نگاهی به سیر تحول روابط ایران و آمریکا از پایان جنگ جهانی دوم تا به امروز
۱- از پایان جنگ جهانی تا کودتای بیست و هشت مرداد سی و دو
در سال ۱۹۴۵ با به زانو در آمدن آلمان هیتلری و فروریختن رؤیاهای سلطهجویانۀ یک نژاد برتر بر دیگر تبارهای انسانی و سپس تشکیل سازمان ملل متحد براساس منشوری که در آن حقوق برابر برای همۀ اقوام و ملل گیتی به رسمیت شناخته شده بود، چنین مینمود که نیکی و روشنایی بر بدی و تاریکی به گونهای قاطع پیروز آمده است و از آن پس نظمی دادگرانهتر در جهان برقرار خواهد شد.
سر برداشتن جنبشهای آزادیخواهی و استقلالطلبی در چهار گوشۀ عالم و فرو ریختن دژهای استعمار یکی به دنبال دیگری، شعلههای امیدی را که در دل میلیاردها تن انسان برای آغاز روزگاری بهتر سر کشیده بود فروزانتر کرد. در بامدادی که پس از آن جنگ ویرانگر بر دنیا طلوع کرد، جهانیان همچنین افول یک امپراتوری عظیم را که طی دو قرن بنیانگذار و پاسدار اصلی یک نظم بیدادگرانۀ استعماری بود به چشم دیدند. آری، در فردای جنگ جهانی دوم بریتانیای کبیر دیگر یک ابرقدرت جهانی به شمار نمیآمد. در ۱۹۴۸ این امپراتوری آزمند و زیادهطلب به یکی از بزرگترین شکستهای تاریخ خود نیز گردن نهاد. مهاتما گاندی، رهبر بزرگ جنبش استقلالطلبی هند با سلاح خُرد کنندۀ اخلاق و معنویت امپراتوری پیر را که تا چندی پیش نامش در چهار گوشۀ گیتی با وحشتی آمیخته به احترام برده میشد به تسلیمی بیقید و شرط ناگزیر ساخت.
از آن پس شیر پیر هولناک به تدریج به شیری بییال و دم تبدیل شد. جهان خود را در برابر واقعیتهای تازهای میدید. ابرقدرتی جدید و تازه نفس در آن سوی اقیانوس اطلس سر برآورده بود. ابرقدرتی که تا آن زمان پیشینۀ استعمارگری و سلطه جویی نداشت و در واقع موجودیت خود را با پیروزی بر یک قدرت استعماری تثبیت کرده و آن را بر یک نظام دموکراتیک بنیان نهاده بود. این خود برای جهانِ بعد از جنگ میتوانست مایۀ خوشدلی و امیدواری باشد و در کشور ما بیشک چنین بود.
ایرانیان تا آن زمان از آمریکا نمایندگان دیگری جز میسیونرهای نیکاندیش و فرهیخته مذهبی چون دکتر ساموئل جردن و هوارد باسکرویل، یا کارشناس اقتصادی درست کرداری مانند مورگان شوستر که صمیمانه میخواست ایران از گرداب فقر عقب ماندگی و از سلطۀ روس و انگلیس رهایی یابد ندیده بودند. مورگان شوستر این نیّت خود را در کتاب ارزشمند “اختناق ایران” به روشنی باز نموده است. این کتاب به صورت یکی از آثار ماندگار در ارتباط با کشور ما در آمده و پس از گذشت مدتی نزدیک به یک قرن همچنان در شمار بهترین کتابهایی است که خارجیان در بارۀ ایران نوشتهاند.
هوارد باسکرویل همان کسی است که در تبریز به صف مشروطهطلبان پیوست و جان خود را به خاطر مبارزه در راه حق و آزادی در ایران فدا کرد. گذشته از اینها، ایرانیان از یاد نبرده بودند که یک سال بعد از پایان جنگ جهانی دوم اولتیماتوم ترومن رئیس جمهوری وقت آمریکا به استالین بود که شوروی را به تخلیۀ شمال غربی کشور از نیروهای اشغالگر خود ناگزیر ساخت.
امّا چنانکه میدانیم، دنیا پس از جنگ جهانی دوم به سرعت به سوی دوقطبی شدن چرخید. فاتحان این جنگ حتی پیش از پایان رسمی آن دنیا را در یالتا به مناطق نفوذ خود تقسیم کردند و هنوز آتش هولناک جنگی که به مرگ چند ده میلیون نفوس انسانی و ویرانیهای گسترده و بیسابقه انجامید درست خاموش نشده بود که آتش جنگ دیگری، منتها از نوع سرد آن شعلهور گشت. دنیا به دو اردوگاه متخاصم به رهبری آمریکا و اتحاد شوروی تقسیم شد و دستیابی شوروی به فاصلۀ اندکی بعد از جنگ جهانی به سلاح هستهای، تعادل وحشت را میان دو حریف برقرار ساخت.
به موازات این تحول، دو اردوگاه به شتاب از آرمانهای مندرج در منشور ملل متحد دور شدند. در شوروی استالین با عطش سیریناپذیر به قدرت فردی و بیاعتنایی مطلق به همۀ آزادیها و ارزشهای انسانی، میلیونها تن مردم را چه روسی و چه غیر روسی، در حوزۀ نظام کمونیستی با توسل به انواع شیوههای خشونتبار و غیر انسانی به دیار مرگ روانه کرد.
در آمریکا نیز به تدریج مطامع گروههای عظیم مالی که در سالهای بعد از جنگ در ساختار دولتها نفوذی فزاینده یافته بودند بر آرمانهای دموکراسی و حقوق بشر چربید. نتیجۀ این دگرگونی نادلپذیر آن شد که از دهۀ هزار و نهصد و پنجاه به بعد آمریکا با همدستی و راهنمایی کهنه سیاستمداران انگلیسی و یا به ابتکار خود، به خاموش ساختن صدای آزادی در کشورهای آسیا و افریقا و آمریکای لاتین کمر بست.
با تداوم یافتن این روند هرگونه مطالبۀ حقوق ملّی و مشارکت در سرنوشت سیاسی در این کشورها به عنوان حرکتی در جهت همدستی و هم صدایی با اردوگاه کمونیسم برای لطمه زدن به منافع جهان سرمایهداری به رهبری آمریکا تلقی شد. در پیگیری چنین سیاستی حکومتگران آمریکا با سود جستن از انواع وسایل که رایجترین آنها به راه انداختن کودتا توسط عوامل دست نشاندۀ داخلی بود، حکومتهای ملّی و منتخب مردم را سرنگون کردند و به جای آنها عوامل خود فروختهای را که رشتۀ حیاتشان در دست واشنگتن قرار داشت بر مسند قدرت نشاندند.
آنچه در ایران به تحریک و با طراحی انگلستان و مباشرت سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) انجام گرفت نمونۀ برجستهای از این روند ضد دموکراتیک و تجاوزکارانه بود. آمریکا که در آغاز زمامداری دکتر مصدق هنوز در ایران از حیثیت سیاسی بزرگی برخوردار بود و به نظر میرسید که مایل به همراهی با آن رهبر ملّی است، از نیمۀ راه بازگشت و سود خود را در همدستی با سیاست موذیانۀ انگلستان که به تازگی بار دیگر زیر هدایت وینستون چرچیل، سیاستمدار کهنه کار قرار گرفته بود تشخیص داد. چرچیل و جانشین او آنتونی ایدن که اقدام مصدق را در ملّی کردن نفت جسارتی نابخشودنی به حریم انگلستان میشمردند و بدون هیچ پرده پوشی هدف نهایی خود را ساقط کردن دولت او قرار دادند.
