iran-emrooz.net | Sat, 07.04.2007, 8:00
موضع گیریهای ارتجاعی علیه دکتر مصدق
دکتر محسن قائم مقام – نیویورک
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
شنبه ۱۸ فروردين ۱۳۸۶
"مهم نیست که گفتنیها گفته شده، گوش شنوائی در میان نبود."
آندره ژید
این مقاله در پاسخ به حملات سیستماتیک علیه دکتر مصدق و نهضت ملی ایران میباشد که از داخل و خارج مملکت نوشته میشود. این موضع گیریهای مشترک توسط نیروهائی صورت میگیرد که یکی میخواهد مملکت را به دهها قرن گذشته برگرداند و گروههای دیگری خواستار بازگشت ایران به زیر یوغ دیکتاتوری دیگری هستند که تجربه تلخ و سنگین آن را مردم ایران و جهان در دهههای زیادی از قرن بیستم داشتهاند. و بخش دیگری نیز در این کارناوال شرکت دارد که هم خود را طرفدار مشروطه میخواند و هم به تعطیل مشروطیت در ایران در دوران پهلویها اعتراضی ندارد.
مصدق، مشروطه، سلطنت، رضاشاه و دربار
دکتر مصدق که مبارزه آزادیخواهی را از دوران مبارزات مشروطه آغاز کرده بود، مشروطه و آرمانهای آنرا بخوبی میشناخت. او مانند بسیاری از روشنفکران و آزادیخواهان زمان خود به جمع گردهمائیهای آزادیخواهان در جنبش مشروطه پیوسته بود. در مجلس دوم بود که بسیاری خواستهای مشروطه خواهان بعنوان "متمم قانون اساسی" بتصویب رسید. بعضی از این خواستهها مانند "حق رآی دادن به زنان" در کمیسیون مربوطه در مجلس با دخالت مستقیم مدرس که از آزادیخواهان بود ولی هنوز در رده علمای دینی قراز داشت، حتی پس از تصویب آن در کمیسیون به عنوان مغایر بودن با دین اسلام به جلسه عمومی مجلس برده نشد. در ادامه فعالیتهای آزادیخواهان در دوران مجلس دوم بسیاری دیگر از خواستههای مترقی و همپای تمدن دنیای پیشرفته غرب یا تدوین شد و یا بتدریج عنوان شد ولی فرصت تدوین پیدا نکرد. آزادیخواهان دوران سختی را در غروب نهضت مشروطه گذراندند و هر کوششی که با آن دوباره نهضت را به سطح شایسته خود بر آورند بیثمر ماند. حکومت رضاشاه بدست استعمار انگلس در این دوران شکل پیدا کرد. دکتر مصدق که در این زمان نماینده مردم در مجلس پنجم بود جزو 5 نفری بود که به حکومت رضا شاه در ایران رآی مخالف داد. نطق او بسیار مشهور است که ابتدا بنا به سنت مردم مسلمان و برای نشان دادن اهمیت موضوع "شهادت" خود را خواند و گفت رضاخان سردار سپه باید فرمانده قشون باقی بماند و برای مردم تأمین امنیت کند. و انتخاب یک نظامی برای اداره مملکت درست نیست. رضاشاه با نیروی لشگر قزاق و با سکان داری و پشتیبانی کامل انگلسیها و با تمهیدات مختلف و تحت فشار قرار دادن شدید آزایخواهان روی کار آمد. کنار گذاشتن سلسله قاجار با آنهمه سابقه استبدادی و شرارت و لاابالیگری در دورانشان مشکل نبود. خانواده قاجار، بدلیل موقعیت خانوادگی، هم موقعیت و فرصت تحصیل علم یافته بودند و هم مصادر امور مملکت شده و اداره امور مملکتی را یاد گرفته بودند. رضاشاه چارهای بجز قبول بوروکراسی حاضر که اکثریت آن را قاجارها میساختند را نداشت و برای قاجارها هم قبول رضا شاه برای حفظ اداره مملکت با حضور ایشان کاری در جهت منافعشان بود. و رفته رفته در عمل این همزیستی قاجارها با رضاشاه شکل منسجمی پیدا کرد. هرچند رضا شاه بسیاری از شخصیتهای غیر قاجاری را به این بوروکراسی راه داد و به آن شکل بوروکراسی نوینی بخشید.
