ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 15.05.2005, 23:28
انتخابات رياست جمهوری ايران و وظايف ما

پرفسور هوشنگ اميراحمدی
استاد دانشگاه راتگرز،
رئيس مرکز مطالعات خاورميانه
و رئيس شورای آمريكاييان - ايرانيان
لوس آنجلس، دوم می ‌٢٠٠٥

تـوضیح: این سخنرانی قبل از اعلام کاندیداتوری آقای دکتر امیراحمدی ایراد شد.

مقدمه

انتخابات دوره نهم رياست جمهوری ايران، موضوع داغ محافل خصوصی و عمومی و دغدغه همه گروههای سياسی و اقشار مختلف ملت ايران شده است. این انتخابات سرنوشت ساز، می‌تواند با هوشياری همگان به يك فرصت و غنيمت برای همه و يا با كم خردی و كوته نگری برخی دولتيان، به تهديدی برای همه حتی خودشان تبديل شود. ويژگی خاص اين انتخابات در مقایسه با ساير انتخابات ايران، افزایش مطالبات مردم برای حل مسائل و گسترش اعتراضات آنها در قالب تجمعات و اعتراضات خيابانی است. واقعیت این است که مردم به دنبال فكر جديد و راه حل جدید برای نجات ايران هستند. آنچه در زير می‌خوانيد سخنرانی آقای پرفسور هوشنگ اميراحمدی در لوس آنجلس است كه به دنبال پندار نيك در كنار پندار نيك جديد، گفتار نيك در كنار گفتار نيك جديد و كردار نيك در كنار كردار نيك جديد است.
آقای دکتر امیراحمدی طی سخنرانی خود، با تاکید بر روی لزوم در انداختن طرحی نو برای ایرانی نو که باید شامل بینش نو و اصالت عمل باشد، برنامه عمل حداقلی را برای برون رفت ایران از معضلات خارجی و داخلی تشریح کردند که محورهای اصلی آن عبارت است از عادی سازی رابطه با آمريكا، پیشرفت اقتصادی در جهت افزایش اشتغال جوانان و زنان و توسعه صنعت و تکنولوژی، برگزاری انتخابات آزاد و نهادینه کردن حزب سازی و تشکیل دولت ائتلاف هستند. آقای دکتر امیراحمدی این محورهای خود را به شرح زیر تشریح کردند. رابطه ایران و آمریکا به سوی یک جریان فاجعه آمیزی برای کشور پیش می‌رود و حل سریع آن با حفظ منافع ملی ایران، احترام متقابل و استقلال، یک وظیفه عاجل ملی است. حل این مشکل، ایران را از انزوا بیرون آورده و باعث باز شدن درهای قفل شده ایران، و جاری شدن یک جریان سالم اقتصادی و سیاسی در ایران خواهد شد. دکتر امیراحمدی تاکید کرد که تا این قفل باز نشود، حل مسائل اقتصادی و سیاسی ایران محال است. ایشان بزرگترین مشکل اقتصادی کشور را بیکاری جوانان و زنان و عقب ماندگی صنعتی و تکنولوژی دانست. وی گفت حل این مسائل باید دومین اولویت دولت آینده باشد و برای این منظور عادی شدن رابطه با آمریکا و استفاده از نظام بین المللی، یک امر ضروری است. سپس آقای دکتر امیراحمدی، سومین اولویت مردم ایران در این لحظات حساس را برگزاری آزاد انتخابات در پیش و همه انتخابات در ایران دانست و گفت که همه ایرانیان وطن دوست و خدمتگزار مردم باید بتوانند در این انتخابات شرکت کنند و هیچ کس حق ندارد حق انسانی انتخاب شدن و انتخاب کردن را از آنها بگیرد. ایشان سپس شکل گیری احزاب سیاسی را یکی از مهمترین شروط توسعه سیاسی کشور دانست و گفت در غیاب احزاب سیاسی، تمام شئون زندگی مردم سیاسی زده می‌شود و این از کارایی کشور می‌کاهد و به فقر بینش و رهبری سیاسی جامعه منتهی می‌شود. دکتر امیراحمدی چهارمین اولویت را پیشرفت به سوی یک دولت ائتلاف قلمداد کرد و گفت تشکیل چنین دولتی ملزوم دو اصل است. اول، یک سیستم انتخاباتی نمایندگی نسبی Proportional Representation)) که در آن برنده همه را نمی‌برد و بازنده همه را نمی‌بازد و دوم، اتحاد عمل سه نیروی اجتماعی اصلی ایران یعنی طبقات سرمایه دار، متوسط و زحمتکش، در چهارچوب منافع اقتصادی، سیاسی و اجتماعی این نیروها. دکتر امیراحمدی در ادامه توضیح داد که طبقه سرمایه دار و ثروتمند عموما" به دنبال انباشت سرمایه و تجدد گرایی اقتصادی است، طبقه متوسط به دنبال توسعه سیاسی است و اقشار زحمتکش خواهان کسب عدالت اجتماعی هستند.
پروفسور امیراحمدی تشریح کرد که این نیازها طبیعی و برآوردن آنها برای پیشرفت و آشتی ملی ایران الزامی است. باید فرصتی به وجود آید که سرمایه‌داران ایران رهبری یک اقتصاد شکوفا را در دست بگیرند، طبقات متوسط به آزادیهای سیاسی دست یابند و نیروهای کارگر، کشاورز و سایر اقشار زحمتکش بی نیاز از نیازهای اولیه خود یعنی کار، درآمد خوب، مسکن، بهداشت، آموزش، تفریح و غیره شوند. همچنین ایشان ضمن تاکید بر عدالت اقتصادی، رسیدن به عدالت سیاسی و قضایی را برای اتحاد و آشتی ملی از ضرورتهای اجتناب ناپذیر ایران امروز دانست و گفت که رئیس جمهوری بعدی باید روی همه جنبه‌های عدالت اجتماعی از جمله اجرای عدالت در حق اقلیتها و زنان پافشاری کند. هچنین تاکید ایشان بر این بود که بر آوردن این خواستها، نیازمند پشتیبانی مداوم مردمی است و گفت در ایران سه عامل تعیین کننده است: مردم، مردم و باز هم مردم! در ادامه سخنرانی پرفسور امیراحمدی تاکید کرد که در دنیای جدید اصول مدیریت مردمی، حاکمیت مردمی و امنیت مردمی بر اصول کهنه مدیریت دولتی، حاکمیت دولتی و امنیت دولتی ارجح هستند و باید در دنیای جدید با مفاهیم جدید به پیش رفت. اين فكر جديد را با هم بخوانيم.

دوستان عزيز، خانمها و آقايان

سلام و عصر به خير. از اينكه تشريف آورديد بسيار متشکرم. مايلم اين جلسه، غير رسمی و دوستانه برگزار شود و با شما صحبتی صميمانه داشته باشم. اجازه بدهيد جلسه را با اين جمله شروع کنم که "ما راهی جز آشتی ملی برای ايرانی قدرتمند که نياز بديهی امروز و همينطور بيان کننده مرام من است"، راه ديگری نداريم. معتقدم همواره حرکت من نيز بخشی از اين آشتی ملی گرايانه بوده و در آينده نيز خواهد بود. اميدوارم که ما ايرانيها هر چه سريعتر ضرورت اين آشتی ملی را جدی بگيريم چرا که جز آن راهی نيست.

وضعیت شکننده ایران

کشور ما ايران، دوستان عزيز، اين روزها وضعيت بسيار شکننده‌ای دارد. یعنی وضعیتی که به سوی یک نوع فروپاشی پیش می‌رود. همه شما مسائل داخل کشور را می‌شناسيد. مسائل سياسی کشور را هم همين طور. دولتی که به طور فراينده‌ای انحصارطلبی و تصدی گری می‌کند، ملتی که به طور فزاينده‌ای مشروعيت دولت را به زير سوال برده، و نيروهای مخالفی که جز غر زدن راه حلی را پيش پای ملت نمی‌گذارد.
بخش وسیعی از حقوق اساسی ملت مورد تعرض است و یا داه نمی‌شود. انتخابات آزاد یکی از این حقوق است. از دیگر آزادیهای معمول سیاسی که محدود شده است عبارتند از: حق سازماندهی سیاسی، آزادی بیان و قلم، حق دفاع در برابر اتهامات سیاسی، محدودیتهای اجتماعی برای زنان و جوانان، دخالت در امور شخصی و خصوصی خانواده‌ها، محدودیت برای شادی و تفریح و سایر حقوق مدنی دیگر. امروز مهمترین قسمت این مشکلات در قوه قضائیه ایجاد و اعمال می‌شود.
از نظر اقتصادی هم می‌دانيد که کشور ما بسيار شکننده است. مثلا" در بخش تکنولوژی، ايران يكی از کشورهايی است که پتانسيل بسيار زيادی دارد ولی متناسب با این ظرفيت، کم کاری کرده است. برای نمونه از هر ١٠٠٠ نفر ايرانی داخل کشور، امروز رقمی حدود ١٦ نفر به سيستم اينترنت دسترسی دارند و عملاً بسیاری از سایتها بلوکه شده است. اين رقم در کره جنوبی ٥٣٠ نفر است. يعنی فرق بين ايران و کره در رابطه با يكی از بزرگترين اتفاقاتی که در ٢٠ سال گذشته برای دنيای تکنولوژی افتاده است، آنچنان زياد است که غرور ملی ما را از اين حقيقت جريحه دار می‌کند. ايران کشوری است با جمعيتی بسيار جوان. بيش از ٦٠ درصد ملت ما زير ٣٠ سال هستند. متاسفانه بخش وسيعی از اين نيرو بيكارند و بيكاری در بين جوانان رقمی در حدودد ٣٠ درصد است. اين رقم را ما نساخته‌ايم، بلکه دولت گزارش کرده است. اين نيروی جوان، آينده ايران است. اين نيرويی است که بايد آينده ايران را بسازد، اما وسيله‌ای برای ساختن ندارد. تنها راه ساختن يك کشور برای يك نيروی جوان، کار است. شما اگر کار نداشته باشيد، نمی‌توانيد مفيد واقع شويد. متاسفانه اين نيرو نه تنها کار ندارد- بنابراين چيزی هم نمی‌تواند بسازد- بلكه در جهت تخريب خودش نيز عمل می‌کند. مثلا" از طريق اعتياد وسيعی که بين نسل جوان ما شايع است. اقتصاد ایران بیماریهای مهم و عدیده دیگری هم دارد که تورم کمرشکن و گرانی، ضعف شدید مدیریت، رشوه خواری، مافیا بازی تجاری، تصدی گری بی حد و حصر دولتی، غارت اموال عمومی، عدم شفافیت و مسئولیت پذیری در حسابرسی‌ها تنها بخش کوچکی از این دست مشکلات اقتصادی است.
از نظر اجتماعی هم کشور ما شکننده است. مخصوصا" در رابطه با مسئله زنان، جوانان، اقوام ايرانی و فقر و نابرابری اقتصادی. متاسفانه بايد عرض کنم که وضعيت اقوام ايرانی ما بسيار حساس شده است. اول عرض کنم که من اعتقاد ندارم که اقوام ايرانی ذاتا" خودمختارطلب و يا جدايی طلب هستند. متاسفانه، جدايی و خودمختارطلبی به اين اقوام از داخل و خارج تحميل می‌شود. ما می‌بينيم که نيروهای کرد ما، اقوام حتی آذری ما که بيش از اقوام ديگر - غير از فارسها- در جامعه ايرانی تلفيق هستند، اعراب ما، بلوچهای ما و اقوام ديگر ما امروز متاسفانه تمايل به گريز از مرکز دارند و دشمنان خارجی ایران در منطقه و ورای منطقه برای این وضعیت شکننده برنامه ریزی کرده‌اند و مدام در جهت تخریب یکپارچگی ایران، نیروهای جدائی طلب را تحریک می‌کنند. دوستان، گريز از مرکزی، نتيجه پايين آمدن مشروعيت دولت مرکزی و در نتیجه تضعیف آن است. دولتی که مديريت متمرکز کشور را می‌خواهد. در حالیکه كشور ما به لحاظ جغرافيای طبيعی و اجتماعی بايد به طور منطقی غير متمرکز اداره شود. يعنی وضعيت طبيعی جامعه به شکلی است که بايد اداره مملکت غير متمرکز و منطقه‌ای – محلی باشد. ولی متاسفانه اينطور نيست و اين سابقه‌ای است که از گذشته به جا مانده است.
اگر وقت بود، بيشتر از اين بر روی مسائل اجتماعی کشور مانند وضعيت زنان و جوانان ايران متمركز می‌شدم. خوشبختانه، اکثر شما با اين مسائل آشنا هستيد و می‌دانید که زنان شريف ما و جوانان نجیب ما، با اين مسائل تجربه روزمره دارند. بنابراین اجازه بدهيد فقط روی مسئله فقر و نابرابری کمی تکيه کنم که اتفاقا" مشکل عمده زنان ما و جوانان ما نیز هست. به عبارت دیگر درون این دو نیروی اجتماعی می‌توان بیشترین میزان فقر را مشاهده کرد که به طور مستقیم یا غیرمستقیم از این آفت صدمه می‌بینند. ضمنا" فراموش نکنیم که بچه‌های ایران نیز از قربانیان عمده فقر به شمار می‌آیند. حداقل ٤٠ درصد ملت ايران زير خط فقر زندگی می‌کنند و نمی‌توانند مايحتاج روزانه خود را تامين کنند. شکاف بين ثروتمند و فقير هر روز بيشتر می‌شود. درآمد ٢٠ درصد بالای جامعه، ٢٠ برابر درآمد ٢٠ درصد پايين جامعه است. من اگر اين رقم را برای ١٠ درصد بالا يا ٥ درصد بالای ثروتمندان مد نظر می‌گرفتم، فاصله بين فقير و ثروتمند خيلی زيادتر از ٢٠ برابر می‌شد. متاسفانه شکاف بين نيروهای اجتماعی ما بيش از پيش زياد شده و اين قابل قبول نيست. در کنار اين نيروی ٤٠ درصدی که زير خط فقر زندگی می‌کنند، يك نيروی حداقل ٣٠ درصدی هم هست که اگرچه فقير به شمار نمی‌آيد ولی عملا" در فقر است. يعنی رقمی در حدود ٧٠ درصد اين جامعه گرفتار نيازهای اوليه خودش است. جمعیتی که می‌خواهد غذای خوب بخورد، می‌خواهد پروتئين از گوشت بگيرد، (اکثر خانواده‌های ايرانی هر ماه يك دفعه بيشتر نمی‌توانند گوشت بخورند)، می‌خواهد يك سقف خوبی داشته باشد، می‌خواهد پوشاک داشته باشد، می‌خواهد تفريح داشته باشد، می‌خواهد آموزش با کيفيت داشته باشد و می‌خواهد بهداشت با کيفيت داشته باشد. متاسفانه در خيلی از اين موارد اين ملت ٧٠ درصدی، دچار مشكلات اساسی است.
