شاید چنین پرسشی از سوی یک پادشاهیخواه برای برخی اندکی شگفتانگیز باشد. پیش از آن که به اصل موضوع بپردازم، برای پرهیز از خماری خواننده به پرسش خودم، پاسخ میدهم: بله، محمدرضا شاه پهلوی یک دیکتاتور بود.
مفهوم دیکتاتوری مانند سرمایهداری یا هر مفهوم دیگر در حوزه اجتماعی، دارای یک درونمایه یا محتوای یکسان و همانند نیست. امروز هر دانشآموزی میداند که پدیده سرمایهداری در کشورهای گوناگون، به اشکال گوناگون نیز پدیدار میشود و این هم به مجموعه شرایط آن کشور معین بستگی دارد. حتا سرمایهداری در آلمان با کشور بغل دستیاش یعنی هلند متفاوت است و هلند هم از سوئد یا فنلاند و غیره. مارکس که در دوره انتقالی کارگاههای کوچک به کارخانهها زندگی میکرد، سرمایهداری را نتوانست بشناسد و به همین دلیل، اقتصاد سیاسی او سرشار از خطاهای منطق ریاضی است. و امروز عملاً هیچ ارزشی ندارد.
دیکتاتوریها نیز در جهان – بهویژه در سده بیستم و بیست و یکم – همه با هم متفاوت هستند. در این جا تلاش میشود تا دیکتاتورهای یک بُرش معین تاریخی را به نمایش بگذاریم: بُرش تاریخی ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۵ میلادی.
ایران: محمدرضاشاه پهلوی
شوروی: برژنف
چین: مائو
کره جنوبی: سرلشگر پارک چونگ – هی (Park Chung – hee)
ترکیه: کودتای نظامی (از سال ۱۹۷۱)
عربستان: فیصل بن عبدالعزیز آل سعود
پاکستان: ذوالفقار علی بوتو و ضیاء الحق
برژنف: او پس از خورشچف سر کار آمد. شوروی توسط حزب کمونیست رهبری میشد و در رأس حزب هم رهبر قرار داشت. هیچ حزب دیگری در کشور شوراها اجازه فعالیت سیاسی نداشت. برژنف مردی با مشت آهنین بود و بهار پراگ را در آگوست ۱۹۶۸ به خاک و خون کشاند. پس از سرکوب بهار پراگ، موج بازداشتها در شوروی و سایر کشورهای بلوک سوسیالیستی پس از یک توقف کوتاه در زمان خروشچف به شدت افزایش یافت. پژوهشگران از دست کم ۲۰۰ هزار نفر دستگیری و بازداشت حرف میزنند. باری، برژنف هم دیکتاتور بود ولی دیکتاتور نه یک کشور بلکه یک بلوک بزرگ به نام بلوک سوسیالیستی. بخش بزرگی از کمونیستهای ایران در خدمت این مرد ابرقدرت بودند. بنابراین، وقتی هواداران کمونیسم از «حقوق بشر»، «دموکراسی» و یا «آزادیهای فردی و اجتماعی» حرف میزنند، باید آن را یک شوخی بیمزه تلقی کرد.
مائو: مائو یک انقلابی نادان بود. شاید در حوزه سازماندهی و حذف رقبا تبحر خاصی داشت ولی نه اطلاعات وسیع داشت و نه مغز خلاقی. کتاب سرخ مائو که پس از انجیل پرخوانندهترین کتاب در تاریخ بشری است، ارزش معنویاش حتا از انجیل هم کمتر است. مائو یک دیکتاتور نادان و دگرآزار بود مانند رفیقاش استالین. وقتی کمیسرهای حزبی نزدش شکایت میبرند که برداشت برنج کاهش یافته، و احتمالاً گنجشکها باعث خرابی مزارع میشوند، احمقانهترین فرمان تاریخ بشری را صادر کرد: گنجشکها را بُکشید! طی چند روز چند میلیارد گنجشک در چین توسط مردم کشته شدند. یکی دو روز هم مردم شکمشان سیر شد. ولی طولی نکشید که چین با بحران برنج رو برو شد و مزارع سدها بار بدتر از پیش شدند. بگذریم، مردم بیچاره چین دچار چنان گرسنگیای شدند که در تاریخ بشری نادر است. بیش از ۳۸ میلیون نفر جان خود را از دست دادند. این رهبر البته دانا بعد فرمان داد که از کشور برادر شوروی گنجشک وارد کنند. زیرا گنجشکها نه تنها آفت نبودند بلکه لازمه اکوسیستم بودند.
پارک چونگن - هی: یک دیکتاتور میهندوست بود ولی دست کشتن کنترلناپذیری داشت. اگرچه این دیکتاتور میخواست کره جنوبی را در راه توسعه هدایت کند ولی قایق توسعه را در رودخانهای از خون مخالفان به سوی آینده رهسپار کرد. او در ۱۵ آگوست ۱۹۷۴ ترور شد و جای او را رفیقاش «چون دو هوان» گرفت که او نیز ید طولایی در سربهنیست کردن مخالفان داشت، ولی او نیز یک توسعهگرای دو آتشهی خونافشان بود.
ترکیه مرتب درگیر التهابات سیاسی و کودتا بود و اصلاً ثبات سیاسی نداشت. در عربستان سعودی، فیصل بن عبدالعزیز آل سعود پادشاه سنتی بود. او به فروش نفت بسنده میکرد و دنبال توسعه جامع اقتصادی نبود. یک دیکتاتور سنتی – دینی بود. او نقش چندانی در منطقه یا سیاست جهانی نداشت. پاکستان هم یک کشور تازه تأسیس بود که در آن به قول معروف سگ صاحب خود را نمیشناخت. کشوری شدیداً مذهبی که هر رئیس دولتی که به قدرت میرسید نخستین وظیفهاش برقراری تعادل سیاسی در جامعه پرتنش بود. حکومت پاکستان عملاً حکومتِ نظامیان بود و هست. این کشور سنت «توسعه ملی» نداشت و ندارد. نظامیان دست باز داشتند و دارند و هزاران نفر از شهروندان را به قتل رساندند.
