میخواستم چیزی در باره انتخابات بنویسم. اما شمار مقالهها در این باره بسیار زیاد بود. بهتر دیدم سخنم را پس از انتخابات بگویم!
خوب است که با یک اعتراف ادامه دهم: کمتر پیش میآید که یک کتاب را دو بار بخوانم. البته دو استثناء هم وجود دارد. استثناء اول کتابهای شعر است، و استثناء دوم کتابهای درسی! اما برخی فیلمها را نه تنها میتوانم بیش از یک بار ببینم، بلکه کوشش میکنم هر چند سال یک مرتبه آنها را دوباره ببینم. برای نمونه فیلم “مردی برای تمام فصول”(A Man for All Seasons) چنین فیلمی است. هر باری که این فیلم را میبینم، چیزهای تازهای میآموزم.
یک فیلم دیگر که از دیدن آن خسته نمیشوم فیلم “چند مرد خوب”(A Few Good Men) است. اگر فیلم را ندیدهاید، خواندن این نوشتار را همینجا به زمین بگذارید، بروید فیلم را ببینید، و سپس خواندن این نوشتار را دنبال بگیرید! زیرا در ادامه چیزهایی از فیلم را خواهم گفت.
...
...
...
شمار زیادی پروتاگونیست-آنتاگونیست در این فیلم وجود دارد که دنبال کردن همه آنها در یک بار دیدن فیلم شدنی نیست، و همین یکی از چیزهایی است که دیدن دوباره و دوباره فیلم، بیننده را خسته نمیکند. به جای نام بردن از شخصیتهای فیلم، از هنرپیشگان نام میبرم تا دنبال کردن آنها سادهتر باشد. برخی از پروتاگونیست-آنتاگونیستها از این قرارند: “تام کروز” در جستجوی هویتی مستقل در برابر “جک نیکولسون” با هویتی تک بعدی، “کوین پولاک” خردمند در برابر “دمی مور” احساسی، “جی تی والش” درگیر در مسائل اخلاقی در برابر “جک نیکولسون” قدرتطلب. “تام کروز” وظیفهشناس در برابر “کیفر سادرلند” خواهان ترقی شغلی، “ولفگنگ بودیسون” معترف به اشتباه در برابر “جیمز مارشال” که اشتباه خودش را نمیبیند. “تام کروز” خواهان مستقل شدن از پدر در برابر “کوین پولاک” که جایگاه پدر را برای او پر میکند، و خیلی پروتاگونیست-آنتاگونیستهای دیگر.
داستان فیلم چنین است که یک سرباز ناخشنود (”مایکل دیلورنزو”)، در پایگاه نظامی آمریکا در گوانتانامو، در یک تنبیه انضباطی که دو سرباز دیگر مجری آن بودهاند، به علت ناراحتیهای قلبی/تنفسی کشته میشود. دو سرباز تنبیهگر را به اتهام قتل بازداشت کرده و قرار است محاکمه کنند. یکی از آن دو سرباز “ولفگنگ بودیسون”، یک آفریقاییتبار با هیکلی درشت، سینهایی ستبر، سری برافراشته و انسانی اخلاقی و وظیفهشناس است. سرباز دیگر “جیمز مارشال”، ریشه اروپایی داد، جثهای متوسط دارد، دهانبین است، و فرق خیر و شر را نمیفهمد، و خیلی هم باهوش نیست. وکیلها (”تام کروز”، “دمی مور” و “کوین پولاک”) میدانند که سرهنگِ فرمانده پایگاه (”جک نیکولسون”) از چنان نفوذی برخوردار است که میتواند با سندسازی، تمام نشانههای کارهای پلید خود را بپوشاند. وکیلها، تنها چاره برای رهانیدن دو سرباز متهم به قتل را آن میدانند که “کلنل نیتان روی جسپ”(Colonel Nathan Roy Jessep (Jessup))، فرمانده پایگاه در هنگام محاکمه به صدور فرمان تنبیه اقرار کند.
