ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 08.05.2007, 22:13
مشکلات فرهنگی ناامنی، بدگمانی و ضعف همکاری در ایران

دکتر مهرداد مشایخی
.(JavaScript must be enabled to view this email address)


انقلاب اسلامی و اشاعه فرهنگ بدگمانی

دوره انقلاب، بنا به تعریف، بیان مرحله‌ای از تضادهای اجتماعی ـ اقتصادی ـ سیاسی است که «بالایی‌ها» یا قدرت‌مداران، در یک سو و «پایینی‌ها» نیز در سوی دیگر در برابر هم صف‌آرایی کرده و برای تعیین تکلیف قدرت سیاسی (معمولا) وارد نبردی خشن و سرنوشت‌ساز می‌شوند. پیروزی «‌پایینی‌ها» خبر از تحقق انقلاب می‌دهد. اما برای تشکیل ائتلافی از نیروهای انقلابی، برقراری یک «شبکه اعتماد» یک پیش‌شرط روانشناختی و اجتماعی است. مخالفان حکومت می‌باید به رهبران و هم‌رزمان خود اعتماد کنند.

آن چه که به «انقلاب اسلامی» معروف شد نیز از این قاعده کلی برکنار نیست. روحیه همکاری، از خودگذشتگی، ایثار و فداکاری و تبعیت از شعارهای مذهبی که در جریان انقلاب به نمایش گذاشته شد بیان‌گر این واقعیت بود. اگرچه از حدود سال ۱۳۴۲ به بعد شبکه‌های کوچک و گوناگونی از اسلام‌گرایان در داخل و خارج از ایران با یکدیگر همکاری می‌کردند و به یکدیگر اعتماد داشتند، اما، ارتباط آن‌ها با توده‌های میلیونی عمدتا محصول یکسان آخر زمامداری محمدرضا شاه است.

در واقع، دوره شهریور ۱۳۵۷ تا بهمن ۱۳۵۷، بیانگر «شرایط انقلابی» در ایران بود؛ ماه‌هایی که پیوند عاطفی، سیاسی، ایدیولوژیک میان توده‌های ناراضی و در مقیاسی گسترده برقرار گردید. البته، «انقلاب اسلامی» تفاوت‌هایی اساسی با اکثر انقلاب‌های کلاسیک جهان دارد: اول، ایدیولوژی راهنمای آن دینی است؛ دوم، از حزب پیشتاز یا جبهه متحد، به مفهومی که در سایر انقلاب‌های جهان می‌شناسیم، خبری در میان نبود. نهادهای سنتی بسیج‌گر، عمدتا از مساجد، هیات‌های مذهبی در محلات، حسینیه‌ها، شبکه‌های دوستانه در محلات، انجمن‌های اسلامی، و شبکه‌های درون بازار تشکیل شده بودند . نوع «اعتمادی» هم که در این بخش از توده‌های شرکت کننده در انقلاب شکل گرفت اعتمادی متکی بر اعتقاد و ارزش‌های دینی، پدرسالارانه، سن‌سالارانه و مرد سالارانه بود که در «وحدت کلمه» خمینی تبلور یافت. اگر به برخی از شعارهای مهم دوره انقلاب در میان این بخش از شرکت‌کنندگان توجه کنیم به این امر بهتر می‌توان پی برد:

* نهضت ما حسینیه، رهبر ما خمینیه
* حزب فقط حزب‌الله، رهبر فقط روح‌الله
* خمینی عزیزم، بگو که خون بریزم
* مرگ بر این سه مفسدین، کارتر و سادات و بگین

به عبارت دیگر، بخشی از ایرانیان، در آن مقطع، رابطه متکی بر اعتمادی بی‌چون و چرا و یکسویه با خمینی برقرار کردند و تبدیل به «برادران و خواهران»، «‌سربازان گمنام امام زمان»، «‌امت» و «جوانان مجاهد» شدند. شاه نیز به «طاغوت»، «نوکر بی‌اختیار» و «یزید زمان» بدل گردید.