آنها در هیچکدام از مذاکرات متعددی که با دولت مصدق انجام دادند قصد انشایی نداشتند، بلکه هدفشان دفعالوقت و وارد آوردن فشارهای سیاسی و اقتصادی هرچه بیشتر به ایران برای فلج ساختن کامل دولت وقت و واداشتن آن به تسلیمی خفت بار بود. امّا چون از آن راه به مقصود نرسیدند نقشۀ سرنگون ساختن مصدق را با توسل به زور برهنه تنظیم کردند و آمریکا با کمال تأسف حاضر شد عامل اجرای آن نقشۀ شوم باشد.
ایالات متحده با این کار اعتبار بزرگ سیاسی خود را در ایران برای همیشه از دست داد. شاه ایران هم که پس از تردیدهای فراوان به همکاری با کودتاگران تن در داد مشروعیت سلطنت خود را به قمار گذاشت و علیرغم پیروزی ظاهری و بیست و پنج سال خودکامگی بعد از کودتا، در آخر کار نه تنها بازی را به وضع رقت باری باخت، بلکه کشور را نیز به چنگال یک مافیای خون آشام مذهبی انداخت. با وقوع کودتا، سیر کشور ما در مسیر دموکراسی که به رهبری دکتر مصدق به خوبی آغاز یافته بود یکباره متوقف شد. آمریکا به این نیز اکتفا نورزید، بلکه بعد از نشاندن دوبارۀ شاه بر سریر سلطنت در ایجاد سازمانهای سرکوب و خبرچینی، تربیت عملۀ ظلم و خشونت و تحمیل قراردادهای یک جانبۀ سیاسی و اقتصادی بر کشور ما فعالانه دست به کار شد.
حاصل نهایی این رویدادها نارضایی همگانی و شعلهور شدن آتش انقلابی بود که به جای آزادی و دموکراسی یک استبداد واپسگرای مذهبی را که در بیاعتنایی به حقوق و آزادیهای فردی و خشونت و فساد براستی مایۀ روسفیدی استبداد سلطنتی شد برای ما به ارمغان آورد. انقلابی که نه تنها وضع ایران را زیر و رو کرد بلکه با سپردن قدرت بیمهار به یک فرقۀ واپسگرا و متعصب شیعی، الگوی وسوسهانگیزی در برابر چشم گروههای خشک اندیش سُنّی در در کشورهای منطقه برای دستاندازی به قدرت نهاد که به سر برآوردن فرقههای خطرناکی چون القاعده، النصره، داعش، بوکو حرام، الشباب و ... انجامید که سالها آرامش و امنیت را در سطح جهانی مختل ساختند.
۲- از وقوع کودتا تا بروز انقلاب
شک نیست که بسیاری از نابسامانیها و تیره روزیهای امروز ایران هم از وابستگی کور کورانۀ نظام گذشته به آمریکا و هم از ستیزهجویی و بدگمانی بیمارگونۀ نظام کنونی در برابر آمریکا سرچشمه میگیرند.
در نظام پیشین اتکاء به آمریکا و خوش رقصی برای جلب خشنودی حاکمان واشنگتن تا آنجا پیش رفت که به خدشه دار شدن استقلال سیاسی و اقتصادی کشور و برقراری دوبارۀ حق قضاوت برون مرزی (کاپیتولاسیون یا قضاوت کنسولی) برای یک قدرت خارجی انجامید. گردن نهادن به حق قضاوت کنسولی برای قدرتهای خارجی حاصل شوم قرارداد ترکمانچای بود و تجدید آن در اوایل دهۀ هزار و سیصد و چهل یکی از موجبات عمدهای بود که به انقلاب دامن زدند. خمینی محبوبیت و شهرت خود را بعد از اعتراض به تصویب نیمهپنهانی لایحۀ حقوق برونمرزی برای نظامیان آمریکایی در مجلس شورای ملی و سنا به دست آورد، وگرنه پیش از آن حتی در محافل مذهبی هم کسی او را زیاد تحویل نمیگرفت.
در دوران بعد از انقلاب نیز موضع انعطافناپذیر و کینهتوزانۀ حاکمیت مذهبی در برابر آمریکا راه را بر گشایش هرگونه مناسبات عادی بر اساس تساوی حقوق و احترام متقابل که لازمۀ حفظ منافع ملّی و جهانی ما و برطرف کنندۀ تنگناهای بیشمار سیاسی و اقتصادی کشور است بست. البته این کینهتوزی و انعطافناپذیری یک جانبه نبوده و آمریکا نیز در آن سهم بزرگی داشته است. میدانیم که بخش بزرگی از نیروی حاکمۀ ایالات متحده سرسختانه با هرگونه انعطافی در برابر ایران مخالف است و فرصتهای نادری را هم که در این جهت پیش آمده عامدانه به هم زده است.
از نمونههای بارز این رفتار بیپاسخ گذاشتن پیشنهاد مذاکره در سال ۲۰۰۳ از سوی دولت خاتمی بود که اندکی پیش از تهاجم آمریکا به عراق به واشنگتن ارائه شد. در آن پیشنهاد تهران آمادگی خود را برای مذاکرۀ همه جانبه با واشنگتن برای رسیدن به یک تفاهم پایدار اعلام داشته بود، ولی نو محافظه کارانی که در آن هنگام بوش پسر را در میان گرفته بودند و نقشۀ حمله به عراق و پس از آن به ایران را میکشیدند مانع دادن هرگونه پاسخی به آن پیشنهاد نا منتظر و بیسابقه شدند.
نمونۀ فراموش شدۀ دیگر، اعلام آمادگی از جانب دولت رفسنجانی برای واگذاری یک امتیاز مهم نفتی به شرکت آمریکایی Conoco بود که به وسیلۀ بیل کلینتون رئیس جمهوری وقت آمریکا زیر فشار لابی اسرائیل وتو شد. بنا بر تأیید همۀ صاحبنظران بیطرف، اگر آن کار تحقق مییافت میتوانست سرآغازی برای مناسبات اقتصادی و بازرگانی گستردهتری میان دو کشور باشد و زمینهای برای برقراری روابط عادی دیپلماتیک بین آنها فراهم آورد.
کیفیت متغیر و سکونناپذیر امور جهان هم موجب ایجاد زمینه برای بهرهگیری از فرصتها و هم سبب از دست رفتن موقعیتها در صورت فقدان هوشیاری، موقع شناسی و دورنگری است. درک اهمیت فرصتها و بهرهبرداری شایسته از آنها برای تأمین منافع ملّی یکی از خطیرترین مسؤلیتهای سیاستمداران وزمامداران است.
