ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 11.07.2024, 11:18
پیامدهای انتخابات در کشورهای عضو اتحادیه اروپا

جواد کوروشی

انتخابات در کشورهای عضو اتحادیه اروپا و بررسی پیامدهای آن

انتخابات پارلمان اروپا و افزایش تاثیر چشمگیر احزاب راست‌گرا در سیاست‌های آینده اتحادیه اروپا طبیعی است که هم باعث وحشت احزاب سنتی در اروپا شده است و هم آینده شهروندان این کشورها که خود مهاجر و یا تبار مهاجرتی دارند، را به مخاطره می‌اندازد. اما پیش از بررسی دلایل قوی‌شدن گرایش به راست و پیامدهای آن باید به چند نکته اشاره کرد:

جنبش‌های راست‌گرایان افراطی و واکنش نخبگان به آن در همه کشورهای اروپا یکسان نیستند. حزب راست‌گرای افراطی ماری لوپن در فرانسه با حزب آ.اف.د آلمان (آلترناتیو برای آلمان) تفاوت دارد. مثلا هنگامی که چند ماه پیش خبر کنفرانسی در پوتسدام آلمان منتشر شد که در آن راست‌گرایان افراطی طرحی برای بیرون راندن خارجیان و آلمانی‌های مهاجرتبار را در دست تهیه داشتند، ماری لوپن رهبر افراط‌گرایان فرانسه فوری موضع گرفت و مخالفت خود با این طرح را بلند اعلام کرد.

خواست‌های این احزاب در کشورهای گوناگون اتحادیه اروپا هم یکسان نیستند. در حالی که افراط‌گرایان فرانسوی از وزنه سنگین آلمان در اتحادیه اروپا نگران هستند، افراط‌گرایان راست آلمانی به سیاست‌های دولت آلمان در جنگ اوکراین و پیامدهای اقتصادی و تورم این جنگ انتقاد دارند.

این احزاب در کشورهای گوناگون اما وجوه مشترکی هم دارند و با تکیه بر «منافع ملی» از قدرت بیش از اندازه بوروکرات‌های اتحادیه اروپا در بروکسل شکایت دارند چون به باور آن‌ها بوروکراسی اتحادیه اروپا سیاست‌های ملی کشورهای عضو را بی‌اعتبار کرده و اتحادیه اروپا در تمام جزئیات سیاست گذاری دولت‌های ملی هر کشور دخالت می‌کند.

احزاب راست‌گرای افراطی و چگونگی مقابله احزاب سنتی با آنان هم در کشورهای اروپایی متفاوت است. در حالی که در آلمان پس از افشای موضوع کنفرانس پوتسدام، تنها واکنش جامعه آلمان با بیش از هشتاد میلیون جمعیت، برگزاری چند راه‌پیمایی بود، که بیشتر به ابتکار دولت و اتحادیه‌های کارگری برگزار شد، آن هم با حدود کمتر از دو میلیون نفر در سراسر آلمان. در فرانسه اما جامعه، و نه دولت، در انتخابات چند روز پیش با تشکیل جبهه متحد چپ علیه حزب ماری لوپن توانست از دست‌یابی این حزب راست‌گرای افراطی به اکثریت مطلق جلوگیری کند. در انتخابات بریتانیا هم جامعه بریتانیا کارت قرمز به راست‌گرایی نشان داد و حزب کارگر پس از نوزده سال اکثریت مطلق به دست آورد. بنابراین حساب جامعه آلمان را باید از دیگر کشورهای مهم اروپا جدا کرد.

نکته دیگر مشترک برخی احزاب راست‌گرای افراطی در اروپا مخالفت با جنگ اوکراین است. چون به باور آن‌ها اوکراین قربانی یک جنگ نیابتی ناتو با روسیه شده است و هزینه‌های این جنگ برگرده شهروندان سنگینی می‌کند. و جالب است که بررسی‌های پس از انتخابات در آلمان نشان دادند که یکی از دلایل افزایش رای حزب راست‌گرای افراطی آلمان همین مساله جنگ بوده است که آن‌ها با موفقیت توانسته‌اند آن را به عنوان یک دلیل مهم گرانی و بد شدن اوضاع اقتصادی آلمان به شهروندان بقبولانند.

موفقیت راست‌گراها در آلمان اما مدیون دروغ‌گویی‌های دولت آلمان هم هست که از پیوند گرانی و اوضاع بد اقتصادی با هزینه‌های جنگ اوکراین فرار می‌کند و با سوء استفاده از این جنگ حتی سیاست‌های میلیتاریستی خود را هم می‌خواهد توجیه کند.

یک نکته مهم دیگر را نباید فراموش کرد که احزاب سبز و سوسیال دموکرات آلمان که به طور سنتی با سیاست‌های جنگ‌طلبی مخالف بودند و به ویژه حزب سبزها که ده‌ها سال پرچم ضد جنگ و خلع سلاح را بر دوش می‌کشید، اکنون به جنگ‌طلب‌ترین حزب سیاسی و پادوهای سیاست‌های توسعه طلبانه ایالات متحده در آلمان تبدیل شده‌اند. بنابراین یکی از دلایل شکست حزب سبز‌ها در انتخابات و روی‌گردانی بخش مهمی از جوانان و رای‌دهندگان سنتی از این حزب، همین جنگ‌طلبی وحشتناک این حزب بوده است. جالب است که حزب راست‌گرای افراطی آلمان بخش مهمی از آرای خود را از رای دهندگان پیشین حزب سبزها، حزب سوسیال دموکرات و البته از حزب راست‌گرای دموکرات مسیحی و دیگر احزاب به دست آورده است.