محمد رضا شاه پهلوی: محمد رضا شاه پهلوی هم یک دیکتاتور بود ولی آیا میتوان دیکتاتوری او را با افراد ذکر شده در بالا مقایسه کرد؟ هزار بار نه! محمدرضا شاه تربیت شده فرهنگ بورژوایی بود و جهان پیشرفته سرمایهداری را به خوبی میشناخت. او نسبت به همه سیاستمداران زمانه خودش، چه در اروپا و چه در مابقی جهان، راز توسعه را کشف کرده بود: فناوریها. محمدرضا شاه یک دیکتاتور توسعهگرا بود و تعریف بسیار دقیقی هم از «توسعه» داشت: رشد و پیشرفت فناوریها (تکنولوژی). به عبارت دیگر، محمدرضا شاه به «فناوریسم» اعتقاد داشت و بر این باور درست بود که توسعه هیچ چیز نیست مگر رشد فناوریها.
محمدرضا شاه یک دیکتاتور توسعهگرا بود و همیشه احساس میکرد که «وقت کم دارد» و میخواست راه سد ساله را سه ساله بپیماید. او بر خلاف دیگر دیکتاتورها مانند برژنف، مائو، ضیاء الحق، پارک و هوان یا فیصل دستِ بُکش نداشت. تصورش را بکنید که در ارتش شاهنشاهی بیش از ۶۰۰ افسر تودهای کشف میشوند. در هر کشور جهان در آن زمان، بدون برو برگرد همه آنها پای سینه دیوار گذاشته میشدند و اعدام میشدند. شاه فقط ۳۶ نفر آنها را اعدام کرد. و این در حالی است که به دستور برژنف در پراگ فقط در یک روز بیش از چند هزار نفر را اعدام کردند. مائو در انقلاب فرهنگیاش نزدیک یک میلیون نفر را به قربانگاه فرستاد. از این رو، مقایسه محمدرضاشاه با برژنف، مائو، چونگهی و یا هوان یا بوتو یا ضیاء الحق توهین بزرگ به تاریخ بشری است.
بدون شک – با موازین دموکراسی امروز – محمدرضا شاه یک دیکتاتور بود ولی یک دیکتاتور توسعهگرای دلنازک. رهبران هیچ کشوری – بویژه کشورهای در بالا نامبرده – مانند محمدرضاشاه دغدغه و دانش محمدرضاشاه در حوزه فناوریها را نداشت. او عاشق فناوری بود و عمیقاً به آن اعتقاد داشت – اعتقادی بسیار درست و علمی – که توسعه اقتصادی در گروه توسعه فناوری است.
آیا محمدرضا شاه اشتباه کرد؟ با صراحت تمام باید بگویم: نه! تاریخ نشان داده است که درک محمدرضاشاه از توسعه درست بوده است. سرعت توسعهگرایی محمدرضاشاه آنچنان سریع بود که جامعه دینخوی [دوستدار] ایران تاب و تحمل این تحولات سریع را نداشت. حداکثر ۲۰ درسد از جامعه میتوانست او را درک کند. حکومت محمدرضاشاه، حکومت یک اقلیت ۲۰ درسدی بود. ۸۰ درسد مردم ایران هنوز هنوز گرفتار دین و سنت بودند و عملاً همراه او نبودند.
شرایط سیاسی – اجتماعی محمدرضا شاه مانند هم اکنون خامنهای است. شاه فقط ۲۰ درسد را پشت سر خود داشت و مابقی مردم ایران دینخو و توسعهپرهیز بودند. خامنهای هم فقط ۲۰ درسد حامی دارد ولی حالا ۸۰ در سد مردم ایران خواهان همان چیزی هستند که محمدرضاشاه نیاز داشت یعنی توسعهگرایی. اگر امروز محمدرضا شاه زنده بود، نیازی به دیکتاتوری نداشت، چون نسلهای امروزی مانند او فکر میکنند.
■ داریوش گرامی، در پاراگراف آخر خودتان جواب متقابل به قضاوت خود را دادید. “آیا محمدرضا شاه اشتباه کرد؟ با صراحت تمام باید بگویم: نه! ” و سپس گفتید: “حکومت محمدرضاشاه، حکومت یک اقلیت ۲۰ درسدی بود..” صراحتا به این معنی که اشتباهاتش عدم اقدام (جدی) در شریک کردن ۸۰% بود. اشتباه نشود، من با روح حاکم بر نوشته شما همراهم. بویژه که قیاس واقعیات را درمفاهیم هم زمان با آن جستجو میکنید و تغییرات تاریخی را در نظر دارید. محمد رضا شاه بارها مستقیم و غیر مستقیم گفت که مردم آمادگی پذیرش آزادی دموکراتیک را ندارند (که من تا حدود زیادی با وی موافقم) اما هرگز از برنامهاش برای گشایش در این آمادگی نگفت. چرا که به تصورش توسعه اجتماعی سیاسی خود بخود و موازی پیشرفت “فناوری” صورت میپذیرد، و تاریخ خلاف آن را ثابت کرد. محمدرضا شاه از وجود فساد در دایره حکومتش آگاه بود، و نسبت به آن نیز خوشنود نبود، اما بهای کمی به آن میداد و فساد را “موردی” میدید نه سیستماتیک. غافل از آنکه اصرارش بر دیکتاتوری تک نفره جایی برای نظارت جامعه و کنترل فساد باقی نمیگذارد. مخالفین حکومت از همین فضای بسته برای “یک کلاغ چل کلاغ” کردن نقصان ها استفاده کردند (آگاهانه یا نا آگاهانه).
با سپاس، پیروز.
■ مرسی پیروز گرامی، منظور من از محمد رضا شاه اشتباه نکرد، در سیاست کلان و راهبردی بود ولی اعتراف می کنم که جمله ام را با زبان الکن بیان کردم. طبعاً هر کسی بویژه در چنین موقعیت هایی اشتباهات کوچک و بزرگ می کند. مرسی از یاد آوری.
