iran-emrooz.net | Sat, 10.03.2007, 5:57
برای دوست!
جمشيد طاهریپور
شنبه ١٩ اسفند ١٣٨٥
- در پاسخ به پيام آقای داريوش همايون به کنگره دهم سازمان" اکثريت"-
آقای داريوش همايون عزيز! من اين پاسخ را بيرون از تکليف و تعارف مینويسم. بعنوان يکی از مخاطبان پيام پر از دوستی و نيک خواهی شما؛ در مقام کسی مینويسم که زندگیاش با حيات رنجبار اما بالندهی سازمان فدائيان خلق ايران "اکثريت"، به گونهای خودخواسته و گسست ناپذير در آميخته است. با روح تعهد در قبال اين درآميختگی و احساس مسئوليت نسبت به ايران و "هزاره تازه ملت" مینويسم و قصدم پاسداشت فرهنگ همسخنی و همرائی ميان ايرانيان و ارج گذاشتن بر آن "کمال" است که برای سازمان ما آرزو کردهايد! سربلند و شادمان هستم که میبينم انديشه شما نيز در جستجوی معنای اين "کمال" برای "چپ" ايران؛ به "دگرگشتی" راه برده که من نيز در تأملهای خود به آن راه جستهام: بايسته سازمان ماست که از "کمونيزم جزمی و توتاليتر به سوسيال دموکراسی" گذر کند.
شما از تأثير "سالم و سازنده" اين "دگر گشت" در "نيروهای چپ ... و سرتاسر سياست ايران" و نيز از "قدرتها و مسئوليتهای" سازمان در اين گذر و گذار آينده آفرين؛ در کمال ايجاز و با شفافيت تمام سخن گفتهايد و در عين حال از سر نيک خواهی و مشفقانه از اينکه سازمان را "يکی از آسيب پذيرترين سازمانهای سياسی مخالف جمهوری اسلامی" میبينيد؛ تأسف و نگرانی خود را اظهار داشته و از فدائيان بيداری و هشداری طلب کردهايد! من اين را جلوهای از آن احساس اصيل مسئوليت ميهنی و مدنی در نزد شما باز شناختهام که نشانه بارز فرهنگ سياسی تعالی يافتهی مبتنی بر اخلاق در زمانه ماست و بر خود اين میپسندم که برخورداری از چنين فضيلتی را به شما تهنيت بگويم.
راست اين است که از آستان کنگرهی اول و طی اين هفده سالی که از آن زمان گذشته، با تحقير و بیاعتنائی به تلاشهائی که متوجه: ١- حفظ و تحکيم رشتههای ارتباط سازمان با نيروهايش در درون کشور. ٢- پاسداری از جايگاه سازمان در نهضت چپ ايران و ٣- نوسازی "اصول و ارزشهای" آن بود، "حدود صريحا" مشخص" سازمان، زوال پيدا کرده، سرگشتگی در باره اصول و ارزشها به چند پارگی هويت انجاميده و بر اثر آن حيات سياسی و تشکيلاتی سازمان جولانگاه علايق دوست و دشمن شده و بدتر از اين؛ وزن و اعتبار سازمان وسيلهی بازار گرمی دکان اين و آن است! با اينهمه اکنون که سواد "دگرگشت" چندان ارتفاع گرفته که توان تبيين اصول و ارزشهای خود را دارد و نيز میتواند به مسائل مشخص ايران پاسخ سوسيال دموکراتيک ارائه کند، میتوان تأثير "سالم و سازنده" آن را در اين جست که از"هويت" سازمان تعريف نو بدست دهد، حد و مرزهای آن را به طور روشن و بيرون از اعوجاج ترسيم کند و به آن حدود صريحا" مشخص بدهد تا سازمان ما بتواند دوباره در درون خود انسجام و تجانس حزبی پيدا کند، در نسبت خود با ديگر احزاب و سازمانها، خود را به حيث يک حزب سياسی مستقل تعريف کرده و شناسائی شخصيت مستقل و منحصر به فرد خود را احراز کند و بالنتيجه در درون و برون مرز منشاء تأثيراتی باشد در راستای تعريفی که از خود بدست داده؛ موافق روح زمان و نياز نسلهای جوان و زنان و مردان امروز ايران!