آرایی که حزب راست افراطی آلمان از هواداران احزاب دیگر جذب کرده است:

- از حزب سبزها ۵۰/۰۰۰
- از حزب سوسیال دموکرات ۵۳۰/۰۰۰
- از حزب لیبرال دموکرات ۴۳۰/۰۰۰
- از حزب دموکرات مسیحی ۵۳۰/۰۰۰
- از حزب چپ ۱۵۰/۰۰۰

(منبع: Infratest Dimap ARD)

متاسفانه سهم رای اولی‌ها در آلمان که حزب راست گرای افراطی را انتخاب کرده‌اند، رقم نگران‌کننده حدود بیست در صد است. یکی از موضوع‌هایی که حزب راست‌گرای افراطی برای جذب آرای شهروندان به کار گرفت، ممنوعیت امتیازهای مالی برای پناهجویان اوکراینی است. چون مهاجران و پناهجویان اوکراینی به محض ورود به آلمان هم اجازه کار دارند و هم اجازه استفاده از تمامی کمک‌های اجتماعی دولتی، از کلاس زبان آلمانی گرفته تا استفاده از مقرری‌های ماهانه دولتی. البته به خاطر این که بلوند و چشم‌آبی هستند و از آن مهمتر اما به خاطر این که ابزاری برای تبلیغات علیه روسیه هستند.

بنابراین اتفاق مهمی که در انتخابات اروپا در آلمان افتاد این بود که حدود دو میلیون نفر از هواداران احزاب سنتی که مخالف سیاست‌های راست گرایان افراطی هم هستند، به این حزب رای داده‌اند. و این واقعیت یک تحلیل کلی از اعضا ی حزب «آ اف د» و همه آن‌ها را نژاد پرست خواند ن دشوار می‌کند، هر چند بخش مهمی از هواداران و اعضای و به ویژه رهبری و ساختار این حزب شدیدا مهاجرستیز و ضد خارجی‌تبارها است. حزب هم با جا دادن سیاست مهاجر و نژادستیزی در کانون تبلیغات خود و با پیوند دادن این سیاست با دیگر ناکارایی‌های دولت حاکم، از این سیاست‌ها با مهارت سوء استفاده می‌کند.

ساختار‌های رسمی و قانونی دولت‌های غربی، ساختارهای بوروکراتیک و اجرایی و بینشی که، به ویژه در آلمان نسبت به مهاجرین در میان بوروکراسی حاکم است، مانع کمک‌های لازم به مهاجرین می‌شود تا در جامعه آلمان اینتگره شوند. نه تنها مهاجرین بلکه مهاجر تبارهای دارای شهروندی آلمان، و حتی کسانی که در آلمان زاده شده‌اند اما شکل و شمایل و رنگ پوستی و یا مذهبی دیگر دارند، هم به رغم داشتن تابعیت و سند هویت و گذرنامه آلمانی، هنوز به عنوان یک شهروند «کامل» در اذهان عمومی و در دولت شناخته نمی‌‌شوند. بدترین نمونه این بینش، ممنوعیت دولتی راهپیمایی برای آلمانی‌هایی که تبار فلسطینی و یا عربی دارند، ممنوعیت انتقاد از جنایات اسرائیل در نوار غزه و اصولا هر حرکت اعتراضی علیه کشتار فلسطینی‌ها در غزه است.

آلمانی‌ها در تفاوت گذاشتن میان آلمانی‌های «ناب» و آلمانی‌های مهاجر تبار تا آنجا پیش رفته‌اند که حال می‌خواهند، قبول موجودیت اسرائیل به عنوان یک کشور را به عنوان پیش شرطی برای دادن تابعیت به مهاجران قرار بدهند که این از یک سو برخلاف قانون اساسی آلمان است زیرا این شرط یا باید برای همه شهروندان باشد و یا برای هیچ کس، چون برابر قانون اساسی همه شهروندان دارای حق مساوی‌اند. از سوی دیگر این چنین تهدیدی تلاش‌های چندین دهه برای اینتگراسیون مهاجران در جامعه را به باد فنا می‌دهد. چون ارزش سند شهروندی اگر به این مشروط شود که شما باید نظر دولت را در موردی بپذیری، دیگر این سند پشیزی ارزش ندارد. دولت آلمان خود هم می‌داند که گذاشتن چنین شرط شهروندی باید با تغییر قانون اساسی همراه باشد، اما با دامن زدن به این بحث احمقانه، بار دیگر به مهاجرین و مهاجر تبارها گوشزد می‌کند که شما به رغم داشتن اسناد شهروندی، «شهروند اصل» نیستید.

