بازار بحث و جدل پیرامون آنچه در سال ۱۳۵۷ بر سر جامعه ایران آمد و چرایی آن بسیار داغ است. کسانی “پنجاه و هفتیها” را مقصر اصلی بر روی کار آمدن روحانیت و جمهوری اسلامی میدانند. شماری به سراغ بازیگران خارجی و “نقشه” و “توطئه” قدرتهای بزرگ میروند و دیگرانی هم با دفاع از نسلی که نقش فعالی در جنبش انقلابی داشت حکومت محمد رضا شاه و شیوه حکمرانی او را عامل اصلی وقوع انقلاب به شمار میآورند. مشکل شمار بزرگی از این تفسیرها شاید این باشد که در جستجوی پاسخ ساده چرایی و پیآمدهای این رخداد تاریخی چند سویهاند. میراث سال ۱۳۵۷ گاه به جنازهای میماند که کمتر کسی حاضر است مسئولیت آن را بپذیرد.
پیآمد ناتوانی شماری نه چندان اندک از نیروهای جامعه ما در بازخوانی منصفانه و سنجشگرانه انقلاب ۱۳۵۷ بحران حافظه جمعی و ناممکن شدن تدارک آینده مشترک است. حافظه جمعی از دیدگاه جامعه شناسی نه تاریخ و بازتاب دقیق واقعیت تاریخی است و نه تصویر و روایت عینی گذشته. حافظه جمعی دریافت (Perception) گذشته است از جایگاه امروز. به سخن دیگر حافظه جمعی نوعی درهم آمیختگی دیالکتیکی میان گذشته، حال و آینده است و نوع نگاه به آینده نقش مهمی در خوانش از گذشته ایفا میکند. بدین گونه است که فراموشی و یا خوانش تقلیلی و سودار در شکل دادن به حافظه جمعی این یا آن گروه نقش دارند. کسانی که خواهان بازگشت به حکمرانی به سبک و سیاق گذشتهاند امروز در بازخوانی سال ۱۳۵۷ با “فراموش کردن” کاستیهای حکومت شاه تقصیرها را به گردن “پنجاه و هفتیها” میاندازند. در مقابل دیگرانی هم که با پروژه بازگشت سلطنت مخالفند با خوانشی یکسره منفی هیچ امر مثبتی در کارنامه حکومت شاه نمیبینند.
کارهای پژوهشی پرشمار در کنار دادههای خام مربوط به تاریخ شفاهی و یا نقد و روایتهای شخصیتهای حکومتی (داریوش همایون، مجیدی، فریدون هویدا...) نشان میدهند که انقلاب ۱۳۵۷ یک مقصر و عامل نداشته است. آن چه در ۱۳۵۷ و دوران پیش و پس از آن گذشت بیشتر شکست جمعی جامعهای بود که از بلوغ و دوراندیشی سیاسی لازم برخوردار نبود. انقلاب پدیده اجتماعی است و نه فقط کار شماری روشنفکر و کنشگر ناراضی یا این و آن دولت خارجی. شیوه نامطلوب حکمرانی، بی اعتنایی به مشارکت و آزادی سیاسی، ضعف فرهنگ دمکراسی در میان مخالفان در عمل جامعه ما را به سوی یک بنبست و بحران سیاسی فراگیر سوق داد.
حکومت شاه و نیروهای جامعه مدنی در آن زمان هیچگاه نتوانستند درباره آسیبهای اصلی جامعه و راههای برون رفت از بحران با یکدیگر گفتگو کنند و به یک سازش تاریخی دست یابند. کسانی در آن زمانه نمیتواستند پیآمدهای بس منفی حکمرانی آمرانه و توسعه بدون دمکراسی که شاه طراح و بازیگر اصلی آن بود را به خوبی درک کنند. مخالفان او هم خطرات یک انقلاب ویرانگر و برآمد بنیادگرایی دینی را دست کم گرفتند. زمینه سیاسی و روح آن زمانه، سلطه ذهنیت انقلابی و خوانش منفی “سازش و تفاهم ملی” را هم نباید فراموش کرد. جامعه بسته و انقلابی اسطورهپرداز میشود. آن چه ایران ما در آن دوران آشوبزده بسیار کم داشت نیروهای دمکرات و باتدبیری بود که به جای ماجراجویی انقلابی و قمار بر سر آینده دغدغه مصلحت و منافع ملی، توسعه و دمکراسی داشته باشند.