در این مورد انقلاب ایران با سایر انقلاب‌های جهان تشابه داشت؛ چه، در همه موارد اردوگاه انقلاب به «خیر» و اردوگاه حکومت‌گران به «شر» تشبیه می‌شود. آن چه که وجه تمایز میان انقلاب اسلامی و اکثر انقلاب‌های دیگر بود سرعت و ضخامت تشکیل دیوار بی‌اعتمادی و حایل میان دو بخش دینی و سکولار (غیردینی)، به ویژه دین‌گرایان طرفدار اسلام فقاهتی از یک سو و بخش متجدد سکولار از سوی دیگر بود. همین تقسیم‌بندی. زمینه‌ساز شکاف «خودی / غیرخودی» گردید.

بدین ترتیب، انقلاب اسلامی از معدود انقلاب‌های تاریخ است که از همان آغاز بخش وسیعی از جامعه را جدا کرده و آن‌ها را مشمول سیاست‌های حذفی، تبعیض‌آمیز و شبه‌آپارتاید خود نمود. واژه‌هایی نظیر «ضد انقلابیون»، «منافقان»، «غرب‌زدگان» و «عوامل اسکتبار جهانی» بیانگر هویت تحمیلی آن‌ها بود. جمهوری اسلامی، از همان ابتدا، تمامی تلاش خود را به کار گرفت تا میان دو اردوگاه «امت اسلامی» و «غرب زدگان» ارتباطی برقرار نگردد. هرچه میزان بد گمانی و بی‌اعتمادی میان این دو بخش بیشتر، البته که به سود «نظام» بود.

پروژه «دیگری‌سازی» یا تقسیم ایران به «خودی» و «غیرخودی»

ریشه شکاف میان بخش‌های موسوم به «متجدد» و «سنتی» جامعه از اواسط قرن نوزدهم میلادی به بعد، یعنی هنگامی که ایران وارد مدار «نظام جهانی» شد و با اروپاییان درگیر رابطه اقتصادی و فرهنگی گردید، پا گرفت. به تدریج اقشار و گروه‌های متنوع به فرهنگ و شیوه زندگی اروپایی علاقه نشان داده و راه خود را از فرهنگ سنتی و دینی (به مفهوم رایج آن در عصر قاجار) جدا کردند. اگرچه بخشی از علاقه‌مندان به فرهنگ سیاسی اروپایی و آن‌ها که در جریان جنبش مشروطه‌خواهی از «مشروطه» در برابر «مشروعه» دفاع کردند خود روحانی و یا روحانی‌زاده بودند.