اغلب قوانین و مقررات در اغلب کشورهای اروپا و به ویژه در آلمان مهاجرستیز و نژادپرستانه است. این قوانین و مقررات اگرچه ظاهر فریبنده برابری حقوق شهروندان را یدک می‌کشد، اما آن قدر تبصره و استثنا در آنان تعبیه شده‌اند که دست مامورین اجرایی دولت را برای تصمیم‌گیری مهاجر و خارجی‌ستیزی آنان باز گذاشته است. در این راستا این ساختار مظاهر ملی و یا بومی‌گرایی، در تصمیم‌گیری‌های نهاد‌های دولتی، تفاوتی میان شهروندان مهاجرتبار که حتی در این کشورها زاده و به مدرسه و دانشگاه رفته و کار می‌کنند و کسی که به عنوان پناهجو به رسمیت شناخته شده‌اند و کسانی که در فرایند گرفتن پناهندگی هستند، نمی‌‌بینند.

اغلب تنها نام غیرآلمانی یک نفر تاییدکننده می‌شود. مامورین اجرایی دولتی به آسانی تصمیم‌های گوناگونی در برابر پناهجویان از ملیت‌های گوناگون می‌گیرند که بدترین نوع آن مثلا بیرون راندن پناهجویان افغان که پس از گذراندن دورانی دراز مدت به مسکن دست پیدا کرده بودند، از محل اقامت خود و واگذاری این مسکن‌ها به پناهجویان اوکراینی و وادار کردن افغان‌ها به زندگی درچادر، بوده است و سیاستمداران احزاب دولتی هم هیچ ابائی ندارند که این سیاست‌ها را توجیه کنند. پناهجویان اوکراینی در آغاز حتی موظف به معرفی خود به پلیس هم نبودند و به محض ورود به آلمان می‌توانستند و می‌توانند کار کنند و به دانشگاه بروند و نیازی هم به اجازه کار ندارند، در حالی که دیگر پناهجویان ماه‌ها و سال‌ها در اردوگاه‌های پناهجویی در شرایطی غیرقابل تحمل در خوابگاه‌های دسته جمعی بدون اجازه کار و تحصیل به‌سر می‌برند.

باید این نکته را در نظر داشت که موقعیت متفاوت جغرافیایی کشورهای عضو اتحادیه اروپا هم یکی از مواردی است که برای اتحادیه اروپا مشکل‌ساز شده است. چون کشورهایی مانند ایتالیا، اسپانیا، یونان و مالتا به دلیل راه داشتن به اقیانوس‌ها، بیشترین پذیرنده اجباری پناهجویان آسیا و آفریقا شده‌اند و جریان پناهجویان در هر کشوری با کشور دیگر متفاوت است.

ایجاد پلیس دریایی «فرونتکس» توسط اتحادیه اروپا، دادن اجازه رسمی برای غرق کردن قایق‌ها و «کشتی‌های» حامل پناهجویان است. چون ماموریت رسمی فرونتکس دور نگهداشتن این قایق‌ها و کشتی‌های حامل پناهجویان از دست‌یابی به سواحل کشورهای عضو اتحادیه اروپا به هر طریق هست. اجرای این ماموریت، معنی‌اش پاسیو ماندن و یا اکتیوشدن فرونتکس در غرق شدن پناهجویان ست. چون کیفیت این قایق‌ها و «کشتی‌ها» به گونه‌ای است که نمی‌‌توانند مدتی طولانی روی آب بمانند. غرق شدن یک کشتی حامل بیش از ششصد نفر پناهجو در سواحل یونان در سال گذشته و غرق شدن ده‌ها قایق حامل پناهجویان در ماه‌های گذشته، که شاید خبر آنان هم برای رسانه‌هایی که گرم دفاع از اسرائیل هستند، اصلا اهمیت ندارد، نمونه‌های این ماموریت فرونتکس هستند. اتحادیه اروپا حتی کمک رسانی سازمان‌های غیردولتی به پناهجویان و نجات آنان از غرق شدن در آب‌های عمیق دریاها را جرم شناخته و برخی از مسئولین این کمک رسانی را به زندان انداخته است.

حال ممکن است برخی بی‌سوادان سیاسی و به ویژه نژادپرستان ایرانی، که با این که خود به عنوان پناهجو آمده‌اند اما خود را تافته جدا بافته می‌دانند و بدون دیدن خودشان به عنوان مهاجر، مدعی شوند خوب چرا این همه مهاجر به اروپا می‌آیند و ظرفیت اروپا هم نامحدود نیست و از این گونه خزعبلات به هم ببافند. اما باید به این‌ها که خود پناهجو هستند، اما چشم دیدن پناهجویان از دیگر را ندارند، گفت که هیچ کس به رغبت خود و به سادگی خانه و کاشانه خود را ترک نمی‌‌کند تا در غربت تن به تحقیر، تن به پذیرش فرهنگ و زبان، رسوم و عاداتی بدهد، که نه با آن مانوس هست و درکش می‌کند و نه اصلا اعتقادی به ارزش‌های حاکم در این کشورها دارد.

