فارین افرز
دوشنبه ۱۰ فوریه ۲۰۲۵
ترامپ، ماسک و محدودیتهای خودکامگی MAGA (Make America Great Again)
در هفتههای پس از بازگشت دونالد ترامپ به ریاست جمهوری ایالات متحده، نگرانی گستردهای درباره تهدید یکی از قدیمیترین دموکراسیهای لیبرال جهان شکل گرفته است. ترامپ بهطور تهاجمی از محدودیتهای نهادی عبور کرده، دهها فرمان اجرایی صادر کرده که هنجارها و قوانین تثبیتشده را نادیده میگیرند، بازرسهای کل را برکنار کرده و تلاش کرده است تا بخشهای بزرگی از خدمات کشوری غیرحزبی را با وفاداران خود جایگزین کند.
علاوه بر این، این اقدامات تاکنون با مقاومت چندانی روبهرو نشده است، چرا که دولت او از حمایت یک سهگانهی جمهوریخواه برخوردار است — یعنی تسلط بر ریاستجمهوری، کنگره و دیوان عالی، که اکنون دارای اکثریتی قاطع و محافظهکار است. نگرانیها زمانی بیشتر شد که ترامپ به ایلان ماسک، میلیاردر و عضوی از بخش خصوصی که هیچ فرایند انتصاب رسمی را طی نکرده است، اختیار گستردهای برای نظارت بر کارآمدی دولت داد، از جمله دسترسی به جریانهای مالی فدرال — و این امر مرز میان قدرت سیاسی و قدرت شرکتی را مبهمتر کرد.
این تلاش برای تمرکز قدرت در دستان یک قوه مجریه کاملاً کنترلکننده، در اروپا مشابهی بارز دارد: بازسازی مجارستان تحت رهبری ویکتور اوربان، نخستوزیر دیرپای این کشور. از زمانی که اوربان در سال ۲۰۱۰ به قدرت رسید، او تنها حکومت خودکامه اتحادیه اروپا را ایجاد کرده است؛ حکومتی که قدرت سیاسی را با نفوذ اقتصادی ترکیب میکند، خطابههای عوامگرایانه را با حمایت دولتی از ابرثروتمندان درهم میآمیزد و روابط نزدیکی با رژیمهای خودکامهای نظیر روسیه ولادیمیر پوتین برقرار کرده است.
با توجه به رویکرد رادیکال دولت دوم ترامپ نسبت به قدرت، همراه با این واقعیت که اوربان یکی از متحدان دیرینه ترامپ است — او در جریان کارزار انتخاباتی آمریکا به مار-ئه-لاگو سفر کرد و ترامپ بارها از او تمجید کرده است — ارزش دارد که بررسی کنیم تا چه حد تحول خودکامه مجارستان میتواند الگویی برای دولت دوم ترامپ باشد.
البته، چالشهای عمیق ترامپ علیه کنترلها و توازنهای نهادی باید کاملاً جدی گرفته شوند. اما درحالیکه اوربان توانسته است دولت دموکراتیک در مجارستان را بهطور سیستماتیک از درون تهی کند، تلاشهای ترامپ برای انجام چنین کاری در ایالات متحده با محدودیتهای بسیار جدیتری مواجه خواهد بود. با وجود شباهتهای گستردهای که در رویکرد این دو رهبر وجود دارد، واشنگتن بهطور کامل در مسیر اوربانیزه شدن قرار نخواهد گرفت.
ریشههای خشم پوپولیستی
برای درک نوع تهدیدی که ترامپ علیه نظم دموکراتیک لیبرال ایجاد میکند و میزان توانایی او در پیروی از مدل اوربان، لازم است نیروهای پوپولیستی را که هر دو رهبر را به قدرت رساندهاند، شناسایی کنیم. در هسته خود، لیبرالیسم بر این اصل استوار است که خیر عمومی از طریق گفتوگوی عمومی تعریف میشود، بر مبنای حقوق جهانی بشر قرار دارد و همه اعضای جامعه را بهعنوان بازیگران مشروع به رسمیت میشناسد.
