ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 31.05.2007, 20:56
زبان مادری و کیستی ملی

مزدک بامدادان
پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۶

زبان مادری: سخن گفتن از زبان مادری با همه سادگی و روشنی این واژه، گاه به گونه‌ای درنیافتنی پیچیده می‌شود. در اینجا روی سخنم با آن دسته از ایراندوستان است که بگومگوهای پایان ناپذیری را در باره زبان دیرین آذربایجان براه انداخته‌اند و به پیش می‌برند. اینکه مردم آذربایجان از همین دیروز ترکزبان شده‌اند یا چهارسد سال پیش، پُرسمانی دانشگاهی است و در میانه گفتگو بر سر حقوق شهروندی جایی ندارد. "زبان مادری" بخودی خود گویای درونمایه این واژه است: زبانی که آدمی از مادر خود می‌آموزد. پس اگر آذربایجانیها همین امروز هم ترکزبان شده باشند، زبان مادری هر کودکی که از این پس از مادر بزاید، ترکی آذربایجانی است. من خود نیز بر آنم که زبان مردم این بخش از سرزمین ما به گردش روزگار از "آذری" به ترکی دگرگونی یافته است، اینرا انبوه نوشته‌های چامه سرایان و نویسندگان بخوبی نشان میدهد، ولی همانگونه که گفتم، جای بررسی این نکته را در دانشگاه می‌دانم و برآنم که یافتن درستی و یا نادرستی این انگاشت بر گردن زبانشناسان و پژوهشگران است، هر چه هست این بگومگو جایی در میانه کارزار برای رسیدن به حقوق شهروندی ندارد.

چرا پرداختن به زبان مادری از جایگای ویژه برخوردار است؟ من به این حق نیز تنها از نگرگاه حقوق شهروندی می‌نگرم. زبان مادری تنها یک ابزار میانجی میان گویشوران آن نیست. اگر این سخن را بپذیریم که آدمی با آموختن هر زبانی از یک جهانبینی نوین برخوردار می‌شود، زبان مادری را باید آن ابزاری بدانیم که نخستین جهانبینی هر کسی را در ناخودآگاه او جای می‌دهد، چرا که آموزش زبان – و این سخن را تنها و تنها درباره زبان مادری می‌توان نوشت – از همان زمانی آغاز می‌شود که فرد هنوز زاده نشده است و در زهدان مادر صداهای برون را می‌شنود و رفته رفته با آنها خو می‌گیرد، نخستین صدا، صدای مادر است. همه آن صداهایی که دهان مادر بدر می‌آیند، بویژه سخن گفتن و آوازخواندن در ناخودآگاه کودک جای می‌گیرند و پس از زاده شدن نیز او را بیاد آرامش درون زهدان مادر می‌اندازند. پس نه تنها جهانبینی، که "کیستی" آدمی نیز از درون زهدان مادر شکل می‌گیرد.

زبان رسمی: اگر یک شهروند بلوچ بتواند به اداره آب و برق زاهدان برود و درخواستی به زبان بلوچی بنویسد و آن اداره نیز به درخواست او پاسخ گوید، اگر یک شهروند تبریزی بتواند در دادگاه با قاضی و وکیل و دادستان بزبان ترکی گفتگو کند، آنگاه این زبان مادری، زبان رسمی نیز بشمار خواهد آمد، یک زبان هنگامی رسمی است که شهروندان بتوانند کارهای روزانه خود را به آن انجام دهند و در این باره نیازی به یک زبان دوم نداشته باشند. این نیز یک حق شهروندی است و کسانی که در راه برپائی یک ایران آزاد و مردمسالار و گیتی‌گرا تلاش می‌کنند، نباید این حق را از نگر دور بدارند، واگرنه اگر "حق شهروندی آموزش زبان مادری" با همین آموزش پایان بگیرد و شهروندان نتوانند آنرا در زندگی روزانه خود بکار بگیرند، هیچ گامی به جلو برداشته نشده است، چرا که آفرینش فرهنگی تنها به بخش بسیار کوچکی از گویشوران یک زبان باز می‌گردد، ولی رفتن به اداره‌ها و انجام کارهای روزانه تک تک گویشوران همان زبان را در بر می‌گیرد.