از نظر فرهنگی هم متاسفانه ما در اين ٢٦-٢٥ سال گذشته کار مهمی انجام نداديم. جز چند فيلم سينمايی و تعدادی محصولات هنری، تصويری و نوشتاری که آنها هم محدود شده‌اند به آثاری که فقر را نشان دهند، کار مهمی انجام نشده است. غربیها هم از اينکه این آثار بيچارگی را نشان می‌دهد، خوششان می‌آيد و جايزه هم می‌دهند و آنها را نیز تکثیر و توزیع می‌کنند. من نمی‌خواهم در اينجا خدای ناکرده سينماگران، تئاترگران، نويسندگان، موسيقدانان و نقاشان را که در شرایط بسیار مشکل بعد از انقلاب، هنری خلق کرده‌اند را تخطئه کنم. به عکس منظورم اين است که وقتی فضای پرورش هنر وجود ندارد، هنر ملی و جهانی به وجود نمی‌آید. با این وجود، ما دستاوردهای زيادی هم داشته ايم، هنرمندان جهانی، مدافعان جهانی حقوق بشر و دستاوردهای مهم دیگری که در زمان سختیهای انقلاب و جنگ به دست آمده است. ايران و ايرانی در شرايط بسيار بد پس از انقلاب هم دستاوردهايی داشته است. اما در مجموع فاصله بين دستاوردها و منابع بسيار عميق است و اين مسئله، جامعه ما را به يك جامعه شکننده تبديل کرده است.
بنابراین وضعیت داخل کشور چه از نظر سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، و فرهنگی دچار شکنندگی است و متاسفانه این وضعیت به گفته خود رهبران جمهوری اسلامی مدام رو به وخامت بیشتری می‌گذارد. اگر ما فقط شکنندگی داخلی داشتيم و فرصتی بود، می‌توانستیم برايش راه چاره‌ای پيدا کنیم. اما متاسفانه فشارهای خارجی اين شکنندگی را بسيار خطرناکتر کرده است و زمان کافی برای حل آنها نداريم. یکی از آنها مشکل ايران و آمريكا است که سالهاست با آن درگير هستيم. وقتی من و تعداد کمی از دوستان، ١٥ سال پيش به اين مشکل پی برديم و سعی کرديم يك جريانی را راه بيندازيم که آن را حل کنيم، بخش کوچکی از ايرانيان، از ما حمايت کردند. امروز خوشبختانه، ما عکس اين جريان را می‌بينيم. يعنی الان رقمی حدود بالای ٨٥ درصد ملت ايران خواهان حل اين مشکل هستند و آماری هم که از ايرانيهای خارج کشور داريم، در همين حدود جمعيت خواهان حل مشکل رابطه با آمريكا و عادی سازی آن هستند، البته در صورتیکه در چارچوب منافع ملی انجام شود. هم اکنون ايران بيش از ميلياردها ريال و دلار خسارت راهبردی خورده است. زمان کافی وجود ندارد که بحث اين صدمات را باز کنم ولی در ادامه این بحث، تاکید و نشان خواهم داد که چرا حل اين مشکل هم به نفع ملت ايران است و هم به نفع ما در خارج از کشور.
ايران، دشمنان منطقه‌ای بسيار زيادی دارد. ايران يكی از معدود کشورهايی است که در منطقه واقعا" تنهاست. من حتی می‌توانم ادعا کنم که ايران امروز از عراق صدام حسين تنها تر است. عراق صدام حسين حداقل اعراب را داشت و وقتی که آمريكا خواست به عراق حمله کند، حداقل تعدادی از اعراب غر می‌زدند و سعی می‌کردند اين اتفاق نيفتد. می‌خواهم بگويم ايران حتی به اندازه عراق صدام حسين هم در منطقه دوست ندارد. من اعراب را نگاه می‌کنم، من پاکستان را نگاه می‌کنم، من آذربايجان را نگاه می‌کنم، من ترکيه را نگاه می‌کنم. من اسرائيل را نگاه می‌کنم. من دیگر نيروهای داخل و خارج از منطقه را نگاه می‌کنم. همه اينها دوست دارند که کشور ما صدمه ببيند و متاسفانه تراژدی اينجاست که تمام دشمنان ايران در منطقه جز در يك مورد، کشورهای مسلمان هستند. تصادفا" دوستان ايران در منطقه و يا آنهايی که حداقل با ایران دشمنی نمی‌‌کنند، مسلمان نيستند. دوستان جمهوری اسلامی در منطقه ارمنستان، اوکراين، هندوستان و روسيه هستند. دشمنان ايران همانهايی هستند که در بالا نام بردم و می‌بینید که جز در يك مورد همه آنها کشورهای مسلمان هستند ولی مايلند ايران اسلامی صدمه ببيند. در واقع اين مشاهده، عکس آن چيزی را نشان می‌دهد که جمهوری اسلامی در ٢٦- ٢٥ سال گذشته، اصل و اولويت سياست خارجی خود قرار داده بود: دوستی و اتحاد با کشورهای مسلمان نشين، همسايه، منطقه. من هميشه به وزارت خارجه ايران گفته و می‌گويم که اين سياست خارجی‌ای که کشورهای مسلمان، همسايه و منطقه را به همين ترتيب در اولويت قرار می‌دهد و سپس اروپا و آمريكا را، اشتباه است و با منافع ملی ایران جور در نمی‌آید. ايجاد يك سياست خارجی منسجم، قدرتمند و ملی الزام می‌كند که ما از بالا و از بيرون منطقه شروع کنيم. نه اينکه با کشورهای مسلمان و همسايه رابطه‌ای نداشته باشيم و يا خدای نکرده بخواهيم با آنها دشمنی بکنيم. ما که دشمن کسی نيستيم. متاسفانه آنها با ما دشمنی می‌کنند و البته جمهوری اسلامی ايران در اين ارتباط بی گناه نيست. ضمنا" حل مشكلات سیاست خارجی از بالا و در بیرون منطقه اثر مثبتی بر روی روابط ما با کشورهای مسلمان و همسایه و منطقه خواهد داشت.
دوستان، با همین خلاصه امیدوارم شما را قانع کرده باشم که ايران وضعيت بسيار شکننده‌ای هم در رابطه با خارج دارد. فشارهای خارج، وضعيتی را به وجود آورده است که کشور را تقريبا" ايزوله و تنها کرده و اگر خدای ناکرده نيرويی از خارج، جنگ و يا فشاری که سنگين باشد را به کشور تحميل کند و به احتمال زیاد این اتفاق خواهد افتاد، در منطقه کسی از ايران حمايت نخواهد کرد. حتی اروپا که به نحوی در ايران منافع دارد، در تحليل نهايی فقط غرولندهايی می‌زند که در مورد عراق زد و کار مهم ديگری نمی‌کند. من اعتقاد دارم که روسيه، چین و ژاپن هم به همين شکل عمل خواهند کرد. بنابراين در داخل و خارج کشور مسائل عديده‌ای باعث شکنندگی کشور شده است. دوستان، بگذاريد روشن تر بگويم. من اعتقاد دارم اگر ما ايرانيها نتوانيم دور هم جمع شويم و برای مسائل داخل و خارج که گرفتارش هستيم، يك راه حل منطقی، يك راه حلی که عملی و مورد قبول اکثريت قريب به اتفاق ما باشد، پيدا کنيم، به از هم پاشيدگی و فاجعه خواهيم رسيد. هويت ما به عنوان يك ملت در خطر است. یک ایرانی مردمی و ملی، چه مسلمان باشد و چه نباشد، حق ندارد که در چنین وضعیتی تماشاگر بماند. من که تماشاگر نیستم و نخواهم ماند.

مسئولین این وضعیت و راه حلها

ما می‌توانيم بحث کنيم که مسئول اين وضعيت کيست. من فکر می‌کنم که اين به تنهايی کافی نيست. مسئول آن جمهوری اسلامی است، مسئول آن ما هستيم. مسئول آن همه هستيم. من اعتقاد ندارم که همه اين مشکلاتی را که از آنها حرف می‌زنيم، مسئولش جمهوری اسلامی است. همه ما مسئول هستيم. مسئول کسی است که مشکل ايجاد می‌كند و مسئول کسی است که برای مشکل راه حل ندارد. ما حداقل اگر مستقيما" مشکل ايجاد نکرديم، نتوانستيم برای حل مشکل هم راه حلی را که منطق داشته باشد و بتواند عملی باشد، به وجود بياوريم. من فکر می‌كنم که الان در وضعيتی قرار گرفته ايم که بايد کمتر حرف بزنيم و بيشتر عمل کنيم. من شخصا" از اينکه اين همه حرف می‌شنوم، خسته ام. دلم نمی‌خواهد حتی همين امشب هم حرف بزنم. دلم می‌خواهد عمل کنم. صادقانه الان تنها چيزی که ما ايرانيها می‌خواهيم عمل است. من يك انتقادی که به آقای رئیس جمهور خاتمی داشتم، اين بود که می‌گفتم ايشان حرف زدن را، ايدولوژی را، تئوری بافی را دوباره به جامعه برگرداند؛ در حاليكه ما بايد عملگرايی را به جامعه می‌آورديم. ما بايد ملتی باشيم که قبل از حرف زدن، عمل کنيم. اين به آن معنا نيست که ما تئوری و نظريه لازم نداشته باشيم ولی حرف زدن هم به تنهايی کاری را پيش نمی‌برد. من شخصا" دوست دارم اول عمل کنم و بعد حرفش را بزنم. قبل از اينکه بخواهيم مسائل ايران را مطرح کنيم، اول همه سوالات و مقالات خودمان را می‌نويسيم و بحث و گفتمان درست می‌کنيم، سپس می‌خواهيم عمل کنيم. نخِِِِِِِِِِِير، شما اول بحث نکنید. بلکه همانطور که در عمل پيش می‌رويد بحثش را نيز مطرح کنيد. متاسفانه اين يك مسئله فرهنگی است که همه ما گرفتار آن هستيم؛ حرف می‌زنیم، حرف می‌زنیم و حرف می‌زنیم!
اين وضعيت شکننده‌ای که من از آن سخن به میان آوردم، اعتقاد دارم به نفع هیچکس نيست. مثلا" ما در رابطه ايران و آمريكا شش گروه ذينفع داريم که مستقيم و غير مستقيم با اين مسئله درگيرند. يكی از آنها ملت ايران است. دوم ملت آمريكا است. سوم دولت ايران است. چهارم دولت آمريكا است. پنجم تمام نيروها و کشورهای داخل منطقه است که قبلا" در مورد آنها حرف زدم؛ از اسرائيل، ترکيه، اعراب تا پاکستان. و بالاخره ششم نيروهای مخالف دولت ايران است. من اعتقاد دارم که اين وضعيتی که در ايران وجود دارد، به نفع هیچکدام از اين گروهای ذينفع نيست. يعنی نه به نفع ملت و دولت ايران است و نه به نفع ملت و دولت آمريكا و نه به نفع ما و ديگران. حتی نيروهايی که در داخل منطقه دشمن ايران هستند، از اين وضعيت شکننده‌ای که در ايران وجود دارد، سودی نمی‌برند و اگر اين وضعيت شکننده به فروپاشی منجر شود، برای همه ما در ايران و منطقه فاجعه بار خواهد بود. بنابراين وظيفه تمام اين گروههای ذينفع، پيدا کردن يك راه حل عاجل و عملی برای برون رفت از اين معضل که از آن به عنوان وضعيت شکننده ياد می‌کنيم، است. يك راه حلی که بتواند اجرا شود و ما را حداقل يك پله جلو ببرد.
من برنامه ريز هستم. در برنامه ريزی دو مسير و روش وجود دارد: يكی روش Piecemeal Incrementalism است که به معنای حرکت تک هدفی آهسته و پیوسته است؛ بدين معنا که يك مسئله‌ای هدف قرار می‌گيرد و بعد از حل تدريجی آن، مسئله دوم و همينطور سوم و ... ایزوله و حل می‌شوند. روش دوم راه حل Comprehensive است. به معنای جامع و تمام شمول. بدين معنا که طی آن يك سيستم مورد هدف قرار می‌گيرد و برای تمام اجزا آن سياست گذاری می‌شود. ايران کشوری است که اين همه معضل دارد. معضلاتش را همه می‌دانيم. آيا بايد تمام اين معضلات را با هم حل کرد و يا اينکه آنها را تک تک مورد هدف قرار داد؟ تجربه در سی و چهل سال گذشته نشان داده است و من نيز به عنوان برنامه ريز دقيقا" اطلاع دارم که برخورد جامع با مسائل وقتی عمل کرده است که يك وضعيت شکننده از کنترل خارج می‌شود و تبديل به يك جريان عظیم دگرگونی می‌گردد. مثل يك انقلاب. مثلا" انقلاب ١٣٥٧ ايران. اما همانطور که مشکل از کنترل خارج می‌شود، راه حل هم معمولا" از کنترل خارج می‌شود. يعنی نتيجه معلوم نيست مطابق ميل باشد. انقلاب ١٣٥٧ ايران چنين جريانی را به وجود آورد. مردم انقلاب کردند تا برايشان عدالت، دموکراسی، توسعه، آزادی و ...به ارمغان بياورد ولی همه ديديم که چه شد. مارکس می‌گويد که انسانها سرنوشت خودشان را خودشان می‌سازند اما نه آنطوری که خودشان می‌خواهند؛ يعنی هميشه آنطوری که ما می‌خواهیم اتفاق نمی‌افتد. اين مسئله مهمی است که متاسفانه به آن توجه کمتری شده است.