بااینحال، لیبرالها و ترقیخواهان در اروپا و ایالات متحده با درک تحتاللفظی این جهانشمولگرایی، دولتهای خود را بهطور فزایندهای واداشتهاند که حقوق طیف وسیعی از گروههای اجتماعی را حفظ کرده و مسئولیت حمایت از آنها را بپذیرند — به شیوهای که ممکن است مفاهیم سنتی هویت جمعی مبتنی بر دین، ملت و خانواده را تهدید کند. در داخل کشور، این روند به معنای گسترش حقوق و حمایتها برای گروههای اجتماعی، قومی و جنسیتی متنوع بوده است؛ در سطح بینالمللی، این سیاست شامل پذیرش پناهندگان، متقاضیان پناهندگی و مهاجران شده است.
اما در سالهای اخیر، این روند با واکنشهای اجتماعی و اقتصادی منفی همراه بوده است. با بیاعتبار کردن ارزشهای سنتی به نفع «بیداری» (wokeness) و فرهنگ حذف (cancel culture)، جنبشهای ترقیخواه رایدهندگانی را که برایشان دین، خانواده و میهنپرستی ملی بهعنوان قطبنمایی پایدار در دنیایی پیچیده و آشفته عمل کرده است، از خود راندهاند.
درعینحال، بسیاری از اقشار کمدرآمد، یا افرادی مانند مردان سفیدپوست که ممکن است احساس کنند جهانیگرایی لیبرال آنها را به حاشیه رانده است، در مواجهه با ناامنی اقتصادی فزاینده، بهراحتی مشکلات اجتماعی را به گردن مهاجران، مرزهای باز و امتیازاتی که دولتهای ترقیخواه برای گروههای اقلیت قائل شدهاند، انداختهاند.
بهطور خلاصه، ترقیخواهان محدودیتهای اخلاقی را بدون ارائه راهحل تحمیل کردهاند، درحالیکه رهبران پوپولیست، راهحلهایی بدون محدودیتهای اخلاقی ارائه میدهند. حتی اگر در تحقق وعدههای خود ناکام بمانند، تصویری از رهبری قدرتمند و رها از قیدوبندهای لیبرالیسم جهانی را ترسیم میکنند که برای این رایدهندگان جایگزینی جذاب است.
این نوع پوپولیسم ملی در قلب گفتمان اوربان قرار دارد و بهوضوح پشتوانه ظهور ترامپ نیز بوده است. شعارهای ترامپ — «اول آمریکا» و «دوباره آمریکا را با عظمت کنیم» — ماهیت پوپولیسم را نشان میدهند، یعنی استفاده از ایدئولوژی برای پیشبرد برنامهای سیاسی که از قیدوبندهای اخلاقی رها شده و با خودخواهی جمعی هدایت میشود. همانند اوربان، ترامپ نیز سعی دارد طرفدارانش را از ابراز همبستگی با دیدگاهها و گروههای اجتماعی دیگر معاف کند و درعوض، وعده میدهد که منافع آنها و در مقیاس بزرگتر، منافع کل ملت را تأمین خواهد کرد.
همچنین، مانند رهبر مجارستان، ترامپ نیز تلاش میکند از این تصور که رسانههای مستقل و دستگاه قضایی تحت کنترل ترقیخواهان و فرهنگ «بیداری» هستند، بهره ببرد و از این طریق، به خود این اختیار را بدهد که علیه این نهادها سرکوب اعمال کند و یک خط ارتباط مستقیم میان خود و رأیدهندگانش ایجاد کند. این همان برنامه سیاسی پوپولیسم است: تبدیل خیر عمومی مبتنی بر مشورت و گفتوگو به خیر عمومی اعلامی، بدون محدودیتهای نهادهای دموکراتیک و اخلاق جهانی.
