iran-emrooz.net | Sat, 31.03.2007, 21:06
آمریکاییهای شیطان صفت و ملاهای مظلوم
کلاوس کریستیان مالتسان / برگردان: علیمحمد طباطبایی
٤٨ درصد آلمانیها بر این باورند که ایالات متحده خطرناکتر از ایران است، در حالی که ٣١ درصد آنها مطابق با یک ارزیابی جدید عقیدهای خلاف آن را بیان نمودهاند. دورویی بنیادین آلمانیها در بارهی ایالات متحده حکایت از آن دارد که دیگر وقت برای یک دورهی جدید بازآموزی دارد دیر میشود.
آلمانیها در مسیر تاریخ اخیر خود به چیزهای بسیاری عقیده داشتهاند. آنها به داشتن مستعمره در آفریقا و به قیصر خود باور داشتهاند. آنها حتی به قیصر خود هنگامی که به آنها گفت که دیگر از احزاب سیاسی اثری نخواهد بود مگر از ارسال سربازان به جبههها عقیده داشتهاند.
نه چندان پس از آن، آلمانیها عقیده داشتند که یهودیها را باید به گتوها و به اردوگاههای کار اجباری فرستاد، زیرا آنها دشمن مردم یا آفت ملتاند. آنگاه آنها به باور به بزرگراهها و این که رایش سوم در نهایت پیروز میشود ایمان آوردند. چند سال بعد آنها به مارک آلمان ایمان آوردند. آنها عقیده اشتند که دیوار برلین برای همیشه سر جای خودش باقی خواهد ماند و این که حقوق بازنشستگی آنها قابل اطمینان است. آنها به بازیافت مواد دور انداخته شده و حفاظت از محیط زیست باور داشتند. آنها حتی به پیروزی آلمان در مسابقات جام جهانی عقیده داشتند.
و حالا آنها عقیده دارند که ایالات متحده برای صلح جهان تهدید بزرگتری از ایران است. این نتیجه که به هیچ وجه شگفت انگیز هم نیست حاصل یک نظرسنجی است که به سفارش نشریهی اشترن توسط شرکت فورسا انجام شده است. به ویژه جوانان آلمانی ـ دقیقا ٥٧ درصد از ١٨ تا ٢٩ سالهها ـ گفتهاند که ایالات متحده را در مقایسه با رژیم دینی ایران خطرناک تر ارزیابی میکنند.
مقامات رسمی سیاست آلمان که یقینا به خاطر نتیجهی این نظرسنجی به سوگواری خواهند نشست کاملا مسئول این موج ضدآمریکاگرایی هستند. برای سالها وزرای خارجهی آلمان به مردم خود این قصه را تعریف میکردند که نام آن را خودشان « گفتگوی انتقادی » میان اروپا و ایران گذاشته بودند. این داستان تقریبا به این شکل بود: اگر ما با آیت اللهها مهربان باشیم و کمی آنها را قلقلک دهیم و هرازگاهی وقتی که آنها بدجنسی درآورده و شیطان میشوند انگشت خود را به علامت اخطار تکان دهیم آنها به محکوم کردن زنان خود به مرگ به خاطر « رفتار و اعمال نامشروع » و به ساختن بمب اتمی پایان خواهند داد.
اما این طرح به نتیجهای نرسید ـ پیامدهایی که اتفاقا واشنگتن مدتها قبل آن را پیش بینی کرده بود. ایران آزادانه کار بر روی برنامهی هستهای خود را ادامه میدهد و رئیس جمهورش محمود احمدی نژاد نسبت به درخواست سازمان ملل با نمایشی مبالغه آمیز از نادانی واکنش نشان داد، آنچه باعث نگرانی و دلخوری سازمان ملل گردید و تصویب قطعنامهای را به دنبال داشت.
مورد دیگری از فهرست آرزوهای رئیس جمهور ایران یکی هم نابودی اسرائیل است که البته برآورده شدن آن فعلا کمی بیشتر به طول خواهد انجامید. در این میان و برای اطمینان از آن که نیروهای ایرانی از تمرین نمیافتند رژیم این کشور ١٥ سرباز بریتانیایی را چند روز پیش از این به گروگان گرفت. اما باز هم کاملا روشن است که تقصیر اصلی آن به گردن آمریکاییها است.