بسیاری از ما فکر می‌كنيم که اگر خوب تئوری ببافيم، خوب مسائل را تجزيه و تحليل کنيم و بعد راه حل ارائه دهيم و برای اجرای آن سيستم را به پرتگاه بکشانيم، در اين صورت همه چيز درست می‌شود و آن نتيجه‌ای را که می‌خواهيم به دست می‌آوريم. می‌خواهم بگويم که حتی اگر تمام اين مراحل را هم با موفقيت انجام دهيد، روی نتيجه آن امکان ندارد که کنترل داشته باشيد. واقعيت اين است که حتی اگر راه حل شما منطق داشته باشد، نتيجه اش الزاما" منطقی نخواهد بود. منابع و افکار کشورها هميشه محدود است. برای حل مشکلات بايد از جايی شروع کرد. از جايی که کمترين هزينه و بيشترين سود اقتصادی، سياسی و يا اجتماعی را به همراه دارد. سپس از آنجا وارد دروازه ديگری شد و غيره. در مورد ايران همانطور که عرض کردم يكسری مسائل داخلی و خارجی نظير مسائل اقتصادی، سياسی، فرهنگی، اجتماعی و رابطه ايران و آمريكا و غيره وجود دارد. ما بايد تصميم بگيريم کدام يك از اين مسائل را می‌توانيم قبل از همه مورد هدف قرار بدهيم و بعد از طريق آن وارد مسائل ديگر بشويم. شما برای اينکه وارد خانه‌تان بشويد، از يك در استفاده می‌کنيد. حتی اگر ده تا در هم داشته باشيد؛ بايد از يك در وارد شد. هميشه مشکل اساسی اين است که اين در کدام است؟ من امشب می‌خواهم به شما بگويم که اين در برای ايران امروز رابطه با آمريكا است. حالا برايتان توضيح می‌دهم که چرا من اينطور فکر می‌کنم.
اما ابتدا اجازه بدهید راه حلهای موجود شامل راه حلهای حکومت ايران، از جمله پیشنهادات جناح راست و چپ حکومت را توضيح بدهم. جناح راست راه حلش اين است که ابتدا هر چه بيشتر قدرت را قبضه کند، انحصار کند و به قول خودش سيستم را يكدست کند. بعد از يكدست کردن سيستم و از بين بردن تضادها، برای جامعه راه حلی را پيدا کند. خوشبختانه زمان يكدست کردن جوامع و انحصار طلبی گذشته است و متاسفانه نيروهای انحصارطلب دو ريالی شان دير می‌افتد و زمانی متوجه اين مسئله می‌شوند که ديگر خيلی دير می‌شود. من از همين تريبون می‌خواهم به اين دوستان بگويم- چرا می‌گويم دوستان، برای اينکه اينان دشمنان ما نيستند؛ حداقل دشمنان من نيستند؛ من نمی‌خواهم هیچکس دشمن من باشد. من اعتقاد دارم که جز آشتی ملی راه ديگری نيست - شما اشتباه می‌کنيد. شما با انحصار کردن قدرت نه فقط جامعه را خراب می‌کنيد و ما را ذليل می‌کنيد، که خودتان را هم نابود می‌کنيد. تاریخ اين را بارها و بارها نشان داده است. ٢٦ سال پيش ديديم چه بر سر محمدرضا شاه پهلوی آمد. ديديم که ته خط انحصارطلبی چيست. مطمئن باشيد که انحصارطلبی اين حکومت هم نتيجه‌ای جز آنچه برای محمدرضا شاه پهلوی اتفاق افتاد، چيز ديگری نخواهد بود. بنابراين آن مسير، مسير خطا و از بين بردن و دوباره به دردسر انداختن همه مان است. راه حل نيروی اصلاح طلب داخل حکومت هم اين است که بايد درون سيستم از طريق اصلاحات گام به گام و از بالا بدون حضور مردم و در چهارچوب سيستم حقوقی‌ای که وجود دارد، اهدافش را پيش ببرد. اين راه حل هم عمل نمی‌کند. تجربه آقای رئیس جمهور خاتمی نشان داد که اصلاح طلبی به آن شکلی که در ٨ سال گذشته اجرا شد، يعنی از طريق چانه زنی‌ها بدون حضور مردم و بدون توجه به معضلات خارجی عمل نمی‌کند. هم مسير جناح تماميت خواه و هم مسير جناح اصلاح طلب، هر دو مسيرهای بن بست هستند.
راه حل آمريكا برای ايران چيست؟ آمريكا راه حلش از گفتگو است تا جنگ تمام عيار. يعنی نيروهای سیاستگذاری متفاوتی در درون جامعه آمريكا هستند. عده کوچکی از آنها فکر می‌کنند که هنوز می‌توان با جمهوری اسلامی گفتگو کرد و می‌گويند آنجا که منافع آمريكا ايجاب می‌کند، آمريكا با جمهوری اسلامی گفتگو کند و آنجا که منافع جمهوری اسلامی ايجاب می‌کند با ايران گفتگو نکند. می‌بينيد که حتی اين عده اندک موافق با گفتگو با جمهوری اسلامی نيز، خيلی يك طرفه و فقط از ديد منافع آمريكا به اين جريان نگاه می‌کند. يك عده ديگر به اين سياست رضايت نمی‌دهند و صحبت ازSurgical Strikes يعنی جراحی نظامی می‌کنند و يا حداقل خواهان تحريم همه جانبه بين المللی هستند. و بالاخره عده ديگری هم مستقيما" خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی هستند. من اعتقاد دارم، نبايد بگويم اعتقاد دارم بلکه اطلاع دارم که اگر جمهوری اسلامی اين انتخاباتی که در پيش است را هم مانند انتخابات مجلس هفتم برگزار کند و اين روند کنونی را ادامه دهد، دولت آمريكا مسئله سرنگونی حکومت را به طور رسمی در دستور کار خود قرار خواهد داد. دوستان، من بسيار نگران اين جريان هستم. چرا که چنين حرکتی، وضعيتی را به وجود خواهد آورد که قابل کنترل نخواهد بود. تقريبا" درگيری نظامی حتمی خواهد بود و برای این کار هم اکنون برنامه ریزی شده است. اگر شما تصور می‌کنيد که آمريكا اگر سرنگونی حکومت را در دستور کار قرار دهد، در نهايت همه چيز با صلح و صفا پيش خواهد رفت، مطمئنا" و يقينا" اشتباه می‌کنيد. در ضمن اين را خدمت شما عرض کنم که طبيعی است که آمريكا نتواند، به همان شکلی که به عراق حمله کرد، به ايران حمله کند. لازمه اين کار اين است که ابتدا تهران را تصرف کند. آمريكاييها، حتی تئوری اين کار را هم در سر ندارند. اما می‌دانم که برنامه آمريكا اين است که اگر نتواند با جمهوری اسلامی به توافق برسد -که با اين وضعيت حتما" به توافق نمی‌رسد- آن وقت برنامه اش را از طريق تغيير رژيم در دستور کار قرار می‌دهد.
اين برنامه از طريق کاهش قدرت ايران اجرا می‌شود. يادتان باشد آمريكا قبل از اين که صدام حسين را از بغداد فراری دهد، ١٢ سال عراق را زد. از کنار حفاظت هوایی کردستان و دیگر مناطق عراق به هر بهانه‌ای سيستمهای تلفن و تلگراف، ايستگاههای رادیويی و تلويزیونی، راهها، خطوط هوايی، پلها، ساختارهای صنعتی، نظامی، و غيره را تخريب کرد. به طوری که عراق به يك کشور قرن ١٧‌ای تبديل شد. سپس از طريق تانکهايش و از راه کويت و صحرا به بغداد رفت. می‌خواهم بگويم که اگر آمريكا بخواهد جريان سرنگونی را در دستور کار قرار دهد، چنين وضعيتی را پيش می‌آورد و هیچ وقت هم به تهران نمی‌رود. برای اينکه تهران رفتنش کار آسانی نيست. بديهی است که مردم ايران و دولت ايران از خود واکنش نشان می‌دهند و به آمريكا صدمه وارد می‌کنند ولی به ديگران صدمه زدن، مانع صدمه ديدن نيست. صدمه‌ای که آمريكا به ايران خواهد زد تا مدتهای بسيار زيادی، حداقل برای ٥٠ سال، غير قابل جبران خواهد بود.
اما مخالفین حکومت چه راه حلی دارند و چطور به اين جريان فکر می‌کنند؟ می‌دانيد درون این نيروها، کسانی هستند که به چيزی جز سرنگونی حکومت راضی نمی‌شوند. اينها مجاهدين، بخشی از سلطنت طلبان، و بخشی از نيروهای چپ انقلابی هستند و برای سرنگونی حکومت با آمريكا، اسرائيل، اعراب و هر نيرويی که بتواند به صورت ابزار برای آنها در آيد کار می‌کنند. از آنجا که اين نيروها به قدرتهای خارجی به عنوان ابزار نگاه می‌کنند، خود به ابزار تبديل می‌شوند.
مخالفين حکومت که مخالف رابطه ايران و آمريكا هم هستند، از دو حالت خارج نيستند: ١- يا ضد آمريكا هستند و ٢- يا به آمريكا به عنوان ابزار نگاه می‌کنند. گروه اول ضد آمريكا هستند به دليل اينکه اعتقاد دارند که آمريكا اصولا" ديكتاتور پرور است. اگر شما به آمريكاييها بگوييد که شما ديكتاتورپرور هستيد، اکثریت اين حرف شما را بسيار ضد آمريكايی تلقی می‌كنند. گروه دوم، اگرچه به آمريكا به چشم ديكتاتورپرور نگاه نمی‌کند، ولی آمريكا را ابزاری مناسب برای مقاصد خود می‌داند. چالابی‌ها، علوی‌ها، مجاهدين، بخشی از سلطنت طلبان ايرانی جزو اين گروه هستند. برای این گروهها، آمريكا مانند چکشی است که بايد بر سر جمهوری اسلامی يا صدام حسين بکوبند و آنها را از بین ببرند.
می خواهم بگويم که نيروهايی هستند که سرنگونی را می‌خواهند و شما اينها را می‌شناسيد و منطقشان را هم می‌دانيد. ٢٦- ٢٥ سال است که سرنگونی را می‌خواهند ولی موفق نمی‌شوند و من فکر نمی‌کنم که در آينده‌ای نزديك هم بتوانند موفق شوند. اين نيروها تقريبا" تمامی ابزارهای لازم را برای هدف خود به کار گرفته‌اند و حالا تنها اميدشان آمريكا و دولت بوش است. ولی نکته مهم اينجاست که آنها می‌توانند دولت بوش را بگيرند و قدرت حکومت و کشور ايران را از بين ببرند، ولی نمی‌توانند جمهوری اسلامی را سرنگون کنند. برای سرنگونی حکومت بايد تهران تصرف شود و يا اينکه مردم ايران، در پروسه جنگ ايران و آمريكا بر عليه حکومت بشورانيد. من اعتقاد ندارم که هیچ کدام از اين دو وضعيت به وجود بيايد.
تصادفاً برعکس. اولين موشک آمريكا که به تهران اصابت کند، به شما قول می‌دهم که دولت به دست ارتشی‌ها خواهد افتاد، تهران حکومت نظامی می‌شود و اگر ما فکول کراواتی‌ها و دموکراسی خواهان، کوچکترين حرفی بزنيم، همه ما را به جرم خائنين به ملت و جاسوسان آمريكا، جلوی دانشگاهها، در خيابانها يا هر جای ديگر تيرباران می‌کنند. به شما قول می‌دهم چنين اتفاقی خواهد افتاد. متاسفانه کسی به اين موضوع و جريان توجهی ندارد و نمی‌داند که با چه خطرات بزرگی مواجه خواهند شد. اينهايی که خارج از کشور هستند و آمريكا را به جنگ با ايران تحريك می‌کنند، بدانند که بخش مذهبی رادیکال اين حکومت، اين را يك نعمت الهی خواهند ديد. همانطور که جنگ آمريكا با عراق را نعمت الهی ديدند.
اما يك نيروی ديگری هم وجود دارد که خواهان رفراندوم یا همه پرسی است. بنده فکر می‌کنم رفراندوم يكی از زيباترين مفاهيمی است که در دموکراسی داريم. رفراندوم بدين معناست که ملت در مورد مسئله‌ای اظهار نظر کنند، بگويند آره يا نه. در قانون اساسی ايران هم آمده است. من از لحاظ مفهومی نه تنها با رفراندوم هیچ مشکلی ندارم، بلکه فکر می‌کنم که ايده بسيار زيبايی است و بايد روی آن کار کرد. اما اين جريان و فکر در ايران امروز عمل نمی‌كند و اين دو دليل دارد. يكی اينکه حکومتهای خارجی از آمريكا گرفته تا سازمان ملل و نيروهای مترقی و غير مترقی غیر ایرانی دنيا پشت سر رفراندوم قرار نمی‌گيرند. چرا كه حمايت از رفراندوم از ديد خارجيها دخالت مستقيم در امور داخلی کشور ديگری است. به شما قول می‌دهم كه سازمان ملل و هر كشوری كه هدفش دخالت در امور داخلی كشور ديگری نباشد، اين كار را نخواهد كرد. ملت ايران در عمل خواهان رفراندوم است؛ اما در عين حال فكر می‌كنم مسيری را كه ملت از طريق آن بايد رفراندوم انجام دهند، هنوز آماده نشده است و آن مسیر انتخابات واقعا" آزاد است. در اين رابطه يك جوك برايتان تعريف كنم تا كمی خستگی تان در برود. يك نفر در خيابان يك دگمه پيدا كرد رفت پيش خياط خودش و گفت كه يك كت و شلوار برای من بدوز كه به اين دگمه بخورد. تاريخ به ياد ندارد كه اول قانون اساسی نوشته شود و بعد بر اساس آن دولت سفارش داده شود. رفراندومی كه اول قانون اساسی را عوض کند و بعد دولت را، ممکن نیست؛ چون تعویض قانون اساسی در جهت ساختارشکنی، خود تعویض حکومت است.
