ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 31.05.2007, 21:59
از سید قطب تا مارتانوس باوم

علی‌محمد طباطبایی
.(JavaScript must be enabled to view this email address)

١ روزنامه‌ی شرق در یکی از شماره‌های جدید خود شرح خلاصه شده‌ای از یک مصاحبه با فیلسوف مشهور مارتا نوس باوم را با عنوان «اسلام با حقوق زنان سازگار است» آورده است. گرچه در روزنامه‌ی شرق طبق روال معمول ما در ایران هیچکونه نام و نشانی از منبع خبری یا آدرس اینترنتی آن مطلب نیامده است، اما در هر حال یافتن نشانی اصل آن کار دشواری هم نیست. این مصاحبه در سایتی تحت عنوان گفتگوی تمدن‌ها و با نشانی زیر (1) منتشر شده است و خلاصه‌ی این گفتگو با ترجمه‌ی آقای محمد آزاد را می‌توان بازگردان دقیقی از آن مطلب در روزنامه‌ی شرق دانست (ضمنا در همین سایت می‌توان مثلا مقاله‌ای هم از دکتر سروش مطالعه کرد و مصاحبه‌ای با شیرین عبادی در باره‌ی سازگاری اسلام با حقوق بشر).

همانگونه که از عنوان مطلب شرق می‌توان استنباط نمود خانم نوس باوم بر این باور است که میان اسلام و حقوق زنان (و البته دموکراسی) هیچ تناقضی وجود ندارد. در مقاله‌ی مورد نظر به نقل از وی نوشته شده است که: « دین به ویژه اسلام نه تنها با دموکراسی سازگار است که با حقوق زنان نیز تضادی ندارد. آنچه نابجا است دیدگاه کلیشه‌ای غرب نسبت به مسلمانان و جهان اسلام است ». نیازی به توضیح بیشتر نیست که وقتی فیلسوفی غربی که خود یک زن امروزی و تحصیل کرده و غیر دینی است و مدتی را هم برای تحقیق در باره‌ی سازگاری حقوق زنان و اسلام گذرانده و در این باره کتابی هم نوشته است تناقضی میان اسلام و حقوق زنان و دموکراسی نمی‌بینید پس به دشواری می‌توان عقیده‌ی مخالف با خانم نوس باوم را ادعا نمود. و وقتی مصاحبه کننده که دفاعیات خانم نوس باوم در باره‌ی سازگاری اسلام با حقوق زنان را می‌شنود از او می‌پرسد که آیا به نظر خانم نوس باوم مشکل نغض حقوق زنان نباید در خود دین اسلام بلکه در بهره برداری از آن نهفته باشد خانم نوس باوم جواب مثبت داده و میگوید که برداشت‌های مغایر با حقوق زنان کار اسلام سیاسی است که ربطی به خود متون دینی ندارد (که البته این بخش گفتگو در آن خلاصه‌ی مطلب شرق نیامده است).

پس تا اینجای مطلب روش شد که در میان زنان تحصیل کرده‌ی غربی می‌توان شخصیت‌های برجسته‌ای را هم یافت که علی رغم تمامی اخبار و گزارشات منفی در باره‌ی اسلام حد اقل آنها چنین باوری ندارند و به قول خودشان در مقایسه با زنانی از ادیانی غیر از اسلام تفاوت معناداری با رویکرد زنان مسلمان در مثلا هندوستان در خصوص تحصیل و اشتغال مشاهده نکرده‌اند و حتی اگر تفاوتی هم بوده حاکی از توجه و همراهی بیشتر مسلمانان با جهان معاصر بوده و نه برعکس.

