iran-emrooz.net | Fri, 26.01.2007, 9:38
ضرورت يك موضع مستقل ملی
ناصر كاخساز
جمعه ۶ بهمن ۱۳۸۵
بر اساس قواعد منطقی و با توجه به شكاف سياسی موجود در جامعهی آمريكا و مخالفت گستردهی جوامع اروپائی، تهاجم نظامی به ايران ناممكن به نظر میرسد. با اين همه با توجه به خصلت ماجراجويانهی حركات آمريكا و اسرائيل در خاورميانه در اين سالها، خطر يك ماجراجوئی ديگر، زير عنوان حمله به تاسيسات اتمی و يا مراكز حكومتی، بجا، نگرانی آگاهان سياسی را برانگيخته است. درست در چنين موقعيتی مخالفت گستردهی اپوزيسيون ايرانی از عواملی است كه میتواند امكان يك ماجراجوئی جديد را محدودتر كند.
نيروهای مخالف جمهوری اسلامی بايد بر ابلهانه بودن جنگ به بهانهی دفاع از دموكراسی تاكيد كنند و نشان دهند كه جنگ حكومت دينی را در ايران تقويت كرده و مبارزه برای حقوق بشر و پلوراليسم را عقب میاندازد. و با اين كار توجيه اخلاقی چنين تهاجمی را از ميان ببرند.
نقض حقوق بينالمللی و خدشهپذير كردن اصل تعيين سرنوشت ملی هر كشور توسط مردم همان كشور، توسط نيرومندترين دموكراسی غربی، يعنی آمريكا، همچون هديهای آسمانی برای جمهوری اسلامی بوده و تجاوز او - جمهوری اسلامی- را به حقوق بشر در سايه برده است.
تهاجم نظامی و نقض حقوق ملی ايرانيان بوسيلهی آمريكا، نيروهای سياسی سركوب شده بدست حاكميت دينی را در برابر وضعيت دشواری قرار میدهد. اين وضعيت میتواند تضاد عمدهی جنبش ملی ما را از تضاد با جمهوری اسلامی، به عنوان ناقض حقوق بشر و سركوب كنندهی آزادیهای سياسی، به تضاد با آمريكا، به عنوان ناقض حقوق ملی و بين المللی، تبديل كند.
برای جلوگيری از چنين پيش آمد ناگواری اتخاذ يك موضع مستقل ملی ضروری است با هدف افشاگری و مبارزه با ماجراجوئی نظامی در ايران، بدون اين كه به جمهوری اسلامی امكان بهره وری از سهشهای ملی داده شود؛ يعنی روشن كردن اين واقعيت دوگانه كه هم تهاجم نظامی به ايران و هم حاكميت دينی در ايران، هردو، مانع شكلگيری روند دموكراسی در اين كشوراند.
شناخت ريشههای بحران در دموكراسی آمريكائی زمينهی اتخاذ مواضع مستقل ملی را در جامعهی ايرانی تقويت میكند. بايد ديد نظريهی صدور دموكراسی به خاور ميانه با توسل به جنگ از كدام نابهنجاری اجتماعی بر میخيزد.
سيستم دو حزبی آمريكائی با تحولات جهان پس از فرو پاشی حاكميت سوسياليستی تطبيق نمیكند. باايجاد و گسترش يك حزب يا احزاب سوم به معنای واقعی است كه دموكراسی غربی با تحولات مابعد سوسياليستی هماهنگ میشود. احزاب سوم، يا ليبرال و ميانیاند[١]، يا در مضمون سوسيال دمكراتيكاند و گرايش آلترناتيو دارند. اكنون، پس از شكست سيستم جهانی سوسياليستی، جامعهی سرمايهداری ديگر به اين گونهی دوم نيز حساسيت و بیاعتمادی گذشته را ندارد. با استفاده از اين فرصت تاريخی، اكنون گروههای بيشتری از مردم میتوانند در احزابی بجز دو حزب بزرگ اصلی متشكل شوند يا رای خود را به آنها دهند. چون ديگر تشنج ايدئولوژيكی گذشته ميان احزاب زمينه ندارد و به اصطلاح خطر سرخ منتفی است.
در آلمان فدرال با هستی يافتن سه حزب سوم، دموكراسی با تحولات پس از فروپاشی سيستم سوسياليستی هماهنگ شده است؛ كه حضور تنها يكی از آنها نيز در آمريكا میتوانست آغاز يك نوسازی در دموكراسی باشد. قدرت رئيس جمهور آمريكا با قدرت پادشاه انگليس قبل از نهائی شدن انقلاب بورژوازی – انقلابی كه بيش از دهها سال به درازا كشيد.- قابل مقايسه است. تمركز قدرت در دست رئيس جمهور بازتاب علاقهی كمتر مردم به سياست در آمريكا، نسبت به اروپا، است و تا هنگامی كه چنين است زمينهی به هستی آمدن حزب سوم موثر در دموكراسی آمريكائی فراهم نخواهد بود. برای درك بيشتر مسئله بايد توجه كرد كه مجموعهی سه حزب سوم در آلمان كمی كم تر از سی درصد از مردم آلمان را در پارلمان و در جامعه نمايندگی میكند. اين نشان میدهد كه استدلالهای ديگر، يعنی استدلالهائی بجز دو استدلال رايج در كل جامعه شنيده میشوند و مورد انتخاب قرار میگيرند.
نظريهی صدور دموكراسی با توسل به جنگ، كه درك مشابهی با نظريهی صدور انقلاب است، ريشه در ناهماهنگی دموكراسی آمريكائی با تحولات جهانی در دهههای اخير دارد. اگر باور داشته باشيم كه دموكراسی ساختار ثابتی نيست و همواره بايد برای بيشتر و عميقتر كردن آن تلاش كرد، ضرورت هماهنگ شدن دائمی دموكراسی با تغييرات اساسی در جهان بهتر درك میشود.
ناصر كاخساز
٢٥ ژانويه ٢٠٠٧
-----------------------
[١] نقش احزاب ليبرال و ميانی ايجاد تعادل در ميان دو حزب اصلی از راه ائتلاف با يكی از دو حزب اصلی است و اگر فاقد قدرت ائتلافی باشد، از ايفای نقش متعادل كننده ناتوان خواهد بود و كارائی يك حزب سوم را نخواهد داشت.