متاسفانه ما ايرانيها دید تطبيقی نداريم و اصولا" ما تنها ملتی هستيم كه از آسمان فرود آمده ايم و هيچ تجربه‌ای در دنيا شامل حال ما نمی‌شود. نه در ادبيات، نه در فرهنگ اقتصادی – سياسی، نه در فرهنگ اپوزسيون ديد تطبيقی نداريم. از دهها هزار مقاله كه ایرانیان در ٢٦-٢٥ سال گذشته نوشته اند، به چند مقاله تطبیقی برخورد کرده اید که در آن نویسنده مثلا" در مورد وضعيت آمريكای لاتين و اروپای شرقی و اینکه دموكراسی در آنها چگونه اتفاق افتاده است را با وضعیت ایران مقایسه کرده است؟ وقتی هم به دوستان توصيه می‌كنيد كه اين تجربيات را مطالعه كنند، می‌پرسند اينها چه ربطی به ما دارد؟ می‌خواهم بگويم كه اين طرز تفكر، ما را كوته نظر می‌كند. اعتقاد دارم كه رفراندوم ايده بسيار زيبايی است اما باید اول كت و شلوار را دوخت و بعد دنبال دگمه اش رفت. بايد حكومتی را به وجود آورد كه قانون اساسی را كه ما مايليم نوشته شود را اجرا کند. در زمان دیکتاتوری محمدرضا شاه پهلوی، ما مشکل قانون اساسی نداشتیم. قانون اساسی مشروطیت در مجموع، مترقی بود ولی شاه آن را در طاقچه گذاشت. بنابراین داشتن قانون اساسی دموکراتیک لازم است، اما کافی نیست. به عبارت دیگر، یک رژیم حقوقی دموکراتیک، زمانی می‌تواند اجرا شود که ساختارهای حقیقی جکومت، توان اجرای آن را داشته باشد.
يك نيرو كه تصور می‌كند در صحنه سياسی ايران حضور داشته و دارد، ولی در واقع حضوری نداشته است، ما هستیم. تعجب می‌كنم كه خيلی از ما قبل از اين كه كاری انجام بدهیم و وارد صحنه بشویم، مايوسيم و می‌گوييم كه كاری از دست ما بر نمی‌آيد و یا اینکه حق ما خورده شده است؛ مخصوصاً خارج از كشوريها. در داخل كشور باز نيروهايی وجود دارند كه يك اقداماتی را انجام می‌دهند ولی بیشترین نيروی سياسی روشنفكر ايرانی خارج كشور در اين ٢٦-٢٥ سال گذشته كار مهمی جز مطالعه و يا تاليف چند كتاب و مقاله انجام نداده است. در سايتهای مختلف اينترنتی ايران امروز، گویا يا جاهای ديگر كلی مرثيه در جواب اينكه چرا نمی‌شود در انتخابات شركت كرد، نوشته می‌شود. هر چه می‌گويند درست می‌گويند، می‌گويند اين حكومت ديكتاتور است، جلوی شما را می‌گيرند، شورای نگهبان دارد. همه اينها درست است؛ اما می‌دانيد مشكل واقعی كجاست؟ آنجا كه در مورد ميدانی حرف می‌زنند كه اين نيرو در آن حضور نداشته است و یا بعضا" حضورش اندک بوده است. اين نيرو عملا" جز از طريق حرف، با اين ميدان آشنايی ندارد. اين بدين معنا نيست كه ديگران اين ميدان را تجربه نكرده‌اند. تجربه كرده‌اند ولی اغلب، نيروهايی که از اين ميدان بيشترين حرف را می‌زنند، اصلا" آشنايی با اين ميدان ندارند و یا هيچ ارتباطی با اين ميدان نداشته‌اند.
به يكی از دوستان گفتم كه من ممكن است برای رياست جمهوری شركت كنم؛ گفت آقای دكتر، اينها حتی رفرميستهای خودشان را به ميدان راه نمی‌دهند. چرا می‌خواهی مشروعيت اين حكومت را بالا ببری، بدون اينكه نتيجه‌ای عايدت شده باشد. گفتم كه تصادفا" اين نصيحت را يك دوست مذهبی دولتی به من كرد. با اين تفاوت كه ايشان نگران رد صلاحيت من از طرف شورای نگهبان بود و می‌گفت كه با اين كار آبروی حكومت بيشتر می‌رود و مشروعيت رژيم هر چه بيشتر پايين می‌آيد. نكته‌ای كه لازم است تكرار كنم اين است كه ما نيروهای عرفی و دموكرات کمتر كار ميدانی كرده‌ايم و جز حرف زدن اقدام اساسی مهمی نكرده ايم كه بخواهيم غر بزنيم و بگوييم شكست خورده ايم.
از نظر من حالا زمان آن رسيده است كه آستين بالا زده و كاری بكنيم. من می‌خواهم به شما مژده بدهم كه ايران امروز کم کم آماده پذیرش نيروهای چون ماست. من پريروز در سايت اينترنتی ايران امروز از قول شخصی به نام مجيد تولايی می‌خواندم که ایشان به اتفاق ساير همكارانش در مجله "نامه" و دیگران حزبی به نام "حزب آزادی ايران" را تاسيس كرده‌اند. مهمتر اينكه وزارت كشور برای اين حزب كه عرفی و خواهان جدايی دين از دولت است، پروانه صادر كرده است. به نظر می‌رسد كه اين نيرو یا بخشی از آن ملي-مذهبی بوده و سپس عرفی شده و يا حداقل دولت عرفی می‌خواهد. خبر بسيار بسيار مهمی است. نمی‌خواهم بگويم اينها می‌توانند كارهای خارق العاده انجام بدهند؛ بلکه همينقدر كه يك نيروی عرفی در وزارت كشور خواهان يك حزب بوده و در در اساسنامه آن هم قید شده است كه اين حزب عرفی است و جدايی دين از دولت را هدف خود قرار داده است و از وزارت كشور هم مجوز گرفته است، كار بسيار مهمی انجام شده است و از همه مهمتر كاری انجام شده است!
هيچ دولت ديكتاتور و انحصار طلبی به سادگی تن به دموكراسی و خواسته‌های حقوق بشر نمی‌دهد و آن را تقديم ملت نمی‌كند. می‌گويند حق گرفتنی است نه دادني. تصور من اين است كه جمهوری اسلامی به جايی رسيده است كه مجبور است اين حق‌ها را به ما بدهد. من اصولا" يك آدم خوش بينی هستم و اعتقاد دارم در سياست لحظه‌ای كه خوش بين نيستی، از بين رفته اي. حتی اگر در بهترين شرايط هم كه قرار بگيری، شرط اول سياست، خوش بينی است. به محض اينكه بگويی نمی‌توانم، تمام است. در عالم سياست يك آدم سياسی نمی‌تواند بگويد، من نمی‌توانم. ممكن است نتوانی ولی قبول آن باور بسیار خطرناك است. به همين دليل حق گفتن آنرا به یک آدم سياسی را نداده‌اند. من فكر می‌كنم كه مهمترين كاری كه ما نيروهای عرفی دموكرات بايد بكنيم، اين است كه بايد بپذيريم و به خود بقبولانيم كه می‌توانيم. تا اكنون اگر نتوانسته ايم به این دليل است كه آن كاری را كه بايد، نكرده ايم. به عبارتی، هنوز وارد ميدان اصلی نشده ايم جز از طريق انقلابی گری و حرف زدن.

طرحی نو برای برون رفت از بحران

سوال اينجاست که با اين وضعيت موجود بايد چه كرد؟ ما در لحظات حساسی به سر می‌بريم. دو ماه ديگر انتخابات رياست جمهوری است. برخی از شما دوستان ممكن است بگوييد خوب چه فرقی می‌كند. تا اكنون هشت بار انتخابات رياست جمهوری و هفت بار انتخابات مجلس داشته ايم و دو ماه ديگر هم جناح انحصار طلب مثل مجلس هفتم و با نتيجه‌ای از قبل معلوم، این انتخابات را برگزار می‌كند؛ پس چرا بايد شركت كرد. مگر چه اتفاق مهمی قرار است حادث شود كه شركت ما در انتخابات اهميتی داشته باشد. در مقابل اين نوع تفكر، يكی از دوستان، به من گفت كه آقای دكتر اميراحمدی، من فكر می‌كنم كه اين انتخابات تبديل به اتفاقی می‌شود كه حتی تصورش را هم نمی‌كنيم. مايلم قبول كنم كه اين دوست درست فكر می‌كند. ما می‌توانيم كاملا" غافلگير شويم. چرا كه همانطور كه عرض كردم وضعيت ايران امروز بسيار شكننده است و دولت هم به درستی نگران است. بديهی است كه در چنين شرايطی دولت جمهوری اسلامی هم بخواهد به اين انتخابات شور و هيجانی بدهد. اين دولت ديگر نمی‌تواند دوباره انتخاباتی مانند مجلس هفتم را به ملت تحميل كند؛ نه اينكه نمی‌تواند، می‌تواند ولی پيامدهای آن به مراتب بسيار خطرناك تر از آن است که دولت بخواهد آن را به ملت تحميل كند. در درون خود سيستم هم نيروهايی هستند كه می‌گويند نمی‌توان مجلس هفتم را تكرار كرد. ملت ايران نمی‌پذيرد و دنيا هم نمی‌پذيرد. از همين تريبون عرض كردم و دوباره می‌گويم اگر انحصارطلبان جمهوری اسلامی بخواهند اين انتخابات را مثل مجلس هفتم برگزار كنند، دولت آمريكا سرنگونی رژيم را رسما" در دستور كار خود قرار می‌دهد. اين اتمام حجت است و گفتم آنچه را كه بايد بگويم. می‌دانم كه دولت جمهوری اسلامی اين را می‌داند. برخی از شما دوستان هم می‌دانيد. من فقط می‌خواهم كه از طريق رايو و تلويزيون و رسانه‌ها به ملت عزيز ايران اعلام كنم كه برگزاری اين انتخابات به شكل گذشته، فاجعه آفرين است و باید یک انتخابات آزاد انجام شود.
ايران امروز مثل اتاقی با دری قفل شده است و كليد آن متاسفانه به دست آمريكاست. می‌دانيد كه اتاقی كه در آن برای مدتها قفل شده باشد، جريان هوا در آن صورت نمی‌گيرد و كم كم بوی تعفن و گند آن، فرا گير می‌شود. راههای مختلفی برای بيرون آمدن از این اتاق در بسته وجود دارد. عده‌ای می‌گويند كه بايد اتاق را تخريب كنيم، عده‌ای ديگر می‌گويند ديوار را سوراخ كنيم و عده‌ای ديگر هم می‌گويند كه قفل را بیاوریم و در را باز كنیم. این مورد آخری است که منطقی است؛ چون می‌خواهند که در باز شود، هوا جريان پيدا كنند و نفس بكشند. مشكل جمهوری اسلامی اين است كه نمی‌داند چگونه كليد در بسته ایران را از آمريكا بگيرد و اعتقاد دارم که كانديداهايی كه الان برای رياست جمهوری فعاليت می‌كنند، با حفظ احترام آنها، می‌گویم که هيچكدام اين كاره نيستند؛ برخی اعتقادی به این حرکت ندارند و برخی هم توانایی انجام این کار را ندارند. تصادفا" اينجاست كه قدرت ما زياد می‌شود. ما نيرويی هستيم كه هم آدرس كليد را می‌دانيم، هم زبان كليددار را می‌فهميم، هم نحوه برخورد با اين قدرت را می‌دانيم و هم منافع و فرصتها و تهديدات ملی كشورمان را می‌شناسیم. من اعتقاد دارم كه جمهوری اسلامی ايران چاره‌ای جز اين ندارد كه از ما بخواهد دنبال كليد برويم.
و اما چرا باز كردن اين در اهميت زيادی دارد؟ چرا ايران بايد برای حل مشكلاتش با آمريكا رابطه برقرار كند؟ من اعتقاد دارم كه هم از نظر اقتصادی و هم از نظر سياسی حل مشكل ايران و آمريكا به نفع دولت و ملت ايران، نيروهای مخالف، آمريكا و كشورهای منطقه است. شش گروه ذينفعی که نام بردم، از حل اين مشكل سود خواهند برد. برخی در دراز مدت و برخی در كوتاه مدت. اما در تحليل نهايی هيچكدام از گروهها صدمه نخواهند ديد مخصوصا" نيروهای عرفي. و اما چرا؟ ابتدا از نظر سياسی آن را بررسی كنيم. همانطور كه قبلا" گفتم ماايرانيها به تجربه توجهی نمی‌كنيم. و می‌گوييم كه تجربه ديگران به ما ربطی ندارد. ولی واقعيت اين است كه دارد. دوستان در ٢٦-٢٥ سال گذشته حدود ٣٦-٣٥ حكومت از ديكتاتوری به دموكراسی گذار كرده‌اند. كشورهايی مانند: آفريقای جنوبی، كره جنوبی، تمام كشورهای اروپای شرقی، شيلی، برزيل و غيره. تمام اين كشورها در يك مورد وجه مشترك داشتند و آن اينكه همه با آمريكا رابطه ديپلماتيك داشتند. در همين ٢٦-٢٥ سال گذشته كشورهای ديگری هم بودند كه ديكتاتور بودند و به دموكراسی هم گذار نكرده‌اند و وجه مشترکشان این بود که با آمريكا رابطه دپلماتيك نداشتند. مانند: ايران خودمان (كه چند سال پيش دموكرات تر از زمان كنونی بود.)، كوبا، كره شمالی و چند كشور ديگر. اينها كشورهايی هستند كه آمريكا هر نوع فشاری كه می‌توانست منهای جنگ بر آنها وارد كرد ولی هيچكدام تا كنون به دموكراسی گذر نكردند. می‌خواهم بگويم كه گذار از ديكتاتوری به دموكراسی در غياب رابطه با آمريكا غير ممكن است. مگر اینکه فکر کنیم که انقلاب و فروپاشی و یا مدل عراق و افغانستان دمکراسی را خواهد آورد.
