iran-emrooz.net | Tue, 03.07.2007, 21:17
“یادمان شریعتی و آنچه فراموش شد”
محمود نکوروح
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
سیامین سالگرد شهادت شریعتی با معرفیها و حتی انتقادها چنان که حقش بود با استقبالی که کسی در یخبندان کنونی و فشارها برای نسل جوان پیشبینی نمیکرد، انجام شد، امری که نشان از نوعی خلاء ایدئولوژیک و تئوریک بعد از سی سال که از انقلاب میگذرد بود، عطشی که بازهم نشان از کویر اندیشه دارد که شریعتی بیش از همه به توصیف آن پرداخت. کویری که نه تنها او در آن گرفتار بود بلکه نسلهای بعدی با تمام حرکتهای تاریخی در آن زندانیاند، ایدالیسمی که شاید دورهاش گذشته ولی ما هنوز از آن نگذشتهایم. آرزوهای بر باد رفته نسلی که همه راهها را پیموده، و هنوز در انتظار یک انتخابات واقعا آزاد، و آرمانشهری که رهبر انقلاب در آن تاریخ برای ما همراه با مدل داد "جمهوری فرانسه" حداقل بود وگرنه ما فراتر میدیدیم که البته گناه گروههایی از ما بود،که از "عرفان" و "دین" دینی که هنوز گرفتار تحجر، عوام زدگی، پوستین وارونه از اول بود که حتی صدای بخشی از روحانیت هم در آمده، چه رسد به روشنفکرش که در جامعه سنتی و مقلد و فرهنگ مرید و مرادی میخواست از مبانی قوق دموکراسی و عدالت اجتماعی استخراج کند، در حالیکه باید ابتدا تعریفی از انسان داشت تا به دموکراسی رسید، و انسان نه در آسمان و متافیزیک بلکه باید اول در زمین خودرا "خلق" میکرد، و با مطالبات حقوقی تولدی دیگر، که در این حهنم از ابتدا انسان فراموش بود.
شاید راه دیگری نداشتیم بویژه با جامعهای که در دهه بیست بعداز جنگ جهانی دوم و سقوط رضاخان از کمترین حق یعنی "نان" محروم بود. "یکی دوبار جنبشهای اجتماعی نه برای آزادی بلکه برای نان که با تعدادی کشته و مجروح بود" داشتیم. ازینرو عدالت و برابری همیشه بیشتر مورد توجه و برای عوام عامل فریب بود. در صورتیکه انسان در آزادی است که به عدالت و برابری ره میسپرد.
اگر شریعتی از کویر بر آمد و به عرفان پرداخت، ولی در شهر هم ما با کویریان که از روستاها بخاطر بیکاری و قحطی به شهرها سرازیر میشدند روبرو بودیم که تقدیرشان را چنان میدیدند و کش شان بدون برنامه، ویرانگر و نه سازنده بود، که ما حزب و تشکیلات نداشتیم. اجازه هم نمیدادند، ازینرو مسجد پناهگاه شد و روحانیون رهبران سیاسی که تا آنزمان فقط کاشانی بود و فداییان اسلام و سید ضیاء با حزب "حلقه"، و حامی احزاب اسلامی. اگر انتخاباتی بود از قبل از مرکز انتصاباتی بود که با بند وبستها و حمایت ارتش رجال انگلوفیل، باند سید ضیاء، و دربار پهلوی انجام شده بود. در چنین شرایطی "اوتوپیا" و انسان اوتوپیک زاده میشود وگرنه چون گذشته مرده است و یا حیوان اقتصادی – سیاسی – ناطق – اجتماعی و... در تاریخ دفن میشود که ما قرنها شده بودیم.