٢ اما پرسش اصلی من در اینجا این است که خانم نوس باوم چگونه به چنین نتیجه گیری رسیده است؟ چرا بسیاری از روشنفکران سکولار که خود در کشورهای اسلامی زندگی می‌کنند یا قبلا زندگی می‌کرده‌اند هنوز هم نتوانسته یا نمی‌توانند همبستگی معناداری میان اسلام و دموکراسی بیابند و به چنین نتیجه گیری‌هایی برسند؟ آیا آنها نمی‌خواهند حقیقت را ببینند؟ آیا کینه‌ی آنها از دین باعث می‌شود که تصویر وارونه‌ای از واقعیت جامعه‌ی خود داشته باشند؟

خانم نوس باوم در خلاصه‌ی گفتگوی شرق به دو بررسی تحقیقاتی در باره‌ی وضعیت مسلمانان در هند اشاره می‌کند و در واقع از طریق آنها است که به چنین نتیجه گیری می‌رسد. بنابراین ما آشکارا می‌بینیم که در تحقیقات مورد نظر ایشان اسلام با خود مردم مسلمان و معمولی برابر گرفته شده است. به عبارت دیگر در آن دو بررسی که دیگران انجام داده و او از آنها استفاده نموده است و در بررسی‌هایی که خود خانم نوس باوم شخصا به انجام رسانده اسلام برابر با تلقی‌ها، آرزوها و تصورات مردم معمولی (در هند یا هر کجای دیگر فرقی نمی‌کند) فرض شده است. اما این درست به مانند آن است که کسی مصاحبه‌هایی با صدها زن و دختر در ایران انجام دهد و علاقه‌ی آنها به دموکراسی و حقوق بشر و درک آنها از برابری زن و مرد در برابر قانون را با دین اسلام یکی بگیرد و بعد اعلام کند که در ایران هیچ تناقضی میان اسلام و حقوق زنان وجود ندارد زیرا اکثر افرادی که مورد مصاحبه قرار گرفته‌اند در عین حال که مسلمان بوده‌اند اما خواهان نظام قضایی و ارزش‌هایی شبیه به کشورهای غربی نیز شده‌اند. و یا تصور کنید که در بلوک شرق سابق اگر افرادی اجازه‌ی تحقیق آزاد پیدا می‌کردند و پس از نظر سنجی از صدها شهروند معمولی به این نتیجه می‌رسیدند که آنها همگی خواهان دموکراسی و حقوق بشر هستند، آیا چنین نتیجه گیری در عین حال به این معنا هم می‌بود که اندیشه‌ی کمونیستی حاکم در آن کشورها نیز خواهان همین ارزش‌ها و نهادها است؟ روشن است که در اصل روش تحقیق مورد نظر اشکالی وجود ندارد، اشکال در نتیجه‌ی نهایی است که از این قبیل تحقیقات استخراج شده است زیرا در اینجا خود ایدئولوژی که باید مورد تحقیق قرار گیرد با آرزوها و خواسته‌های مردمی که اتفاقا به نوعی منتسب به آن ایدئولوژی هستند یکی فرض شده است، یعنی همان مردمی که به هر حال نمی‌خواهند از موهبت‌های تمدن جدید بی نصیب بمانند. اما آیا هیچ روش دیگر و بهتری برای یافتن یا بررسی کردن سازگاری میان اسلام و حقوق بشر و دموکراسی وجود ندارد مگر مراجعه به انسان‌های درمانده و دچار تبعیض قرار گرفته در کشورهای عقب مانده؟

در بالا اشاره شد که فیلسوف مشهور ما معتقد است که بی توجهی و نقض حقوق بشر در کشورهای اسلامی اصولا زیر سر اسلام سیاسی است و ربطی به خود اسلام ندارد. به این ترتیب و با توجه به نتیجه گیری اصلی، خانم نوس باوم اسلام سیاسی را از اسلام به طورکل جدا می‌کند و آن را نوعی اسلام غیر واقعی به حساب می‌آورد. یعنی از نظر او مثلا اسلام سید قطب و القاعده به هیچ وجه اسلام واقعی نیست، بلکه درکی اشتباه و سیاست زده از اسلام است و اگر اسلام طالبانی خشونت گرا است و برای زن‌ها هیچ حقوقی قائل نیست و با ظاهر و باطن تمدن نوین مخالف است، این را نباید به حساب خود دین اسلام گذارد. با صرف نظر از آن که به هیچ وجه روشن نیست معیار اصلی ایشان برای معین کردن اسلامی بودن یا نبودن یک پدیده یا یک سخن یا یک واکنش چیست و معلوم نیست که این دیگر چه نوع کار تحقیاتی است اما این نیز خود ابهام بزرگی است که چرا باید اسلام طالبان و القاعده را صرفا با افزودن یک صفت سیاسی نوعی اسلام غیر واقعی بخوانیم. یک بررسی ساده از انواع و اقسام گرایشات اسلامی در یک قرن اخیر در خاورمیانه و سایر کشور‌های اسلامی نشان می‌دهد که جریان‌هایی در آنها که با دموکراسی سرسازگاری داشته باشند جزو استثنا‌ها هستند. خود من در سال‌های آخر دبیرستان شناخت جهان و جامعه‌ی ایران را با کتاب‌هایی آغاز کردم که به قول خانم نوس باوم اسلام سیاسی بودند و در تمامی آنها ضمن محکوم دانستن کمونیسم و داروینیسم و فرویدیسم و مظاهر تمدن جدید نه تنها در آنها هیچ تبلیغی برای دموکراسی دیده نمی‌شد که خود دموکراسی غربی هم یکی از آفاتی به حساب می‌آمد که می‌بایست با آن مبارزه شود.

