ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 04.04.2007, 8:28
از آمریكا بیاموزیم!

دکتر حسين باقرزاده
سه شنبه ١٤ فروردین ١٣٨٦ – 3 آوریل 2007
.(JavaScript must be enabled to view this email address)

نوشته هفته پیش من تحت عنوان «از ایرلندی‌ها بیاموزیم!» واكنش‌های زیادی را به همراه داشت. برخی خرده گرفتند كه با طرح «آشتی ملی» راه سازش با رژیم جمهوری‌ اسلامی را هموار كرده‌ام، از «تعامل» با رژیم سخن گفته‌ام و معنای این سخن چیزی جز سازش و مصالحه نیست، و یا با طرح این كه بحران خطرناك فعلی ایران را باید با كمك حاكمیت مهار كرد خواسته‌ام به كمك جمهوری اسلامی ‌بشتابم و آن را تثبیت كنم. و از این مقدمه‌چینی‌ها به این نتیجه رسیده بودند كه من به جنبش اصلاحی شكست‌خورده چشم دوخته‌ام و خواهان «همكاری» با رژیم جمهوری اسلامی شده‌ام.

این برداشت‌ها البته با بقیه متن نوشته من ناهمسازی داشت و معلوم نیست كه اگر این دوستان به برداشت خود چنان مطمئن بودند چرا بر «تناقض‌گویی» من انگشت نگذاشتند و ایراد نگرفتند كه مثلا در عین حال چرا از حاكمیت تحت عنوان «دشمن سیاسی» (و نه رقیب) یاد كرده‌ام و یا چرا كنار گذاشتن فرهنگ خودی و ناخودی‌ حاكمیت (این عنصر ماهوی و تعیین‌كننده نظام الیگارشی حاكم) را پیش شرط «تعامل» با رژیم قرار داده‌ام. و یا به راستی این دوستان متوجه نشده‌اند كه كنار گذاشتن فرهنگ خودی و ناخودی‌ از سوی حاكمیت عملا جز نفی استبداد مذهبی حاكم و قانون اساسی آن (كه ساختار حقوقی تبعیض‌آمیز این نظام را بنیان نهاده اسـت) معنا و نتیجه‌ای نمی‌تواند داشته باشد؟ و از همه مهمتر، این دوستان چندان به پیام اصلی مقاله كه در عنوان آن آمده بود توجه نكردند و درسی را كه ما می‌توانیم از تجربیات دیگران، و در این مورد از ایرلندی‌ها، بیاموزیم مد نظر قرار ندادند.

در مورد اخیر به خصوص تأكید بر این می‌شد كه شرایط ایرلند با ایران، و وضع ما با ایرلندی‌ها، تفاوت‌های اساسی دارد. البته كسی منكر این تفاوت‌ها نیست. ولی آیا نتیجه این گزاره آن است كه ما نمی‌توانیم از تجربه آنان چیزی بیآموزیم؟ خوب است كه ما از فرهنگی برخورداریم كه ادبیات آن پر از تمثیل‌ها و داستان‌های آموزنده از زندگی حیوانات است، از داستان‌های كلیله و دمنه گرفته تا موش و گربه عبید زاكانی، و از ما چنان انتظار رفته است كه از این داستان‌های ‌خیالی در زندگی ‌بیاموزیم. داستان‌های خیالی حیوانات به كنار، ما در این جا با تجربه‌های عملی انسان معاصر روبرو هستیم. البته هر جامعه و مردمی با هر جامعه و مردم دیگری فرق می‌كنند و هیچ تجربه‌ای در جای دیگر عینا قابل تكرار نیست. ولی آیا بهتر نیست در مطالعه این تجربیات بر روی‌ نقاط مشترك تكیه كنیم تا چیزی بیاموزیم، تا این كه نقاط افتراق را عمده كنیم تا چیزی نیاموزیم؟! و آیا اندیشیده‌ایم كه در طول سه دهه گذشته كه ده‌ها كشور دیگر در ساسر جهان از یوغ استبداد آزاد شده‌اند و به دموكراسی رسیده‌اند، چرا ما هم‌چنان درجا زده‌ایم و هنوز در گام‌های اولیه برای سازمان‌دهی یك مبارزه سرتاسری برای دموكراسی به سر می‌بریم؟ آیا كمی تواضع سیاسی برای یادگیری از دیگران به نفع خود ما نخواهد بود؟

