در آستانه چهل و ششمین سالگرد انقلاب ۵۷ هستیم و همچنان بخشی از نیروهای اپوزیسیون و مردم ایران از خود میپرسند چرا در ایران انقلاب نمیشود؟ چرا باوجود اینکه مصائب و مشکلات مردم و کشور بسیار بیشتر و گستردهتر از مشکلات مردم در سالهای منتهی به سال ۵۷ است، در آن زمان علیه نظام سلطنتی انقلاب شد اما اکنون علیرغم نارضایتی گستردهتر مردم، خبری از آن اتحاد و همبستگی برای سرنگونی نظام جمهوری اسلامی نیست؟
۴۶ سال پیش در چنین روزهایی ایران در تب و تاب انقلاب بود. اکثریت مردم ایران از اقشار مختلف، هویتهای قومی، مذهبی یا سکولار خود را در پرتو هویت انقلابی خویش قرار داده بودند. هویت انقلابی، نخ تسبیحی بود که تودههای مردم معترض را به هم پیوند داده بود. زن و مرد، مسلمان و کمونیست، اهل مسجد و میخانه، ترک و فارس، اصفهانی و مهابادی و حوزوی و دانشگاهی همه برای یک امر مشترک که همان رزم مشترک علیه حکومت شاه بود، با هم متحد شده بودند. نیروهای سیاسی مختلف با اینکه اهداف مختلف سیاسی داشتند، چون با در داشتن هویت انقلابی یا راهبرد انقلاب اتفاق نظر داشتند همه برای پیروزی انقلاب و سرنگونی شاه تلاش میکردند. حتی نیروهایی که سالها طرفدار رفرم بودند مانند جبهه ملی و نهضت آزادی، نیز به جبهه انقلاب پیوستند.
نیروهای سیاسی انقلابی، مردم شرکت کننده در انقلاب و رهبر آن تصویری ساده و خوشبینانه از تحولات سریع و سازنده در عرصههای مختلف زندگی مردم بعد از پیروزی انقلاب داشتند. از همینرو تاکید و تمرکز خود را بر سرنگونی شاه و بهدست گرفتن قدرت سیاسی گذاشته بودند. آیتالله خمینی در سال ۴۳ در مسجد اعظم قم گفته بود:
«وزارت اوقاف از ما باشد... یک نفر هم وزیر اوقافش بکنیم، آنوقت ببینید که اینطوری که الان دارد لوطیخور میشود، نخواهد شد... دست ما بدهید تا ببینید چه خواهد شد، آنوقت ببینید که ما با همین اوقاف این فقرا را غنیشان میکنیم. .... باید یک وزارت فرهنگی، یک فرهنگ صحیح باشد؛ و فرهنگ هم حقش است دست ما باشد. خوب ما در این مملکت یک وزارتخانه نداشته باشیم؟ همه وزرا از امریکا؟! خوب یکی اش هم از ما. خوب بدهید این فرهنگ را دست ما؛ ما خودمان اداره [می کنیم]. ما یک کسی را وزیر فرهنگ می کنیم و اداره می کنیم. اگر از شما بهتر اداره نکردیم، بعد از ده ـ پانزده سال ما را بیرون کنید. فقط اگر وزارت فرهنگ و دستگاههای فرستنده، یک مقداری، در دست ما باشد ما مردم را آشنا می کنیم؛ دنیا را آشنا می کنیم به احکام اسلام و اسلاممان؛ و فرهنگ را یک فرهنگ مستقل، یک فرهنگ مسْلم، یک فرهنگی که یک دانه عربش وقتی می ایستاد جلو امپراتور، وقتی که می ایستاد، شمشیرش را درمی آورد و آن دیباجها را کنار می زد می گفت: رسول الله فرموده است که ما لباس حریر [در بر] نکنیم، ما روی جای حریر هم نمینشینیم. ما این جور رجال درست میکنیم. آن وقت ببینید که اگر یک همچو رجالی از مکتب ما بیرون آمد و از فرهنگ ما بیرون آمد، این رجال تحت تأثیر استعمار می رود؟ لکن چه بکنیم که استعمار نخواهد گذاشت؛ دست خبیث استعمار نخواهد گذاشت که وزارت فرهنگ را دست ما بدهند؛ و الاّ حق با ماست؛ فرهنگ باید ما باشیم.»