زبان سراسری: در کشوری مانند ایران با گوناگونی گسترده زبانی، که گاه گویشوران یک زبان از دو گوشه این کشور نیز سخن یکدیگر را بسادگی درنمی‌یابند (1)، داشتن یک زبان سراسری گریزناپذیر است. زبان پارسی در دوازده سده گذشته درچنین جایگاهی جای گرفته است و از آنجائی که پارس‌ها بنام یک ملت در پی فروپاشی پادشاهی ساسانیان از میان رفتند، (شاید اینجا و آنجای ایران، برای نمونه در میمند، بتوان بازماندگان این ملت سرافراز را باز یافت) و از خود چیزی جز یک زبان توانمند و یک فرهنگ پربار برجای نگذاشتند، سخن از وادار کردن مردم ایران به پارسی گویی یاوه‌ای بیش نیست، که شاهان این سرزمین بدرازای یک هزاره ترکزبان و ترکتبار بوده‌اند. پس پارسی نه زبان ملتی پیروز که زبان ملتی نابود شده است، زبانی که همچون ققنوس از آتش ِ افتاده بر کیان کیستی ایرانی سربرکشید و به سنگری فرارُست تا هر کسی که می‌خواست در برابر سرکوب فرهنگی مسلمانان و "عرب شدن" (2) برپاخیزد، در پشت آن پناه گیرد. پارسی نه بزور سرنیزه رضاشاه پهلوی، که به جادوی سخن عشق زبان سراسری مردم ایرانزمین شد.
با این همه زبان سراسری و میانجی تنها و تنها یک ابزار است و از جایگاه "بی چون و چرا" برخوردار نیست، آنرا می‌توان دگرگون کرد، می‌توان جایگاه و حتا بود نبودش را برأی شهروندان گذاشت.

*******

به حقوق شهروندی باز می‌گردیم. این حق بی چون و چرای هر شهروندی است که زبان مادری خود را بیاموزد، و آنرا چنان بیاموزد که بتواند در آن دست به آفرینش فرهنگی بزند. این حق، مانند برابری زن و مرد در همه زمینه‌ها، برخورداری از بهداشت و آموزش و پرورش و کار، و آزادی اندیشه از آن دسته حقوق شهروندی است که بر سر آن بگومگو و چون و چرا نمی‌توان کرد و آنرا برأی نیز نمی‌توان گذاشت. جلوگیری از آموزش زبان مادری و آفرینش فرهنگی به آن زبان به همان اندازه بیخردانه و ناشدنی است، که به یک شهروند بگوئیم حق ندارد با پولی که از مادرش به او رسیده خانه‌ای بخرد و یا آنرا سرمایه کند و با کار و تلاش خود از آن سود ببرد.

به گمان من یک دولت مردمسالار گیتیگرا نه تنها باید همه زمینه‌های شکوفائی زبانهای گوناگون مردم ایران را فراهم کند، که باید آموزش زبان مادری را درست بمانند زبان فارسی اجباری کند و فارسی زبانان را نیز وادارد تا یک زبان دیگر را هم بیاموزند. این کار نه تنها تک تک شهروندان را از یکی از حقوق بی چون و چرایشان برخوردار خواهد کرد (که این خود زمینه‌ای برای گسترش فرهنگ مردمسالاری و همچنین همبستگی ملی است) که به شکوفائی فرهنگ در ایران نیز کمک شایانی خواهد کرد. تماشای فیلم "لاک پشتها هم پرواز می‌کنند" بزبان کردی و با زیرنویس فارسی چشم اندازهای نوینی را در برابر چشمان من گشود. این فیلم را به هیچ زبان دیگری نمی‌توان دید. برگردان گفتگوهای آن به پارسی اگر چه دشوار نیست، ولی از ارزش فیلم فرومی کاهد و تماشاگر را به بیرون از کردستان پرتاب می‌کند. قبادی با ساختن این فیلم زیبا و دیدنی به زبان کردی نه کیان یکپارچی ایران را به لرزه درآورده و نه مرزی بدور کردستان کشیده است، او با فیلمهایش مرزهای کردستان را بروی منی که کردی نمی‌دانم بازگشوده و مرا به میانه دردهای این مردم رنجدیده کشانده است، کدام روش دیگری می‌تواند من پارسی-آذری را بهتر از این به آن شهروند سنندجی بپیوندد؟ کدام ابزار دیگری می‌تواند همبستگی میان قومهای گوناگون یک ملت را توان بخشد و دلهای آنان را به یکدیگر نزدیک کند؟ آرزوی من این است که در ایران هر روز چنین فیلمی ساخته شود و بتوان در زاهدان نشست و فیلمی از یک کارگردان تبریزی بزبان ترکی دید و در کردستان فیلمی از کارگردانی اهوازی بزبان عربی. این چنین است که از دل آمیزش این آفریده‌های فرهنگی و هنری یک "کیستی ملی" نوین سربرمی آورد، کیستی فراگیری که همچون قالی ایرانی فرهنگها و آئینهای مردمان هشت گوشه این سرزمین در خود تنیده می‌دارد و هر ایرانی می‌تواند با نگریستن در آن چهره فرهنگی و "کیستی" خویش را بازبیند. همبستگی ملی و یکپارچگی سرزمینی این چنین است که پدید می‌آید و به بار می‌نشیند، و نه با زیرپا گذاشتن حق بی چون و چرای شهروندی.