همين اندازه ملاحظه برای نشان دادن صدق اين بيان کفايت میکند که من نيز همچون شما بر اين عقيده و نظرم که " بازسازی سازمان فدائيان ايران برای آنکه سهم خود را در ساختن ايرانی متفاوت از گذشته ادا کند به هر گزينش دشوار و تلخی که من از نزديک میشناسم میارزد." ارزش بزرگ اين "گزينش" در ايجادگری آينده ساز آن است و دقيقا" چون يک "دگرگشت" است، مستلزم تغيير "افکار" و "منش و کنش" سياسی از جنس "زمان" است و همه دشواری نيز از همين حقيقت بر میخيزد؛ زيرا ما برای رفع حکومت دينی و استقرار دموکراسی و حقوق بشر در کشور، برای احقاق "حق حاکميت ملت ايران" که مطالبه محوری انقلاب مشروطيت ايران بود؛ در برابر ضرورتی قرار گرفتهايم که از ما يک فرهنگ سياسی تازه را طلب میکند، فرهنگ سياسی که در کانون آن انسان شهروند معاصر ايستاده است.
تاريخ پر فراز و نشيب سازمان ما؛ در کنار رنج و تلخکامی، آکنده از حلاوت جستجوی افکار تازه و منش و کنش نوپديد است. فدائيان استعداد "تغيير" و شجاعت آنرا داشتهاند که از افکار و روشهای کهنه و سپری شده بگسلند و پذيرای انديشهها و راهبردهائی باشند که راه بر آينده میگشايند. پويائی و درک ضرورت تغيير مشخصهايست که ما از آن برخوردار بودهايم و هيچ دليلی وجود ندارد که اين بار خود را نوميد و خالی از آن بشناسيم. ما همان گونه که توان آن را داشتهايم از يک "سازمان چريکی" به "سازمان سياسی" فرا بروئيم، از چنان ظرفيتی برخورداريم که از " کمونيزم جزمی و توتاليتر" بگسليم و در" سوسيال دموکراسی" خود را بازآفرينيم و تعريفی نو از خود بدست دهيم.
شجاعت آموختن، آموختن و باز هم آموختن و بيشتر آموختن نياز امروز ماست، اما شتاب فرايند بازسازی و پيروزی برگشت ناپذير آن با برآمد جنبش مردم و کم و کيف دگرگونیهای سياسی در جمهوری اسلامی ايران، مشروط است و نيز میتوان ديد که با سير بحرانی جهان گلوبال و چند و چون مواجهه "غرب" با تضادها و تعارضهائی که جامعه ايران را به مخاطره انداخته، در ارتباط میباشد. آنچه که امروز میتوانم گفت عبارت از اين است که از پس دو دهه کشاکش و جدل و جدال ميان "کهنه" و "نو" که در مجموعهی نهضت چپ ايران جريان داشته و دارد، اکنون در صفوف سازمان ما؛ گرايش سوسيال دموکراتيک خود را بازشناسانده، خود را به ثبت رسانده و به نيروئی فراروئيده که توان پاسخگوئی به مسائل مشخص ايران را دارد. توان آن در گشودن گره کور اولويت و اتحادهای سياسی که گرايش ليبرال دموکراسی را ثابت قدم ترين متحد "چپ" در برپائی دموکراسی و حقوق بشر در ايران بازمی شناسد - گرايش فکری و سياسی که شما خود را به آن وابسته میشناسيد و شناخته شده ترين انديشه پرداز آن به حساب میآئيد- نمونهی شايان ذکری است که ميان "گذشته" و "حال" سازمان خط فاصل روشن میکشد و او را در منازعه ميان مشروعه و مشروطه در سمت دموکراسی و مدرنيته استوار میکند.
