سالها پیش کتاب کوچکی به زبان هلندی در قطع جیبی در هلند منتشر شد که ترجمهای بود از کتابی به زبان انگلیسی به قلم یک پناهنده مجارستانی که در زمان حکومت کمونیستی در اروپای شرقی، پناهنده سیاسی در آمریکا بود. در داستانی که او به رشته تحریر آورده اگر به جای کلمه “مجارستانی” مینوشتید “ایرانی” میتوانست عین شرح حال بسیاری از پناهندگان ایرانی در دیاسپورا باشد. او چنین نوشته:
«زمانی که شوروی قدرت خود را در مجارستان مستقر نمود و مجارستان یکی از کشورهای بلوک شرق گردید عده زیادی از مجارها به کشورهای غربی گریختند و منهم به اتفاق تعدادی از هموطنانم به آمریکا گریختیم. هنوز هم زمان جنگ سرد بود و به همین دلیل هم در تمام کشورهای غربی بخصوص آمریکا با استقبال دولتها و مردم آن کشورها روبرو شدیم. تا سالها بعد از ورودمان در نشریات و رادیو تلویزیونها از ما دعوت برای سخنرانی و مصاحبه مینمودند و حتی مبلغی هم بودجه برای پرداخت سفرها و مخارجمان اختصاص دادند. خلاصه روزی نبود که ما به تبلیغ درباره سرزمین تسخیر شدهمان نپردازیم.
اقامتمان در آمریکا به طول انجامید صحبتهای ما هم جنبه تکراری پیدا کرد، روابط شرق و غرب هم ملایمتر از شروع دوران جنگ سرد گردید. توجه بسیاری از دولتهای غربی بیشتر متوجه تحولات و تغییرات در شوروی و نگاهش نسبت به غرب بود تا به شعارها، داستانها و تحلیلهای تکراری ما. برژنف و خروشچف در عین ادامه مواضع سختشان نسبت به سیستمهای سرمایهداری غرب، نوعی گوشه چشمی هم به شل کردن پاشنه دری که سفت و سخت به روی سرمایهداریها بسته بودند، داشتند مضافا به این که جذابیت زرق و برق ویترین مغازهها و سطح بالای زندگی ساکنین برلن غربی در درون آلمان شرقی نوعی جذابیت برای ساکنین سرزمینهای کمونیستی آن دیار بوجود آورده بود.
با ظهور گورباچف در صحنه سیاسی و سست شدن سلطه شوروی بر اروپای شرقی، ما به تدریج به وادی فراموشی سپرده شدیم. اعتراضات ما به سیاستمداران آمریکایی که چرا با یک رژیم سرکوبگر مماشات میکردند شنوندهای نداشت. تحولات طوری سریع صورت میگرفت که ما ناگهان شاهد کشورهای مستقلی در اروپای شرقی گشتیم که تا دیروز نوعی مستعمره شوروی محسوب میشدند از جمله کشور خود من، مجارستان. یعنی جو قسمی تغییر کرد که ما بعد از سالها مصاحبه و سخنرانی در طول سالهای تبعید ناگهان به این نتیجه رسیدیم که مردم ما با حمایت از شخصیتهایی که در درون کشور از فرصت پیش آمده کمال استفاده را نموده و بعضا خود نیز بخشی از نظام گذشته بودند، بدون کوچکترین حمایت یا دخالتی از سوی ما جامعه را به سوی استقلال و آزادی رهنمون شدند.
باد به غبغب انداختیم و با هزار امید و آرزو به مجارستان بازگشتیم با تصور و توقع یک استقبال شاهانه از سوی ملتمان از ورود قهرمانان!!! تبعیدیشان، به مجارستان. با واقعیتی روبرو شدیم که فرسنگها با انتظارات و تصورات کاذب ما فاصله داشت. بیش از تمجیدی که در انتظارش بودیم با بیاعتنائی سرد و کشندهای روبرو شدیم که ما را با این واقعیت روبرو کرد که مردم ما ، برخلاف انتظارمان، به حمایت از رهبران واقعیشان در درونمرز که در فرصت مساعد قادر بودند عاری از هرگونه انتقام و جزائی، آزادی را به ملتشان عطا کنند برخواسته بودند.