اگر شریعتی شریعتی شد بخاطر ایدئولوژیاش بود "سوسیالیسم و خداپرستی" که ابداع محمد نخشب بود که متاسفانه کسی بدان نپرداخت. پس از قرنها "انسان" محور قرار میگرفت که تابحال مرید بود یا رعیت، و از نظر سنتیها شرک بود که خلیفت الهی برای ما نبود. از این زاویه نوعی اومانیسم که به اخلاق در حوزه روشنفکری معطوف و در حوزه سیاست و جامعه به "آزادی و برابری" متوجه بود، بر میآمد که نسل جوان را در برابر هجوم ایدئولوژیهای سلطه بخود متوجه میکرد، که هرایدهای در جستجوی "اتوریته" است ولی اتوریته آن "خدا" بود، ایدالیسمی که از "خود" فراتر رفته و به "دیگری" میرسید، و در رابطه با آن اجتماعی میشد و... که حقی برای او قائل بود، که در فرهنگ ما سابقه نداشت چه "اخلاق یعنی مسئولیت". بدینگونه برای بعداز مصدق برنامه ریزی میشد گه " مصدق حتی کمک مالی هم یکبار بدانها کرد تا بمانند (کتاب نهضت خداپرستان سوسیاست ص....) که خاستگاه اجتماعی اینان طبقه متوسط پایین بود. و غالبا با کسر بودجه برای روزنامه و نشریاتشان روبرو بودند، روزنامه مردم ایران ارگانشان و مجله "برای ترقی ایران" این اندیشه را تئوریزه میکرد و روزنامه هفتگی "جوانان ایران " متعلق به دانش آموزان بود. و برنامه عملشان "سوسبیالیسم" که در کشورما همه خیال میکردند فقط متعلق به مارکس است در صورتیکه از روزی که بشر بفکر چاره برای نابرابریها افتاد "سوسیالیسم" مطرح شد، یعنی برنامه برای رفع نابرابریها، امری که توسط لنین با التقاط با ایدالیسم کانت تبدیل بدین جدیدی شد که در حهان سوم عامل سلطه شوروی مدتی گردید – مارسل گوشه. ولی برای ما میتوانست با توجه بتاریخ و تمدن مان که اخلاق محور بود شاید کارساز باشد.
نقدی که به شریعتی شد بخشی مربوط به ایدئولوژی بود و بعد "ایدئولوژیزه کزدن دین" که در سالهای اختناق دهه چهل انجام شد، ولی کسی ایدئولوژی اولیه شریعتی که در آن و با آن شریعتی شد باز نکرد. در کشوری که هنوز در اشغال بود و فروغی اندیشمند، از فراماسونها حتی جرات نکرد رییس جمهور شود که اشغالگران بدو نظر داشتند ولی او بقول دکتر مصدق "زیادی روی انگلیسها حساب میکرد" (از خاطرات سرهنگ بزرگمهر وکیلش) که رجال ما غالبا در برابر غرب غارتگر خود باخته بودند. نسل جوان برهبری مصدق این اسطوره را در هم شکست که هنوز هم عواملی داشته و عدهای برای آن دل میسوزانند، چه ما با نفتیها و دلالان روبرو بودیم. از طرفی اگر نگوییم تهاجم فرهنگی ما با نوعی تهاجم "ضدفرهنگی" یعنی استالینیسم روبرو بودیم که هر جا رفت تجزیه کرد و انسان را در اقتصاد خلاصه میکرد. در تهران در غالب محلات نوعی فاشیسم عقیدتی توسط هموطنان محروم آذری که به تهران آمده و در کنار خیابان استانبول و لاله زار پرتقال میفروختند و با اولین حرکت مخالف چوب صندوقها ی پرتقال ویا زنجیر و چاقو بالا رفته "چون در خیابانها دانش آموزان و دانشجویان روزنامه حزب خودرا میفروختند" که ما از طرفی با شعبان بی مخها روبرو بوده و از طرفی با اینها که "چماقداری" از همین زمان شروع شد، و جالب آنکه بخش اعظم روشنفکری ایران جذب این ایدئولوژی شده، چون ایدئولوژی دیگری نبود، واین ایدئولوژی "مارکسیسم لنینیسم" برای جامعهای فقیر جاذبه داشت. که شبها هم رادیو مسکو بدان دامن میزد.