اگر در ابتدا، علاقه‌مندان به فرهنگ غربی را عمدتا در میان شاهزادگان و امرای درباری و بخشی از روشنفکران و محصلین (اعزام شده به اروپا) می‌شد یافت، به تدریج، فرهنگ غربی پایگاه اجتماعی خود را یافت. اصلاحات حکومتی، چه در اواخر دوره قاجار و چه در عصر پهلوی، زمینه‌ساز ارتباط دیپلماتیک با دولت‌های غربی و گسترش گونه‌ای از مناسبات مدرن و سرمایه‌دارانه در ایران گردید. بنابراین، اقشار مدرن نظیر روشنفکران، کارمندان عالیرتبه دولتی، متخصصان، هنرمندان، فرهنگیان و محصلان به پایگاه اجتماعی ـ فرهنگی داخلی فرهنگ غربی بدل شدند. حتی چپ‌گرایانی که از نظر سیاسی خود را ضد غرب و یا ضد امپریالیست می‌دانستند، در عمل، در این چهارچوب زندگی می‌کردند و ارزش‌های خود را (ولو رادیکال از حیث سیاسی) از برخی منابع فکری غربی استخراج می‌کردند. فراموش نکنیم که در سال‌های ۱۳۳۲ ـ ۱۳۲۰ مهم‌ترین احزاب سیاسی ایران، حزب توده، جبهه ملی، حزب دموکرات (قوام‌ السلطنه)، سومکا و پان‌ایرانیست‌ و «نیروی سوم»، همگی متاثر از مکاتب و ایدیولوژی‌های سیاسی غربی بودند. ولی برای روحانیت سنتی و شبکه‌های اسلام‌گرا ـ که از کودتای سال ۱۳۳۲ به این سو شروع به رشد کردند ـ این بخش از جامعه «بیگانه» و «غیر خودی» تلقی می‌شد. برخی برخوردهای تند و اقتدارگرایانه رضا شاه با روحانیت و اسلام‌گرایان و یا مساله «کشف حجاب» و بعدها برخی اصلاحات محمدرضا شاه در دهه ۱۳۴۰ (که سبب تضعیف موقعیت اجتماعی ـ اقتصادی و فرهنگی روحانیت). زمینه‌های داخلی لازم برای «بیگانه» تلقی کردن فرهنگ غربی را فراهم آورد. از منظر روابط جهانی نیز حضور همه‌جانبه ایالات متحده در ایران در دهه‌های ۱۳۵۰ ـ ۱۳۳۰ به «غرب» چهره‌ای ملموس بخشید. به تدریج گفتمانی حول موضوع «رابطه با غرب» ساخته شد که نمونه‌های خود را از بخش‌های کاملا متفاوت جامعه می‌گرفت. ولی به همه آن‌ها از فیلتر «غرب‌زدگی» می‌نگریست. نوشته‌های جلال آل‌احمد (غرب‌زدگی) و علی شریعتی (بازگشت به خویشتن) در ایدیولوژی‌سازی از این مفهوم نقشی بنیادین بر عهده داشتند و بدون شک در پی‌ریزی نگاه ضد غربی در انقلاب اسلامی بسیار موثر بودند.

گفتمان حاکم در انقلاب سال ۱۳۵۷ را، به یک معنی، می‌توان گفتمان «اسلام در برابر دیگران» خطاب کرد. همان‌گونه که در کشورهای غربی با گفتمان «غرب در برابر مابقی جهان» روبه‌رو هستیم. بدین ترتیب، در چنین گفتمانی، از یک مجموعه کاملا نامتجانس و غیرهمگون مرکب از فراماسونرها، ساواکی‌ها، روشنفکران غرب‌گرا، ملی‌گرایان، زنان متجدد، مارکسیست‌ها، طرفداران افراطی فرهنگ غربی، سلطنت‌طلبان، بهائی‌ها، ارتشی‌ها، لیبرال‌ها، همجنس گرایان و... یک مجموعه متجانس و همگون (غرب‌زده‌ها، یعنی پایگاه غرب) به مردم عرضه می‌شود. این همان پروژه «دیگری‌سازی» است که در بسیاری از کشورهای جهان نسبت به گروه‌های مورد تبعیض و ستم اعمال شده است. ابتدا، این «دیگران» را شبیه قلمداد کرده و آن‌ها را «غیر خودی‌ها» بیان می‌کنند و آن‌گاه آن‌ها را مستحق حذف و مجازات و تبعیض معرفی می‌کنند. مثلا زنان متجدد و یا روشنفکران لیبرال و یا ملی‌گرایان همگی تبدیل می‌شوند به «پایگاه غرب»، «وابستگان شرق و غرب»، «مفسد فی‌الارض»، «مروجین فرهنگ لوس‌آنجلسی» و نظایر آن. در تحلیل نهایی، اما، مراد از این همه یک پیام به «خودی»ها است: «به آن‌ها اعتماد نکنید»!