سرخورده و محزون از عزلتی که انتظارش را نداشتیم به آمریکا برگشتیم و در خانه سالمندان به انتظار روزهای آخر زندگیمان نشستهایم. آینده دردناکی که امیدوارم آینده هیچ مبارزی نباشد که دور از واقعیتهای سرزمینش در عالم رویاهای دور از دسترس فریاد زده باشد.»
با خواندن این سرنوشت از فرصت استفاده کرده روزهای اولیه انقلاب مشروطه را یاد آوری میکنم که تقیزاده و عدهای از یارانش در مونیخ نشریهای به نام “کاوه” منتشر میکردند که چند سال پیش هم به همت عدهای مجددا در کلن تجدید انتشار یافت. شما وقتی مطالبات و خواستههای آنها را در آن زمان میخوانید میبینید عین خواستهها و مطالبات امروز ماست. یعنی بیش از صد سال ما انقلاب، براندازی، سرنگونی و کودتا کردیم و هربار رژیمهای حاکم را از بالا تا پائین تغییر دادیم یا مجازاتشان کردیم ولی خواستهها و مطالبات ما از بیش از صد سال پیش تا کنون تغییری نکرده، این در حالیست که رضاشاه تبعید شد، محمدرضا شاه ناچار به ترک ایران شد، مصدق در احمدآباد محبوس خانگی گردید، بختیار گریخت، رزمآرا، هژیر و حسنعلی منصور ترور شدند، هویدا را اعدام کردند وووو.. ولی تا به امروز دموکراسی برای ما یک آرزوی دست نایافتنیست.
به گمان من این رژیم سر تا پا مسلح و جنایتکار به دلیل رشد سریع جامعه مدنی و فرهنگی به این نتیجه رسیده که حتی از انتقاد روحانیون بر روی منبرها هم مصون نیست و کشتیبان را سیاستی دگر باید. امروز هم اعلام شد که حجاببانان دیگر اجازه ندارند به ایستگاههای مترو وارد شده و ایجاد مزاحمت به زنان بد حجاب بنمایند، شاید هم تصادف هلیکوپتر رئیسی هم بیارتباط به این تغیر روش احتمالی رژیم نباشد. مجددا انتخاباتی که شباهتی هم با انتخابات مرسوم در دموکراسیهای غربی ندارد برگزار میشود و اینبار از میان کمتر بدها یک نفرشان ردصلاحیت نشده و کاندیدای ریاست جمهوریست. ما در آن شرایط رویائی، آرمانی و لوکسی به سر نمیبریم که کاندیدایی با هدف تغییر رژیم پا به عرصه بگذارد. لذا چون هیچ راه چاره دیگری وجود ندارد عقل سالم حکم میکند شانس تغییرهای پنج در صدی را بقاپیم و این پنج در صدها را تدریجا تبدیل به درصدهای بیشتری بنمائیم تا شاید بتوانیم در آینده به دروازه ورود به دموکراسی نزدیک شویم.
فرض را بر این بگذاریم که من در گوشهای دستگیرم و راه فراری هم وجود ندارد. هر روز ده تا سیلی به من میزنند حالا یک نفر میآید و میگوید من روزی یک سیلی به تو میزنم. آیا باید به او جواب رد بدهم چون من با اصل سیلی زدن مخالفم یا این که چون راه فراری وجود ندارد این یک سیلی در روز را قبول کنم به این امید که از این ستون به آن ستون فرج است.
من به این حقیقت واقفم که در جهت مخالف آب شنا میکنم و اکثریت بزرگی در خارج کشور با این نظر من مخالفند ولی وقتی میپرسم راه حلتان چیست یک مشت آرزوهای دور و دراز و شعارگونه میشنوم که بسیار دور از اقعیتهای جامعه امروز ماست که تازه برای دستیابی به همین آرزوها هم نیاز به راه حلهائیست که تاکنون برایم نامعلوم مانده.
در حقیقت تا زمانی که یک آلترناتیو واقعی، چالشگر و قدرتمند با حمایت وسیع مردمی به وجود نیاید چارهای جز تغییرات موضعی که قادر به تسکین درد و آلاممان باشد نداریم.
