ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 30.08.2007, 9:53
پيرامون عادی‌سازی روابط ايران و آمريکا

بابک جاودان‌خرد
پنجشنبه ۸ شهرويور ۱۳۸۶

گفتمان عادی سازی روابط ايران و آمريکا و نقش آن در بهبود شرايط زندگی مردم و ارتقا دمکراسی و حقوق بشر در ايران ، مورد توجه و نقد بسياری از کوشندگان سياسی درون و برون مرز است و به جرات می‌توان گفت که هيچ مسئله‌ای در اين سه دهه‌ی پس از انقلاب اسلامی چنين سايه‌ی گسترده و ديرپايی بر سياست خارجی و داخلی کشور نيفکنده است. آمريکا قدرتمندترين کشور جهان وايران مهم‌ترين کشور خاورميانه با احتساب حضوروتداوم تاريخی، منابع انرژی ، موقعيت ژيوپوليتيک و ژئواستراتژيک آن است. نگاهی به تاريخ روابط ۱۵۰ ساله‌ی دو کشور (منهای اين ۲۸ سال قطع رابطه‌ی غيرعادی) نشان می‌دهد که کارنامه‌ی آمريکا در مقايسه با ديگر قدرت‌های بزرگ همسايه و غيرهمسايه مانند بريتانيا، روسيه، ترکيه عثمانی، بهتر بوده است و غير از مورد بحث انگيز کودتای ۲۸ مرداد، برگ سياهی در آن ديده نمی‌شود - هرچند برگ‌های خاکستری فراوان دارد. تصميم کارتر رييس جمهوروقت آمريکا به قطع رابطه‌ی سياسی دو کشور در ۱۹۸۰ ، به دنبال گروگان گيری اعضای سفارت آمريکا در تهران توسط "دانشجويان مسلمان پيروخط امام"، اقدامی خطا بود که در واکنش به خطای بزرگتر و ابلهانه حکومت تازه پای ايران يعنی گروگان گيری و تاييد و تداوم آن صورت گرفت. آمريکا با اين کار خودرا از داشتن يک جای پای سياسی، ارتباطی و اطلاعاتی مهم در قلب خاورميانه محروم و کار رژيم نابخرد و تمدن ستيز جمهوری اسلامی را در اهريمن تراشی و دشمن سازی از آمريکا در ذهن مردم کوچه و بازار ايران و نسبت دادن کل ناکارآمدی، بی دانشی، سوء مديريت و فساد ذاتی خود به توطئه‌های آمريکا، آسان کرد. جالب اينکه همين روند در ابعادی کوچک و بتدريج فزاينده، در آمريکا نيز به گونه‌ای ديگر و پيچيده‌تر دنبال شد و ايران اسلامی رفته رفته، و بويژه پس از فروپاشی اتحاد شوروی، متقابلا در افکار عمومی آمريکا اهريمن معرفی شد، روندی که پس از ۱۱ سپتامبر و بويژه پس از به قدرت رسيدن احمدی نژاد، ظاهرا به نقطه‌ی عطف و تعيين کننده خود نزديک شده است.
حال ببينيم موافقان و مخالفان عادی سازی به ترتيب چه استدلال‌هايی به دست می‌دهند.

موافقان می‌گويند:

۱- ۲۸ سال قطع رابطه با آمريکا نشان می‌دهد که شرايط عمومی کشور و ملت، چه از نظر اجتماعی-اقتصادی و چه به لحاظ دمکراسی و حقوق بشر روندی نزولی داشته و فقط به سود رژيم اسلامی، روسيه ، چين و اروپا تمام شده است.

۲- با قطع رابطه‌ی سياسی، اقتصادی و... دو کشور، صدها هزار آمريکايی ايرانی تبار، بويژه نسل جوان شان، از سرزمين پدری خود به دور مانده و متقابلا مردم و جوانان درون مرز نيز به دليل فضای تيره وتار رابطه‌ی دو کشور از ارتباط طبيعی با کشور بزرگ آمريکا محروم شده اند، که اين کاملا به زيان مادی و معنوی مردم و منافع ملی کشوربوده است.