آموزش روشمند زبان مادری (در دبستان و دبیرستان) را سودها و هوده‌های دیگری نیز هست، برای نمونه کسانی که زبان مادری خود را بدرستی فراگرفته اند، زبانهای دوم و سوم را نیز بسیار آسانتر و ژرفتر می‌آموزند. و همانان اگر رُمانی بنویسند و یا فیلمی بسازند که برای همه ایرانیان و بزبان سراسری باشد، در این کار چیره تر و توانمندتر خواهند بود. از آن گذشته من آسایش و سربلندی خاورمیانه را در کمرنگ شدن مرزهای میان مردم آن می‌بینم و در دادوستد گسترده فرهنگی میان مردمان کشورهای گوناگون آن. ما خاورمیانه ایها تنها بر روی اقیانوس نفت و گاز و دیگر کانهای زیرزمینی نیست که راه می‌رویم. در دل این خاک ده هزار سال فرهنگ و شهرآئینی خفته است که باید بدست توانمند فرزندان فرهیخته این سرزمینها بیرون آید و سرمایه‌ای برای فرهنگ سازی شود، و این کار شدنی نخواهد بود، مگر آنکه فرزانگان و فرهیختگان کشورهای این گوشه زمین دست بدست هم بدهند و بجای ایستادن در روبروی هم، در با هم گفتگو کنند. کشور ما ایران در این راه از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است و از آنجا که نزدیک به همه زبانهای کشورهای همسایه ما (و بدنبال آن فرهنگ و باورها و آئینهای آنها) در ایران نیز گویشورانی انبوه دارند، می‌تواند رهبری چنین جنبشی را بدست بگیرد. اگر این زبانها در ایران پرورده شوند و دولت همه ابزار‌های شکوفائی آنها را فراهم کند، گویشوران آنها خواهند توانست سایه درختان تناور آفریده‌های فرهنگی و هنری خود را بر کشورهای همسایه نیز بیفکنند. تنها در چنین خاورمیانه‌ای است که می‌توان دم از زندگی آزادانه و سرفرازانه "شهروند"ان زد.

دیگر اینکه گروهی از هواداران یکپارچگی ایران آزادی آموزش زبان مادری و رسمی شدن آنرا در راستای تکه تکه شدن ایران می‌دانند. من برآنم که چنین نیست و درست به باژگونه چنین چیزی باور دارم. با این همه و به نام یک ایرانی پایبند به حقوق شهروندی می‌گویم اگر که یکپارچگی سرزمینی ایران تنها و تنها در گرو سرکوب حقوق شهروندی مردم آنست، همان به که این دیوار بشکند و تک تک شهروندان (و نه تک تک قبیله‌ها!!!) آزاد شوند، ارزش یک جامعه به آزادی تک تک مردمان آنست و هسته اندیشه آزادیخواهی و انسانگرائی را "فرد" است که می‌سازد، نه قبیله، چه نام آن "قبیله ترکان" یا "قبیله کردان" باشد و چه "قبیله ایرانیان". کسی که ایران یکپارچه را بدون حقوق فراگیر همه شهروندان آن می‌خواهد، ارزش ملت ایران را به یک قبیله فرو می‌کاهد و در ژرفنای اندیشه اش همانندی بسیاری با همان نژادپرستان جدائی خواهی دارد که آرزوی فروپاشی ایران را در سر می‌پرورند. من پیش از این بارها نوشته ام (3) و در بخشهای آینده نیز نشان خواهم داد که اگر شاهنشاهی هخامنشی ستایش دوست و دشمن را پس از گذشت هزاره‌ها چنین برمی انگیزد، تنها از آن رو که شاهان این خاندان آزادیهای فرهنگی و زبانی و دینی مردمان کشور خود و کیستیهای گوناگون آنان را ارج می‌نهادند و به همین شیوه توانستند بیش از دو سده بر پنجاه ملت گوناگون فرمان برانند. اگر ما از گذشته تابناک و پرشکوه این آب و خاک سخن می‌گوئیم، نباید نگاهمان به کاخهای سر به آسمان کشیده، سربازان بی شمار، نشوری پهناور و زر و سیم انبوه گنجینه‌های نیاکانمان باشد. شکوه و بزرگی آنان در همزیستی فرهنگی مردمان آن روزگار است و اینکه شاهان پارسی زبان هخامنشی سنگنبشته‌های خود را به دو یا سه زبان می‌نوشتند و در ساختن پارسه از هنر همه مردمان کشور پهناور خود بهره جسته بودند تا هر کسی سیمای خود را در آن باز یابد.

