(قربان عباسی، دکتر در جامعهشناسی سیاسی از دانشگاه تهران است)
«بزرگم من. انبوه آدمیان را درخود دارم» -والت ویتمن
در طی چندین سال کار روزنامهنگاری و کنشگری اجتماعی همواره کوشش کردهام نگاه انتقادی خود را حفظ کنم. کوشش کردهام از درستی و راستی ولو تلخ دفاع کنم و تلخی حقیقت را فدای شیرینی گفتار نادرست نکنم. سالهای سال از همزیستی و همبستگی و همدلی سخن گفتهام و از ارجمندی و کرامت آدمی، فارغ از جنسیت و زبان و نژاد و آیینی که داشتهاند دفاع کردهام. از اخلاق در آرِش امروزین آن سخن گفتهام و تاکید کردهام که خویش کاری ما در مقام یک شهروند کاستن از آلام و درد و رنجهای دیگری است. دیگری در مقام یک انسان و بس.
بااینحال طی این طریق پرپیچوخم چندان هم سهل نبوده است و چه بسیار خار مغیلان که نثار جسم و جان شده است و چه انگها و افتراها و بیحرمتیها را که به جان نخریدهام و نخریدهایم. «خودفروش»، «ضدانقلاب»، «کمونیست»، «پان کرد»، «پان ترک»، «لیبرال و بیدین»، «ترکستیز»، «فارسستیز» و «وطنفروش» و «عامل بیگانه» و «غربزده» کمترین ناسزاگوییها و برچسبهای ناهمسویان بوده است. دریغ از یک نقد سازنده! توگویی این جامعه کوچکترین قرابتی با فرهنگ نقد و حقیقتجویی ندارد.
آنچه در این جامعه سیطره دارد؛ افراط و تندروی، انکار دیگری، ستیز با پرمایگی فرهنگی ایران و دیگر فرهنگها، جعل تاریخ و سفسطه بازی بوده است. اقناع نیاز نیست آنجا که میتوان با تهمت و دروغ دست به ترور شخصیت زد و طرف را به گوشهنشینی و خاموشی کشاند چرا اقناع؟ چون اقناع دیگری مستلزم خوانش و پژوهش و حقیقت دوستی و چیرگی بر نظریه و اندیشه و گفتمان است. بههرحال نوشته اخیر تنها اشارتی است به این فضای همبودی ناسالمی که همه ما را مبتلا کرده است. فضایی تیره-و-تار که نخستین قربانیاش فروپاشی سرمایه اجتماعی است و فروپاشی اعتماد اجتماعی و اخلاق کنشگری شهروندی. ایران ما بیش از آنکه سخن بگوید نیازمند شنیدن است. واقعیت چیست؟
ما چون بیماران افسرده هستیم. درمان افسرده با جبران و بازسازی اعتمادبهنفس آغاز میشود هم از طریق بازسازی تصویر خود و هم از طریق بازسازی همبستگی میان دو طرف... ما باید سعی کنیم بهترین تصویر ممکن را از خود داشته باشیم. باید بتوانیم شایستگیهای زیباییشناختی خود را افزون کنیم. باید بتوانیم بر بینزاکتیهای نامحسوس غلبه کنیم چیزی که میتواند ملت ما را بمیراند. باید رادی، بخشندگی محرک ما باشد. باید بتوانیم تصویر بهتری از ناخوشیهای جدید روح داشته باشیم.
تجارب هولناک بشری تجارب ما هم هستند به هولوکاست بنگریم. به یوگسلاوی، به در بدری میلیونها آدمی در میان آوارها و ویرانههای جهان. آنها همه از درونهای آماسیده ما نشئت گرفتهاند از تعارضات و کشمکشهای بیپایان درونمان که نتوانستم آنها راهارمونیزه کنیم. باید بتوانیم خود را با دگرگونیهای تاریخی وفق دهیم. نباید به رسانههای مدرن پشت کنیم. باید روایت نوینی از ملت ارائه دهیم بتوانیم فضای عمومی را به تسخیر خود دربیاوریم. حافظه، هویت و آرمانهای ما در جهان پر متلاطم کنونی دستخوش تهدید هستند. پیوند میان افراد بایست تکثیر شود اگر لکه ننگی است که شوربختیمان را دامن میزند باید بیش از هرکس خودمان به درمانش همت گماریم. فرهنگ ژوئی سانس و آزادی را باید از طریق ادبیات مدرن و هنرمان باز تکثیر کنیم. واپسنشینی صرف به «سیاست هویت» بدون طرحافکنی برای فردایی بهتر علاج نیست گونهای نوستالژی رمانتیک است نوعی پسروی ترحم برانگیز.