ضعف حکومت مرکزی، امنیت و آزادیها در غروب نهضت مشروطه
ساختن ایرانی نظیر کشورهای اروپائی نه تنها از آرزوهایهای آزادیخواهان جنبش مشروطه بود، و دلیل بزرگی برای مبارزه ایشان را میساخت ، بلکه ناصرالدین شاه قاجار هم آرزو داشت که ایران را شبیه پاریسی که دیده بود نماید و کوششهائی هم در این زمینه نمود. او حتی شلیته زنان حرم خود را نیز از لباس بالارینهای پاریس اقتباس نمود! رضا شاه مرد گرم و سرد چشیدهای بود و تجربیات زیادی در زندگی داشت. و محیط غروب نهضت مشروطه در سالهای پایانی دهه دوم قرن بیستم برای همه آنهائی که در آن محیط میزیستند و به مملکت میاندیشند، بسیار آموزنده بود. ضعف قدرت حکومتی اشکال ناامنی در مملکت را فراهم کرده بود که مسأله بزرگی بود و رضاشاه هم با حل مسأله ناامنی با نیروی نظامی، توانست نظرها را بسوی خود معطوف نماید و لزوم حضور خود برای امنیت بخشیدن در مملکت را به مردم نشان دهد. ولی این ضعف حکومتی درجای دیگر بر فضای آزادیهای سیاسی آزادیخواهان بسیار افزوده بود. آرمانهای نهضت مشروطه در سرها میچرخید و افسردگی از رکود نهضت خشم آنها را شعلهور ساخته بود. در این دوران نویسندگان، روزنامهنگاران و سیاستمداران با استفاده از ضعف حکومتی، حرفهائی میزدند که نه تنها تا بدان روز و نه تنها در دوران سیاه دیکتاتوری که جای خود داشت، بلکه بعدها هم کسی نتوانست آنگونه بیپروا سخن بگوید، سخنانی علیه روحانیون با خشنترین و صریحترین زبان و یا سخنانی علیه سیاستمداران زمان و زمامداران کشور با همین صراحت و خشونت! نگاه کنید به اشعار شعرای این دوران نظیر عشقی، عارف، فرخی یزدی و دیگران که چگونه بیپروا سخنان خود را بیان میداشتند. بطور نمونه عشقی در خطاب به مدرس، که از نظر سیاسی با او اختلاف نظر داشته، در شعر معروفش در باره مجلس چهارم چنین میگوید: ر.دی بسر هرچه که عمامه بسر بود / دیدی چه خبر بود!
و یا خطاب به رضا خان سردار سپه: "پدر ملت ایران اگر این بیپدر است/ به چنین ملت و روح پدرش باید ر.د!. اینگونه بیپروائیها را حتی در دورانهای بعد هم دیگر نمیبینیم که خود نماینده آزادیهای دوران و در این مورد بدلیل حضور قوی و زنده افکار و آرمانهای جنبش مشروطه در اذهان و ضعف حکومت مرکزی در برقراری سانسورهای مذهبی و حکومتی بر اندیشهها و بیان مردم بخصوص روشنفکران جامعه بود.
برنامه انگلیسیها: رضاشاه ، مقابله با آزادیخواهان و تثبیت سیاسی ایران در منطقه
رضا شاه هم در تأثیر محیط مملکتی و با درجات بسیار کمی جهانی در فکرش ایران بزرگی را میپروراند. حکومت استعماری انگلیس هم که حکومت رضاشاه را روی کار آورده بود به صلاح و به نفعاش ایرانی بود که بتواند از آن بهره برداری بیشتری نماید. بهرهای که ایران دوران ناصرالدین شاه و یا احمدشاه به انگلیس میتوانست بدهد جدا از درآمد نفت، بسیار ناچیز بود. مملکت باید آباد بشود تا بهره بدهد. و مهمتر از همه مملکت باید از چنگ مدعیان مشروطه خواه و آزادیخواه بیرون بیاید. انگلیس احتیاج به ایرانی با ثبات و محفوظ از چنگ رقبای خود را داشت. "روسیه تزاری" از میان رفته و دولت نو بنیاد شوروی جایش را گرفته بود ولی این دولت چنان با مسائل بسیاری برای باقی ماندنش روبرو بود که بعید مینمود که مدعی رقابت با دولت انگلیس تا سالها بتواند باشد. ولی قیام میرزا کوچک خان و جنگلیان، قیام خیابانی در آذربایجان و باز قیام کلنل پسیان در خراسان، عامل عمدهای برای تصمیم دولت انگلیس در تثبیت اوضاع سیاسی ایران به شکل نظامی گردید. و با روی کار آوردن حکومت رضا شاه و ایجاد یک دولت نظامی و پلیسی در ایران، خطر قیامهای بعدی برای ادامه جنبش مشروطه و پیروزی آن را آنطور که دیدیم تا بیست سال ، که اگر جنگ بینالمللی نبود تا سالهای بسیار بیشتری به عقب انداخت. در غیر این صورت ادامه مبارزات آزادیخواهان غروب نهضت مشروطه ، هر لحظه برای انگلیس خطری جدی و واقعی میتوانست ایجاد نماید. تاریخ فعالیت شدید انگیس برای انجام کودتا و انتخاب رهبری آن مکرر مطالعه شده و بشکل مستند منتشر گردیده است.