۳- آمريکا در مقايسه با ديگر قدرت‌های بزرگ زيانی به ايران و منافع ملی مردم آن نرسانده، سهل است که در برهه‌هايی نيز (۱۹۴۶، و خروج نيروهای شوروی از آذربايجان) به ياری دولت‌ها و مردم ايران شتافته است.

۴- دخالت آمريکا در کودتای ۲۸ مرداد صرفا به دليل ترس از نفوذ فزاينده‌ی کمونيست‌ها و بقدرت رسيدن آن‌ها در ايران بود. در آن سال‌های اوج گيری جنگ سرد که با پيروزی کمونيست‌ها در چين در ۱۹۴۹ (۱۳۲۸)، جنگ کره در ۱۹۵۰ (۱۳۲۹) همراه بود، جنبش ملی شدن نفت ايران رو به اوج داشت و با توجه به نفوذ هردم فزای حزب توده و خطر بقدرت رسيدن آن، راهی جز دخالت آمريکا باقی نگذاشته بود.

۵- در دوران ۲۵ ساله‌ی روابط صميمانه‌ی ايران و آمريکا (۱۳۵۷-۱۳۳۲)، ايران و مردم آن يکی از مرفه ترين، آسوده‌ترين و با ثبات‌ترين دوره‌ها را در طول تاريخ معاصرخود تجربه کردند. اين نشان می‌دهد که رابطه‌ی ايران- آمريکا از جنس رابطه‌ی ايران با قدرت‌های استعماری انگليس و روسيه که مارا به خاک سياه نشاندند، نبود.

۶- تجربه‌ی همه‌ی کشورهای درحال توسعه در ۵۰ سال اخير نشان می‌دهد که آن‌هايی که با آمريکا رابطه‌ی سياسی- اقتصادی داشته اند، سرانجام گام در راه دمکراسی و حقوق بشر گذاشته و خودرا از دور باطل عقب ماندگی رها ساخته‌اند. برعکس، کوبا، کره شمالی و خود ايران در ۲۸ سال اخير، نشان داده‌اند که قطع رابطه کمکی به بهبود شرايط زندگی مردم و دمکراسی و حقوق بشر نکرده است.

در مقابل مخالفان می‌گويند:

۱- عادی سازی روابط ايران و آمريکا مشروعيت رژيم اسلامی را که اکنون در حضيض بحران مشروعيت به سرمی برد، بالا می‌برد و دست دراز آن را به درون آمريکا و ضربه زدن به ايرانيان مخالف نيز می‌رساند.

۲- رژيم اسلامی بيم آن دارد که چنانچه پای آمريکا به ايران باز شود، مردم و بويژه جوانان دختر و پسر ايران سفارت آمريکا در تهران را تبديل به " امامزاده" کنند و روز از پس روز در مقابل آن برای گرفتن رواديد صف ببندند و حتا خيمه برپا سازند. لذا به هردستاويزی از عادی سازی روابط طفره خواهد رفت.

۳- پيرو ملاحظه‌ی پيشين، رژيم می‌داند که صرف وجود سفارت آمريکا در تهران قوت قلبی برای مخالفان و منتقدان است و اگر اتفاق غيرمترقبه‌ای نيفتد، دير يا زود ناچار است که دست کم تااندازه‌ای به حقوق بشر و دمکراسی گردن بگذارد و انتخابات نسبتا آزاد برگزار کند.

۴- فرقی بين قدرت‌های سلطه گر جهانی وجود ندارد. آمريکا نيز، اگر نه چندان با ايران، که با کشورهای بسياری (ويتنام، کره، شيلی، گرانادا، پاناما و...) وحشيانه و متجاوزانه برخورد کرده و پيشينه‌ی بدی بجا گذاشته است. افزون براين، آمريکا تنها کشوری است که تاکنون از بمب اتمی استفاده کرده و بيش از نيم ميليون ژاپنی را کشته و صدها هزارتن ديگر را معلول کرده است.

