iran-emrooz.net | Wed, 11.04.2007, 8:21
انگیزهها و عملكردها
دکتر حسين باقرزاده
سه شنبه 21 فروردین 1386 – 10 آوریل 2007
دو نوشته من در دو هفته گذشته در باب آموختن از تجربههای دیگران واكنشهایی را به دنبال داشت كه هم آموزنده بود و هم تأسفبار. آموزنده بود از این بابت كه برخی از دوستان روی نكاتی انگشت گذاردند كه نشان میداد بیان مطلب در ادای مقصود كافی نبوده و سوء تفاهمهایی را به دنبال آورده است. تأسفبار بود از این رو كه برخی از منتقدان به توضیحات بعدی من توجهی نكردند و بر سوء برداشت خود اصرار ورزیدند. معدودی از این منتقدان پا را از نقد فراتر گذاشتند و به حملات شخصی پرداختند (و نه فقط به من) و یا به حربه تكفیر متوسل شدند. اینان گویا توطئهای را كشف كرده بودند كه به صورت مرموزی از درون حكومت جمهوری اسلامی سرچشمه گرفته و من نیز، خواسته یا ناخواسته، دانسته یا نادانسته، در آن دخیل شدهام.
تئوری توطئه البته چیز تازهای نیست، و فرهنگ سیاسی جامعه ایرانی مملو از توطئهها است. صرف نظر از دلایل این امر، تئوری توطئه پاسخ سادهای به بسیاری از مسایل جامعه به دست میدهد و ذهن را از مشكل فهم و دریافت علل و عوامل پدیدهها آزاد میكند. و به راستی اگر بتوان برای توضیح هر مسئلهای به تئوری توطئه متوسل شد چه بسیار مشكلات و تحولات پیچیده و غامض اجتماعی و سیاسی پاسخهای ساده و پیش پاافتاده پیدا میكنند و بدیهی میشوند. در این فرهنگ، انسانها نه به عنوان عنصر خودمختار از خلاقیت فكری و اراده شخصی برخوردارند و بر اساس آن عمل میكنند، و بلكه به صورت مهرهای در خدمت توطئهگران در میآیند و عامل اجرای نقشههای مرموز آنان میشوند. و البته كه برای اثبات یك توطئه دلیل و مدركی نیز لازم نیست و صرف ادعا برای این كار ظاهرا كافی است.
به هر حال، منتقدانی كه اندیشیدهاند در این جا نیز توطئهای در كار بوده است میتوانند بر تئوری خود باقی بمانند و توضیحات مرا نادیده بگیرند. ولی برای، و به احترام، آنان كه نوشتههای من سوء تفاهمی را ایجاد كرده است لازم میدانم نكاتی را، با اشاره به برخی از انتقدات مطرح شده، یادآور شوم و به این بحث خاتمه دهم.
1 - من به روشنی در دو مقاله پیشین از «تعامل» با جمهوری اسلامی و احیانا «مذاكره» با آن یاد كردهام. برخی روی واژه «تعامل» تكیه زیادی كردهاند و هزار نكته باریكتر ز مو در زیر آن جستهاند. تعامل را، البته، من به معنای كنش متقابل (یا interaction) به كار گرفتهام (كه با توجه به ریشه لغت و ساخت آن از باب تفاعل، میاندیشم معنای دقیق آن باشد)، و میتواند هر نوع كنش و واكنش بین دو سویه فعال در یك پدیده را در بر بگیرد. مبارزه سیاسی نوعی از تعامل است. حتا جنگ نیز نوعی از تعامل است. مذاكره هم نوعی از تعامل است. پس خود تعامل نوع رابطه بین اپوزیسیون و رژیم جمهوری اسلامی (خصمانه یا مسالمتآمیز) را بیان نمیكند، و تقلیل این تعبیر به مقولاتی از قبیل مصالحه و سازش و همكاری و حتا معامله (كه از باب مفاعله است و معنای داد و ستد دارد) نادرست و گمراهكننده است.
