iran-emrooz.net | Wed, 31.01.2007, 14:25
مشکلات فرهنگی ناامنی، بدگمانی و ضعف همکاری در ایران
دکتر مهرداد مشایخی
ساختار متمرکز و خودکامه حکومتها
در بخش گذشته شمهای از شرایط تاریخی نا امنی در ایران را از منظر اوضاع اقلیمی ـ جغرافیایی و هجوم قبایل کوچنده صحرانشین ـ از درون و از برون ـ به ساکنان آبادیها و شهرهای کشور برشمردیم. در این بخش به تاثیر نقش حکومت (State) در تقویت شرایط نا امن میپردازیم.
شاید بد نباشد در ابتدا به نقلقولهایی در مورد شکل استبدادی، متمرکز و خودکامه حکومت در تاریخ ایران اشاره کنیم:
هرودوت، مورخ یونانی، در نوشتههایی که در مورد ایران و مقایسه آن با یونان به رشته تحریر درآورده به تفاوت شکل حکومت در دو سرزمین اشارات فراوانی داشته و نوع حکومت ایران را متکی بر استبداد و بیقانونی دانسته است. بعدها، دیگر متفکران اروپایی نظیر منتسکیو، هگل، مارکس، وبر، ماکیاولی بر این تفاوت در ساختار حکومتهای «شرقی» مهر تایید گذاشتهاند. همچنین بسیاری از مورخان ایرانی و عرب در این باره قلم زدهاند.
ابن طقطقی، در تاریخ فخری، در این باره مینویسد: «درباره پادشاه قدرتمند و ستمپیشه، و پادشاه میانهرو و ضعیف اختلاف نمودهاند و سرانجام پادشاه قدرتمند ستمکار را برتر شمردهاند، به این دلیل که پادشاه نیرومند ستمکار از حرص و آز رعیت جلوگیری میکند، و جانب ایشان را با نیروی خود در مقابل دیگران نگاه میدارد و با کبریایی که در او هست رعیت را از شر دشمن حفظ میکند...»
فخرالدین رازی، از برجستهترین متفکران در قرون میانه، در مورد شکل حکومت در ایران مینویسد: «از آنجا که امنیت نتیجه به کارگیری حاکمیت است، جایز نیست از پادشاه ستمگر به زشتی یاد شود. او هرچه هم ستمگر باشد، خیری که از وجود او عاید میشود از شرش بیشتر است.»
(استبداد در ایران، حسن قاضی مرادی)
حتی متفکری چون امام محمد غزالی در مورد حکومت استبدادی توجیهگرانه سخن میگوید: «پس واجب کند پادشاه را که سیاست کند [یعنی تنبیه کردن و کشتن] و با سیاست بود، زیرا که سلطان خلیفهی خدایست، هیبت او چنان باید که چون رعیت او را از دور ببیند نیارند برخاستن. و پادشاه وقت و زمانه ما بدین سیاست و هیبت باید... و نعوذبالله اگر سلطان میان ایشان ضعیف و بیقوت بود، بیشک ویرانی جهان بود و به دین و دنیا زیان و خلل رسد...» (منبع پیشین).
هربرت نامی، در سفرنامه خود در دوره صفوی، در مورد حکومت چنین مینویسد: «در ایران، ترکیه و دیگر کشورهای مسلمان... قدرت مطلقه سلطان با هیچ قانونی محدود نمیشود.» او همچنین مینویسد: «زندگی و مرگ مردم در دست شاهان است. بدون محاکمه مجازات میکنند و بدون کوچکترین توجه به حق، اموال و داراییهایشان را مصادره میکنند.» (پیشدرآمدی بر استبدادسالاری در ایران، احمد سیف).