فرصت شناسی شاید یکی از مهمترین عوامل تأثیر گذار در سرنوشت ملتها طی قرون و اعصار بوده و تفاوت و فاصله میان پیشرفتگان و واپس ماندگان را پدید آورده است. در سطح شخصی و فردی نیز ما اهمیت دریافتن فرصت و اقدام به موقع و مناسب را در زندگی خود تجربه کردهایم و میتوانیم پی آمدهای ناگوار فرصت ناشناسیها و به موقع نجنبیدنهای خود را به خوبی به یاد آوریم. اهمیت موضوع هنگامی که پای سرنوشت تمامی یک ملّت و یک کشور در میان باشد میلیونها برابر افزایش مییابد. امّا در کشورهایی چون ایران که زمامداران به ندرت برگزیدۀ مردم و در بند مصالح میهن خود بودهاند، سود صاحبان قدرت همواره بر منافع ملّی تقدم داشته و طبعا راهی که تأمین کنندۀ این منافع باشد کمتر پیموده شده است. نمونهها چه در کارنامۀ چهل و چند سالۀ نظام امروزین ایران و چه در دوران رژیم پیشین فراوان بودهاند.
در این واقعیت که نفوذ همهجانبۀ آمریکا در ارکان سیاست و اقتصاد ایران بعد از کودتای بیست و هشت مرداد سی و دو و حمایت بلندمدت آن از یک رژیم خودکامه و پرفساد خشمی عمیق در لایههای وسیعی از جامعه برانگیخت و به یکی از مهمترین عوامل زمینهساز انقلاب تبدیل شد تردید نمیتوان کرد. اما پس از آنکه ایرانیان به امید دست یافتن به آرمانهای آزادی و دموکراسی و عدالت اجتماعی به پا خاستند و به عمر چنان نظامی پایان دادند انتظار میرفت که رهبران نوخاسته مجدّانه به برآوردن خواستهای مردم کمر بندند، ولی آنان به جای پرداختن به این مهم با شتابی تمام به فرقهگرایی، انحصارطلبی، تعصبورزی، آزادیکشی، فرهنگستیزی و ماجراجویی روی آوردند. با بیپروایی کم نظیری منافع تنگ نظرانۀ شخصی و فرقهای را برمنافع ملّی مقدم داشتند و در فسادی به مراتب گستردهتر از آنچه که در نظام پیشین رایج بود غوطه ورشدند.
سیاست خارجی یکی از مهمترین ابزارهایی است که نظامهای حکومتی برای تأمین منافع کشورهای خود در اختیار دارند. یکی از توقعات عمدهای که بعد از انقلاب از مسؤلان میرفت عملکرد درست و هوشمندانه در آن عرصه و پاسداری از مصالح به غفلت سپرده شدۀ ایران در صحنۀ جهان و از جمله فیصله دادن به مسائل موجود میان ایران و آمریکا بر اساس معیارها معقول بین المللی بود.
شک نیست که بعد از انقلاب، ایران دیگر نمیتوانست مناسبات خود را با آمریکا بر مبنای الگوهای ییشین تنظیم کند زیرا یکی از هدفهای اصلی انقلاب منسوخ کردن آن الگوها بود. در همان حال وسعت در گیری و اهمیت حضور آمریکا در ایران پیش از انقلاب به گونهای بود که برای احتراز از هرگونه آسیب عمیق و بلندمدت به منافع ملّی اتخاذ سیاستهای سنجیده، واقعبینانه و به دور از هیجانات حاکم بر جوّ انقلابی ضرورتی مبرم داشت. ولی نه تنها چنین نشد، بلکه روابط ما با آمریکا در مسیری سخت خطرناک و زیانبار افتاد.
چند ماهی پس از پیروزی انقلاب، هنگامی که دولت بازرگان در محدودۀ سنن رایج دیپلماتیک و موازین پذیرفته شدۀ جهانی برای تنظیم مناسبات جدید با آمریکا با نمایندگان آن کشور وارد تماس شد، انحصارطلبان متظاهر به دینداری که هیچگاه دغدغۀ منافع ملّی را نداشتهاند و هم از آغاز نقشۀ به خاک سپردن آرمانهای انقلاب و نشاندن نوع بدتری از استبداد را بر جای استبداد سلطنتی میکشیدند، با بهرهبرداری مکّارانه از جوّ انقلابی برای عقیم گذاشتن هرگونه حرکتی در جهت عادی سازی روابط میان تهران و واشنگتن مجدّانه دست به کار شدند. آنان که پایان یافتن جوّ بحرانی را به سود خویش نمییافتند و پایگاه خود را در میان مردم به سرعت رو به فرسایش میدیدند از راه برانگیختن هیاهو و وارد ساختن اتهام مراوده با دشمن به بازرگان و دستیاران وی سرانجام به ترک صحنه مجبورشان ساختند.
آنگاه ماجرای فاجعهبار گروگانگیری را به راه انداختند که پیآمدهای زیانبار آن تا به امروز گریبانگیر کشور ما بوده است و از این پس نیز خواهد بود. هرچند شماری از بازیگران آن ماجرا بعدها از مشارکت در آن ابراز ندامت کردند و ظاهرا به صف هواداران “حکومت قانون” و “جامعۀ مدنی” پیوستنند، با این همه هنوز کسانی که اهرمهای واقعی قدرت را با بهره برداری ناروا از دین و توسل به خشونت و حذف بیرحمانۀ دگراندیشان در دست دارند از آن فاجعه به عنوان یک حرکت دورانساز و “صدّ استکباری” سرسختانه دفاع میکنند و با کمال گستاخی مدعیاند که گروگانگیری برای “حفظ حیثیت انقلاب” و گرم نگه داشتن تنور آن اقدامی ناگزیر بود. امّا اگر معیار داوری منافع ملّی ایران و شأن و موقعیت جهانی آن به عنوان یک کشور بزرگ و دیرسال باشد، گروگانگیری را جز یک حرکت ماجراجویانه و خیانتبار نمیتوان ارزیابی کرد.
آنچه مسلم است این که به مدد آن حادثهآفرینی خطرناک جماعتی جایگاه خود را بر مسندهای قدرت محکم ساختند و با آنکه مردم از آن پس تاکنون از طریق صندوقهای رأی در همان انتخابات محدود و هدایت شده حکم طرد و انکارشان را به صریحترین لحنی صادر کردهاند، همچنان بر آن مسندهای نشسته و به ادامۀ اعمال تبهکارانۀ خود مشغولند.
طرفه این که همان کسانی که هرگونه مذاکره و مراوده را با “شیطان بزرگ” گناهی نابخشودنی میشمردند، در شرایطی خفّتانگیز از دیدگاه منافع ملّی برای گفتگو با نمایندگان آمریکا به الجزیره شتافتند و امضای خود را پای سندی گذاشتند که دست کمی از معاهدۀ شرمآور ترکمانچای نداشَت. دادگاه حل اختلافی که بر اساس همان توافق در لاهه تشکیل شد رأی به پرداخت میلیونها دلار به از کیسۀ ایران به سود شرکتها و شهروندان آمریکایی صادر کرد، ولی داراییها مسدود ماندۀ ایران در آمریکا با وجود توافق هستهای سال ۲۰۱۵ (برجام) هنوز به طور کامل بازگردانده نشده و جنگ افزارهایی که بهای آنها به فرمان شاه پیشاپیش به آمریکا پرداخت شده بود در انبارها در حال پوسیدناند. رسوایی معروف به “ایران گیت” و دیگر تماسها و بندوبستهای پنهان آقایان انقلابی و بسیار متدین با فرستادگان “شیطان بزرگ” را هم کسی یاد نبرده است.