ما آلمانیها مدتها است که در بارهی آمریکاییها همه چیز را به خوبی میدانیم. در قرن نوزدهم نویسندهی آلمانی کارل مای غرب وحشی را به ما آموخت و کارل مارکس ما را از سرمایه داری افسارگسیختهی آنها برحذر داشت. علاوه بر آن همهی ما یک بار هم که شده ـ و البته برای تفریح ـ به آنجا رفته ایم. چه در کالیفرنیا باشیم یا در فلوریدا (جایی که در آن ارزان ترین وسیلههای نقلیه موتوری اجارهای را میتوان یافت) انسان قادر است که آنها را به درستی بشناسد.
برای ما آلمانیها آمریکاییها یا بیش از حد چاقاند یا بیش از اندازه در گیر تمرینات ورزشی و بدنی، یا آنها بیش از حد خشکه مقدساند و یا بیش از اندازه مستهجن، یا بیش از حد متدین هستند و یا بیش از اندازه هیچ انگار. از جهت مسائل تاریخی و سیاست خارجی آمریکاییها یا بیش از اندازه انزواطلب هستند و یا بیش از حد امپریالیست. آنها خیلی راحت پیشروی کرده و کشورهای خارجی را مورد تهاجم قرار میدهند (آنچه البته ما آلمانیها هرگز انجام نمیدهیم) و سپس از آن کشورها خارج میشوند، آنچه قبلا در ویتنام انجام داده بودند و اکنون ما همین روند را در عراق شاهد هستیم.
اما از همه بدتر این بود که آمریکاییها در ١٩٤٥ در جنگ به پیروزی رسیدند. (خب، البته به کمک آلمانیها ـ یعنی توسط آینشتاین و دیگرانی از قماش او). البته بعضی از آلمانیها هم وجود دارد که هرگز آمریکاییها را به خاطر روز پیروزی (V-Day) هرگز نبخشیدند. گذشته از آن نازیسم فقط یک حادثه بود اما آمریکاییها ذاتا شریر و فاسدند. فقط نگاهی به این پرزیدنت بوش بیندازید، مردی که، همانگونه که بعضی از خوانندگان اشپیگل آن لاین مصممانه معتقد هستند « از هیتلر هم بدتر است ». این درست مانند زدن دو پرنده با یک سنگ است. اگر بوش همان هیتلر جدید است، پس ما آلمانیها بالاخره « رهبر » را به شخص دیگری قالب کرده ایم، یعنی دیگر از شر هیتلر خلاص شده ایم. در واقع ما حتی دیگر لازم نیست که حق شهروندی آلمانی او را پس از مرگش باطل کنیم، آنگونه که اخیرا سیاستمداران در نیدرزاکسن پیشنهاد کرده بودند. هیچکس در نمادپردازی (سمبولیسم) نمیتواند روی دست ما آلمانیها بلند شود.
آمریکاستیزی داروی معجزه آسای سیاست در آلمان است. اگر کسی آنچه را که شما میگویید باور نمیکند، یک توسری به یانکیها بزنید آنگاه خواهید دید که بلافاصله در نظرسنجیها مقام نخست را اشغال خواهید کرد. و از جهت عملی میتوانید به راس حزب سوسیال دموکرات برسید و خود را در نظر هستهی مرکزی حزب با مقداری زیادی جفنگیات محبوب و عزیر بگردانید و با این وجود به واشنگتن هم دعوت بشوید ـ کافی است که به گرهارد شرودر نگاهی بیندازید. در واقع شما میتوانید مانند رهبران سیاسی آلمان در مباحثه در بارهی طرح سپر موشکی آمریکا در اروپا توسط یک ژنرال بازنشستهی ناتو به « فقدان حیرت انگیز در شناخت » متهم شوید و این هم که البته مانعی ندارد، زیرا موضوع بر سر عقیدهی شما است و نه بر سر دانش شما.