شاد و تندرست باشید / داریوش
■ با معذرت از آقایان باز من خودمرو انداختم وسط. شاید به دلیل سن بالای ۶۰ سالم باشد. آقای بینیاز شما در پایان نوشته دو نتیجه میگیرید. یکی این که شاه عاشق فناوری بود و به آن اعتقاد داشت و دوم هم مردم ایران «دین خو » بوده اند (و حتمن به خاطر همین علاقه شاه به پیشرفت رو درک نکردهاند). اگر هم شاه عاشق تکنولوژی و فناوری بوده باشه این چه توجیهی برای دیکتاتوری او که خود شما هم به آن باور دارید میشه. خاطرات ثریا را بخوانید. این آقا علاقه زیادی داشته که فیلم کسانی که تیربارانشان کرده بوده یا به دارشان زده بوده تماشا بکنه.
همونجور که اشاره می کنید حرفهای شما در مورد دینخویی ایرانیها تکیه به حرفهای آرامش دوستدار دارد. من کتاب او را سالها پیش خواندهام. چیز زیادی یادم نیست اما چیزی که میدانم اینه که اصل تئوری نادرست بود. به نظرم خیلیها هم به او انتقاد کردند. یک نفر چطوری میتواند ثابت بکند که مردمان یک جامعه دینخو هستند؟ از روی کتابهای دینی آن جامعه؟ از روی مسجدها یا عبادتگاهاش؟ یا از روی چه چیز دیگر؟ در اروپا و امریکای شمالی هم خیلی کلیسا هست. هزاران خیابان نامشان مقدسین (سنت) مسیحی هست. و روی بسیاری از پرچم ها نقش صلیب هست. بسیاری از مردم یکشنبه ها به کلیسا میروند. بسیاری مثل همه جوامع دیگه عمیقا به خرافات اعتقاد دارند. در بسیاری شهرهای امریکا صدها فالگیر و رمال ( سایکیک) با پروانه مشغول کار هستند. آیا از این شواهد میتوان نتیجه گرفت که جوامع غربی هم دین خو هستند؟ مارکس وبر یک تحلیل جامعهشناسانه در مورد مذاهب اروپایی داشت که در آن پیشرفت و پسرفت کشورهای اروپایی را با تکیه به آنها ارزیابی میکرد. البته او که یکی از بزرگان جامعهشناسی هم هست با عدد و آمار این کار را میکرد ولی باز هم فاکتورهای دیگری هستند که محاسبه کردنشان خیلی سخته. مثل نوع حکومت یا تاثیر آب و هوا که ابن خلدون به آن اشاره میکند. حالا شما و آقای دوستدار چه جوری فهمیده اید ایرانی ها دینخو هستند! در مورد کشورهایی هم که شما حکومت شاه را با آنها مقایسه کردید باید بگم درسته، حکومت های شوروی و چین خیلی بسته تر از حکومت شاه بوده اند، اما نتیجه گیری شما از مقایسه حکومت شاه با کشورهای فقیر ترکیه و پاکستان درست نیست. آنها با اینکه گرفتار حکومت های ارتشی می شده اند همیشه نوعی دمکراسی و انتخابات داشتهاند. علاوه بر اینکه شاه میلیاردها دلار پول نفت داشت که خرج ساختن «صنعت» بکنه آنها هیچ چیز نداشتند.
یک نکته هم در مورد گفته آقای پیروز بگم. شما میفرمایید تا حدود زیادی نظر شاه را قبول دارید که مردم ایران آمادگی پذیرش «آزادی دمکراتیک» را ندارند. شما این حرف را بر پایه چه دلیلی میزنید؟ مردم ایران بعد از پیروزی انقلاب ۵۷ در آزادترین انتخابات تاریخ این کشور با صلح و آرامش به پای صندوقهای رای رفتند و از میان دهها کاندیدا یکی را که فکر میکردند از همه شایسته تره انتخاب کردند (بنیصدر). اینکه این آقا نتوانست از حق مردم دفاع بکنه تقصیر مردم چیه؟ پس از آنهم بارها هر وقت فرصت پیدا کردند از راه انتخابات دروغین خود رژیم تا جایی که توانستند خواستهای کوچک شان را به آن تحمیل کردند. این نشون نمیده مردم بر خلاف عقیده شاه و شما آمادگی دمکراسی را داشتهاند؟
در آخر میخوام بپرسم، گیریم مردم ایران در زمان انقلاب بیسواد بودند، گیریم قدر شاه متمدن را نمیدانستند، آیا این مردم حق داشتند انقلاب کنند یا نه؟ آیا انقلاب خودش یک انتخاب نیست؟ اگر حق داشتند پس این همه نق نق زدن برای چیه؟ اگر ما دمکرات شده ایم اگر ما آدم های آزادی خواهی شده ایم چرا به حق انتخاب مردم در آن زمان احترام نمی گذاریم؟ چرا هی میخواهیم آن مردم را نادان و احمق نشون بدیم؟ با عرض معذرت من از نگاه یک زن فکر می کنم که اینهمه پافشاری برای نادرست پنداشتن حق انتخاب یک جامعه و نادان خواندن مردم آن ریشه در روحیه مردسالارانه داره.