دوستان، حالا به شما بگويم چرا در غیاب رابطه عادی با آمریکا، گذار از دیکتاتوری به دموکراسی ممکن نیست. به دو دليل: يكی اينكه آمريكا خود نمی‌گذارد كه يك كشور دموكراتيك بشود در حالیکه با آمریکا رابطه ديپلماتيك ندارد. یا يك كشور دموكراتيك بشود در حالیکه ضدآمريكاست. اگر این اتفاقات می‌توانست بیفتد، مدل جديدی از دموكراسی در دنيا مطرح می‌شد كه تيشه به اصل سيستم فكری سياسی آمريكا می‌زد. از نظر هيات حاكمه آمريكا دموكراسی برابر است با آمريكا. حال اگر يك كشوری يافت شود كه دموكرات است ولی با آمريكا رابطه ندارد و ضد آمريكا هم هست، اين نقض اصلی است كه آمريكا بر اساس آن بنا شده است. چنين كشوری را شما نمی‌توانيد پيدا كنيد. اگر پيدا كرديد به من هم نشان دهيد. دومین علت عدم توفیق پروسه دموكراتيک شدن در غياب رابطه با آمريكا، خود ديكتاتورهای این كشورها هستند. مخصوصاً اگر تفکر عدم رابطه با آمریکا در چهارچوب یک مافیای سیاسی- اقتصادی هم شکل گرفته باشد. آنها به بهانه مبارزه با آمريكا هر نوع جنبش مردمی و مترقی را معمولا" نابود می‌كنند و توجيه و تهمت آنها برای سرکوب اين نيروهای مبارز و مردمی اين است كه اينها نيروهای آمريكايی و ستون پنجم خارج هستند. در ايران خودمان، جناح راست، اين نيروها را نيروهای غير خودی می‌نامد و هر نوع حركتی از طرف آنها برای آزادی و پيشرفت ايران را سركوب می‌كنند.
واقعيت اين است كه كشورهای نوع سومی هم وجود دارند كه با آمريكا رابطه دارند ولی هنوز به دموكراسی هم گذر نكرده‌اند از جمله كشورهای عربستان سعودی، مصر و كشورهای ديگر. می‌دانيد وجه مشترك اين كشورها چيست؟ اين كشورها، دارای يكی از اين سه خصيصه هستند: ١- اسلامی هستند. ٢- نفت خيز هستند. ٣- اسلامی و نفت خيز هستند. يعنی كشورهايی كه با آمريكا رابطه دارند ولی دموكرات نيستند، يكی از این سه خصيصه بالا را دارند. البته ٩٠ درصد اين تئوری قابل تعميم است. به يكی گفتند كه تئوری تو كلی ايراد دارد. گفت به نظر تو چند درصد این تئوری عمل می‌كند؛ گفت ٧٠ درصد. جواب داد اگر ٧٠ درصد اين تئوری عمل می‌كند، همين قدر كافی است و تو برای ٣٠ درصد باقی مانده فکری بکن. نتيجه‌ای كه در ارتباط با اين سه نوع حكومتی که مطرح كردم، عاید می‌شود، اين است كه رابطه با آمريكا شرط لازم گذار به دموکراسی است اما شرط كافی نيست. ايران كشوری اسلامی و نفتی است. برای اينكه جامعه ايران دموكرات شود ما به شرايط و بسترهای ديگری هم نياز داريم که در میان آنها رفرماسیون اسلامی و گوناگون شدن اقتصاد نفتی بسیار مهم هستند.
اول: ما مسلمان هستيم، مسلمان هم باقی خواهیم ماند و این مسئله، نه تنها مشکلی ایجاد نمی‌کند که حتی در یک منطقه اسلامی یک امتیاز به شمار می‌آید؛ اما تا اسلام به اين صورتی كه در ايران اجرا می‌شود، تا زمانی كه دين بخواهد درون دولت زندگی كند، دموكراسی محال است. بايد همان اصلاحات و اتفاقاتی كه برای مسيحيت افتاد، برای اسلام در ايران هم بیفتد و باید طبق شرايط امروز ايران، رفرماسيون اسلامی انجام شود. يعنی تحول و تكامل دینی به همراه تحول و تکامل علمی. مذهبی‌های ما بايد قبول كنند و رهبران روحانی ما پافشاری نكنند كه اسلام درون دولت زندگی كند. اين حرف جديدی نيست و فقط حرف من هم نيست. رهبران روحانی طراز اول و دوم ما هم به اين نتيجه رسيده‌اند. جدايی دين از دولت عملا" فكر غالب مذهبيون درون و بيرون حكومت و مردم شده است. دين درون دولت با دين درون سياست دو پديده متفاوت هستند. من از دين درون سياست حرف نمی‌زنم و فكر می‌كنم كه هر دينداری حق دارد در سياست وارد شود. اصلا" غير ممكن است كه شما به يك آدم دینداری بگوييد كه حق نداری وارد سياست شوي. دين در سياست با دين در دولت دو مقوله كاملا" متفاوت هستند. من دين در سياست را می‌پذيرم اما دين در دولت را برای خود دين مضر می‌بينم. تصادفا" دين در سياست مثبت است، به همان ميزان که دين در دولت منفی است. چون دين در دولت باعث می‌شود كه رفرماسيون در آن بر علیه دین صورت بگیرد و نه در جهت تقویت و اعتلای آن و برعکس دین درون سیاست، این رفرماسیون را در جهت تقویت دین پیش می‌برد. هيچ حكومتی در اين ١٤٠٠ سالی كه اسلام در ايران بوده است، به اندازه جمهوری اسلامی، دين را در ايران عرفی نكرده است. ملت ايران هم اكنون بيش از هر زمان ديگر عرفی هستند. من معمولا" با نيروهايی كه از ايران می‌آيند، ملاقات می‌كنم. خانمها و جوانان ايرانی را می‌بينم كه چقدر از ما عرفی تر هستند. اما در عین حال همین ایرانیان عرفی را می‌بینم که از دین بر می‌گردند و رفرماسیون دینی خود را در چهارچوب اعتراض به دین و دولت دینی توجیه می‌کنند. این پدیده مثبتی نیست و در دراز مدت می‌تواند یک جامعه غیرروحانی و غیر اخلاقی ایجاد کند که هم اکنون ریشه اش را در ایران می‌بینیم.
برای ساختن یک ایران سالم، ماهيچ راهی جز همراهی با نيروهای مذهبی نداريم و اين همكاری اما بايد در يك روند رفرماسيون دينی شكل بگيرد. من در يكی از صحبتهايم گفته‌ام كه برای گذار از دموكراسی بايد از فکر "گذار با روحانيت و از روحانيت" استفاده كنيم. برای رسيدن به یک جامعه دموكراتيك با نيروهای مذهبی باید همکاری داشته باشيم. شما نمی‌توانيد از همان ابتدا گذار از روحانيت را انجام دهید و انتظار هم داشته باشيد كه جامعه به تكامل برسد. رضاشاه و محمدرضا شاه خواستند اين كار را بكنند اما در انتهای جاده به تاسيس جمهوری اسلامی رسيديم. كسانی كه به دنبال يك دولت عرفی هستند بايد به مردم ايران بگويند برای مذهب و روحانيت آنها چه برنامه‌ای دارند و مسيرشان از چه پيچ و خمهايی گذر خواهد كرد. ما باید بتوانیم برای روحانیت یک جایگاه شاخص و ارزشمند در جامعه مدنی و جامعه سیاسی پیدا کنیم. باید روحانیت ما در جایگاهی قرار بگیرد که بتواند برای ایران افتخارات اخلاقی و فرهنگی به وجود بیاورد. روحانيت ما هم بداند كه حضور دين در دولت در دراز مدت محال است. چه آنها بخواهند چه نخواهند. دولت در دراز مدت عرفی خواهد شد. اين جبر تاريخ و ايران است. اين خواست ملت و دنيا است. این خواست اكثر مسلمانان شريف و مذهيبون سالم است.
دومين مشكل ما مشكل اقتصاد نفتی است. تا وقتی كه دولت ايران از طريق نفت به حيات خود ادامه می‌دهد، به ملت وابسته نخواهد بود. در كشورهای اسكانديناوی ٥٧ درصد توليد ناخالص ملی متعلق به ماليات است. يعنی به طور متوسط يك سوئدی ٥٧ درصد ماليات می‌دهد. در اروپا اين رقم برابر ٤٥ درصد، آمريكا برابر ٣٧ درصد، جمهوری اسلامی ٨ درصد و عربستان سعودی تقریبا" ٠ درصد است. همانطور كه می‌بينيد بين ميزان ماليات و حقوق مردم رابطه مستقيمی وجود دارد. يعنی دولت ايران با پول مستقيم ما زندگی نمی‌كند و لذا شفافيت و مسئوليت پذيری بودجه‌ای و عملکردی ندارد و نمی‌خواهد كه دموكراتيك عمل كند. هزاران البته كه منظور من اين نيست كه ايرانيان بايد ماليات بيشتری بدهند. بلكه منظور من اين است بايد دولت پول نفت را که متعلق به همه مردم ايران است، با عدالت و شفافيت از طریق مردم هزینه كند و برای اين توزيع ثروت، بايد كنترل مردمی انجام شود. به عبارتی اين مردم هستند كه باید حاكم و تعيين كننده تصميمات دولت برای درآمد نفت باشند. دولت چيزی نيست جز خدمتگزار واقعی مردم. حرفی كه مرتب دولتيان ايران شعارش را می‌دهند ولی کمتر بدان عمل می‌كنند. يكی از راههای حصول به اين نتيجه كوچك كردن دولت در همه زمينه‌ها و كاهش بار مالی دولت است. دولت را باید مخصوصا" در بخشهای اقتصادی كوچك كرد. يكی از بهترين راهها، گوناگون كردن اقتصاد نفتی است. اين گوناگونی باعث افزايش رقابت خصوصی بر عليه دولت خواهد شد و دولت ناكارا خود به خود مجبور به عقب نشينی است.
متاسفانه نفت در ايران كالايی سياسی است و ملی گری نفتی که عملا" دولت گری نفتی است، بخشی از فرهنگ ناسیونالیستی ايران شده است. مرحوم دكتر مصدق، كه فردی ملی و دموکرات بود و به همين دليل من ايشان را از ته قلبم دوست دارم، نفت را ملی كرد، بدون اينكه فرصت کند دولت را از نفت جدا كند. يعنی نفت در تحليل نهايی دولتی شد نه ملي. پول آن به جيب دولت می‌رود نه ملت و در نتيجه دولت خود را از ملت بی نياز می‌داند. مرحوم مصدق نمی‌خواست كه ديكتاتورها پول نفت را از ملت بدزدند. ما بايد دوباره نفت را ملی (مردمي) كنیم. بار اول آن را از خارجیها گرفتیم و اين بار باید آن را از دولت بگیریم. يعنی نفت از دولت گرفته شود و به خود مردم داده شود. راه درست این است که در درازمدت بخشهايی از صنعت نفت به بخش خصوصی واگذار شود. خصوصی سازی دموکراتیک به نفع مردم و به ضرر دولت است. دولت وقتی پول نفت را تصاحب میکند، غیر مردمی می‌شود. بايد چنين دولتی را گرسنه نگه داشت. بايد دولت را به مردم متكی كرد. در اين ٧٠-٦٠ سال گذشته بين دولت (پهلوی و جمهوری اسلامي) و ملت قرارداد نانوشته‌ای وجود داشته و دارد كه مردم به دولتها می‌گويند كه نه از ما چيزی بگيريد و نه ما به شما چيزی می‌دهيم. ما از شما نمی‌پرسیم با پول ما چه می‌كنيد و شما هم کاری به کار ما نداشته باشید. دوستان، ديگر اين نحوه برخورد و رويكرد عمل نمی‌كند. اين ضددموكراتيك است. این قرارداد نانوشته و آن شکافی که بین مردم و دولت ایجاد کرده است، باید از میان برداشته شوند.
اين دو جريان، رفرماسيون اسلام و گوناگونی كردن اقتصاد نفت، به منظور كاهش قدرت اقتصادی دولت برای طی شدن روند دموكراسی ايران بسيار حائز اهميت هستند. می‌توان حل رابطه با آمريكا را به عنوان كليد بازكردن طلسم و قفل در بسته ايران و آغاز ورود به صحنه دموكراسی ايران به حساب آورد و از آنجا نيز به سالم سازی محيط اقتصادی، سياسی و فرهنگی ايران دست پيدا كرد. برای گذار به دموکراسی راههای زیادی وجود دارد و ما نباید فقط بر روی مسیر سیاسی داخلی تکیه کنیم. ما بايد با اسلام گرايی عرفی و پراگماتيسم به يك نوع وحدت عملی برسيم و بايد هم اين دولت موجود را متقاعد كنيم كه دولت مداری به اين شكل كنونی و اسلام گرايی متمايل به حكومت دينی در نهايت هم برای اسلام و هم برای ايران مضر است و محكوم به شكست است. حل مشكل رابطه ايران با آمريكا وجوه مثبت ديگری هم دارد. همانطور كه عرض كردم ٦٠ درصد ملت ايران زير ٣٠ سال و نزديك به ٣٠ درصد از اين جوانان هم بيكارند. دوستان، هيچ چيز در ايران به اندازه كار برای جوانان پر اهميت نيست. من به شما قول می‌دهم که از دموكراسی مهمتر است. بگذاريد صاف و پوست كنده به شما بگويم که آنچه برای جوانان ايران اهميت بيشتری دارد، كار و اشتغال است. جوان وقتی كار نمی‌كند، نه تنها چيزی را توليد نمی‌كند بلكه به نيرويی بر عليه خود نیز تبديل می‌شود. ضد خود که شد، ضد کشور هم می‌شود. جوانان، آينده ايران هستند. شما دموكراسی را برای چه كسانی می‌خواهيد؟ برای همين ملت، برای همين جوانان. ملت قبل از دموكراسی به كار و درآمد مکفی نياز دارد.