■ آقای مجلسی به جای توصیه یک سیلی خوردن در روز آستین بالا بزنید و در ایجاد آن آلترناتیو به قدر توان سهیم باشید. نگاهی به زندانیان سیاسی بیندازید که چگونه آن “عقل سالم” را با شجاعت به کناری نهادهاند و به پیشنهاد زندانبان میخندند. شجاعت یک خصیصه انسانی ست و وجودش موجب تحولات زیادی در تاریخ شده است دست کم نگیریدش. کدام فرج؟ اینجا من فرجی نمیبینم هر چه در آن است گدایی و خفت است که بارها تکرارش را شاهد بودهایم. این فوج ذوق زده اصلاحطلبان صف کشیده مقابل بیت رهبری اگر یک بار هم شده پشت به قدرت کنند و کنار “بیقدرتان” قاطعانه بایستند بیشک قدرت واقعی را خواهند دید. ولی مشکل این آقایان این است که به شبنم چرکین خزههای آن بیت خو کرده و از عطر سبزه و بارش باران میترسند و موریانه واهمه جدا شدن از نظام روحشان را میجود در حالی که در آستانه از دست دادن همه چیزند باز به خود چشمبند زده و وارد معرکه و بازی صحنه گردانان همیشگی شدند. آخر اگر قرار بود اصلاحی در درون نظام شود و راهی غیر از آنچه که تا به حال پیموده شده در پیش گرفته شود خوب خود هسته اصلی قدرت دست به این کار میزد و چه احتیاجی به ورود اینان داشت؟ واقعا که به خواب زدگی هم بد دردی است.
با درود سالاری
■ جناب مجلسی با درود.
جمله معروفی وجود دارد که از نویسندگان شناخته شده نقل شده است به این مضمون که “اگر در رژیمهای استبدادی انتخابات منجر به تغییر می شد هرگز اجازه انتخابات نمیدادند”. بله اینهایی که میخواهند انتخاب شوند ممکن است برای آنکه رای بیاورند حتی بگویند “نه تنها من یک سیلی هم به شما نخواهم زد (مثلا گشت ارشاد را جمع میکنم) بلکه به شما آب نبات هم میدهم (گوشت را دم در منزل تحویل میدهم،..)”. اما واضح است که نه نزدن سیلی (جمع کردن گشت ارشاد، زندانی نکردن مخالفان و منتقدان نظام، ...) در اختیار اوست و نه دادن آب نبات (افزایش حقوق کارگران در حد تورم، احقاق حقوق بازنشستگان، ..) همه اینها در واقع تحت کنترل خودکامه و گزمههای او در سپاه و دستگاه های امنیتی است که از کانالهای مختلف هم زدن سیلی و هم دادن آب نبات را کنترل میکنند. پس چرا مردم را با ایجاد ابهام در امکان بهبود اوضاع در صورت رای دادن به افراد خاصی از نامزدها دچار سردرگمی کنیم.
شرایط فرضی را تصور کنید که در روز انتخابات هیچ کس از منزل بیرون نیاید و تعداد رای دهندگان مثلا به ۵ درصد جمعیت حائز شرایط رای دادن هم نرسد. آیا فکر نمیکنید در آن صورت تغییر رفتار خودکامه بارزتر خواهد بود (سیلی زدن را متوقف و احتمالا عذرخواهی هم بکند زیرا میترسد آن ۹۵ درصد که متوجه قدرت بالقوه خود شدهاند بریزند و او و آن ۵ درصد همراهش را به تاریخ بسپارند) تا آنکه مثلا ۴۰ یا ۵۰ درصد مردم با توهم اندکی بهبود در اوضاع بروند و رای دهند. مطمئن باشید کسی که ادعا میکند زمینه را برای برداشتن گام دوم انقلاب اسلامی و ایجاد تمدن اسلامی آماده میکند اگر بتواند سیلیها را بیشتر خواهد کرد تا مردم را در مسیری که فکر عقب افتادهاش مطلوب میداند روانه کند. تنها راه سیلی نخوردن گرفتن و پیچاندن دست متعدی است. ملت ایران میتواند این خودکامه متوهم را سرجای خود بنشاند مشروط بر آنکه پشت سر یک رهبری آگاه و آزادیخواه متشکل شود.