بهجت ب
■ البته متغیرهای زیادی در ایجاد یک انقلاب و تغییر یک حکومت مستقر نقش دارند ولی کتمان حقیقت کمکی به روشن شدن اصل حقیقت نمیکند، اینکه از زمان جرالد فورد سیا و دولت سایه سرمایهداری (دیپ استیت) برای خنثی کردن شعارها و نفوذ چپ در ایران مذهب را وارد سیاست و مبارزه میکردند و دستگاههای امنیتی نظام آشکار و عملا متولی این جابجایی و تغییر بودند، اینکه کوچکترین نرمش و انعطافی در برابر چپ نداشتند و فقط با مشت و درفش برخورد میکردند و تمام خرافات و جعلیات و شانتاژ دروغین شریعتی و دیگران برساخته جریانهای وابسته به سرمایهداری جهانی در جامعه تبلیغ و تکثیر میشد و از لج چپ گلسرخی و دیگران را به جامعه حقنه کردند تا الگوی ملا علی و ملا حسین عرب باشد!! و چندین بار این شعار بیمزه و مسخره را حکومت پخش کند تا دستمایه تبلیغ و نماد مبارزه با حکومت شود!! باید منصفانه و بدون تعصب به آن پرداخت. اگرنه بهجز اقلیتی گول و گیج همه میدانند که زندان شاه به زندگی آزادانه در جمهوری اسلامی ترجیح دارد... مذهب را نظام قبلی به قدرت رساند از سال ۵۶ تا آمدن بختیار سیستم به خودش سور میزد و بر علیه خودش بود تنها حسرت ایراد تاریخی که به روشنفکران غیر از چپ بودن و حکومت ستیز بودن، میتوان گرفت این است که با کور ذهنی بختیار را به خمینی ترجیح دادند... این ننگ تا به ابد شنیده خواهد شد.
ارادتمند؛ علی روحی
■ با درود. جناب آقای بینیاز: پس اینطور که من فهمیدم ما دیکتاتور خوب و صالح داریم و دیکتاتور بد! مانند این است که بگوییم دزد خوب داریم و دزد بد! آیا وجود دیکتاتور به بد بودن آن دیکتاتور بسنده نمیکند؟ بد و خوب بودن آن دیگر چه صیقهای ست؟ مثلا چونکه تنها ۳۰ نفر از اعضای حزب توده را اعدام کرد دیکتاتور خوبی بوده؟ اگر حمام خون براه انداخته بود بد بوده؟ واقعا این شد استدلال؟ توسعه شاه آمرانه، دستوری و از بالا به پایین بود، نه تنها مردم راکه به قول جنابعالی اکثریت آنها بیسواد بودند را در توسعه کشور مشارکت نداد، بلکه طرحها و پیشنهادات وزرا و یاران کار بلد خود را هم رد میکرد. «وزیر اقتصاد، وزیر کشاورزی، مرحوم امینی، خاطرات علم.»
اولا قرار نبود او حکومت کند دومأ مانند سوپر من افسانهای در همه کارها و امورات دخالت میکرد و خود را قدر قدرت تام میدانست. فرمودید اکثریت مردم بیسواد بودند! جناب بینیاز گرامی: وقتی کتابهای درسی مدارس را بهشتی، باهنر و مطهری مینوشتند انتظار دارید انشتین و فیثاغورث از درون آن مدارس تربیت شود؟ چرا زبان انگلیسی، فرانسوی، علوم انسانی، دستاوردهای علمی و حقوق بشرانه غرب از اهمیت کمتری در مدارس نسبت به علوم دینی برخور داربود؟ خود شخص شاه در کشاندن مسیر اجتماعی کشور تا بهمن ۵۷ نقش به سزائی داشت.
با احترام بیژن مرادی
■ کاری که رضا شاه کرد کمتر از یک معجره نبود. اگر حوصله خواندن ارقام و اسناد را ندارید یک نگاه ساده به عکسهای دوران اوایل حکومت پهلوی اوایل انقلاب و اکنون کافی است تا ارزش کارهای این مردان بزرگ را درک کرد. اوایل انقلاب نه تنها روحانیت بلکه احزاب دیگر هم فهمی از آزادی و حقوق بشر نداشتند و اگر آنها هم به قدرت میرسیدند جنایات این رژیم را تکرار می کردند.
از زمان صفویان تاکنون تنها حکومتی که در جنگ با بیگانگان شکست نخورد و این همه ساختارهای بهداشتی آموزشی و اجتماعی را به پیش راند حکومت پهلوی بود. به نظر میاد که هنوز عدهای سعی نفی حکومت پهلوی دارند و آن هم به این دلیل است که نمیخواهند قبول کنند که انقلاب ۵۷ یک اشتباه بود. بنا را بر این بگذاریم که واقعا حکومت پهلوی یک حکومت مستبد و دیکتاتوری بوده لطفا یک حکومت را نام ببرید که در سیصد سال گذشته تا این حد به ایران خدمت کرده باشد.
آرش کمانگیر
■ عجب روزگاری است!! استبداد دینی سبب شده است که شوربختانه عدهای از جمله نگارنده این مقاله تلاش کنند استبداد سلطنتی را به عنوان دیکتاتوری خوب تزیین کنند و برای این کار از توسعهگرایی شاه دفاع میکنند. دوست عزیز مفهوم دیکتاتوری این است که حاکم دیکتاتور زبان منتقدان را میبندد. احزاب مخالف را غیر قانونی اعلان و سران آنها را به زندان میاندازد. با پیدا کردن یک کتاب کمونیستی که به مذاق دیکتاتور نمیسازد سالها به دارنده آن زندان میدهد. از ساواک چنان ترسی در دل ملت ایجاد میکند که زن و شوهر در خانه نیز از مخالفت با دیکتاتوری بپرهیزند. لطفا برای دفاع از ایدئولوژی خود مفاهیم را تغییر ندهید.
با درود. شهرام
■ با سلام و احترام. دیکتاتوری محمدرضا شاه پهلوی با استبداد، سانسور و نقض حقوق بشر مشخص بود، اما شدت و دامنه آن با مائو، برژنف و پارک چونگ هی متفاوت است. در حالی که رژیم شاه از پلیس مخفی، شکنجه و اعدام برای سرکوب مخالفان استفاده میکرد، تخمین زندانیان سیاسی اعدام شده در دوران حکومت او از کمتر از ۱۰۰ تا ۳۰۰ متفاوت است. در مقابل، رژیم مائو مسئول دهها میلیون مرگ بود، رژیم بریا (نه برژنف) با سرکوب و اعدامهای گسترده مشخص شد، و رژیم پارک چونگ هی با نقض شدید حقوق بشر و سرکوب مشخص شد.