تا اینجا، شباهتهای میان اوربان و ترامپ عمدتاً در مواضع گفتمانی آنها آشکار است. گفتمان اوربان بر دفاع از ارزشهای مسیحی، حاکمیت ملی و مدل سنتی خانواده در برابر مهاجرت، ایدئولوژی «بیداری» و آنچه او «سلطه رسانههای چپگرا» مینامد، متمرکز است. در جنگ روسیه علیه اوکراین، او طرفدارانش را از لزوم نشان دادن همبستگی با کشور مورد تهاجم مبرا کرده و صرفاً بر هزینههای اقتصادی این تهاجم تأکید کرده است. بااینحال، اوربان همچنین نشان داده که این برنامه پوپولیستی به کجا میتواند منتهی شود: او با کنترل دولت، بهطور سیستماتیک نهادهای دموکراتیک مجارستان را از درون تهی کرده است.
از زمان به قدرت رسیدن، اوربان تسلط گستردهای بر رسانههای مجارستان به دست آورده، حقوق سازمانهای غیردولتی را بهشدت محدود کرده و با تغییرات خودسرانه در قوانین انتخاباتی و استفاده از رسانههای دولتی و نهادهای عمومی، انتخابات را به نفع خود دستکاری کرده است. از سال ۲۰۲۰، او همچنین از همهگیری کووید-۱۹ و سپس جنگ اوکراین — بهدلیل وقوع آن در کشور همسایه — بهعنوان بهانهای برای اعلام وضعیت اضطراری متوالی استفاده کرده است. به این ترتیب، او عملاً پارلمان را کنار گذاشته و اکنون با فرمانهای اجرایی حکومت میکند، که در واقع به معنای تعلیق حاکمیت قانون در مجارستان است.
اکنون، پرسش فوری این است که ترامپ تا چه اندازه میتواند این برنامه را در ایالات متحده پیادهسازی کند.
پیشرفت بوداپست
فرآیند خودکامگی اوربان در مجارستان، که طی ۱۵ سال گذشته و از زمان بازگشت او به قدرت در مراحل پیدرپی رخ داده، به دلیل نقصهای ساختاری در دموکراسی این کشور امکانپذیر شد. در زمان انتخاب او در سال ۲۰۱۰، قدرت اجرایی متمرکز، نخستوزیر را از اختیارات فوقالعادهای برخوردار میکرد. علاوه بر این، به دلیل نظام انتخاباتی نامتناسب مجارستان، حزب اوربان، فیدس، تنها با کسب ۵۳ درصد آرا، دو سوم کرسیهای پارلمان را به دست آورد. این همان راهی بود که به یک جهش خودکامگی منجر شد: با اکثریت فوقالعاده فیدس در پارلمان، اوربان توانست بهصورت یکجانبه قانون اساسی جدیدی را تصویب کرده و هر زمان که بخواهد آن را بازنویسی کند، قوانین انتخاباتی را اصلاح نماید، و وفاداران خود را در رأس تمام نهادهای نظارتی و موازنه قدرت قرار دهد. این روند شامل گماردن افراد وفادار به حزب در دادگاه قانون اساسی و به راه انداختن جنگی دائمی علیه استقلال قوه قضاییه بوده است.
اما برای ترامپ، انجام چنین اقداماتی در ایالات متحده بسیار دشوارتر خواهد بود. دموکراسی مجارستان شبیه یک کشتی تکمحفظهای بود که تنها با یک سوراخ میتوانست غرق شود، در حالی که دموکراسی آمریکا بیشتر شبیه یک کشتی تقسیمبندیشده به بخشهای متعدد است که میتواند حتی در صورت آسیب جدی، بدون واژگونی به حرکت خود ادامه دهد.