به هر حال تجربه ایرلندی‌ها بیشتر برای تقریب بین نیروهای سیاسی‌ اپوزیسیون آموزندگی دارد و امید كه بتوانیم در این مورد از آن بیاموزیم. گرچه در آن‌جا یكی از دو جناح رقیب كه اكنون به همكاری پرداخته‌اند، یعنی اتحادگرایان، با حاكمیت رابطه نزدیكی داشته‌ و عملا در خدمت آن بوده‌ است. ولی این انتقاد به جا است كه تجربه آنان در باره این كه چگونه می‌توان با حاكمیتی مانند جمهوری اسلامی برخورد كرد چیز زیادی به ما نمی‌دهد. این تجربه در جاهای دیگری‌ مانند آفریقای جنوبی و برخی از كشورهای اروپای شرقی و آمریكای لاتین بیشتر نمود داشته است. تعامل با رژیم حاكم در شرایطی كه رژیم پذیرفته است كه امتیازهای خود را از دست بدهد، و به راه انداختن روند آشتی ملی برای رسیدگی به خشونت‌های انباشته پیشین و التیام زخم‌های عمیق حاصله از آن، از تجربیات ارزنده این كشورها است كه باید مورد توجه هر انسان مسئول و دموكرات در ایران امروز قرار بگیرد. اكنون به تجربه دیگری می‌پردازیم كه مشخصا به كیفیت برخورد با رژیم جمهوری اسلامی بر می‌گردد و می‌تواند مستقیما برای ما آموزنده باشد.

در این مورد، یك طرف جریان سنخیت كامل دارد، یعنی خود جمهوری اسلامی است وجای بحث نخواهد داشت. طرف دیگر جریان، اما، یك حكومت است و نه یك نیروی اپوزیسیون، و كسانی كه تعمد دارند تا از تجربه دیگران چیزی نیاموزند می‌توانند بر این نقطه افتراق تكیه كنند و خیال خود را راحت سازند! تجربه مورد نظر به سیاست ایالات متحده آمریكا در برابر جمهوری اسلامی برمی‌گردد.

آمریكا بیش از هر كشور دیگری از سیاست جمهوری اسلامی در طول 28 سال گذشته صدمه دیده است. از گروگان‌گیری 444 روزه كاركنان سفارت آمریكا در ایران كه تحقیر شدید آمریكا و آمریكاییان را به همراه داشت، تا دست داشتن در بمب‌گذاری‌های مرگبار ضد آمریكایی در بیروت و عربستان و احیانا نقاط دیگر، تا تبلیغات وسیع ضد آمریكایی در جهان سوم و جهان مسلمان نشین، و تا تحریكات ضد آمریكایی در عراق و لبنان و فلسطین، صدمات زیادی از سوی رژیم جمهوری اسلامی به آمریكا وارد شده است. متقابلا سیاست آمریكا در برابر رژیم ایران معمولا خصمانه بوده و، همراه با قطع رابطه سیاسی و بلوكه كردن دارایی‌های ایران و حمایت از رژیم عراق در جنگ 8 ساله با ایران، اعمال فشارهای سیاسی و اقتصادی و تهدید‌های نظامی را نیز شامل می‌شده است. این سیاست در طول 28 سال گذشته تقریبا بدون استثنا ادامه داشته است و به عنوان بخشی از این سیاست، آمریكاییان همواره از گفتگو با ایران سر باز زده‌اند. سرباز زدن از گفتگوی مستقیم با ایران حتا در دوران حكومت كلینتون و وزارت خانم آلبرایت، كه بعدا به خاطر نقش آمریكا در 28 مرداد از مردم ایران عذرخواهی كرد،‌ و علارغم تمایلاتی كه از سوی رییس جمهور اصلاح‌طلب ایران آقای‌ خاتمی ابراز می‌شد ادامه یافت. عدم مذاكره با ایران، یك پایه اساسی سیاست خارجی آمریكا در برابر جمهوری اسلامی بود.

این سیاست، اما موفقیت چندانی نداشت. جمهوری اسلامی هم‌چنان به فعالیت‌های ضد آمریكایی خود ادامه می‌داد، و در عین حال به گسترش روابط سیاسی و اقتصادی ‌خود با اروپا و ژاپن می‌پرداخت. این قدرت‌ها نیز از غیبت آمریكا در صحنه سیاسی و اقتصادی آمریكا در ایران به نفع خود بهره می‌گرفتند و مرتب به دامنه نفوذ خود در ایران و منطقه خلیج فارس می‌افزودند. از این رو، مواضع آشتی‌ناپذیرانه آمریكا با ایران به منافع آمریكا در منطقه صدمه می‌زد و به نفع رقیای صنعتی آن در اروپا و ژاپن تمام می‌شد. تك‌روی آمریكا در مورد ایران بعد به رابطه آمریكا با عراق نیز گسترش پیدا كرد و اقدام یك جانبه آمریكا در مورد عراق (كه فقط بریتانیا را از اروپا به همراه خود داشت) به انزوای شدید آن در صحنه بین‌المللی منجر گردید. فاجعه عراق و صدماتی كه از ناحیه آن متوجه آمریكا شد مقامات این كشور را واداشت كه در سیاست بین‌المللی خود تجدید نظر كنند و جهت‌گیری تازه‌ای را دنبال نمایند.