متاسفانه باید گفت که خود کشورهای غربی چون در پاسخ دادن به نیازهای شهروندان خود ناتوان‌اند، با بزرگ نشان دادن معضل پناهجویان به عنوان مهمترین عامل نارسایی‌های موجود در این کشورها، ناتوانی سیاسی خود را لاپوشانی می‌کنند و عملا به فریب افکار عمومی دست می‌زنند و در رقابت با احزاب فاشیستی، کاسه و کوزه تمام ناتوانی‌های خود را بر سر پناهجویان می‌شکنند. مثلا کمبود مسکن، کمبود مدرسه و کودکستان و نا کارایی سرویس حمل و نقل، نا کارایی نهادهای اداری در پاسخگویی به نیازها ی روزانه شهروندان نمونه‌هایی از این ناتوانی‌های دولت است. برای تمدید و یا گرفتن گذرنامه در برلین باید سه ماه منتظر باشی.

آلمان امروز، برخلاف ادعاهای آلمان‌پرستان ایرانی که بعضا به دلیل عدم تسلط به زبان آلمانی نمی‌‌توانند ساختار پیچیده اجتماعی و دولتی را بشناسند، به قدر کافی نه راننده اتوبوس و راننده مترو دارد، نه پرستار و مربی کودکستان دارد، نه معلم دارد نه قاضی دارد و نه پزشک. در حالی که هر دولتی باید از بیست سی سال پیش، پیش‌بینی کند و می‌کرد که در سی سال آینده هزارها پزشک و قاضی و معلم بازنشسته می‌شوند و کارکنان این مشاغل نمی‌‌توانند با خرید نیروی کار خارجی تامین شود. به‌رغم این محاسبه ساده، دولت‌های پیشین ظاهرا این محاسبات را انجام نداده‌اند که غیر قابل توضیح است. آن وقت نارضایتی شهروندان از این وضعیت و دلیل این وضعیت، توسط نیروهای فاشیست و راست‌گرایان افراطی منحرف و به وجود پناهجویان پیوند داده می‌شود و حتی رهبر حزب محافظه‌کار مسیحی، قوی‌ترین حزب سیاسی با کمال وقاحت به دروغ متوسل می‌شود و در پارلمان می‌گوید برای دندانپزشک نمی‌‌تواند وقت بگیرد چون پناهجویان وقتی برای دیگران باقی نمی‌‌گذارند!

از سوی دیگر اسلام‌ستیزی در آلمان به اندازه‌ای رشد کرده است که مثلا در یک کشور هشتاد و چند میلیونی آلمان برگزاری راهپیمایی هزار یا دوهزار نفر معتقد به «خلافت اسلامی و دولتی بر اساس شریعت»، که بیشتر یک جوک هست تا این که جدی گرفته بشود، چنان مورد سوء استفاده دولت و رسانه‌های آلمان قرار می‌گیرد که گویا استقرار یک خلیفه اسلامی خطری بالقوه و تهدیدی فوری برای جامعه آلمان است. این از یک سو باعث توجیه ناکارآمدی دولت و از سوی دیگر حربه‌ای می‌شود در دست نژادپرستان تا با موج‌سواری بر این رویداد، به کمک رسانه‌ها، سیاست‌های نژادپرستانه خود را توجیه کنند.

موردی دیگر که چند سال است خوراک تبلیغاتی نژادپرستان در آلمان شده است، بزرگنمایی تخلفات و جنایاتی است که به دست مهاجران انجام می‌شود. آمارهای خلاف کاری پناهجویان دستکاری می‌شود، از یک سو به این خاطر که هر حرکت این پناهجویان زیر نظر است و ثبت می‌شود و از سوی دیگر در آمار برداری از خلاف کاری‌ها، بسیاری از حرکت‌ها و خلاف کاری‌های نژاد پرستانه آلمانی‌ها علیه مهاجرین ثبت و ضبط نمی‌‌شود و در نتیجه در آمارهای سالانه بازتاب پیدا نمی‌‌کنند، که این خود باعث افزایش سهم مهاجرین در مجموعه خلاف کاری‌ها و جرائم می‌شود.

رسانه‌های آلمان هم در بازتاب رویدادهای جامعه شدیدا یک سویه خبررسانی می‌کنند. مثلا مانور دادن و موج سواری بر تجاوز یک پناهجوی افغان در شهر فرایبورگ آلمان به یک دانشجوی دختر و کشتن این دختر در چند سال پیش، که جنایتی هولناک بود، از ابزاری است که چند سال است در جهت زدن مهر جنایتکاری به همه پناهجویان و مورد سوءاستفاده قرار دادن این جنایت انجام می‌گیرد. این جوان که در هنگام ارتکاب این جنایت زیر ۱۸ سال بود، برابر قوانین به اشد مجازات محکوم شد و قاعدتا بایستی پرونده موج سواری بر روی این رویداد هم بسته می‌شد که نشد و سال‌هاست که این جنایت خوراک تبلیغاتی رسانه‌ها و نهادهای دولتی است و هنوز هم از آن سوء استفاده می‌شود و تصویری دروغ گویانه از مهاجرین و مهاجر تباران می‌دهد که دلخواه حزب راست گرای افراطی آلمان است.

