iran-emrooz.net | Mon, 05.02.2007, 6:49
پاسخ به یک تزّید
دکتر فرهنگ قاسمی
(رئيس مدرسه عالی مديريت و کارشناس دفتر فرانسوی کيفيت در مديريت آموزشي)
«گر اژدهاست در ره عشق است چون زمرّد
از برق آن زمرّد هین دفع اژدها کن »
" مولانا "
یکی از هممیهنان محترم خارج کشور، آقای دکتر منصور بیاتزاده مقالهای در انتقاد به نوشته « سرشتهای دیکتاتوری و داد و ستدهای قدرت و ثروت « که در ماه ژانویه توسط اینجانب نگاشته شد و در اغلب سایتها آمده، مرقوم داشتهاند که به نظرم بیشتر پُلمیک و کمی خلاف رعایت آداب و اخلاق سیاسی بوده است تا انتقاد.
در نوشته کوتاه حاضر، نه به خاطر حق پاسخ، بلکه بواسطه عدم سکوت به این انتقاد که حمل بر بی احترامی به منتقد نباشد، کوششی در پاسخدادن می کنم. نویسنده این سطور همواره سعی داشته اخلاق سیاسی و احترام به عقاید مخالف را سرمشق مبارزات و موضعگیریهای خود قرار دهد و در گفتار و نوشتارش اهل کنایه و اشاره نبوده و همیشه اعتقاداتش را به روشنی و با صراحت بیان کرده است. طبیعتاً در این نوشته نیز این اصل رعایت می گردد. این پاسخ دارای دو بند و یک مؤخره بیشتر نیست.
به دنبال این مقدمه کوتاه یادآور می شوم که:
١- باید تفاوت قائل شد بین دیکتاتور و دیکتاتوری.
اولی غالباً به فرد منسوب است و دومی به یک سیستم یا رژیم. اگر در مقاله من در بند اول « دیکتاتوری چیست و دیکتاتور کیست؟ » علیرغم اینکه گفتهام:" دیکتاتوری را به رژیمی نسبت میدهند ..." برخی آنرا " دیکتاتور را به رژیمی نسبت می دهند... " خواندهاند. طبیعتاً سوءتفاهم به وجود می آورد. وانگهی پنج اصلی را که در باب سرشتهای دیکتاتوری آوردهام شامل رژیمی دیکتاتوری می شود و نه دیکتاتور.
٢- آیا محمدرضاشاه دیکتاتور بود؟ در پاسخ به این سوال در نوشتهام محمدرضاشاه را با صدام و پینوشه مقایسه کرده و گفتهام:" محمدرضاشاه دیکتاتور نبود، او ضعیفتر از آن بود که دیکتاتور باشد... برخلاف صدام و پینوشه این شاه نبود که کودتا کرد، این آمریکا بود که بوسیله نوکران و دستنشاندگان خود با همکاری مذهبیون مرتجع کودتای ٢٨ مرداد را واقعیت داد. محمدرضاشاه (عروسک خیمهشببازی) بیش نبود که فقط وقتی زمینه آماده شد و آزادیخواهان قلع و قمع شدند به ایران بازگشت." ... باز در ادامه مطلب آمده است:" محمدرضاشاه دیکتاتور نبود، او یک شاهزاده زیر نفوذ و دستنشانده امریکا بود، جسارت و تجربه عملیاتی نداشت."نمیفهمم در این عبارات چه تعبیری وجود دارد که من طرفدار سلطنت و رژیم شاهنشاهی شده باشم. به شما اطمینان می دهم که اصلاً چنین تصوری، هرچقدر هم کوچک درست نیست.
اما نقد شما مرا به یاد مثلی معروف می اندازد که:" لاالله را شنیدی اما الالله را ندیده گرفتی. " محمدرضاشاه قابل تطهیر نیست، خمینی و همه زائدههای او از رفسنجانی گرفته تا خاتمی و طرفدارانش در خارج کشور نیز قابل تطهیر نیستند. متأسفم که شما به عمد یا از روی اشتباه، که این آخری ممکن است برای هرکسی پیش آید، تنها " آیا محمدرضاشاه دیکتاتور بوده است؟ " را دیدهاید. بحث در اینجا یک تحلیل روانشناختی دیکتاتور است و نه یک نگاه سطحی و شعارگونه و صرفاً سیاسی. رژیم و شیوه اداره مملکت و حکومت در دوران محمدرضاشاه دیکتاتورمآبانه بوده است، ولی خود او " بیچاره " فقط دیکتاتور جلوه می کرد. با کمال افتادگی و بدون هیچگونه ادعا باید بگویم که به جهت مطالعات و تعلیم و تربیت در یک خانواده سیاسی که حداقل سه نسل آن در مبارزات آزادیخواهی و نهضت ملی مشارکت داشته و مرتب صدمه دیده است، از چنان حداقلی از اطلاع و تجربه سیاسی برخوردارم و شیوه سلطنت پدر و پسر پهلوی را می شناسم و میدانم که چه می گویم. – کمااینکه در همین مقاله از رضاشاه به عنوان دیکتاتور نام می برم و برای اطلاع بیشتر نظر شما را به مقاله « از رضاخان تا رضاشاه » که در برخی از سایتها و از جمله " صدای ما " سایت جمهوریخواهان دموکرات و لائیک و سایت جبهه ملی آمده است، جلب میکنم.