٣ اما برای آن که من به نگاه مغرضانه محکوم نشوم به جای مراجعه به هزاران هزار نوشته و کتاب و سخنرانی اسلام گرایان سنتی اتفاقا به مطلب کوتاه و بسیار جدیدی از آقای بورقانی (برای مدتی معاون مطبوعاتی در وزارت ارشاد در دوران آقای خاتمی و بعدا یکی از نمایندگان مجلس ششم) یکی از مشهورترین نوگرایان اصلاح طلب اشاره می‌کنم. آقای بورقانی در روزنامه‌ی هم میهن (1 خرداد 86) مطلب کوتاهی دارد که در یادبود مرگ فخرالدین حجازی نوشته شده است. وی از سال‌های آخر دبیرستان و علاقمندی به کتاب‌های اسلام سیاسی می‌نویسد و خاطره‌ی مرد میان سال کتاب فروشی را گرامی می‌دارد که کسی جز همان مرحوم حجازی نبوده. سپس به یاد می‌آورد که اولین کتابی که آقای حجازی خواندن آن را به او پیشنهاد میکند کتابی از سید قطب بوده با نام « ما چه می‌گوئیم ». تا اینجای مطلب البته هیچ اشکالی دیده نمی‌شود، لیکن آقای بورقانی یکی از مترقی ترین اصلاح طلبان در ادامه‌ی مطلب خود می‌نویسد که آن کتاب هنوز هم « زینت بخش » کتاب خانه‌ی ایشان است و برای آن که خواننده‌ی روزنامه‌ی شرق را هم بی نصیب نگذارد چند خطی از کتاب سید قطب را یادآوری می‌کند: « ایدئولوژی اسلامی یک ایدئولوژی تجزیه ناپذیر است. یا باید همه‌ی اصول آن را به کار برد، یا باید دم از اسلام نزد. این که در پاره‌ای از امور درجه‌ی دوم و سوم نظریه اسلام خواسته شود و درمسائل مهم و عمده‌ای که اساس اجتماع و زندگی به آنها استوار است توجهی به اسلام نشود، بازیچه‌ای بیش نیست و هیچ مسلمانی نباید آن را یک امر اسلامی تلقی کند یا به آن پاسخ گوید».