2 - معنای مذاكره، اما، مشخص است و ابهامی در آن نیست. من البته گفتگو با رژیم جمهوری اسلامی را در شرایطی متصور دانستهام، ولی برای این كار از دو پیش شرط اساسی یاد كردهام. اول این كه اپوزیسیون توانسته باشد اتحاد وسیعی را شكل دهد كه نه فقط مخالفان سیاسی جمهوری اسلامی و بلكه مجموعه وسیع «ناخودی»های جامعه را نیز نمایندگی كند. تنها در این صورت است كه اپوزیسیون میتواند با استظهار به این نیروی بزرگ اجتماعی خواستهای خود را به جمهوری اسلامی بقبولاند. به جز این، همانطور كه برخی از دوستان مطرح كردهاند، ممكن است «مذاكره كننده» به سرنوشتی شبیه زندهیاد قاسملو گرفتار شود (گرچه رابطه مستقیمی بین مذاكره و قتل او نیست - برای كشتن سدها و هزاران قربانی دیگر خشونت و ترور جمهوری اسلامی میز مذاكرهای لازم نبوده است). پیش شرط دوم آن است كه جمهوری اسلامی به خواست دموكراتیك مردم تن دهد و قانون اساسی آن به كناری گذاشته شود (به كنار گذاشتن فرهنگ خودی و ناخودی)، تا مردم بتوانند با اعمال حق حاكمیت خود نظام دموكراتیك مطلوب خویش را سازمان دهند. میتوان استدلال كرد كه قبول چنین چیزی از سوی جمهوری اسلامی امكان ندارد. در این صورت، طبیعی است كه مذاكره سالبه به انتفای موضوع است و دیگر موردی نخواهد داشت. ولی من بر آنم كه عالم سیاست عالم امكان است، و نباید هیچ فرضی را مطلقا منتفی دانست.
3 - در عین حال نوشتهام كه پیشنهاد مذاكره، با فرض استظهار به یك نیروی وسیع اجتماعی، باید همراه با حفظ گزینه كاربرد نافرمانی مدنی باشد. به عبارت دیگر، اپوزیسیون با پیشنهاد مذاكره در واقع میگوید كه ترجیح میدهد گره دموكراسی در ایران به صورت مسالمتآمیز و با كمترین هزینه حل شود، ولی اگر رژیم راه حل مسالمتآمیز را نپذیرد طبیعی است كه مردم حق خواهند داشت از راههای دیگر برای احقاق حقوق خود مبارزه كنند. این «راههای دیگر» البته ممكن است هزینههای سنگینی بر مردم ایران تحمیل كنند، ولی اپوزیسیون با پیشنهاد مذاكره میتواند چنان عمل كند كه مسئولیت این هزینهها مستقیما به حساب حاكمیت گذاشته شود. این به نفع مردم ایران و آینده دموكراسی در كشور است كه تحول دموكراتیك در ایران با حد اقل هزینه صورت گیرد - و اپوزیسیون وظیفه اخلاقی بسیار سنگینی در این رابطه به عهده دارد.
4 - با طرح پیشنهاد مذاكره نباید این توهم را پیدا كرد كه رژیم جمهوری اسلامی اصلاحپذیر است. اصلاحناپذیری جمهوری اسلامی یك واقعیت است و نه بیان یك نظر. این واقعیت را من بارها در نوشتارها و گفتارهای خود توضیح دادهام و كسانی كه با این واقعیت آشنا نیستند كافی است قانون اساسی رژیم را مطالعه كنند. از این رو، منتقدانی كه از نوشته من «كشف» كردهاند كه من گویا خوابنما شدهام و بر خلاف تصریح منشور برلن، رژیم را اصلاحپذیر دانستهام به بیراهه زدهاند. دوم این كه همانطور كه در خود آن دو مقاله نوشتهام و در بالا هم آمد، پذیرش پیششرط مذاكره به معنای نفی ساختار حقیقی این رژیم است، و بنا بر این چنین مذاكرهای نمیتواند بقای رژیم را برتابد.
5 - دوستانی كه سنگ منشور برلن را به سینه زدهاند تا نظرات مرا (و احیانا خود مرا) طرد كنند نگفتهاند كه كجای این منشور مذاكره یا تعامل با رژیم جمهوری اسلامی را نفی كرده است. و آیا این دوستان میدانند كه منشور اصولا نمیتوانسته است این مقولات را نفی كند؟ دلیل امر ساده است: منشور بیان معتقدات، آرمانها و خواستها است (كه برای یك جمع به صورت مشترك ثابت میماند) و نه راههای تحقق آرمانها و خواستها (كه بسته به شرایط تغییر میكند). تعامل با رژیم جمهوری اسلامی (به شمول مذاكره) از مقوله راهكار است و نه آرمان و خواست. سند راهكارها میتواند همواره در معرض تجدید نظر قرار گیرد و از این رو چنین سندی را نمیتوان «منشور» نامید. بیانیه نهایی نشست لندن نیز از راهكارها سخنی نمیگوید. اصولا در صلاحیت نشست لندن نبوده است كه راهكار تعیین كند - این امر در صلاحیت آن نهاد ملی است كه میخواهد امر مبارزه برای دموكراسی را پیش ببرد، و همان نهاد هم نحوه تعامل خود با رژیم اسلامی را در شرایط مختلف تعیین خواهد كرد.