این اشارات از آن رو ضرورت داشت تا نشان داده شود که سیاست خارجی یک کشور باید بر اساس محاسبۀ واقعیتها و امکانات و رعایت منافع ملّی تنظیم و هدایت شود نه بر پایۀ شعارهای هذیانآلود و عوامفریبانه. شور و شعار انقلابی تا پیش از پیروزی انقلاب شاید پسندیده مینمود، ولی اگر هدف حفظ منافع ملّی و تأمین رفاه و بهزیستی مردم باشد، نه انحصار و حفظ قدرت به هر قیمت، کار کشور داری باید بر معیارهای متفاوتی استوار باشد.
در هر حال، روابط ایران و آمریکا هم در بُعد سیاسی و هم اقتصادی با وجود دریچهای که در دوران هشت سالۀ ریاست جمهوری اوباما برای بهبود مناسبات میان دو طرف گشوده شد پس از گذشت بیش از چهار دهه در همان حالت بعد از گروگانگیری منجمد مانده است. امّا طی دهۀ گذشته، و بویژه در بیست سال اخیر جهان دستخوش دگرگونیهای شگرفی بوده است. ابرقدرت شوروی که جهانیان از شنیدن نامش بر خود میلرزیدند یکسره از نقشۀ جغرافیای سیاسی حذف شده، هر چند که پس از هرج و مرج بعد از فروریختن بنای کمونیسم، آقای پوتین در سالهای دراز حکمرانی خود با اقتدار طلبی و مهار دگراندیشان در داخل و پیش گرفتن یک سیاست تعرضی در خارج کوشیده است بخشی از قدرت پیشین شوروی را احیا و بار دیگر جایگاهی برای روسیه به عنوان یکی از بازیگران عمدۀ در صحنۀ بینالمللی بگشاید.
در بسیاری از کشورهای دیگر بویژه در آمریکای لاتین دژهای خودکامگی فرو ریخته و مردم میتوانند سرنوشت خود را با مشارکت سیاسی از طریق انتخابات آزاد و فتوای صندوقهای رأی تعیین کنند. افریقای جنوبی که در آن، نظامِ دوزخی آپارتاید اکثریت مردم کشور را برای سالیانی دراز از شأن انسانی ساقط کرده بود در پرتو پایداری و روشناندیشی یک رهبر بزرگ سیاسی به نعمت آزادی و دموکراسی دست یافته است. این همان نوعِ رهبری بود که از آقای خمینی با توجه به وعدههای فریبندهای که پیش از قبضۀ قدرت میداد انتظار میرفت. ولی او نشان داد که از خمیرۀ کاملا متفاوتی است و با فکر آشتی ملّی و تحقق بخشیدن به آرمانهایی که مردم به خاطر آن انقلاب کردند به اندازۀ چندین سال نوری فاصله دارد
علیرغم همۀ تحولاتی که به به آنها اشاره رفت، در ایران استبداد مذهبی همچنان با قوت بر جای خود باقی است و نهادهای غیر منتخب مانند شورای نگهبان، سپاه پاسداران، نیروی بسیج و عناصر وابسته به اطلاعات موازی عرصه را نه تنها بر اهل قلم و اندیشه بلکه همچنین بر مردم عادی، هرچه بیشتر تنگ کردهاند. امنیت قضایی در کشور با صدور احکام بیمنطق و نامتناسب با جرایم انتسابی به وسیلۀ کسانی که صرفاً به دلیل سرسپردگی کامل به دستگاه قدرت و بیپروایی در زیر پا نهادن ابتداییترین اصول عدالت و انسانیت به شغل قضا گماشته شدهاند، یکباره از میان برخاسته است.
با این همه مردم در همان محدودۀ تنگ انتخابات دو درجهای و نظارت شده که هر چهار سال یکبار تنورش گرم میشود کوشیدهاند پیام مخالفت خود را با آنچه که در کشورشان میگذرد به گوشها برسانند و آرائشان را به نام نامزدهای گذشته از سدّ شورای نگهبان که کمتر مطلوب دستگاه رهبری هستند به صندوقها بریزند. انتخاب محمّد خاتمی در سالهای ۱۳۷۶ و ۱۳۸۰ و و گزینش حسن روحانی در ۱۳۹۲ به ریاست جمهوری نمونۀ بارز این حرکت آگاهانه از سوی مردم بوده است. همین واقعیت بود که دستگاه قدرت را ناگزیر ساخت تا با مداخلۀ آشکار در انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۴ برای بیرون آوردن نام احمدینژاد از صندوقهای رأی واکنش نشان دهد. سپس در انتخابات ۱۳۸۸ به منظور تضمین دور دوم ریاست برای همان شخص علیرغم همۀ زیانهایی که از چهارسال اول تصدی او به بار آمده بود به تقلب فاحش و آشکار در انتخابات مبادرت ورزد. امّا این کار با به راه افتادن جنبش سبز و اعتراضات گسترده در سراسر کشور و سرکوب و کشتار وحشیانهای که در پی داشت برای رژیم هزینۀ سنگینی به بار آورد.
به همین دلیل در انتخابات ۱۳۹۲ تصمیم گرفته شد از چنین مداخلهای پرهیز به عمل آید و به نتایج صندوقهای رأی پس از گذشتن نامزدها از غربال تنگ شورای نگهبان با وجود شکست مفتضحانۀ سوگلیهای رهبری، با اکراه پذیرفته شود. امّا خامنهای از نقشههای شیطانی دیرینش برای گماشتن سرسپردگان کامل خود بر همۀ نهادهای اجرایی دست نکشیده بود. چون در انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰ حتی کسی نظیر علی لاریجانی که در سالهای بعداز انقلاب یکی مهمترین مهرههای استبداد مذهبی حاکم بوده است رد صلاحیت شد تا اطمینان حاصل شود که ابراهیم رئیسی، یکی از سه عامل کشتار بزرگ چند هزار نفری سال ۱۳۶۷ که در انتخابات ۱۳۹۶ از روحانی شکست خورده بود این بار سر از صندوق به در خواهد آورد. صلاحیت علی لاریجانی که پس از کشته شدن رئیسی و همراهان او در حادثۀ سقوط هلیکوپتر به عنوان نامزد در انتخاباتی که برای تعیین جانشین رئیسی در پیش است احتمالا از بیم این که آراء قالیباف یا جلیلی دو نامزد مورد پشتیبانی “اصولگرایان” به خود جذب کند یک بار دیگر رد شد. این خود قرینۀ دیگری بود که نشان لاریجانیها برای همیشه از چشم رهبر افتادهاند. رد صلاحیت احمدی نژاد از مقولۀ دیگری است خارجئ از موضوع این مقاله است.