رضا خان میرپنج اولین کسی نبود که انگلیسیها برای انجام کودتا بسراغش رفتند. اولین نفر شاهزاده قاجاری امانالله خان جهانبانی بود که هم قاجار بود و با انتخاب او لزومی به تغییر سلسله سلطنتی نیز پیدا نمیشد و هم امان الله میرزا جهانبانی، بعدها سپهبد جهانبانی، نظامی تحصیل کردهای بود. ولی او کار را قبول نکرد. و کاندیداهای دیگر هم هرکدام بدلیلی حذف شدند و رضاشاه، در عمل برای این کار خوب از کار درآمد. و از عهده وظائفی که بعهده گرفته بود، از جمله امن کردن مملکت از نفوذ و گسترش آزادیخواهان، نظم و اداره کاملآ در کنترل مملکت و سازماندهی برای ساختن نوین مملکت و رشد اقتصاد کشور ، بخوبی برآمد. و ایران از این جهت کشور امنی برای حضور کشورهای غربی بخصوص انگلیس گردید.
عملکرد استعمار در سرزمینهای تحت سلطهاش همیشه شمشیر دو سره بوده است. انگلیسیها سیصد سال در هندوستان حکومت کردند و از منافع و منابع آن سود بردند. هندیها برایشان سربازان جنگ جهانی دوم بودند و از منافع بریتانیای کبیر دفاع کردند. ولی از سوی دیگر حضور انگلیسیها در هندوستان سبب ترقی ملت هند شد و تا به امروز هم شاهد اثرات مثبت حضور استعمار در هند میباشیم. لذا حرکت ایران برای تثبیت امنیت و آبادانی هم از آرمانها و خواستههای تدوین شده و تدوین نشده جنبش مشروطه و هم از خواستههای رضا شاه و هم در جهت ساختن ایران به عنوان یک کشور مورد قبول جامعه جهانی و هم کشوری در مسیر منافع استعمار و در این مورد بریتانیای کبیر بود.
لازم به تأکید است که این نتیجه گیری بیان همه حاصل عمل نیست. این نتیجه گیری تنها به این منظور است که ساختن ایران با امنیت ، سر پا، منظم و مسؤل به قوانین بینالمللی از خواستههای مبرم استعمار انگلیس و در جهت منافع استعمار حاکم بود. ولی در جای دیگر اقدامات مثبت رضاشاه برای تأمین امنیت ، ساختن زیربناهای جامعه و رشد اقتصادی و فرهنگی جامعه آشکار است که به نفع جامعه ، مردم و مملکت بود. و بالاخره دوران 20 ساله در جای خود، دوران شکوفائی بسیاری از آرمانهای جنبش مشروطه باید بحساب آید. ولی با تمام کوششی که در بسیاری زمینهها برای ساختن ایرانی نوین صورت گرفت ، که بسیار سازنده و با تأثیر اساسی در رشد و حرکتهای مردم در آینده گردید ولی "روح " ملت پرغرور و آزاده ایران از "تن" این مجموعه، تهی ماند. در حالیکه اگر آنچه انجام گرفت در ایرانی آزاد و با حضور مردمی زنده و روشنفکرانی بجای آنکه در زندان مانده باشند در جلوی این حرکت نوین قرار میگرفتند، نتیجه چیز دیگری بود و بر کالبد "شکوفائی" مملکت "جانی" بخشیده میشد.