رژیم شاه همچنین درجاتی از بررسی و انتقاد بینالمللی به ویژه از سوی سازمانهای حقوق بشری مانند عفو بین الملل داشت. با این حال، به دلیل اهمیت استراتژیک شاه به عنوان یک متحد منطقهای غرب، سوابق حقوق بشر رژیم اغلب توسط دولتهای غربی کماهمیت یا نادیده گرفته میشد. ضروری است که اذعان کنیم که هر دیکتاتوری ویژگیهای منحصر به فرد خود را دارد و مقایسه مستقیم میتواند چالش برانگیز باشد. با این وجود، در حالی که رژیم محمدرضا شاه پهلوی بدون شک سرکوبگر بود، مقیاس و وحشیگری آن به طور قابل توجهی با دیگر دیکتاتورهای ذکر شده متفاوت است.
رودین
■ جناب کمانگیر گرامی درود دارم، دلائلی که حکومت های دیکتاتوری و مستبد را سرنگون میکند نه خدمات و کارهای مثبت آنها، بلکه کارهایی که میبایست میکردند ولی نکردند یا اینکه اقداماتی که کردند ایکاش انجام نمیدادند. این گفتار غالب هواداران جریان پادشاهی خواهی است که چون شاه اقدامات مثبتی برای کشور انجام داده بنابراین باید دهانها بسته و اعتراض موقوف! مردم حق دارند حکومت دیگری بخواهند گرچه حکومت وقت خدماتی هم ارائه کرده، مردم حق دارند اشتباه انتخاب کنند چه خوشمان بیاید چه بدمان! به نظر من بخاطر اینکه جریان پادشاهی مردم را صاحب خانه نمیداند، بلکه این شاه است که ایران و منابع آن به او تعلق دارد به همین خاطر حق اعتراض مردم را جایز نمیداند.
جناب کمانگیر همین جمهوری نکبت اسلامی اگر گفتمان شما را بپذیریم خدماتی به کشور عرضه داشته مثلا تعداد زیادی از روستاها را برق داده، اتوبانهای بیشتری ساخته و کارهای دیگر. درمستبدترین کشورها مانند عراق گذشته از این جور خدمات ارائه شده بنابراین صدام دیکتاتور صالحی بود؟ فرض بفرمایید کسی دست و پای مرا به غل و زنجیر کرده اما کمی شیرینی به دهانم میگذارد پس باید سکوت کنم و به این تکه شیرینی قناعت کنم؟ یا اینکه حقوق بیشتری هم دارم؟
با احترام بیژن مرادی
■ به عنوان جوان دانشگاهی آن دوره، بزرگترین عامل، ساخت جامعه رویایی توسط روشنفکرانی مانند نویسندگان کانون نویسندگان امثال شاملو و غیره و معرفی دنیای سوسیالیزم بود. اگر دولت اینها را شش ماه به مسکو میفرستادند، این کاخ رویاها به هم میریخت. زمانیکه پول زیادی نفت رو دست دولت بود و شاه سهام نفت دریای شمال و کروپ را برای جلوگیری از انجماد سرمایه خرید، ما دانشجویان تظاهرات راه انداختیم که ثروت ملی را تاراج میکند بدون آنکه بفهمیم بورس و سهام چیست!! دوران زندگی در رویاها. افتتاح دانشگاه صنعتی آریامهر و ارتباط با بهترین دانشگاهها، دانشکده مدیریت که بنا بود شاخهای از هاروارد باشد و الان به غارت رفته. خائنترین فرد تاریخ شریعتی بود که دین را بزرگترین عامل پیشرفت و آزادی میدانست بودن ارائه یک نمونه.
محسن. ف
■ “رژیم دد منش محمدرضا شاه با ۱۰۰ هزار زندانی سیاسی و به فلاکت کشیدن زحمتکشان ایران دشمن اصلی و تاریخی مردم ایران است” این نمونه تبلیغاتی است که سالهای قبل از انقلاب به خورد جوانانی همچون من میدادند و ما نیز در باز نشر آن رگ گردن بیرون میزدیم. سال ۵۷ برای مدت کوتاهی به اوین رفتم و انگشت به دهان ماندم که چگونه این زندان نمونه و سر دسته صدها زندان و دخمه دیگر است که ۱۰۰ هزار زندانی در حال احتزار و شکنجه را در خود جای داده؟
صد البته که شاه دیکتاتور بود. حتی صحبت و تردید در این موضوع برای کسانی که ۲-۱ کتاب خواندهاند افت دارد؟ از ۲۵۰۰ سال پیش تا به حال کی و چطور ملت ایران پروسه طولانی دموکراتیزه شدن را طی کرد که ما خواب بودیم و نمیدانیم؟ دقیقا صحبت اینجاست که به رژیم قبل از انقلاب چه انتقادی و چگونه انتقاد کنیم؟
از نظر من تعداد انتقادهای منطقی و درست بسیارند. اما روح حاکم بر دیدگاه ما مهم است. امتداد حکومت محمد رضا شاه اگر با توفان مخرب پوپولیسم اسلامی نابود نمیشد جایگاهی شایسته در جهان میداشت و بدون تردید محیطی مساعد برای پرورش دمکراسی میبود. شاید بگویید او خودش مسبب این “اگر” بود؟ تا حدودی درست است. اما محمد رضا شاه چیزی را که مردم داشتند از آنها نگرفت (تقریبا)، او بانی شروع بسیاری خوبیها بود اما رسالت ایجاب توسعه اجتماعی را نداشت (به عقیده من). به ترامپ بنگرید او میخواهد چیز گرانبهایی را نابود کند، دمکراسی ۲۵۰ ساله امریکا را، و تردید نکنید که در این راه دست به خشونت و اسلحه خواهد برد. جهان کنونی ما به سمت دو قطبی کامل میرود و متاسفانه این جنگ خیلی سرد نخواهد بود. امیدوارم که اینطور نباشد.