دراین ایام شریعتی هنوز در مشهد بود و با همدورههایی چون "کاظم سامی، نظام الدین قهاری و...". اولین کلاس فلسفه را با محمد نخشب آغاز کرد امری که ما بدون آن به دموکراسی نمیرسیدیم و بهمین دلیل هم تا بحال نرسیدهایم، این کلاسها را نخشب ابتدا در حزب ایران دایر کرد. بدینگونه بود که وارد دنیای هرمنوتیک که در آنزمان هنوز چون امروز شناخته شده نبود شدیم، تفسیرهای دینی هنوز بیشتر سنتی بود و گاهی اندک فراتر توسط استادانی میرفت که از گذشته و برداشتهای قبیلگی تدوین شده بود، و همه کس جرات تفسیر و حق آنرا نداشت. "در صورتیکه مدرنیته، دموکراسی و حقوق بشر ابتدا با دموکراتیزه کردن تفاسیر دینی و ایدئولوژیزه کردن دین آغاز شد" (از مارسل گوشه – کتاب La democrati contr ell mem ) ، امری که محمد نخشب آنزمان جرات کرد بدان بپردازد. حتی یکبار قبل از خطبه نماز جمعه طالقانی در کرج اجازه یافت سخنرانی کرده و با نگاه جدید بتفسیر بپردازد زیرا که طالقانی انحصارگر نبود.... هنوز گفتمان جامعه مدنی مطرح نبود، در چنین شرایطی طبیعی است با نوعی آرمان و ایدئولوژی میشد زنده بود و گرنه در انتظار نیهلیسم و یا پوزیتیویسم که وجود نداشت باید چون امروز منفعل و منجمد شد و یا چون هدایت در خارج خود کشی کرد.
محمد نخشب که حقوق میخواند نوعی سوسیالیسم و دموکراسی را در فرهنگ و تمدن ما بطریقی وارد نمود، که شعار ما شد "سوسیالیسم و دموکراسی یک جلوه از حکومت مردم بر مردم است" در حالیکه بخش اعظم روشنفکران در انتظار "دیکتاتوری پرولتاریا " بودند آنهم با مارکسیسم ابتدایی و فریبنده، در کشوری که هنوز فئودالیسم هم چون تعمق کنی نداشت، که اینجا کویر بود و شهرش با فساد پول نفت و رانتی البته با وابستگی بدربار پهلوی "مرداب" که از بسترش "لومپنیسم" "بخاطر فقدان آموزش مدنی بر میآمد (ییر بوردیو ) و تمام جنبشها ناکام، و در نهایت حاصلش کودتای خارجی بکمک اینها و فواحش، کودتایی که سرنوشت خاورمیانه که در مسیر تکامل طبیعی بود عوض کرد (لوموند دیپلماتیک ژوئن 2007) که امروز حتی رییس جمهور قبلی آمریکا و وزیر خارجهاش بدان اذعان دارند (خاطرات کلینتون) اگر جهان امروز به رشد و توسعه رسیده است بخش اعظم مربوط بهمین رمانتیسم است، چرا که تکامل دنیای کنونی و ساختن فی نفسه ( شهر –نظام –کشورو..) تحقق یک الهام –رویا – ویایک اوتوپی بوده است (داریوش شایگان –در جستجوی فضاهای گمشده مجله کلک شماره 23-24.)
در کشوری که بزرگترین حزبش هم از شوروی کمک میگرفت و هم شرکت نفت، و مقالاتش بدترین توهینهارا به مصدق این بزرگترین نماد ملی داشت (خاطراتهای سران حزب توده) آنوقت سوسیالیسم و خداپرستی نوعی ایدئولوژی بومی بود که هم مدرن بود و هم بومی و رهاییبخش در جامعهای بشدت عقب افتاده ببهانه سنت و دین، اگر با مشکل مواجه شد بخاطر آن بود که ما نیاز بنوعی پالایش سنت و دین در جامعه سنتی - البته نه بیشتر - که در دهه چهل در فضای بسته شاید افراط هم شد، ولی همه راهها بسته بود.
نخشب بیشتر به "الهیات تنزیهی" میپرداخت چون "انسان اسطوره ساز است وگرنه همه بدبختیهای بشر نتیجه ماده پرستی نیست. و از این طریق به "فرد حقوقی" میرسید که مبنای مدرنیته است. در زمانیکه نظام "خدایگان و بنده " سرنوشت ما را قرنها رقم میزد. نگاه او بیشتر فلسفی و بتدریج علمی شد تا جاییکه در اولین فرصت بخارج رفت و "مدیریت" خواند، و شریعتی جامعه شناسی و دکتر سامی روانشناسی که ما سخت باین سه نیاز داشتیم هنوز هم در حوزه نظر وعمل داریم وگرنه " نظر از عمل جداشده وآنوقت فاجعه آغاز میشود " بهمین دلیل با چند جنبش اجتماعی به دموکراسی نرسیدیم وجالبتر آنکه کسانیکه مقام خودرا باعتراف خودشان بعد از اینهمه تلاشها ازرای مردم دارند " دموکراسی دل بهم زننده است " که شایسته است قدری تاریخ بخوانند.