برابر یک بررسی آماری که انجام دادم، در آلمان به طور متوسط سالانه ۷۰۰۰۰ مورد ثبت شده تجاوز به زنان و دختران، که بعضی از آن‌ها هم به قتل منجر می‌شود، روی می‌دهد که به ندرت موضوع رسانه‌ها می‌شود و بیشتر در رسانه‌های محلی بازتاب پیدا می‌کند. میزان برجسته کردن این جنایت و سوء استفاده تبلیغاتی ضد مهاجرین و مهاجرتبارها توسط رسانه‌ها و مقایسه آن با میزان خبر رسانی‌های لازم پیرامون تجاوزهای «مردان خدا» در کلیسای کاتولیک، و نه تنها کاتولیک، که صدها سال به نوجوانان در کلیساها تجاوز می‌کرده‌اند، نشان داده و می‌دهد که رسانه‌ها چگونه رویدادها را وسیله تبلیغات سیاسی و در این مورد تبلیغات مهاجرستیزی می‌کنند.

به هرحال احزاب سنتی چون در هضم پناهجویان در بازار کار، آموزش زبان و... نا کارآ عمل کرده‌اند، اکنون توسط حزب نژادپرست و مهاجرستیز «آ.اف.د» زیر فشارند و ساده ترین راه را در پیش گرفته‌اند، یعنی به تشدید سیاست‌های مهاجرتی خود متوسل شده‌اند به گونه‌ای که تفاوت میان سیاست‌های احزاب آلمان در ارتباط با مهاجرین و مهاجرتبارها در بسیاری موارد در حد نوع فرمول‌بندی مانده است و حزب راست‌گرای افراطی آلمان توانسته است، سیاست‌های مهاجرستیزی خود را به دیگر احزاب دیکته کند و این احزاب هم با نتیجه‌گیری از پیامدها‌های انتخاباتی به نفع خود می‌دانند، در سیاست‌های خود تجدیدنظر و قوانین را سخت تر کنند.

قوانینی که در همین دولت به اصطلاح چپ‌گرای آلمان برای محدودیت برای پناهجویان تصویب شده، کم و بیش خواست‌های راست‌گرایان افراطی را دولتی کرده و تنها در فرمولبندی‌هایش متفاوت است.

بی‌سوادان سیاسی که متاسفانه توان و دانش دیدن و شناخت پیش‌زمینه‌های موج مهاجرت و پیامدهای آن را ندارند و یا نمی‌‌خواهند بدانند، به ساده‌ترین راه متوسل و دروغ‌های رسانه‌ها را تکرار می‌کنند. اما یک نگاه به چند دهه پس از فروپاشی امپراتوری شوروی نشان می‌دهد که ناتو دست ابزار نظامی ایالات متحده، بر خلاف قوانین بین‌المللی با حمله‌های خود به کشورهای دیگر، چندین کشور را تجزیه و با دامن زدن به درگیری‌های قومی در این کشورها میلیون‌ها نفر را از خانه و کاشانه خود رانده‌اند.

این سیاست با حمله به بزرگترین کشور اروپا یعنی جمهوری یوگسلاوی شروع شد و با تجزیه یوگسلاوی به هفت کشور کوچک، صدها هزار خانوار را آواره و به پناهجو تبدیل کرد. ایالات متحده در سال ۲۰۰۳ با سرهم کردن دروغ‌هایی مبنی بر تولید سلاح شیمیایی در عراق این کشور را عملا به دو کشور شیعه‌نشین و کردنشین تجزیه کردند و با کشتن صدها هزار عراقی و وضعیتی که در عراق بوجود آوردند، زمینه زندگی صد‌ها هزار خانوار را از بین برده و موجی از پناهجویی را باعث شدند. بعد هم خود گفتند که تهمتی که به صدام زده شده بود، دروغ بوده است. در لیبی همین برنامه را تکرار کردند. کشوری که با اقتصادی قوی به صدها هزار کارگران آفریقایی کار می‌داد را به چندین قسمت تجزیه کردند و همان کارگران اکنون پشت دروازه‌های اروپا خود را به آب و آتش می‌زنند تا بتوانند با ورود به اروپا خانواده‌های خود را از گرسنگی نجات دهند. از همه بدتر جنایت‌های ناتو و آمریکا در افغانستان است.

ایالات متحده همزمان با انقلاب ایران با کمک دلارهای عربستان و سرویس امنیتی پاکستان در این کشور، مزرعه‌های کشت و پرورش موجوداتی به نام طالبان را راه اندازی کردند و آخرین نتیجه این سیاست‌های ضد افغان‌ها و ضد بشری، دو دستی تقدیم کردن افغانستان به طالبان بود که مدت زیادی از آن نگذشته است. آخرین موردی که هنوز هم در جریان است، شخم زدن نوار غزه و جنایت‌های اسرائیل که به بهانه جنایت هولناک گروه تروریستی حماس در هفتم اکتبر سال گذشته، با به گروگان گرفتن دو میلیون غیر نظامی و کشتن حدود پنجاه هزار غیر نظامی به ویژه کودکان، بی‌تردید صد‌ها هزار فلسطینی را، همان گونه که در پنجاه سال گذشته دیده‌ایم، آواره می‌کند. گذشته از این که اسراییل خود در پیدایش حماس، به عنوان نیرویی برای ضربه زدن به جبهه آزادیبخش فلسطین و دادن کمک‌های مالی به حماس فعالانه شرکت داشته است.