برای شروع، اگرچه ترامپ از دوره اول خود تاکنون کنترلش را بر حزب جمهوریخواه مستحکمتر کرده است، اما نفوذ او همچنان بسیار محدودتر از نفوذ اوربان بر حزب فیدس است. برخلاف دو حزب اصلی در ایالات متحده، حزب فیدس هیچگونه انتخابات مقدماتی ندارد و بهطور سیستماتیک از هرگونه تنوع داخلی محروم شده است، زیرا همه اعضای ارشد آن کاملاً تابع اوربان هستند. بهعنوان رهبر حزب، نخستوزیر مجارستان این اختیار را دارد که تمامی نامزدهای پارلمانی و محلی (شهرداریها) را انتخاب کند، رهبر فراکسیون پارلمانی را تعیین نماید، و آزادانه اعضای دولت خود را جایگزین کند — بدون آنکه در برابر هیچ دیدگاه مستقل یا مخالفی قرار گیرد. در واقع، هیچگونه وفاداری به خود حزب فیدس وجود ندارد؛ تنها وفاداری به شخص اوربان است.
ترامپ تلاش کرده است تا پویایی مشابهی را در حزب جمهوریخواه و دولت دوم خود ایجاد کند. یک روزنامهنگار آلمانی در روزنامه دیسایت کابینه دوم ترامپ را بهعنوان «گروهی از مردان خشن و وفادار» توصیف کرده است. با این حال، حتی با اکثریت جمهوریخواهان در کنگره، تأییدیه سنا همچنان میتواند بهعنوان مانعی در برابر انتصابات او عمل کند، همانطور که شکست نامزدی مت گیتس نشان داد.
سناتورها وابسته به رأیدهندگان خود هستند، نه رئیسجمهور، و ترامپ برای اجرای برخی از برنامههای خود، مانند قطع بودجه آژانس توسعه بینالمللی ایالات متحده (USAID)، احتمالاً باید با آنها بجنگد. علاوه بر این، تلاشهای ترامپ برای تأثیرگذاری بر انتخابات مقدماتی و محلی جمهوریخواهان همیشه موفق نبوده است و گاهی اوقات نامزدهای مورد حمایت او با شکستهای شرمآوری روبهرو شدهاند.
تلاشهای ترامپ برای تضعیف نظارتهای نهادی بر قوه مجریه نیز با محدودیتهای بیشتری نسبت به مجارستان مواجه است. اقدامات او برای تصفیه بوروکراسی فدرال و اخراج کارمندان دولت، همراه با صدور دستهای از فرامین اجرایی که بهطور آشکار محدودیتهای قانون اساسی بر قدرت اجرایی را به چالش میکشد، ممکن است برای هنجارهای دموکراتیک آمریکا شوکهکننده به نظر برسد. اما هیچیک از این طرحها هنوز در کنگره مطرح نشدهاند و بسیاری از آنها قبل از اجرا با موانع قانونی و قانونگذاری روبهرو خواهند شد.
در مقابل، اوربان با استفاده از اکثریت منضبط حزب خود در پارلمان، توانسته است بهطور رسمی پایههای قانونی مجارستان را تغییر دهد: قوانین مالیاتی، اصلاحات، و حتی تغییرات انتخاباتی معمولاً در عرض چند روز تصویب میشوند. حتی قانون اساسی جدید مجارستان تاکنون ۱۴ بار توسط حزب فیدس بدون هیچگونه بحث عمومی اصلاح شده است ـــ امری که در ایالات متحده غیرممکن است، زیرا اصلاح قانون اساسی فرآیندی دشوار و نیازمند تأیید گسترده کنگره و تصویب ایالتهاست.
همچنین، ساختار فدرالی ایالات متحده به ایالتها این اختیار را میدهد که سیاستهای خود را تعیین کنند، از جمله در زمینه آموزش و استانداردهای زیستمحیطی. آنها میتوانند از اختیارات قانونی خود برای به چالش کشیدن قوانین فدرال و عملکرد دولت مرکزی استفاده کنند، همانطور که برخی ایالتها پیشتر در برابر برخی فرامین اجرایی ترامپ اقدام کردهاند. اما در مجارستان چنین تعادلی وجود ندارد؛ اوربان بهجای آن، قدرت را متمرکز کرده و بیشتر اختیارات و منابع مالی شهرداریها را از آنها گرفته است.