کسانی که تا اندازه‌ای با سید قطب آشنایی داشته باشند شاید بدانند که امروزه وی را به عنوان پدرخوانده‌ی القاعده می‌شناسند. حتی خود من چند سال پیش مقاله‌ای از نیویورک تایمز با عنوان « سید قطب پدرخوانده‌ی القاعده » از پول برمن ترجمه و در ایران امروز منتشر کردم که هنوز در بعضی سایت‌های دیگر نیز قابل دریافت است. این دیگر جزو اسرار نیست که سید قطب یکی از متعصب ترین مخالفان جدایی دین از حکومت بود و اصلا به عقیده‌ی وی علت اصلی بدبختی کشورهای اسلامی یک چنین جدایی مانند کشور ترکیه و ایران قبل از انقلاب بود. اما آنچه در اینجا تعجب برانگیز است صرفا علاقه‌ی بخصوص آقای بورقانی به یکی از شخصیت‌های مهم جناح اقتدارگرا (فخرالدین حجازی) نیست، بلکه علاقه‌ی عجیب ایشان برای شخصیتی مانند سید قطب است و یادآوری آن وصیت از کتاب وی که اسلام را باید به تمامی پذیرفت نه این که آن را از روی مد زمانه تکه تکه کرد. این همان « دم خروسی » است که من در یکی از یاداشت‌های قبلی ام به آن اشاره کرده بودم. لابد از نگاه خانم مارتا نوس باوم این گونه اظهار نظر‌ها با خوردن مارک اسلام سیاسی مردود اعلام می‌شود، اما برای مردمی که در این کشورها زندگی می‌کنند و مجبور به ساختن با این ضد و نقیض گویی‌ها هستند چه فرق می‌کند؟ یک نماینده‌ی سابق و مترقی جناح اصلاح طلب در یادبود یک نماینده‌ی سابق جناح اقتدارگرا سخنان پر از مهر و محبتی می‌نویسد و فراموش نمی‌کند که به رابطه اصلی میان خود و آن شخص اشاره کند که فیلسوفی مانند سید قطب بوده است. در شرایطی که حتی بعضی از دوم خردادی‌ها دیگر به خود جناب خاتمی هم رحم نکرده و او را در شکست اصلاح طلبان مسئول می‌دانند، معلوم نیست که گرامی داشت سید قطب دیگر چه معناهایی باید در بر داشته باشد؟ به راستی چگونه می‌توان میان دموکراسی و حقوق زنان از یک طرف و سید قطب از طرف دیگر ارتباطی بر قرار کرد؟ اما میان سید قطب و اصلاح طلبان چطور؟ شک نداشته باشیم که خود آقای خاتمی هم اگر بود (و یا وزیر ارشادش آقای مهاجرانی) در تعریف و تمجید از سید قطب سنگ تمام می‌گذاشت.

همه‌ی این‌ها نشان می‌دهد که ایده‌ی بازگشت به اسلام تا چه اندازه مبهم و چند پهلو است و چگونه هرکدام از اصلاح طلبان و نواندیشان دینی درک و برداشت مخصوص به خود را دارند که با بقیه کاملا متفاوت است (2) (3).
و این وسط سردرگمی کسانی باقی می‌ماند که هنوز هم معتقد هستند راه رهایی ما بازگشت به اسلام است، البته اسلام راستین.

-----------------------------

1: http://www.resetdoc.org/EN/Nussbaum-interview.php

2: یکی از جدیدترین اظهار نظر‌ها در این رابطه و در دفاع از حجاب اسلامی مقاله‌ای است از آقای داریوش سجادی در سایت گویا با عنوان « آسمان سیاه » که در نوع خود بی نظیر است. این مقاله‌ی رسوا به قدری بی پایه و سطحی است که حتی حجت اسلام‌های زمان شاه هم این اندازه ابتدایی از حجاب به دفاع برنمی خاستند.

3: سرمقاله‌ی جدیدی از آقای قوچانی در روزنامه‌ی جدید هم‌میهن به تاریخ یکشنبه 6 خرداد به نظرم یکی از بهترین نوشته ایشان است. در این مطلب با عنوان «هم خلیفه و هم قیصر» که به تنگنای ایجاد شده در ترکیه اشاره دارد چنین نتیجه گیری می‌کند: « اگر صدر تاریخ جدید ما ذیل تاریخ تجدد ترکیه است از این صدر چه سود که بدان سو حرکت می‌کنیم؟ اگر نهایت تجدد خواهی اسلامی آن است که نه در داخل یک نظام دموکراتیک امکان ریاست جمهوری یک مسلمان وجود داشته باشد و نه در خارج از آن امکان جمع یک کشور اسلامی (ترکیه) با جهان مدرن (اروپا) پس از این تاریخ صدوپنجاه ساله تجدد خواهی اسلامی از سید جمال الدین اسدآبادی تا سید محمد خاتمی چه سود؟ » و در انتهای مقاله سخن خود را این گونه به زیبایی تمام می‌کند: « آیا می‌توان هم متجدد بود و هم مسلمان؟ ».