آمریکاستیزی دورویی در ظریف ترین حالت خود است. شما میتوانید شب خود را با گرفتن جدیدترین قسمت سریال «24» بگذرانید و سپس در روز بعد از گوانتانامو گلایه و شکوه کنید. شما میتوانید ادعا کنید که باید خود آمریکاییها را در موضوع تروریسم مقصر دانست و در همان حال خواهان ایجاد محدودیتهایی برای مهاجرین مسلمان به آلمان باشید. شما میتوانید رئیس جمهور آمریکا را یک قاتل تودهها بنامید و برای روز بعد بلیط پرواز بعدی برای خود به نیویورک را رزرو کنید. شما میتوانید برای فقدان فرضی فرهنگ و شعور در آمریکاییها ماتم و زاری کنید و در این بین مدارک خود برای شرکت در قرعه کشی مجانی گرین کارت را ارسال کنید. در آلمان حتی یگ روز هم بدون آن که کسی نامعقول ترین ادعاها در بارهی آیالات متحده را مطرح کند، مشمئز کننده ترین توهینها را نثار آنها کند یا عجیب ترین تئوریهای توطئه را در بارهی این کشور شایع کند سپری نمیشود. اما موضوع اینجاست که همهی اینها مجانی است و در خدمت خودبرحق بینی آلمانیها قرار دارد.
اما ایران خود داستان متفاوتی است. آخرین باری که شخصی در تلویزیون آلمان لطیفهای در بارهی یکی از رهبران ایران مطرح ساخت پیامدهای بسیار نامطلوبی به دنبال خود داشت. دقیقا ٢٠ سال پیش مجری معروف هلندی رودی کارل یک شوخی کوتاه تلویزیونی در بارهی رهبر وقت ایران پخش نمود. پس از آن برنامه کارل به مرگ تهدید شد و آن قطعه که فقط چندثانیهای بیشتر نبود به حذف پروازهای آلمان و اخراج دیپلوماتها منجر گردید. کارل غذر خواهی نمود. در هر حال ساختن لطیفه در بارهی آمریکاییهای چاق بسیار مطمئن تر است.
دانیل یونا گولدهاگن تاریخ نگار آمریکایی که در کتاب منتشرهی خود به سال ١٩٩٦ با عنوان «جلادان مشتاق و آمادهی هیتلر» ثابت نمود که ادعای آلمانیها که هیچ اطلاعی از جنایات پشت پردهی هیتلر نداشتهاند به هیچ وجه صحت نداشته است در حال حاضر در بارهی قتل عامهای قرن بیستم به بررسی میپردازد. وی به این موضوع اشاره میکند که سیاستمداران یا رهبران نظامی که قتل عامهای دسته جمعی را طراحی و اجرا کردهاند تقریبا هیچ گاه نیتهای اصلی خود را از پیش مخفی نکرده بودهاند. چه در بارهی قربانیهای ارمنی، چه کولاکها، چه یهودیها یا بعدا بوسنیائیها مجریان معمولا بر این باور بودند که اعمال آنها موجه و درست است و دلیلی وجود ندارد که بخواهند نیتهای جنایتکارانهی خود را مخفی کنند.
امروزه هنگامی که رئیس جمهور ایران در بارهی جهان بدون اسرائل سخن میگوید و آنهم در حالی که رویای بمب هستهای را در سر دارد به نظر روشن میآید که ما ـ یعنی ما آلمانیها از میان بقیهی مردم جهان ـ پیش خود به حساب و کتاب بپردازیم. چرا احمدی نژاد نباید آنچه را که آشکار میکند همان چیزی باشد که میخواهد متحقق هم بکند؟ اما ما آلمانیها فقط آنچه را که میدانیم باور داریم.
آیا آمریکاییها از آیت اللهها خطرناک تر هستند؟ شاید آمریکاییها این بار باید به سخن آلمانیها برای تنوع هم که شده اعتماد کنند. اکنون دیگر واقعا وقت دورهی دیگری برای بازآموزی فرارسیده است. ظاهرا دوری آخری چندان فایده بخش نبوده است.