکتر مصدق ساخته نشد. اولاً جبههی ملی اول هدفش ملیکردن صنعت نفت بود که انجام شده بود. دوم آنکه حزب سازی به وسيلهی نخست وزير در ايران سابقهی خوبی نداشت چون احزاب دولت ساخته با حضور نخست وزير میآمدند و با خروج يا سقوط دولت او عمر آنان هم پايان میپذيرفت. که نمونهی بارز آن حزب دموکرات قوام السطنه بود که در زمان صدارتش بر پا کرد و اتحاديهها و انجمنها و احزاب زيادی به آن پيوستند و بعد از سقوط کابينهی او يک شبه آب شد و بر زمين فرورفت. دکتر مصدق هم در خاطرات خود ذکر میکند: احزاب برای جامعهی دموکراسی و حکومت مشروطه لازم است ولی قبل از آن بايد آگاهی و آمادگی مردم برای شرکت در احزاب به درجهای برسد که همواره پايبند آن باشند. لذا هم به لحاظ شخصيتی و هم به لحاظ سياسی و سابقهی تاريخی حزب سازی توسط دکتر مصدق ناپسند و مکروه به نظر میرسيد. به علاوه احزاب مختلفی وجود داشتند آنها میتوانستند نقش نهادهای واسط و راهنما را بازی کنند. در ميان حزب توده همواره مشغول کارشکنی و وارد کردن تهمت و افترا به دولت ملی دکتر مصدق و ايجاد تشنج و ناآرامی بود. احزاب نوپای ملی هم توان و تجربهی چنان وظيفهی مهم را نداشتند يا درحداقل تجارب انجام وظيفهی واسطه بودن بين دولت و مردم به سر میبردند. احزاب ملی حتی نمیتوانستند با هم متحد شده در دفاع از نهضت ملی و دولت دکتر مصدق يک پارچه عمل کنند و مرتباً گرفتار انشعاب و چند دستگی میشدند. در مجلس هم اکثريت نداشتند که مانع تصويب لوايح مخالف ديدگاه دکتر مصدق گردند.
نويسنده با اشاره از نخبگان سياسی بر جستهای نام میبرند که میتوانستند مصدقهای بعدی باشند. اينجا اين سوال پيش میآيد اين نخبگان تبديل به مصدق السلطنه می-گرديدند يا مصدق المله؟ و سرانجام کامروا يا ناکام؟ آيا بعد از سقوط دکتر مصدق راه برای اين نخبگان سياسی باز نبود که جای او را بگيرند؟ يا هيچ کدام آگاهی و اطلاعات او را در مورد سياستهای دول بزرگ خارجی که نسبت به ايران سوء نظر داشتند نداشته، جرئت و جسارت او را هم در پنجه در افکندن با بزرگترين قدرت استعمار خارجی و استبداد سابقه دار و پر نفوذ داخلی فاقد بودند. دکتر مصدق در تمام مراحل زندگی سياسی تنها بود و گرفتار قحط الرجال. هيچ کدام از ياران با وفای او مانند دکتر سنجابی، دکتر صديقی و اللهيار صالح و نريمان و ديگران به گفتهی خودشان قدرت و توان درک و اجرای سياستهايی که دکتر مصدق در مقابل انگلستان آمريکا و روسيه به کار میبرد يا مخالفتهای قانونیاش با دربار را در خود سراغ نمیديدند حال بقيه جای خود دارند. البته سنجابی و صالح از رهبران حزب ايران بودند و بايد نقش واسط را ايفا میکردند. اتفاقاًً در دورهی پانزدهم که حسين مکی در مخالفت با لايحهی الحاقی نفت معروف به لايحهی گس-گلشائيان در مجلس سخنرانی میکرد و نوشتههايی که معروف بود دکتر مصدق و مشاورانش در خارج می-نوشتند قرائت مینمود مرحوم رهی معيری با امضاء شاه پريان شعر طنزآلودی در يکی از مجلات به چاپ رساند که چند سطر آن را دوستی به خاطر داشت برايم خواند من نيز برای خوانندگان ذکر میکنم:
مکی به جای مصدق قدم نهد همی / زاغ است و زاغ را روش کبک آرزوست
گاهی به نزد مجلسيان گريه سر دهد / کز فيض آب چشم خريدار آبروست