ساز و کارهای «دیگری‌سازی»

از همان ابتدای انقلاب، جمهوری اسلامی ماشین «دیگری‌سازی» خود را به کار انداخت تا «غرب‌زدگان» را از امت اسلامی جدا کند. درون خانواده، فرزندان را به جاسوسی علیه اولیاء خود و پدر و مادرها را به لو دادن فرزندان «منحرف» خود ترغیب کردند. در مدرسه، معلمان و مدیران و شاگران را علیه دیگر شاگردان بسیج کردند. برای پذیرش در کنکور دانشگاه‌ها، تحقیقات محلی از همسایگان و اظهارنظر «رضایت‌آمیز» آن‌ها در مورد جوانان محصل ملاک «صلاحیت اخلاقی» قرار گرفت. هم‌چنین همسایگان مرجعی برای جاسوسی علیه هم محله‌ای‌های خود (چه از جنبه سیاسی و چه از جنبه فرهنگی ـ دینی) شدند، در ادارات و مدارس آموزش عالی دفترهای «حراست» وظیفه «مقدس» کنترل غرب‌زدگان را به عهده گرفتند. در کوچه و معابر «خواهران و برادران» انقلابی مامور «امر به معروف و نهی از منکر» شدند و نیز «انقلاب فرهنگی» که دانشگاه‌ها را از وجود شاگردان و استادان غیر اسلامی تصفیه کرد ، تنها مشتی از خروارند.

بدین ترتیب، جمهوری اسلامی، پدیده بدگمانی و بی‌اعتمادی را در سطح ملی نهادمند کرده است و بخشی از جامعه را از بخش دیگر جدا کرده است. طبعا فرمان حمله از «بالا» صادر شد و به سطوح میانی و پایینی جامعه رسوخ پیدا کرد. آیت‌الله خمینی، در پیام نوروزی سال ۱۳۵۹ خود روشنفکران تحصیل‌کرده را مسبب اصلی عقب‌افتادگی کشور معرفی کرد. وی از آن‌ها خواست که خود را از «ایسم»های شرقی و غربی رها کنند و به اسلام واقعی بگرایند. متعاقب چنین حملاتی بود که بستن مطبوعات به اجرا درآمد.

در سطح سیاسی و قانونی نیز معیارهای دینی و اعتقاد به ولایت فقیه، سکولارها و همه آن‌هایی که نگرش متفاوتی از اسلام فقاهتی دارند را از انتخاب شدن محروم می‌کند. یکی از کارکردهای اصلی شورای نگهبان پی‌گیری همین امر است. وزارت کشور هم به آن‌ها اجازه تاسیس حزب و گروه سیاسی نمی‌دهد. وزارت ارشاد هم ‌آن‌ها را از داشتن مطبوعات مستقل خود محروم می‌کند. به همین ترتیب است که در جمهوری اسلامی از «دگراندیشان» می‌باید به‌عنوان یک گروه اقلیت یاد کرد: همچون سایر اقلیت‌های مذهبی ـ دینی، قومی، سبک زندگی و نظایر آن.

واکنش جامعه ایرانی

طبیعی است که بخش‌های متجدد جامعه ایرانی نسبت به چنین روابط تبعیض‌آمیزی واکنش نشان دهند. جدا از واکنش‌های سیاسی، که به طور مستقیم رابطه تبعیض و حذفی را مورد سئوال قرار می‌دهند، باید به واکنش‌های فرهنگی در سطح روزمره نیز توجه داشت. یکی از جالب‌ترین آن‌ها استفاده از واژه «خودشان» در رجوع به حکومت‌گران است؛ یعنی حساب خود را از «دیگران» حکومت‌گر جدا کردن. دیگر، جدا کردن حساب دو عرصه زندگی از یکدیگر است: عرصه رسمی، در بیرون و در مناسبات رسمی؛ و عرصه غیر رسمی (خصوصی) که اغلب در تضاد با معیارها و ارزش‌های رسمی است. گرایش نسل جوان به برخی رفتارهای افراطی در زمینه مصرف مواد مخدر و مشروبات الکلی، روابط جنسی، تشکیل پادفرهنگ‌های (counter - culture) موسیقی، مد، تفریحی و... را نیز می‌باید در چهارچوب یک واکنش روانشناختی به حکومت و اعمال فشارهای غیر ضروری آن مورد بررسی قرار داد. حکومتی که بخواهد در این دوران، هم‌چنان با قهر و قانون غیر دموکراتیک جوانان را کنترل کند، طبعا واکنشی بهتر از این دریافت نخواهد کرد.

ادامه دارد