هيچيک از ما بيرون از تجربهی خود نيستيم! بعنوان برخاستهای از تجربهی زندگی زيسته خود میخواهم تأکيد کنم که ضرورت تحول سوسيال دموکراتيک در سازمان را نبايد در تقابل با ضرورتی ديد که از ما کوشش در راه متحد ساختن آزاديخواهان ايران را طلب میکند. من میکوشم که به اين دو ضرورت در توازن و تعاملی پاسخ بگويم که تأثير متقابل آنها تقويت کننده يکديگر باشد. اين روندی پيچيده و بغرنج است اما از منزه خواهی کناره جويانه کاری ساخته نيست و بر احتمال اشتباه و ناکامی و شکست میافزايد. من متوجه هستم که احزاب بنيان اتحادهای پايدار را میسازند اما بر اين نظرم که تکامل احزاب با شرکت فعال آنها در پيکارهای اجتماعی و سياسی جاری و در فرايند پاسخگوئی آنها به ضرورتهای برخاسته از عرصهی عمومی ممکن و ميسر است. اکنون بطور قاطع بر اين نظرم که در تلاشهای خود برای متحد ساختن آزاديخواهان ايران تا زمانی که سازمان آمادگی شرکت مستقل در اين گونه تلاشها را پيدا نکرده، بايسته اين است که من و شماری از کادرهای سازمان و دوستان همفکر و همعقيده با فعاليت فراکسيونی – با رسميت، شفافيت و علنيت عام و تام- در اين تلاشها کماکان مشارکت داشته باشيم.
گفتگو و تعامل ميان دو گرايش اصلی برپا دارندهی دموکراسی و حقوق بشر- سوسيال دموکراسی و ليبرال دموکراسی- به امر سترگ اصلاح فرهنگ سياسی دامنه و عمق میبخشد و آنرا بيش از پيش در خدمت رقابت دموکراتيک، تقويت روح دموکراتيک در "اپوزسيون" ، تقويت "همرائی و مصالحه... به عنوان اجزاء فرايند سياسی" در میآورد.
ايران احتياج به صدائی دارد که اهداف و خواستهای جنبش دموکراسی و حقوق مدنی مردم را پژواک دهد، صدائی که بيانگر اهداف و علايق اپوزسيون دموکرات و سکولار و تجدد خواه ايران باشد، همبستگی ملی آزاديخواهان ايران را نمايندگی کند. من عميقا" اعتقاد دارم که همفکری و همکاریهای ما به تکوين اين صدا مساعدت میرساند و در اين راستا منشاء اثر است که اتحاد آزاديخواهان ايران را از ايده به واقعيت فرابرويانيم. اتحادی که بايسته است جايگزين دموکرات و سکولار حکومت دينی شناخته آيد و با رأی آزاد و انتخاب دموکراتيک ملت ايران قطعيت پيدا کند.
سوسيال دموکراسی در چپ ايران از درون ورشکست کمونيسم جزمی و توتاليتر قدبرافراشته است و ليبرال دموکراسی در نزد شما از درون ويرانی "حکومت سلطانی" برخاسته است! بسترهائی که ما از آن برخاسته-ايم نشانههای خود را بر ما بر جا گذاشته- اند و يا به بيان دقيق تر ما را نمی توان يکسره خالی از اين نشانهها باز شناخت، از اينروست که من خود را در بهترين حالت حلقه اتصال "قديم" با "جديد"، حلقه اتصال "گذشته" با "آينده" میبينم.
ما از "گذشته" گسستهايم و رو به "آينده" داريم اما "گذشته" هنوز در رنگها و صداهائی با ماست! من در نگاه به خود و گفتگو با خود دريافتم مرا از اين گريزی نيست! اما همين ناگريزی آبستن خطری است که میتواند پيشروی ما را بسوی آينده کند کند و يا حتی آنرا با مانع روبرو سازد! و آن وقتی است که "گذشته" در هيأت نوستالژی نيروئی است که ترا از "کمال" باز میدارد و در يادگارهای "دوران تراژيک تاريخ" به حبس و کند و زنجير میکشد!
هر انسان ايرانی در انتخاب آرمان سياسی خود مختار و آزاد است. ما يکديگر را در آرمان سياسی که بر خود پسنديدهايم محترم میداريم؛ دموکراسی برای ايران مسأله امروز ماست و همه تمرکز ما بايد روی اين مسأله باشد، جمهوری يا پادشاهی مشروطه در معنای "شکل نظام"، گزينش آن موکول به رأی ملت ايران است... و من شنيدهام که شما گفتهايد پادشاهی مشروطه مسأله هزارم امروز منست! پس اگر دموکراسی را مسأله اول میدانيم میتوان در همين مقياس يک هزارم، مقوله "آرمان سياسی" را در امروز روز، پديداری انديويدوآل توضيح کرد. فکر من اين است که اين منطق به "نوسازی" حزب مشروطه ايران؛ حزبی که شما بنياد گزاردهايد، راه میبرد.