۳- برنامۀ هستهای ایران و تاثیرگذاری آن بر روابط دو کشور
نگاهی به سابقه نخستین گام برای پیگیری یک برنامۀ هستهای در ایران در ۱۴ اسفند ماه ۱۳۳۵ از طریق امضای یک پیمان یازده مادهای با ایالات متحده به منظور بهره گیری غیر نظامی از نیروی هستهای برداشته شد. سال بعدازآن ایران به آژانس بینالمللی انرژی اتمی (IAEA) پیوست و در همان سال آمریکا یک رآکتور اتمی کوچک برای کارهای پژوهشی به ایران هدیه داد. در ۱۳۴۵ ایران کنوانسیون آژانس بین المللی انرژی اتمی را امضاء کرد. در همان سال بود که آمریکا یک رآکتور اتمی پنج مگاواتی برای نصب در دانشگاه تهران به ایران فروخت. در ۱۳۴۷ ایران به پیمان منع گسترش آزمایشهای هستهای (NPT) ملحق شد و آن پیمان در سال ۱۳۵۰ به تصویب مجلس شورای ملّی و سنا رسید. در ۱۳۵۳ سازمان انرژی اتمی ایران تأسیس شد و ایجاد چهار نیروگاه هستهای را در بوشهر و دارخوین و نصب تجهیزات نمک زدایی از آب دریا در بوشهر را در سرلوحۀ برنامۀ خود قرار داد.
قرار بر این شد که چهار نیروگاه دیگر هم در اصفهان و استان مرکزی ساخته شوند و در این جهت گفتگوهایی با شرکتهای فرانسوی و آلمانی و آمریکایی آغاز شد. به دنبال این مقدمات در همان سال ۱۳۵۳ قرارداد احداث دو رآکتور آب سنگین در بوشهر با شرکت آلمانی زیمنس به امضاء رسید که از اهمیت بسزایی برخوردار بود و بزرگترین طرح ایجاد نیروگاههای هستهای که تا آن زمان وجود داشت به شمار میرفت. به فاصلۀ اندکی از امضای این قرارداد بیش از دو هزار مهندس و کارشناس آلمانی اجرای طرح را زیر نظر شرکت آلمانی کرافتورک یونیون آغاز کردند. قرار بود این طرح عظیم و بیسابقه تا ۱۹۸۰ تکمیل شود که وقوع انقلاب در ایران این برنامه را مانند بسیاری از برنامههای در دست اجرای دیگر متوقف ساخت.
در ۱۳۵۴ دولت آمریکا بر اساس مصوبۀ کنگره اجازه یافت که با ایران وارد معاملات تجاری هستهای شود و در پی آن قراردادی به ارزش شش میلیارد دلار برای خرید فن آوری و تجهیزات هستهای میان دو طرف به امضاء رسید. اهمیت دستیابی به فنآوری هستهای برای شاه تا آن حد بود که ایران در همان سال ده درصد سهام “یورودیف” یک کنسرسیوم اروپایی غنی سای اورانیوم را با دو میلیارد دلار سرمایه گذاری خریداری کرد. در ۱۳۵۵ نیز قرارداد محرمانهای برای خرید برخی مواد و تجهیزات هستهای با افریقای جنوبی امضاء شد. گفته میشود که شاه فکر دستیابی به سلاح هستهای را نیز در سر داشت و در این زمینه مذاکرات کاملا محرمانهای برای کمک گرفتن از اسرائیل در جریان بود.
در آغاز استقرار جمهوری اسلامی در ایران حاکمان نوخاسته رژیم پیشین را به خاطر پیگیری برنامۀ هستهای به شدّت مورد انتقاد قرار دادند و برنامه را متوقف ساختند ولی به زودی به اشتباه خود و سودمندی چنان برنامهای برای حفظ قدرتشان پی بردند. آنها متوجه این نکته شدند که دستیابی به توانایی بالقوه برای ساخت یک سلاح هستهای برایشان در برابر حملات خارجی مصونیت ایجاد میکند و از آن پس با جدیت درصدد از سر گرفتن کار در نیروگاه متروک ماندۀ بوشهر برآمدند. اما شرکتهای آلمانی زیر فشار آمریکا که در این هنگام دیگر مناسباتش با جمهوری اسلامی خصمانه و بحرانی شده بود از ورود مجدد به این برنامه خودداری ورزیدند و جمهوری اسلامی ناگزیر دست نیاز به سوی اتحاد شوروی دراز کرد و حاکمان مسکو نیز فرصت را برای پرکردن جای خالی شدۀ یکی از کشورهای عمدۀ غربی در ایران مغتنم شمردند.
براساس پیمانی که میان دو طرف به امضاء رسید قرار بود نیروگاه به صورت تکمیل شده ظرف چند سال به ایران تحویل داده شود، ولی روسها به بهانههای گوناگون کار خود را کش دادند و از این بابت هزینههای بسیار هنگفتی بر ایران تحمیل کردند. کوتاه سخن آنکه طرح زودتر از سال ۲۰۱۲ یعنی با صرف زمان و هزینهای چند برابر آنچه در که آغاز مورد توافق قرار گرفته بود به صورت نهایی تکمیل و به ایران تحویل شد.
در این میان کوششهای همهجانبهای از سوی سران جمهوری اسلامی به منظور فراهم ساختن تجهیزات غنی سازی اورانیوم که گام نخست برای دستیابی به یک سلاح هستهای است آغاز شد ولی با وجود تحریمهای سنگین آمریکا چارهای جز روی آوردن به بازار سیاه نداشتند. پس از آن که پاکستان در ۲۸ مارس ۱۹۹۸ به نخستین آزمایش موفقیت آمیز اتمی خود دست زد و رسما در شمار کشورهای دارندۀ سلاح هستهای در آمد، توجه سران جمهوری اسلامی برای دستیابی به تجهیزات اتمی مورد نیاز یکباره متوجه اسلام آباد شد، بویژه آنکه عبدالقدیر خان، پدر بمب اتمی پاکستان دانش هستهای خود را به معرض حراج گذاشته بود.
چنین بود که آنها توانستند به نخستین دستگاههای سانتریفیوژ برای غنی سازی اورانیوم دست یابند و با سرمایه گذاری عظیمی که روی این کار شد تعداد سانتریفیوژها و کیفیت کار آنها بسرعت بالا رفت. البته این اقدام در خفای کامل انجام گرفت و به موازات آن ایران احداث تأسیسات هستهای زیرزمینی را در نطنز و فردو در نزدیکی قم آغاز کرد. سازمان مجاهدین خلق در سال ۲۰۰۲ از وجود چنین تأسیساتی پرده برگرفت و این خبر برای آمریکا و جهان غرب بسیار مهم و سخت نگرانکننده بود. به دنبال این افشاگری بود که محمد خاتمی رئیس جمهوری وقت ناگزیر شد رسما توانایی ایران را در ارتباط با چرخۀ سوخت هستهای اعلام دارد. از آن پس تنش در روابط ایران و آمریکا به چند برابر افزایش یافت و احتمال حملۀ نظامی از سوی آمریکا و اسرائیل به ایران برای نابود ساختن تواناییهای هستهای کشور به شدت قوت گرفت.
۴- چگونگی روابط دو کشور در دوران ریاست جمهوری اوباما
انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۰۸ در آمریکا به پیروزی باراک اوباما، مرد سیاه پوست تحصیل کرده و هوشمندی که تازه به صحنۀ سیاست کشور راه یافته بود انجامید و او در همان حال که از آغاز راه یافتنش به کاخ سفید دست دوستی به سوی ایران دراز کرد و هر سال به مناسبت نوروز پیامهای گرمی برای ایرانیان فرستاد، توانست یک اجماع بین المللی برای برقراری تحریمهای هرچه گستردهتر علیه ایران، بویژه بر دو شریان حیاتی نفت و بانکداری سازمان دهد که کشور را با سرعت به یک فلج کامل اقتصاد نزدیک ساخت.