در نهایت، تنوع رسانههای ایالات متحده باعث شده است که ترامپ نتواند مانند اوربان کنترل کاملی بر فضای خبری اعمال کند. در مجارستان، دولت اوربان کنترل اصلی را بر درآمدهای رسانهای در دست دارد و رسانههای مستقل تنها ۲۱ درصد از بازار را از نظر درآمد تشکیل میدهند. همچنین، فرهنگ بحث و گفتوگو در ایالات متحده، حتی در شرایطی که ترامپ نفوذ قابلتوجهی بر رسانهها و شبکههای اجتماعی دارد، با مجارستان متفاوت است.
فاکسنیوز، که اغلب بهعنوان رسانهای وابسته به ترامپ در نظر گرفته میشود و ارتباط نزدیکی با بسیاری از مقامات دولت او دارد، همچنان دموکراتها را در برنامههای خود دعوت میکند و مناظراتی بین نامزدهای دو حزب برگزار کرده است. در مقابل، در انتخابات پارلمانی ۲۰۲۲ مجارستان، تلویزیون عمومی این کشور، که مدتهاست بهعنوان ابزاری برای تبلیغات دولتی عمل میکند، تنها پنج دقیقه به نامزد مشترک اپوزیسیون در کل دوره تبلیغات انتخاباتی وقت داد.
تفاوت اصلی بین تلاشهای اوربان و ترامپ برای بهدست آوردن قدرت نه در نیتهای خودکامه، بلکه در امکانپذیری این اقدامات است. پوپولیسم ترامپ، بیاعتمادی او به نهادهای تصمیمگیری عمومی، و تقاضای او برای وفاداری شخصی، ویژگیهایی هستند که در اوربان نیز دیده میشوند. تجربه مجارستان نشان میدهد که این گرایشها ممکن است به یک رهبری خودکامه و حذف تدریجی نهادهای مستقل منجر شود. اما در ایالات متحده، بنیانهای ساختاری عمیقتر دموکراسی فدرال نشان میدهد که خودکامگی در حد یک تلاش باقی خواهد ماند و به یک واقعیت تبدیل نخواهد شد. کشتی دموکراسی ممکن است تکان بخورد، اما غرق نخواهد شد. از این منظر، تلاشهای ترامپ برای تمرکز قدرت تفاوت کیفی چندانی با اقداماتی که در دوره اول خود انجام داده بود، ندارد و حتی با داشتن وفاداران بیشتر در دولت، همچنان با موانع ساختاری برای تحقق این جاهطلبیها مواجه خواهد بود.
البته، یک استثنا در این زمینه وجود دارد: اتحاد جدید ترامپ با بازیگران اقتصادی، بهویژه ایلان ماسک.
الیگارشی بدون پورتفولیو
برای درک پیامدهای تلاش ترامپ برای ترکیب قدرت سیاسی و اقتصادی، ارزش دارد که به مسئله الیگارشی در کشورهای پسا-شوروی نگاهی بیندازیم. نمونهای از این وضعیت را میتوان در اوکراین مشاهده کرد، جایی که تحت ریاست جمهوری ولودیمیر زلنسکی در سال ۲۰۲۱، قانونی برای مقابله با الیگارشی تصویب شد. این قانون چهار معیار برای شناسایی الیگارشها تعیین میکند: نفوذ بیش از حد بر رسانهها؛ مشارکت در زندگی سیاسی؛ مالکیت انحصاری یک شرکت؛ و ثروتی که بیش از یک میلیون برابر حداقل معیشت است.
