iran-emrooz.net | Sun, 22.04.2007, 6:44
شرحی بر یک روایت از خشونت
ملیحه محمدی
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
خشونت در همه اشکال آشکار و نهان خود، همواره حیات انسان را دستخوش رنج و تعب ساخته است، آنچنان که هر تلاشی در پرداختن به معنای این پدیده و هر کنکاشی در پرده برانداختن از چهرههای متفاوت آن، باید ارج گذاری شود! ولو ناکافی باشد، ولودر اولین تلاشها راه به حل مشکل نبرد.
مصاحبهای که دوست عزیز من سهیلا وحدتی فعال خستگی ناپذیر حقوق بشر، با مهدی فتاپور چریک سابق و سیاستمدار امروز، انجام داده، از زمره این ارج گذاشتنیهاست که به گمان من بی نقص نیست و از همین رو، چنانکه باید در ریشه یابی مسئله موفق نشده است.
روشن است که بررسی پدیده خشونت فزونتر از همه، کاری روان شناسانه است که خوشبختانه در مقیاس علمی و حجم هرروز فزایندهای انجام گرفته و میگیرد و هزاران کتاب و رساله و مقاله حاصل آن است. از سوی دیگر به یمن این تلاش وسیع یا شاید به دلیل حضور دائمی این معضل در لحظه لحظه زندگی انسانهاست که یک بررسی عام از خشونت، به درجات زیادی برای عموم نیز همواره ممکن است؛ آنچنان که تقریباً همگان میتوانند مقوله خشونت را به تعریف کشیده ومصادیق آن را نشان بدهند! کافی ست که به هر عملی که برخلاف اراده آزاد انسان بر وی تحمیل میشود انگشت گذاشته شود. حتا در محکومیت خشونت نیز، بویژه هنگامیکه بطور کلی و در عرصه نظر باشد معمولاً تردیدی به کار نیست.
اما! هنگامیکه به بررسی آن در حوزه معینی پرداختیم، دیگر اصول عام روانشناسانه کفایت نمیکند. نمیتوان با رجوع به کلیات به صراحت آن را تعریف کرد و همچنین بعید نیست که محکومیت آن نیز برای همه پذیر شدن به ادله ویژهای نیاز داشته باشد.
در عرصه تعریف نمیتوان همان عوامل و علل زمینهای را که مثلاً در مقوله خشونت علیه زنان، بیانگر هستند در حوزه خشونت در محیط کار یا خشونت در زندانها یا.. و یا استدلال کرد. و به همین ترتیب اراده ِ معطوف به محکومیت ِ خشونت نیز، در عرصههای گوناگون با مقررات ویژه ، یا نظامهای متفاوت اعتقادات برخورد میکند؛ و از آن جالب تر آنکه، جز مواردی که خشونت به آشکاری تجلی مستقیم "خشم" بوده باشد، عاملان آن توجیهات معین اخلاقی، فلسفی و یا قانونی برای آن دارند که درگیر شدن با آنها حتا از منظر چالش نظری لزوماً همیشه آسان نیست.
شاید دلیل گرفتاری دائمی و تاریخی جامعه انسانی در چنگال این بلیه نیز همین لغزنده بودن مبانی مفهومی آن باشد!
به عنوان مثال به زعم ِ اغلب روشنفکران و مدافعان حقوق بشر، باور اجتماعی به ضرورت وجود اعدام بعنوان یک اقدام عدالتخواهانه و حتا پیشگیرانه! یک پارادایم توسعه نیافتگی و مختص جوامع به لحاظ فرهنگی رشد نیافته است. به واقع نیز در بیشتر جوامع مدافع اعدام چنان توسعه نیافتگیای آشکار است؛ اما وجود مجازات اعدام با حمایتهای بسیار بالای اجتماعی و فرهنگی و کارشناسانه، در ایالات متحده را دیگر نمیتوان ناشی از عدم توسعه فرهنگی در آن جامعه دانست در حالیکه میتوان با آن مخالفت و حتا مبارزه کرد، چنانکه میکنند! یعنی در اینجا نیز اگر اراده شکل یافته ِ ما در امر محکومیت خشونت به هر شکل و شیوه، راهبر ِ ما باشد، اما در زمینه بررسی علل ِ وجودی آن در سیستم قضایی آمریکا ، کار ما به این آسانی نیست و یافتههای ما در مبحث بررسی خشونت، مثلاً در خانواده آمریکایی، تن تبیینهای لازم در این نقطه را نمیدهند.