وانگهی این نوشته می خواهد بگوید تفاوتی بین دیکتاتوری هیتلر، استالین، صدام و ... است که مرکز ثقل اعمال قدرت در خودشان است و اعتماد به نفسی دارند و مستقل هستند و دستآموز و آلت دست نیستند. به قول حافظ:" در پس آینه طوطیصفت نگاهش داشتهاند " و آنچه اربابان او از لندن و واشنگتن میگویند، طوطیوار تکرار ميکند.
همان انقلاب سفید که شما بعنوان مثال آوردهاید، ابتکار محمدرضاشاه نبود. این کندی و قدرت آمریکا بود که دیکته کرد، سرکوب پانزده خرداد ١٣٤٢ و کودتای ٢٨ مرداد هم که خود بهتر می دانید، بدستور امریکا بود. همان امریکا بود که در ماههای پایانی سال ١٣٥٧ به محمدرضاشاه اجازه نداد تا از ارتش برای سرکوب قیام مردم استفاده کند. سفرای انگلیس و آمریکا و ژنرال "هویزر" به شاه گفتهاند، بفرمائید بروید، تاریخ مصرف شما تمام شده است. به قول ژنرال ربیعی، بهمانند موش مرده به زبالهدان تاریخ فرستاده شد. هدف اینست که باز بگویم که محمدرضاشاه عنصری ضعیف، بیشخصیت، متزلزل و حقیرتر از آن بود که دیکتاتور باشد؛ قائم به ذات و مستقل نبود. هیبت و سرشتهای دیکتاتور در تاریخ سیاسی جهان مشخص است. چرا سعی کنیم کسی را در کلاسی بگذاریم که شایسته او نیست. طبیعتاً اگر چنین باشد سایر شاگردان آن کلاس مورد بیاحترامی قرار خواهند گرفت و اعتراض خواهند کرد و همینطور سروصدای استادان در خواهد آمد که این شاگرد قادر نیست درسها را مثل دیگران دنبال کند. یک نقل قول در اینجا ضروری است؛ وقتی این مقاله « سرشتهای دیکتاتوری و مبادلات قدرت و ثروت » در آمد، یکی از افسران عالیرتبه رژیم شاه که رابطه دوستی و فامیلی با من دارد و ناگفته نماند که دیگر طرفدار شاه و رژیم شاهنشاهی نیست و انتقادات زیادی نسبت به آنها دارد، تلفنی گفت:" ... صدبار بهتر بود که می گفتی دیکتاتور بود تا صفات دیگر ... او را سکه یک پول کردی."
در انتها از کم لطفی شما در مورد نویسنده این سطور احساس تنفر نکرده بلکه احساس خجالت می کنم که در این تغابن مرا در کنار داریوش همایون و شجاعالدین شفا قرار دادهاید. آرمانهای من همان هستند که بودند. هرگز نان به نرخ روز نخورده و از سادهلوحی سیاسی پرهیز کردهام. طرفدار روش و اخلاق سیاسی مصدق، تمام اصول حقوق و میثاقهای وابسته به آن، حاکمیت ملی، استقلال، عدالت اجتماعی سوسیال، دموکراسی مدرن، برخلاف بسیاری، مخالف انواع و اقسام رفورم در جمهوری اسلامی بوده و هستم و شیفته خاتمی و رفسنجانی و ارتجاع مذهبی و دیکتاتوری جمهوری اسلامی در هر شکل و شمایلی که نمایان می گردند، نشده و سعی کردهام اشتباهات تاکتیکی برخی را فهمیده ولی فراموش نکنم. ناگفته نماند که از صمیم قلب برای خدمات، مبارزات و زحمات همه کسانی که برای آرمانهای مترقی مبارزه کرده و می کنند، ارزش قائل بوده و به آنها نهایت احترام را گذارده به اندازه خود قدرشناس و سپاسگزارم.
٥ فوریه ٢٠٠٧، پاریس
Farhang GHASSEMI
Réponse à une exagération