القصه ره به شيوهی استاد مینهد / لکن ميان دکتر و او جای گفتگوست
گيرم که مارچوبه کند تن به شکل مار / کو زهر بحر دشمن و کو مهره بهردوست
دکتر مصدق نه باکسی اختلاف ايدهئولوژيک داشت و نه با کاشانی به نبرد سياسی پرداخت و نه با ديگران رقابت شخصی. اين سخنان در مقولهی تهمت و قلب تاريخ است. و از نويسندهی جوان و تازهکاری که بايد راه درستی و صداقت را برای حفظ عفت کلام و قلم خود بپيمايد واقعاً قريب و غيرموجه است. دکتر مصدق در آغاز زمامداری مستقيماً با شرکت نفت انگليس و دولت پشتيبانش درگير بود و عدهای که رسماً جيرهخوار شرکت نفت بودند با او در مجلس و در خارج آن سر مخالفت برداشتند. بعداً که دکتر مصدق بر سر اجرای قانون اساسی و غير مسئول بودن شاه در حکومت مشروطه و پافشاری به عدم مداخلهی دربار در امور مملکت و دولت اصرار میورزيد عدهای از ياران ظاهری سابقش هم به وعدهها و اميدهای واهی جانب درگاه را گرفتند و ديوان و مسئول بر گزيدهی او را رها ساختندکه بعداً از سوی ملت کاملاً شناخته شدند و از اذهان حقيقتبينان و حق شناسان محو گرديدند. عجيب است نويسنده خيانت بقايی را میپذيرد که بالطبع جدايی آن از دکتر مصدق و نهضت ملی گريز ناپذير بوده و حتی الزام-آور. ولی آن را به بیسياستی و استبداد رأی دکتر مصدق نسبت میدهد. احتمالاً نويسنده شايسته میداند دکتر مصدق بايد انحراف بقايی را تأييد و تصويب و تقويت کند ! آيا اگر دکتر مصدق در مقابل خيانت بقايی با استواری ايستاد بايد به بیسياستی و استبداد رأی او تعبير گردد؟ دربارهی اتهام بقايی به شرکت در قتل افشار طوس دستگاه قضايی دکتر مصدق چه بايد میکرد؟
در مورد مناسبات مصدق با کاشانی نويسنده ابتدا سخنانی نزديک به حقيقت میگويد ولی باز مصدق را به نداشتن تدبير برای اتحاد با کاشانی سرزنش میکند. در حاليکه همانطور که گفته شد در اختلاف دربار و دولت (درگاه و ديوان) گروهی به راه درگاه گردن نهادند چون پايدارترش میپنداشتند و برای حفظ آن قولها داده و قسمها ياد کرده بودند.
همانطور که نويسنده اظهار داشته تا به حال اسنادی دربارهی تمايل کاشانی به انگليسیها و طرفداران آنان در ايران مستقيماً به دست نيامده ولی شمس قنات آبادی در خاطرات خود از همکاری و کمک سيد ضياء الدين طباطبايی با تظاهر کنندگان طرفدار کاشانی عليه نخست وزيری هژير خبر میدهد. به علاوه بعد از سقوط دکتر مصدق چرا کاشانی و اطرافيانش نهضت ملی را ادامه ندادند آنها با مصدق مخالف بودند يا اساساً با نهضت ملی در اصل، و همراه با رهبرش در فرع؟
نويسندهی محترم سرانجام تائيد میکند که دکتر مصدق در برابر مخالفان متساهلترين حاکم بوده و نسبت به مطبوعات آزادی گستردهای رعايت کرده است. حال سوال اين است درمقابل اين آزادی چرا صاحبان قلم و نوشتار مخالف دکتر مصدق آنروز اعم از راست و چپ همآهنگ با هم حرمت قلم و حيا را کنار گذاشته و هرچه تهمت و افترا در کيسه فرهنگ منحط خود داشتند نثار دکتر مصدق کردند. در ديزی باز بود حيای گربه کجا رفته بود.
در مورد کار نفت و شکست مذاکرات آنقدر سخن رفته که خوانندگان میتوانند به کتابهای متعدد که در مورد آن نوشته شده از جمله خاطرات و تألمات دکتر مصدق مراجعه نمايند.