با احترام، پیروز
■ جناب داریوش گرامی - به نظر من عامل اصلی سقوط شاه طول سلطنت او بود -كه طبعتا حاكم را بتدريج ديكتاتور ميكند، ضمن اينكه به تدريج به اطرافيان خود هم مشكوك ميشود. نمونه اش دولت نظامی ارتشبد ازهاری است. تشکیل حکومت نظامی به معنای حکومت قدرتمند. جکومت نظامی تشکیل میشود ولی بوروکراتارتشبد ارتش را رئیس آن میکند. که مایه تمسخر میشود. چرا یکی نظامیان مقتدر وقت نظیر ارتتشبد اویسی را رئیس دولت نمیکند چون از او وحشت دارد که بر علیه شاه کودتا کند البته طبیعی است که حاکمان مادام العمر بتدریج به اطرافیان خود مطنون شوند. أو حتي شرايط ارتشبد جم كه فردي محترم و خوشنام بود را جهت فرمان دهي ارتش نپذيرفت اشتباهات اواخر حکومت او عامل عمده انقلاب بودند. نوشته اید که ایران ومردمش را خوب میشناخت. او گفت بعد ار من ایران ایرانستان میشود، ،ولی اسلامی شد. نوشته اید ایرانی دینخو است. برای اکثریت ایرانیان دین فقط جزء فرهنك آنها ست . مثال إيراني مشروب ميخورد ولي شب هاي قتل يا احيا . پرهیز میکند - دینخو پاکستانی ها هستند نه ایرانی ها. اشتباه بزرگ دیگر سياست أو با روحانیت است که امثال منتظری را زندان میکند ولی حسینیه ارشاد را با شریعتی آزاد میگذارد. متوهمی که با قدرت كلام و قلم و جذابیت زیادی جوانان را به توهمات خود جلب مبکند. البته تمام این اشتباهات بدلیل طول سلطنت طولانی است . انسان ظرفیت قدرت بلامنازع در زمان محدود را ندارد، وحتی اگر از اول هم آدم صالحی باشد در طول زمان همراه قدرت های داخلی و خارجی (البته داخلي بيشتر ميشود. البته مقايسه أو با ديكتاتور هاي نامبر ده ديگر قياسي معالفارق است.
با احترام كاوه
■ ادعای این که در زمان شاه بیش از صد هزار زندانی سیاسی داشتیم فقط میتواند از فرمایشات اعضای این رژیم باشد. همانطور که ادعا شد در شهریور ۵۷ بیش از ۱۶۰۰ نفر کشته شدهاند اما اکنون بنا به ارقام سازمان بنیاد شهید ۲۶ نفر بیشتر نبوده اند. مرگ و یا قتل این افراد اصلا توجیهی ندارد و حتی یک نفر هم نبایستی زخمی شود. فقط اینجا نمونهای از دادههای غلط این رژیم است. تعداد اعدامیهای سال ۱۳۶۷ حداقل چهار برابر تعداد کشتههای سال ۵۷ میباشد. این آمار و ارقام هست. این مثال و اینکه در انقلاب ۵۷ مردم خواهان یک نظام غیر سکولار بودند نشان میدهد که انقلاب از همان اول راه اشتباهی را در پیش داشت.
به نظر من بزرگترین اشتباه شاه و آموزش زمان شاه این بود که همیشه یادآوار عظمت ایران باستان بودند و به ما ایرانیان اینجور القا شده بود و حتی هنوز اینجور القا شده که گویا ایرانیان همگی نواده کوروش و داریوش هستند. به همین دلیل کسی رشد و پیشرفت های زمان شاه را ندید. نگاهی به یونان و اسپانیا و کشورهای شرق آسیا مثل کره جنوبی ۵۰ سال پیش بکنید! اگر شاه واقعا دیکتاتور بود الان ایران کشوری بود مانند اسپانیا.
انقلاب ایران بر خلاف تمامی انقلاب های دیگر که برای دمکراسی و آزادی و جدایی دین از سیاست بود یک انقلاب وا پس گرا بود که خواهان تلفیق سیاست با دین بود. اشتباه آموزش ما این بود که همه در زمان انقلاب بخصوص براداران چپ از انقلاب فرانسه حرف میزدند ولی عملا نمیدانستند که حرکت انقلاب ۵۷ برخلاف حرکت انقلاب فرانسه بود. خمینی رهبر انقلاب ۵۷ دعواش با شاه این نبود که ایرانیان آزادی ندارند. دعوای او این بود که چرا شاه متمم قانون مشروطه را که خواهان وجود شورای نگهبان هست را رعایت نمیکند. روحانیت اصلا با شاه دعوای دیگری نداشت. لطفا بخوانید این مطالب را.
البته تراژدی قضیه اینجاست که خود خمینی در سال ۱۳۶۰ در پی بروز اختلاف بین مجلس و شورای نگهبان دستور ایجاد شورای مصلحت نظام را داد. با این کار هم مجلس و هم شواری نگهبان عملا به عروسکهای خیمه شب بازی تبدیل شدند. اگر این چپ ها هنوز بر مواضع خود اصرار دارند نباید زیاد تعجب کرد. بعبارتی باید قبول کنند که این همه سال اشتباه کرده اند. اینکه بعد از انقلاب روستاهای بیشتری دارای برق شدند را شکی در آن نیست ولی اگر شاه می ماند این توسعه ها به مراتب بیشتر و با درایت بیشتری می بود.
از بعد از انقلاب شما نمیتوانید حتی یک مثال بیاورید که به رشد ساختار صنعتی و آموزشی و یا بهداشتی ایران کمک کرده باشد. من فقط میتوانم کارخانجاتی را نام ببرم که ورشکسته و تعطیل شدند.