بنابراین ناتو و غرب به سرپرستی آمریکا همه این پناهجویان را تولید کرده است، پناهجویانی که حال در کشورهای غربی متهم به «سوء استفاده» از «مواهب» اقتصادی غرب می‌شوند.

در نتیجه غرب، با حرکت از منافع دراز مدت خود همه این جنایات را به نام «آزادی، حقوق بشر و دفاع از جامعه باز» این کشورها را قربانی منافع خود کرده است. این سیاست‌ها هم اغلب با شایع کردن خبرهای دروغ به افکار عمومی پیرامون سیاست و رهبران حکومت‌های تمامیت خواه این کشورها توجیه شده است و از بین بردن زمینه زندگی میلیون‌ها خانوار دراین کشورها و تبدیل آنان به پناهجو را بدنبال داشته است.

در سوریه هم همین برنامه دنبال می‌شد اما با ورود روسیه و جمهوری اسلامی به میدان جنگ نتیجه آن، آن چنان نشد که غرب می‌خواست، اما کشته شدن صدها هزار سوری به دست حکومت بشار اسد با پشتیبانی روسیه و جمهوری اسلامی و میلیون‌ها آواره و پناهنده بهای این رقابت‌ها بود که مردم سوریه قربانی آن بودند.

به هرحال آینده اروپا و سیاست‌های احتمالی دولت‌های راست گرا و بعضا فاشیست در کشورهای اروپایی (ایتالیا) چشم انداز امیدوار کننده‌ای را نشان نمی‌‌دهد. منتها این دولت‌های راست‌گرا هم نخواهند توانست به سادگی و فوری به نارسایی‌های موجود پاسخی راضی کننده برای شهروندان بدهند. این را من از تجربه خودم می‌گویم که پنجاه و چهار سال است که از ورودم به شهر برلین، در آن زمان برلین غربی، می‌گذرد و از زمانی که تسلط به زبان آلمانی برای فهمیدن درگیری‌های سیاسی و کــّـل کــّـل‌های احزاب را پیدا کردم، همیشه بحث کمبود مسکن، وضعیت ناهنجار در مدارس، مساله حقوق بازنشستگی و بیمه بهداشتی و ... مطرح بوده است.

کشور آلمان بسیار ثروتمندتر شده است، بدون این که بهبود وضعیت زندگی شهروندان از همان سرعت رشد اقتصادی و ثروت برخوردار باشد. به باور من اوضاع سیاسی- جهانی امروز استقرار فاشیسم در اروپا و احتمال پیدایش دیکتاتور‌هایی مانند هیتلر را اجازه نمی‌‌دهد. اما اوضاع جهان در کلیت خود و سیاست‌های برتری طلبی غرب و به ویژه آمریکا به عنوان پدرخوانده غرب، در مجموع می‌تواند جهان را با مصیبتی غیرقابل پیش‌بینی هدایت کند.



نظر خوانندگان:


■ این ادبیات و دیدگاه شدیدا ضد آمریکایی و غرب‌ستیزانه است که در کیهان شریعتمداری هم می‌توانست منتشر شود. به‌کار بردن عباراتی چون نژادپرستان ایرانی، اسلام‌ستیزی و نسبت دادن همه شرها مثل طالبان به آمریکا و بقیه تزهای ضد امپریالیستی حاکی از «بی‌سوادی سیاسی»، واژه مورد علاقه نویسنده، و کهنگی تزی که متعلق به دوران جنگ سرد و تقابل اردوگاه سوسیالیستی با اردوگاه امپریالیستی است. در اون دوران اردوگاه سوسیالیستی بهشت روی زمین و نماد عدالت خواهی و آمریکا و غرب دیو و منشا شر وانمود می‌شد. ‌ناگفته نماند که این سیاست شدیدا در جهت مخالف منافع ملی ایران است که ۴۵ سال است از این افکار ضدامپریالیستی رنج می‌برد.
رنسانس


■ آقا سرنوشت قذافی را خودش و نحوه حکمرانیش رقم زد. او ۴۲ سال مشغول مهندسی اجتماعی و زیر و رو کردن جامعه لیبی بود. مردم لیبی عملا در حکم خوکچه‌های آزمایشگاهی تئوری‌های انقلابی او بودند. این‌کارهای قذافی برای مردم لیبی جز مصیبت و فاجعه چیز دیگری به دنبال نیاورد. او ثروت کشورش را صرف صدور انقلاب (بخوان صدور تروریسم) کرد و همین تروریسم او، تحریم‌های بین‌المللی را علیه مردم لیبی تحمیل کرد.
اوج سیاهکاری او قتل عام نزدیک به سه هزار زندانی سیاسی در زندان ابوسلیم طرابلس بود؛ زندانیانی که مشغول گذراندن احکام زندانشان بودند. مشابه همان فاجعه‌ای که در تابستان سال ۱۳۶۷ در  زندان‌های ایران رخ دارد. دادخواهی خانواده‌های همین قربانیان بود که آتش بهار عربی در لیبی را روشن کرد.
دخالت شورای امنیت و ناتو در لیبی زمانی رخ داد که رهبر جنون‌زده لیبی به سوی بن‌غازی لشگرکشی کرده بود و قصد کشتار هزاران معترض را داشت. در ایران از سرنوشت سرهنگ قذافی تنها رژیم اسلامی و حامیانش و نیز چپ‌های روسوفیل ناراحت شدند. نظر مثبت شما درباره جنگ تجاوزکارانه پوتین علیه اوکراین تاسف‌بار است و نگفته‌اید که حزب آلترناتیو برای آلمان به حمایت پوتین مستحضر است.
سیروس شفیعی