ما باید جرئت پیوستن به جهان مدرن با همه مصائب و مواهب آن را بر دوشهای خود حمل کنیم. بیگانه هراسی، زنستیزی، غربستیزی، دینستیزی میتواند به دیگری ستیزی منجر شود. رمز رستگاری ما در ترمیم تصویری است که از خود داریم. باید رابطه خودمان را با شر تعریف کنیم. با فلاکتهای جهان؛ و نیز با سنت بیمسئولیتی در قبال جهان که گاه خود را با آن درمان میکنیم.
راههای بسیاری برای پرورندان میهن پرستی وجود دارد به هیچ وجه نمیتوان آن را به ملیگرایی صرف، شکننده، خشن و تار فروکاست. میتوان روی محسنات ملی کار کرد و منکراتاش را زدود. رسالت روشنفکرانه زبدهترین مغزهای ملت ما نباید از این حقیقت غافل شود. دلواپسی بخشی از عشق است یک داروی ضد افسردگی قدرتمند است. باید دلواپس دغدغههای بلندمان باشیم. مفهوم سنتی هویت از بیخ و بن واژگون شده است. «من»، همواره «دیگری» است. دیگر شخص نمیتواند خود را به هویتی مستحکم و ثابت پیوند بزند. کل انرژی فرهنگ مدرن خلاف جهت این همگونی و میل به رکود و ایستایی است.
آنچه ما میبینیم فروپاشی و گسیختگیهای پی در پی است. نه تنها موجوداتی دوپاره بلکه چند پاره هستیم در درون خودمان به تعبیر ژولیا کریستوا غیریتهایی را جای دادهایم که گاه به سختی میتوان تحملشان کرد. درون ما میدانی است چند آوایی؛ و همین است که به سهولت نسل آینده ما خواهد توانست اخلاق سادهانگارانه را تهدید کند. این اخلاق سنتی چتری در برابر گردباد خواهد بود. من از آنها با نام «حقایق دردسرساز» یاد میکنم.
باید بتوانیم در کنونیت ایران خویش، فضایی عمومی را بپروریم که بتواند به روح کلی مدرن ما متعهد باشد. بسیاری شیفته ایراناند و من نیز یکی از آنانم. فوج زیباییهای این ملک مرا مدهوش میکند اما به همان اندازه از آینده آن بیمناکم. دور از عقل سلیم خواهد بود که به چنان آتیهای گرفتار در معرض بادهای سیاه بیاعتنا باشیم. نباید خود را با این توهم سادهدلانه بفریبیم که همه چیز در تاریخ و فرهنگ ایران نیکمنشانه است. جهان آتشین هر آن ممکن است ما را با گدازههای خویش مورد هجوم قرار دهد. در جهان اهریمنی هر چیزی ممکن است. ممکن است انسانی قدیس به گناهکار بدل شود.
سمبولهای پدرسالارانه هنوز در برابر ارزشهای مدرن و برابریطلبانه عقب ننشستهاند. جهان مدرن پیش از پیش به کیش آزادی رفته است. موفقیت بزرگی است و کیست که خریدار آن نباشد؛ اما آزادی در جهان امروز مبتنی بر آشکار ساختن خود برای دیگری است. من خودم را به شما ارائه میکنم: من و شما، مرد و زن سوای هر تفاوت دیگری. دردرک کردن و سخن گفتن است که ما خود را آشکار میسازیم. پس هریک از ما باید بتواند خود را برملا کند، دست به آشکارسازی بزند و انرژی نهفته در درون فرهنگ خود را آزاد کند. برای رسیدن به آزادی هیچ حرکتی عظیم تر از این نخواهد بود؛ به رسمیت شناختن یکدیگر و پذیرفتن دیگری درمقام انسانی برابر با ما، نه فروتر و نه فراتر از ما.
میل همواره خود را به لنگرگاه امر آرمانی گره میزند و قساوتهای خاص آن را تعدیل میکند. آرمان ما از میل ما تغذیه میکند. میل به آزادی، رهایی، برساختن و فراتر رفتن از محدودیتهای تحمیل شده باید بخشی از رسالت خطیر ما برای بازگشت به تمدن عشق باشد.