آرش
■ بدون آنکه دیکتاتورها به خوب و بد و متوسط تقسیم شوند باید تفاوتهای آنها را از نظر دور نداشت زیرا اتخاذ تاکتیکهای مبارزه بر علیه آنها دقیقا در ارتباط و متاثر از این تفاوتها و ویژگیها است. فقدان بینش دموکراتیک و سکولار و عدم شناخت خصوصیات جامعه و گروههای سیاسی و قدرت سیاسی حاکم، اپوزیسیون را به بیراهه کشاند و توده مردم را زیر هژمونی اسلام سیاسی قرار داد و سیاست بینالمللی نیز برای حفظ منافع خویش خود را با آن هماهنگ کرد. در اپوزیسیون آن زمان اصولا مبارزه مدنی و سازماندهی آن محلی از اعراب نداشت و این خلا در دوره کوتاهی توسط روحانیت با داشتن امکاناتی از قبیل مساجد و حسینیهها و تکیهها و حمایت مالی بخشی از تجار پر شد. انقلاب ضرورتی نداشت قدرت سیاسی حاکم ناتوانتر از آن بود که بتواند یک مبارزه وسیع مدنی را تاب بیاورد و قابلیت عقب نشینی هم در ساختار سیاسی آن موجود بود. فرصتی که شاه هم با جاهطلبی و نابخردی و تعویض مکرر کابینه از دست داد. شاید جلوی فاجعه با نخست وزیری زنده یاد بختیار در سال ۵۶ گرفته و فرصت برای اصلاحات اساسی فراهم میشد. وقتی تحمیل فعالیت و جنبش مدنی در زیر سرکوب بیوقفه نظام اسلامی امکان پذیر است این امکان در زمان محمدرضا شاه چند برابر بود و سرعت نتیجه بخشی آن هم بیشتر. روشهای درست مبارزه با دیکتاتورها نشان دهنده شناخت تفاوتهای آنان نیز هست.
با درود سالاری
■ یکی از چیزهای که در بین همهی هم میهنان سلطنتطلب به نظرم مغفول هست؛ عواملی را که وجود داشت در سقوط حکومت پهلوی را در نظر نمیگیرند و همش با بعد انقلاب مقایسه می کنند که اصلا ربطی بهم ندارد. شاه و حکومتش خوبیهای زیادی داشتند و اگر کسی از دوستان سلطنتطلب ده مورد از خوبی شاه رو بگن من یازدهمین میگم ولی این ربط به اصل موضوع نداره؛ من در مورد سقوط حکومت شاه دو چیز که خواندهام به نظرم از همه جالبتر، یکی خاطره آقای داریوش آشوری با عنوان پرش با پای لنگ که خاطرات رئیس ارمنی خود را در سازمان برنامه بیان میکنه و دیگری مصاحبه شادروان آقای دکتر عالیخانی با بیبیسی در برنامه به عبارت دیگر ؛ دکتر عالیخانی گفت: که علت سقوط شاه به نظرم این بود که شاه از نظر اقتصادی؛ رفاه؛ توسعه و... به سمت پیشرفت میرفت ولی از نظر سیاسی به عقب بر میگشت یعنی به سمت قاجاریه و این تضاد ایجاد کرد.
به نظرم حرف بسیار درستیه چون اینقدر فضا رو بست و هیچ سوپاپ اطمینانی همه تعبیه نکرد که انفجار شد، سوپاپ اطمینان چی بود؟ مثلا یه انتخابات مجلسی مثل بعد انقلاب که اصلا نه آزاد هست ونه دموکراتیک و نه .... ولی اندکی رقابتی البته هر چه جلوتر رفتیم بدتر شده؛ مردم قبل انقلاب اصلا سیاسی نبودند وهمین بزرگترین ضربه رو به شاه زد ؛ یه کلید واژه من میدم و از همه هممیهنان عزیز که این متن را می خوانند خواهش میکنم آزمایش کنند و اون اینه که هر کس از دور و بر خودش از افرادی که می شناسه بپرسه؛ رئیس مجلس زمان شاه کی بود؟ ببینید چند نفر جواب درست میدن؟ حالا بیاید بعد انقلاب ؛ بعد مقایسه کنید. این خودش یه عاملی که مردم خود بخود سیاسی میشن و تصمیم می گیرند و به قول دوستان سلطنت طلب ملعبه دست آخوند و شریعتی و انگلیس و فرانسه نمی شدند.
با احترام - مهدی
■ من بسیاری ازنگارش های استاد عزیزم داریوش بی نیاز را مطالعه کرده ام و هرانگاه برمن رضایت خاطری افزون گردیده است، که بر دانش و دانسته هایم افزوده شده است. واما انتشار ای مقاله مقداری مرا در خود فروبرد، که هدف ازنگارشش چه بوده است؟
میل دارم که در نگارش بیاورم، که آزادی، دمکراسی، حقوق بشر و...همه اسباب هستند در راه رفاه و آرامش مردم. سیاست قبل از اینکه لباس انسانیت و راستی بر تن کند، باید توأم و آغشته به هوشمندی باشد، تا بتواند نیازمندی های جامعه خود را برآورده کند.
در تحلیل رژیم محمد رضا شاه ما باید بستر احساسات را کنار بگذاریم. مقایسه حکومت مافیای مذبی اسلامی با رژیم گذشته نباید ما را باین چالش عرفانی سوق دهد، که گذشته اجتماع گل و بلبل بوده است، و تمامی نقصان های اجتماعی را به بیسوادی مردم نسبت دهیم. بف باور آمار مردم ایران از سال ها روشن بین تر از مردم آمریکا و بسیاری از کشورهای اروپایی هستند. اتکا به فناوری هم نسبی است ۶۵ هزار روستاهای ایران فاقد آب آشامیدنی، برق، جاده آسفالت، وسایل نقلیه، امور بهداشت و دوا و درمان بودند. شما هر رژیمی را با حکومت اسلامی مقایسه کنید، حکومت اسلامی بازنده است. پس بیاییم مقایسه بالاتری کنیم و سطح اهداف را ارتقا دهیم. مقایسه رژیم شاه با نظام های ورشکسته سوسیالیستی هم گرهگشا نیست. معیار باید فنلاند و کشورهای اسکاندیناوی باش.