در كنار مسئله جوانان، دغدغه زنان را نيز داريم. نيروی ديگری كه كار ندارد. ٥٢ درصد جامعه ما را زنان تشكيل می‌دهند. دولت مرتب به رخ ما می‌كشد كه دانشگاههای ما پر از زن شده است ولی نمی‌گويند كه چند درصد اين نيرو در جامعه فعال و چقدر درآمد دارند. ١٠ درصد از كل توليد ناخالص ملی كشور متعلق به اين نيرو است. يعنی ١٠درصد اين توليد به عنوان درآمد به جيب زنان ايرانی می‌رود (يادتان باشد كه كار خانگی زن ايرانی در توليد ناخالص منظور نمی‌شود و اگر هم به حساب می‌آمد چون مزدی برای دريافت آن به زن داده نمی‌شود، سهم زن ايرانی از ١٠درصد هم كمتر می‌شد). واقعيت اين است اكثر زنان ايرانی بيكار هستند. ضمنا" زن ايرانی را مجبور به پوشش چادر و روسری كرده‌اند كه البته برای آنان كه علاقه‌ای به حجاب ندارند، بسيار ناپسند است. زن ايرانی بايد حق انتخاب داشته باشد. حق داشته باشد در رياست جمهوری كانديد شود. فقط حق رای دادن كافی نيست.
من امروز در دانشگاه كاليفرنيا در لوس آنجلس در مورد حكومت و امنيت انسانی سخنرانی كردم و تاكيد كردم كه بحث امنيت در حال تغيير است. يك زمانی بحث امنيت ملی بود و دولتها موظف به تامين امنيت بودند و شهروندان هم حق محافظت داشتند. در تئوريهای جديد بحث دولت و شهروند تبديل به بحث انسان به عنوان يك عنصر جهانی می‌شود. بحث امنيت انسانی در تقابل با بحث امنيت شهروندی قرار می‌گيرد. هم زمان بحث دومی هم در حال اتفاق است و آن بحث مديريت جمعی جامعه در برابر بحث مديريت دولتی است. به عبارت روشن تر، امروز همياری و همكاری دولت، مردم و بخش خصوصی، جای بحث دولت - محوری مديريت جامعه را می‌گيرد. امنيت انسانی در برابر امنيت ملی به همراه مديريت جمعی جامعه در برابر مديريت دولتی، روحيه نظامی گري, ديكتاتوری و كاربرد زور را به سمت توسعه انسانی، مصلحت انديشی و دموكراسی می‌برد. دولتها به طور فزاينده‌ای به جای سرمايه گذاری در ارتش و بودجه‌های هنگفت برای كشتار جمعی و غير جمعی به سمت افزايش منابع خود و افزايش پتانسيل انسانی و مديريتی جامعه گام برمیدارند.
در عرصه روابط بين المللی، استقلال و حاكميت دولت و ملت، هم فرهنگ جديدی در حال شکل گرفتن است. حكومتهای غیر مردمی و دیکتاتوری، به سرعت حق استقلال و حاكميت را در صحنه بين المللی از دست می‌دهند. امروز دولتی مستقل است كه مردمش مستقل و حاكم باشند و زندگی سالمی داشته باشند. نتيجه منطقی اين امر، گسترش حقوق شهروندی به حقوق انسانی است. ما ایرانیان در حالی وارد اين دنيای جديد با اين تفكرات جديد می‌شويم که جمهوری اسلامی كماكان به دنبال بحث امنيت ملی در چهارچوب تفكرات دولت - محوری و شهروندی است. حتی حقوق شهروندی را هم رعايت نمی‌كند و جامعه را به دو گروه خودی و غير خودی تبديل می‌كند. من اعتقاد دارم که جمهوری اسلامی به جای ساختن چند بمب بايد ٧٠ ميليون بمب بسازد و برای اينكار بايد توسعه انسانی کند و اخلاقيات و اصول انسانی را رعايت كند، به دموكراسی تن دهد، حكومت مردم - محور تشكيل شود، به حقوق بشر، حقوق شهروند، حقوق انسان و حقوق فرد احترام بگذارد. دولت نه به عنوان متصدی و قيم كه به عنوان يار و دوست مردم و بخش خصوصی باشد. دوستان، سوئد و سوئيس امنيت ملی بيشتری دارند يا پاكستان؟ البته كه سوئد و سوئيس. اين در حالی است كه سوئيس حتی ارتش هم ندارد و پاكستان بمب ساخته است.
ميخواهم بگويم كه ما در حال ورود به مرحله جديدی از تاريخ دنيا هستيم ولی روشها و تفكرمان كهنه و سنتی است. رفتار و كردارمان نيز چنين است. ما در ايران چاره‌ای جز قبول اين شرايط جديد نداريم. پندار نيك خوب است اما به پندار نيك جديد هم نياز داريم. گفتار نيك خوب است اما به گفتار نيك جديد هم نياز داريم. كردار نيك خوب است اما به كردار نيك جديد هم نياز داريم. به زرتشت و اسلام نوين نياز داريم. بايد نيروهای جديد تربيت كنيم و طرحهای نو در اندازيم. بايد مفاهيم و عملكردهای گذشته را که برای امروز كارايی ندارند، به كنار بگذاريم. بايد فكری جديد با صداقت و دلسوزی برای كشور كرد. باید طرحی نو دراندازیم.
من اعتقاد دارم كه انتخابات رياست جمهوری يك فرصت مناسبی است كه ما از آن استفاده كنيم و حرفمان را با مردم، دولت و دنيا بزنيم و ديگر فرصت سوزی نكنيم كه به صلاح نيست. قبلا" گفتم كه چه فشارهايی بر دوش ملت ايران، دولت و نيروهای مخالف سنگينی می‌كند. بحث مخالفان شركت در انتخابات را ما می‌دانيم. با هزار دلیل خوب می‌گویند که نمی‌شود در انتخابات شركت كرد. شورای نگهبان نمی‌گذارد. ما آماده نيستيم و يا حتی اگر موفق شويم به فرض محال هم رئيس جمهوری مورد نظرمان را انتخاب كنيم، وی در نهايت به يك تداركاتچی تبديل خواهد شد. من همه اين حرفها را قبول دارم و مانند اين دوستان، متوجه مشکلات هستم. ولی در عین حال دلم نمی‌خواهد بگويم نمی‌توانم و نمی‌شود. می‌خواهم بگويم می‌شود و می‌توانيم اگر بخواهيم كه خواستن توانستن است. دوستان، اين بدين معناست كه در كوتاه مدت شايد اين امر تحقق پيدا نكند؛ اما در درازمدت حضور ما در انتخابات حياتی است. بايد از فرصت استفاده كنيم و حرف و برنامه مان را به گوش ملت، دولت و دنيا برسانيم. در صحنه انتخابات حضور پيدا كنيم. به ملت ثابت كنيم كه ما حاميان شما و پشت سر شما قرار داريم. شورای نگهبان يا ما را قبول و يا رد صلاحيت می‌كند. اگر شورای نگهبان ما را رد صلاحيت كند، چه كسی می‌بازد؟ مردم چه كسی را مسئول اين امر می‌دانند؟ آبروی چه كسی می‌رود؟ شورای نگهبان يا ما؟ حتی اگر به احتمال بسيار كم شورای نگهبان، برخی از ما را قبول كند، بايد از فرصت و شانس استفاده كنيم و وارد صحنه شويم. ما رای بسيار زيادی خواهيم آورد و از اين رای‌ها می‌توان به نفع ملت ايران استفاده کرد. می‌خواهم بگويم كه ما بايد عمل كنيم و در انتخابات شركت كنيم، حتی اگر شورای نگهبان ما را رد صلاحيت كند. ما بايد به خاطر ملت، خودمان، آيندگان و همه اين كار را بكنيم.
فكر نكنيد كه اين حكومت به فکر آبروی خودش نیست و عواقب آبروریزی را نمی‌داند. زمانی بود كه حكومت گنجايش و قدرت انجام چنين برخوردهای منفي‌ای را داشت، ولی اين گنجايش رو به اتمام است. يعنی زمانی بود كه شاه جز ارتشبد ازهاری كسی را برای نخست وزيری قبول نکرد و يك زمانی هم دشمن چهل ساله اش مرحوم شاپور بختيار را به نخست وزيری انتخاب کرد. اين اتفاق افتاده و می‌افتد. حكومتها هم گوش دارند و می‌شنوند و هم چشم دارند و می‌بينند. بين آنها نيروهای متفاوتی وجود دارد. دوستان، مطلب ديگری كه بايد به شما بگويم اين است كه خيلی از ما، جمهوری اسلامی را غولی تصور می‌كنيم كه نه تنها انحصار طلب بلكه قدرتمند هم هست. اصلا" چنين چيزی نيست. تصادفا" امروز قدرت در خيابانهاست. به رضاشاه گفتند چطور شد که شاه شدي؟ گفت يك روز در خيابان قدم می‌زدم، تاجی را روی زمین ديدم كه برخی به آن لگد می‌زدند و برخی ديگر از روی آن می‌پریدند. من خم شدم و تاج را از زمين برداشتم و آن را روی سر گذاشتم. به اطرافم نگاه كردم، ديدم كسی به من كاری ندارد. بعد گفتم من شاه ايران هستم. اين جوك این واقعيت را نشان می‌دهد كه در مقطعی از تاريخ یک جامعه، قدرت در خيابانهاست. قدرت ایران، اكنون ملت ايران است. در زمين بازی سه چيز مهم است: محل، محل، محل. در سیاست داری هم سه چيز مهم است: مردم، مردم، مردم. ملت بيدار و هوشيار است. ملت خواست دارد.
می گويند مردم در خانه‌هايشان نشسته و منفعل شده‌اند. عملكرد اصلاح طلبان آنها را منفعل كرده است. نخير، آن كسی كه در خانه نشسته، ما هستيم. مگر ما كجا هستيم؟ مگر ما در خيابانهای ايران هستيم كه به ملت می‌گوييم چرا در خانه‌هايتان نشسته ايد؟ دوستانی كه مراسم سخنرانی مرا در لوس آنجلس به هم زدند، روز و بخشی از شب را به داد و فرياد بر عليه ما و حكومت می‌پردازند و بعد آخر شب به رستوران، بار و ... می‌روند و خوش می‌گذرانند. بعد هم به ملت می‌گويند به داخل صحنه برويد و اگر مردم نروند شروع می‌کنند با عصبانيت سر ملت داد زدن كه‌ای ملت سرد شده اید، ديگر حرف گوش نمی‌كنید. ملت ايران مبارزه می‌كند و تغير می‌خواهد. ملت ايران در صحنه است. آنكه در صحنه نيست، ما هستيم. این نيروهای مخالف حکومت در لوس آنجلس هستند که جز حرف چیزی برای عرضه کردن ندارند. به ملت ایران. جنگ ایران و عراق، عدم رابطه با آمریکا و رادیو و تلویزیونهای لوس آنجلس از مهمترین عوامل به وجود آورنده و تداوم وضع موجود بوده‌اند.
بگذاريد خيلی صريح بگويم که ما هميشه فكر می‌كنيم همه چيز يا سياه است يا سفيد. رنگ خاكستری را نمی‌بينيم. يا برعليه حكومت هستی يا با حكومت هستي. راه ميانه را راه كلك، سازش و حيله می‌ناميم. سازشكاری در فرهنگ ایران، بزرگترين توهين به يك سياستمدار است. در آمريكا يك سياستمدار سازشكار، بسيار باهوش و قدرتمند فرض می‌شود. حالا شما بگوييد اميراحمدی سازشكار است، ببينيد چه بلايی بر سر اميراحمدی می‌آورند. بعد بگوييد نه اميراحمدی انقلابی است، آنوقت ببینید که چه به به و چه چه‌ای برای اميراحمدی راه می‌اندازند. هر چه بيشتر شعار بدهی، هرچه بيشتر فحش بدهی، هر چه بيشتر زندانی بوده باشی، همانقدر ارزش بيشتری پيدا می‌كني. من نمی‌خواهم خدای نكرده سوء ادبی به زندانيان سیاسی كرده باشم. اينان نورچشمان ما هستند. به خاطر ما به زندان می‌روند. اما نكته اينجاست كه در بین ما مسائلی ارزش می‌شوند كه نبايد بشوند. اينكه ايران زندانی سياسی دارد، شرم آور است نه تحسين و افتخارآمیز. ما بايد زندانی سياسی نداشته باشيم، نه اينكه جوانان مان را تشويق به زندان رفتن كنيم که قهرمان شوند. در دنيای امروز قهرمان كسی است كه فكر می‌كند و چيزی را خلق می‌كند و به بشريت خدمت می‌كند نه کسی که عمر خود را در زندان بگذراند. همه بايد اعتراض جمعی كنيم تا كسی به زندان نيفتد. باید همه زندانیان سیاسی ایران آزاد شوند. جامعه‌ای که زندان سیاسی دارد، متمدن نیست. دوستان، بايد شجاعت و شهامت داشت و از ادبيات شعار به عرصه عمل گام برداريم. از ايدولوژی و سياست به عمل گذر كنيم. پراگماتیسم مهمترین راز پیشرفت آمریکا و اروپا و ژاپن و حالا چین بوده است. بايد عملگرا شويم. ما در كشوری زندگی می‌كنيم كه پراگماتيزم، فلسفه هستی آن است.