زیر بنای کشور، شخصیتهای ایرانی، آرزوهای آزادیخواهان
برقراری امنیت و بدنبال آن ساختن زیر بنای کشور و رشد فرهنگی مملکت برای انجام ساختمان کشوری توانا و آباد قدمهای اولیه محسوب میشد. مواد اولیه این زیربنا سازی، توان اقتصادی و فرهنگی مملکت بود. توان مالی را درآمد ولو ناچیز نفت در آن زمان، فراهم میکرد. و حضور و شرکت شخصیتها و دانشوران بزرگ ایرانی پایههای لازم علمی و فرهنگی برای ساختن آن زیربنا را تشکیل میدادند. و با این ترتیب زمینههای ساختن ایرانی که میتوانست سرزمین باروری برای مردمانش و کشور با اعتباری در جهان گردد فراهم بود. تنها بستن امکان هر گونه رشد سیاسی در مملکت بجای آنکه آرزوهای آزادیخواهان برای ساختن ایرانی بزرگ را زنده باقی نگاه دارد و ایرانیانی پرشور و با شوق و ذوق برای ساختن چنان ایرانی بسازد، ایران را بصورت قبرستانی از روشنفکران و مردم سرکوب شدهای گردانید. دیکتاتور حتی شخصیتهائی را هم که در قدرت گرفتن او نقش اساسی بازی نمودند و یا در پایهریزی ایران سکولار و رهائی از چنگ روحانیون نقشهای بزرگی ایفا نموده بودند را تاب نیاورد و هرکدام را بشکلی کشت و از میان برداشت. بقول ابراهیم خواجه نوری برای ساختن هر بنا "چوب بست" لازم است و این شخصیتها هم "چوب بستهای دیکتاتوری" بودند که چون بنای دیکتاتوری به پایان رسید باید از میان برداشته میشدند. او بمانند سایر دیکتاتورها فقط حضور خود در مملکت را میتوانست تحمل کند و اجازه رشد هیچ شخصیتی را در مملکت نمیداد. آنچه او در مملکت میتوانست تحمل کند تنها یک مشت آدم زبون و نوکر و چاکر دیکتاتور بود. و باین دلیل بود که رفتارش با کارگزاران مملکت همه توهینآمیز و اگر اشتباهی در کارشان پیش میآمد همراه فحش و توهینهای رکیک بود. آقای همایون به چنین آدمی میخواهد عنوان مرد سده ایران را بدهد. که در عمل تأئید افسانههای "دیکتاتور خوب"، "ایرانی به دیکتاتور نیاز دارد"، "ایرانی را باید تو سرش زد وگرنه خودش کار نمیکند" و از این قبیل باورهای القاشده و پراکنده شده در میان مردم است. افسانههائی که اعلب یا محصول تبلیغات دوران دیکتاتوری بود و یا اثر فشارها و سرکوبهای دوران دیکتاتوری بود که بصورت سایکولوژی معکوسی در ذهن مردم عمل میکرد که خود را در برابر دیکتاتور "ناچیز" ببینند.
ایران نوین، کالبدی بدون روح مردم آزاده، ایرانی مرده در دوران 20 ساله
این درست نیست که تا این حقایق را بگوئیم کارنامهای از "خدمات" رضاشاه را جوابمان بدهند. کارهای مثبت در زمان رضاشاه به کمک شخصیتهای ایرانی بسیار انجام گرفه است. شخصیتهائی که بسیاری از ایشان متأثر از دوران جنبش مشروطه بودند. فراوردههای آن 20 سال در پی افکنی ایرانی نوین بسیار عظیم بوده است. برداشتن نفوذ روحانیون، سکولار کردن مملکت از قدمهای بزرگ و غیر قابل انکاری است که صورت پذیرفت. سخن اینجاست که با خفه کردن روشنفکران کشور شما نمیتوانید کشوری آزاد و سربلند بسازید. عاقبتش همان میشود که در شهریور 20 پیش آمد و دیکتاتور را مردم تنها گذاشتند. در حالیکه مردم ایران همیشه به خدمتگزاران خود ارج نهادهاند. نگاه کنید به تشییع جنازه بیسابقه یفرمخان بعنوان فهرمان مشروطه در تهران ، در حالیکه اکثریت مسلمانان این بزرگ داشت را بجا میآوردند. و بسیاری از نمونههای دیگر. تنها مردم "حاکمین معزول" که معمولآ بسیار به مردم ظلم کرده بودند را تنها رها میکردند. لذا آنچه در ذهن رضاشاه بود ایرانی بدون روشنفکر بود. و ذهن دیکتاتور مانند ذهن دیکتاتورهای دیگر، هرگز به این قد نمیداد که بدون حضور روشنفکر نمیتوان ایرانی زنده و توانا ساخت. و حتی هنگامیکه راننده هم برای بردن او و خانوادهاش به مرزهای جنوبی کشور و تبعید به هندوستان و یا ژوهانسبورگ ، پیدا نمیکرد، هم به