هنوز هم بعد از بیست وهفت هشت سال که از انقلاب میگذرد نیاز به پیرایش دین در بخشی از جامعه داریم که توده در جستجوی افیون است تا خودرا راضی کند که شریعتی عمر خودرا بر سر آن گذاشت ولی در آخر کار از آن راضی نبود. چه، شریعتی یکی در مشهد بود، یکی در پاریس، یکی در تهران. در اولی تحت تاثیر پدر در شهر مذهبی با نوعی ایدالیسمش که بروز نبود، در دومی تحت تاثیر فیلسوفانی "انسان گرا" چون سارتر و ماسینیون و گورویچ به تعمق در ایدالیسمش که انسان گرا بود، در تهران تحت تاثیر نسل جوان دهه چهل انقلابی، امری که با جنگ ویتنام و انقلاب کوبا جهانی شده بود، منتها ما دوزخیان روی زمین که او ترجمه کرد "کتاب فانون " نبودیم بلکه در هوا بودیم و ایدالیسم و عرفان ما بهمچنین، چون برای ما زمین هبوط بود و اوج عرفان در تمدن غرب به "اگوستین و نظام کلیسا رسید" که ضد فلسفه بود، (از مجله علوم انسانی 2002اکتبر) عرفان ما حکیمانه است ولی فلسفی نیست امری که ملا صدرا بخاطر ورود در آن تکفیر شد که "گفت ماده در ذات خود دارای حرکت است" (آیت اله ربانی شیرازی در کتاب حرکت در طبیعت). در صورتیکه یکی از علل ناکامی نسل ما در سیاست و حقو ق بخاطر آن بود که در زمین نبود و فلسفیدن نکرد تا اول "خود" را بیابد و طلب حق و حقوق کند، که شریعتی در آخر کار به احسان وصیت کرد " فلسفه بخواند".
البته جامعه مدنی امروز شرایطش با آنروز متفاوت بوده که در آن "عیسی بدین خود و موسی بدین خود" باید باشد (سوره الکافرون) تناقضات سخن اگر چه در نوشتههای شریعتی بسیار است بخاطر حساسیتهای او بود که بسرعت واکنش نشان میداد تا جاییکه غالبا سخن نمیگفت بلکه " فریاد میکرد " که با تمام ایرادها بنظر من او بشدت درد مند بود.
وجود حزب – آرمان – تشکیلات هنوزهم ضروری است که از بستر آن برنامه توسط کارشناسان حزبی در جستجوی رای اکثریت است که ما نداشتیم، اقتصاد نفتی تیغ دو دم بود هم عامل توسعه مادی به نسبتی و هم عامل تقویت استبداد سنتی، ایدئولوژی شاهنشاهی و... قرن بیستم برای ما قرن جنبشها و انقلابها بود که اگر در حوزه سیاست ناکام ماند نمیشود گفت در حوزه اجتماعی هم موفقیتی نداشت که با همین "ایدئولوژی" که از نظر بعضی التقاطی است رژیم شاهنشاهی را در برابر فشارهای اجتماعی وادار بنوعی انقلاب کرد که بخاطر عملکرد غیر کارشناسی ناکام و باعث فروپاشی اش شد، و گروههایی دیگر را متوجه انقلابی جبری و ناخواسته گرفتار استحاله، که امروز بیشتر تنشها حاصل مقاومت بخشهایی از اینهاست که بهرطریق از یک انتخابات آزاد سر باز میزنند.
امروز تمام تمدنها التقاطی بوده، بویژه با جهانی شدن و التقاط فرهنگها "دموکراسی" جبر زمانه ماست. که از مرحله آرمان با رشد تکنولوژی گذشته و نوعی "متدولوژی" است چون انتخابات آزاد و آزادی بیان، تکثرگرایی، و حتی عرفی گرایی... و برای کشوری چون ما البته حقوق بشر با برنامه و الگوهای جهانی که تجربه شده است چون "هند، سوئد و بسیاری کشورهای اروپایی".