خسرو
■ جناب خسرو عزیز، شرطی را که به درستی در سطر آخر مطلبتان نوشتید همان گره معروفی است که تا باز نشود تمام ایرادها و مطالبی که شما و جناب سالاری نوشتید چیزی بیش از یک رویا و آرزو نخواهد بود. هم شما و هم من معتقدیم یک آلتر ناتیو قوی، چالشگر و مردمی تنها راه باز کردن این گره معروف است. ولی همانطور که خودتان هم در نوشته جناب سالاری خواندید ایشان از من میخواهند آستین بالا بزنم و در ایجاد این آلتر ناتیو سهم خودم را ادا کنم. آیا این به این معنا نیست که متاسفانه زمان زیادی طول میکشد تا حتی از شر آن یک سیلی هم راحت شویم. آرزوی هر سه ما یکیست ولی ظاهرا واقعیت من با واقعیت شما عزیزان متفاوت است.
داریوش مجلسی
■ آقای مجلسی عزیز. جمله پایانی که نوشتهاید: «ظاهرا واقعیت من با واقعیت شما عزیزان متفاوت است»، کاملأ به درستی، منشأ اصلی گوناگونی نظرات است. لذا نزدیکی عقاید، از میسر درک و برداشت هماهنگتر از واقعیت جامعه صورت میگیرد. و تا آنجا که به این بحث برمیگردد، «شناخت بهتر جامعه» از طریق کوشش در جهت «تغییر جامعه» صورت میگیرد.
با احترام. رضا قنبری ـ آلمان
■ مجلسی عزیز، بسیاری از حقایق تلخی را که گفتید عین واقعیت است. اما اشتباه بزرگ برخی از ما ارزیابی از هسته اصلی حاکمیت جمهوری اسلامی است، در مخیله رژیم هرگز نمیگنجد که “کشتیبان را سیاستی دگر باید” نه در ماهیتش است و نه استطاعت (luxury) آنرا دارد.
مقایسه روشنفکران جنگ سرد با اپوزیسیون ایران در خارج بیراه نیست و درسهایی دارد که باید آموخت اما سر دیگر معادله که رژیم و جامعه ایران باشد مقولهای ست متفاوت با کشورهای اروپای شرقی در ۱۹۹۰. شاید ایران هم به همان سرنوشت منتهی شود که آرزو میکنیم آنطور نباشد، چرا که در آن صورت باید ۲ تا ۳ دهه دیگر صبر کرد، شاهد دوام ج.ا. و چند بار پوست انداختن آنها بود، و شاهد کهنه شدن برخی از جنایات بیشمار آنها و عادت و استحاله مردم به قدرت مطلقه حاکم. شرایط گفته شده نه مطلوب است نه چندان محتمل. ج.ا. برای بقای خود مجبور به تهیه و مدیریت چندین بودجه سالانه تروریستی است. ۱-چند صد هزار مزدور داخلی برای سرکوب مردم و جوسازی داخلی. ۲- حزبالله لبنان ۳- حماس، گروههای عراقی، حوثی های یمن. این مشخصات رژیمی نیست که در فکر تغییر ماهیت باشد؟؟
بله، پزشکیان ۵% از دولت قبلی کمتر بد است اما ۵۰% بیشتر آب را گل آلود میکند و کمک میکند تا رژیم رهبران واقعی جنبش را همچنان در زندان نگاه دارد، تا مدتی مانع ریزش بیشتر نیروهایش شود، تا فشارهای بینالمللی را کمی کاهش دهد. متاسفانه این بخش از اصلاحطلبان به سمتی حرکت کردهاند که در نهایت خود را در مقابل مردم قرار میدهند. به قول سالاری گرامی: به جای حمایت از نقشه خامنهای تمرکز را بر ایجاد آلترناتیو جبهه واحد بگذاریم.
درود بر شما، پیروز.
■ این درست است که مردم ایران تغییر در شرایط خود را میخواهند. یک اکثریت «فعلا» به تغییر در شرایط اقتصادی هم راضی میشوند. یک در صد کمتری بخصوص جوانان و مرفهترها به تغییراتی در آزادی فردی راضی میشوند. بعضی از سیاسیون هم که به حاشیه رانده شدهاند به تغییر در شرایط در حد شرکت آنها در حاکمیت راضی میشوند. برای این گروهها مهم این نیست که چه کسی یا جریانی این خواسته اونها را برآورده می کند. کسی از داخل همین حکومت باشد، یا کسی که از خارج می آید. مهم اینست که این شخص یا جریان اراده و توان اینکار را داشته باشد.
مشکل مثال آقای مجلسی اینست که اونکه در شرایط فعای ایران روزی ده سیلی می زند هم ارادهاش را دارد و هم توانش ولی کسی که وعده یک سیلی می دهد، حتی اگر اراده اش را داشته باشد توانش را ندارد.