هر کدام از ما میتوانیم از خود بپرسیم اگر با دانش و تجربه امروز بار دیگر به فروردین سال ۱۳۵۷ برگردیم چه رفتاری داشتیم؟ آیا وقتی شاه گفت “من صدای انقلاب شما را شنیدم” باز هم میگفتیم توبه گرگ مرگ است؟ آیا همچنان بختیار را “نوکر بیاختیار” میدانستیم؟ آیا میبایست در همه پرسی که به آری و یا خیر گفتن به جمهوری اسلامی فرو کاسته میشد شرکت کرد و یا رای مثبت داد؟ ...
از نظر تاریخی کمی دردناک و تکان دهنده است برای کشوری که در سال ۱۲۸۵ انقلاب مشروطیت را تجربه کرده بود در سالهای ۱۳۵۰ از توسعهنیافتگی سیاسی، نبودن دمکراسی و یا حضور پررنگ ایدئولوژیهای بسته در فضای روشنفکری و سیاسی سخن بگوییم. آنچه دردناکتر به نظر میرسد، تداوم نسبی این وضعیت تا امروز است.
از آن وعدههای طلایی و آرمانشهر اسلامگرایان و روحانیت چه نصیب جامعه ایران شد؟ حکمرانی کارآ، شفاف و پاسخگو؟ خودکامگی و استبداد کمتر؟ اقتصاد شکوفا و توسعه؟ مراقبت بهتر از محیط زیست و طبیعت؟ کاهش فقرو افزایش رفاه اجتماعی؟ جامعه با دمکراسی بیشتر؟ برابری فرصتها؟ تبعیضهای جنسیتی، اتنیکی و یا دینی کمتر؟ شادی و احساس غرور از زندگی در “امل القرای اسلامی” ؟ احترام بیشتر به کرامت انسانی، حقوق و آزادیهای شهروندی؟ جامعه با معنویت و اخلاق؟ دستگاه عدالت؟ با این کارنامه چگونه میتوان هنوز از رهبری روحانیت در سال ۱۳۵۷، پیروزی اسلامگرایان و حکومت دینی برآمده از آن دفاع کرد؟
پیآمد شکست سخت پروژه اسلامگرایان، حکمرانی ناکارآمد، فروپاشی اعتماد جمعی و مشروعیتزدایی گسترده از نظام سیاسی است. داوری نسلهایی که پس از سال ۱۳۵۷ متولد شدهاند با آنچه بر سر کشور ما آمده ارتباط تنگاتنگ دارد. نسل ۵۷ باید تجربه و نقد منصفانه آنچه در آن زمانه گذشت را در اختیار نسلهای بعدی بگذارد و به پرسشهای آنها پاسخ دهد. چرا و چگونه جامعه ما در درون این تله تاریخی گرفتار آمد؟ برای گذار از این تاریخ تلخ و دردناک و ساختن آینده نه میانبری وجود دارد و نه راه گریزی از گفتگوی بین نسلی و شکلدادن به حافظه جمعی سنجشگرانه.
زمانه برگرداندن غول اسلامیگرایی به درون شیشه و پیدا کردن راه حلی برای آینده بر پایه جدایی دین از حکومت، دمکراسی پایدار و پایانبخشیدن به حکمرانی ناکارا، فساد و تبعیضها است. جامعه ایران بیش از هر زمان به یک تفاهم ملی بر سر افق و پروژه جدیدی نیاز دارد که چون فانوس دریایی کشتی طوفان زنده وطن را به سوی ساحل امید هدایت کند.
کانال شخصی سعید پیوندی:
https://t.me/paivandisaeed
■ با سپاس از توضیحات کوتاه ولی روشنگر شما. سوالی که از شما و عزیزان دیگر دارم این است که چرا در این زمان بخصوص چنین مبحثی از همیشه داغتر شده است؟ آیا این بیان فعل و انفعالات خاصی در درون جنبش است؟ یا به چشماندازی در آیندهای نزدیک مربوط میشود؟
با احترام، پیروز