شاید امروز عدهای با ایدئولوژی ستیزی به نفی این جریان و شریعتی پرداخته، ولی برنامه حاصل ایدئولوژی است منتها برای رفع "استبداد ایدئولوژیک". حتی مذهبیهای اروپا پسوند "دموکراسی" بدان اضافه کرده و از دگمهای گذشته که غالبا سیاسی و در خدمت قدرت بود دست کشیدهاند چه امروز معلوم شده موتور توسعه حقوق بشر است" (مارسل گوشه) و کرامت انسانها با رعایت این حقوق میسر است. امری که در دهه بیست "نهضت خداپرستان سوسالیست" در برابر سوسیالیسم مارکسیستی بدان پرداخت. چه "جایی که خدا نباشد انسانی هم بود" (از ژوزف ایلیچ فیلسوف روس). نسل سرگردان آنروز بخاطر آرمان دموکراسی از نفس نیفتاد، تا جاییکه قبل از انقلاب در آمریکا در کاخ سفید رژیم و حامیانش را رسوا نمود اگر به بحران مجدد برخورد برای اینکه هنوز بعضی "تحلیل جامعه شناختی " نداشته و همه چیز را از منظر سیاست میدیدند" تا جاییکه در انقلاب اسلامی وجود روحانیتی با 180 هزار طلبه و مرجع را نادیده گرفتند. (ابراهیم یزدی در مقاله اشتباهات استراتژی واشتباهات تاکتیکی – هم میهن 31 خرداد). حتی روشنفکرش که البته بمعنای خاص روشنفکری در جهان نبود، هربار که فضا باز شد بیشتر با رادیکالیسم کور فضا را بهم ریخت که بنفع راست تمام شد. چه نه تنها فاقد نگرش علمی بود، بلکه از علم میگریخت و بسرعت چون عوام شیفته یک ایدئولوژی یا ایدئولوگ میشد، نقطه ضعفش همین بود وگرنه "روشنفگر امروز باید حتی یکی دو تخصص داشته باشد (لوموند دیپلماتنیک). با نگاه علمی میشود به تحلیل زمان و مکان و عوامل مئوثر در حرکتهای اجتماعی پرداخت و عمل نمود که متاسفانه روشنفکر ما در هرحوزهای بیشتر احساسی عمل کرده. هنوز هم میکند، با نگرش علمی و عمل بدان " برنامه" میشود آرمانها را متحقق کرد، و نقد هم اگر میکند با ید به بازتابهای اجتماعی وپی آمدهای سیاسی آن بیندیشد.
حتی در کشورهایی چون فرانسه و آلمان این رادیکالیسم کور همیشه بسود راست تمام شده و در سالهای اخیر عامل شکست سوسیالیستها، نقد شریعتی از سوی آکادمیسینها و نسل جوان امروز طبیعی است، در صورتیکه نسل جدید باید "شریعتی" خودرا داشته و هدف و آرمان خودرا در عین "متدولوژی " و برنامه عمل، که شریعتی هم بیشتر فرزند زمان خود بود، اگر جاودانه شد بخاطر آنستکه جامعه ما عقیم تر شده است. و ایدئولوژی او هنوز تنها راه حل است، زیراکه اختلاف طبقاتی، اختلاف فرهنگی، و اختلاف بین شهر وروستا، بحران جوانان و.... تنها نیاز بیک ایدئولوژی وبرنامه داشته که "سوسیال دموکراسی" است امری که بومی وغیر بومی نداشته زیراکه آن یک " متدولوژی" و برنامه عمل است که از بحثهای کلامی چه متعلق به شریعتی باشد چه دیگران، گذشته ایم. شاید با اقتصاد نفتی ورانتی مشکل ما دوچندان است زیراکه هنوز قیمت آن با تمام حرفها دراختیار شرکتهای فراملی است که سودشان از تولید کنندگان، بیشتر بوده وحتی مالیاتی که بدولتهاشان میدهند از در آمد تولید کنندگان افزونتر بوده. ودرداخل هم بسود دولتمداران ویک طبقه خاص. که بهیچ قیمتی بیک انتخابات آزاد تن نمیدهند هرچه هست هنوزهم " دکور" است.