عقلش نمیرسید که اگر بجای آنکه وزارت دربار و شهربانی را برای سرکوب روشنفکران و مردم آزاده قدرتمند نماید، ایرانیانی سربلند و آزاده و توانا در دانشگاههای مملکت را تربیت کند، آنروز میتوانست در میان دریائی از آزادگان زنده و سربلند در مملکت باقی بماند و یا دوستداران واقعی و وفادارش آنقدر باشند که حتی زندگی در تبعید هم برایش افتخارآمیز باشد. حقایقی که مستبدین کنونی کشور هم عاجز از درک آن هستند. تنها مملکتی که مردم آزادهای در آن رشد نموده باشد میتواند از خود و از رهبران خود دفاع نماید! رضاشاه نه تنها زندانی به برزگی ایران برای مردم آزاده ساخته بود بلکه با ثروت اندوزی و تصاحب اموال و املاک مردم با زور ارتش و پلیسی که برای دقاع از مردم ساخته شده بود هیچ یار وفاداری را برای خود باقی نگذاشته بود و همه از ته دل مرگ دیکتاتور را آرزو میکردند. پایان کار نشان داد که تنها از ساختن زیربناهای بزرگ بدون مردمانی آزاد که مملکت را زنده نگهدارند و از آن دفاع نمایند، کاری بر نمیآید. بهمین دلیل "ایران نوینی" که او ساخت در کاروان کشورهای متمدن جهان جائی پیدا نکرد. و مدرنیزم در آن پیدا نشد. کشوری که همه روشنفکران در آن با ترس و لرز زندگی نمایند و لبانشان را در زندان با سوزن و نخ بدوزند، عاقبی بهتر از شهریور 1320 نمیتوانست داشته باشد:
شرح این قصه شنو از دو لب دوختهام / تا بسوزد دلت از درد دل سوختهام!
(فرخی یزدی در زندان رضاشاهی – قبل از به فتل رسیدن توسط میرغضبهای شاهی)
اینکه زیربناهائی که او به همت ایرانیان بزرگی ساخته بود بعدها بکار آمد دلیلی برای فراموش کردن حکومت پلیسیای که او ساخته بود و جلو رشد روشنفکران را گرفته بود نمیتواند باشد. اگر او مردی بود که به آزادی و قدرت مملکت با حصور مردان و زنان آزاد باور داشت ما در آن بیست سال ، با توشهای که از انقلاب مشروطه ساخته بودیم، بجای یک مملکت آشفته و درهم ریخته در شهریور 20، که نه تنها سربازان "شاهنشاهی"اش، که تنها برای سرکوب مملکت ساخته شده بودند، بلکه مردم کوچه و خیابانش هم از مملکت و رهبرانش دفاع میکردند و در هر گوشه این مملکت زنان و مردان آزادهاش به ساختن ایران نو ادانه میدادند.
مرد سده ایران و مرد سده جهان
وقتی چند سال پیش در آستانه هزاره سوم میلادی در غرب خواستند مرد سده گذشته جهان را انتخاب نمایند ، همه چشمها در غرب بسوی چرچیل بود تا اینکه مشاهده کردند که او در کتابهایش "گاندی" قهرمان مبارزه به شیوه "عدم خشونت" و قهرمان آزادی مردم و کشور هند را "آن هندی پا برهنه" خطاب کرده است و لذا آلبرت آینشتن را بجای او مرد سده معین کردند. حالا فکر کنید مردم دنیای متمدن کجا هستند و آقای داریوش همایون چه گونه فکر میکنند، وقتی بنظر ایشان رضا شاه مرد سده اخیر باید انتخاب شود! اینکه رضا شاه به ایران علاقه داشت و در ذهن خود دنبال ساختن ایرانی بزرگ بود و کارهای بزرگی هم با کمک ایرانیان بزرگی در دوران او صورت گرفت، یک بحث است و اینکه شما با ایجاد حکومت پلیسی و قتل نخبگان مملکت میتوانید مملکتی مدرن و در کاروان تمدن جهان بسازید بحث دیگری است. با قبول استدلال آقای همایون، آدولف هیتلر که بهترین زیربنا را برای آلمان ساخته بود و آلمان را در دوران اوجگیری قدرت خود بزرگترین مملکت صنعتی دنیا نموده بود ، باید مرد سده گذشته جهان باشد. و البته باید یادمان باشد که آقای داریوش همایون از فعالین حزب سومکا، که آقای دکتر منشی زاده، از مریدان "پیشوای آلمان نازی" در رهبری آن قرار داشت، بودند و لذا انتخاب رضا شاه که همان شیوههای دیکتاتوری و زیربنا سازی هیتلری ، در سطح بسیار پائین تری را بکار میبست، طبیعتآ فهرمان ذهن ایشان میتوانند باشند.
(دنباله بحث در بخش سوم ادامه خواهد داشت)
بخش نخست مقاله