■ ۵۴ سال در اروپا زندگی می‌کنید و پز دانستن زبال آلمانی را هم به “بی‌سوادان سیاسی” می‌دهید و مبارزه مسالمت‌آمیز سوریه را که به خشونت و کشتار تبدیل شد و کشور توسط کمک و دخالت روسیه و ایران به خرابه تبدیل شد را “همین برنامه دنبال می‌شد” توسط آمریکا می‌دانید و جنایات صرب‌های متحد روسیه را در یوگوسلاوی سابق را هم از قلم مبارک می‌اندازید. تجاوز روسیه به یک کشور مستقل را بطور ضمنی تأیید می‌کنید و نامی از تزار کمونیست روسی پوتین نمی‌برید انگار الین Alien به اوکراین حمله کرده و تجاوز و قتل مردم عادی در یک جشن را توسط “حتما به زعم شما جبهه مقاومت” حماس کلا درز گرفته و تنها به قربانیان غزه پرداختن و... همه نشان از چسبیدن پایتان به قیر ۵۷ است. حرف زدتان جوری است که انگار با کور گردو بازی می‌کنید. اگر با همه این‌ها خیلی احساس داشتن “سواد سیاسی” می‌کنید کمی آهسته تر بروید تا ما هم به شما برسیم. عجب دنیایی شده است فکر می‌کردیم که این چیزها را فقط در کیهان حکومتی میتوان رویت کرد.
با درود به راستی و زیبایی سالاری


■ آقای کوروشی گرامی،
من نیز با رنسانس، سالاری و شفیعی عزیز موافقم. با این وجود و بدلیل حساسیت استثنایی شرایط کنونی جهان هر گونه بحث و به اشتراک گذاشتن دیدگاه‌ها را با ارزش می‌دانم به شرطی که زوایا و نظرهای گوناگون بی‌دغدغه مطرح شوند. بسنده می‌کنم به چند نکته کلی:
۱- امروز نگرانی و خطر واقعی صلح جهانی روسیه پوتین است. گویا توتالیتاریسم ستمگر شوروی یک حکومت مافیایی هم به جهان بدهکار بود که بعد از فروپاشی درگیرش هستیم. من نیز برخی سیاست‌های امریکا را محکوم می‌کنم اما در راس همه درست عمل نکردن در ارتباط با روسیه بعد از فروپاشی بود، بویژه سالهای ۹۰ و دوران بورس یلتسین. شاید از مردم عادی انتظار نمی‌رفت ولی پنتاگون و آنالیست‌هایش چه فکر میکردند که ۵۰۰۰ کلاهک اتمی را در روسیه رها کردند و امروز مافیای پوتین جهان را بوسیله آنها به گروگان گرفته. زمانی آمریکاییها خطر جدی را درک کردند که پوتین سوار بر یک نیمه “پوپولیسم” روسی و در قدرت بود و حتی در حال دخالت در انتخابات امریکا.
۲- نگرانی از رشد و قدرت‌گیری راست افراطی اروپا چند صباحی وجود داشته. اما خوشبختانه شرایط بسیار بهتر از سناریو های بد است. افراطی‌های ایتالیا قدرت گرفتند اما خانم ملونی و دولتش مدنیت و مواضع متعادلی از خود نشان دادند، بویژه محکم و قابل اعتماد مقابل روسیه ایستادند. در فرانسه هم هر روز می‌بینیم دمکراسی حرف خود را می‌زند، جالب است که میزان رشد و محبوبیت خانم لوپن نسبت مستقیم داشته با اصلاح مواضع آنها، با تمام مخالفتی که با آنها دارم این خود نشان از مردم محوری است و قابل احترام. در مجموع راست اروپا مدنیت و نظم اروپا را پاس می‌دارد، جالب اینجاست که این مدنیت خود محصول لیبرالیسم اروپاست. اروپایی‌ها از عواقب جنگ وحشت دارند، ولی شاید بتوان گفت نه به اندازه کافی.
موضوع پناهندگی-مهاجرت، جنوب به شمال، آزاد شدن نیروی کار اروپای شرقی، تعصبات نژادی، نیاز به بحثی جدا دارند.
با احترام، پیروز