به خاطر دارم زمانی كه بحث جامعه مدنی را به ايران بردم و آقای رئیس جمهور خاتمی خوشبختانه از آن استفاده كرد و رئيس جمهور هم شد، بحث من اين بود كه اگر جامعه مدنی سياسی شود، فاتحه اش خوانده است. عده‌ای اعتراض كردند كه آقای اميراحمدی اين چه حرفی است که می‌زنی؟ مگر جامعه مدنی غیر سياسی هم وجود دارد. جواب دادم: بله! آن چيزی كه شما از آن حرف می‌زنيد، جامعه سياسی است نه جامعه مدني! اگر شما جامعه مدنی را سياسی كنيد، به هر دو ضربه می‌زنيد. طبق معمول، دوستان رفرمیست و دیگران گوش ندادند و نتيجه اش را همه ديديد. بعدا" جهت توضیح بیشتر اينكه چرا جامعه مدنی و جامعه سياسی دو مقوله جدا هستند، مجبور شدم یک كتاب بنويسم. تا حزب سياسی نداشته باشيد، جامعه مدنی سالمی نخواهيد داشت. همه جا و همه چيز سياسی می‌شود. زندگيت، دفتر كارت، كارخانه ات، دبيرستانت، بازارت و غيره سياسی می‌شود. چون حزب سياسی نداريم، زندگی روزمره مان را سیاسی می‌کنیم. به تصور ما، آمريكاييها سياسی نيستند. تصادفاً آنها از ما بسيار سياسی ترند. سياست آنها را در دانشگاه، مدارس، هتل و ... نمی‌بيني. برای اینکه آنها حزب دارند و جامعه سیاسی شان با ساختار و سازمان يافته است. ولی چون ما حزب نداريم همه جا و همه چيز را سياسی می‌كنيم. ايران را تماما" سياسی می‌كنيم. اينها مسائلی است كه بايد به آن توجه كنيم. پس ایجاد احزاب سیاسی یک اصل است.
اما مدیریت استراتژیک کشور، بايد چه خصوصياتی داشته باشد؟ این مدیریت بايد چندین ويژگی داشته باشد: اول، سابقه مثبت خودسازی و ديگران سازی را داشته باشد و پرونده درخشانی داشته باشد. كسی كه ادعای مدیریت استراتژی می‌كند، بايد برای خود، خانواده خود، دوستان خود، اطرافيان خود، جامعه خود و كشور خود و به طور كلی انسانيت كار مثمر ثمری كرده باشد. سیاست یک امر اجتماعی است. يك مدیر، بايد يك حركت، كار یا ايده‌ای را انجام داده باشد و بگويد من اين سابقه را دارم و آن را به مردم ارائه دهد. دوم، مدیر استراتژیک، بايد موضع و چشم انداری درست از مسائل روز داشته باشد. بايد بداند موضوع روز چيست. راه حلش كدام است. اگر بپذيريم كه مشكل و معضل كنونی ايران مثلا" رابطه با آمريكاست، آن وقت كسی بيايد كه ضد آمريكا باشد، به نظر من، اين فرد نمی‌تواند مدیر استراتژیک آينده ايران باشد؛ چون اولا" مشكل را نمی‌بيند و دوما" ضد آن است و بنابراين به دنبال راه حل آن نيز نيست. سوم، مدیر استراتژیک، بايد هم خطرات آینده را ببيند و پيشگيری كند و هم فرصتهای آينده را ببيند و از آنها استفاده كند. در ده سال آينده، برای ايران چه اتفاقی می‌افتد؟ چهارم، به نظر من، مدیر استراتژیک، بايد دارای روحيه آشتی گر باشد. هر فردی كه جز راه آشتی راه ديگری بپيمايد، به نظر من، نمی‌تواند در جایگاه مدیریت استراتژیک ايران قرار بگیرد. البته بديهی است که كسی آشتی گر است كه مستقل است. مستقل از تمام نيروها و احزاب و گروهها. نه چپ، نه راست و نه ميانه. بايد يك رئاليست و واقع نگر باشد. اين شخصيت بايد به هيچ گروهی تعلق نداشته باشد و در عين حال متعلق به همه گروهها بر اساس پيوند ملی و برای مردم باشد. بايد با هيچ كس هيچگونه معامله‌ای نكرده باشد. آزاد و رها از تمام وابستگيها باشد. اين عدم وابستگی بسیار مهم است. می‌خواهد آشتی گر باشد و بديهی تر اينكه مدیر استراتژیک بايد ملی باشد تا برای منافع ملی قدم بردارد و دموكرات باشد تا طرز تفكرش آزاد از هر گونه غير مردمی فكر كردن باشد. و بالاخره مدیر استراتژیک باید یک وجهه بین المللی داشته باشد و یا حداقل شناخت جهانی از ایشان، در سطح قابل قبولی باشد. اگر چنين افرادی را پيدا كرديد و اين افراد را وارد انتخابات كرديد، حتی اگر شورای نگهبان آنها را رد صلاحيت هم كند، برنده شما هستيد.
اين كه برخی افراد تصور می‌كنند كه جنبش اجتماعی وجود ندارد، تصور اشتباهی است. جنبش وجود دارد، ما وجود نداريم. تمام حرف من اين است كه مردم ايران آماده‌اند. مردم ايران تغيير می‌خواهند. مردم ايران در خيابانها هستند. مردم ايران به آقای رئيس جمهور خاتمی، ٢٢ ميليون رای دادند، در حاليكه جنبش اجتماعی به آن معنای سازمان يافته وجود نداشت. يك شبه همه چيز درست شد. اين جنبش وجود دارد ولی پنهان است، سازمان نيافته است، بدون مدير است. ما نياز به ساختن جنبش نداريم ولی نياز به سازماندهی و برنامه ريزی داريم. من اعتقاد دارم هر جامعه‌ای رهبرسازی نكند، نمی‌تواند پيشرفت كند. امروز ما در مرحله شكل گيری مديريت بهينه هستيم. نه اينكه فقط يك نفر، بلكه چندين نفر خودشان را به ملت عرضه كنند و يك جنبش رقابتی سالم بين اينها شكل بگيرد. بايد ملت آنها را بشناسند و از تمام ايده‌ها و برنامه‌های آنها آگاهی پيدا كنند. ملت بايد رهبران خود را بشناسند و آنها را قبول داشته باشند. اين رهبران بايد در درجه اول, خصوصياتی را كه قبلا" عرض كردم را داشته باشند تا بتوانند ملت را در كنار خود داشته باشند. به نظر من بزرگترين مشكلی كه ما نيروهای عرفی داخل و خارج كشور داريم، اين است كه مديريت استراتژيك نداريم. مديريت يك فرد نيست، يك مجموعه است. برای ساختن اين مديريت بايد فرهنگ رقابت، جای فرهنگ حسادت را بگيرد. در رقابت، رقبا خودشان را بالا می‌برند و افراد برای رسيدن به حد رقبای خود، خودشان را بالا می‌كشند ولی در حسادت عكس اينها اتفاق می‌افتد. رقبا همديگر را پايين می‌كشند و رقبای ضعيف تر، رقبای قويتر خود را پايين و پايين تر می‌كشند. ما راهی جز ساختن يك فرهنگ رقابتی نداريم. در يك فرهنگ رقابتی، بصيرت و بينش مديريتی و رهبری شكل می‌گيرد. مديرسازی از جنبش مهمتر است. جنبش بدون مديريت استراتژيك شكست می‌خورد و مديريت استراتژيك قوی می‌تواند جنبش سازمان يافته‌ای را شكل دهد. اگر از من بپرسيد كه بزرگترين مشكل ايران چيست، می‌گويم نبود مديريت است. مديريتی كه بينش و پنج مشخصه‌ای که را عرض كردم، داشته باشد. اين نوع مديريت، جنبش می‌خواهد و از آن مهتر، جنبش سازمان يافته می‌خواهد و تنها يك راه عاقلانه برای سازمان دادن جنبش اجتماعی - سياسی وجود دارد و آن حزب سازی است. بزرگترين مشكل ايران، نبود حزب سياسی است.
من اگر بخواهم چهار خواست برای مردم مطرح كنم، آنها عبارت خواهند بود از: يك، عادی سازی رابطه با آمريكا. دو، پیشرفت اقتصادی در جهت ایجاد اشتغال برای جوانان و زنان. سه، برگزاری انتخابات آزاد. چهار، تشكيل دولت ائتلاف. عادی سازی رابطه با آمريكا, خواست حداقل ٨٥ درصد ملت ايران است. متاسفانه جنبش اصلاح طلب و مترقی ايران آن را نمی‌بيند. و به اصطلاح دو ريالی اش نمی‌افتد. مهمترين خواست مردم، حل مشکل رابطه ايران و آمريكاست. ملت ايران به تجربه دريافته‌اند كه ايران در اين ٢٦-٢٥ سال گذشته به خاطر وضعيت اسفناك اين رابطه، چه صدمات و خسارات مالی دیده‌اند. بعضی از اين صدمات حقيقتا" جبران ناپذيرند. ما چندين ميليارد دلار ديگر بايد صدمه ببينيم تا دو ريالی مان بيفتد؟ چقدر ديگر بايد صدمه ببينيم تا رهبران كشور متوجه شوند كه زمان حل اين مشكل رسيده است؟ حل اين مشكل، درهای ايران را به روی دنيا باز می‌كند و يك جريان اقتصادی سالم كار و تكنولوژی راه می‌افتد که خواست دوم ملت است. همه از اين جريان سود می‌برند، زنان، جوانان، اقشار كم درآمد، متوسط و پردرآمد. اينكه برخی می‌گويند كه ما جريان اقتصادی، اشتغال، بيكاری و ... را درست می‌كنيم، در حاليكه عادی سازی رابطه ايران و آمريكا را جز خواست خود مطرح نمی‌كنند، به نظر من اينها به دنبال يك امر محال هستند. متاسفانه تحریمهای اقتصادی و فشارهای سیاسی آمریکا که می‌تواند به زودی نظامی هم بشود، پویایی اقتصادی را از کشور گرفته و باعث بسته شدن درهای ما به سوی جامعه اقتصاد بین المللی شده است.
به نظر من خواست سوم ملت ايران، انتخابات آزاد است. انتخابات آزاد حق ملت ايران است. شهروند ايرانی بايد بتواند انتخاب شود و يا انتخاب بكند. انتخاب آزاد، بخشی از حقوق بشر است. متاسفانه ما به استثنا یک یا دو مورد، انتخابات واقعا" آزاد در ايران نداشته ايم. البته نسبت به گذشته انتخابات آزادتر بوده است اما آزادی فقط در انتخاب كردن كانديدهای تعيين شده از طرف جناح خاص وجود داشته است. در كانديد شدن فقط نيروی خودی معينی حق كانديد شدن در اين امر مهم را داشته‌اند. حتی انتخابات خرداد ٧٦ هم نسبتا" و نه تماما" آزاد بود. ما بايد انتخابات آزاد را به صورت مهمترين خواست و شعار خود درآورديم و از دنيا برای اين خواست پشتيبانی و حمايت بخواهيم. دنيا هم می‌تواند پشت سر شرط انتخابات آزاد قرار بگيرد. اين با اصول سازمان ملل متحد همخوانی دارد و جمهوری اسلامی نمی‌تواند، حمايت دنيا را دخالت در امور داخلی ايران قلمداد كند. ما هم نمی‌خواهيم كشورهای ديگر در امور داخلی مردم و كشورمان دخالت كنند. امور دولت ايران يك بحث ديگری است. متاسفانه حكومت جمهوری اسلامی، حق دخالت در امور كشور را به ساير كشورها داده است. نمونه بارز آن هم مذاكرات ايران و اروپا بر سر انرژی هسته‌ای است. می‌بینیم که دولت ایران حق دارد بر سر مسئله حق ایران برای غنی سازی صلح آمیز هسته‌ای پافشاری کند، اما غربیها، به لحاظ بی توجهی دولت ایران به نحوه استفاده از حق خود و از بین رفتن اعتماد بین المللی اش، حاضر به دادن این حق به ایران نیستند. در مورد انتخابات آزاد هم دولت، اعتماد مردمی و بین المللی اش را از دست داده است و مردم نسبت به آن بی اعتنایی می‌کنند. مشکل دولت به جای خود، ما هم به جای شرکت در انتخابات آزاد و یا حداقل خواست آن، شعار تحريم انتخابات يا بی عملی و يا رفراندوم را می‌دهيم. ببينيد كه مشكل تا كجا پيش رفته است. دو ماه ديگر انتخابات نهمين دوره رياست جمهوری برگزار می‌شود و ما در كناری نشسته ايم و نظاره گری مرثيه خوان شده و خواهان تحريم انتخابات هستيم و يا مردم را به رفراندومی دعوت می‌كنيم كه وجه اجرايی آن معلوم نيست. اين در حالی است كه ما بايد شعار انتخابات آزاد را بدهيم و آن را به گوش ملت خودمان و دنيا برسانيم. بايد به همه گفت كه شورای نگهبان حق ندارد كه يك ايرانی ملی خيرخواه با سابقه درخشان را كه حرفی برای گفتن و كاری برای انجام دادن دارد را به بهانه غير انسانی "غيرخودي" رد صلاحيت كند. بايد جلوی اين اجحاف را بگيريم و انتخابات آزاد بخواهيم.
و بالاخره شعار و خواست چهارم ما بايد تشكيل دولت ائتلاف باشد. اين خواست، برخاسته از نياز ملت ايران است. هيچكدام از نيروهای سياسی در داخل و خارج كشور اعم از سلطنت طلبان، مجاهدين، چپ سابق و جديد، جمهوريخواهان دموكرات، مليون، ملي- مذهبيون و مذهبيون رفرميست يا محافظه كار هيچكدام از اينها به تنهايی نمی‌توانند ايران را از اين معضلاتی كه گرفتار آن است، نجات دهند. نيروهای ملی و مردمی كه به نيروهای خارجی وابسته نيستند و مزدوری نكرده اند، می‌توانند در چهارچوب يك دولت ائتلافی جمع شوند. دولت ائتلاف دولتی نيست كه فقط يك نيرو آن را تشكيل دهد و بعد بعضی از وزرا و معاونين را از نيروهای ديگر انتخاب كند. دولت ائتلاف در روند يك انتخابات آزاد در چهارچوب يك سيستم نمايندگی نسبي((Proportional Representation شكل می‌گيرد. بدون حضور احزاب و يا سازمانهای نماينده منافع گروههای مختلف اجتماعی، دولت ائتلاف شكل واقعی نمی‌گيرد. برای شروع عملی کردن اين ايده، می‌توان از همين انتخابات اگر به صورت آزاد برگزار شود، شروع كرد و همه آنهايی كه به صحنه انتخابات وارد می‌شوند، بر اساس رايی كه مردم به آنها می‌دهند، در دولت آينده سهيم شوند و در واقع نماينده آن تعداد از مردمی باشند كه به گروه و حزب خود رای داده‌اند. البته اين ايده را بايد خيلی دقيق اجرا كرد كه نتيجه مناسب از آن گرفته شود.