۵- صرف عادی سازی روايط با آمريکا برای استقرار حقوق بشر و دمکراسی کافی نيست. چنانکه عربستان، پاکستان، مصر، سوريه، مراکش، تونس، اردن و... بهترين روابط سياسی و اقتصادی را با آمريکا و غرب دارند، و درهمان حال نشانی از دمکراسی و حقوق بشر ندارند.

۶-...

اما ديدگاه سومی هم وجوددارد که می‌گويد:

آمريکا و جمهوری اسلامی هر دو منافع شان در ستيز (سرد و گاه گرم) و اهريمن سازی از يکديگر است. غرب، بويژه آمريکا، پس از سقوط اتحاد شوروی به دنبال "لولو" يی می‌گردد تا به دستاويز آن نظامی گری خودرا توجيه کند. مثال زنده‌ی آن هم همين طرح اخير آمريکا برای فروش ۵۰ ميليارد دلار تسليحات به کشورهای خاورميانه (عربستان، قطر، مصرو اسراييل) طی ۱۰ سال آينده است، که متقابلا خريد‌های انبوه تسليحاتی ايران از روسيه و چين را بدنبال دارد.

خود اين امر به مسابقه‌ی تسليحاتی در منطقه دامن خواهد زد و از آن سو مردم منطقه را فقيرتر خواهد کرد. آمريکا به لحاظ استراتژيک از به روی کار آمدن حمهوری اسلامی زيانی نديده است، چرا که به کمک مستقيم و غيرمستقيم آن دشمن قدرتمند واقعی خود، شوروی، را شکست داد و نابود کرد، با سرايت ويروس انقلاب اسلامی به جنبش مقاومت فلسطين و لبنان، مبارزات آن‌ها به انحراف کشيده شد، به طوريکه اکنون با شکاف اسلامی در دولت خودگردان فلسطينی، امکان تشکيل يک دولت تمام عيار و مستقل برای فلسطينی‌ها به آرزويی دست نيافتنی تبديل شده و اسراييل پس از ۵۰ سال نفسی به راحت کشيده است. اسراييل که تا پيش از انقلاب اسلامی رژيمی منفور، منزوی و تجاوزکار شناخته می‌شد، از برکت وجود جمهوری اسلامی و شعارهای تند و تيز و در عين حال ميان تهی آن، به حکومتی مظلوم و در خطر نابودی به دست بنيادگرايان اسلامی حاکم بر ايران ، تبديل شده است و...

سرانجام اينکه آمريکا کماکان و حتا در ابعادی گسترده‌تر "نفت‌اش را می‌خرد و می‌برد، و کالای‌اش را می‌فروشد" و بر اين معادله‌ی اساسی و حياتی در اين سه دهه خدشه‌ای نيز وارد نيامده است.

بنابراين، حکومت‌های ايران و آمريکا چه سود مازاد بر سازمانی از عادی سازی رابطه با يکديگر خواهند برد که اکنون نمی‌برند؟ ضمن اينکه اکثر کشورهای همسايه و منطقه (روسيه، ترکيه، امارات و...) نيز از اين قطع روابط، سود برده و می‌برند و بهيچوجه تغيير در جهت بهبود آن را برنمی تابند. در اين ميان تنها و تنها مردم ايران هستند که احتمالا از عادی سازی روابط سود خواهند برد، که آنان نيز در اين معادله‌ی نفت و اسلحه محلی از اعراب ندارند.

پس برخلاف پيش‌بينی برخی که می‌گويند اين رابطه‌ی "نه جنگ، نه صلح" ۳۰ ساله ديگر تداوم پذير نيست و بايد يا به جنگ تبديل شود يا صلح ، به نظر می‌رسد که وضع موجود تا آينده‌ی قابل پيش‌بينی کماکان ادامه يابد، چرا که در خدمت منافع بسياری از قدرت‌ها و کشورها ست.