■ در مورد پناهندگی و مهاجرت موضوعات زیادی است که هم از طرف مهاجرین و هم از طرف کشور مهاجرپذیر بهم گره خورده‌اند. با شکر مالیدن بر لب مهاجرین (خصوصا مهاجرین مسلمان) به بهانه دفاع از مظلوم که که فعلا بعضی از چپ‌های اروپا را تا حد عوام‌گرایی در خود غرق کرده است، نمی‌شود مشکل را حل کرد. نارسایی‌ها و بعضأ سیاست‌های غلط کشورهای میزبان دلیلی برای حمایت چشم و گوش بسته از مهاجرینی پرورش یافته در فرهنگ های مردسالار و زن ستیز نمی‌تواند باشد. باید توجه داشت که عده زیادی از این مهاجرین مشکل سیاسی نداشته و به دلیل فرار از جنگ یا زندگی بهتر در غرب دست به مهاجرت زدند و می‌زنند. نگاهی به نوع زندگی و تفکر و ارتباط اکثر مسلمانان مهاجر فرانسه و سوئد و آلمان و هلند که سالهای زیادی در این کشورها زنگی می‌کنند خود گویای سخت‌جانی باورها و سنت‌های عقب مانده و دست و پا گیرشان در ارتباط با جهان مدرن است و دقیقا همین جاست که مسلمانان افراطی بساط خود را پهن کرده و به یارگیری می‌پردازند. چپ اروپا نا امید از طبقه کارگر برای جلب آرا به حمایت بی‌چون و چرا از این مهاجرین می‌پردازد و راست افراطی هم در جهت عکس آن با تزریق ترس از آنها در جامعه میوه چینی می‌کند.
همه مشکلات را به گردن کشورهای میزبان انداختن و عقب ماندگی و انعطاف ناپذیری فرهنگ طرف مقابل را ندیدن و در پی چاره بر نیامدن وضعیت زندگی این نوع مهاجرین را در این کشورها اگر بدتر نکند بهتر هم نخواهد کرد. این نوع گرایش های انحرافی را ما در نقد جامعه صنعتی غرب و شرق گرایی توسط عده ای از روشنفکران غرب که در انتها به حمایت از خمینی و فاجعه ۵۷ شد, نباید از یاد برده و مورد نقد و بررسی قرار دهیم. نگاهی به خیلی از جوانان مسلمان مهاجر و نوع نگاه و نوع ارتباط آنان با دختران و زنان غربی خود مشتی است از خروار. با نگاه آرمانگرایانه مستضعف دوست نمی‌شود به سراغ حل این مشکلات رفت. با نگاه آرمانگرایانه مستضعف دوست نمی‌شود به سراغ حل این مشکلات رفت, نگاهی که پایش به طناب فرهنگ دینی بسته است,
با احترام سالاری


■ با سپاس از کامنت‌های روشنگرانه دوستان سالاری، شفیعی و پیروز، بحث بر سر منافع ملی ما و مردم ما و تضادش با گفتمان ۵٧ است. حاصل این گفتمان اتحاد و هم‌سویی اسلامگرایان ضدمدرنیته با چپ‌های روسوفیل است که در ۵٧ پشت خمینی جمع شدند. اسلام‌گرایان توده‌های متوهم را به پشت بام‌ها کشاندند و الله اکبر گویان عکس خمینی را در ماه بردند و چپ‌های روسوفیل خمینی را نماینده خورده بورژوازی و پیشرو و ضدامپریالیست نامیدند که در برابر رژیم و بعد از آوردن خمینی در مقابله با لیبرال‌های غرب‌گرا باید تقویت می‌شد.
نسل نو ما با جنبش زن، زندگی، آزادی سعی در کنار گذاشتن این گفتمان خانمان‌سوز و بزیر کشیدن حکومت برخواسته از اون گفتمان داشت در حالی که اونها که به تعبیر زیبای جناب سالاری پایشان در قیر ۵٧ گیر کرده و چفیه به دوش به پرچم فلسطین چسبیده‌اند و تنور سیاست ضدآمریکایی و محو اسراییل را گرم می‌کنند، اون گفتمان ارتجاعی را زنده نگه می‌دارند. بی‌دلیل نبود که خامنه‌ای اونها رو جزیی از محور مقاومت نامید.
فراموش نکنیم که بسیاری از جنگجویان قرون وسطایی داعش از میان نسل سوم مسلمانان مهاجر به اروپا جذب می‌شدند و تلاش برای از میان بردن زمینه‌های فرهنگی آن در اروپا که توسط نویسنده به اسلام ستیزی تعبیر می‌شود حاصل این تجربه تلخ تاریخی است. همراهی ایرانیان, که شلاق شرع روی جسم و روحشان زخمهای درمان ناپذیر بجا گذاشته، با سیاست تضعیف اسلام طالبانی و داعشی و حزب‌اللهی یک پدیده طبیعی و پیشرو است و انگ اسلام‌ستیزی به آنها زدن نمک روی زخم پاشیدن است. اینکه ما خواهان یک حکومت سکولار دمکرات باشیم ولی پایه‌های فکری و فرهنگی گفتمان ۵٧ را دست نخورده بگذاریم آب در هاون کوبیدن است. منافع مردم ما ایجاب می‌کند که با این گفتمان ارتجاعی تسویه‌حساب شود تا راه برای گفتمانی هموار شود که کشور ما را از این بختکی که ۴۵ سال روی میهن ما سایه انداخته رها کند.
رنسانس