از این رو، در دوران وزارت خانم رایس در دور دوم حكومت آقای بوش، آمریكا در برابر رژیم ایران سیاست كاملا جدید و رادیكالی در پیش گرفته است. این سیاست شامل سه عنصر است. اول این كه آمریكا برای اولین بار اعلام كرده كه حاضر است با رژیم ایران به گفتگو بنشیند، در عین آن كه این امر را به یك پیش‌شرط موكول كرده است. خانم رایس از آمادگی برای مذاكره، به عنوان یك تغییر اساسی سیاست آمریكا در 28 سال گذشته یاد كرده است. دوم، آمریكا در عین حال گزینه نظامی علیه رژیم ایران را برای خود نگه داشته است. و سوم، آمریكا در دور دوم حكومت بوش، و بر خلاف سیاستی كه در مورد عراق اتخاذ كرده بود، به اجماع جهانی علیه ایران اهمیت زیادی داده است و برای كسب این اجماع تلاش زیادی‌ می‌كند. لازمه كسب این اجماع، البته آن است كه آمریكا از خواست‌های حد اكثری خود موقتا بگذرد تا بتواند جامعه جهانی را با خود همراه سازد.

تجربه نشان می‌دهد كه این سیاست در مدت كوتاهی كه از آن می‌گذرد تا حد زیادی موفق بوده است. پیش‌شرط مذاكره از سوی آمریكا، یعنی‌تعلیق غنی‌سازی از سوی رژیم ایران، نه یك خواست یك جانبه آمریكا و بلكه مصوبه شورای امنیت است و از این رو در افكار عمومی آمریكا و جهان كاملا توجیه شدنی است. تلاش‌های آمریكا برای كسب اجماع جهانی تا به حال به صدور دو قطعنامه در شورای امنیت با اتفاق آرا منجر شده است. مجموع این تحركات، رژیم ایران را بیش از هر زمان دیگری در جامعه جهانی با انزوا روبرو كرده و افزایش فشار كشورهای اروپایی علیه ایران را در پی داشته است. تغییر سیاست آمریكا البته به معنای تغییر اهداف آن در مورد رژیم ایران نیست. آمریكا به وضوح به دنبال تغییر رفتار رژیم ایران و در نهایت تغییر خود رژیم است. اگر رژیم ایران به پیش شرط آمریكا تن دهد و با آمریكا به گفتگو بنشیند آمریكا از این فرصت برای اعمال فشارهای جدید علیه رژیم ایران بهره خواهد گرفت تا به هدف نهایی خود برسد. و اگر ایران هم‌چنان به كار غنی‌سازی‌ ادامه دهد، آمریكا در نهایت ممكن است حربه نظامی علیه ایران را به كار بگیرد. و در تمام این موارد، به خلاف مورد عراق، بخش مهمی از افكار عمومی جهانی را با خود به همراه خواهد داشت. آمریكا از تغییر سیاست 28 ساله خود و پایین آمدن از موضع آشتی‌ناپذیر عدم مذاكره، و از تخفیف خواست‌های خود برای كسب اجماع جهانی علیه ایران در شورای‌ امنیت، ضرری ‌نكرده است!

آیا اپوزیسیون ایران می‌تواند از این تجربه درس بگیرد و پس از 28 سال تجربه ناموفق تغییر رادیكال مشابهی در سیاست خود بدهد؟ آیا اعلان آمادگی ‌گفتگو با رژیم ایران با یك پیش شرط اساسی كه خواست عمومی‌مردم ایران باشد (انتخابات یا رفراندم آزاد یا به كنار كذاشتن فرهنگ خودی‌ یا ناخودی)، تلاش برای ایجاد حد اكثر اجماع در بین مردم ایران (همبستگی ملی‌ نیروهای اپوزیسیون و مجموعه ناخودی‌ها بر اساس مشترك‌ترین خواست‌ها) و در عین حال حفظ گزینه نهایی نافرمانی مدنی و مقاومت ملی (با فرض این كه اپوزیسیون از قدرت سازمان‌دهی آن برخوردار باشد) در صورتی كه رژیم به خواست‌های دموكراتیك مردم تن ندهد، سیاست معقولانه‌ و كارآیی در مقایسه با آن چه كه اكنون در بین اپوزیسیون مطرح است نیست؟ اپوزیسیون البته بر خلاف آمریكا از اقتدار نظامی برخوردار نیست، ولی اگر از اقتدار اخلاقی و حمایت مردمی برخوردار باشد نباید از اعلام آمادگی برای مذاكره با رژیم حاكم با پیش شرطی كه نام برده شد كمترین واهمه‌ای داشته باشد.

آری، حتا از «آمریكای امپریالیست» و حكومت نومحافظه‌كاران بوش نیز می‌توان درس گرفت - اگر بخواهیم! مسئله این است كه كدام سیاست از دیگری پیشی بگیرد: حمله نظامی آمریكا به ایران، یا شكل‌گیری یك همبستگی ملی و فشار لازم به حكومت ایران برای تغییر. وقت زیادی‌ باقی ‌نمانده است..