اما دولت ائتلاف در جهت تكامل خود بايد در آينده دولتی متشكل از حداقل سه نيروی عمده اجتماعی ايران باشد. اين سه نيرو عبارتند از: قشر با درآمد بالا (سرمايه داران)، قشر با درآمد متوسط (روشنفكران) و قشر با درآمد كم (زحمتكشان شامل كارگران و كشاورزان). اين سه نيرو در واقع سه واقعيت و سه نياز اجتماعی متفاوت دارد. نيروی اول دغدغه اش تجددگرايی اقتصادی است، نيروی دوم خواهان توسعه سياسی است و گروه سوم به دنبال عدالت اجتماعی و حل مشكلات اوليه خود و خواهان كاهش فاصله طبقاتی است. در دولت ائتلاف بايد اين سه نيرو بر اساس منافع خود و نمایندگان خود حضور داشته باشند. هیچ نیروی اجتماعی نمی‌تواند و نباید قیم نیروی اجتماعی دیگری باشد.
بنابراين برای تشكيل يك دولت ائتلافی خوب، دو شرط و پيش نياز لازم است. اول، بايد سيستم انتخاباتی ما عوض شود و ما به سوی سيستم نمايندگی نسبی برویم. به عبارت روشن تر به سوی سيستمی پيش برويم كه برنده همه را نبرد و بازنده همه را نبازد. در سيستم نمايندگی نسبی همه می‌برند و اين برد بر اساس وزن اجتماعی آنها تعريف می‌شود. اگر يك نيرويی ٥ ميليون رای آورد بايد به همان اندازه در دولت حضور داشته باشد. اگر نيروی ديگری ١٠ ميليون رای آورد، به همان اندازه در دولت سهم داشته باشد. دومين شرط تشكيل دولت ائتلاف، ايجاد احزاب سياسی بر اساس نيروهای اجتماعی با منافع اجتماعی متفاوت است. اين نيروها بر اساس منافع خود در يك مجموعه حكومتی با هم در جهت پيشبرد اهداف خود شركت می‌كنند. در چنين ائتلافی نيرويی نمی‌تواند قیم نيروی ديگری باشد. اصولا" قيم گرايی بايد از سياست ايران حذف شود. يادآور شوم كه سيستم نمايندگی نسبی در بيشتر كشورهای دموكراتيك اروپا مثل آلمان، ايتاليا، و كشورهايی ديگر مانند تركيه وجود دارد.
در ايران از مدل انتخابات آمريكا استفاده می‌شود. مدل آمريكا وقتی عمل می‌كند كه تعداد احزاب سياسی كم ولی پرقدرت وجود داشته باشد. در آمريكا مثل ايران برنده همه چيز را می‌برد و بازنده همه چيز را می‌بازد. بديهی است كه اين سيستم در ايران كه حتی يك حزب به معنای كامل آن وجود ندارد، عمل نكند. بنابراين با شعار اصلی دولت ائتلاف، بايد خواستار تغيير سيستم انتخابات باشيم و آن را به سيستم نمايندگی نسبی تبديل كنيم و اصل قانونی آن در قانون اساسی را نيز تغيير دهيم. به نظر من اين مهمترين خواستی است كه نيروهای عرفی بايد آن را مطرح كنند و از دولت ايران بخواهند كه در قانون اساسی تجديدنظر شود و اين سيستم را پياده كنند. البته در قانون اساسی مسائل زيادی است كه بايد مورد تجديدنظر قرار گيرد اما از نظر من، فعلا" اين مهمترين خواستی است كه ما بايد مطرح كنيم. ما بايد از حداقل شروع كنيم و آنچه را كه امكان دارد، بخواهيم نه آنچه را كه آرزوی آن را داريم. خواست ديگری كه فكر می‌كنم به تشكيل يك دولت ائتلاف و ايجاد دموكراسی در ايران و گذار از اين وضعيتی كه گرفتار آن هستيم، كمك می‌كند، وارد كردن اصل ممنوعيت انتقام سياسی در قانون اساسی ايران است. اين اصل به گذار ما به يك جامعه سالم بدون ترس حاكمين و بدون خشونت از اين گذار كم می‌كند. تا وقتی كه حاكمان سياسی نگران انتقام نيروهای مخالف خود هستند، تمايلی به گذار صلح آميز نخواهند داشت. آنها حتی با دولت ائتلاف هم مخالفت خواهند كرد. در ايران فرهنگ انتقام سياسی پديده وحشتناكی است كه كشور را در مقاطع حساس به سوی خشونت می‌برد و باعث عدم اتحاد و اتفاق عام و متمدنانه می‌شود. بايد انتقام سياسی را در ايران ملغی كنيم.

سخن آخر: و باز هم آمریکا!

متاسفانه، هيچ كدام از كانديداهای رئيس جمهوری فعلی قادر به حل مشكل رابطه ايران و آمريكا نيستند. در تحليل نهايی اين رابطه به ملت ايران مرتبط می‌شود. بيش از ٨٥ درصد مردم ايران خواهان رابطه با آمريكا هستند. اما نه به نحوی كه ايران مانند دوره محمدرضا، نوكر و گوش به فرمان آمريكا بشود، بلكه با حفظ منافع ملی ايران، احترام متقابل و حقوق برابر طرفين. به جای اينكه برای اين رابطه رفراندوم بخواهيم، به دنبال رفراندوم برای تغيير قانون اساسی ايران هستيم. اين در حالی است كه می‌دانيم ٨٥ درصد ملت عادی سازی رابطه ايران با آمريكا را خواست خود می‌دانند. ما اين جمعيت ٨٥ درصدی را ناديده می‌گيريم و به دنبال ٣٥ هزار نفر امضاكننده تغيير قانون اساسی می‌رويم. تكرار می‌كنم. در سياست فاكتور اصلی مردم است، مردم است و مردم است. كسی كه می‌خواهد رئيس جمهور شود، بايد برای حل همه مسائل مستقيما" به مردم رجوع كند. يعنی به مردم تكيه كند، از مردم كسب تكليف كند، از مردم كمك بگيرد و مردم را به صحنه بياورد. از مرحوم آيت الله خمينی نقل قول می‌كنند كه در مواردی كه دولت نمی‌دانست چه راهی را انتخاب كند و برای كسب تكليف پيش ايشان می‌رفتند، ايشان هميشه يك جواب داشتند و آن اينكه ميزان رای مردم است. اين حرف زيبا، مردمی، انسانی و اسلامی است. بله ميزان رای مردم است و جز اين نمی‌تواند باشد. در قانون اساسی هم همين معنی آمده است ولی در قانون اساسی نيامده است كه آمريكا تا ابد دشمن ايران است و هيچ وقت نبايد رابطه‌ای بين ما وجود داشته باشد. در وصيت نامه مرحوم آيت الله خمينی هم چنين خواستی نيامده است. تصادفاً آن كشوری كه قرار بود دشمن هميشگی ايران باشد، عربستان سعودی، امروز با ايران رابطه دارد. بايد چنين باشد. وقتی سرنوشت ملتی مطرح است بايد رودربايستی و تعارف را كنار گذاشت. بايد شجاعت به خرج داد. مشكل آمريكا با ايران، بخشی از اين مسئله سرنوشت ساز است و نيازمند برخوردی ملی، اسلامی و جهاني. تا زمانی كه اين مشكل را حل نكنيم، ما و آمريكا با همديگر مشكل خواهيم داشت.
آمريكا با ايران يكسری مشكلات دارد و آن را به صراحت اعلام كرده است. ما هم يكسری مشكلات با آمريكا داريم. همه اين مشكلات هم قابل حل و مذاكره‌اند. اما برای شروع، طرفين بايد به هم اعتماد كنند. متاسفانه اين اعتماد از بين رفته است. آمريكا سيستمی را در ايران می‌خواهد كه به آن اعتماد داشته باشد. جمهوری اسلامی از روز اول بنا را بر اين گذاشت كه آمريكا دشمن اوست. متاسفانه اين امر بر آمريكا هم مشتبه شده است. اكنون جو سرد و شكافی عميق بين طرفين حاكم است كه مانع گفتگوی آنها حتی در ابتدايی ترين سطح می‌شود. به نظر من برای حل اين مشكل زمان زيادی سپری شده است و اعتقاد دارم كه جمهوری اسلامی با ادامه اين روند و نگرش و اعتقاد نخواهد توانست مشكل خود را با آمريكا حل نمايد. اگر اين روند به همين منوال ادامه پيدا كند و اين فرصت انتخاباتی هم بسوزد، كار به جای باريك و خطرناك كشيده خواهد شد و به بن بست واقعی گرفتار خواهيم شد. شايد اين انتخابات، آخرين فرصت برای برگزاری انتخابات آزاد باشد و من فكر می‌كنم اگر اين انتخابات واقعا" آزاد برگزار شود، فرصتی دوباره برای ايران به دست خواهد آمد تا مسائل خودش را با آمريكا حل كند. من اميدوارم كه چنين وضعيتی پيش بيايد. باز تكرار می‌كنم، رابطه ايران و آمريكا قابل حل است و حتی يك مورد هم وجود ندارد كه قابل مذاكره نباشد. تنها زمينه‌ای كه لازم است، اعتمادسازی و ايجاد علاقه است. ٢٦-٢٥ سال است كه دولتهای دو كشور سر هم كلاه می‌گذارند و به همديگر ضربه می‌زنند و توهين می‌كنند.
دقيقاً ماه اوت ٢٠٠١ يعنی حدود يك ماه باقی مانده به حادثه ١١ سپتامبر بود كه برای ملاقات و صرف ناهار، به منزل آقای جورج شولتز، وزير امور خارجه سابق آمريكا در استانفورد كاليفرنيا رفتم. حدود ٤ ساعت با هم بوديم و صحبت می‌كرديم. آقای شولتز در آخرين لحظات گفتگويمان، به من گفت آقای دكتر اميراحمدی، می‌خواهم در چند جمله مشكل ايران و آمريكا را برايت بيان كنم. ١- ايران كشور مهمی است و ما از اينكه اين كشور را از دست داديم، متاسفيم و می‌خواهيم دوباره متحد، شريك و دوست ايران باشيم. ٢- هيچ كشوری به اندازه حكومت جمهوری اسلامی به ما (آمريكا) ضربه نزده است (اين حرف بسيار سنگينی است. چون آمريكا تجربه ويتنام را هم داشته است و با اين وجود، از ديد آقای شولتز هيچ كشوری به اندازه جمهوری اسلامی به آمريكا لطمه وارد نكرده است). ٣- ما اعتقاد داريم كه رهبران جمهوری اسلامی به زور پاسخ می‌دهند ولی ما در حال حاضر آمادگی استفاده از زور را نداريم (البته ايشان اين حرف را قبل از حادثه ١١ سپتامبر زده است). ٤- جز اينكه ما اين رابطه را به طور مسالمت آميز بين خودمان درست كنيم، راه ديگری نداريم و اين به نفع هر دو طرف است. در پايان، ايشان داوطلب شد كه مسئوليت عادی سازی اين رابطه را بر عهده بگيرد، به شرط اينكه اعتماد كافی مبنی بر اينكه ايران نيز مايل به اين عادی سازی است، وجود داشته باشد و اين خواست در مهمترين سطح هر دو كشور اعلام شود. من هم به ايشان گفتم كه پيشنهاد بسيار مهمی كرديد و مايلم اگر شما هم مايل باشيد، پيشنهاد شما را به دولت ايران منتقل كنم. ايشان گفتند مانعی وجود ندارد و باعث خوشحالی من هم خواهد بود. پيشنهاد كردم كه اين انتقال به صورت سندی كتبی انجام بگيرد. ايشان هم پذيرفتند. من بلافاصله گزارشی تهيه كردم و نسخه‌ای از آن را برای ايشان فرستادم و با تاييد آقای شولتز، متن گزارش را از طریق سفیر وقت ایران به وزارت امور خارجه ايران فرستادم. متاسفانه هيچوقت به پيشنهاد آقای شولتز جوابی داده نشد و يا اگر شدِ، من از آن بی اطلاعم.
بعد از حادثه ١١ سپتامبر دنيا به شكل نامناسبی تغيير پيدا كرد و دشمنی‌ها دشمنی تر شد و دوستيها با شك و شروط همراه شد. حالا جمله آقای شولتز كه جمهوری اسلامی بيشترين ضربه را به ما زده است را به خاطر بياوريد و آن را در كنار حادثه ١١ سپتامبر بگذاريد. متوجه می‌شويد كه حالا بايد با چه گرفتاري‌ای دست و پنجه نرم كنيم. وضعيت ايران به گونه‌ای است كه جز با يك بينش جديدِ، يك رفتار جديد و يك مديريت جديد به سادگی قابل حل نيست. برای حل مشكل ايران با آمريكا بايد طرحی نو دراندازيم. اعتقاد من بر اين است كه آمريكا می‌خواهد مسائلش را با ايران حل كند. هدف آمريكا نابودی ايران نيست. اما نابودی ايران، می‌تواند وسيله‌ای برای حل مشكل اين رابطه باشد. اگر ما به اين مسئله نپردازيم، مليت ما به خطر می‌افتد. تا وقتی كه وضعيت جمهوری اسلامی و آمريكا به اين شكل بماند، اين خطر بزرگ هرگز رفع نخواهد شد. در تحليل نهايی، اگر آمريكا نتواند مسائل خودش را با ايران حل نمايد و در عين حال هم نتواند جمهوری اسلامی را سرنگون كند، آن زمان تخريب ايران را در دستور كار خود قرار خواهد داد. ما ايرانيان وظيفه ملی، تاريخی و انسانی داريم كه جلوی چنين فاجعه‌ای را بگيريم.