کل پروژه مدرنیته کانتی و پسا کانتی به بلوغ رسیدن و رساندن آدمی است با نابالغی خویشتن نمیتوان جهان را احضار کرد و به استخدام خود درآورد. ناآگاهی از این امر هر آن میتواند ما را در گرایش به پسروی سمجتر بکند. ایران و فرهنگ و تاریخش از استبداد پدر رنج برده است و باید با علم روانکاوی سراغ سمپتومهای آن برود. ما بیش ازآن که در خارج از خود دنبال مستبد باشیم باید در درون خویش مهارش کنیم. مواجه شدن با آن و تشریح کردنش دشوار است. باید خود را تخلیه هیجانی کنیم از کلبی مسلکی دیروز تا هرزگی امروز چندان فاصلهای نیست. سرپیچی درونی یک ملت حیات راستین تفکر اوست. باید با هنر، ادبیات، فلسفه، پرورش نسلی درخور تفکر تجسم یابد. سرپیچی به مفهوم کریستواییاش مستلزم پرسشگری است زیستن با حس دلشوره و این پیام آگوستین که هر فرد برای خود به مسئلهای بدل شود.
دگماتیسم، تکروی، تمامیتخواهی، طرد و انکار دیگری خیانتی است عظیم در حق همه ما. میتواند حیات ذهن ما را منجمد کند. باید روایت خودمان را از جهانی که آبستن فاجعه برای بدبینان و باردار امکانات برای خوشبینان است دگرگون کنیم. ایران ما نه تنها باید رنج، بدبختی و همبستگی خود را تعریف کند بلکه باید با رنج هر انسانی در هرگوشه جهان تعریف سازندهای از خود ارائه دهد.
مخرج مشترک یک ملت ذهن عمومی آن است. روشنفکران، نویسندگان و هنرمندان ایران با همه غنای قومیاش باید در این جامعه نمایشی نقشی را که به ملت خود میدهند آشکار کنند؛ و این آشکارسازی مستلزم واندیشی و خلاقیت است. بریدن ما از دیگران بریدن از ارتباط است همنشین رکود، ایستایی و خاموشی است. با امیال عقیم نمیتوان سراغ جهان رفت. ما به نوعی اروتیکسازی اندیشه نیاز داریم. سرزندگی روانی که به مصاف تاناتوس خدای مرگ برود. تاکید من باری بر گسست و بازسازی است. باید به معنای عمیق خودپرسشگری برگردیم. باید از خود بازجویی کنیم و این یعنی خود را خطر انداختن برای شوراندن و برانگیختن متقابل حافظه تاریخی، اندیشه و خواست. این معنای آگوستینی سرپیچی درونی است در معنای فرویدی آن دعوت به سرپیچی درونی دعوت برای آشکار ساختن خویشتن است. تنها در سایه هنر وارسی است که قادر به بازبینی ارزشهای پیرامون مان خواهیم بود. ارزشهایی چون آزادی و استعلا که چون دو کودک یتیم بیش از همه چشم انتظار ما هستند.
در جهان پر اضطراب کنونی شاهد نوعی والایشهای قومی ناب هستیم. نسلکشیها، طرد و انکارها زمختتر از آنند که نادیده گرفته شوند. آنچه میتواند بیش از همه ایرانمان را تهدید کند سقوط در مغاک دگماتیسم خاموش، فرهنگ طرد و جعل واقعیت است. نوعی جزمگرایی، خود را مبرا دانستن و طلبکارانه به جهان بازنگریستن. تاکید بر هویت ناب و بیآلایشی که وجود ندارد و هرگز هم وجود نخواهد داشت.
ذهن باز ایرانی ذهنی مبتنی بر آموزههای زیباییشاختی، آفرینشهای ادبی، مباحث و مذاکرات، هنر و ارتباطات است. تکثیر صدایی جاویدان، صدایی آزاد شده و فضای فرهنگی آغوش گشوده که جزمیات درآن جایی ندارند. تاکید من در پروژه ناسیونالیسم ایرانی تاکید بر آموزش، فرهنگ و خلاقیت است از طریق کنشهای هماهنگ و نه جدل از طریق کنشهایی نابسامان و اتمیزه شده که میتواند ما را به بنیادگرایانی مضطرب بدل کند.