قصدم از آوردن این مقدمه گرفتار نشدن در بحثهای کلی و کلاسیک بود که عنقریب در همان تارها گرفتارم! پس بگویم که بررسی مقوله خشونت از یکسو در استراتژی مبارزاتی، و از سوی دیگر در روابط درون گروهی ِ سازمانهای سیاسی ئی که در شرایط اختناق حکومتی تشکیل میشوند، نه در تعریف و نه در علت یابی منطبق نخواهد بود به آنچه که ما در سازمان خانواده یا مثلاً نظام آموزشی یک جامعه به آن رسیدهایم.
و از همین روست که پیشبرد بحث "خشونت" در مباحثه خانم وحدتی و آقای فتاپور در همه جا مبتنی بر ارکان واقعی و مورد لزوم این بحث به نظر نمیآید و در واقع دور میشود از قصدی که مصاحبه کننده در آغاز عنوان کرده و میگوید : "البته ارزيابی مبارزه گذشتگان در تاريخ بايد با ارزشهای همان زمان انجام گيرد ...... بلکه اکنون که ما به تاريخ پشت سر با هدف ساختن آينده نگاه میکنيم، لازم است که از زاويه نگاه امروز به نقد گذشته بنشينيم.... "
و البته! زاویه نگاه امروزین ما از آنجا که حتا بیشتر از گذشته امکان بررسی علیّ پدیده را داراست، به خودی خود، به عوامل پدید آورنده موقعیت ِ مشخص نظر دقیق تری دارد.
به این ترتیب مهدی فتاپور در تحلیل شرایط پیدایش مبارزه مسلحانه به درستی میگوید که: " جنبش جوانان در آن سالها در سرتا سر جهان مبارزه راديکال و انقلابی عليه ديکتاتوری را تاييد و تحسين میکرد. در ديدگاه اين جنبش اعمال قهر و خشونت در برابر سرکوب حکومتهای ديکتاتوری اجتناب ناپذير بود."
اما! یا به دلیل اختصاری که او در توضیح " سرکوب حکومتهای ديکتاتوری" به کار میگیرد، یا به دلیل عدم توجه لازم، حق مطلب ادا نشده باقی میماند و این توضیح ناکافی حتا گنگ هم میشود چرا که او میگوید " در دیدگاه این جنبش"!
و آنکه از منظر امروز به گذشته مینگرد، بدون اینکه حتا قصد داوری داشته باشد، نیاز دارد تا بداند که این "دیدگاه" غلط بوده است یا درست!
و نیاز دارد تا بداند که اگر این دیدگاه و این انتخاب نادرست بوده است، راه مبارزه با رژیمی که صباحی پیش از آن، دولت قانونی کشور را به کمک متحدان خارجی اش سرنگون کرده و تمامی دست اندرکارانش را خانه نشین کرده است و هیچ حزب و تشکل نیمه آزادی را نیز بر نمیتابد، چه بوده یا میتوانسته است که باشد؟!
آخر آن "دیدگاه"مورد نظر نه تنها حاصل مبارزه قانونی جبهه ملی را دیده بود، سرنوشت حزب توده را نیزهنوز نظاره میکرد.
بحث چرایی و چگونگی اتخاذ مشی مسلحانه، پرسش اصلی ست و باید بسیط تر به آن پرداخت و من بهتر میبینم که نخست به علل بروز و وجود ِ خشونت در درون دستگاهی که برای مبارزه با آن قهر به وجود میآید، بپردازیم زیرا که تبعی ست و به گمان من آشکارتر؛ چرا که درک این ضرورت آسان است که حفظ امنیت در درون یک سازمان مسلح ِ مخفی، اولین و محوری ترین ضرورت است که به سرعت تبدیل به یکی از ارزشهای مقدس میشود.
حفظ امنیت در اینجا معنایش نه نجات جان یک یا چند انسان است که تعالیم مبارزهای که آگاهانه پذیرفته اند عمر محدود معینی را برای آنها رقم زده است، بلکه نجات عمر سازمان و ادامه حیات آن برای متحقق کردن آرمان است.