بسیاری از کشورهای پسا-شوروی و پسا-کمونیستی، از جمله مجارستان تحت حاکمیت اوربان، مستعد ظهور چنین افرادی هستند که نه تنها برای کسب امتیازات به دولت لابی میکنند، بلکه قدرت اقتصادی رسمی خود را با قدرت سیاسی غیررسمی تقویت میکنند، تصمیمات دولتی را کنترل کرده و ساختار اجرایی دولت را به خدمت منافع شخصی خود درمیآورند. آیا چنین الگویی در ایالات متحده تحت ریاست جمهوری ترامپ امکانپذیر است؟
ایلان ماسک بهطور کامل با هر چهار معیار الیگارشی اوکراین مطابقت دارد. مالکیت او بر شبکه اجتماعی ایکس (X) به او قدرت قابل توجهی بر فضای رسانههای اجتماعی و گفتمان سیاسی داده است و به او اجازه میدهد تا سانسور دلخواهی را بر حسابهای کاربریای که با مالکان آنها اختلاف نظر دارد اعمال کند. مشارکت حزبی او در سیاست نیز آشکار است، از جمله از طریق هزینه ۲۶۰ میلیون دلاری برای حمایت از انتخاب مجدد ترامپ. اما حتی فراتر از این، او مستقیماً در دولت ترامپ نقش دارد، بهویژه در ادارهای موسوم به دپارتمان بهرهوری دولت که فاقد هرگونه مأموریت رسمی است اما بهطور غیررسمی اختیارات گستردهای کسب کرده است.
ماسک مالک شرکتهای بزرگی است که موقعیت انحصاری دارند، از جمله تسلا، که ارزش بازار آن تقریباً معادل نیمی از کل صنعت خودروسازی جهانی است، و اسپیسایکس (SpaceX)، که تحلیلگران صنعت فضایی آن را دارای «انحصار دوفاکتو» در پرتاب موشکهای فضایی در ایالات متحده توصیف کردهاند. سرانجام، ثروت ماسک که حدود ۴۳۶ میلیارد دلار برآورد میشود، ۳۵۹ میلیون برابر حداقل معیشت کارگران آمریکایی طبق خط فقر فدرال کنونی است.
با این حال، ماسک در برخی جنبههای کلیدی با همتایان خود در اروپای شرقی تفاوت دارد. بهویژه، او پیش از ورود به سیاست و رسانه ثروتمند شد و این ثروت را مدیون ترامپ نیست. در مقایسه، لورینچ مزاروش، ثروتمندترین فرد مجارستان، ۱.۶۵ درصد از تولید ناخالص داخلی این کشور را در اختیار دارد؛ اما برخلاف ماسک، ثروت او مستقیماً از ارتباطاتش با قدرت سیاسی ناشی میشود. او که پیش از سال ۲۰۱۰ یک لولهکش محلی بود، بهعنوان یکی از دوستان دوران کودکی اوربان، از یارانههای دولتی، وامها و قراردادهای عمومی برای جمعآوری ثروت هنگفتی پس از روی کار آمدن اوربان استفاده کرد. مزاروش در مصاحبهای در سال ۲۰۲۰ گفت: «اینکه من به اینجا رسیدهام، قطعاً به لطف خدا، شانس خوب و ویکتور اوربان بوده است.»
بین سالهای ۲۰۱۱ تا ۲۰۲۰، او در هشت مورد از نه مناقصه ساختوساز با بودجه اتحادیه اروپا که در آنها شرکت کرد، برنده شد، در حالی که میانگین صنعتی تنها یک در سه بود. پروژههای او همچنین بهطور چشمگیری بیش از حد قیمتگذاری شده بودند، طبق یک مطالعه در سال ۲۰۱۹ از سوی مرکز تحقیقاتی فساد در بوداپست، که نشاندهنده کسب سودهای هنگفت از جیب مالیاتدهندگان مجارستانی بود.
کسبوکارهای ماسک، مانند اسپیسایکس و استارلینک (Starlink)، رابطه پیچیدهتری با دولت ایالات متحده دارند. از یک سو، این شرکتها مزایای قابل توجهی از قراردادهای دولتی به دست آوردهاند؛ بهعنوان مثال، اسپیسایکس از سال ۲۰۰۸ تاکنون نزدیک به ۲۰ میلیارد دلار قرارداد دولتی دریافت کرده است. اما این قراردادها مستقل از بازگشت ترامپ به قدرت هستند، چرا که مبتنی بر توانایی این شرکتها در ارائه فناوریهایی است که ایالات متحده نمیتواند از جای دیگری تأمین کند. علاوه بر این، گاهی اوقات، این شرکتها موجب صرفهجویی چشمگیری در هزینههای دولت شدهاند.