آنچه ایران را تهدید میکند فقدان چندصدایی، تساهل و تسامح است. فقدان یا غیاب گفتگوست. فضای نوینهابرماسی که هرکس خود را درمعرض پرسشهای دیگری قرار دهد. بی جهت نیست که هرجنبشی در ایران همچون هرجای دیگر ایران به جنبش روئسا، شرکا بدل میشود. ما نه تنها به فضای آزاد و گشوده خود نیاز داریم بلکه نیازمند فضاهای موازی دیگر هم هستیم.
ما به فضایی نیازداریم که در آن روح فردی و جمعی خود را با فضیلتهایی چون آزادی، عدالت، عشق، همزیستی، تسامح و تساهل، وهمدلی و همدردی با دردمندان جهان آشتی دهیم. باید روح قهرمانان ملی خود را که فشردهای از این فضائل است احضار کنیم و آن را درروح نسل کنونی و آتی خود تزریق کنیم. قهرمانان واقعی آنانی هستند که دل در خیر مشترک دارند و از فضیلتها دربرابر شرارت و رذایل اخلاقی دفاع میکنند.
ما نیازمند فضایی اجتماعی هستیم که درآن عِلم بر عَلَم غالب شود و خرد بر بیخردی. نیازمند نزاکت و فروتنی هستیم و گشودگی دل به هر فرهنگ و آموزه بیگانه که برغنایمان اضافه کند. انزوا، طرد دیگری، انکار هر آن کس و هر آنچه متفاوت از ماست، خودبرتربینی و بازی در زمین پوپولیستها شایسته روح ملت مانیست. باید واقف باشیم که هر مسلک و هر مذهبی که خود را با نفرت آشتی داده باشد سزاوار نفی شدن است. عشق، همزیستی، دیگری دوستی و رعایت انصاف و اخلاق باید مولفههای برسازنده وجدان مشترک و جمعی ما باشد. نشانه روح مبتذل نیاز به برحق بودن است آن هم برای همیشه. بایستی از چنان ابتذالی برحذر بود.
برای سال جدیدی که پیش رو داریم بایستی سوگند انسانی و برادری بخوریم که تا زمانی که بر بیعدالتی، بر ظلم و ستمگری نظامی دادستیز، بر دروغ و خزعبلات و خرافات و ایدئولوژی مرگستایانه آن فائق نیامدهایم دمی از مبارزه و کوشش بازنایستیم. اما باید بسیار مراقب باشیم که درمبارزه با این ظالمان ظلمت گستر خود به بخشی از ظلم و ظلمت بدل نشویم چه آن کس که به مغاک مینگرد مغاک نیز بر او خیره میشود. باید بر بیداریمان بیفزاییم و بر خوابها و غقلتهای دیروز و امروزمان چیره شویم. آینده ایران آبستن رویدادهای زیادی است. بسیاری تیغ به دست در پی جراحی این بدن تومورگرفته هستند لکن باید بسیاری از ما هم مراقب باشیم که این بیمار تحت جراحی از دست نرود. و این بیش از همه بر فداکاری، از خودگذشتگی، گشودگی قلب و مهربانی و فرزانگی تک تک ما وابسته است. بر این که به جای سیاستهای حذفی و طرد دیگران از سر سفره ایران همه را بر این خوان ملون و پربرکت فردا دعوت کنیم.
سخن پایانی من با یک آرزو همراه است اینکه آرمانهای والا و ارزشهای متعالیمان به گل ننشینند. باید کلیشههای زیسته را دگرگون کنیم. آرامش و آسایش ما نیازمند برخوردی بلندنظرانه با دیگران و دیگری است. هرگونه دورنمایی جز آزادی و دموکراسی دورنمایی وحشتناک است. در چنین وضعیتهای هذیانی، خشونت و آشفتگی فکری باید دنبال جایگزینهای بهتری باشیم. هنرمندان و روشنفکران و تحصیلکردگان مدرن ما باید با تکیه بر زبان مدرن بتوانند به تخریب عناصری بپردازند که میتواند روان ما را پریشان کند. نمیخواهم تصویری تشویشآمیز از فردا ارئه بدهم اما در سایه واقعبینی است که میتوان به ترسیم فردا نشست و این چیزی است که ما بیش از همه به آن نیاز داریم؛ واقعبینی.
نظر شما چست؟ آیا زمان بازبینی اندیشهها اعم از صائب و باطل فرانرسیده است؟