6 - توسل این جنابان به منشور برلن و چماق ساختن از آن برای تخطئه من و نظرات من صبغهای كاملا «مذهبی» دارد. اینان با تفسیر به رأی منشور، و استخراج راهكار از معتقدات و آرمانهای مندرج در آن، و سپس تحریف نظرات و پیشنهادهای من در این دو مقاله، و ربط دادن این دو موضوع كاملا جدای از یكدیگر به هم، یك باره حكم تكفیر صادر كردهاند. و طُرفه این كه این حكم تكفیر را در باره كسی صادر میكنند كه تقریبا بیش از هر كس دیگری در نوشتن و انتخاب كلمات آن سهم داشته است. به عبارت دیگر، تفسیر به رأی این دوستان از سندی كه آن را در حكم وحی منزل و مقدس میدانند از مقوله اجتهاد در برابر نص است، و كاربرد آن برای تخطئه من و نظرات من كاری در حد قرآن سر نیزه كردن است و منشور ناطق را با منشور صامت كوبیدن. در جمع چو من یكی و آن هم كافر؟.... دوستان بدانند كه اگر در تكفیر من موفق هم شوند، من اگر زمین را گرد ببینم از بیان این حقیقت سر باز نخواهم زد.
7 - و این جا به انگیزه طرح این مسئله در دو مقاله پیش میپردازم. من به روشنی در طرح این مسئله به عملی تكاندهنده (پرووكاسیون) دست زدهام، و از این بابت پوزشی نمیطلبم. در واقع من این را وظیفه یك قلمزن میدانم كه ناگفتنیها را بگوید، نااندیشیدنیها را بیندیشد و تابوها را بشكند. این عمل طبعا خوابهای شیرین كسانی را كه در یك چهارچوب منجمد و متصلب میاندیشند به هم میزند و آنان را به واكنش وامیدارد. طرح مقولاتی از قبیل همبستگی و اتحاد ملی برای دموكراسی و حقوق بشر (فارغ از تعلقات جمهوریخواهی یا سلطنتطلبی) كه من در چند سال گذشته به آنها پرداختهام هر یك واكنشهای نادوستانه همراه با تهمتها و توهینهایی را به دنبال داشته است. طرح امكان مذاكره با جمهوری اسلامی نیز علیالقاعده باید چنین واكنشهایی را به دنبال بیاورد. ولی این بحث باید در دستور كار اپوزیسیون قرار بگیرد، و هرچه زودتر این تابو بشكند و خردورزی جای احساسات را بگیرد بهتر است. و البته اكنون كه كشور ما در آستانه خطر یك فاجعه بزرگ قرار گرفته فوریت مسئله بیشتر نیز شده است. این یك انگیزه.
8 - انگیزه دوم من در نوشتن دو مقاله پیشین، مقابله با این نظریه به غایت خطرناك بود كه چندی پیش از سوی آقای نگهدار مطرح شد مبنی بر این كه یا میتوان از اصلاحات در جمهوری اسلامی حمایت كرد و طرفدار گذار مسالمتآمیز بود، یا خواهان تغییر بنیادین رژیم بود و برانداز - با این تكمله كه كسانی كه خواهان تغییر بنیادین رژیم هستند باید علیالقاعده با هم متحد شوند. این منطق تقسیم ثنایی (dichotomy) واكنشهای مختلفی را در پی داشت، از جمله كسانی از میان جمهوریخواهان برای اثبات «استقلال» خود و جلوگیری از این كه «به دام» این نظریه بیفتند لازم دیدند كه بر مرزبندی خود با سلطنتطلبان تأكید كنند. یعنی اگر دامی در كار بود، اثر خود را دقیقا در همین جا در تثبیت جدایی اپوزیسیون دموكرات بر جا گذاشت. برای مقابله با این نظریه باید نشان داد كه میتوان خواهان تغییر بنیادین رژیم بود و در عین حال از گذار مسالمتآمیز به سوی دموكراسی حمایت كرد. طرح امكان مذاكره با رژیم از سوی خواهندگان تغییر بنیادین آن، منطق تقسیم ثنایی را به چالش میكشد و این حربه خطرناك را كند میكند.
با این نوشته، بحث از دید من خاتمه یافته است. در دو هفته آینده، به علت سفر و محدودیت دسترسی به اینترنت و كامپیوتر، من نوشتهای نخواهم داشت.