در دوره قاجار نیز این شیوه تغییر نمیکند. از جمله، سر جان ملکم، فرستاده دولت بریتانیا، مینویسد: «سلطنت ایران یکی از مستبدانهترین حکومتهای جهان است.» هنگامی که ملکم تلاش کرد محدودیتها و ضوابطی را که در انگلستان در مقابل حکومتگران وجود دارد به شاه ایران توضیح دهد، او برافروخت و با تعجب ابراز داشت: «پادشاه شما بیش از والی یک ایالت نیست! چنین قدرتی دوام مییابد ولی هیچ لذتی نخواهد داشت.» (مقالاتی در جامعهشناسی سیاسی ایران، یرواند آبراهامیان). و لرد کرزن انگلیسی، که در پایان قرن نوزدهم از ایران بازدید کرده است، حکومت ایران را «سلطنت مطلقه» توصیف میکند.
در مکتوبات تاریخی ایرانی در توصیف جایگاه سلطان واژههایی نظیر خدایگان، شبان، ظلالله (سایه خدا)، قبله عالم، شاه شاهان، فره ایزدی و نظایر آن به کار میرفته است. به عبارت دیگر، حکومتگر از سرشت ویژهای فرض میشده که ارتباطی با «رعایا» نداشته است؛ تنها نوع رابطه فرمانبرداری محض و اطاعت از فرامین بیچون و چرای سلطان بوده است. این رابطه حتی شامل ردههای پایینتر حکومت نیز میشد. چنان که نقل میشود حاکم قم در زمان شاه صفی، برای تعمیراتی در شهر خود، بدون اجازه از شاه عوارض مختصری بر واردات میوه به شهر بست. شاه صفی، به محض اطلاع از ماجرا، خواستار دستگیری و زنجیر کردن حاکم شد. سپس شاه حکم کرد که پسر حاکم «سبیلهای پدرش را بکند، بعد بینی او را ببرد، بعد گوشها و چشمها و دست آخر سر او را از تنش جدا کند.» شاه آنگاه پسر را به جای پدر حاکم قم کرد و حکمی بدین مضمون به او ابلاغ کرد «اگر تو از آن سگ که به درک رفت بهتر حکومت نکنی ترا به سختترین شکنجه خواهم کشت.» (نقل شده در جامعهشناسی نخبهکشی، علی رضاقلی).
نمونههای بالا بارزترین تجلی حکومتهایی است که نه فقط بر استبداد تکیه داشتهاند که خودکامه نیز بودهاند. به عبارت دیگر، هیچگونه ضابطه، قانون و محدودیتی در مورد رفتار سلطان / شاه / امیر / حاکم وجود نداشته و اتکاء محض بر اراده فردی او بوده است. طبعا، این شیوه حکومت کردن، در کوتاه مدت، جلوهای ظاهری از «امنیت» (به معنی نظم اعمال شده) را برای مردم به ارمغان میآورد ولی، در عین حال، آنها را در هر لحظه در مظان اتهام و پرسشگری حکومتگران، و در نهایت، سرکوب و شکنجه و بیخانمانی قرار میداد!
برای آنهایی که از دیدگاهی ناسیونالیستی تلاش میکنند این ویژگیهای تاریخ سیاسی ایران را با دیگر سرزمینها (به ویژه اروپا) یکسان انگارند، باید خاطرنشان کرد که تفاوت اصلی همانا تفاوت میان استبداد (اروپایی) و شکل خودکامه و فردی آن در ایران است. در ایران، حکومت به الگوی پدرشاهی (پاتریمونیال) نزدیکتر بوده است. در حالی که، در اروپا وجود طبقه اشراف زمیندار، همواره بهعنوان رقیبی در برابر شاه و دربار عمل کرده است. طبعا دلایل نبود این طبقه در ایران را در بخشهای بعدی مقاله توضیح خواهیم داد.
ناامنی در امنیت!