از این منظر، ماسک یک الیگارش خودمختار است، نه وابسته. در حالی که مزاروش در مجارستان بهعنوان «کیسه پول اوربان» شناخته میشود — کسی که مالکیت واقعی ندارد بلکه تنها مدیریت ثروت غیرقانونی رئیسش را بر عهده دارد — ارتباط ماسک با ترامپ مبتنی بر رابطهای برابر است. البته، آنها از اتحادشان سود بردهاند، اما هیچکدام به دیگری وابسته نیست. برای مثال، اگر ترامپ از ماسک رویگردان شود، نمیتواند او را از لحاظ مالی به همان شکلی که اوربان با لاجوش شیمیچکا، غول ساختوساز و رسانهای سابق و یکی از نزدیکترین الیگارشهایش در گذشته، تحت فشار گذاشت، متضرر کند. پس از درگیری شیمیچکا با اوربان در سال ۲۰۱۴، امپراتوری تجاری او نابود شد. در مقابل، ترامپ با وجود تلاشهای فراوان، نتوانسته است استقلال کامل نخبگان فناوری و کسبوکار آمریکا، از جمله جف بزوس، سم آلتمن، مارک زاکربرگ و ماسک را در هم بشکند.
با این حال، همین استقلال ماسک، فراتر از گرایشهای استبدادی ترامپ، تهدیدی اضافی برای دموکراسی ایالات متحده محسوب میشود. ماسک با گسترش قدرت اقتصادی خود به حوزه سیاست، عملاً به نماینده دولت فدرال با دستورکاری شخصی تبدیل شده است، بدون آنکه از طریق انتخابات مشروعیت یافته یا از سوی کنگره از طریق فرآیند انتصاب رسمی مجوزی دریافت کرده باشد. این نفوذ حتی پیش از روی کار آمدن ترامپ نیز شکل گرفته بود. در دسامبر گذشته، ماسک موفق شد لایحه بودجهای دوحزبی را در کنگره سرنگون کند و مدتهاست که در امور سیاست خارجی مداخله کرده است ــ تا جایی که بنیامین نتانیاهو در سال ۲۰۲۳ او را «رئیسجمهور غیررسمی» نامید.
پس از انتخاب ترامپ، ماسک در سیاستهای اروپایی دخالت کرده، از حزب راستافراطی AfD در آلمان و حزب Reform UK در بریتانیا حمایت کرده و حتی در تلاش بوده است تا رهبری این احزاب را تغییر دهد. او همچنین بارها با ولادیمیر پوتین تماس گرفته و از طریق شبکه ماهوارهای استارلینک، عملاً بر عملیات نظامی از جمله دفاع اوکراین، حق وتو اعمال میکند.
این اقدامات ابعاد جدیدی به چالشهای مشروعیت در دموکراسی آمریکا میافزایند. در حالی که ترامپ، مشابه اوربان، به تضعیف نهادهای تصمیمگیری عمومی میپردازد، ماسک با تصاحب اختیاراتی که به دولت منتخب تعلق دارند، اصول حکومت انتخابی را زیر سؤال میبرد. این نه یک خصوصیسازی تحت نظارت است و نه یک برونسپاری شفاف، بلکه ظهور الیگارشی کلان است. ماسک با استفاده از قدرت اقتصادی عظیم خود برای ادغام در سیاست، در حال خریداری قدرتی شبیه به دولت است و پایههای دموکراسی لیبرال را تهدید میکند. این شکل جدیدی از تهدید الیگارشی است که باید بهطور جدی مورد توجه قرار گیرد.
