iran-emrooz.net | Wed, 17.01.2007, 9:37
آیا بحران فعلی رژیم سرنوشتساز خواهد بود؟
دكتر حسين باقرزاده
سه شنبه 26 دی 1385 – 16 ژانویه 2007
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
حلقه محاصره سیاسی و نظامی رژیم ایران روز به روز تنگتر میشود. مقامات آمریكایی و انگلیسی به طور بیسابقهای به حملات خود به جمهوری اسلامی شدت بخشیدهاند. آمریكا ناوهای هواپیمابر و موشكهای ضد موشك پاتریوت را به خليج فارس گسیل ساخته است. مقامات آمریكایی و انگلیسی با تمام توان برای بسیج كشورهای خاورمیانه در اتحاد علیه ایران تلاش میكنند. لحن مقامات آمریكایی به اولتیاتوم و تهدید تغییر یافته است. آمریكا صریحا یكی از اهداف تقویت نیروهای نظامی خود در بغداد را فشار بر ایران اعلام كرده و با حمله به یكی از دفاتر جمهوری اسلامی در اربیل اولین یورش خود را آغاز كرده است. غالب مفسران و ناظران سیاسی بینالمللی حمله نظامی به ایرا ن را نه تنها محتمل و بلكه قریبالوقوع میدانند.
در داخل كشور نیز، دمای بحران سیاسی جمهوری اسلامی به شدت بالا رفته است. فشارهای اقتصادی، و گرانی فوقالعادهای كه از ماه رمضان به بعد گریبانگیر مردم شده، اكنون حتا امامجمعهها را نیز به صدا درآورده است. سفرهای پوپولیستی احمدینژاد به استانهای مختلف كشور و كشورهای خارجی نه فقط دیگر نمیتواند خوراك تبلیغاتی مناسبی برای رژیم فراهم كند و بلكه مورد اعتراض و انتقاد جناحهای مختلف حكومتی قرار گرفته است. بخش بزرگی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی در برابر احمدینژاد و كابینه او به صفآرایی پرداختهاند، و برخی دیگر از نشریات و مقامات حكومتی از او خواستهاند كه در مسایل هستهای دیگر سخنی نگوید. بیماری خامنهای میدان را برای جولانهای جدید رفسنجانی آماده كرده است، و او از این فرصت برای جبران شكستهای سیاسی خود در چندساله گذشته بهره میگیرد. شرایط برای قربانی كردن احمدینژاد به منظور برون رفت جمهوری اسلامی از بحرانهای داخلی و خارجی آن آماده میشود.
اكنون دیگر مسلم شده است كه احمدینژاد در محاسبات سیاست جمهوری اسلامی یك عامل سودآور نیست و بلكه زیانبار شده است. وعدههای عوامفریبانه انتخاباتی او در مورد آوردن درآمد نفت بر سر سفرههای مردم عملا به گرانی و فشارهای اقتصادی بیشتر منجر شده است. سفرهای تبلیغاتی او به استانها بیش از یك اقدام پوپولیستی نبوده است و وعدههای او انتظاراتی را در مردم ایجاد كرده است كه تحقق آنها در قدرت دولت نیست. اظهارات ضد اسراییلی و نفی هولوكاست از سوی احمدینژاد كه اقدام پوپولیستی دیگری از سوی او، و این بار در سطح بینالمللی، بشمار میرفت تنها برای مدتی كوتاه توانست محبوبیتی برای او در جهان عرب و اسلام ایجاد كند. ولی با تشدید درگیریهای فرقهای در عراق و اعدام انتقامجویانه صدام، و نقش رژیم ایران در این تحولات، نه تنها اثر این اظهارات پوپولیستی به یكباره بر باد رفت، و بلكه افكار عمومی بخش بزرگی از جوامع اسلامی كه غالبا سنی هستند علیه جمهوری اسلامی بسیج شده است. در این فضا، تلاشهای آقای بلیر و خانم رایس برای تشویق كشورهای خاورمیانه به اتحاد علیه جمهوری اسلامی به مراتب آسانتر شده است. رفتار و گفتار آقای احمدینژاد اكنون دیگر تنها بر مشكلات جمهوری اسلامی میافزاید و برای آن دردسر ایجاد میكند.
به این ترتیب، بسیاری از ناظران در جمهوری اسلامی برای عزل احمدینژاد روزشماری میكنند. آنان بر این نظرند كه جمهوری اسلامی تا به حال توانسته است به لطایفالحیلی از بحرانهای مختلف بگذرد و اكنون نیز در این بزنگاه بسیار خطرناكی كه از نظر داخلی و خارجی برایش پیش آمده است به یكی از ترفندهای معمول خود دست خواهد زد و سعی خواهد كرد با عزل احمدینژاد و به میدان آوردن رفسنجانی این بحران را از سر بگذراند. قدر مسلم این كه قربانی كردن احمدینژاد حد اقل بهایی است كه رژیم جمهوری اسلامی باید برای برون رفت از بحران موجود بپردازد، و صداهای همآهنگی كه از مجلس و نماز جمعهها و روزنامه جمهوری اسلامی و سایت بازتاب و دهها مقام و ارگان حكومتی این روزها در نقد و اعتراض به احمدینژاد بالا رفته است از چنین سناریویی خبر میدهد. ولی آیا عزل احمدینژاد برای برون رفت از بحران، و یا دست كم كنترل آن، كافی خواهد بود؟
پاسخ به این سؤال به چند عامل ارتباط مییابد. اول این كه با فرض سقوط احمدینژاد، چه عنصری سكان این كشتی بحران زده را در دست خواهد گرفت. اگر خامنهای بخواهد و بتواند هم چون گذشته و به خصوص به روال یك سال و نیم اخیر فصلالخطاب سیاست داخلی و خارجی كشور بماند، كم و بیش در بر همان پاشنه پیشین خواهد چرخید و انتظار زیادی در رفع بحران نباید داشت. ولی اگر رفسنجانی بتواند این اختیارات را در دست بگیرد او شاید بتواند به تغییراتی در سیاست داخلی و خارجی جمهوری اسلامی دست بزند. دوم این كه تغییراتی كه آقای رفسنجانی در این سیاستها خواهد داد آن قدر وسیع (و متناسب با شدت بحران) و سریع باشد كه بتواند بر روی بحران و به موقع اثر بگذارد. سوم این كه فعل و انفعالات خاورمیانه و به خصوص تحولات عراق در ماههای آینده به كجا بینجامد و سیاست درازمدت آمریكا در مورد ایران به روی چه اصلی قرار گیرد.