چگونه میتوان در عین «امنیت» از ناامنی سخن گفت. اگر در گفتار و نوشتار، این حکایت از یک تضاد میکند ولی در شرایط اجتماعی ـ سیاسی (به ویژه در تاریخ ایران)، این عین واقعیت است. در توضیح این امر ضروری میدانم که به نقلقولی طولانی از خانم آن لمبتون، در مقالهای، زیر عنوان:«خاطراتی از ایران در میانه قرن بیستم»، که در سال ۱۹۸۸ به چاپ رسید است، دست زنم.
او در اشاره به دوره حکومت رضا شاه میگوید: «قدرت همچنان خودسرانه به کار بسته میشد. امنیت در برابر هجوم دیگران برقرار گشت، اما نوع دیگری از عدم امنیت از بین نرفت، بلکه حتی شدت بیشتری گرفت. این عدم امنیت مرتبط میشد با زندگی سیاسی و هراس از بازداشتهای خودسرانه همراه با وقوف نسبت به این واقعیت که هیچ مرجع بیطرفی یافت نمیشد که بتوان به آن شکایت برد. هرگونهای از دگراندیشی در معرض سرکوب قرار میگرفت. حاصل این وضع، انشقاق و از خود بیگانگی اجتماعی بود که به نوبه خود به ترویج روحیه عدم اعتماد و بدگمانی دامن میزد.» (نظریه دولت در ایران) همان طور که خانم لمبتون، بعدا اشاره میکند، این روش حکومت در تاریخ ایران پدیدهای «متعارف» به حساب میآید و از این بابت رضا شاه، یک حکومتگر تیپیک است.
دیگر پژوهشگران تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران هم به همین گرایش متضاد اشاراتی داشتهاند. تداوم تاریخی حکومتهای خودکامه در تاریخ ایران، بر فرهنگ و ذهنیت ایرانیان نسبت به «امنیت» تاثیری عمیق بر جا گذاشته است: «مردم و حاکمیت [هر دو]، «امنیت اجتماعی» به معنی وسیع کلمه را، با نظمیه، امنیه، کلانتری، دادگاههای کیفری، زندان، شکنجه و کشتار عوضی گرفتهاند.» (جامعهشناسی نخبهکشی، علی رضاقلی). در حالی که، امنیت، باید از نظم متکی بر قرارداد اجتماعی و قانون برخیزد و نه استبداد حکومتی و بیقاعدگی. شوربختانه، در سراسر تاریخ ایران، به همان دلایلی که پیشتر در مورد ناامنیهای ناشی از هجوم قبایل و یا تامین امنیت راههای تجاری ذکر شد، حکومت به مثابه تامینکننده امنیت مردم در انظار جلوهگر شده است. در حالی که به خاطر قدرت اقتصادی ـ نظامی خود و نبود قانون کنترل کننده، حکومت، خود، از زاویهای متفاوت، به یک عامل اصلی احساس بیامنیتی در میان «رعایا» بدل شده است. بیجهت نیست که ایرانیان هم قدرت را ستایش میکنند و در مقابل آن کرنش میکنند و از سوی دیگر، هر جا که بتوانند در تضعیف و یا به زیر کشیدن آن اقدام میکنند.
به هر رو، پرسش اصلی که در برابر ما قرار دارد آن است که به چه دلایلی ساختار حکومت در ایران متمرکز، قدرتمند، فردمدار و خودکامه شده و طی هزاران سال، همراه با دخل و تصرفاتی اندک، خود را بازتولید کرده است؟ دلایل گوناگونی از سوی پژوهشگران ذکر شده است.
مهمترین نظریههایی که درباره خصلت استبدادی حکومت مطرح بودهاند یکی نظریه موسوم به شیوه تولید آسیایی مربوط به کارل مارکس است که در برخی وجوه شباهتهایی با نظریه «استبداد شرقی» ویتفوگل دارد. در مقابل، همایون کاتوزیان و پرویز پیران با ارایه دلایلی در مورد تاریخ ایران، «حکومت خودکامه» را از منظری متفاوت بررسی میکنند.
در بخش آتی نظریه شیوه تولید آسیایی و کاربرد آن در ایران را طرح میکنیم.