نباید از یاد ببریم که در جهان پیشرفته امروز هر کسی خود را تنها تا اندازه‌ای شهروند و وابسته یک کشور می‌داند، که در آن از حقوق شهروندی برخوردار باشد. از همین رو است که پایبندان به حقوق بشر، حقوق شهروندی و مردمسالاری باید به تک تک این حقوق به یکسان بنگرند و برای رسیدن به همه آنها به یک اندازه تلاش کنند. باید پرچم حقوق فرهنگی و زبانی را از دست نژادپرستان جدائی خواه و قبیله گرایان گرفت و آنرا در کنار پرچمهائی چون "برابری زن و مرد"، "آزادی اندیشه و گفتار و نوشتار"، "حق برخورداری از کار، سرپناه، بهداشت و آموزش رایگان" و پیش و بیش از هر چیزی "حق برخورداری از نان" برافراشت. از یاد نبریم که در همه جای جهان واپسگراترین نیروها همیشه با زیباترین شعارها به میدان آمده‌اند و تنها هنگامی به پیروزی دست یافته‌اند که باورمندان راستین همان خواسته‌ها و شعار‌ها میدان را به آنان سپارده‌اند و در ایران ما نیز چنین است، اگر ما از این خواسته‌ها و حقوق به آشکارا سخن نگوئیم، کسانی که از هم اکنون پستهای دولتی کشورهای جدا شده از ایران را میان خود بخش می‌کنند، آنها را در گوش همان مردم خواهند خواند در خوابشان خواهند کرد، تا به بهانه رهائی، دهه‌ها و سده‌ها به بندشان کشند.

محمد حسین بهجت (شهریار) که دلبستگی ژرفش به زبان ترکی آذربایجانی را با سروده درخشان "حیدربابا" بخوبی به نمایش گذاشته است، با شناختی که از شگردهای قبیله گرایان داشت، سروده بود:
اختلاف لهجه ملیت نزاید بهر کس / ملتی با یک زبان کمتر به یاد آرد زمان

قبیله گرایان ولی در برابر چنین سخنانی پنبه در گوش کرده‌اند و از این همه چالش بر سر نابرابری زبانی در پی رسیدن به یک چیزند:

ملت سازی.


دنباله دارد ....


خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
بهار هشتاد و شش
مزدک بامدادان
.(JavaScript must be enabled to view this email address)

-------------------
1. اگرچه قبیله گرایان می‌گویند یک ترکزبان از هر کجای این جهان که باشد می‌تواند با دیگر ترکیزبانان، از اویغورهای چین گرفته تا ترکیزبانان بلغارستان "بسادگی" گفتگو کند،این سخن را گزافه‌ای بیش نباید بشمار آورد. حتا یک قشقایی و یک آذربایجانی و یک ترکمن نیز نمی‌توانند سخن یکدیگر را "بسادگی" دریابند.

2. سرنوشت کشورهائی مانند مصر، سوریه، فلسطین، لبنان، عراق و لیبی و الجزائر و مراکش و تونس نشان می‌دهد که در نبود یک سنگر فرهنگی چگونه نه تنها زبان، که کیستی یک ملت بیکباره رنگ می‌بازد و از میان می‌رود و مصریان و آسوریان و آرامیان بیکباره عرب می‌شوند.

3. http://politic.iran-emrooz.de/more.php?id=10401_0_11_0_M