عامل اول را مبارزه قدرت در درون رژیم جمهوری اسلامی و شدت بیماری (یا مرگ) خامنهای تعیین خواهد كرد. مافیای قدرت جمهوری اسلامی كه در دو دهه گذشته حول دو عنصر خامنهای-رفسنجانی شكل گرفته است در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته دچار یك درگیری درونی شد و، با سر درآوردن احمدینژاد از صندوقهای رأی، به پیروزی خامنهای بر رفسنجانی خاتمه یافت. این پیروزی، اما، زیاد دوام نیاورد و با شكست سیاستهای داخلی و خارجی احمدینژاد زمینه بالا آمدن مجدد رفسنجانی فراهم گردید. با ضعف و بیماری پدرخوانده (خامنهای)، رفسنجانی فرصت آن را یافت كه با احراز رتبه اول در انتخابات مجلس خبرگان جای خود را در هرم قدرت دوباره به دست آورد و با ادای احترام به خامنهای اختلافات اخیر را ترمیم كند. اگر خامنهای بتواند بر بیماری خود فائق آید به سختی میتوان انتظار داشت كه او حاضر شود اداره سیاست داخلی یا خارجی كشور را به دست رفسنجانی بسپارد. ولی اشاره رفسنجانی به التزام خدمت در كنار ولی فقیه تا موقعی كه او در حیات باقی میماند این شایعه را تقویت كرده كه بیماری خامنهای جدیتر از آن است كه بتواند در برابر رفسنجانی مقاومتی مؤثر به خرج دهد.
در مورد عامل دوم، باید گفت كه شدت بحران اخیر در طول حیات جمهوری اسلامی كاملا بیسابقه است و گذر از آن و یا كنترل آن به سادگی موارد گذشته نیست. بحران اقتصادی رژیم با كاهش بهای نفت همراه شده و قدرت مانور حكومت برای تخفیف فشارهای اقتصادی به شدت كاهش یافته است. از نظر خارجی نیز، رفع تحریم صادره از سوی شورای امنیت و محاصره سیاسی و نظامی غرب، به یك چرخش كاملا 180 درجهای در سیاست اتمی و خارجی ایران نیاز دارد. در مورد اول، كاری جز قطع كامل روند غنیسازی نمیتواند از سوی غرب پذیرفتنی باشد. مورد دوم نیاز به آن دارد كه در سیاست بیش از دو دهه رژیم در مورد فلسطین و اسراییل و لبنان و اخیرا در عراق تغییرات اساسی مورد قبول غرب ایجاد شود. چنین تغییر سیاستهایی برای رژیمی كه آنها را بخشی از هویت خود میداند و بر اساس آنها اعتبار و حیثیت خود را تعریف كرده است كار سادهای نیست. به عبارت دیگر، ایجاد چنین تغییراتی، اگر عملی باشد، خود میتواند به بحران هویتی تازهای در درون رژیم منجر شود و موجودیت آن را از درون در معرض خطر قرار دهد.
و بالاخره در مورد عامل سوم باید گفت كه از دید غرب، تروریسم مبتنی بر بنیادگرایی اسلامی، از یك پدیده زودگذر موقت به یك خطر درازمدت ایدئولوژیك تبدیل شده است، چیزی كه به گفته وزیر كشور بریتانیا ممكن است به اندازه عمر جنگ سرد طول بكشد. از سویدیگر، غرب جمهوری اسلامی را یكی از الهامكنندگان اصلی این ایدئولوژی (در مقام یك حكومت) میشناسد و نفی این خصوصیت (به صورت تغییر رژیم یا تغییر رفتار) یكی از هدفهای غرب در مبارزه با تروریسم بشمار میرود. در همین راستا، به خصوص آمریكا و بریتانیا به این نتیجه رسیدهاند كه به هر بهایی كه شده است باید از اتمیشدن جمهوری اسلامی ایران جلوگیری كرد. از این رو، غرب حضور نظامی خود در منطقه خلیج فارس و انزوای جمهوری اسلامی در جهان سنینشین را موقعیت مناسبی برای تحقق این هدف میداند. به این ترتیب، تنها در صورتی كه یك چرخش سریع در سیاست اتمی و خارجی جمهوری اسلامی ایران صورت بگیرد كه غرب را كاملا از اهداف هستهای و فعالیتهای ماجراجویانه یا تروریستی رژیم آسوده خاطر كند میتوان انتظار داشت كه خطر حمله نظامی به ایران رفع شود. ولی به احتمال تحقق چنین چرخشی، آن هم با سرعتی كه غرب انتظار دارد، نباید دل بست.