دوستدار شما حسین احمدی
■ باید بین آزادی و مشخصا آزادی عقاید که از لوازم دمکراسی است و از جمله آزادی مذهب، که بیانگر پای بندی به دموکراسی و آزادی است و اسلام سیاسی تفاوت گذاشت. اما مبارزه با اسلام سیاسی امر دیگری است که به دنبال سودای تصرف قدرت توسط روحانیون و مذهبی ها بوده است که خودکلا به معنی سرکوب دموکراسی و آزادی است. اشکال شاه این نبود که چرا جلوی آزادی مذهب را نگرفت، آنگونه که برخی مدعیان ضددموکرات منتقدآن هستند. برعکس مشکل شاه آن بود که از یکسو با استبدادمطلق سیاسی خود جلوی رشدآگاهی جامعه و لاجرم تکثر و پلورالیسم را و حتی رشد و بلوغ چپ را می گرفت و در این میان اساسا چپها و روشنفکران را سرکوب میکرد و مطلقا اجازه فعالیت آزادانه به آنها نمیداد و برهمین اساس ادعای توسعه نیز بیبنیاد گردید. و از سوی دیگر درحالی که خطر اصلی را متاثر از یک رویکرد جهانی باصطلاح چپ و سرخ میدید، در برابر آنها به مذهبیها که زمانی در کودتای علیه مصدق به حمایت شاه برخاسته بودند میدان می داد.
جالب است که سالهای آخر دهه پنجاه و قبل از انقلاب تا آنجا پیش رفت که حتی کار حساس تدوین کتابهای درسی مدارس را به روحانیون و از قضا حامیان بالقوه خمینی به بهشتیها و باهنرها و حدادعادل ها و گلزاده غفوریها سپرده بود. باین ترتیب این آنها بودند که با تدوین کتابهای دینی و آموزشی ورازت آموزش و پرورش، نسل جوان را تغذیه می کردند!. و این درحالی بودکه چپ ها و روشنفکران اساسا یا در زندان بودند و یا سخت تحت کنترل بودند .... درحقیقت شیوه مقابله شاه با مبارزه علیه استبداد مطلق سیاسی آن- که تک حزبی کردن کشور از جمله آنها بود- در حکم سنگ را بستن و سگ را رها کردن بود... روحانیون حوزه و مطهری ها و حتی در این اواخر سروش ها ردیه و کتاب علیه چپ ها و کمونیستها می نوشتند و مثلا جلوتر مکارم شیرازی از شاه بدلیل کتابش جایزه می گرفت و در قم کتابها بودند که علیه ماتریالیسم و کمونیسم منتشر می شدند.
بنابراین برخلاف گفته قاطبه سلطنتطلبان این شاه بود که در مجموع، فارغ از مقاطعی کوتاه در سلطنت بلند خود، به نوعی با روحانیت علیه چپها و مارکسیستها و آزادیخواهان همراه و موتلف بود. البته متاسفانه این نیز واقعیت دارد و سزاوار انتقادجدی است که جادوی مذهب و تشکیلات گسترده روحانیت و خطراستبداددینی، در سایه مبارزه یک جانبه علیه استبدادسلطنتی از نقدبرنده در امان ماند و از مبارزه ضدهژمونیک قوی علیه هیولای مذهب سیاسی کمین کرده در صفوف ضداستبدادی غفلت شد و نیروهای چپ و پیشرو هوشیاری مردم و نیروها و جریانهای سیاسی مخالف را از خطر نهفته در هیولای اسلام سیاسی برنیانگیختند.... و عملا همراه شدند با آنچه که «مستی تودهای» خوانده شد. درسی که از قضا امروز هم در مبارزه با استبدادکنونی و جلوگیری از چرخه استبداد بدردمان می خورد. بهمین دلیل ما یک انقلاب متناقض داشتیم. یعنی جنبش سراسری ضداستبدادی سراسری در برانداختن استبداد حاکم پیروز شد و ساختارهای قدرت را درهم شکست، ولی از درون و در جنگ هژمونیک بانهادمذهب و مدعی رهبری انقلاب شکست خورد.
بدون درک چنین تناقضی نمیتوانیم چه آن رویداد و چه روندهای پس از آن را تبیین کنیم و درسلازم را از انقلاب متناقض بهمن برگیریم و عملا به چرخ دنده چرخه متناوب استبدادتاریخی کشورمان تبدیل می شویم. «توسعه» اسم شب قربانی کردن دموکراسی و آزادی از مشروطیت باین سو بوده که ایشان هم در دام همین گرداب افتادهاند.
تقی روزبه
■ جناب روزبه اشاره کردند “...و سزاوار انتقادجدی است که جادوی مذهب و تشکیلات گسترده روحانیت و خطراستبداددینی، در سایه مبارزه یک جانبه علیه استبدادسلطنتی از نقدبرنده در امان ماند و از مبارزه ضدهژمونیک قوی علیه هیولای مذهب سیاسی کمین کرده در صفوف ضداستبدادی غفلت شد” سوال اصلی در این سو این است که علت این غفلت چه بوده است، آیا “چپها و مارکسیستها و آزادیخواهان” خود توانسته بودند افکار خویش را از نفوذ مذهب و در کل بینش دینی پاک کنند؟ بدون نقد دین و فرهنگ وابسته به آن, جهان بینی دیگری را که اصولا در فرهنگی دیگر بوجود آمده و رشد و نمو کرده جایگزین کردن، بی شک به بیراهه ختم میشود. نگرشی که هنوز از دام دین رها نشده این جایگزین را هم به شکل و شمایل خود در می آورد. و پیامدش نیز همانندی و وحدت امت و پرولتاریای جهانی خواهد بود و قربانیش منافع ملی. این غفلت نبود بلکه هم خانواده بودن آن جهانبیی ها بود. در ضمن استبداد سیاسی آن دوره نمیتواند بهانه ای برای نبود امکان فعالیت مدنی باشد که خطرات و صدمه اش به مراتب کمتر از مبارزه خشونت آمیز بود، این توجیهی بیمورد برای اثبات لزوم مبارزه مسلحانه و چریکی است. و باید اضافه کرد که “پیروزی” این “جنبش سراسری ضداستبدادی” با هژمونی اسلام سیاسی بود و بقیه غرق در آن. جنبشی واپسگرایانه و ضد ملی. بیخود برای خودمان کارنامه پیروزی درست نکنیم تا قادر باشیم “درسلازم را از انقلاب” بگیریم.
با احترام سالاری