تجربه تلخ انقلاب ۵۷ مهمترین و نزدیکترین تجربه تاریخی مردم ایران برای عدم تمایل به انقلابی دیگر برای دستیابی به حقوق و آزادیهای خود است. درس گرانبهای انقلاب برای اقشار مختلف این بود که از ظن خود یار انقلابی دیگر نشوند که علیرغم وعدهها و امیدهای زیبای اولیه، محصولش به قدرت رساندن کسانی باشد که بیشترین عده و عُده را کف خیابان دارند، چه بسا به قدرت رساندن زندانبانان، شکنجهگران و قاتلان فردای خود.
اکنون، نزدیک به نیم قرن بعد جمع جبری تمام نارضایتیهای عمومی و خواستهای هویتی (برابری حقوقی زنان، رفع حجاب اجباری، خواستهای جوانان، مسئله قومیتها و اهل تسنن، طرفداران محیطزیست و یا حقوق حیوانات، مشکل الجیبیتیها) و خواستهای صنفی اگر جمعیت بزرگتری از کسانی که انقلاب ۵۷ را رقم زدند تشکیل ندهند، کمتر نیستند.
برجسته شدن و طرح بخشی از خواستها و اعتراضات هویتی که «سیاست هویت» نامیده میشود محصول تغییر و تحولات جهانی در عرصه حقوق بشر و محیط زیست است، اما «سیاست هویت» در ایران طبیعتا تحت تاثیر درسهای انقلاب ۵۷ نیز هست.
اعتراضات سیاسی در ایران از جنبش سبز، اعتراضات کشاورزان اصفهان و آب در خوزستان تا اعتراضات ۹۶، ۹۸ و جنبش زن زندگی آزادی در ۱۴۰۱ چون مجمعالجزایر پراکنده اعتراض، حلقه پیوند دهنده و گمشدهای که بهمن انقلاب ۵۷ را رقم زد، کم داشتهاند.
نبود پیوند سراسری بین این جزیرههای پراکنده اعتراض شاید بخشی محصول ناخودآگاه جمعی مردم ایران از تجربه تلخ انقلاب باشد، بخشی نیز محصول ماهیت ترمز زننده یک جنبش هویتی یا خواست سیاسی بر دیگری است. عمامهپرانی، بالا رفتن پرچم ال.جی.بی.تیها در تظاهرات عظیم حمایتی اکتبر در برلین و استفاده از فحاشی به عنوان شعار و ابزار سیاسی در دانشگاه هرچند نمادی از اعتراض به حاکمیت سیاسی سرکوبگر و دورویی اخلاقی حاکمیت دینی است، میتواند عامل ترساندن طبقه متوسط سنتی و نمایندگان محافظهکار آنها برای پیوستن یا حمایت فعال از جنبش ۱۴۰۱ باشد.
رشد فعالیت نیروهای سلطنتطلب و ناسیونالیست ترمزی بر پیوستن قومیتها به اعتراضات سراسری است. چنانکه تبلیغ فدرالیسم، تجزیهطلبی و طرح آموزش به زبان مادری تردید نیروهای ملی در حمایت از حقوق قومیتها را رقم میزند.
زنان نیز از همان فردای انقلاب فهمیدند اگر بخواهند مسئله رفع حجاب را زیر چتر این سازمان یا آن جناح سیاسی کشور به پیش برند، چندان دستآوردی نخواهند داشت. از همین رو بود که از سالها پیش خود وارد میدان شدند، بهتدریج از غلظت حجاب خود کاستند، بعد روسری در خیابان بر سر چوب زدند و نهایتا نیز جنبش بزرگ «زن، زندگی، آزادی» آفریدند. با چشمان و بدنهای ساچمه خورده خود نیز هزینه آن را پرداختند.
همچنین است شعار «مرگ بر سه مفسد/ ملا، چپی، مجاهد» یا توهین به روشنفکران که میتواند بسیج کننده هواداران افراطی سلطنت پهلوی و تسلی دهنده گروهی از مردم مستاصل و زخمدیده از انقلاب باشد، اما حتی مشروطهطلبان، بخشی از چپهای کنونی یا سابق و جمهوریخواهانی که تمایل به اتحاد هول رهبری شاهزاده رضا پهلوی داشتند را از آنها دور میکند.