ترامپ بدون تاج
با وجود تفاوتهای میان مجارستان و ایالات متحده، داستان اوربان از دو جهت برای درک صعود ترامپ آموزنده است: نخست، نشان میدهد که چگونه پیشرویهای ترقیخواهانه میتوانند بهطور ناخواسته زمینهساز یک واکنش متقابل شوند که نهادهای دموکراتیک را تهدید میکند. دوم، نشان میدهد که بحران مشروعیت ناشی از پوپولیسم، در شکل افراطی خود، به کجا میتواند منتهی شود.
اوربان با بهرهگیری از یک دولت ضعیف، مجارستان را به آنچه میتوان «خودکامگی پدرسالارانه» نامید، تبدیل کرده است ـــ نظامی که تمرکز قدرت و انباشت ثروت را در یک هرم سلسلهمراتبی واحد ترکیب میکند و تمامی ابعاد جامعه مجارستان را در بر میگیرد. نتیجه این شده که تمام اشکال قدرت در کشور وابسته به وفاداری به اوربان هستند.
به عنوان سرسلسله این نظام، نخستوزیر شخصاً تعیین میکند که چه کسی به منابع و فرصتها دسترسی داشته باشد، و الیگارشها و سایر اعضای بلندپایه حلقه داخلی او، همانند مقامات پایینرتبه، در صورت نشان دادن عدم وفاداری، در معرض حذف قرار میگیرند. از دست دادن جایگاه در یکی از حوزهها ـــ سیاسی، اقتصادی یا اجتماعی ـــ میتواند به آسانی به محرومیت کامل از همه این حوزهها بینجامد.
در مقابل، روابط وابستگی که ترامپ توانسته در ایالات متحده ایجاد کند، همچنان پراکنده و ناهمگون باقی ماندهاند. او اگرچه از متحدان سیاسی خود وفاداری بیچونوچرا طلب میکند، اما نتوانسته است همان نوع وابستگی سیستماتیک و حیاتی را که در مجارستان اوربان شکل گرفته، بهوجود آورد. با وجود تسلط فزایندهاش بر شاخههای قدرت و دستگاه اداری، بسیاری از بازیگران مستقل و گزینههای جایگزین در اقتصاد و جامعه همچنان از دسترس او خارج هستند. این نیروهای خارجی، هم افراد درون شبکه ترامپ و هم کسانی را که خارج از آن قرار دارند، از آسیبپذیری مطلق در امان نگه میدارند.
دموکراسی آمریکا همچنان یک بازی چندجانبه است: دموکراتها میتوانند خود را برای انتخابات میاندورهای بازسازی کنند، الیگارشهایی نظیر ماسک احتمالاً با دستور کار ترامپ درگیر خواهند شد، و حتی حامیان اصلی ترامپ نیز ممکن است پس از مواجهه با پیامدهای اقتصادی برخی سیاستهای او ـــ مانند تعرفههای برنامهریزیشده ـــ یا بهدلیل اختلال در خدمات ناشی از تلاشهای او برای برچیدن دولت اداری، حمایت خود را کاهش دهند.
دموکراسی مجارستان بهتدریج زیر فشار یک قوه مجریه غیرپاسخگو که از اکثریتی کافی در پارلمان برای تغییر قانون اساسی برخوردار است، تضعیف شده است. اما در ایالات متحده، دموکراسی تحت فشار دو نیروی متفاوت، اما ضعیفتر، قرار دارد: پوپولیسم ترامپ و نفوذ الیگارشیک ماسک. این نیروها پیش از این نیز پویایی نامطمئنی را به سیاست آمریکا وارد کردهاند.
افزایش پیشبینیناپذیری آینده نه تنها به عوامل بینالمللی، بلکه به حکومتی در ایالات متحده مرتبط است که بیش از هر زمان دیگری تابع اراده رهبرانش شده است. با این حال، بعید است که دموکراسی آمریکا بهزودی جای خود را به یک خودکامگی تمامعیار به سبک مجارستان بدهد، اما ممکن است با چالش دیگری مواجه شود: ظهور یک الیگارش، یک بازیگر سرکش در عرصه فناوری، که نه رئیسجمهور و نه دولت قادر به کنترل کامل او نیستند.