در این میان انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۹۲ در ایران به شکست قاطع تندروان که مذاکرات چندین سالۀ هستهای با آمریکا و دیگر اعضای دائمی شورای امنیت را به بنبست کشانده بودند و انتخاب حسن روحانی که مدافع تعامل با جهان و خارج ساختن ایران از انزوا، دست کم در عرصۀ اقتصادی بود، انجامید. چنین بود که راه برای از سر گرفتن گفتگوها با هدف رفع تحریمهای کمرشکن و نفس گیر که چرخ اقتصاد کشور را از حرکت باز داشته بود هموار شد.
ناگفته نماند که ایران در زمان تصدی محمد خاتمی نرمش زیادی در گفتگوهای هستهای با سه کشور غربی نشان داده و به پذیرفتن پروتکل الحاقی که بازرسی سرزدۀ کارشناسان آژانس بین المللی انرژی اتمی را از تأسیسات هستهای کشور اجازه میداد گردن نهاده بود. امّا طرفهای غربی در آن زمان به این مقدار راضی نشدند و در فکر به زانو درآوردن کامل ایران بودند که نتایج معکوسی به بار آورد و به قدرت یافتن تندروان و در جا زدن مذاکرات انجامید. انتصاب محمد ظریف، دیپلمات نرمخو و کارکشتهای که ده سال در سمت نمایندۀ ایران در سازمان ملل متحد کار کرده و با امریکا و روحیۀ آمریکاییان به خوبی آشنا بود به سمت وزیر امور خارجه و سپردن ریاست هیئت مذاکره کنندۀ ایرانی به او نشانۀ دلگرم کنندهای از احتمال نتیجه بخش شدن گفتگوها تلقی گردید.
از سوی دیگر، به رهبر جمهوری اسلامی که با روش آشتیناپذیر و شعارهای خصمانۀ ضد آمریکایی تا آن زمان راه را هرگونه مذاکرۀ جدّی با آمریکا و شرکای آن سد کرده بود فهمانده شد که کشور از نظر اقتصادی به بنبست کامل نزدیک شده و هیچ راه دیگری جز واگذاری یک رشته امتیازات و کنار آمدن با “شیطان بزرگ” در پروندۀ اتمی وجود ندارد. در چنین فضایی بود که در نوامبر ۲۰۱۳ گفتگوهای هستهای با روحیۀ سازش از جانب ایران آغاز شد و پس از بیست دو ماه مذاکرۀ پیگیر و نشستها متعدد در پاریس و ژنو و لوزان و وین میان نمایندگان ایران از یک سو و پنج عضو دائمی سازمان ملل متحد به اضافۀ آلمان از سوی دیگر، سرانجام در ژوئیۀ ۲۰۱۵ به یک توافق نهایی زیر عنوان “برنامۀ جامع اقدام مشترک” یا “برجام” انجامید که حاصل عمدۀ آن رفع تدریجی تحریمهای بین المللی خرد کننده علیه ایران و گشوده شدن راه برای پیوستن دوبارۀ کشور به اقتصاد جهانی در ازاء چشم پوشیدن جمهوری اسلامی از بلند پروازی هستهای خود بود. این بلند پروازی متوهمانه و سردادن شعارهایی مانند “انرژی هستهای حق مسلم ماست” طی چندین سال به بهای میلیاردها دلار هزینۀ مالی و انزوای اقتصادی و سیاسی کشور در جهان تمام شده بود.
۵- فضای روابط میان دو کشور بعد از برجام
ایران و آمریکا هر دو به برجام امید زیادی بسته بودند. دولت روحانی که گفتگوهای برجام را با سرسختی و مداومت دنبال کرد و به نتیجه رساند این امیدواری را داشت که بعد از توفیق در این کار در صحنۀ سیاست داخلی دست بالا را پیدا کند و دهان رقیبان قدرت را که در دوران طولانی مذاکرات از هیچگونه کارشکنی و تبلیغات منفی برای ناکام گذاشتن گفتگوها دریغ نورزیده بودند برای همیشه ببندد و پیروزی خود را در انتخابات بعدی ریاست جمهوری تضمین کند. دولت اوباما نیز این امید را در دل میپرورد که ایران با برداشته شدن بختک تحریمها از سرآن و پذیرفته شدن دوباره به عنوان یک عضو تمام عیار جامعۀ جهانی روش خصمانۀاش را در قبال آمریکا تعدیل کند و نفوذ خود را در نقاطی مانند عراق و افغانستان و سوریه و یمن به قصد همکاری با واشنگتن به کار بندد.
امّا بزودی معلوم شد که این امیدواری سخت بیپایه بوده است. خامنهای با آن که خود حتی پیش از روی کار آمدن دولت روحانی تماسهایی از طریق عمان با آمریکا در ارتباط با پروندۀ هستهای برقرار ساخته بود و در جریان بیست و دوماهۀ مذاکرات از پشت پرده بر همه چیز نظارت داشت، به محض امضای توافق و حصول اطمینان از پایان یافتن تحریمهای اقتصادی فلج کنندۀ بین المللی با سرعت هرچه تمام رفتار خصمانه و انتقادهای تند همیشگی خود را نسبت به آمریکا از سر گرفت و به گروههای شکست خورده و تلخکام هوادار خود در میان “اصولگرایان” برای حملات شدید به توافق و ادعای این که هیچ نتیجۀ ملموسی از آن برای گشایش تنگناهای اقتصادی حاصل نشده است، چراغ سبز داد.
باید دانست که توافق هستهای منحصراً رفع تحریمهای بینالمللی را که از طریق صدور قطعنامههای شورای امنیت، همان قطعنامههایی که احمدینژاد آنها را ورق پاره مینامید، برقرار شده بود تضمین میکرد و تحریمهایی را که آمریکا خود به طور یکجانبه برقرار ساخته بود شامل نمیشد. در نتیجه بانکها و محافل مالی بین المللی برای مصون ماندن از مجازاتهای اقتصادی آمریکا در برقراری رابطه با بانکهای ایرانی جانب احتیاط را نگه داشتند و شتاب چندانی برای این کار نشان ندادند. گذشته از آن توافق هستهای بعد از سالهای دراز تحریم و محروم ماندن ایران از ارتباط با کانونهای مالی بینالمللی نمیتوانست یک شبه آثار عملی خود را آشکار کند و به زمان نیاز داشت. امّا خامنهای و پیرامونیان او که از قوت گرفتن اصلاحطلبان و میانهروها در صحنۀ سیاست داخلی سخت نگران بودند و به هیچ روی نمیخواستند آنها در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو موضع نیرومندی پیدا کنند بهترین بهانه را به دست آورده بودند. چنین شد که دولت و هیئت مذاکره کننده از هر سو آماج حملات کوبنده قرار گرفتند و از جمله به عدم توجه به تعلیمات رهبر و شتابزدگی در واگذاری امتیازات بیش از حد به طرف مقابل متهم گردیدند.