شوربختانه، در دادگاه گواهان دروغ میگویند، و یکی هم که میتواند رازها را افشا کند (سرهنگ جانشین فرمانده پایگاه، “جی تی والش”)، دست به خودکشی میزند. “کلنل جسپ” در دفاع از ارزشها و رفتارهای خود، و خودداری از راستگویی، سنگ تمام میگذارد، البته با یک استثنای کوچک! استثنای کوچک آن است که او دو ادعای متناقض دارد:
(الف) یک ادعا آن است که اگر او (”کلنل جسپ”) دستوری بدهد، آن دستور بدون هیچ تردیدی اجرا خواهد شد؛
(ب) ادعای دیگر او (”کلنل جسپ”) آن است که دو دستور داده است: یک دستور به سربازان دیگر که سرباز ناخشنود را تنبیه نکنند، و دستور دوم برای انتقال سرباز ناخشنود به پایگاهی دیگر، تا مبادا سرباز ناخشنود مورد اذیت و آزار و تنبیه سربازان دیگر قرار گیرد.
سئوال وکیل مدافع (”تام کروز”) آن است که “پس چرا دو دستور [متفاوت]؟” (Then, why the two order?). اگر دستور “کلنل جسپ” بدون هیچ تردیدی اجرا میشود، چرا او دو دستور متفاوت میدهد؟ اگر دستور “کلنل جسپ” برای تنبیه نکردن سرباز ناخشنود بدون هیچ تردیدی اجرا میشود، چرا “کلنل جسپ” آنقدر نگران سلامتی سرباز ناخشنود است که دستور انتقال او را میدهد؟ چرا؟
(در اینجای فیلم “تام کروز” خواهان دانستن “حقیقت”* میشود، و بالاخره “کلنل جسپ” از کوره در میرود و آن جمله معروف را میگوید که “شما** توان کار کردن با “حقیقت”* را ندارید. (You can’t handle the Truth!)”. پس از آن “کلنل جسپ” مانند همه دیکتاتورهای ریز و درشت تاریخ با افتخار دروغ خود را افشا میکند.)
این داستان را تعریف کردم که بگویم بزرگترین اشتباهی که یک نفر در جایگاه رهبری فکری یا سیاسی یا مدیریتی میتواند بکند، آن است که دو “پیام مختلف”(mixed signal) بفرستد! اگر گروهی، یک روز به مردم پیام بدهند که تلاش برای چانهزنی “در بالا” را رها کردهاند و خواهان شریک شدن در قدرت نیستند، و در برابر میخواهند با جامعه و نهادسازی مدنی کار کنند، بهتر است که روی همین پیام ادامه بدهند. اگر در مبانی تئوریک خواهان ایجاد روزنه یا گشایش از طریق سازماندهیهای مدنی، فرهنگی، اجتماعی “از پایین” هستند، بهتر است که مسیر استراتژیک خود را عوض نکنند. اگر بعد از تمام سالهایی که (بنا به دلایل درست) بر طبل تحریم انتخابات کوبیدند، بهتر است که روز دیگر به هوس شرکت در انتخابات نیافتند.
مگر ما مردم بازیچه دست شما هستیم که هر روزی یک پیام متناقض صادر میکنید؟
در کار سیاسی بهتر است که تنها و تنها یک پیام فرستاد. چه در کوچه و خیابان به مردم، چه پشت درهای بسته به دیگر همکاران سیاسی، و چه در راهروهای مراکز قدرت به وابستگان به دیکتاتور. بهتر است که یک پیام (یک حرف و یک پیام روشن و صریح) داشت و همان را به خودی و غریبه بگویی. یک رهبر سیاسی هم بهتر است جلوی دیگران را بگیرد تا آنها پیامهای غیر رسمی را پخش نکنند. ما مردم، به اندازه کافی در زمان شاه و خمینی و خامنهایی پیامهای متناقض شنیدهایم. حتی خاتمی و روحانی هم با فرستادن پیامهای متناقض به اندازه کافی امیدهای مردم را پامال کردهاند. اپوزیسیون بهتر است که رفتارش درست کند تا همانند “رژیم” به چشم نیاید.
تصمیم به شرکت در انتخابات ۸ تیرماه ۱۴۰۳، یک پیام متناقض بود.
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
https://hosseinjorjani.com/
—————————————
پانویسها
*[در این جا “حقیقت” آن است که در دادگاهها میگویند، نه آن چه که در فلسفه میگویند.]
**[منظور “کلنل جسپ” از “شما” تمام کسانی است که برای “امنیت” خود نیازمند “نظامیانی” مانند اوست!]