در بخش اعدامهای درون سازمانی که اوج تنبیهات ِ انقلابی ست، آنجا که ترس از افتادن اطلاعات به دست پلیس توسط فرد یا افرادی ست که مورد ظن و گمان هستند، البته در مقیاس آنروز و درک الزامات آن گونه زندگانی فهمیدنی است اما وقتی که اعدام مبارزی به جرم ایجاد یک رابطه عاشقانه ضرورت مییابد، دیگر ظاهراً درک مسئله به کمک پارامتر حفظ امنیت مقدور نمیشود مگر اینکه عامل مقاومت در برابر امیال شخصی را به عنوان یک ضرورت در زندگی چریکی ببینیم که مستقیماً با اشغال ذهن و روان شخص امکان استفاده از تمامیت آمادگی او را از او سلب کرده و باز از اینراه به تحقق آرمانی که تمامی ذهن و روح فرد را میطلبد، لطمه میزند! آیا واقعاً دیدن این ضرورت خشن و بیرحمانه که خشونت ش مادرزادی و ذاتی است، مشکل است؟ مشکل است که ببینیم که در این شیوه زندگانی که به قول فتاپور" قبح خشونت در آن تضعيف میشود"، در صورت بروز ضعف از جانب یک چریک ، کدام تمامیت به خطر افتاده و چه سرنوشتی در انتظار خاطی است؟
تصمیم به آن برخورد خشونت آمیز با عنصری که واداده است و با این وادادگی گویا حیات سازمانش را به خطر انداخته است با چه کسی است؟ با یکی از قضات تحصیل کرده در آمریکا و اروپا و تکیه بر مسند ِ امن زده؟ نه! بر عهده رفیق ِ اوست که خود سیانور در دهان دارد تا در لحظهای که پروای لطمه زدن به آرمان خود را یافت، به زندگی خود خاتمه دهد! کسی که زندگی خود و به طریق اولی زندگی هر چریک را تنها ولیمهای در راه آرمان میداند! همان کسی است که مهدی فتاپور میگوید" در شرايط دشوار و خشن مبارزه چريکی کم نبودند چريکهايی که بدليل آنکه نمیخواستند در اثر شليک آنها صدمهای بمردم برسد در استفاده از اسلحه ترديد کرده و کشته شدند."
این اراده ِ سهمگین فدایی گری از منظر اومانیسم مطلق ، ارزش است ولی هنگامیکه لحظه دشوار قضاوت در مورد چریک مشکوک در برسد، تنها آتش هیمههای ستم را شعله ورتر میکند!
اما چه امروز که چهار دهه از آن وقایع میگذرد و چه چهار هزار سال دیگر، اگر بخواهیم تلخیهای گذشته تکرار نشود راهی نداریم مگر مختصات آن گذشته مفروض را در مقابل بیاوریم. معیارو محکهایی که همواره قابل فهم و اجرا باشند وجود ندارند. ما اینک نیک میدانیم که دنیای آرمان و ایمان، جهان پر جذبهای ست که میتواند به طرفةالعینی باژگونه شود، کافی ست که ایمان یکی با کفر دیگری برابر شود تا گلستان جذبه و عشق بیدریغ به جهنم مکافات بدل گردد، و آری! دنیای چریک چنین وادی پر هولی بود؛ اما بی رحمی آزار دهندهای است اگر که گمان کنیم گروهی جوان آرزومند که میتوانستند تمامی جهان را برای خود بخواهند، از سرِ سرخوشی یا نافهمی رنج زندگانی در آن وادی را پذیرفته اند! آنان از بیهوده ترین مردم و از زمره جوانانی نبودند که زندگی را تنها در خوشیهای فردی میبینند. به لحاظ سطح آگاهی عموماً محصلان مهمترین موئسسات آموزشی کشور بودند. مسئولیتِ راندن جوانانی که قصد بهروزی خود و جامعه شان را داشتند، به عرصه بی بازگشت مبارزه مسلحانه با چه کسی است؟ با خودشان؟ آنهم در حضورشاهی که رهبر عظیم الشأن بود؟
مبارزه مسلحانه در ایران ثمری جز رنج و خون باقی نگذاشت و جای ندارد تا از آن خوشنود باشیم.
و البته به تمام حقیقت دست نیافته ایم اگر تنها علت ناکامی آن را، توسل به خشونت مسلحانه دیده باشیم؛ زیرا چنانکه دیدیم مبارزان مشروطه نیز سرانجام زبان دیگری برای گفتگو با استبداد نیافتند اما در زمان خود پیروز شدند. یعنی که عدم استقبال جامعه از شیوهای از مبارزه یا سنخی از مبارزان، تنها برنمی گردد به سختی یا آسانی راه ِ پیش ِ رو. سهل یا آسانتر بودن راه مبارزه اهمیت محوری مییابد وقتی که هدف مبارزه و در کنارش سنخ ِ آن مبارزان برای مردم فهمیدنی و پذیرفتنی میشوند...
اما! بر این مطلب نیزدرنگ نمیکنم اول به این دلیل که گاه و بیگاه در جاها و زمانها به آن پرداخته ام؛ دوم و مهمتر اینکه بازهم باید در جای ویژه خود به آن پرداخت.