به هر حال، انتظار حسن نیت از آمریکا و اقدام از جانب واشنگتن در جهت برداشتن تحریمهای یک جانبۀ خود یا تشویق نهادهای مالی بینالمللی به تسریع در برقراری روابط با ایران، در صورتی میتوانست منطقی و موجه جلوه کند که جمهوری اسلامی بعد از برجام رفتار دوستانه تری در قبال آمریکا پیش میگرفت و به شعارهای مصروعانه علیه آمریکا دست کم تا مدتی پایان میداد، ولی نه تنها چنین نکرد بلکه با شدت هرچه تمامتر به روش خصمانۀ همیشگی بازگشت.
عامل دیگری که دولت اوباما را از شتاب برای برداشتن گامهای مؤثر در سرعت بخشیدن به آثار مترتب بر توافق هستهای باز میداشت به جریان افتادن مبارزات انتخابات ریاست جمهوری آمریکا بود. در حالی که همۀ نامزدهای حزب جمهوریخواه و بویژه دونالد ترامپ هر روز هم آواز و هماهنگ با نتانیاهو نخستوزیر اسرائیل اوباما را به امضای یک توافق بسیار بد با ایران و واگذاری امتیازهای زیانبار به حکومت ملّایان متهم میکردند، باراک اوباما ناچار بود در تسهیل کار برای ایران راه احتیاط بپوید و بهانۀ بیشَتری به دست جمهوری خواهان برای کوبیدن هیلری کلینتون، نامزد حزب دموکرات ندهد.
البته در یک ارزیابی منصفانه میتوان گفت که تا آن هنگام و بخش عمدۀ تحریمهای بینالمللی علیه ایران برداشته شده و مقادیر شایان توجهی از داراییهای مسدود شده نیز به کشور بازگشته و به طور کلی راه مراودات بازرگانی در سطح جهانی بر روی کشور گشوده شده بود که دستاورد کمی نبود و بدون چنین گشایشی فلج کامل اقتصادی کشور و پی آمدهای مصیبت بار آن تقریبا قطعی بود.
در هر حال توافق هستهای که در انگلیسی به Joint Comprehensive Plan of Action معروف است و در فارسی به نام “برجام” از آن یاد شود میتوانست به تدریج زمینۀ بیرون آمدن ایران را از انزوا و پیوستن آن به جامعۀ بین المللی فراهم سازد. این به راستی گام بزرگی به سود منافع واقعی ایران و برخوردارشدن آن از مزایای بیشمار اقتصادی و فن آوری بود و میتوانست بهبود زندگی مردم و برداشتن تنگناهای معیشتی آنها را در پی داشته باشد. ولی بخت با ایران یاری نکرد.
در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در ۲۰۱۶، دونالد ترامپ، چهرۀ غوغایی و عوام فریب مشهور رقیب دموکرات خود را شکست داد و یکی از نخستین اقدامات او پس از راه یافتن به کاح سفید ابطال یک جانبۀ برجام و برقرای دوبارۀ تحریمهای اقتصادی در بارۀ ایران به منظور ارضای اسرائیل و جلب کمک مالی میلیاردرهای یهودی بود. این اقدام سبب شد که خامنهای با شدّتی بیشتر از گذشته با آمریکا به ستیزهجویی برخیزد و با امضای توافقهای سرّی بیست و پنج ساله و بیست ساله به ترتیب با چین و روسیه و دادن امتیازات یک جانبه به آنها برای بهرهبرداری از منابع رو و زیر زمین ایران، خود را در تضاد آشکار با شعار معروف “نه شرقی نه غربی ” جمهوری اسلامی، به دامان آن دو قدرت آزمند غیر دموکراتیک بیندازد.
۶- افق آیندۀ روابط واشنگتن و تهران
اگر در نوامبر ۲۰۱۶ همانگونه که اکثریت قاطع صاحبنظران سیاسی انتظار داشتند هیلری کلینتون در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا برنده میشد، با تداوم میراث سیاسی باراک اوباما ارزیابی نسبتا خوشبینانهای از آیندۀ روابط ایران و آمریکا امکان پذیر بود. ولی پس از پیروزی غیر منتظره دونالد ترامپ و شعارهای خصمانۀ او علیه حکومتگران ایران چه در جریان مبارزات انتخاباتی و چه بعد از راه یافتنش به کاخ سفید، همانگونه که انتظار میرفت دریجۀای که برای مدتی کوتاه هنگام تصدی باراک اوباما در جهت بهبود روابط دو کشور گشوده شد به سرعت بسته شد.
ترامپ توافق برجام را با آنکه یک ماهیت بینالمللی داشت به طور یکجانبه لغو و تحریمهای اقتصادی گذشته را در بارۀ ایران دوباره احیا کرد. سخنانی که رکس تیلرسون، نخستین وزیر امور خارجۀ دونالد ترامپ در ۱۹ آوریل ۲۰۱۷ طی یک مصاحبۀ مطبوعاتی در ارتباط با ایران بر زبان راند لحنی کاملا خشک و هشدار دهنده داشت. او در این سخنان اتهامات چندگانهای را علیه جمهوری اسلامی، شامل مداخلات ناروا و پشتیبانی فعالانه از تروریسم در چندین کشور منطقه و تلاش برای آسیب رساندن به اسراییل متوجه جمهوری اسلامی ساخت و تأکید کرد که دولت متبوع او در برابر این رفتار واکنش مناسب نشان خواهد داد. وی گفت که توافق هستهای تنها به یکی از فعالیتهای خطرناک رژیم مستقر در تهران پرداخته، در حالی که فعالیتهای دیگر آن نیز به همان اندازه برای صلح آرامش جهانی خطرناکاند و باید جلو آنها را گرفت.
این در واقع پیام شخص ترامپ به جمهوری اسلامی بود. تیلرسون خود پس از چندی با ترامپ به سبب راه و روش غیر متعارف او اختلاف پیدا کرد و حتی در یک محفل خصوصی او را “احمق” خواند. این گفته از ترامپ پنهان نماند. او در ماه مارس ۲۰۱۸ تیلرسُن را برکنار کرد و مایک پمپئو، نمایندۀ پیشین کنگره و یکی از دست راستیترین چهرههای حزب جمهوریخواه را که پس از پیروزی در انتخابات به ریاست سازمان سیا گماشته بود به جای وی به عنوان وزیر امور خارجه برگزید.
در ماههای آغازین ۲۰۱۷ با وجود تهدیدهای ترامپ هنوز شماری از ناظران آگاه خروج آمریکا را از توافق برجام که در واقع یک معاهدۀ بینالمللی بود غیرمحتمل میدانستند، گرچه بر قراری یک رشته تحریمهای غیر هستهای دیگر را از سوی آمریکا علیه ایران پیشبینی میکردند. ولی آنچه در عمل روی داد از بدبینانهترین پیشبینیهای ناظران نیز فراتر رفت. دونالد ترامپ سرانجام در ۱۸ ماه می۲۰۱۸ خروج یک جانبۀ آمریکا را از برجام اعلام داشت و تصمیم خود را دایر تحمیل سختترین تحریمهای ممکن در مورد ایران به آگاهی جهانیان رسانید.