من بر اين نظرم که "حزب مشروطه ايران" برای اين که به "کمال" برسد و به حيث حزب ليبرال دموکراسی ايران؛ آن نقش بايسته را در استقرار دموکراسی و درآينده دموکراسی ايران، که برعهده دارد، به تمامی ايفا کند، چه بسا بهتر است خود را از بستگی و چسبندگی که با "مونارشيسم" و "نماد"های آن دارد؛ برهاند، از اين قبای تنگ که بر تن کرده بيرون بجهد و اين رنگ و لعابها را که بر سيمای خود دارد پاک کند! چنين نوسازی پايگان اجتماعی حزب را گسترش میدهد و به آن قوت و توان افزون میبخشد تا "به سهم خود سرتاسر سياست ايران را برای رفتن به پيشباز هزاره تازه ملت ما آماده سازند".
نگرانی من اين است که ليبرال دموکراسی در دندانه قصر "مونارشيسم ايرانی" زايائی و بالندگی خود را از کف بنهد! همانگونه که در پای منابر ملی-مذهبی نتوانست قد بکشد؛ در"خود داشته"هايش ماند و خادم و مغلوب جباريت دينی شد.
گفتهايد: "... قدرت سياسی در پيشروترين و آگاه ترين لايههای اجتماعی ايران است... منبع قدرت توده جوانی است که سخنان و رويکردهای تازهای میخواهد... مسابقه واقعی در رسيدن به آن لايههای پيشرفته است... بخت سازمان فدائيان ايران در چنان مسابقهای از هيچ گرايشی کمتر نيست ولی مانند همه شرکت کنندگان جدی مسابقه میبايد امروزی شود."
کليد قفل "رسيدن" است! روی همين "رسيدن" بايد متمرکز شد. بجای چرخيدن دور "هدف" و ارضای روح غايت نگر و غايت خواه، بايد روی موضوع "بسوی" هدف رفتن، در موضوع "رسيدن" متمرکز شد. از برکت چنين تمرکزی است که آدمی قادر میشود از "قديم" خود فاصله بگيرد، تازگیهای نوظهور را کشف کند، با نسلهای امروز کشور سازگاری پيدا کند و آن لايههای نوپديد اجتماعی را ببيند و خود را پژواک صدای آنان باز بشناسد. در چنين فرايندی است که ضرورت "تغيير" و "ديگر شدن"، ضرورت "بازسازی" و "نوسازی" قابل درک تواند شد و آدمی میفهمد که تولدی ديگر بايد و بايد "امروزی شود".
گفتهايد: " يک جريان عمومی سياسی در ايران هست که از زياده روی در هر صورت آن، راست و چپ، سرخورده است و از هيچ خواست حداکثری، از هيچ آرمانی که جنگهای تازه ای را در جامعه راه اندازد پشتيبانی نخواهد کرد. اميدوارم سازمان فدائيان ايران از اين جريان اصلی دور نشود."
وظيفه "اپوزسيون" بدست دادن يک ترجمان سياسی از اين "جريان عمومی" است. برای بدست دادن اين ترجمان اول بايد آنرا همانطور که هست باز شناخت. تا آنجا که من شناخته-ام؛ جنبش دموکراسی و حقوق مدنی مردم ايران، جريان عمومی سياسی در ايران است. تعين نسبت با اين جريان، اساسی ترين عنصری است که ما را در موقعيت سياسی که از آن برخورداريم به تعريف در میآورد. ثمربخشی ما بعنوان اپوزسيون وقتی است که خود را به موألفهای درونی از جنبش دموکراسی و حقوق مدنی مردم ايران فرا برويانيم. جنبشی که "ايران را برای همه ايرانيان" میخواهد و خواستار برپائی جامعه مدنی در ايران است؛ جامعهای شهروندی که جدائی دين از دولت اصلی ترين مشخصهی آن است.
سربلند هستم که خود را همگام با شما در جنبش دموکراسی و حقوق مدنی مردم ايران باز میبينم.
با پر فروغ ترين آرزوهای رفيقانه
جمشيد طاهری پور
١٠.٠٣.٠٧