شما بفرمایید خاتمی با آنهمه رای، به همراه داشتن اکثریت قاطع مجلس و حتی همراهی مطبوعات اصلاح طلب آزاد و احزاب اصلاح طلب احزاب چه عاقبتی داشت و وقتی هسته سخت قدرت تصمیم به انسداد گرفت از آنهمه امکانات چی باقی ماند؟
اگر به خواسته دو گروه اول بالا برگردیم، فرض کنیم رییس جمهور خواست با معامله با غرب تحریم ها را بردارد و گروه اول را راضی کند ولی هسته سخت قدرت با شرایط معامله راضی نشد. یا رییسجمهور خواست تحمیل حجاب را متوقف کند و جریمه ها راذبردارد ولی هسته سخت قدرت مخالفت کرد. از اون رییس جمهور چه کاری ساخته است بخصوص که او قصد یا توان ایستادن در برابر هسته قدرت را ندارد.
بنظر من اون گروه سوم کوچک آخری، یعنی سیاسیون از قدرت رانده شده با دادن شعارهایی در مسیر خواستههای اون گروههای وسیعتر دارند از این راه به خواسته خود میرسند و از این نمد کلاهی برای خود میبافند و اونها هستند که یک سیلی را به جای ده سیلی انتخاب میکنند و البته در مورد اونها طرفشان توانش را دارد. آیا ارادهاش هم دارد؟ این را الان نمیتوان گفت.
با احترام، رنسانس
■ اگر مبارزهای در کار نباشد و همه به همان یک سیلی رضایت دهند و زندگی روزمره خود را البته با خفت ” کمی کمتر” سر کنند، آن آلترناتیو اصولا برای چی هست و لزوم تشکیلش برای چیست و برای کی؟ برای ملتی که به بد راضیاند و جیره سیلی هر روزه خود را به خاطر بدتر نشدن اوضاع دریافت میکنند؟ مبارزه برای آزادی و ایجاد آلترناتیو به هم مرتبطاند و یکدیگر را پیدا و تکمیل خواهند کرد تحریم یکپارچه انتخابات ضربهای کاری به استبداد میزند و نگرانی رژم هم در این است که دست به دامان محللهای همیشگی خود شده است. تشویق مردم به رای دادن آب ریختن به آسیاب نظام حاکم است و ایجاد سر در گمی در مردم.
این اصلاح طلبان اگر مدافع منافع مردم بودند میتوانستند شرط شرکت در انتخابات را مشروط کنند به آزادی کلیه زندانیان سیاسی و لغو گشت ارشاد و آزار و اذیت زنان، تا نیت رژیم را محک زنند. به زبان ساده کنار مردم بمانند ولی آنها همیشه ترسشان از مردم بیش از پا نهادن در لانه ماری ست که بارها نیششان زده است.
با درود به دوستان سالاری
■ دوستان عزیز. برآوردن خواستههای بحق من و شما در گرو وجود یک آلترناتیو قوی مردمی در درون کشور است. در دورترین فضا نشانهای حتی از یک شبه آلترناتیو بچشم نمیخورد. عادلانه نیست که ما از ساحل عافیت خارج کشور به مردممان بگوییم سیلیها را تحمل کنید اگر هم کسی خواست تعداد سیلی ها را به یکی در روز تنزل دهد قبول نکنید تا ما روز و روزگاری آنهم در خارج کشور یک آلتر ناتیو بسازیم!!