این تحریمها که در بقیۀ دوران تصدی او با شدّت هرچه تمامتر دنبال شد آسیبهای سنگینی به اقتصاد کشور رسانید. فروش نفت به پایینترین میزانی که تا آن زمان سابقه نداشت تنزّل یافت. اکثریت بزرگ کشورهای طرف معامله با ایران، حتی چین، از بیم تحریمهای آمریکا به وارد کردن نفت و دیگر کالاها از ایران برای مدتی پایان دادند و یا واردات خود را از ایران را به طرز چشمگیری کاستند. پیآمد این سیاست برای اقتصاد ایران فاجعه بار بود. پول کشور در این مدت نیمی از ارزش خود را از دست داد. بهای کالاهای اولیۀ مورد نیاز مردم با شتاب بالا رفت و بیش از پنجاه درصد مردم به زیر خط فقر افتادند. هر چند که خصومت ترامپ به ظاهر متوجه حکومتگران مذهبی ایران و نظام زیر سلطۀ آنان بود ولی یکایک ایرانیان به عنوان مردمی که تنها گناهشان زیستن در کشوری با چنین حاکمیتی است از آن به شدت زیان دیدند.
در در جریان انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در ۲۰۲۰ ، یکی از وعدههای جو بایدن که به عنوان نامزد حزب دموکرات در برابر ترامپ وارد میدان رقابت شد، احیای دوبارۀ توافق هستهای با ایران بود. ولی در تاریخ نگارش این سطور(۱۲ ژوئن ۲۰۲۴) که نزدیک به چهار سال از اقامت بایدن در کاخ سفید میگذرد، نه تنها این وعده عملی نشده بلکه امید چندان زیادی هم به به تحقق آن وجود ندارد.
دو عامل مهم را میتوان در این امر دخیل دانست. یکی از آن دو جو حاکم بر صحنۀ سیاست آمریکا و ترکیب کنگرۀ این کشور است که دست رئیس جمهوری را در اقدام قاطع برای تعامل با حکومتی نظیر جمهوری اسلامی و دادن هرگونه امتیازی که موجب تقویت دست چنین نظامی در یک منطقۀ حساس و با اهمیت جهان شود میبندد. عامل دیگر ادامۀ رفتار و سیاستهای ضد آمریکایی جمهوری اسلامی و کوشش آن در گسترش نفوذ خود در عراق و یمن و سوریه و لبنان و کمکهای آن به حماس در غزه است.
در سه سالی که از ریاست جمهوری بایدن میگذزد دو طرف در چندین دور مذاکره با یکدیگر شرکت داشتهاند و در مراحلی هم به توافق نزدیک شدهاند، ولی هیچیک برای رفع موانعی که در راه رسیدن به توافق نهایی پدید آمده است انعطاف کافی از خود نشان ندادهاند. چنین مینماید که امروز احیای برجام اهمیتی را که چند سال پیش برای هر دو طرف داشت از دست داده است.
دولت بایدن که زیر نگاههای تند و انتقادی لابی اسرائیل و وابستگان آن در کنگره قرار دارد، به ویژه در این هنگام که آمریکا در آستانۀ انتخابات ریاست جمهوری قرار دارد بایدن نمیخواهد با نشان دادن نرمش در برابر جمهوری اسلامی بهانهای به دست رقبا و مخالفان سرسخت خود در حزب جمهوریخواه که بدهد. خاصه آن که ترامپ توانسته است همۀ رقبای خود را در رقابتهای مقدماتی شکست دهد و بار دیگر به عنوان نامزد حزب جمهوریخواه با بایدن به رقابت برخیزد. با آنکه محکومیت اخیر او به اتهام پرداخت حق السکوت به زنی که ستارۀ فیلمهای پورنو (هرزه نمایی) است ممکن است بخت پیروزی او را در انتخابات نوامبر امسال کاهش داده باشد ولی تمامی حزب جمهوریخواه و نزدیک به پنجاه در صد آمریکاییان همچنان پشت سر وی ایستادهاند.
جمهوری اسلامی نیز با نزدیکتر شدن هرچه بیشتر به روسیه و چین و رفع برخی از تنگناهای مبتلا به خود به کمک آن دو کشور در قبال واگذاری امتیازات عظیم به آنها، ظاهرا خود را از نشان دادن هرگونه نرمشی برای رسیدن به توافق هستهای بینیاز دیده است. البته چنانچه جو بایدن در انتخابات نوامبر بار دیگر ترامپ را شکست دهد، از آنجا که دغدغۀ انتخاباتی دیگری را نخواهد داشت، در صورت از سر گرفتن مذاکرات توافق هستهای با ایران ممکن است به گونۀ دیگری عمل کند.
جمهوری اسلامی در حال حاضر با کشته شدن ابراهیم رئیسی انتخاباتی زودهنگام برای تعیین جانشین او در پیش دارد. از میان شش نفری که صلاحیت آنها مورد تأیید شورای نگهبان قرار گرفته، همه غیر از یک تن (مسعود پزشکیان) به اردوگاه “اصولگرایان” تعلق دارند. در میان آنها محمد باقر قالیباف و سعیدی جلیلی در گذشته در رقابتهای مربوط به انتخاب رئیس جمهوری شرکت داشته و شکست خوردهاند. خامنهای که همۀ سر نخها را در پشت پرده به دست دارد معلوم نیست با چه نقشهای برای تأیید صلاحیت پزشکیان که در گذشته به عنوان یک نمایندۀ اصلاح طلب از از منتقدان سیاستهای دولت بوده چراغ سبز داده است.
پزشکیان که دورۀ تخصص پزشکی را در آمریکا دیده شخص خوشنامی است و میتواند آراء زیادی را به ویژه در میان ترکزبانان همتبار خود جذب کند. با توجه به این موضوع شاید قصد خامنهای از گشودن راه برای او تنها گرم کردن تنور سرد انتخابات بوده است. اگر این حدس درست باشد قالیباف یا جلیلی در وهلۀ نهایی سر از صندوق رأی بیرون خواهد آورد. در صورت انتخاب جلیلی که هنگام ریاست جمهوری احمدینژاد شش سال مسؤل مذاکرات هستهای با آمریکا بود و با خشکاندیشی خود گفتگوها را به بنبست کشانید احتمال گشایش در روابط با آمریکا کمتر خواهد بود، ولی قالیباف در مقابسه با او واقع گرایی و انعطاف بیشتری دارد هرچند که به پاک دستی درستکاری معروف نیست.
امّا این احتمال را نیز نباید منتفی دانست که خامنهای با توجه به وزن اندکی که رهبران روسیه و چین علیرغم همۀ امتیازات واگذارشده به او دادهاند و بویژه هم صدایی اخیرشان با کشورهای عرب در ارتباط با جزایر سه گانۀ خلیج فارس، بخواهد چهرۀ ملایمتری به آمریکا که تماس پشت پرده با آن ادامه داشته است نشان دهد. در ضمن رفتار توآم با بیاعتنایی کامل روسیه و چین را هم بیپاسخ نگذاشته باشد. در این صورت ممکن است سدی در راه انتخاب پزشکیان ایجاد نکند و در این واپسین مرحلۀ عمر شگفتی تازهای از صندوق شعبدۀ خود بیرون آورد. با این همه، در حال حاضر همه چیز در حوزۀ حدس و گمان قرار دارد. باید تا برگزاری انتخابات ریاست جمهوری و اعلام نتایج آن در آیندۀ نزدیک منتظر بود. این که سیر وقایع در جهتی مخالف با آنچه گفته شد جریان پیدا کند کاملا وجود دارد.