در چنین فضایی و با چنین نگرانیهایی، گروههای مختلف اجتماعی مبارزهی نقد با «هویتها»ی خویش و برای حقوق خود را بر «همه با هم»های نسیه ترجیح میدهند.
■ فرخنده عزیز، جمله آخرتان وصف درستی از روحیات کنونی ست، اما تکلیف آلترناتیو همهگیر و تلاش برای آن چه میشود؟ برای آن چه کنیم؟
بیاییم هر آنچه به نظر مانع این “پیوند همگانی” میشود را با اختصار فرموله کنیم، ریز تا درشت، و ببینیم آیا عقل جمعی میتواند نتیجه مثبتی ببار آورد؟ نظیر brainstorm در یک پروژه علمی، عزیزان محقق و با تجربه میتوانند کمک موثرتری در این زمینه کنند. نکات زیر در تصور نظارهگر من میگنجند:
۱- خاطره تاریخی کجراه ۵۷ و وسواسهای بازدارنده؟
۲- افراطگری از هر سویی و اصرار به نگاه حذفی - مجاهدین، چپ و سوسیالیست افراطی، راست افراطی سلطنت طلب، جنگ طلبی و اشتیاق به دخالت بیگانه .....
۳- موفقیت جمهوری اسلامی در ترغیب مردم به استحاله در شرایط موجود و ترس از شرایط جنگی.
۴- موفقیت جمهوری اسلامی در ایجاد تفرقه با نفوذ به صفوف هواداران و ترویج روحیه و زبان حذفی، ناسزاگویی، خشونتگرا، ضد مدنی. پدیدهای که ایرانیان بویژه خارج نشینان را از مشارکت دلسرد میکند.
۵- اشتباه بسیاری از ما در برچسب زدنهای نا خود آگاه. شاید در همین کامنت من نمونهاش باشد. و عدم پیدایش زبان مشترک که اکثریت مردم ایران و نماینگان آنها را بیان کند. چیزی که آقای فرخنده اشاره کرد در ۵۷ به صورت “همه با هم” شکل گرفت؟؟
۶- پاسیفیسم و نبود حرکت واقعی و معنی دار در میان ایرانیان و روشنفکران خارج از کشور که بخش ملموسی از ایرانیان تحصیلکرده و شهری را شامل میشوند.
با احترام، پیروز
■ به باور من تز اصلى آقاى فرخنده در مورد اینکه چرا مردم ایران به انقلاب جدیدى تن نمیدهند درست نیست. ایشان مینویسند: “تجربه تلخ انقلاب ۵۷ مهمترین و نزدیکترین تجربه تاریخی مردم ایران برای عدم تمایل به انقلابی دیگر برای دستیابی به حقوق و آزادیهای خود است.”
من فکر میکنم عامل اصلى استقرار سیستم اختناق و سرکوب بیرحمى است که تا کنون در شورشهاى متعدد جوانان عاصى نشان داده است که براى حفظ نظام خود از هیچ جنایتى پرهیز نمیکند. عوامل دیگر شامل نبود یک دورنماى سیاسى مشترک، نبود تشکیلات و رهبرى، و نبود درک واقعى از دمکراسى در بین نیروهاى اپوزیسیون به معنى پذیرش نظرات مخالف است. هنوز قشرهاى اصلى جامعه در تعداد قابل توجه حاضر به پرداخت هزینه و مقابله جدى با رژیم نشدهاند.
با شکستهاى تاریخى رژیم در منطقه و وجود بحرانهاى اجتماعى و اقتصادى ژرف جامعه ایران وارد دوران بسیار حساسى شده است. در صورت ورود طبقات و لایههاى بیشترى از جامعه در مسیر مبارزه با رژیم و ایجاد یک ائتلاف و وحدت ملى بدور چهار اصلى که کنشگران سیاسى مطرح میکنند (سکولاریسم، حقوق بشر، دمکراسى و حفظ تمامیت ارضى) میتوان امید داشت که مسیر رقم خوردن تحولات جدى در ایران گشوده شود.
با احترام، مراد