با عرض ارادت مجدد، داریوش مجلسی
■ آقای مجلسی حرف درست زدن چه ربطی به محل زندگی دارد؟ شما جوری حرف میزنید که انگار ما چند نفر فقط خواهان تحریم انتخابات هستیم. استفاده از کلماتی مانند “ساحل عافیت” و “خارج کشور” برای ساکت کردن دیگران کار کرد چندانی نداشته و تنها بدرد خلط مبحث میخورند. فایده شرکت در انتخابات چیست؟ از کجا میدانید که پزشکیان تنها برای گرم کردن تنور بیجان انتخابات نیست؟ از کجا میدانید که رای میآورد و اگر هم آورد با تقلب که در این نظام امری عادی است رو به رو و نفر دوم یا سوم نمی شود؟ تازه اگر هم شرایطی موجب جلوسش بر صندلی ریاست جمهوری شد میشود تدارکاتچی و فرمانبر ولی فقیه، کم داشتیم رییس جمهور بی اختیار؟ لازم نیست رییس جمهور بیاید تا تعداد سیلی ها کم شود. میشود پیشنهاد داد که بر طبق آن “عقل سالم” زندانیان توبه نامه بنویسند و مردم هم اعتراضی به حکومت نکنند و به جای آن مثل قدیم عریضه بنویسند و در خانه منتظر جواب بمانند. به قول آقای پورمندی نوشته شما “نشانه تاثیر در ماندگی راهبردی، در تسلیم شدن به دریافت روزی یک سیلی از حاکم زورگوست”
با احترام سالاری
■ حقیقتا از مطالعه این مطلب دچار تاسف عمیقی شدم. آقای مجلسی را از سالهای دور می شناسم. تصور می کنم این مقاله قبل از آنکه حاصل همت مبارزه باشد حاصل کبر سن و تسلیم در اثر سالیان تبعید و ناکامی است. این مقاله نماد آن ضرب المثل تحقیر کننده ای است که به انگلیسها نسبت میدهند که عرب را سیر نگه دار... یا تا نباشد...
روی دیگر سخن شما این است که برویم به پزشکیان رای بدهیم که بجای این که ده نفر در اثر ساچمه کور شوند، 5 نفر کور شوند. شما ما تحریم کنندگان را که نه سر پیازیم و نه ته پیاز در ساچمه خوردن های آینده به چشم نوباوگان مان شریک می کنید. مثال استدلال شما را نشریات اهالی رژیم خواندم که میگفت اگر وضع بدتر شد تقصیر تحریم کنندگان انتخابات است. آنچه شما فراموش می کنید این است که همان که شما برای سیلی خوردن کمتر بهش رای میدهید اگر لازم باشد بجای ده سیلی بیست سیلی هم خواهد زد و شما با رای دادن در این سیلی زدن خود را شریک کرده اید.
ارادتمند محسن کردی
■ اینهم عادلانه نیست مردم را در توهم نگه داریم در حالیکه ما میدانیم کسی که می خواهد یک سیلی تقدیم کند توان آنرا ندارد و اگر حتی در بالا به انتخابش رضایت دهند بعد بجای ده سیلی به مردم بیست سیلی می زنند که خود مردم را هم تنبیه کنند. اون مردم اگر زجر می کشند حداقل بعد از این مضحکه انتخابات خودشان را بازی خورده و پشیمان نخواهند یافت.
زمانی میلیون ها مردم متوهم عکس خمینی را در ماه دیدند و خودش و وعده هایش را باور کردند. من یقین دارم خود خمینی هم خودش را باور داشت. نتیجه عملی آن وعده ها چی شد؟ حالا یک نفر با نهجالبلاغه آمده و نه در پایین هزاران نفر هوادار دارد و نه در بالا اجازه انتخاب چند وزیر دارد و حتی خود به ناتوانی خود اقرار می کند و تمام سرمایه اش صداقت و پاکدستیش است قول تلاش برای یک سیلی بجای ده سیلی می دهد و ما هم عقل و منطق خود را تعطیل کنیم و به مردم بگوییم این تنها اسلحه ای که دارند یعنی تحریم را زمین بگذارند و برای رژیم مشروعیت بخرند و بعد از انتخابات از سر چشمه تشنه برگردند؟
نکته اصلی اینست که این شخص توان اجرای کاری را که ما ازش توقع داریم، یعنی یک سیلی بجای ده سیلی، ندارد. از همه آنها که دعوت به رای دادن می کنند هنوز یکنفر نتوانسته روشن کند که ضمانت اجرایی هر وعده ای چیست، در حالیکه ولایت مطلقه تمامی اهرم های حقوقی و حقیقی را در دست دارد؟
با احترام، رنسانس
■ آقای مجلسی گرامی، مقاله شما را با شوق بسیار خواندم. آن ۵ درسد یا چند درسد کم و زیادی که میفرمایید، آزموده شده و ره بجایی نبرده است و نخواهد برد. در مورد استراتژی مقبول شما - در جهت مخالف آب شنا کردن - معنی و مفهوم دوبارهای باید اندیشید. هر چه باشد، آنی نیست که مراد شما است.
با مهر همیشگی نیما ناصرآبادی