باری برگردیم و به پایان برسانیم حدیث تقصیر ِ جوانان ِ دهه چهل و پنجاه میهنمان را! و از منتقدان بیغرضی که از سر دلسوزی و باور به نقد و نفی مبارزه مسلحانه برخاسته اند؛ و نیز دست اندر کاران رژیم گذشته که اینروزها درسالگرد قتل فجیع و بی محکمه نه زندانی ِ سیاسی نیز آنچنان که گویی از یک اشتباه محاسبه مکانیکی سخن بگویند، باز به محکومیت مبارزات گذشته پرداختند، بخواهیم که به این پرسش پاسخ بدهند که جوانانی که خواهان تغییر شرایط موجود در کشور بودند باید چه میکردند در قبال رژیم ِ توتالیتری که در برخورد با دگر اندیشان تنها به سرکوب احزاب و گروهها و واحدهای صنفی بسنده نکرده بود. صحن دانشگاه را از خون دانشجویان رنگ زده بود. مطبوعات را به صلابه کشیده شعر و ادبیات را به پستوی تشبیه و تمثیلهای هر روز سخت تر رانده بود! و به آنها که تاریخ جعل میکنند و مبارزات مسلحانه را عامل سلطه استبداد میشمرند، یادآوری کنیم تا فراموش نکنند که واقعه حمله به دانشگاه و کشتن دانشجویان در آنجا، که در تمام جهان نظیر نداشت، سال 1332 اتفاق افتاد؛ یعنی دوازده سال قبل از تشکیل سازمان مجاهدین!
و ببینندکه خليل ملکی در يک نامه ی سرگشادهای به «اولياء امور» در اعتراض به پيگرد، شکنجه ، شلاق زدن دانشجويان و اعزام آنها بعنوان سرباز صفر به سرباز خانههای ارتش شاهنشاهی در اسفند 1339 اعتراض میکند و پس از آن راهی زندان میشود. یعنی 5 سال قبل از تشکیل ان سازمان(1.
و نباید فراموش کنند که سرکوبی خونین تظاهرات دانشجویان دانشگاه تهران در اعتراض به ادامه تعطیلی مجلس و پشتیبانی از خواستهای جبهه ملی در اول بهمن 1340، اتفاق افتاده بود. آنروز کماندوهای تحت فرمان "خسرو داد" به دانشگاه یورش برده بیش از 600 دانشجوی پسر و دختر را مجروح کردند . دختران دانشجو را به قصد کشت زدند. لباسهایشان را دریدند و به روی چمنها انداختند. پلیس با شکستن شیشهها و فریادهای وحشیانه به دانشجویانی که در داخل دانشکدهها پناه گرفته بودند حمله کرده بود. عدهای از استادان را کتک زدند و آسیبهای جدی به کلاسهای درس، آزمایشگاهها و کتابخانهها وارد آوردند. سرکوب و تخریب چنان شدید بود که دکتر فرهاد، رئیس دانشگاه طی اعلامیهای این حمله وحشیانه را محکوم کرده، از ریاست استعفا داد و دانشگاه به مدت دو ماه و نیم بسته ماند.(2
و البته قبل از همه اینها مهندس بازرگان نیز در دادگاه رژیم گفته بود: " ما آخرین كسانی هستیم كه از راه قانون اساسی به مبارزه سیاسی برخاسته ایم. ما از رئیس دادگاه انتظار داریم این نكته را به بالاتریها بگویند." (3
و البته "بالاتریها" که مهندس بازرگان پیامشان داده بود، در تمام آن دورانها گوش نسپردند تا روزی که فریاد مردم از برج و باروی کاخها نیز گذشت و به شاهنشاه رسید ودیگر دیر شده بود....
(1 ـ در نامهای که خليل ملکی در تاريخ اول اسفند 1339 در اعتراض به رفتار مقامات دولتی با دانشجويان نوشته است و در کتاب « خاطرات خليل ملکی» ، که به همت دکتر محمد علی کاتوزيان به چاپ رسيده است میخوانيم:
"ديشب يک دانشجوی پزشکی در حالی که سرش را تراشيده و شلاقش زده بودند پيش من آمد و شرحی از اوضاع زندانيان سياسی دانشگاه و غيرآن داد که من در نتيجه مصمم به انتشار اين نامه سرگشاده شدم"
(2 ـ رحیم رئیس نیا، ماهنامه نامه - شماره 31- مرداد و شهریور 83
(3 مدافعات بازرگان، انتشارات مدرس
ملیحه محمدی، 22 آوریل 2007