برای حذف درازای سخن از بحث پيرامون آن صرفنظر میگردد. فقط به يک نکته بايد اشاره کرد. در صورت جلوگيری از هرگونه آزادی بيان و نوشتار توسط دکتر مصدق، ديگر امروز کسی حتی نويسنده او را آزادیخواه و اهل تساهل و تسامح به حساب نمیآورد. و هرگونه سازش با آمريکا و انگليس بر سر نفت در حالی که آنها تمامخواهی میکردند، به خصوص انگلستان که بابت غرامت سهمالنفع تا آخر قرارداد باطل ۱۹۳۳ در خواست میکرد، ديگر مصدق قهرمان مبارزه با استعمار و جهانمرد مردم محروم و ستمديده و استعمارزدهی جهان آنروز و امروز به حساب نمیآمد.
دکتر مصدق میگويد: در آخرين پيشنهاد مستر راس و مستر لوی از سوی انگلستان نکات مثبتی وجود داشت که قابل مذاکره و توافق بود. ولی بعد از کنفرانس آلپ و اطمينان از حمايت دربار و شاه برای سقوط دکتر مصدق اين دو هم پيشنهاد خود را پس گرفتند و به مذاکره با نمايندهی ايران (فواد روحانی) در سوئيس نپرداختند. اما در کنفرانس آلپ سران دولتين انگليس و آمريکا با موافقت ديگر دولتهای سرمايهدار غربی تصميم گرفتند اولين دولت دموکرات خاورميانه را سرنگون سازند. چون ادامه حضور چنين دولتی به خصوص پس از موفقيت آن در پيشبرد برنامههای اقتصادی و عمرانی سبب میگردد ديگر ملتهای تحت ستم خاورميانه که مشابه ايران حکومتهای استبدادی و وابسته دارند به جنبشهای آزادیخواهانه و ضد استعماری روآورند و به نفوذ اقتصادی و سياسی انگليس و آمريکا در اين منطقه خاتمه دهند. بنابراين بايد که دولت آزادیخواه و دموکرات مصدق سرنگون می-گرديد. (که در سالهای اخير آلبرايت وزير امور خارجهی آمريکا در کابينهی کلينتون به اين امر اقرار کرد.)
دفاع تلويحی آقای قوچانی از محمد رضا شاه هم حکايتی شگفت آور است که او را ضعيف و افسرده و سرخورده میداند. که مورد حمايت انگليس و آمريکا نيست و دکتر مصدق نمیتوانست او را اداره کند، مثل اين که آقای قوچانی از جريان توطئه نهم اسفند برای کشتن دکتر مصدق، قتل افشار طوس و ملاقاتهای مخفی شاه با سفير انگليسی پيش از قطع رابطه با آن کشور و بعداً با جاسوس سيا و سفير آمريکا (هندرسون) ناآگاه است که در تمام آنها شاه نقش اول را ايفا میکرده است. بهتر است نويسندهی محترم يک بار ديگر حوادث آن زمان را مرور نمايند تا بدانند بعد از واقعهی نهم اسفند ديگر دکتر مصدق از اصلاح شاه و کشاندن او به راه حمايت از نهضت ملی و همراهی با ملت مأيوس شده بود و ارتباط خود را با شاه و دربار قطع کرد (خاطرات دکتر غلامحسين مصدق ). حتی در سلام عيد فطر هم شرکت نکرد. هرچند امروز آقای قوچانی آن را نقطهضعفی برای دکتر مصدق به حساب میآورد! و ديکتاتوری بعدی شاه و سوءاستفاده از درآمد هنگفت نفتی را هم تقصير مصدق میداند و فربه کردن بوروکراسی مستبدانه دو دهه بعد از سقوط دکتر مصدق را به گردن او میاندازد که نفت را ملی کرده و دوباره به انگليسها نداده تا ثروت بادآورده نصيب شاه بیکفايت نگردد بايد به چنين تحليل-گری آفرين گفت و جايزهای اختصاص داد.