از بستر تفکرات " خداپرستان سوسیالیست " حریانهایی در دهه بیست " نهضت خداپرستان سوسیالیست " جمعیت آزادی مردم ایران" و بعد "حزب مردم ایران" و در دهه چهل "جنبش آزادی مردم ایران – جاما : که شهید دکتر سامی – دکتر پیمان – دکتر قهاری و بسیاری دیگر که انشعاب کردند، در دهه پنجاه "جنبش مسلمانان مبارز" با انشعاب مجدد پیمان از جاما که امروز همه اینها به علاوه گروه ایران فردا و مهندس سحابی در گروههای ملی مذهبی گرد آمده اند و هدفشان برای ایران امروز "سوسیال دموکراسی" با نمونههای معروف جهانی است البته بدون "اما و اگر" که ما همیشه با جدایی نظر و عمل روبرو بوده که حاصلش بحران شدید بی اعتمادی است.
جاداشت این روند تاریخی و تجربه روشنفکری دینی ازدهه بیست ببعد در این همایش به نسبتی تجزیه وتحلیل میشد که نشد و نشان داد که "تنها صداست که میماند" و این هنوز هم فریاد شریعتی بود که با آرمانش در فضای کویری فقط خواب کویریان را بهم میزد. چه، فریاد او "راه " نبود بلکه همهاش "درد" بود، درمان نبود که او بنظر من در فضای کویری ناامیدانه میخواست از "عرفان – برابری – آزادی " دموکراسی سیاسی در آورد، در صورتیکه " دموکراسی " متعلق به انسانیست که قبل از همه خودرا یافته، و تولدی تازه را با کنشهای متفاوتش تجربه میکند، ولی از "عرفان و......" تولد غیر ممکن است. اگر ممکن بود تا بحال بعد از قرنها، و یا یکصد سال مبارزه و شکست متولد شده بود. مشکل آنجاست که هنوز برای بعضی شریعتی اسطوره شده، وحاضر نیستند از گفتههای او فراتر روند که او از این امر همیشه وحشت داشت، ما اینک از زندگی کویری گذشته بلکه در مرداب و لجن بنام شهر، با طبقات شهری، که یکی غارت میکند و یکی تماشا، با برجهای سربفلک کشیده و اوتوموبیلهای لوکس و چراغهای نئون ورستورانهای....و اوتوبانهای عریض و طویل، ولی از هوای صاف و اکسیژن لازم محرومیم، بجای جامعه مدنی و قانونمند، از بالا تا پایین بی قانونی مشهود، باندهای مافیایی قدرت وثروت همه کاره، فساد اداری گسترده، مابقی بمعنای دقیق کلمه یا "الکی خوش" یا عوض پناه به عرفان ودین به " مواد مخدر" که انواع مختلف دارد پناه میبرند، که امروز مشکلات جامعه مدرن و از هم گسسته را تجربه میکنیم. در آن جامعه حداقل نوعی دموکراسی، عدالت توزیعی و حوزه خصوصی و عمومی و رعایت میشود ولی اینجا نه اینها برسمیت شناخته شده و نه رعایت، مادر شرایطی "پارادوکسیکال" زندگی میکنیم از یکسو میگویند زندان عامل بزه است و از یکسو زندانها پراست، از یکسو میگویند پول نفت را بر سر سفره میاوریم و از یکسو میگویند بو میده!!! از یکسو به رای مردم افتخار میکنند و از یکسو میگویند "دموکراسی دل بهم زننده است" و... در چنین شرایطی "آنکه بجایی نرسد فریاد است" امری که در کویر حداقل طنین میانداخت و لحظاتی خواب خفتگان را بهم میزد که بعضی حرکتهای اجتماعی حاصل آن بود، و لی در "مرداب" در لجن خفه میشوی وکسی نمیفهمد. نه انگیزه ای، نه آرمانی، نه تعهدی و نه آیندهای واین بار دیگر "خواب مرگ" است که بیداری هم ندارد چه یکی دوبار که اندکی چرتمان تحت الشعاع شرایط جهانی پاره شد نتیجه معکوس شد ووضع بدتر، حالا دیگر بوقهای تبلیغاتی حساب وکتاب دارد ودر نهایت " خودسانسوری " وبعد سانسورمسئولین بوقها. و باقی مطلبی است گاهی بی سر و ته!!