آقای قوچانی پس از سعی در مظلوم و بی گناه شناساندن شاه و انداختن تقصير دولتهای بعد از کودتا از سوءاستفاد از ثروت هنگفت نفت برگردن دکتر مصدق سوال میکند: که چرا دکتر مصدق به فکر مرحلهی بعد از ملی شدن نفت نبوده است. ( پس به نظر ايشان بايد اصلاً نفت را ملی نمیکرد ) بايد به عرض ايشان رساند بر اساس نوشتهی کتابهای متعددی که در اين باره به چاپ رسيده به خصوص خاطرات خود دکتر مصدق و سياست اقتصاد بدون نفتی که در سالهای آخر صدارتش در پيش گرفته بود فکر اين مورد را هم کرده بود که اگر نفت ايران به فروش میرفت کليهی درآمد آن را صرف عمران و آبادانی کشور کند چون مالک اصلی نفت ملت ايران بود. ولی بيکفايتی و سوءتدبير دولتهای بعد از کودتا سبب گرديد برنامههايی که او پيش بينی کرده بود اجرا نگردد. و همانطور که گفته شد برخلاف نظر آقای قوچانی دکتر مصدق برنامهی تز اقتصاد بدون نفت را پيشنهاد و با موفقيت به اجرا گذاشت. که اگر کودتا اتفاق نمیافتاد صرف نظر از پيشرفت اقتصادی و رفاه کشور ذخاير نفت ايران برای نسلهای آينده محفوظ میماند. ضمناً دکتر مصدق به صرفه جويی و حذف هزينههای زائد پرداخت حتی بودجهی دربار را کاهش داد که سبب شکايت شاه به مکی میگردد. بنابراين اگر حکومت دکتر مصدق ادامه میيافت هيچگاه آن بوروکراسی گستردهای بعدی که آقای قوچانی به حساب اشتباهات دکتر مصدق واريز میکند اتفاق نمیافتاد. بوروکراسی گسترده و مستبدانه و ابزار توسعه و سرکوب راکسانی سبب گرديدند که کودتای ۲۸ مرداد را برنامه ريزی کرده و به اجرا گذاشتند.
کاش نويسنده به اين فرايند حساس تاريخ ايران هم پی میبرد و صادقانه از ذکر آن ابا نمیکرد که توقف نهضت ملی ايران و کودتای ۲۸ مرداد و سقوط دکتر مصدق تخم کينه و نفرت از شاه و دستگاه سلطنت را در قلب فرد فرد ايرانيان وطن دوست کاشت و سرانجام پس از مبارزات فراوان شجرهی پربار انقلاب ۲۲ بهمن را رقم زد. دودمان سلطنت پهلوی و اعوان و انصار آن را به زباله دانی تاريخ افکند. از آن پس بود که خدمات خدمتگزاران ايران از جمله دکتر مصدق از پرده برون آمد و کتابهای متعدد دربارهی آن نوشته شد و سخنان بسياری دربارهی آن گفته شد و سيمای دکتر مصدق به عنوان رهبر نهضت ملی ايران و قهرمان مبارزه با استعمار به مردم آزادهی جهان معرفی گرديد.
نويسنده دفاع مصدق را از نظام مشروطه، با دفاع و سازش با سلطنت پهلویها (پدر و پسر) يکسان فرض میکند و به مغلطهای شگفت آور دست میزند و سرانجام از مصدق انتقاد میکند: چرا در فرصت کوتاه روزهای ۲۵ الی ۲۸ مرداد به اعلام جمهوری مبادرت نورزيد، که البته مورد خواستهی حزب توده هم بود. واقعاً چقدر پرسش ناپخته و کودکانه است. در حاليکه دکتر مصدق اعتقاد به تغييرسيستم نداشت و میگفت: اگر همان قانون اساسی مشروطه درست اجرا گردد و شاه فقط سلطنت کند و به حکومت و دستگاه اجرايی کار نداشته باشد همه چيز به خوبی پيش میرود ولی افسوس که ديگران حرف او را نمی-فهميدند ويا نمیخواستند اجرا نمايند.
نويسنده سوال میکند که چرا دکتر مصدق از شکاف انگليس و آمريکا استفاده نکرد. در حکومت دموکراتها در آمريکا. اين امر واضح بود ولی پس از روی کار آمدن آيزنهاور از حزب جمهوریخواه در آمريکا و چرچيل از حزب محافظهکار در انگلستان اين دو دولت در ايران سياست واحدی را در پيش گرفتند. دالس وزير خارجهی آمريکا به اللهيار صالح سفير ايران در آمريکا گفته بود سياست ما و انگلستان به هم پيوسته و يکپارچه است. بنابراين ديگر شکافی وجود نداشت که از آن بهرهبرداری شود به علاوه شرکتهای نفتی آمريکا هم سهمخواهی میکردند تا از دکتر مصدق حمايت کنند. ولی تقاضای آنان مورد پسند دکتر مصدق و مردم ايران نبود. ضمناً با قانون ملی شدن نفت منافات داشت.
در زمان دکتر مصدق هنوز کنفرانس باندونگ و اتحاد کشورهای غير متعهد به وجود نيامده بود که مصدق به آنها گرايش پيدا کند. تنها سخن از نيروی سوم مطرح بود ولی هنوز مصداق نيافته و غالببندی نشده بود گرايش به شوروی هم با سياست موازنه منفی دکتر مصدق منافات داشت. به علاوه شوروی هم مثل کشورهای امپرياليستی ديگر درصدد کسب امتياز و بهره برداری از نفت شمال ايران بود و از حکومت ملی دکتر مصدق دفاع نمیکرد. چون برای شوروی کشورها و دولتهای بی طرف و ملی در آن دوران منتفی بود و وجود نداشت. در شوروی استالين و جانشينان او تا مدتها سياست (يا برما يا با ما) را درمورد کشورهای ديگر به کار میبردند. در مورد دولت دکتر مصدق هم همين روش را برگزيده بودند. حتی طلاهای ايران که در بانکهای شوروی ذخيره شده بود به دولت دکتر مصدق باز پس ندادند. بلکه به زاهدی تحويل گرديد.
در پاراگراف آخر آقای قوچانی باز سوالهايی مطرح می-کند و پاسخهايی از اين سو و آن سو به پرسشهای نادرست خود میدهد که همگی در مقوله جدل يا مغلطهی کلامی به حساب میآيد. ازجمله آنکه دکتر مصدق با تمام جهان دشمنی میکرد که اصلاً دشمنی وجود نداشت. نشانهی دوستی با کشورهای ديگر قراردادهای اقتصادی پاياپايی است که با کشورهای چک اسلواکی آلمان لهستان و هند و ديگر دولتها بست و سفيران حسننيتی به کشورهای مختلف اعزام داشت. و در بين ملل ستمديده همچون يک قهرمان مبارز بروز کرد و تنها دشمنی که داشت استعمارگران سودجو و غارتگر انگليسی و آمريکايی بودند که با کمک مزدوران داخلی عليه او به توطئه و دسيسهچينی می-پرداختند. دکتر مصدق به جمهوريت اعتقادی نداشت و عدم اعلام آن در آن شرايط انتقادی را عليه او برنمیانگيزد. آن روزها مسألهی عمدهی ملت ايران اعلام جمهوری نبود بلکه خنثی ساختن دسيسههای کسانی بود که به اغتشاش و تشنج میپرداختند. دکتر مصدق در سياست داخلی و خارجی راههای درستی انتخاب کرد و بعدها که سازمان اتحاد کشورهای غيرمتعهد به وجود آمد راه مصدق را برنامهی کار خود قرار دادند. پژوهشگری در آمريکا تز اقتصاد بدون نفت او را به صورت کتابی با دلايل و استنادهای فراوان منتشر کرد و جايزهی اقتصاد نوبل را دريافت داشت.
برخلاف گفتهی نويسنده دکتر مصدق هيچگاه از قانون فاصله نگرفت ولی دشمنان او که دراصل دشمنان ملت ايران بودند قانون را زير پا میگذاردند. چنانکه رئيس شهربانی او را به قتل رساندند. در ۲۵ مرداد ۱۳۳۲حکم عزل او را که غيرقانونی بود از راههای غير متعارف و کودتاگرانه به درخانه او رساندند و او هم با استدلالهای قانونی که در دادگاه هم ارائه داد آن حکم را باطل شمرد و همچنان به صدارت خود ادامه داد.
آری دکتر مصدق بزرگ بود و بزرگ هم ماند. البته خود او هم قبول داشت که اشتباهاتی مرتکب شده ولی نه آنچنان که اينک نويسندگان جوانی که دورهی اورا درک نکردهاند و حتی از تاريخ نهضت ملی و فراز و نشيب آن آگاهی کامل ندارند با خردهبينی اشکالات جزئی را عمده کرده و بزرگ جلوه دهند و حتی اصل ملی شدن صنعت نفت راهم به دليل پيامدهای بعدی نفی نمايند.
و همهی تقصيرهای ريز و درشت ديگران را از جمله شاه، کاشانی، فدائيان، بقايی، مکی و... را به گردن او بياندازند و سعی کنند شخصيت بزرگ و جهانی او را کوچک جلوه دهند. که هرکس تا بهحال به چنين کاری پرداخته عرض خود بردهاست.
والسلام
۶/۶/۸۶
سيد نظامالدين قهاری